فلسفه برزخ چيست ؟
فلسفه زندگى به خوبى روشن است ؛ چرا كه دنيا محل كشت ، آزمايش ، پرورش و تحصيل
كمالات علمى براى آخرت است . به تعبير بعضى از آيات و روايات : دنيا مزرعه ، تجارت
خانه ، دانشگاه ، ميدان تمرين و يا به منزله
((عالم جنين )) براى جهان
آخرت است .
آخرت هم مركز انوار الهى ، دادگاه بزرگ حق ، محل رسيدگى به حساب اعمال و جوار قريب
و رحمت خداوند است .
در اين جا مى توان گفت : فلسفه عالم ((برزخ
)) كه در فاصله ميان دنيا و آخرت قرار گرفته ، مانند فلسفه هر چيز ديگرى
است كه به منظور انداختن ميان دو چيز، مورد استفاده قرار مى گيرد. انتقال از محيطى
به محيط ديگر كه از هر نظر با آن متفاوت است ، در صورتى قابل تحمل است كه فاصله اى
وجود داشته باشد؛ فاصله اى كه بعضى از ويژگى هاى چيز اول و پاره اى از ويژگى هاى
چيز دوم در آن جمع باشد.
معلوم است كه قيامت براى همه انسانها در يك روز تحقق مى يابد؛ چرا كه زمين و آسمان
بايد دگرگون شود، عالمى جديد و تو ايجاد گردد، حيات نوين انسانها در آن عالم صورت
گيرد، بيان حال راهى جز اين نيست كه در ميان دنيا و آخرت ، براى برزخى باشد و ارواح
، به مرور زمان بعد از جدا شدن از بدن هاى مادى عنصرى ، به ((برزخ
)) منتقل گردند و به اصطلاح ، ((آيندگان
)) به ((رفتگان ))
بپيوندند، و تا پايان دنيا در آن جا جمع شوند.
پس از پايان دنيا و آغاز آخرت ، همه با هم محشور مى شوند؛ زيرا ممكن نيست كه هر
انسانى مستقلا براى خود قيامتى داشته باشد؛ چرا كه قيامت بعد از فناى دنيا و تبديل
زمين و آسمان ها به زمين و آسمان هاى ديگر است ؟ و همه مردم ، بايد براى حساب رسى
اعمال در يك روز و يك سرزمين اجتماع كنند.
تشبيه عالم برزخ به خواب
قرآن و روايات ، عالم برزخ را به عالم خواب تشبيه كرده اند: خواب را مرگ و مرگ را
خواب دانسته اند با اين تفاوت كه خواب مدتش كوتاه تر از مرگ است .
(115)
قرآن مى فرمايد: ((خداوند، ارواح را به هنگام
((مرگ )) قبض مى كند، ارواحى را هم كه
نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد، سپس ارواح كسانى را كه مرگ آن ها را صادر
كرده نگاه مى دارد و ارواح ديگرى كه (بايد زنده بمانند و) فرمان ادامه حياتشان را
داده به بدن هايشان تا هنگام سرآمد ((اجل و مرگ
)) باز مى گرداند(116).
آيه با صراحت كامل بيان گر آن است كه : مرگ و خواب ، از يك جنس هستند و خداوند در
هر دو حال جان را مى گيرد، با اين حساب كه ((خواب
)) چهره ضعيفى از ((مرگ ))
و
((مرگ )) نمونه كاملى از
((خواب 9 است آن كس كه اجلش رسيده باشد خداوند جان او را نگاه مى دارد،
و آن كس كه اجلش هنوز نرسيده باشد جانش را در وقت بيدارى به او باز مى گردند.
خداوند روح ها را به هنگام فوت |
|
ز مردم بگيرد بزنگاه موت |
اگر مرگ بر كس نكرده شتاب |
|
كند قبض روحش به هنگام خواب |
پس آن را كه مرگش رسيده ز راه |
|
دگر روح او را بدارد نگاه |
كسى را كه مرگش نباشد زمان |
|
به آن تن فرستد دگر باره جان |
روايات نيز مرگ را به خواب تشبيه كرده اند: در اين جا به ذكر چند روايت مى پردازيم
.
1 - از پيامبر اسلام عليه السلام نقل شده كه فرمود: ((خواب
برادر مرگ است .
(117)
2 - روزى آن حضرت به اقوامش خطاب كرد و فرمود: ((اى
پسران عبدالمطلب ! همانا پيشوا و رهبر جامعه به فاميلش دروغ نمى گويد. سوگند به آن
كسى كه مرا به راستى و پيامبرى فرستاد شما مى ميريد همان طور كه مى خوابيد و بر
انگيخته مى شويد هم چنان كه بيدار مى شويد)).
(118)
3 - شخصى از امام جواد عليه السلام پرسيد: ((مرگ
)) چيست ؟ در پاسخ فرمود: ((همين خوابى است
كه هر شب سراغ شما مى آيد، با اين تفاوت كه مدت ((مرگ
)) حوادث تلخ و شيرينى كه براى انسان رخ مى دهد. (پس خود را براى آن ،
آماده كن .)))
(119)
4 - از امام باقر عليه السلام نقل شده : ((هر كس بخواند
نفس او به آسمان صعود مى كند و روح در بدنش باقى مى ماند. در ميان اين دو ارتباطى ،
هم چون ارتباط نور و شعاع خورشيد، با خورشيد است . هرگاه خداوند فرمان قبض روح آدمى
را صادر كند ((روح ))
دعوت او را اجابت مى كند و به سوى خدا پرواز مى نمايد و هنگامى كه اجازه بازگشت روح
را دهد ((روح )) به تن باز
مى گردد.(120)
5 - حضرت على عليه السلام فرمود: مسلمان نبايد با حالت جنابت بخوابد و جز با طهارت
و بستر نرود، اگر آب نيابد تيمم كند؛ زيرا روح مؤ من به سوى خداوند متعال بالا مى
رود، او را مى پذيرد و به او بركت مى دهد، هرگاه پايان عمرش فرا رسيده باشد او را
در گنج هاى رحمتش قرار مى دهد! و اگر فرا نرسيده باشد او را با فرشتگان امينش به
جسد باز مى گرداند.
6 - حضرت رسول عليه السلام فرمود: الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا ((مردم
در هوابند وقتى كه مردند، بيدار مى شوند.))
(121)
از حديث اخير، چنين فهميده مى شود كه : عالم برزخ از يك نظر، در مقايسه با عالم
آخرت يك نوع خواب است ، ولى نسبت به زندگى دنيا، يك زندگى بسيار وسيع تر از زندگى
دنيا است .
عالم برزخ كجاست ؟
هر انسانى مايل است بداند عالم ((برزخ
)) كجا است ؟ ((برزخى ))
كه اين همه صحبت از آن مى شود، ((برزخى
)) كه اين همه آيات و روايات درباره آن نازل و وارد شده ،
((برزخى )) كه عده اى عاشق آن و عده اى از
آن گريزانند و
((برزخى )) كه تمام انسان
ها بعد از پايان عمر به آن منتقل مى شوند كجا واقع شده است ؟ آيا در همين دنيا است
يا در عالم ديگر؟
عقل ما نمى تواند كه حقيقت آن را درك كند؛ چرا كه عقل ما ناقص است و خود ما هم
نرفته ايم تا با چشم ديده باشيم . كسانى هم كه رفته اند يا مى روند، به ما خبرى نمى
دهند؟ تنها چيزى كه درباره برزخ مى دانيم تشبيهاتى است كه در روايات وجود دارد: از
قبيل اين كه تمام از زمين و آسمانها و كهكشان نسبت به عالم
((برزخ )) مانند حلقه اى در
بيابان است ! يا اين كه انسان تا زمانى در دنياست مانند كرم در سيب مى باشد كه از
اطراف خود خبر ندارد، يا طفلى كه در شكم مادر است و از عالم دنيا اطلاعى ندارد.
وقتى متولد شد و پا به دنيا گذاشت وسعت آن را مى داند، و به نعمت هاى آن پى مى برد.
انسان هم ، تا زمانى كه در عالم دنيا باشد وضع عالم ((برزخ
)) را نمى داند و از آن اطلاع ندارد. فكر مى كند دنيا بهترين و بزرگ
ترين عالم است . مانند طفلى كه در رحم مادر است و آن را بزرگ ترين عالم مى پندارد.
اما وقتى انسان از دنيا رفت و به عالم ((برزخ
)) وارد شد. متوجه مى شود كه عالم دنيا از شكم مادر هم براى او تنگ تر
بوده است ؟ در آن جا ديگر محدوديت غذايى و مكانى و زمانى ندارد؛ زيرا اين محدوديتها
در عالم ماده است و ((برزخ ))
از جنس عالم ماده نيست .
همين طور كه عالم دنيا به رحم مادر محيط است و رحم مادر نسبت به دنيا ذره اى بيش
نيست . عالم ((برزخ )) هم
به دنيا محيط است و در مقابل آن ، ذره اى بيش نخواهد بود.
اطلاعاتى كه انسان در دنيا دارد در مقابل اطلاعاتى كه در عالم ((برزخ
)) به دست مى آورد اندكى بيش نخواهد بود، چيزهايى كه خداوند به انسان
عنايت مى كند قابل قياس با دنيا نيست . قرآن مى فرمايد:
فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا
يكسبون
(122)
((هيچ كس نمى داند كه چه پاداشهاى مهمى كه مايه روشنى
چشمها مى گردد براى آنها نهفته شده است .))
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى گويد: خداوند مى فرمايد: ((من
براى بندگان صالحم نعمت هايى فراهم كرده ام كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و
بر فكر كسى نگذشته است )).(123)
ندانند افراد نيكوى كار |
|
چه پاداش يابند از كردگار |
چه نعمات و لذات بى انتها |
|
كند چشم روشن دهد دل صفا |
به عبارت ديگر: عالم ((برزخ ))
در واقع باطن و ملكوت دنياست . امام صادق عليه السلام در پاسخ كسى كه پرسيد: جايگاه
ارواح پس از مرگ كجاست ؟ فرمود: ارواح تا روز قيامت در باطن زمين قرار دارند. و نيز
در جواب اين كه كسى را به دار آويزند روحش در كجا خواهد بود؟ فرمود: در دست قابض
ارواح است تا آن را به باطن زمين برساند.(124)
برزخ ساعتى بيش نيست !
افراد مجرم و گناه كار حساب عالم ((برزخ
)) را نداند و نمى دانند چه مدتى در قبر درنگ كرده اند؟ وقتى در قيامت
از آنان مى پرسند: چقدر در ((برزخ ))
توقف كرده ايد؟ قسم مى خورند و مى گويند: توقف ما در عالم برزخ بيش از ساعتى نبوده
است !
قرآن در اين باره چنين مى فرمايد:
ععع و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذالك كانوا يؤ فكون
(125)
((آن روز كه قيامت بر پا شود گنه كاران سوگند ياد مى
كنند كه جز ساعتى در عالم برزخ درنگ نكرده اند! اين چنين آنها از درك حقيقت محروم
مى شوند.))
عالم ((برزخ )) براى همه
يكسان نيست ، گروهى در آن جا زندگى آگاهانه اى دارند و از نعمت هاى آن تا روز قيامت
استفاده مى كنند. آنان مقربان و اولياء خدا و مؤ منين حقيقى هستند، كه از
((برزخ )) اطلاع كامل داشته و مدت آن را خوب
مى دانند.
گروهى ديگر هر صبح و شام در شكنجه و عذاب برزخى به سر مى برند و دائما فرياد مى
زنند ((قيامت كى بر پا مى شود)).(126)
خدايا! قيامت را بر پادار. بيچاره ها خيال مى كنند در آن موقع راحت مى شوند و از
عذاب آنان خواهد بود. و اين عذاب برزخى تا روز قيامت ادامه دارد. آنان آل فرعون و
قاتلين روزگار (از قبيل - ابن مجلم - معاويه - يزيد - عبيدا...زياد و غاصبين حق اهل
بيت ) هستند.
گروه سوم : كسانى هستند هم چون افرادى كه به خواب مى روند، گويى در قيامت از خواب
سنگين بيدار مى شوند، بى خبر از مدت و زمان خواب ، هزاران سال را ساعتى پندارند!
به راستى آن ها چنين مى پندارند كه دوران ((برزخ
))، دوران بسيار كوتاهى بوده است ، چرا كه حالتى شبيه خواب داشته و از
همه جا بى خبر و بى اطلاع بوده اند، مانند اصحاب كهف و عزير (كه عزير مدت صد سال و
اصحاب كهف 309 سال به خواب بودند و اطلاع از آن نداشتند!) وقتى كه از آنها سئوال شد
چه مدت خوابيده ايد؟ در جواب گفتند: يك روز! بعد از آن كه قدرى فكر كردند گفتند:
بلكه بخشى از روز را خوابيده ايم !؟
مجرمان كه مى گويند: ما بيش از يك ساعت در عالم ((برزخ
)) درنگ نكرده ايم ، يا به علت همين بى خبرى و بى اطلاعى آنان مى باشد و
يا به خاطر وعده مجازات دردناكى كه به آنها داده شده است . آنان ميل دارند چرخ
زمانه متوقف شود يا لااقل به تاءخير افتد.
گاه روزها و ماه ها به قدرى در نظر انسان به سرعت مى گذرد كه گويى لحظه هايى بيشتر
نبوده است ،
فاصله ها را هر چند زياد باشد ناچيز و اندك مى شمارند، بلى سرنوشت مجرمان در قيامت
چنين است .
گنه كار مردم چو آيد معاد |
|
نمايند سوگند بسيار زياد |
كه بوديم اندر جهان ساعتى |
|
((نبد فرصت كرنش و طاعتى )) |
بگويند حقا دروغى تمام |
|
بگويند از اين دست گفتار خام |
چرا برزخيان را به دنيا بر نمى گردانند؟
وقتى كفار و مشركان و منافقان و اهل گناه ، در آستانه مرگ و رفتن به عالم
((برزخ ))
قرار مى گيرند، خود را در حال بريده شدن از اين جهان و قرار گرفتن در جهان ديگر مى
بينند، پرده هاى غرور و غفلت از مقابل ديدگانشان كنار مى رود. گويى سرنوشت دردناك
خويش را با چشم خود مى بينند. عواقب شوم عمر و سرمايه هاى از دست رفته و كوتاهى
هايى كه در گذشته كرده و گناهانى را كه مرتكب شده اند، در آن جا مشاهده مى كنند.
اين جا است كه ناله و فرياد آنها بلند مى شود و مى گويند:
((اى پروردگار! ما را به دنيا برگردان شايد گذشته خود
را جبران كنيم و عمل صالحى در برابر آن چه ترك كرده ايم به جا آوريم
)).(127)
اما از آن جا كه قانون آفرينش ، چنين اجازه بازگشتى را به هيچ كس ، (نه نيكوكاران و
نه بدكاران ) نمى دهد، به آنها چنين پاسخ داده مى شود:
((هرگز ره بازگشتى وجود ندارد، اين سخنى است كه به زبان
مى گوييد، اين لقلقه كلامى بود كه در دنيا با خود داشتيد))(128).
اگر كافران را رسد مرگ پيش |
|
پشيمان بگردند از كار خويش |
به ايزد بگويند با چشم تر |
|
به دنيا مرا بازگردان دگر |
كه شايد به جبران اعمال بد |
|
عمل هاى نيكو زمن سر زند |
جوابش بگويند با اين سخن |
|
چنين كار هرگز نخواهد شدن |
كه با حسرتى تلخ از بطن جان |
|
بيارند اين نكته را بر زبان |
به برزخ گزينند آنان سرا |
|
كه مبعوث گردند روز جزا |
اين سخنى است كه هرگز از اعماق دلى با اراده و آزاد برنخواسته ، اين همان سخنى است
كه هر بدكارى به موقع گرفتار شدن در چنگال مجازات و هر قاتلى به هنگام ديدن چوبه
دار مى گويد.
به آنها گفته مى شود: مگر در دنيا نبوديد و حجت بر شما تمام نشد؟ مگر خورشيد و ماه
بر شما طلوع و غروب نداشت و مهلت تمام نشد؟ مگر حقايق به شما نرسيد؟ مگر عاجز و از
مستضعفين بوديد، مگر از سرمايه هاى عمر و علم و قدرت و فراغت و امنيت به اندازه
كافى و وافى در اختيار نداشتيد؟ چرا عمل نكرديد؟ با غفلت مى خوابيديد و بيدار مى
شديد؟ مگر خواب و بيدارى ها نمونه اى از مرگ و حيات نبود؟ مگر هزاران بار نمرديد و
زنده نشديد؟ آيا اين مقدار براى شما كافى نبود؟
مگر صدها بار در تشييع جنازه ها شركت نكرديد و در مجالس ختم و ترحيم حضور به هم
نرسانديد و صداى ناله آن مسكين در قبر را نشنيديد كه مى گفت : خدايا! مرا براى
تدارك اعمال ، براى بيدارى و هشيارى ، براى پيمودن راه به سوى محبوب مطلق به دنيا
برگردان . آيا اينها براى شما كافى نبود؟
امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى جنازه اى را به سوى قبرستان حمل مى كنى ، خود را
چنين پندار كه تو آن جنازه اى هستى كه به دوش مردم حمل مى شوى ، چنين پندار كه تو
از پروردگارت مسئلت نموده اى ترا به دنيا برگرداند و خداوند دعاى ترا مستجاب نموده
و به دنيا بازگردانيده است ! حال ببين چگونه در اعمال خود تجديد نظر مى كنى و گذشته
را تدارك مى نمايى !(129)
اگر خداوند آنها را به دنيا برگرداند با همان فكر و عقيده و اعمال و كردارى كه
سابقا داشتند برمى گردند، نه آن كه يك نفس پاك و طاهر را خلق كند و به دنيا
برگرداند؛ زيرا در اين صورت ديگر آنها افراد سابق نيستند و موجودات ديگرى هستند كه
ربطى به آنها ندارند.
اگر آنان را با همان فكر و عقيده اى كه داشتند برگرداند باز همان اعمال و كردار
غلطى را كه داشتند از دست نخواهد داد و به دنبال همان فكر و عقيده اى كه داشتند،
خواهند رفت .
قرآن در اين باره مى فرمايد: ((اگر آنها را به دنيا
برگردانيم باز به همان اعمال و كردار سابق بر مى گردند و آنها در اين حرفى كه مى
زنند دروغ مى گويند.))(130)
زمانى كه سوزند اندر سقر |
|
چو بر حال آنها نمايى نظر |
ببينى در آن حال آن قوم پست |
|
سر انگشت حسرت گزيده به دست |
كه اى كاش ! بارى دگر نيز ما |
|
نموديم رجعت به دارالفنا |
كه ديگر بر آيات يكتااله |
|
نكرديم تكذيب خود هيچگاه |
بگشتيم ما نيز از مؤ منين |
|
بياورده ايمان به اسلام و دين |
خواجه ربيع در قبر
مطالب ياد شده ، هشدارى به همه مسلمانان است كه تا خداوند، در اين دنيا به آنها
مهلت داده از فرصت استفاده كنند؛ زيرا هنگامى كه وقت مرگ فرا رسيد، ديگر تاءخير و
بازگشتى نيست .
از اين رو، بعضى از درستكاران و پارسايان در خانه خود قبرى كنده بودند، گاهى در
ميان آن رفته و مى خوابيدند: به خود خطاب كرده و مى گفتند:
((خيال كن مرده اى و ترا درون قبر نهاده اند و از
خداوند، تمنا مى كنى ترا به دنيا بازگرداند تا عمل صالح انجام دهى
)).
بعد از آن ، بيرون مى آمدند و به خود مى گفتند: ((اكنون
خدا به تو لطف كرده و ترا به دنيا بازگردانده است . اكنون در راه خدا قدم بردار،
خود را اصلاح كن ، تا هنگام مرگ تقاضاى بازگشت و جبران نكنى ، كه اگر چنين تمنا كنى
، اين جواب قاطع را مى شنوى كه ((هرگز بازگشتى نيست و
هميشه بايد در قبر باشى )).
علامه غزالى در اين باره چنين نقل مى كند: ربيع بن خثيم (معروف به خواجه ربيع ) در
خانه خود، قبرى كنده بود، هر وقت در قلب خود احساس قساوت و غفلت مى كرد، وارد آن مى
شد و در لحد مى خوابيد و ساعت ها در ميان آن مى ماند. سپس مى گفت :
رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت
(131)
((پروردگارا! مرا بازگردان ، شايد در قبال آن چه كرده
ام ، عمل صالحى انجام بدهم )) (و جبران گذشته را بنمايم
و تدارك كنم ).
اين آيه را مكرر به زبان مى آورد، و با حال حزين مى خواند. سپس به خود خطاب كرده و
از قول خداوند، مى گفت :
يا عبداله قدر جعناك فاعمل الصالح
((اى بنده خدا! همانا ترا به دنيا برگردانديم پس كارهاى
شايسته و عمل صالح انجام بده )).(132)
سگ سياه بر روى جنازه
از دكتر حسن احسان تهرانى كه در كربلا مطب داشته نقل شده است : روزى مشرف به كاظمين
شدم و بعد از آن كنار دجله رفتم ، ديدم جنازه اى را عده اى بر دوش گرفته و به سمت
حرم مطهر حركت مى كنند.
هنگامى كه جنازه را به طرف صحن مطهر مى بردند، من هم كه عازم تشرف بودم به دنبال آن
حركت كردم . مقدارى كه او را تشيع كردم ناگاه ديدم يك سگ سياه ترسناكى روى جنازه
نشسته است !
بسيار تعجب كردم و با خود گفتم : اين سگ ، چرا روى جنازه رفته است ؟ متوجه نبودم كه
اين سگ نيست بلكه تجسم يافته اعمال ميت است . به افرادى كه در اطراف من تشييع مى
كردند گفتم : روى جنازه چيست ؟
گفتند: چيزى نيست به جز همين پارچه اى كه مى بينى ! دريافتم كه اين سگ صورت واقعى
اعمال ميت است و فقط من آن را مى بينم و ديگران ادراك نمى كنند.
هيچ نگفتم تا جنازه را به صحن مطهر رسانيدند. همين كه خواستند تابوت را براى طواف
داخل صحن برند ديدم آن سگ از روى تابوت پائين پريد و در گوشه اى ايستاد تا آن كه
جنازه را طواف دادند. وقتى مى خواستند از در صحن خارج شوند، دوباره آن سگ به روى
جنازه پريد!(133)
معلوم است كه صاحب آن جنازه مرد ظالم و متجاوزى بوده كه صورت ملكوتى او به شكل سگ
مجسم شده است . (چون آن دكتر داراى صفاى باطن بوده اين معنى را ادراك مى نموده و
ديگران چيزى نمى ديده اند.)
جنازه دولت مردى سگ شد!
شخصى نقل مى كند: من با جماعتى همراه جنازه يكى از رجال دولت ((ناصر
الدين شاه قاجار)) بوديم و به عتبات عاليات مى رفتيم ،
در يكى از منزل ها جنازه را نزديك خود گذاشته و مشغول صحبت بوديم . ناگهان ديديم آن
تابوت به حركت درآمد و سگى بد صورت از ميان آن بيرون آمد! چون آن كيفيت را مشاهده
كرديم تعجب نموده ! كنار تابوت آمديم و نگاه كرديم چيزى در آن نديديم و كفن هم بدون
جنازه بود!
ما هم با چوب چيزى شبيه جنازه ترتيب داديم و به صورت ميتى در ميان كفن پيچيده و در
تابوت گذاشتيم ، اطراف آنرا با پارچه و شمع بستيم و به عتبات عاليات نقل داديم و در
مكان شريفى دفن كرده و مراجعت نموديم . آن شخص مى گويد: من او را مى شناختم ولى
براى احترام اسم او را نبردم .(134)
اعمال خبيثه به قيافه سگ !
از شيخ بهايى نقل شده : ايشان روزى به قصد زيارت يكى از اهل حال كه در مقبره تخت
فولاد منزل داشت از اصفهان بيرون رفت . چون به خدمت آن شخص عارف رسيد و مشغول صحبت
شدند، مرد عارف براى شيخ نقل كرد:
روز گذشته امر عجيبى در اين جا واقع شد كه من شاهد آن بودم ! قضيه چنين بود: ديدم
جماعتى جنازه اى را آوردند و در فلان موضع دفن نمودند و رفتند، (موضع دفن را به شيخ
بهايى نشان داد).
مى گويد: ساعتى نگذشت ناگاه بوى خوشى به مشامم رسيد كه از بوهاى عالم دنيا نبود!
متحير شدم و از چپ و راست در صدد بر آمدم كه بدانم آن بو از كجا است .
ناگهان جوان خوش صورتى را ديدم كه در لباس سلاطين و صاحبان ثروت به جانب آن مقبره
كه تازه صاحب آن را دفن كرده بودند در حركت است ، وقتى كنار قبر رسيد ناگهان داخل
آن شد! زمانى نگذشت كه بوى زننده اى به مشامم رسيد كه در تمام عمر خود بدتر و گندتر
از آن نديده بودم . به دنبال آن بر آمدم ديدم سگى سياه و بدهيبتى به سوى همان قبر
در حركت است و داخل آن شد.
از اين قضيه تعجب كردم ! در فكر فرو رفتم و متحير بودم . ناگاه ديدم آن جوان كه اول
داخل قبر شده بود با لباسهاى پاره پاره و بدن مجروح و خون آلود بيرون آمد! از همان
راهى كه آمده بود شروع به رفتن كرد. من از خود را به او رسانيدم درخواست و التماس
نمودم كه حقيقت اين امر را برايم بيان كند. گفتم : تو كيستى ؟ آن سگ چه بود و چرا
داخل قبر شديد؟ چرا بيرون آمدى و بدنت مجروح شده است ؟
در جواب گفت : من اعمال نيك اين ميت بودم ! ماءموريت داشتم با او رفاقت نمايم ، آن
سگ سياه و بدهيبت ، اعمال زشت و ناصالح او بود كه وارد قبر شد! گفتم : اين جا، جاى
من است ! تو از قبر بيرون برو. آن هم گفت : اين جا، جاى من است و تو بيرون برو! اما
چون اعمال بد او بيشتر بود آن سگ غالب شد و مرا مجروح و لباسهايم را پاره كرد و با
اين وضع كه مى بينى از قبر بيرون نمود و خودش تا روز قيامت رفيق و همنشين او شد.(135)
فصل دوم : سئوال قبر
سئوال در قبر، از ضروريات دين اسلام
يكى از ضروريات دين اسلام ، كه بر هر كسى واجب است به آن ايمان و اعتقاد داشته
باشد، سئوال در قبر مى باشد و منكر آن كافر است .
امام صادق عليه السلام فرمود: از شيعيان ما نيست كسى كه يكى از اين سه چيز را منكر
باشد. يكى معراج حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ديگرى سئوال قبر. سوم شفاعت
در قيامت را.(136)
درباره سئوال قبر كيفيت آن چند قول وارد شده است :
بعضى گفته اند: روح وارد جسد مى شود همان طور كه در دنيا بوده ، او را مى نشانند و
از او سئوال مى كنند.
عده اى گفته اند: روح تا سينه داخل بدن مى شود و از او سئوال مى نمايند.
قول سوم اين كه : سئوال قبر از روح است نه از جسم .
قول چهارم اين كه : روح بين جسد و كفن واقع مى شود در اين حال از او سئوال مى كنند.
در ميان اين چهار قول به نظر مى رسد قول سوم از همه صحيح تر باشد و بعد از آن قول
چهارم اما قول اول و دوم نه با عقل مى سازد نه با منطق .
وقتى انسان را داخل قبر گذاشتند قبل از نكير و منكر فرشته اى به نام
((رومان ))
داخل مى شود و از اعمال و كردار او سئوال مى كند. بعد از او نكير و منكر داخل مى
شوند و از اعتقادت او مى پرسند.
از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم از اول ملكى كه قبل از نكير و منكر داخل
قبر مى شود سئوال كردند. فرمود: ملكى است به نام ((رومان
)) صورت او مانند خورشيد مى درخشد. به ميت مى گويد: تمام اعمال خود را
از خوب و بد بنويسد.
مى گويد: نه قلم و دواتى دارم نه كاغذ و مركبى . مى گويد: ((همه
چيز آماده است )) آب دهانت مركب و انگشتت قلم تو است .
مى گويد: كاغذى ندارم . ملك مى گويد: كاغذت كفن تو است ! شروع به نوشتن كن .
ميت همه اعمال نيكى را كه در دنيا انجام داده است مى نويسد. هنگامى كه به گناهان و
كارهاى زشتش مى رسد خجالت مى كشد و دست از نوشتن باز مى دارد.
ملك مى گويد: اى خطاكار و اى خيانت پيشه ! وقتى در دنيا مى خواستى اعمال زشت را
مرتكب شوى خجالت نكشيدى و از خداى خود شرم نكردى ، ولى الان داخل قبر براى نوشتن آن
ها خجالت مى كشى ؟ بعد از آن ، عمود آتشين را بالا مى برد كه ضربتى بر او زند.
مى گويد: عمود را بر من فرود نياور، همه را مى نويسم . بنده خدا هر چه در دنيا از
اعمال خير و شر انجام داده همه را مى نويسد، فرشته مى گويد: آن را مهر كن . عرض مى
كند: مهر ندارم . مى گويد: انگشتت مهر تو است ! وقتى مهر كرد پرونده را مى پيچد و
تا روز قيامت به گردن او مى اندازد.(137)
قرآن در اين باره مى فرمايد:
ععع و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيامه كتابا يلقاه منشورا
(138)
((اعمال هر انسانى را به گردنش قرار داديم و روز قيامت
كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى بيند)).
بلى آدمى آخر سرنوشت |
|
هر آن كار كردست از نيك و زشت |
به هنگام حشر و درو كردنش |
|
چو طوقى بيفتد بر گردنش |
كتاب عمل را برون آوريم |
|
به پيش دو چشمش فرو گستريم |
بود نامه ها باز، در يك زمان |
|
توانند ببينند اوراق آن |
پس آن گاه آيد بر انسان خطاب |
|
كه اكنون تو، بر خوان خودت اين كتاب |
نظاره گرى نيست غير از تو كس |
|
حساب خودت را برو خود برس |
داخل شدن نكير و منكر در قبر
بعد از آن كه ملك ((رومان ))
براى ميت پرونده اى تشكيل داد و از قبر او خارج شد، به نكير و منكر خبر مى دهد كه :
اين بنده پرونده اعمالش خوب است با او مدارا كنيد يا بد است با او سخت برخورد
نماييد.
در اين هنگام دو ملك ديگر به نام ((نكير و منكر))
يكى از طرف راست و ديگرى از طرف چپ وارد قبر مى شوند، در حالى كه موهاى آنان روى
زمين مى كشد و زمين را به ناخن هاى خود مى كنند! صداى آنها مانند صداى آسمانى است و
چشم هاى آن ها مانند برق مى درخشد.
وقتى آنها داخل قبر شدند. به ميت مى گويند: پيامبر تو كيست ؟ دين و قبله تو چيست ؟
امام تو چه كسى است ؟
اگر ميت از اهل ايمان باشد در جواب گويد: خداى من ((الله
)) و پيامبرم ((محمد بن عبدالله صلى الله
عليه و آله و سلم ، امام و پيشوايانم ((اميرالمؤ منين
عليه السلام و يازده فرزندش مى باشند، دين من ((اسلام
)) و قبله ام ((كعله ))
است . آن دو ملك گويند: خدا ترا بر آن چيزهايى كه دوست مى دارى ثابت قدم بدارد. خوش
بخواب كه ناراحتى در آن نباشد، بخواب خوابيدن عروس . (بدون غم و غصه )
سپس درى از قبرش باز مى شود و از آن ، بوى خوش گل ها و نسيم عطرهاى بهشت بر او مى
وزد، نور و روشنى بر قبرش مى تابد، جاى خوابيدنش به اندازه اى كه چشم انسان كار مى
كند وسيع مى شود. ميت مؤ من مى گويد: خدايا! در بر پا شدن قيامت تعجيل كن ، من
زودتر به اهل و عيالم برسم .(139)
و اگر ميت از اهل ايمان نباشد، وقتى آن دو ملك از او مى پرسند: خداى تو كيست و
پيامبر و امامت چه كسى است . مى گويد: نمى دانم .
ملائكه گويند: نمى دانى ؟ خدا ترا هدايت نكند. سپس گرزى بر سر او مى زنند كه تمام
موجودات صداى آن را مى شنوند و به وحشت مى آيند، مگر جن و انس . بعد از آن درى از
قبرش به سوى جهنم باز مى شود. به او مى گويند: به خواب با بدترين حال و ناراحتى و
قبر او چنان تنگ مى شود مانند نيزه اى كه در جاى خود قرار مى گيرد، قبرش چنان او را
فشار مى دهد كه مغز سرش از دماغش بيرون مى آيد.
خداوند مارها و عقرب ها و حيوانات زمنى را بر او مسلط مى كند كه او را نيش بزنند تا
وقتى كه زنده شود و از قبر بيرون آيد.(140)
بايد توجه داشت كه سئوال قبر براى همه مردم نيست . فقط براى مؤ منان مخلص و كفار و
مشركان و بقيه مردم تا روز قيامت در بى خبرى به سر مى برند.
امام صادق عليه السلام فرمود: در قبر سئوال نمى شود مگر از كسى كه ايمانش را كاملا
نموده يا آن كه كفر خود را كاملا خالص كرده باشد، امام از سئوال قبر بقيه مردم تا
روز قيامت صرف نظر مى شود.(141)
درباره پيامبر هم سئوال مى كنند.
از امام صادق عليه السلام نقل شده : وقتى انسان را داخل قبر كردند، نكير و منكر،
اول از توحيد و خداشناسى از او سئوال مى كنند: اگر ميت از مؤ منان باشد پاسخ صحيح
مى دهد. در اين هنگام حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در مقابل ميت مؤ من مجسم
مى شود. آن دو فرشته از او سئوال مى كنند: اى بنده خدا! درباره اين مردى كه در كنار
تو قرار دارد چه مى گويى ؟
در جواب مى گويد: آيا از حضرت محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله و مسلم پرسش مى
كنيد؟ (او را از قبل شناخته ام و به دستوراتش عمل كرده ام ) مى گويند: آيا گواهى مى
دهى كه او رسول خدا بوده و از جانب او فرستاده شده است .
مى گويد: بلى ، گواهى مى دهم كه ايشان رسول خدا هستند و از جانب خداوند براى هدايت
خلق فرستاده شده است .
آن دو فرشته مى گويند: بخواب ، خواب خوش و راحت ، خوابى كه خستگى ندارد و اضطراب
فكرى در آن نباشد، و قبر او را به قدر نه ذراع مى گشايند و درى از آن به سوى بهشت
باز مى كنند به طورى كه ميت محل و منزل خود را در آن مى بيند و لذت مى برد.
امام اگر ميت از كفار باشد، آن دو فرشته بر او وارد مى شوند در حالى كه شيطان مقابل
او ايستاده است ، چشم هاى او مانند دو كاسه مس مى درخشند.
فرشتگان مى گويند: پروردگارت كيست ؟ دينت چيست ؟ درباره اين مردى كه بين شما ظهور
كرده است عقيده ات چيست ؟
مى گويد: نمى دانم ؟ در اين حال او را با شيطان رها مى كنند و در قبرش نود و نه مار
گزنده پيدا مى شود. ما رهايى كه اگر يكى از آن ها به روى زمين بدمد ديگر درخت و
گياه از زمين روييده نمى شود! و درى از قبرش به سوى جهنم مى گشايند به طورى كه محل
و منزل خود را در آتش مى بيند. قرآن در اين باره مى فرمايد:
و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين
(142)
((و كسى كه از ياد خداوند رحمان اعراض كند، مى گماريم
بر او شيطانى را كه پيوسته با او قرين و ملازم است .))
اين شيطان در حقيقت ظهور و بروز نفس اماره اوست كه در دنيا به واسطه پرده حجاب ديده
نمى شد و اينكه كه حجابها كنار رفته است مشاهده مى شود و انسان آرزوى دورى از آن را
مى كند.
هر آن كس كه از راه رحمان خدا |
|
بتابيده رخ بر طريق خطا |
برانگيزد ابليس را از كمين |
|
كه گردد هميشه ورا هم نشين |
كه آن غافلان را به كار گناه |
|
كند نهى از راه يكتا اله |
به ذلت در افتاده بنشسته اند |
|
گمان مى نمايند ره جسته اند |
يكى روز آيد كه بر سوى ما |
|
نمايند رجعت ز دار الفناء |
پشيمان بخواهد گفتن سخن |
|
كه اى كاش در بين شيطان و من |
بدى راه از شرق تا باختر |
|
كه او، هم نشين رابدى ، سخت شر |
در آن روز اين گفت و گو و شنود |
|
ندارد به حال شما هيچ سود |
كه آنگه كه بوديد اندر جهان |
|
ستم ها نموديد ((فاش و نهان )) |
پس امروز با اين شياطين پست |
|
شريكيد اندر عذابى كه هست |
از ولايت على هم سئوال مى كنند
اين طور نيست كه نكير و منكر فقط از خدا و پيامبر و دين سئوال كنند. بلكه از امامت
و ولايت معصومين عليهم السلام هم سئوال مى كنند. اگر كس نتواند جواب دهد با گرز
آتشين بر مغزش مى زنند كه در اثر آن ، قبرش پر از آتش مى شود.
در اين باره داستانى كه مرحوم علامه طباطبايى ره از مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقا
قاضى نقل كرده است را مى آوريم تا مطلب بهتر معلوم شود.
ايشان نقل كرده است : در نجف اشرف ، نزديك منزل ما، مادر يكى از دخترهاى افندى ها
فوت كرد.(143)
اين دختر در مرگ مادر بسيار ضجه و ناله مى كرد و جدا ناراحت بود، او با تشييع
كنندگان تا كنار قبر مارد آمد، آن قدر ناله كرد كه تمام جمعيت و تشيع كنندگان را
منقلب نمود.
وقتى قبر را آماده كردند و خواستند مارد را در قبر گذارند، آن دختر فرياد زد: از
مادرم جدا نمى شوم ؟!
هر چه خواستند او را آرام كنند نتوانستند.
ديدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا كنند بدون شك او جان مى دهد و از
دار دنيا مى روند.
بالاخره بنا شد مادر را در قبر بخوابانند و دختر هوم پهلوى مادر بماند و قبر را به
وسيله تخته اى بپوشانند و سوراخى هم بگذارند تا دختر نميرد و هر وقت خواست ، از اين
دريچه بيرون آيد. دختر در شب اول قبر، پهلوى مارد خود خوابيد، وقتى آمدند و سرپوش
را برداشتند كه ببينند چه بر سر دختر آمده است ؟ ديدند تمام موهاى سر دختر سفيد شده
است ؟!
گفتند: چرا اين طور شده اى ؟ در جواب گفت : ديشب پهلوى مادرم خوابيدم ، ديدم دو نفر
از ملائكه آمدند و در دو طرف او ايستادند، شخص محترمى هم آمد و در وسط ايستاد.
فرشتگان مشغول سئوال از عقائد مادرم شدند و او جواب مى داد: سئوال از توحيد نمودند.
جواب داد: خداى من واحد است . سئوال از نبوت كردند. گفت : پيغمبر من حضرت
((محمد)) است . سئوال از امامت كردند. آن
مرد محترم كه در وسط ايستاده بود فرمود: من امام او نيستم .
در اين حال آن دو فرشته چنان گرزى بر سر مادرم زدند كه آتش به آسمان زبانه كشيد! من
از وحشت آن واقعه به اين حال كه مى بينيد در آمده ام .
مرحوم قاضى نقل كرده : چون تمام طايفه دختر سنى مذهب بودند و اين واقع طبق عقيده
شيعه واقع شده است ، آن دختر شيعه شد و تمام طايفه او كه از افندى ها بودند به بركت
اين دختر شيعه شدند.(144)
منكر ولايت را تازيانه زدند
نه تنها حضرت على عليه السلام بالين محتضر حاضر مى شود و شهادت مى دهد كه آيا اين
شخص از شيعيان و دوستان من هست يا نه . بلكه موقع سئوال نكير و منكر هم ، حاضر مى
شود و همان شهادت را مى دهد: اگر ميت از شيعيان او باشد او را نجات مى دهد و اگر از
معاندين و دشمنان آن حضرت يا از كسانى كه معتقد به امامت ايشان نيستند باشد او را
شفاعت نمى كند و دستور مى دهد كه او را تازيانه زنند.
سيد حسين پسر حسن طالقانى نقل كرده : شخصى مورد اعتماد به من گفت : زن جوانى را
ديدم كه تمام موى سرش سفيد شده بود. از علت سفيد شدن موى او در جوانى از ايشان
سئوال كردم ؟ گفت : من و برادرم هر دو ناصبى و دشمن على بوديم ، من خيلى به برادرم
علاقه داشتم و وقتى برادرم فوت شد و مى خواستند او را دفن كنند. از شدت علاقه اى كه
به او داشتم با اصرار گفتم : مرا هم با او دفن كنيد؟ آخر الامر قرار شد كه او را در
سردابه گذارند و روزنه اى در آن قرار دهند كه من نميرم و اگر هم خواستم خارج شوم
بتوانم و مرا هم داخل آن سردابه كنار برادرم گذاشتند.
بعد از برگشتن آن جماعت ، ديدم كرسى گذاشتند و مردى خوش سيما و خوش صورتى آمد و بر
آن نشست . در اين حال ديدم نكير و منكر به صورت و هيئت ترس ناكى وارد شدند در حالى
كه به دست هر كدام از آنان تازيانه اى بود.
ايشان كنار برادرم قرار گرفتند و از او سئوالاتى كردند: از جمله ، از پروردگارش
سئوال كردند. جواب نداد. آن شخص نورانى كه بر كرسى نشسته بود به او فرمود: بگو خداى
من پروردگار من است . برادرم همان را گفت : بعد از پيغمبرش سئوال كردند: باز جواب
نداد. همان شخص فرمود: بگو محمد صلى الله عليه و آله و سلم رسول خدا است . پس از
آن از امامش سئوال كردند؟ نتوانست جواب دهد و ساكت ماند.
آن شخص به يكى از آن دو ملك فرمود: سينه او را بو كن ببين آيا چيزى از محبت ما در
آن هست يا نه ؟ وقتى بو كرد. عرض نمود: نه ، چيزى از محبت شما در آن نيست . فرمود:
او را با تازيانه بزن آن ملك اطاعت كرد و او را زد.
عرض كردم : كيستى ؟ فرمود: على بن ابى طالبم . عرض كردم : علت چه بود كه دو سئوال
را به او تلقين كردى اما سئوال سوم را تلقين نفرمودى ؟
فرمود: چون به آن معتقد نبود و مرا به عنوان امام قبول نداشت . (در اين حال من
متنبه شدم و خواستم كه مرا تعليم امامت دهد و دستورات مذهب را به من بياموزد.
فرمود: آن ها را از عمه ات از شيعيان ماست سئوال كن ! (عمه من شيعه بود ولى مذهب
خود را كتمان مى كرد) بعد آن دو ملك چنان صيحه اى بر من زدند گفتند: از اين جا
بيرون رو، وقتى مرا بيرون آوردند ديدم در اثر ترس و وحشت از صيحه آنان تمام موهاى
سرم سفيد شده است .(145)