معاد و جهان پس از مرگ

ناصر مكارم شيرازى

- ۷ -


2- خوابهاى مغناطيس «مانيتيسم» و «هيپنوتيسم»

دانشمندان از قديم دريافته بودند كه نيروى مرموزى در بدن انسان وجود دارد كه بدون توسل به وسائل عادى مى  تواند در افراد و يا اجسام ديگر اثر بگذارد كه بعدها نام آن را «نيروى مغناطيس» و يا «مانيتيسم» كه همان «مغناطيس» است و گويا به هنگام ترجمه علوم اسلامى به زبان لاتينى به اين شكل تغيير صورت داده است ناميدند!

اين قوه مرموز (سياله مغناطيسى) شايد در همه افراد وجود داشته باشد، منتها در بعضى بسيار ضعيف است، در حالى كه در بعضى ديگر فوق العاده نيرومند مى  باشد، كه بوسيله تمرين نيز مى  توان آن را پرورش داد و نيرومندتر كرد.

حتى درباره بعضى از حيوانات - از جمله مار - نقل مى  كنند كه آنها بوسيله اين سياله مخصوص، دشمنان يا شكار خود را از حركت باز مى  دارند، و اگر در مورد وجود اين نيرو در حيوانات ترديد كنيم در مورد انسان قابل ترديد نيست.

در آغاز وجود چنين نيروئى در مشرق زمين كشف شده بود، كلدانيها و مصريها و هنديها به آن پى برده بودند، اما چندان شكل عمومى نداشت تا اينكه يك پزشك اطريشى به نام «مسمر» در اواخر قرن 18 ميلادى (در سال 1775) آن را به عنوان يك كشف علمى مطرح كرد و گفت: در وجود انسان نيروى سيال مخصوصى وجود دارد كه مى توان براى درمان بعضى از بيماران از آن استفاده كرد.

البته مطابق معمول كه هر كس كشف جديدى مى  كند، مورد هجوم حملات افراد غير وارد و يا مطلعين حسود واقع مى  گردد، در آن روز طوفانى از اعتراضات پيرامون «مسمر» به راه افتاد حتى بعضى او را ديوانه خواندند، البته بلند پروازيهاى مسمر نيز به اين حملات دامن زد و دستاويز به دست مخالفان داد.

او به ناچار از اطريش به فرانسه آمد و كار خود را ادامه داد، اما تا اينجا سخنى از خواب مغناطيسى د رميان نبود، تنها بحث از سياله مغناطيسى بود. تا اينكه «پويسگور» يكى از شاگردان مسمر به روش استاد آشنا شد و براى درمان بيماران از اين نيروى مرموز بدن خود استفاده مى  كرد و به اصطلاح اين امواج مغناطيسى مخصوص را به بدن بيمار روانه مى  ساخت.

يك روز هنگامى كه مشغول درمان يك روستايى بود ناگهان با نهايت تعجب ديد او به خواب فرو رفت، او از اين جريان سخت متوحش و دستپاچه شد و خواست وى را بيدار كند، او را صدا زد برخيز! برخيز!.

در اين موقع با صحنه عجيبترى روبرو شد، بيمار در حالى كه هنوز در خواب بود از جا برخاست و شروع به راه رفتن كرد!

او با تعجب و وحشت گفت: بايست! ايستاد.

كم كم فهميد كه بيمار در حالى شبيه به خواب فرو رفته كه با خوابهاى معمولى فرق بسيار دارد، او در اين حال صداى خواب كننده را مى  شنود و هر چه به او دستور داده شود انجام مى  دهد.

بالاخره هر طور بود، او را بيدار و به حال عادى برگرداند و به اين ترتيب موضوع خواب مغناطيسى لااقل در آن محيط كشف شد و معلوم گرديد كه از طريق مانيتيسم (سياله مغناطيسى) مى  توان به هيپنوتيسم (خواب مغناطيسى) دست يافت.

با ادامه تحقيقات در اين زمينه آشكار شد كه نگاههاى طولانى به يك نقطه نيمه روشن، توأم با تلقينهاى پى درپى، به ضميمه استفاده از سياله مزبور، براى خواب كردن افرادى كه آمادگى دارند كافى است و با اين سه عامل مى  توان افراد را به خواب مغناطيسى فرو برد.

آزمايشها ادامه يافت، و هر زمان شگفتيهاى تازه  اى از اين خواب آشكار گشت كه نشان مى  داد اين خواب با خوابهاى طبيعى فرق بسيار دارد.

مسئله مهم اينجا بود كه «عامل» (خواب كننده) مى  توانست جانشينى اراده و تصميم «معمول» (خواب رونده) گردد، و معمول به تمام معنى تسليم اراده او شود، و هر دستورى به او بدهد بدون چون و چرا - جز در موارد استثنائى - انجام دهد.

از جمله:

1- عامل مى  تواند با تلقينهاى پى درپى بدن او را بى حس كند بطورى كه كمترين احساس درد، نداشته باشد.

اين كار مخصوصاً امروز در پزشكى به جاى داروى بى هوشى مورد بهره بردارى است و هم اكنون در مجلات پزشكى بحثهاى فراوان پيرامون استفاده از خوابهاى مغناطيسى به جاى داروى بى هوشى مى  شود، و در پاره  اى از كشورها جنبه عملى به خود گرفته و جمعى معتقدند كه اثر آن از داروى بى هوشى بهتر و عوارض آن كمتر است.

2- عامل مى  تواند به او تلقين كند كه مثلاً او يك فرمانده لشكر و يا يك زندانى زنجيرى است، و او بلافاصله در صورت اول قيافه يك فرمانده لشكر به خود مى  گيرد، و با همان تن صدا و حركات مخصوص يك فرمانده لشكر سخن مى  گويد، و در صورت دوم درست مانند يك اسير زندانى واكنش از خود نشان مى  دهد!

نگارنده در شهرستان خرم آباد در يكى از مسافرتها شاهد و ناظر يكى از صحنه  هاى خواب مغناطيسى كه در منزل يكى از دوستان به پيشنهاد بعضى ديگر از دوستان انجام گرفت بودم.

خواب كننده كه مرد محترمى است پس از آنكه به «معمول» كه جوان مؤدبى بود دستور داد بطور طاق باز روى زمين دراز بكشد، با حركات مخصوص دست خود، كه در اصطلاح آنها پاس دادن ناميده مى  شود، سياله مغناطيسى را به بدن او فرستاد، و با نگاه مداوم در چشم او و تلقينهاى مكرر كه «الان نزديك است به خواب بروى» و «به زودى به خواب خواهى رفت» يا مانند آن در حالى كه اتاق بصورت نيمه تاريك در آمده بود، و جمعى در حدود پانزده نفر از افراد فاضل ناظر اين صحنه بودند، معمول را خواب كرد.

سپس بوسيله تلقين، ارتباط او را از همه كس جز از خودش قطع نمود، بعد به او تلقين كرد كه بدنش مانند چوب خشك خواهد شد.

چيزى نگذشت كه چنين شد بطورى كه يك نفر پاى معمول، و يك نفر سر او را گرفت و از روى زمين بلند كردند و پشت پاى او را روى لبه بالاى پشتى يك صندلى و گردن او را روى لبه بالاى صندلى ديگر كه در فاصله  اى از هم قرار داشتند گذاردند، منتهابراى اينكه گردن و پاى او روى لبه  هاى صندلى ناراحت نشود زير هر كدام عبائى از حاضران قرار دادند.

جالب اينكه معمول، همانند يك قطعه چوب خشك روى اين دو صندلى قرار گرفته بود و حتى هنگامى كه روى شكم او فشار مى  آوردند كمر او درست مانند فنر حركت مى  كرد بدون اينكه از روى صندلى به زمين بيفتد و يا كج شود.

سپس او را به روى زمين گذاردند و «عامل» با تلقيناتى بدن او را به حال عادى باز گرداند، بدون اينكه از خواب بيدار شود.

بار ديگر با تلقين  هاى مكرر بدن او را بى حس كرد بطورى كه احساس درد نكند در اين موقع سيگارى را آتش زد و آتش سيگار را روى دست او گذارد، اما او هيچ گونه عكس العملى از خود نشان نداد، تنها موقعى كه از خواب بيدارش نمود، اظهار مى  داشت روى دست خودم كمى احساس سوزش مى  كنم.

3- عامل گاهى به معمول دستور سخن گفتن به زبانهاى مختلف مى  دهد حتى زبانهائى كه آشنائى با آن نداشته است!

4- گاهى عامل، خاطراتى را كه معمول براى هميشه فراموش كرده به ياد او مى  آورد و او را به زندگانى گذشته خود مى  فرستد، جالب اينكه در تمام اين حالات عكس العملهايى همانند حالات سنين گذشته از خود نشان مى  دهد!

5- گاهى عامل به او دستور مى  دهد كه به نقاط دور دستى مسافرت كند و مشاهدات خود را بازگو نمايد.(79)

اينها همه نشان مى  دهد كه غير از سلولهاى مغزى ما و فعل و انفعالات آن، نيروى ديگرى در وجود ما است كه با نيروهاى مادى كه مى  شناسيم فرق بسيار دارد و قدرت و فعاليت آن بالاتر از نيروهاى مادى است كه بوسيله علم و دانش امروز شناخته شده است، و پديده  ها و آثارى از خود نشان مى  دهد كه با آنچه در جهان ماده ديده و با آن آشنا هستيم متفاوت است.

مشاهدات متعددى كه افراد مورد اعتماد درباره تجريد روح يعنى جدايى موقت آن از بدن، و رفتن به نقاط مختلف نقل مى  كنند به اندازه  اى است كه انسان مى  تواند از مجموع آنها به وجود روح به عنوان يك واقعيت مستقل، و مافوق ماده از طريق تجربه، اطمينان پيدا كند كه به عنوان نمونه يكى از آنها ذيلاً نقل مى  شود:

مرحوم «آقا شيخ هاشم قزوينى» از علما و اساتيد بزرگ حوزه علميه «مشهد» بود و جريانى كه ذيلاً نقل مى شود بسيارى از دوستان و شاگردانش از او شنيده اند از جمله يكى از شاگردان آن مرحوم - كه از فضلاى حوزه علميه قم است - چنين نقل مى كرد: روزى خدمت مرحوم شيخ هاشم قزوينى رسيدم و از او خواهش كردم، جريانى را كه در زمينه تجريد روح و جدائى موقت آن از بدن براى ايشان واقع شده شخصاً توضيح دهند، او چنين گفت:

«مردى بود كه با اين علم آشنائى داشت، من نزد او رفته و از او خواستم كه روح مرا از بدن تجريد كند، او قبول كرد و هنگامى كه آماده اين موضوع شدم ناگاه ديدم بدنم به گوشه  اى افتاد و خودم از آن جدا شدم!

من گفتم: بد نيست از اين آزادى استفاده كنم و سرى به روستاى خودمان كه در اطراف قزوين قرار داشت بزنم، ناگاه ديدم در نزديكى روستا هستم، در بيرون ده، مردى را ديدم كه به هنگام سحر، آب را از نهر دزديده و به سوى ملك خودش مى  برد، طولى نكشيد ديدم صاحب آب آمد و هنگامى كه از جريان مطلع گرديد عصبانى شد و با بيلى كه در دست داشت چنان بر سارق زد كه او بر زمين افتاد و جان داد.

من كاملاً ناظر اين جريان بودم ولى او مرا نمى  ديد، سرانجام قاتل فرار كرد و جسد مقتول روى زمين ماند، زنان ده كه براى بردن آب، كنار نهر آمده بودند از جريان قتل آگاه شدند، و وحشتزده اين خبر را به اهالى ده رساندند، مردم ده دسته دسته به تماشا مى  آمدند ولى از قاتل خبرى نبود و به همين جهت مضطرب و متحير بودن كه چه كنند، بالاخره بدن مقتول را براى دفن آماده ساختند.

من به خود آمدم كه راستى طلوع آفتاب نزديك است و من هنوز نماز نخوانده  ام ناگهان ديدم در بدنم هستم و شخصى كه روح مرا تجريد كرد به من گفت: حالت چطور است؟ من آنچه را ديده بودم براى او نقل كردم و تاريخ حادثه را دقيقاً ضبط نمودم.

دو ماه از اين جريان گذشت چند نفر از اهالى روستا به «مشهد» آمدند. هنگامى كه با من ملاقات كردند، من از حال مقتول جويا شدم و بدون اينكه سخنى از قتل او بگويم پرسيدم حالش چطور است؟

گفتند: متأسفانه دو ماه قبل او را كشته  اند و جسد او را در كنار نهر يافته  ايم! اما قاتل او شناخته نشده است.

هفت سال از اين جريان گذشت، من به ده آمدم تا بستگان و دوستان را از نزديك ببينم، مردم دسته دسته به ملاقات من مى  آمدند تا اينكه شخص قاتل به مجلس آمد، هنگامى كه مجلس خلوت شد او را به نزديك خود دعوت كردم و گفتم: راستى بگو ببينم قاتل فلانى چه كسى بوده است؟ او اظهار بى اطلاعى كرد گفتم: پس آن بيل را چه كسى بلند كرد و با آن فلانى را كشت؟ رنگ از صورتش پريد و فهميد كه من از اين موضوع باخبرم، ناچار شد جريان را براى من بازگو كند.

گفتم: من مى  دانستم ولى مى  خواستم به تو بگويم كه بايد بروى ديه او را به ورثه او بپردازى و يا از آنها بخواهى كه تو را حلال كنند» .

مادّيها در برابر اين موضوع چه مى گويند؟

از آنجا كه موضوع خواب مغناطيسى موضوع قابل انكارى نيست، طرفداران مادى بودن روح، مى گويند: ما اين پديده را قبول داريم ولى مسئله ساده اى است و دليل بر اين نيست كه روح چيزى غير از خواص فيزيكوشيميائى ماده مغزى است، زيرا اين خواب اثر تلقين به ضميمه خستگى به خاطر تكرار يك عمل است كه او را در خواب فرو مى برد (حتى صداى يكنواخت قيچى سلمانى و يا صداى يكنواخت لكوموتيو، گاهى انسان را به خواب فرو مى برد!) ولى در اين خواب انسان اراده خود را از دست مى دهد و حس تلقين پذيرى او جانشين آن مى گردد و سپس بر اثر تلقين، آثارى از وى آشكار مى شود.

اما بايد توجه داشت اگر خواب مغناطيسى منحصر به اين بود كه انسان در خواب فرو رود و بر اثر تلقين حركاتى انجام دهد، چنين تفسيرى براى آن قابل قبول بود. ولى سفر كردن روح به نقاط ديگر و سخن گفتن به زبانهايى كه با آن آشنا نيست و آگاهى از مسائلى كه از حدود معلومات او خارج است با اينگونه توجيهات و تفسيرها حل نخواهد شد، و بايد اعتراف كنيم كه در وجود انسان حقيقت ديگرى غير از آنچه علوم طبيعى و مادى به ما مى گويند نهفته است و آثار شگفت آورى كه با اصول و قوانين مادى سازگار نيست از خود نشان مى دهد.

3- خواب و رؤيا

مسأله خواب از دو جنبه همواره فكر دانشمندان را به خود مشغول داشته است.

1- خواب چيست؟ چرا انسان به خواب مى  رود؟ اصولاً در حال خواب چه نوع تغييرات فيزيولوژيكى در انسان پيدا مى  شود؟

2- صحنه  هايى را كه انسان در خواب مى  بيند و رويا ناميده مى  شود چيست و چگونه است؟

تا كنون به گفته بعضى از دانشمندان صدها نظريه درباره خواب و حقيقت رؤيا ابراز شده است، كه نشان مى  دهد اين مسئله از دير زمان مورد مطالعه و بررسى دانشمندان بوده و آنچه ما در اينجا مى  آوريم فشرده  اى از مهمترين نظراتى است كه در اين بحث ابراز شده است.

نخست به اصل حقيقت خواب مى  پردازيم تا ببينيم چه مى  شود كه انسان به خواب مى  رود؟

بعد بحث خود را درباره حقيقت «رؤي» كه نقطه اصلى بحث ما است دنبال خواهيم كرد.

خواب يعنى تعطيل شدن قسمتى از فعاليتهاى مغزى انسان (فعاليت  هاى خودآگاه)، بديهى است هيچ گاه تمام فعاليتهاى اين مركز فرماندهى بدن تعطيل نمى  شود زيرا تعطيل عمومى آن مساوى است با مرگ!

به عقيده جمعى از دانشمندان خواب در تمام موجودات زنده هست، همه حيوانات و حتى گياهان مى  خوابند، يعنى قسمتى از فعاليتهاى حياتى آنها بطور متناوب با گذشت شب و روز تعطيل مى  شود.(80)

اما اينكه چطور مى شود مغز انسان قسمتى از فعاليتهاى خود را تعطيل مى كند و د رخواب فرو مى رود و فعاليتهاى جسمى به صورت كند و ملايم در مى آيد، و به زبان ساده چه مى شود كه انسان خوابش مى برد؟ اين سؤالى است كه پاسخهاى فراوانى به آن داده شده است، و مهمترين آنها سه نظريه زير است:

1- نظريه عامل فيزيكى

2- نظريه عامل شيميايى

3- نظريه عامل عصبى

نخستين نظريه مى  گويد:

خواب عامل فيزيكى دارد و علت اصلى آن انتقال خون از مغز به سوى قسمتهاى پائين بدن و پاهاست، هنگامى كه خون متوجه قسمتهاى پائين بدن شد و كمتر به مغز رسيد مغز قسمتى از فعاليت خود را تعطيل مى  كند در اين موقع مى  گوئيم به خواب رفته است.

طرفداران اين نظريه براى اثبات عقيده خود، از تختخوابهاى مخصوصى استفاده كرده اند - كه تختخواب ترازويى ناميده مى شود - شخصى كه مى خواهد به خواب فرو رود روى اين تختخوابها دراز مى كشد، تجربه نشان مى دهد كه قبل از خواب رفتن سر او سنگينتر است زيرا مقدار بيشترى خون را به سوى خود جلب كرده، اما هنگامى كه به خواب رفت طرف پاها سنگينتر مى شود و نشان مى دهد كه خون متوجه به آن سمت از بدن شده است.

اين نظريه گرچه ذاتاً قابل قبول است - چون متكى به آزمايش مى  باشد - ولى به هيچ وجه نمى  تواند عامل اصلى خواب را نشان دهد، زيرا جاى اين سؤال باقى مى  ماند كه بر اثر چه عاملى خون، مغز را رها كرده و متوجه به سوى پاها مى  شود و به عبارت ديگر آنها نتيجه خواب را بيان كرده  اند نه عامل اصلى پديد آمدن آن را.

طرفداران نظريه دوم (عامل شيميائى) مى  گويند: به هنگام تلاش و كوشش، سمومى در بدن انسان جمع مى  شود كه بخشى از مغز را از كار مى  اندازد و هنگامى كه اين سموم در بدن انسان جذب شد از خواب بيدار مى  شود.

ولى آنها نتوانسته اند اين مطلب را روشن سازند كه چرا انسان به خواب مى رود و يك مرتبه از خواب بيدار مى شود، در حالى كه مى دانيم مسموميت يك موضوع تدريجى است و زائل شدن آن هم تدريجى، بنابراين انسان بايد تدريجاً از حالت بيدارى به حالت نيمه خواب و خواب زدگى و سپس خواب كامل فرو رود و همچنين تدريجاً بيدار شود در حالى كه چنين نيست، و اين دو پديده غالبا در يك «آن» انجام مى گيرد، البته ممكن است انسان يك ساعت در بستر بماند تا به خواب فرو رود ولى لحظه فرو رفتن در خواب يك لحظه بيش نيست، همانطور كه بيدار شدن نيز در يك لحظه انجام مى گيرد، و اين با مسأله تدريجى بودن سازگار نمى باشد.

نظريه سوم مى  گويد:

در مغز آدمى يك سيستم فعال وجود دارد كه مغز را به كار وا مى  دارد، هنگامى كه اين سيستم فعال از كار افتاد انسان مى  خوابد اين سيستم فعال عصبى كه حكم گاز اتومبيل را دارد بر اثر خستگى خاموش مى  شود.

اما اين خستگى چيست؟ و چرا اين سيستم فعال عصبى از كار مى  افتد؟

اينها سؤالاتى است كه پاسخ روشنى هنوز براى آن ندارند.

از آنچه گفته شد چنين نتيجه مى  گيريم كه با تمام گفتگوها و بررسى  هايى كه درباره حقيقت خواب شده است هنوز راز اصلى اين مسئله در پرده  اى از ابهام باقى مانده است و ممكن است تحقيقات آينده دانشمندان پرده از روى آن بردارد.

رؤيا و خواب ديدن

از اصل مسأله خوابيدن مهمتر، «خواب ديدن و رؤي» است. همان صحنه  هاى گوناگون زشت و زيب، دلپذير و غم  انگيز، وحشتناك و روح افزا كه انسان در خواب مى  بيند.

هميشه انسان در اين فكر بوده كه راستى اين صحنه هائى كه در خواب مى  بيند چيست و سرچشمه اصلى رؤيا كجاست؟

چه عامل مرموزى در كار است كه اين صحنه  ها را در ساعات خواب در برابر انسان مجسم مى  سازد؟

درباره حقيقت رؤي، تفسيرهاى زيادى شده است كه مى  توان آنها را به دو بخش تقسيم كرد:

1- تفسير مادى

2- تفسير روحى

ماديها مى  گويند رؤيا چند علت مى  تواند داشته باشد:

الف: ممكن است خواب ديدن و رؤيا نتيجه مستقيم كارهاى روزانه انسان باشد يعنى; آنچه را انسان در روزهاى گذشته انجام داده به هنگام خواب در مقابل فكر او مجسم گردد.

ب: ممكن است يك سلسله آرزوهاى برآورده نشده باعث ديدن خوابهايى شود، همان طور كه شخص تشنه، در خواب آب مى  بيند و كسى كه در انتظار سفر كرده  اى است خواب آمدن او از سفر را مى  بيند (و از قديم گفته  اند: شتر در خواب بيند پنبه دانه!...).

ج: ممكن است ترس از چيزى باعث شود كه انسان خواب آن را ببيند، زيرا مكرر تجربه شده كسانى كه در خانه تنها از دزد وحشت دارند شب خواب دزد مى  بينند (ضرب المثل معروف «دور از شتر بخواب و خواب آشفته مبين» اشاره به همين حقيقت است).(81)

فرويديستها و پيروان مكتب فرويد يك نوع تفسير و تعبير مادى ديگرى براى خواب دارند; آنها طى مقدمات مشروحى اظهار مى  دارند كه: خواب و رؤيا عبارت است از ارضاى تمايلات واپس زده و سركوفته  اى كه هميشه با تغيير و تبديلهائى براى فريب «من» به عرصه خودآگاه روى مى  آورند.(82)

توضيح اينكه: بعد از قبول اين مسئله كه روان مشتمل بر دو بخش است.

«بخش آگاه» (آنچه به تفكرات روزانه و معلومات ارادى و اختيارى انسان ارتباط دارد).

«بخش ناآگاه» (آنچه در ضمير باطن به صورت يك ميل ارضاء نشده، پنهان گرديده است.)

مى گويند: بسيار مى شود اميالى كه ما داريم و به عللى نتوانسته ايم آنها را ارضا كنيم و در ضمير باطن ما جاى گرفته اند، به هنگام خواب كه سيستم خودآگاه از كار مى افتد براى يك نوع اشباع تخيلى به مرحله خودآگاه روى مى آورد، گاهى بدون تغيير منعكس مى شوند (همانند عاشقى كه محبوب از دست رفته خود را در عالم خواب مشاهده مى كند) و گاهى تغيير شكل داده و به صورتهاى مناسبى منعكس مى شوند كه در اين صورت نياز به تعبير دارند.

بنابراين رؤياها هميشه مربوط به گذشته است و از آينده هرگز خبر نمى  دهد، تنها مى  توانند وسيله خوبى براى خواندن «ضمير ناآگاه» باشند، و به همين جهت براى درمان بيماريهاى روحى كه متكى به كشف ضمير ناآگاه است بسيار مى  شود كه از خوابهاى بيمار كمك مى  گيرند.

بعضى از دانشمندان غذاشناس، ميان «خواب و رؤي» و «نيازهاى غذائى بدن» رابطه قائل هستند و معتقدند كه مثلاً اگر انسان در خواب ببيند از دندانش «خون» مى  چكد لابد ويتامين ث بدن او كم شده است!

و اما فلاسفه روحى، تفسير ديگرى براى خوابها دارند، آنها مى  گويند: خواب و رؤيا بر چند قسم است.

1- خوابهاى مربوط به گذشته زندگى و اميال و آرزوه، كه بخش مهمى از خوابهاى انسان را تشكيل مى  دهد.

2- خوابهاى پريشان و نامفهوم كه معلول فعاليت و نيروى توهم و خيال است (اگر چه ممكن است انگيزه  هاى روانى داشته باشد).

3- خوابهايى كه مربوط به آينده است و از آن گواهى مى  دهد.

شك نيست كه خوابهاى مربوط به زندگى گذشته و جان گرفتن و تجسم صحنه هايى كه انسان در طول زندگى خود ديده است تعبير خاصى ندارند، همچنين خوابهاى پريشان و به اصطلاح اضغاث احلام كه نتيجه افكار پريشان، و همانند افكارى است كه انسان در حال تب و هذيان پيدا مى كند نيز تعبير خاصى نسبت به مسائل آينده زندگى نمى تواند داشته باشد، اگر چه روانشناسان و روانكاوان از آنها به عنوان دريچه اى براى دست يافتن به ضمير ناآگاه بشرى استفاده كرده و آنها را كليدى براى درمان بيماريهاى روانى مى دانند.

بنابراين تعبير خواب آنها براى كشف اسرار روان و پيدا كردن سرچشمه بيماريهاست، نه براى حوادث آينده زندگى.

و اما خوابهاى مربوط به آينده نيز داراى دو شعبه است، قسمتى خوابهاى صريح و روشن مى  باشند كه به هيچ وجه تعبيرى نمى  خواهند و گاهى بدون كمترين تفاوتى، با نهايت تعجب، در آينده دور يا نزديك تحقق مى  پذيرد.

دوم، خوابهايى است كه در عين حكايت از حوادث آينده بر اثر عوامل خاص ذهنى و روحى تغيير شكل يافته و نيازمند به تعبير است.

براى هر يك از اين خوابها نمونه هاى زيادى وجود دارد كه همه آنها را نمى توان انكار كرد، نه تنها در منابع مذهبى و كتب تاريخى نمونه هائى از آن ذكر شده بلكه در زندگى خصوصى خود ما يا كسانى كه مى شناسيم مكرر رخ داده است به اندازه اى كه هرگز نمى توان همه را معلول تصادف دانست. در اينجا چند نمونه از خوابهايى را كه به طرز عجيبى پرده از روى حوادث آينده برداشته و از افراد كاملاً مورد اعتماد شنيده ايم يادآور مى شويم:

1- يكى از علماى معروف و كاملاً مورد وثوق همدان مرحوم آقا ميرزا عبدالنبى كه از علماى بزرگ تهران بود چنين نقل مى  كرد:

«هنگامى كه در سامرا بودم هر سال مبلغى در حدود يكصد تومان از مازندران براى من فرستاده مى شد، و به اعتبار همين موضوع قبلاً كه نياز پيدا مى كردم قرضهائى مى نمودم و به هنگام وصول آن وجه، تمام بدهيهاى خود را ادا مى كردم. يكسال به من خبر دادند كه امسال وضع محصولات بسيار بد بوده و بنابراين وجهى فرستاده نمى شود، بسيار ناراحت شدم و با همين فكر ناراحت خوابيدم، ناگهان در خواب پيامبر اسلام (ص) را ديدم كه مرا صدا زد و فرمود: فلانكس برخيز در آن دولاب را باز كن (اشاره به دولابى كرد) و يك صد تومان در آن هست بردار.

از خواب بيدار شدم چيزى نگذشت در خانه را زدند بعد از ظهر بود ديدم فرستاده مرحوم ميرزاى شيرازى مرجع بزرگ شيعيان است گفت: ميرزا شما را مى  خواهد، من تعجب كردم كه در اين موقع براى چه آن مرد بزرگ مرا مى  خواهد، رفتم ديدم در اطاق خود نشسته، من خواب خود را فراموش كرده بودم ناگاه مرحوم ميرزاى شيرازى به من گفت: ميرزا عبدالنبى در آن دولاب را باز كن و يكصد تومان در آنجا هست بردار! بلافاصله داستان خواب به نظرم رسيد و از اين حادثه سخت تعجب كردم، خواستم چيزى بگويم، احساس كردم مايل نيست سخنى در اين زمينه گفته شود، وجه را برداشتم و بيرون آمدم.

2- دوستى كه مورد اعتماد است نقل مى  كرد نويسنده كتاب «ريحانة الادب» مرحوم تبريزى فرزندى داشت، دست راست او ناراحت بود; (شايد رماتيسم شديد داشت) بطورى كه به زحمت مى  توانست قلم به دست بگيرد، بنا شد براى معالجه به آلمان برود.

او مى  گويد: در كشتى كه بودم در خواب ديدم مادرم از دنيا رفته است، تقويم را باز كردم و جريان را با قيد روز و ساعت نوشتم بعد از مدتى كه به ايران برگشتم جمعى از بستگان به استقبال من آمدند ديدم لباس مشكى در تن دارند، تعجب كردم و جريان خواب بكلى از خاطرم رفته بود بالاخره تدريجاً به من حالى كردند كه مادرم فوت كرده، بلافاصله به ياد جريان خواب افتادم، تقويم را بيرون آوردم و روز فوت را سؤال كردم ديدم درست در همان روز مادرم از دنيا رفته است.

3- در سالنامه دني، سال شانزدهم، از يكى از رجال معروف سابق نقل مى كند كه در نزديكى قزوين زمين باير وسيعى به قيمت نسبتاً زيادى خريدارى مى كند كه به زودى مورد ملامت دوستان قرار مى گيرد و همه آن را يك نوع اشتباه مى دانند زيرا هيچ اميدى براى تهيه آب براى آن زمين نبود. هر قدر كوشش مى كند و از مقنى هاى قديم و مهندسين جديد براى حفر چاه و رسيدن به آب استفاده مى نمايد نتيجه اى نمى گيرد، اين جريان او را بسيار پريشان كرده بود ولى از آنجا كه پشتكار عجيبى داشت، دست از كوشش بر نمى داشت، اما ناكاميهاى او در اين كوششها كم كم او را مأيوس مى كند تا اينكه شبى در خواب مى بيند كه در آن زمين مشغول گردش براى يافتن آب است ناگهان به نقطه اى مى رسد كه آب از آن مى جوشد، فرداى آن روز به سراغ همان قطعه زمين مى رود و نقطه اى را كه در خواب ديده بود پيدا مى كند و دستور حفر آن را مى دهد، چيزى نمى گذرد كه آب فراوان از آن فوران مى نمايد.

4- نويسنده معروف اسلامى، سيد قطب، در تفسير «فى ظلال القرآن» ذيل آيات مربوط به سوره «يوسف» چنين مى نويسد: «اگر من تمام آنچه را درباره رؤيا گفته اند انكار كنم، هيچ گاه نمى توانم جريانى را كه براى خودم - هنگامى كه در آمريكا بودم - واقع شد انكار نمايم، در آنجا من در خواب ديدم كه خواهر زاده ام خون چشمانش را فرا گرفته بود و قادر به ديدن نيست (خواهرزاده ام با ساير اعضاى خانواده ام در مصر بودند). من از اين خواب متوحش شدم، فوراً نامه اى براى خانواده ام به مصر نوشتم و مخصوصاً از وضع چشم خواهرزاده ام سؤال كردم چيزى نگذشت جواب نامه به دستم رسيد، نوشته بودند كه چشم او مبتلا به خون ريزى داخلى شده و قادر به ديدن نيست و هم اكنون مشغول معالجه است، قابل توجه اينكه خونريزى داخلى چشم او طورى بود كه در مشاهده معمولى قابل رؤيت نبود، و تنها با وسايل پزشكى ديدن آن ميسّر بود به هر حال از بينائى چشم محروم گشته بود، من حتى اين خونريزى درونى را در خواب به شكل آشكار ديدم» .

خوابهاى كه پرده از روى اسرارى برداشته و حقايق مربوط به آينده و يا حقايق پنهانى مربوط به حال را كشف كرده بيش از آن است كه حتى افراد دير باور بتوانند انگشت انكار روى همه آنها بگذارند، و يا آنها را حمل بر تصادف كنند، با تحقيق از دوستان نزديك خود غالباً مى  توانيد به نمونه هايى از اين خوابها دست يابيد.

اينگونه خوابها از طريق «تفسير مادى رؤي» هرگز قابل تعبير نيستند، و تنها با تفسير فلاسفه روحى، و اعتقاد به استقلال روح مى  توان آنها را تفسير كرد، بنابراين از مجموع آنها به عنوان شاهدى براى استقلال روح مى  توان استفاده نمود.

4 و 5- تله پاتى و اعمال حيرت انگيز مرتاضان

راه چهارم و پنجم براى اثبات استقلال روح از طرق تجربى مسئله انتقال فكر مخصوصاً از راههاى دور است، و اين همان چيزى است كه امروز به عنوان «حس ششم» از آن ياد مى  شود.

به اين ترتيب كه دو نفر كه آمادگى كافى روحى دارند، پس از تمرينهاى لازم مى  توانند بدون آنكه با وسائل عادى با يكديگر حرف بزنند افكار يكديگر را از راه دور بخوانند.

اين كار نيز ممكن است در يك جلسه يا يك شهر و گاهى در دو شهر دور افتاده انجام پذيرد - و اصولاً كلمه تله  پاتى به معنى انتقال فكر از نقاط دور است - .

مكرر آزمايش شده كه پدران و مادران و بستگان نزديك و دوستان صميمى يك مرتبه و بدون عامل شناخته شده  اى در درون دل خود احساس تشويش و ناراحتى و اضطراب مى  كنند بدون آنكه خودشان دليل آن را بدانند، چيزى نمى  گذرد كه معلوم مى  شود حادثه ناگوارى براى فرد مورد علاقه آنها رخ داده بوده است و گويا از همان راه دور با قلب خود استمداد مى  كرده و دست به يك مخابره روانى زده است.

«فلاماريون» دانشمند معروف فلكى در كتاب «اسرار مرگ» نمونه  هاى زيادى از مردم گوناگون در نقاط مختلف جهان را در اين زمينه نقل مى  كند - به فرض كه ما قسمتى از آنها را تصادفى و يا اشتباه و تخيل و يا سادگى بدانيم ولى آيا مى  توانيم همه آنها را انكار نمائيم؟

آيا مسئله انتقال فكر از طريق تفسيرهاى مادى براى روح قابل توجيه است؟ و اگر «فكر» را صرفاً يك پديده مادى بدانيم چگونه مى  تواند بدون استفاده از وسائل مادى اين چنين نقل و انتقال پيدا كند و حتى مسئله زمان و مكان براى او مطرح نباشد؟

عمليات مرتاضان كه با نيروى اراده و بدون دست زدن به چيزى اجسامى را در هوا به حركت در مى  آورند و يا از حركت باز مى  دارند، اشياء فلزى را با نگاه كج مى  كنند و يا مى  شكنند (كه اخيراً در جرائد نمونه  هائى از آن ذكر شده بود كه يك جوان مرتاض چگونه در انگلستان در حضور خبرنگاران متعدد و در برابر چشم جمعيت زيادى از انگليسى  هاى دير باور اشياء فلزى را كج مى  كرد نه تنها در انگلستان در نقاط مختلف دنيا در برابر چشم هزاران نفر اين گونه كارها را انجام مى  داد و خبرنگاريها به سراسر جهان مخابره كردند).

يا اينكه گاهى يك فرد مرتاض را براى يك يا چند هفته در تابوتى گذارده و در زير خاك دفن مى كنند و پس از بيرون آوردن و تنفس مصنوعى دادن تدريجاً به حالت زندگى قبلى باز مى گردد، چنانكه نمونه آن را در يكى از «مطبوعات» نوشته بودند كه مرتاضى به نام «هاريك لس» در يكى از شهرهاى هند در برابر حاكم انگليسى به نام «كلوديوس وى دو» اين كار را انجام داد.

به اين ترتيب كه او را در تابوتى گذارده و مهر و موم كرده و به خاك سپردند و قراولان شب و روز در كنار قبر پاسدارى مى  كردند، و هزاران نفر از مريدان او در كنار قبر حاضر بودند و اين نمايش عجيب را مشاهده مى  كردند، بعد از چندين روز او را بيرون آوردند، پوست بدن مرتاض چروك خورده و بدن ظاهراً خشك شده بود و آثارى از حيات در او ديده نمى  شد، آهسته آهسته آب گرم بر او ريختند و تنفس مصنوعى به او دادند و به هوش آمد.

اگر ما روح را صرفاً از خواص فيزيكو شيميايى سلولهاى مغزى بدانيم اعمال شگفت  انگيز و خارق العاده فوق را چگونه مى  توانيم تفسير نمائيم، خواص فيزيكوشيميائى سلولهاى مغزى چگونه قادر است جسمى را حركت دهد يا ميله فلزى را كج كند و يا اعمال حيرت  انگيز ديگر شبيه آن انجام دهد؟

نتيجه گيرى

نتيجه  اى كه مى  توانيم از مجموع بحثهاى مربوط به استقال روح، اعم از دلايل علمى و تجربى بگيريم اين است كه روح حقيقى است مافوق ماده و بنابراين خاصيت ماده كه مسأله فناپذيرى و كهنگى و فرسودگى است، در آن راه ندارد و به اين ترتيب مى  تواند بعد از فناى بدن باقى بماند.

اثبات بقاى روح بعد از فناى بدن اگر چه با مسئله رستاخيز تفاوت دارد، ولى در هر حال گامى به سوى رستاخيز و جهان ابدى و عالم پس از مرگ محسوب مى شود و پاسخى خواهد بود به آنهايى كه مرگ را آخرين مرحله وجود انسان و نقطه فنا و نابودى او مى دانند و معتقدند كه انسان با مرگ، بازگشت به جهان بى جان مى كند و ذرات وجود او، در لابه لاى خاك و آب و هوا گم مى شود و همه چيز پايان مى يابد!

يادآورى لازم

آيا اثبات رستاخيز و جهان پس از مرگ الزاماً ارتباط به مسئله اثبات استقلال روح دارد؟ و يا اگر ما منكر استقلال روح باشيم و روح را صرفاً از خوص ماده بدانيم باز مسئله معاد در جاى خود ثابت است؟

در پاسخ اين سوال صريحاً بايد گفت: اثبات استقلال روح و مادى نبودن آن، اگر چه گام برجسته اى به سوى اثبات معاد و زندگى پس از مرگ است، ولى در عين حال هيچ مانعى ندارد افرادى كه درباره روح مطابق مكتب ماديها مى انديشند و روح را مادى مى دانند به قيامت و زندگى پس از مرگ قائل باشند به اين ترتيب كه بگويند: به هنگام مرگ بدن انسان از هم متلاشى مى شود و روح كه از خواص آن بود نيز از ميان مى رود ولى ذرات آن در زمين و هوا باقى مى ماند، سپس به هنگام رستاخيز همان ذرات تحت شرايطى به هم مى پيوندند و درست همان طور كه در آغاز زندگى اين دنيا نيز پراكنده بودند و تحت عواملى به هم پيوستند، آن روز هم تحت عواملى مؤثرتر به هم پيوسته، وجود ما را از نو مى سازد، اعمال ما كه بصورت انرژيهايى در اين دنيا باقى مانده بود ما را پيدا مى كند و در برابر ما قرار مى گيرد.

اگر خاطرتان باشد سابقاً گفتيم: بسيارى از ميوه ه، گياهان، بذرها و دانه ها ممكن است در اين جهان چندين مرتبه خاك شوند و باز بصورت نخست برگردند، فى المثل ميوه هاى يك درخت جنگلى پس از رسيدن از شاخه جدا مى شوند، و به روى خاك مى ريزند، سپس مى پوسند و تجزيه مى شوند و به صورت ماده غذايى مؤثرى، از طريق ريشه هاى درخت مجدداً جذب مى شوند، و مسير سابق را طى كرده و باز بصورت ميوه اى ظاهر مى شوند - اين در حقيقت يك نوع زندگى پس از مرگ و نمونه كوچكى از معاد است در حالى كه مى دانيم ميوه ها و دانه ها داراى روح نيستند -.

بنابراين اثبات معاد الزاماً متكى به مسئله اثبات روح نيست - هر چند استقلال روح با دلايلى كه ذكر شد قطعى است - .

جالب توجه اينكه در آيات قرآن نيز در بحثهاى مربوط به معاد روى مسئله روح و بقاى آن كمتر تكيه شده است و علت آن ظاهراً همين است كه ما بدون اثبات بقاى روح نيز مى  توانيم معاد را اثبات كنيم.

بقاى روح در قرآن

اشتباه نشود نمى  خواهيم بگوئيم كه قرآن از مسئله روح و بقاى آن سخن به ميان نياورده است بلكه مى  خواهيم بگوئيم اثبات معاد را متكى به آن نكرده است.

در قرآن آيات متعددى وجود دارد كه صريحاً و يا بطور اشاره حكايت از بقاى روح و استقلال آن و فانى نشدن آن به فناى بدن مى  كند.

از جمله: در سوره آل عمران آيه 169 و 170 درباره شهيدان راه خدا چنين مى  خوانيم:

«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ;

«(اى پيامبر!) هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شده اند، مردگانند، بلكه آنها زنده اند و در نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند، آنها به خاطر نعمتهاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است خوشحالند و به خاطر كسانى كه هنوز به آنها ملحق نشده اند (= مجاهدان و شهيدان آينده) خوشوقتند، (زيرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان مى بينند و مى دانند) كه نه ترسى بر آنهاست و نه غمى خواهند داشت» .

اين آيه صراحت در بقاى روح شهداء دارد و مى  دانيم كه اين حكم مخصوص شهيدان راه خدا نيست زيرا روح آنها با ارواح ديگران از نظر مادى بودن و نبودن، تفاوتى ندارد و اگر تنها از آنها نام برده شده، به خاطر آن است كه بحث و گفتگو پيرامون وضع شهيدان در ميان مردم بوده (آنچنان كه از شأن نزول آيه نيز به خوبى استفاده مى  شود).

در سوره غافر آيه 46، درباره آل فرعون چنين مى  خوانيم:

«النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ; عذاب آنها آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى  شوند و هنگامى كه قيامت برپا مى  شود (دستور داده خواهد شد كه) آل فرعون را در سخت  ترين عذابها وارد كنيد» .

اين آيه نيز گرچه درباره آل فرعون است ولى مسلماً اختصاصى به اين دسته از ستمگران و گنهكاران ندارد!

بنابراين از دو آيه فوق استفاده مى  شود كه ارواح «نيكوكاران» و «بدكاران» بعد از مرگ داراى يك نوع حيات برزخى هستند و بنابراين دليل بر استقلال روح محسوب مى  شوند.

از آيات ديگرى همانند: قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ; فرشته مرگ كه مأمور شماست، (روح) شما را مى  گيرد» .(83)

شبيه اين تعبير در آيات متعدد ديگرى مانند آيه 50 سوره انفال، آيه 42 سوره زمر، آيه 36 سوره يونس و غير اينها نيز ديده مى شود در اين آيات به جاى مرگ تعبير به گرفتن شده است كه نشان مى دهد چيزى در وجود انسان است كه با مرگ جسم، باز گرفته مى شود، و اين نشان مى دهد كه با مرگ جسم، انسان بكلى نابود نمى گردد و چيزى از او باقى مى ماند و اين تعبيرات اشاره لطيفى به مسئله بقاى روح است.