دو نكته جالب
اتفاقاً در آيه مورد بحث دو تعبير به چشم مى
خورد كه با تفسير اخير سازگارتر و هماهنگ
تر است.
1- نخستين نكته اين است كه قرآن مى
گويد:
«فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ;
از آن آتش روشن مى
كنيد»
.
«تُوقِدُونَ»
از ماده
«وقود»
است و در لغت عربت
«وُقُود»
به معنى
«آتشگيره»
است نه
«آتش زنه»
.
به عبارت ديگر هنگامى كه با كبريت يا فندك چوبى را آتش مى
زنيم،
«چوب»
را در فارسى
«آتش گيره»
و كبريت و فندك را
«آتش زنه»
مى
ناميم،
و در عربى چوب را
«وقود»
و كبريت و فندك را
«زند،
و يا زناد»
مى
نامند (دقت كنيد).
بنابراين قرآن مى
گويد آن خدايى كه درختان را
«آتش گيره»
شما قرار داد نه
«آتش زنه»
و به كمك آن نور و حرارت ايجاد مى
كنيد هم او قادر است كه مردگان را به زندگى باز گرداند و اين سخن كاملا با رستاخيز انرژيها منطبق است.
ولى آنچه مفسران درباره درختان آتش زنه
«مرخ»
و
«عفار»
گفته
اند با
«زناد»
متناسبتر است در حالى كه آيه تعبير به وقود كرده نه زناد.
2- نكته ديگر تعبير
«اَلشَّجَرُ الاخْضَرُ»
(درخت سبز) است كه ابتدا به ذهن مى
زند كه با چوب تر آتش افروختن ممكن نيست،
چه خوب بود به جاى آن
«الشجر اليابس»
(چوب خشك) مى
فرمود تا با اين معنى سازگار باشد،
ولى نبايد فراموش كرد كه تنها درختان سبزند كه مى
توانند عمل كربن
گيرى و ذخيره كردن نور و گرمى آفتاب را انجام دهند،
درختان خشك،
صد سال هم در معرض تابش آفتاب باشند ذره
اى بر ذخيره انرژى حرارتى آنها افزوده نمى
شود بلكه فقط موقعى كه درختان،
زنده و سبزند قادر بر اين كار مهم مى
باشند.
پس تنها درخت سبز است كه آتش گيره براى ما مى
سازد و همانند يك انبار ذخيره انرژى،
گرما و نور را به شكل مرموزى در چوب سرد و مرطوب خود نگاه مى
دارد،
اما هنگامى كه درختها خشكيدند عمل كربن
گيرى و ذخيره كردن انرژى در آنها تعطيل مى
شود. اين بود چهره
اى از رستاخيز انرژيها در قرآن مجيد و هم يك معجزه علمى از اين كتاب آسمانى.
چرا رستاخيز ممكن نباشد؟
چهارمين راه
تا كنون منطق عميق قرآن را درباره عالم پس از مرگ از سه طريق مورد بررسى قرار داده
ايم:
1- از طريق چگونگى آفرينش نخستين.
2- از طريق رستاخيز عمومى در جهان گياهان كه بارها با چشم خود ديده ايم.
3- از طريق رستاخيز انرژيها حتى در مورد موجودات به ظاهر بى جان و بى روح!
اكنون به بررسى چهارمين طريق،
يعنى توجه به مظاهر قدرت او در جهان هستى مى پردازيم:
در آيه 33 سوره احقاف مى خوانيم:
«كسى كه آسمانها و زمين را آفريده و از آفرينش آنها ناتوان و خسته نشد چگونه نمى
تواند مردگان را زنده كند،
آرى او بر همه چيز تواناست!»
شعاع ديد ما از اين جهان
در اثناء يك سفر تابستانى از وسط جنگلى عبور مى
كنيم،
منظره زيباى طبيعى جنگل،
درختان خاموش كه اسرار زيادى در دل نهفته دارند،
نجوا و همهمه برگهائى كه در معرض وزش نسيمها و طوفانهاى وحشى قرار گرفته
اند،
حيوانات،
و پرندگان و حشرات جنگل كه هر يك داستانى دراز و طولانى دارند،
نقش و نگار طبيعى زمين جنگل با آثار و بقاياى قرون و اعصار،
هر كدام براى ما كه ميهمانى رهگذر هستيم،
به نوعى نشاط بخش و خاطره
انگيز است،
مخصوصاً در دنياى ماشينى امروز كه از بس صحنه
هاى بى روح و ساختگى و غير طبيعى ديده
ايم خسته و كسل شده
ايم،
بازگشت به آغوش طبيعت،
طبيعتى كه دست آفرينش،
آن را مملو از لطف و زيبايى ساخته،
به روح و جان مرده ما زندگى و طراوت مى
پاشد،
زيرا نقشه،
رنگه،
خطوط و چهره
هايش همه براى روح ما مأنوس و آشناست،
نه مانند نقوش و خطوط زندگيهاى ساختگى و بى
روح و فاقد لطافت!
امام به هر حال آنچه ما مى
بينيم داستان امروز جنگل است در حالى كه اين جنگل،
تايخچه
اى بسيار طولانى - شايد صدها ميليون سال - در گذشته دارد،
و در آينده نيز به همين مقدار ممكن است ادامه يابد اگر زندگى ماشينى امروز تكنولوژى خشن و خشك و
«حيات كش»
،
خاكستر آن را به باد فنا ندهد.
همين درختى كه الان در برابر ما ايستاده و به نظر سى ساله مى
رسد شايد تا كنون صدها هزار بار متولد شده و مرده و پوسيده و خاك شده و از نو بوسيله يك بذر كوچك،
جان گرفته و جذب ريشه
هاى آن شده و زندگى را از سر گرفته است،
و معلوم نيست در آينده نيز چند بار اين صحنه مرگ و زندگى تكرار گردد؟
اگر مجموعه جهان هستى را به آن جنگل تشبيه كنيم منظومه شمسى يكى از درختان آن،
و كره زمين ما يكى از شاخه
هاى آن مى
باشد،
و ممكن است هزاران بار اين منظومه و اين كرات متولد شده و مرده باشند،
پوسيده و متلاشى شده و همانند همان درخت جنگلى از نو جان تازه گرفته باشند،
مگر نه اين است كه ژئوفيزيستها اخبارى جسته گريخته درباره خاموشى تدريجى جهان و پديد آمدن حالت سردى و يكنواختى در آن و سپس تجديد حيات نوين با انفجار جرقه عظيم ديگرى در كانون آن جهان بى
روح به ما مى
دهند؟
در حقيقت زندگى ما بى شباهت به زندگى يك مشت موجودات زنده ذره بينى كه روى يك برگ شناور در وسط يك اقيانوس عظيم به سر مى
برند،
نيست. همين قدر مى
بينيم امواجى قايق ما را بالا و پائين مى
برد،
اما اين امواج از كدامين نقطه اقيانوس سرچشمه گرفته،
براى ما روشن نيست.
بنابراين آنچه درباره عظمت جهان هستى ذيلا مى
گوئيم در حدود شعاعى است كه هم اكنون از آن آگاهى داريم،
شعاعى كه نسبت به پهنه آفرينش بسيار ناچيز و محدود است و بيش از آنچه تصور شود كوچك.
اما همين شعاع كوچك بسيار عظيم و حيرت زاست و شاهكار بزرگى است كه هم
«عظمت»
و هم
«ساختمان»
آن شگفت
انگيز است.
مى
دانيم در گذشته ابعاد اين جهان را سه هزار ميليون سال نورى (همان مقياس فضائى كه به راستى بك سالش با توجه به مقياسهاى زمينى ما سر سام آور است) تخمين مى
زدند،
ولى اخيراً يكى از دانشمندان ضمن مطالعات خود به ستاره،
يا منظومه
اى،
در آن طرف كهكشانها بر خورد كه احتمالا 12 هزار ميليون سال از ما فاصله دارد! گر چه اين دانشمند مدعى بود كه فضا بعد از آن ستاره در تاريكى
«عدم»
فرو رفته،
و ماوراى آن هيچ نيست،
اما بهتر اين است كه بگوئيم در تاريكى
«بى اطلاعى و ضعف آگاهى»
ما فرو رفته است،
و همانطور كه چشم انداز جهان در چند سال چهار برابر شده در چند سال آينده ممكن است باز به همين نسبت افزايش يابد و همچنين...
در اين جهان عظيم هر نوع موجودى كه تصور كنيم هست،
حيات و زندگى در چهره
هاى بسيار متنوع و رنگارنگ با تجهيزات و دستگاههاى فوق العاده مختلف،
تا آنجا كه تنها در كره زمين ما و تنها در جهان حشرات بيش از دويست هزار نوع به وسيله دانشمندان حشره شناس شناخته شده كه ارگانيسم بدن آنها بسيار با هم متفاوت است و اگر گفتار دانشمندان علوم طبيعى را بپذيريم كه فقط در كهكشانى كه منظومه شمسى ما يك عضو ساده آن مى
باشد دهها ميليون ستاره مسكونى ديگر وجود دارد،
با موجودات زنده گوناگون ديگر،
كه حتى تصور اشكال و دستگاههاى حياتى و چگونگى زندگى آنها براى ما غير ممكن است،
پى به تنوع عجيب حيات و زندگى در اين جهان مى
بريم.
اينجاست كه قرآن ندا مى
دهد:
«أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِر عَلى
أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَديرٌ;
آيا آنها نمى
دانند خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده و از آفرينش آنها ناتوان نشده است،
مى
تواند مردگان را زنده كند؟ آرى او بر هر چيز تواناست»
.(46)
و آيا زنده كردن مردگان چيزى بالاتر و مهمتر و پيچيده
تر از پيدايش اين جهانهاى وسيع و آن همه موجودات گوناگون آن است؟
آيا آن قدرت نمايى خيره كننده دليل بارز اين قدرت نيست؟
تنها كسانى كه در خود،
و قدرت محدود ناچيز خويش فرو رفته
اند ممكن است چنين چيزى را
«مشكل»
بپندارند،
اما دانشمند فرزانه
اى كه از ديدگاه علم به افقهاى وسيعترى مى
نگرد و چشم انداز عالم هستى را با شگفتيهايش بررسى مى
كند بر چنان فكرى لبخند مى
زند،
و امكان بازگشت انسان را به زندگى امرى ساده مى
داند.
در آيات آخر سوره يس نيز اين منطق به گونه ديگرى منعكس شده:
«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ *
فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْء وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ;
فرمان او چنين است كه هر گاه چيزى را اراده كند مى
گويد: موجود باش،
آن هم بلافاصله موجود مى
شود،
پس منزه است آن كس كه حكومت همه چيز جهان در دست اوست و به سوى او بازگشت مى
كنيد»
.(47)
اين دو آيه با توجه به آيات قبل،
امكان رستاخيز را از طريق عموميت قدرت خداوند اثبات مى
كند.
يك اشكال گيج كننده!
حالا كه سخن به مسأله
«عموميت قدرت آفريدگار»
رسيد و در مسأله رستاخيز روى آن تكيه شد،
بد نيست ايرادى را كه براى بعضى
«گيج كننده!»
جلوه كرده طرح كنيم.
آنها مى
گويند: اگر عموميت قدرت خدا را بپذيريم به تناقض عجيبى برخورد مى
گنيم و آن اينكه از ما سؤال مى
كنند: آيا خداوند مى
تواند جسم عظيمى بيافريند كه نتواند آن را حركت دهد؟
آيا مى
تواند موجودى بيافريند كه نتواند آن را نابود سازد؟
اگر بگوئيم مى
تواند،
قبول كرده
ايم كه نمى
تواند آن را حركت دهد يا نابود كند،
و اگر بگوئيم نمى
تواند،
باز هم قدرت او را انكار كرده
ايم!
يا اينكه مى
گويند: آيا مى
تواند همانند خود را بيافريند؟
اگر بگوئيم مى
تواند،
براى او شبيه و شريك قائل شده
ايم و اگر بگوئيم نمى
تواند قدرت او را محدود ساخته
ايم!
پاسخ
اين ايراد را كه بعضى با آب و تاب زياد نقل مى
كنند در حقيقت نه چندان مهم است،
و نه بايد گيج
كننده باشد،
و پاسخ آن را به گونه
هاى مختلف داده
اند،
اما به شكل تازه
ترى مى
توان آن را توضيح داد و آن اينكه: در مسائل رياضى گاهى به مسأله
اى برخورد مى
كنيم كه مى
گويند
«صورت مسأله غلط است»
يعنى مسأله اصلاً پاسخ ندارد،
مثلاً اگر كسى بگويد:
«ده متر پارچه داريم كه مى
خواهيم آنها را ميان پنج نفر تقسيم كنيم به طورى كه بر هر كدام كمتر از پنج متر نرسد»
،
فوراً مى
گوئيم صورت مسأله غلط است و اول و آخر آن ضد و نقيض است،
زيرا در آغاز مى
گوئيم ده متر پارچه بيشتر نداريم و در آخر مى
گوئيم بيست و پنج متر داريم بديهى است چنين مسأله
اى اصلاً جواب ندارد.
سؤالات بالا درباره قدرت پروردگار عيناً همين گونه است. زيرا: در آغاز كه مى
گوئيم
«خدا جسمى را بسازد»
يعنى آن جسم مخلوق باشد،
و طبعاً هر مخلوق بالاخره محدود است (و نامحدود تنها خداست) و در آخر كه مى
گوئيم
«نتواند آن را حركت دهد»
مفهومش اين است كه آن جسم نامحدود باشد،
بنابراين صورت سؤال به اين شكل در مى
آيد كه: آيا خدا مى
تواند جسمى را بسازد كه محدود باشد و نامحدود باشد؟!
بديهى است اين صورت مسأله اصلاً از نظر جمله بندى و طرح سؤال غلط و نادرست است و چنين سؤالى اصلاً جواب ندارد.
و يا اينكه در سؤال آخر وقتى مى
گوئيم موجودى را بسازد يعنى;
حادث باشد نه ازلى،
و هنگامى كه مى
گوئيم مثل خودش باشد يعنى;
ازلى باشد،
و روى هم رفته سؤال به اين شكل در مى
آيد:
«آيا خداوند مى
تواند موجودى بسازد كه هم حادث باشد و هم ازلى و غير حادث!».
آيا چنين سؤالى نياز به جواب دارد؟... مسلماً نه!
براى توضيح بيشتر مى
توانيد به كتاب
«خدا را چگونه بشناسيم» مراجعه كنيد.
خفتگان شهر اُفسوس
پنجمين راه:
آيا داستان اصحاب كهف،
يك واقعيت تاريخى است وانگهى با مسأله رستاخيز چه ارتباطى دارد؟
آيا چنين خواب طولانى از نظر علمى امكان
پذير است و مى
توان شواهدى براى آن يافت؟
در قرآن مجيد (سوره كهف) سرگذشت چند جوان با ايمان را مى
خوانيم كه از مردم بت پرست زمان خود كه درباره
«خد»
و
«معاد»
(هر دو) ترديد داشتند فرار نمودند و به غارى پناهنده شدند.
«آنها به خاطر آزاد منشى و انديشه بيدار خود دريافته بودند كه بت پرستى كه محيط خفقان بار آنها را پر كرده،
و افكار مردم را به زنجير كشيده،
خرافه
اى بيش نيست كه بتهاى بزرگ اجتماع و زمامداران وقت،
براى تحميق توده
هاى مردم،
و تخدير افكار آنه،
و هموار ساختن راه الوهيت خود،
بوجود آورده
اند.
آنها كه پستهاى حساسى در اجتماع خود داشتند آزادى از اين خرافات و اسارتها و ذلتها را بر حفظ مقام خود ترجيح دادند و به طور پنهانى شهر و ديار خود را به سوى مقصد نامعلومى پشت سر گذاشتند و پس از مدتى به غارى رسيده و آن را به عنوان پناهگاه خود انتخاب كردند. و در آن غار يك خواب عجيب و طولانى آنها را فرا گرفت. صدها سال خوابيدند! و هنگامى كه از اين خواب گران و سنگين بيدار شدند تصور مى
كردند - طبق معمول - يك روز يا قسمتى از يك روز،
بيشتر نخوابيده
اند،
اما همه شواهد;
قيافه
ها و وضع محيط اطراف غار نشان مى
داد كه موضوع غير از اين است و به همين دليل آنها در ترديد عميقى فرو رفتند.
اما همين كه يكى از آنها براى خريد غذا به شهرى كه در آن نزديكى بود آمد،
ماجرا براى همه،
براى مردم شهر و براى خود آنه،
روشن شد و فهميدند كه چه حادثه شگف آورى روى داده است.
نه تنها سكه هائى كه در دست آنها بود گواهى مى
داد كه مربوط به صدها سال پيش است،
بلكه طرز برخورد آنها با مردم شهر - شهرى كه چند قرن را پشت سر گذاشته،
و با عادات و رسوم و شكل زندگى گذشته فاصله زيادى گرفته بود - به ضميمه آنچه در تاريخ درباره ناپديد شدن چند جوان صاحب منصب عالى مقام خوانده بودند،
همه شاهد بر صحت وقوع چنين حادثه
اى بود.
و همين موضوع درس بزرگى،
به آنها كه در امر رستاخيز شك و ترديد داشتند،
داد كه اگر زندگى پس از خوابى كه
«برادر مرگ»
بلكه همچون
«خود مرگ»
بوده امكان
پذير باشد،
زنده شدن مردگان نيز چندان بعيد به نظر نمى
رسد،
و اين نقطه عطفى در افكار مذهبى آنها بود»
...
و اين راه ديگرى است كه قرآن براى رفع استبعاد از مسأله معاد،
و نزديك ساختن آن به اذهان توده
هاى مردم پيموده است.
«إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَّدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّىْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَدً فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنينَ عَدَدًا. ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَدًا»
«وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْم قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ
فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعامًا فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْق مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ
أَحَدًا. إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعيدُوكُمْ في مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا. وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقُّ وَ أَنَّ السّاعَةَ لا رَيْبَ فيها»
«به خاطر بياوريد هنگامى را كه آن جوانان به غار پناه بردند و در آن مسكن گزيدند و به پيشگاه خدا عرضه داشتند: پروردگارا! رحمتت را بر ما بفرست و راه راستى پيش پاى ما بگذار و ما را از اين حادثه نجات بده.
سپس ما سالها پرده
اى (از خواب سنگين) بر گوش آنها افكنديم و بعد از آن آنها را بيدار ساختيم تا روشن گردد كدامين گروه كه در مقدار خواب آنها گفتگو داشتند حساب آن را بهتر نگاه داشته
اند»
.(48)
«و اين گونه آنها را بر انگيختيم تا از يكديگر پرسش كنند. يكى از آنها پرسيد: چقدر در اين جا درنگ كرده
ايد؟
گفتند: يك روز يا كمتر (سپس از روى قرائنى به ترديد افتادند و) گفتند: پروردگار شما از مدت توقف (و خواب) شما آگاهتر است اكنون يك نفر را با اين پول به شهر بفرستيد تا غذاى پاكيزه
اى براى شما بياورد و بايد با نهايت ملايمت رفتار كند و هيچ كس را از راز شما آگاه نسازد.
زيرا اگر آنها به شما دست يابند سنگسارتان مى
كنند،
يا به آئين خود باز مى
گردانند و هيچ گاه رستگار نخواهيد شد.
و اين گونه مردم آن زمان را از راز آنها با خبر ساختيم تا بدانند وعده خدا حق است و شك و ترديدى در رستاخيز نيست»
.(49)
آيا اين داستان در هيچ يك از كتب آسمانى غير از قرآن آمده است؟
آيا در منابع تاريخى اثرى از آن به چشم مى
خورد؟
آيا چنين خوابى اصولاً از نظر علمى امكان
پذير است؟
آيا چنين عمر طولانى براى بشر - آن هم انسانى كه در مدت خواب طبعاً تغذيه
اى ندارد - قابل قبول مى
باشد؟ و از همه گذشته چنين حادثه
اى چگونه ممكن است به فهم مسأله معاد كمك كند؟
اينها علامتهاى استفهامى است كه در گرداگرد اين حادثه نقش بسته است و بايد به يكايك آنها پاسخ داد.
در مورد سوال اول و دوم بايد گفت:
سرگذشت اصحاب كهف مسلماً در هيچ يك از كتب آسمانى پيشين نبوده است - اعم از كتب اصلى و كتب تحريف يافته كنونى - و نبايد هم باشد،
زيرا طبق نقل تاريخ اين حادثه مربوط به قرون بعد از ظهور مسيح (ع) است.
اين جريان مربوط به زمان
«دكيوس»
(كه معرب آن دقيانوس است) مى
باشد كه در عصر او مسيحيان تحت شكنجه سختى قرار داشتند.
و به گفته مورخان اروپائى اين حادثه ميان سالهاى 49 تا 251 ميلادى روى داده است،
اين مورخان مدت خواب آنها را 157 سال مى
دانند و آنها را به عنوان
«هفت تن خفتگان افسوس»
مى
شناسند(50) در حالى كه در ميان ما به عنوان
«اصحاب كهف»
شناخته مى
شوند.
اكنون ببينيم
«اُفسوس»
كجاست و نخستين دانشمندانى كه در زمينه داستان اين خفتگان كتاب نوشته
اند چه كسانى،
و در چه قرنى بوده
اند
«اُفسوس»
يا
«افسس»
(به ضم الف و سين) يكى از شهرهاى آسيايى صغير (تركيه كنونى كه قسمتى از روم شرقى قديم است) بوده و در نزديكى رود كاستر در حدود چهل ميلى جنوب شرقى
«ازمير»
قرار داشته كه پايتخت پادشاه
«ايونى»
محسوب مى
شده است.
«اُفسوس»
به خاطر معبد معروف و بتخانه
«ارطاميس»
كه از عجائب هفتگانه جهان بود نيز معروفيت جهانى دارد.(51)
مى
گويند: داستان اصحاب كهف براى نخستين بار در قرن پنجم ميلادى بوسيله يكى از دانشمندان مسيحى به نام
«ژاك»
كه خليفه كليساى سوريه بود در رساله
اى كه به زبان سريانى نوشته است تشريح گرديد.
سپس شخص ديگرى به نام
«گوگويوس»
آن رساله را به زبان لاتين ترجمه نمود و نام
«جلال شهداء»
را بر آن گذاشت.(52)
و اين خود مى
رساند كه اين حادثه يكى دو قرن پيش از ظهور اسلام در ميان مسيحيان شهرت داشته و مورد توجه محافل كليسايى بوده است.
البته همان طور كه اشاره شد پاره
اى از مشخصات آن - از جمله مقدار مدت خواب آنها - با آنچه در منابع اسلامى آمده تفاوت دارد زيرا قرآن صريحاً مدت خواب آنها را 309 سال ذكر كرده است.
از طرفى طبق نقل
«ياقوت حَمَوى»
در كتاب
«المعجم البلدان»
(جلد دوم،
صفحه 806) و
«ابن خرداد به»
در كتاب
«المسالك و الممالك»
(صفحه 106 تا 110) و
«ابوريحان بيرونى»
در كتاب
«الاثار الباقية»
(صفحه 290) جمعى از جهانگردان قديم در شهر
«آبس»
غارى يافته
اند كه در آن چندين جسد خشك شده وجود داشته است و احتمال مى
دهند كه اين موضوع مربوط به همين داستان باشد.
از لحن آيات قرآن در سوره كهف و شأن نزولهائى كه در اين زمينه در منابع اسلامى براى آيات مزبور وارد شده استفاده مى
شود كه حادثه مزبور در ميان دانشمندان يهود نيز به عنوان يك حادثه تاريخى مشهور بوده است و به اين ترتيب روشن مى
گردد كه ماجراى اين خواب طولانى در منابع تاريخى اقوام مختلف آمده است.
<"20711">افسانه است يا واقعيت؟
گفتيم سرگذشت اصحاب كهف (خفتگان شهر اُفسوس) يك واقعيت تاريخى است كه اسناد آن در تواريخ شرق و غرب موجود است. اكنون به بررسى مسأله از جنبه
هاى علمى روز توجه كنيد:
در مورد خواب طولانى خفتگان شهر اُفسوس (اصحاب كهف) كه ساليان درازى به طول انجاميد ممكن است افرادى ترديد كنند و آن را با موازين علمى سازگار ندانند،
و آن را در رديف اسطوره
ها و افسانه
ها فرض كنند زيرا: چنين عمر طولانى چند صد ساله براى افراد بيدار بعيد است تا چه رسد به افراد خواب،
اين از يكسو.
از سوى ديگر،
اگر قبول كنيم كه در بيدارى چنين عمرى امكان
پذير است براى كسى كه در خواب باشد مسلمان امكان ندارد زيرا مشكل غذا و آب پيش مى
آيد كه چگونه ممكن است انسانى در چنان مدتى بدون غذا و آب زنده بماند،
و اگر براى هر روز فرضاً يك كيلو غذا و معادل يك ليتر آب در نظر بگيريم براى عمر اصحاب كهف،
بيش از يك صد تن غذا و يكصد هزار ليتر آب لازم است كه ذخيره كردن آن در خود بدن معنى ندارد.
از سوى سوم،
اگر از همه اينها صرف نظر كنيم باز اين اشكال پيش مى
آيد كه ماندن بدن در شرايط يكنواخت براى چنان مدت طولانى به ارگانيزم آن صدمه مى
زند و ضايعاف فراوانى به بار خواهد آورد.
اين ايرادها ممكن است در آغاز بن بستها و موانع غير قابل عبورى بر سر راه اين مسأله مجسم كند،
در حالى كه چنين نيست: زيرا مسأله عمر دراز مدت - چند صد سال و حتى بيش از هزار سال - يك مسأله غير علمى نيست،
چه اينكه مى
دانيم طول عمر هيچ موجود زنده
اى - از نظر علمى - ميزان ثابت و معينى ندارد كه با فرا رسيدن آن،
مرگ حتمى باشد.
به عبارت ديگر درست است كه نيروهاى جسمى انسان هر چه باشد بالاخره محدود و پايان
پذير است،
اما اين سخن به آن معنى نيست كه بدن يك انسان يا موجود زنده ديگر توانايى زيست بيشتر از مقدار عادى را ندارد،
مثلاً همان طور كه در طبيعت هنگامى كه آب به يكصد درجه حرارت رسيد مى
جوشد و در درجه صفر يخ مى
زند،
انسان هم به يكصد يا يكصد و پنجاه سال كه رسيد قلب او متوقف مى
گردد و مرگ او فرا مى
رسد.
بلكه ميزان طول عمر موجودات زنده بستگى زيادى به وضع زندگى و شرايط خاص آن دارد و با تغيير آن كاملا تغييرپذير است.
گواه زنده اين سخن اين است كه از يك طرف مى
بينيم هيچ يك از دانشمندان جهان ميزان معينى براى عمر انسان كشف نكرده
اند،
و از سوى ديگر توانسته
اند در آزمايشگاه
ها گاهى طول عمر بعضى از موجودات زنده را به دو،
يا چند برابر،
و گاهى به دوازده برابر و بيشتر برسانند،
و حتى امروز به ما اميدوارى مى
دهند كه در آينده با پيدا شدن
«روش
هاى نوين علمى»
عمر انسان نيز به چندين برابر فعلى افزايش خواهد يافت.
اين درباره اصل مسأله طول عمر (به طور خلاصه).
دوم اين كه،
در مورد آب و غذا در اين خواب طولانى اگر خواب عادى و معمولى باشد،
مى
توان حق را به ايراد كننده داد كه اين موضوع با اصول علمى سازگار نيست،
زيرا مصرف غذاى بدن به هنگام خواب
هاى عادى كمى از حال بيدارى كمتر است و روى هم رفته براى سال
هاى متمادى بسيار زياد خواهد بود،
ولى بايد توجه داشت كه خواب هايى در جهان طبيعت وجود دارد كه مصرف غذاى بدن در آنها بسيار ناچيز است.
زمستان خوابى
بسيارى از جانداران هستند كه در سرتاسر زمستان در خواب فرو يم روند و به اصطلاح
«زمستان خوابى»
دارند.
در اين نوع خوابها فعاليت
هاى حياتى تقريباً متوقف مى
گردد،
و تنها شعله بسيار ضعيفى از آن روشن است،
«قلب»
تقريباً از ضربان مى
افتد و يا به تعبير صحيح
تر ضربان آن به قدرى خفيف مى
شود كه ابداً قابل احساس نيست،
در اين گونه موارد بدن را مى
توان به كوره
هاى عظيمى تشبيه كرد كه به هنگام خاموش كردن آن
ها
«شمعكى»
از آن در حال اشتعال است.
واضح است كه مقدار خوراكى را كه آن كوره در يك روز از مواد نفتى - مثلاً - مى
طلبد تا شعله
هاى عظيم خود را به آسمان بفرستد ممكن است خوراك ده
ها يا صدها سال آن در حال اشتعال شمعك بسيار كوچك باشد (البته اين بستگى به شعله
هاى عظيم در حال بيدارى كوره و حال شمعك آن دارد).
دانشمندان در مورد زمستان خوابى بعضى از جانداران چنين مى
گويند:
«اگر وزغى را كه در حال زمستان خوابى است از جايش بيرون آوريم،
به نظر مرده مى
رسد،
در ششهاى آن هوا نيست،
ضربان قلبش چنان ضعيف است كه نمى
توان به آن پى برد... در ميان حيوانات خونسرد كه زمستان خوابى دارند بسيارى از پروانه
ها و حشرات و حلزونهاى خاكى و خزندگان را مى
توان نام برد. بعضى از پستان داران (خونگرم) نيز زمستان خوابى دارند،
در دوران زمستان خوابى فعاليت
هاى حياتى بسيار كند مى
شود و چربى ذخيره بدن آنها به تدريج مصرف مى
گردد»
.(53)
منظور اين است يك نوع خواب داريم كه در آن نياز به غذ،
فوق العاده تقليل پيدا مى
كند،
و فعاليت
هاى حياتى نزديك به صفر مى
رسد،
و اتفاقاً همين موضوع كمك به جلوگيرى از فرسودگى اعضا و طول عمر اين گونه جانداران مى
كند،
اصولاً زمستان خوابى براى اين حيوانات كه احتمالاً قادر بر تحصيل غذاى خود در زمستان نيستند فرصت بسيار گرانبهايى است.
نمونه ديگر: دفن مرتاضان
در مورد مرتاضان نيز ديده شده است كه بعضى از آنها را در برابر چشمان حيرت زده عده
اى از افراد ديرباور،
در تابوى گذارده و گاهى براى مدت يك هفته در زير خاك دفن كرده
اند و پس از تمام شدن مدت مزبور بيرون آورده و ماساژ و تنفس مصنوعى مى
دهند تا كم كم به حال عادى باز گردند.
مسأله نياز به غذا در اين مدت اگر مهم نباشد،
مسأله نياز به اكسيژن هوا بسيار مهم است. زيرا مى
دانيم حساسيت سلول
هاى مغز مخصوصاً در برابر اكسيژن و نيازشان به اين ماده حياتى به قدرى زياد است كه اگر چند دقيقه از آن محروم بمانند ضايع مى
شوند.
حالا چطور است جناب مرتاض هندى كمبود اكسيژن را مثلاً براى مدتى در حدود يك هفته تحمل مى
كند؟
پاسخ اين سؤال با توجه به توضيحى كه داديم چندان مشكل نيست،
در اين مدت فعاليت حياتى بدن مرتاض تقريباً متوقف مى
گردد،
بنابراين نياز سلول
ها به اكسيژن و مصرف آن فوق العاده تقليل مى
يابد،
به طورى كه در اين مدت همان هواى محفظه تابوت براى تغذيه يك هفته سلول
هاى تن او كافى است.
منجمد ساختن بدن انسان زنده
در مورد منجمد ساختن بدن جانداران و حتى بدن انسان براى طولانى ساختن عمر آنه،
امروز تئورى
ها و بحث
هاى فراوانى است كه قسمتى از آن جامه عمل به خود پوشيده است.
طبق اين تئورى
ه،
ممكن است با قرار دادن بدن انسان يا حيوانى در سرماى زير صفر،
حيات و زندگى او را متوقف ساخت،
بدون اينكه واقعاً بميرد،
و پس از مدتى كه لازم باشد او را در حرارت مناسبى قرار دهند و دوباره به حال عادى باز گردد.
براى مسافرت
هاى فضايى به كرات دور دست كه احتمالاً صدها يا هزاران سال طول مى
كشيد طرح هايى پيشنهاد شده كه يكى از آنها همين طرح است كه بدن فضانورد را در محفظه خاصى قرار دهند و آن را منجمد سازند،
و پس از ساليان دراز به هنگام نزديك شدن به كرات مورد نظر،
با يك سيستم خودكار حرارت عادى به محفظه برگردد و آنها به حال عادى درآيند،
بدون آنكه در حقيقت عمرى تلف كرده باشند!
در يكى از مجلّات علمى اين خبر انتشار يافت كه در سال
هاى اخير كتابى درباره منجمد ساختن بدن انسان به خاطر يك عمر طولانى به قلم
«رابرت نيلسون»
منتشر شده كه در جهان دانش انعكاس وسيع و دامنه دارى داشته است.
در مقاله
اى كه در مجلّه مزبور در اين زمينه تنظيم شده بود تصريح شده كه اخيرا يك رشته علمى در ميان رشته
هاى علوم نيز به همين عنوان به وجود آمده است،
در مقاله مزبور چنين مى
خوانيم:
«زندگى جاويدان،
در طول تاريخ همواره از رؤياهاى طلايى و ديرينه انسان بوده اما اكنون اين رؤيا به حقيقت پيوسته است و اين امر مديون پيشرفت
هاى شگفت
انگيز علم نوينى است كه
«كريونيك»
نام دارد (علمى كه انسان را به عوالم يخبندان مى
برد و از او همچون بدن منجمد شده
اى نگهدارى مى
كند به اميد روزى كه دانشمندان او را به زندگى دوباره بازگردانند).
آيا اين منطق باوركردنى است؟ بسيارى از دانشمندان برجسته و ممتاز از جهات ديگر به اين مسأله مى
انديشند و نشرياتى چون
«لايف»
و
«اسكواير»
و همچنين روزنامه
هاى سراسر جهان شديداً به بحث درباره اين مهم پرداخته
اند و از همه مهم
تر اينكه برنامه
اى هم اكنون (در اين زمينه) در دست اجراست»
.(54)
چندى قبل نيز در جرائد اعلام شده بود كه در ميان يخ
هاى قطبى كه به گواهى،
قشرهاى آن مربوط به چند هزار سال قبل بود،
ماهى منجمدى پيدا شده كه پس از قرار گرفتن در آب ملايمى زندگى را از سر گرفته و در مقابل ديدگان حيرت زده ناظران شروع به حركت كرده است.
روشن است كه حتى در حال انجماد،
دستگاه
هاى حياتى همانند حال مرگ متوقف نمى
گردند،
زيرا در آن صورت بازگشت به حيات ممكن نبود.
از مجموع اين گفتگوها نتيجه مى
گيريم كه متوقف ساختن و كند كردن فوق العاده حيات امكان
پذير است،
و مطالعات مختلف علمى،
امكان آن را از جهات مختلفى تأييد كرده است.
و در اين حال مصرف غذاى بدن تقريباً به صفر مى
رسد و ذخيره ناچيز موجود در بدن مى
تواند براى زندگى كند آن در سال
هاى دراز كافى باشد.
مسلمان خواب اصحاب كهف يك خواب عادى و معمولى مانند خواب
هاى شبانه ما نبوده و خوابى بوده كه كاملاً جنبه استثنايى داشته است،
بنابراين جاى تعجب نيست كه آنها در خواب طولانى خود نه گرفتار كمبود غذا شوند و نه ارگانيزم بدن آنها صدمه ببيند!
جالب اينكه از آيات سوره كهف درباره سرگذشت آنها بر مى
آيد كه طرز خواب آنها با خواب
هاى معمولى فرق داشته است:
وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظًا وَ هُمْ رُقُودٌ... لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرارًا وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا;
آنها چنان به نظر مى
رسيدند كه گويا بيدارند (چشمشان باز بود)... اگر آنها را مشاهده مى
كردى از وحشت فرار مى
كردى و ترس سراسر وجود تو را فرا مى
گرفت»
.(55)
اين آيه گواه بر آن است كه آنها يك خواب عادى نداشته
اند بلكه حالتى شبيه حالت يك مرده - با چشم گشوده - داشته
اند.
به علاوه قرآن مى
گويد:
«نور آفتاب به درون غار آنها نمى
تابيد»
و با توجه به اينكه غار در يكى از ارتفاعات آسياى صغير در منطقه سردى بوده،
شرايط استثنايى خواب آنها را روشنتر مى
سازد.
از سوى ديگر قرآن مى
گويد:
«... وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ;
ما آنها را به سوى راست و چپ بر مى
گردانيديم»
.
و اين نشان مى
دهد كه آنها در حال يكنواختى كامل نبوده
اند و عوامل مرموزى كه هنوز براى ما ناشناخته مانده است (احتمالاً در هر سال يك بار) آنها را به سمت راست و چپ مى
گردانده تا به ارگانيزم بدن آنها صدمه
اى وارد نشود.
اكنون كه اين بحث علمى به قدر كافى روشن شد نتيجه
گيرى از آن،
در بحث معاد نياز به گفتگوى زيادى ندارد،
زيرا بيدار شدن پس از آن خواب طولانى بى شباهت به زنده شدن پس از مرگ نيست،
و امكان معاد را به ذهن نزديك مى
كند.
دوران جنينى شبحى از رستاخيز
ششمين راه
«يا أَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْب مِنَ الْبَعْثِ فَإِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُّطْفَة ثُمَّ مِنْ عَلَقَة ثُمَّ مِنْ مُّضْغَة مُّخَلَّقَة وَ غَيْرِمُخَلَّقَة لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي اْلأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَل مُّسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً;
اى مردم! اگر در رستاخيز ترديد داريد (بى جهت است،
زيرا) ما شما را از خاك آفريديم،
سپس از نطفه،
و از آن پس از خون بسته،
و بعد از چيزى شبيه به گوشت جويده شده كه قسمتى شكل يافته و بعضى شكل نيافته است تا براى شما روشن سازيم،
و آنچه را در عالم رحم هست تا مدت معينى قرار مى
دهيم،
و سپس شما را به شكل كودك بيرون مى
آوريم»
.(56)
عادت كردن و خو گرفته به چيزى در عين اينكه بسيارى از مشكلات ما را حل مى
كند گاهى گمراه كننده است،
زير،
موضوع ساده
اى را كه قبلاً نديده
ايم و بدان عادت نداريم براى ما مهم است مثل اينكه دندان اسبى آنچنان نمو و رشد كند كه از دهان او سر بيرون آورد،
يا مرغى تخم خود را به صورت كروى يا مخروطى بگذارد كه همه جا با آب و تاب از آن ياد مى
شود.
اما موضوعات فوق
العاده عجيب و اسرارآميز كه با آن خو گرفته
ايم در نظر ما كاملاً عادى است.
ما مى
شنويم فلان بانو فرزندى آورده مى
گوئيم: اِنْ شَاءَ اللّه مبارك است اما هيچ فكر نمى
كنيم در مدت اين نه ماه چه حوادث عجيب دگرگون كننده
اى در رحم او گذشته كه صدها كتاب نمى
تواند آن را روشن سازد.
ذره خاكى كه از طريق گياهان وارد بدن انسانى مى
شود و با وجود او آميخته مى
گردد،
به صورت سلول زنده
اى در رحم زنى پياده خواهد شد و با سلول ماده مى
آميزد و تخمكى تشكيل مى
دهد كه هيچ چيز ندارد.
اين موجود تك سلولى با سرعت سرسام آورى كه از طريق تصاعد هندسى در چند ماه به موجودى كه هزاران ميليارد سلول دارد تبديل مى
گردد.
گويا يك اكيپ مجهز از نقاشان چيره دست در آن محيط تاريك و ظلمانى،
شب و روز به نقاشى بر روى
«آب»
مشغولند و هر عده
اى از اين سلولها را به شكلى در آورده،
و رنگ و قيافه و كيفيت خاصى به آن مى
بخشند.
ده
ها مهندس و تكنسين،
فيزيكدان و شيميدان،
دست در كار ساختن دستگاههاى فوق
العاده ظريف و حساب شده آن هستند و از چند گرم آهن به اضافه چند گرم كلسيم،
فسفر و كربن و... و مقدارى زيادى آب،
موجودى مى
سازند كه بزرگترين مغزهاى الكترونيكى و عظيم
ترين صنايع سنگين جهان،
و حساس
ترين ابزارهاى دقيق،
و زيباترين تابلوهاى دنيا از رقابت با آن عاجز است.
جالب اينكه انسان پس ازتولد،
يك حركت آرام و تدريجى را كه بيشتر شكل
«تكامل كمى»
دارد نه
«كيفى»
تعقيب مى
كند،
حركت او در محيط طوفانى رحم بسيار سريع و دگرگون كننده است و هر هفته بلكه هر روز پرده عجيبى را نشان مى
دهد.
تحولات پى
در پى و شگفت
انگيز جنين در عالم خود به همان اندازه عجيب است كه سنجاق كوچك و ساده
اى با گذشت چند ماه تبديل به هواپيماى بدون خلبانى گردد و پرواز كند!
هنگامى كه جنين در مرحله
«مورولا»
قرار دارد و سلولهاى آن همچون يك دانه توت بدون شكل مشخصى دور هم جمع شده
اند،
و هنگامى كه به مرحله
«بلاستولا»
مى
رسد و حفره تقسيم كه سرآغاز تقسيم نواحى جنين مى
باشد پيدامى شود،
و هنگامى كه جنين سه لايه
اى
«گاسترولا»
مى
گردد و لايه
هاى
«آندودرم»
و
«اكتودرم»
و
«مزودرم»
به وجود مى
آيد،
در تمام اين مراحل سلولهاى جنين كاملاً باهم شبيه هستند و اثرى از اعضاى مختلف انسانى در آن وجود ندارد.
اما ناگهان در پوستهاى سه گانه جنين تغييراتى پيدا شده و شكلشان متناسب با كارى كه بايد انجام دهند تغيير مى
يابد و اعضاى بدن جوانه مى
زنند. هيچ كس نمى
داند تحت چه شرايطى اين تغييرات در سلولهاى كاملاً مشابه پيدامى شود و اسرار آن مانند بسيارى ديگر از اسرار جنين مكتوم است و تمام اين مراحل پى
در پى در محيطى صورت مى
گيرد كه هيچ گونه دسترسى به آن نيست و كاملاً تحت كنترل نيروى داخلى بدن قرار دارد.
قرآن مجيد به آنها كه عالم پس از مرگ و نوسازى حيات و پيدايش زندگى نوين را محال يا مشكل مى
پندارند مى
گويد: مشاهده اين دگرگونيهاى سريع و تبديل يك قطره كوچك آب به يك انسان كامل هر گونه ترديدى را در اين زمينه نفى مى
كند،
در حقيقت رستاخيز مردگان چيزى بالاتر از اين نخواهد بود،
بنابراين چگونه ممكن است كسى عالم جنين را ببيند باز در امكان رستاخيز شك كند؟
آيه
اى كه در آغاز سخن ذكر شد،
نخست اشاره به تبديل خاك به موجود زنده كه آن خود يك جهش بزرگ است مى
كند و سپس اشاره به مراحل گوناگون جنين كه همه جهشهاى پى
در پى محسوب مى
گردند مى
نمايد و منكران رستاخيز را به بررسى اين مسائل دعوت مى
كند،
آن هم در عصرى كه جنين
شناسى نه به صورت علم مستقل بود و نه حتى جزء يكى از علوم،
و تنها اطلاعات بسيار ناقصى درباره آن در اختيار دانشمندان آن زمان،
آن هم نه در محيط حجاز قرار داشت.
تعبير قرآن،
در آيه بالا از قيامت به
«بعث»
گويا اشاره لطيفى به معنى
«جهش»
مى
باشد كه در رستاخيز همانند دنياى رحم صورت مى
گيرد.
و اين يكى ديگر از طرق انتخابى قرآن براى آشنا ساختن مردم به مسأله رستاخيز است.
شَبَح رستاخيز
حقيقت اين است كه اگر بنا باشد شبحى از رستاخيز را در نظر مجسم سازيم و آن را با وضع زندگى اين جهان مقايسه كنيم بهترين راه آن همين است كه فكر كنيم انسانى در عالم جنين به سر حد عقل و شعور رسيده و درباره مراحل بعد از تولد انديشه مى
كند او همين قدر از قرائن مختلف در مى
يابد كه:
1- محيط رحم بسيار محدود،
مواهب آن ناچيز،
امكانات آن كم،
دوران آن كوتاه است همانند محيط اين جهان كه در برابر عالم پس از مرگ كوچك،
محدود،
كوتاه مدت و ناچيز مى
باشد.
2- دوران جنينى يك دوران آمادگى،
ورزيدگى براى قدم گذاردن در محيط وسيعتر و بزرگترى همچون اين جهان است - نه يك دوران زندگى آيده آل - همچنين دوران زندگى اين جهان يك دوران زندگى آمادگى براى زندگى جاويدان جهان ديگر است.
3- زندگى براى جنين آميخته با انواع مشكلات و فشارهاست همانطور كه زندگى اين جهان در برابر زندگى جهان ديگر توأم با ناراحتيهاى مختلف است.
رستاخيز در تجليگاه فطرت
* اگر براى فنا آفريده شده
ايم غريزه عشق به بقا چه مفهومى دارد؟
* اگر رستاخيز فطرى نيست چرا اين عقيده در طول تاريخ از بشر جدا نشده؟
* اين باور كردنى نيست كه در درون جان ما محكمه
اى باشد و در اين عالم بزرگ حساب و كتابى مطلقاً نباشد!
بحثهاى مقدماتى درباره رستاخيز به پايان رسيد. اكنون موقع آن است كه - به اصطلاح - وارد ذى المقدمه شويم و دلايل اثبات چنان عالمى را با مشخصات و ويژگيهايش - تا آنجا كه براى ما كه در چهار ديوار زندگى اين دنيا محبوسيم قابل درك است - بررسى نمائيم.
1- فطرت، نخستين رهنمون راه
پيش از هر چيز راه را ميان بر كرده و سرى به قلبمان نه اين تلمبه خودكار،
بلكه اعماق روح و جانمان - كه آن را قلب مى
ناميم - مى
زنيم و به ندايى كه از درون آن بر مى
خيزد گوش فرا مى
دهيم.
آيا در آنجا زمزمه
اى از زندگى پس از مرگ هست،
اصولاً اين مسأله در محفل قلبها مطرح است يا نه؟
چرا ما نخست به اينجا سر زديم؟
چرا ندارد... زيرا حوادث جهان بزرگ قبلاً در اينجا ظاهر مى
شوند.
توضيح اينكه: همانطور كه روح ما از دو دستگاه
«خودآگاه»
و
«ناخودآگاه»
تشكيل يافته،
قوانين جهان بزرگ هم در دو رشته تنظيم شده
اند،
قوانين آفرينش (تكوين) و قوانين قراردادى (تشريع) كه گويا در جهان هستى اوّلى دستگاه ناخود آگاه روح جهان را تشكيل مى
دهد و دوّمى
«خودآگاه»
آن را.
قوانين آفرينش بدون اراده و تصميم و توجه م،
راه خود را گرفته به پيش مى
روند،
و همانند دستگاه ناخودآگاه وجود انسان،
گوششان بدهكار خواست و اراده مانيست،
اما قوانين تشريعى و آنچه با تعليم و تربيت و آزادى سرو كار دارد مثل دستگاه خودآگاه وجود ما بسته به خواست و اراده ماست. بدون ترديد هر قانونى كه به عنوان يك قانون آسمانى به پيامبرى اعلام شده،
قبلاً در آفرينش،
ريشه
اى داشته،
و در مجلس آفرينش به تصويب رسيده است.
اين دو دستگاه در حقيقت
«تار»
و
«پود»
بافت هستى را تشكيل مى
دهند. آيا تار و پود يك پارچه مى
تواند با هم تضاد داشته باشد؟ مسلماً نه. والّا پارچه
اى نخواهيم داشت بلكه بايد الزاماً مكمل يكديگر بوده باشند تا پارچه كاملاً زيبائى بوجود آيد.
فى المثل وجود ما در اين جهان بدون علم و دانايى كالبد بى روح و بى ارزشى است،
به همين دليل تار و پود جهان هستى دست به دست هم داده
اند تا ما را به دنبال علم و دانش بفرستند.
نخست عشق سوزانى در درون جان ما ريخته كه لحظه
اى از
«گاهواره»
تا
«گور»
از ما جدا نمى
شود،
گاهى به مطالعه كهكشانه،
زمانى به آنچه در كره مريخ مى
گذرد،
روزى به آنچه در سلولهاى تن ما وجود دارد،
زمانى به اسرار اعماق اقيانوسها و جنگله،
خلاصه اين محرك ناخودآگاه،
لحظه
اى از سر ما دست بردار نيست.
جالب اينكه در تعليمات مذهبى (دستگاه خودآگاه آفرينش) نيز دستورى درست همانند آن مى
بينيم كه
«اُطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ اِلَى اللَّحْدِ;
ز گهواره تا گور دانش بجوى»
(57) درست همان نداى آفرينش و فطرت.
بنابراين نه تنها اصل
«توحيد»
بلكه تمام اصول و فروغ تعليمات انبياء ريشه
اى در فطرت و نهاد آدمى دارد و دستورهاى پيامبران در تمام زمينه
ه،
پرورش دهنده فطرت و مكمل آن است.
از اينجا يك نتيجه مهم مى
گيريم كه اگر در درون فطرت خود علاقه به چيزى يافتيم بايد بدانيم آن چيز حتماً وجود خارجى دارد.
حالا برگرديم و ريشه
هاى رستاخيز را در وجود خودمان جستجو كنيم: