مقدمه
بسمهتعالى
«انسان» به عنوان اشرف مخلوقات، بار امانت الهى
را بر دوش كشيد و در نتيجه قدم در دايره تكليف نهاده و آنجا كه مسأله تكليف و
مسؤوليت پا به ميدان گذاشت، مسأله كيفر و پاداش نيز مطرح مىگردد كه خداوند بزرگ،
جهان پس از مرگ را «جهان پاداش و كيفر» قرار داد.
انديشمندان و فرزانگان پهنه بيكران فضل و دانش،
هريك به گونهاى پيرامون مسائل پيچيده جهان آخرت پرداخته تا شايد گوشهاى از عظمت
آن را براى انسانها روشن سازند.
فقيد سعيد، مرحوم علامه طباطبائى (ره) يكى از
انديشمندان بزرگ دينى، بخشى از عمر گرانقدر خويش را صرف كرده و كتابى در اين زمينه
به شيوهاى نو، با بهرهورى از قرآن مجيد و تفسير آيه به آيه، به رشته تحرير
درآورده است.
كتاب حاضر، ترجمه بخش اعظم رساله «الانسان بعد
الدنيا» است كه به وسيله دو تن از فضلاى حوزه علميه قم، آقايان «سيدمهدى نبوى و
صادق آملى لاريجانى» ترجمه شده است، تا پارسى زبانان نيز از آن سود برند.
اين دفتر، اثر مذكور را پس از بررسى و ويرايش،
مجدداً به زيور چاپ بياراست تا شيفتگان حقيقت و رهجويان سعادت از آن بهره برده و
خدمتگزاران فرهنگ اسلامى را مرهون دعاهاى خالصانه خويش قرار دهند. اميد كه مورد
قبول پروردگار متعال قرار گيرد.
دفتر انتشارت اسلامى
وابسته به جامعه مدرّسين حوزه علميه قم
مقدمه مؤلف
«اَلْحَمدُللَّهِِ
رَبّالْعالَمينَ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلى اَوْليائِه الْمُقَرَّبينَ
مُحَمّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرينَ».
رساله حاضر، رسالهاى است در موضوع معاد، كه به
يارى خداوند سبحان، در آن به بررسى وضع انسان پس از حيات دنيويش مىپردازيم. البته
بر طبق آنچه كه برهان بدان رهنمون شود و يا از كتاب و سنت استخراج گردد.
ما، در اين موضوع، اختصار و اقتصار به معانى
كليّه را ترجيح دادهايم؛ زيرا روشى كه به كار مىگيريم يعنى تفسير آيه به آيه و
تفسير روايت با روايت، روشى است بس عميق كه به اين زوديها به حريم آن نتوان رسيد. و
در رسالهاى كه تنها به ذكر نمونهاى از ميان نظاير گوناگون، اكتفا مىكند، بهره
تمامى نتوان از آن برگرفت. انشاءاللَّه خوانندگان به زودى به صحّت اين ادّعاى ما
واقف خواهند گشت.
انصافاً بايد اعتراف كرد كه شارحين اخبار و
مفسرين گذشته، به كار گرفتن چنين روشى را براى استنباط معانى و مقاصد آيات و
روايات، ناديده گرفتند و نتيجتاً براى ما در اين امر، آثارى هرچند ناچيز نيز به جاى
نگذاشتند. بنابراين، كسى كه عزم چنين اهداف و غاياتى كند، با وجود اين كه نيل
بدانها صعب است و گام زدن در طريقشان بس دقيق و ظريف، همچون كسى ماند كه بدون سلاح
به ميدان جنگ بشتابد، واللَّهالمستعان.
بسمهتعالى
به ياد يك شخصيت علمى و فلسفى كه با درگذشت
خود، دنيايى را غرق اسف و جهان فضل و دانش را با از ميان رفتن خود، عزادار نمود.
مرحوم مغفور «مطهّرى» كه دانشمندى بود متفكر و
محقّق كه داراى هوشى سرشار و فكرى روشن و ذهنى واقعبين، تأليفاتى كه از خود به
يادگار گذاشته و تحقيقاتى كه در اطراف مقاصد علمى و برهانى نگاشته و در لابلاى
كتابهايش به چشم مىخورد، اعجاب آور [است].
مرحوم مطهّرى با تاريخ زندگى پرارزش و سعادتمند
خود كه پر از تلاش علمى و تفكر فلسفى بود، به شيفتگان علم و فلسفه پيغامى رسا و
پرارزشى مىفرستد كه از كوشش و تلاش كمالى هرگز آرام ننشسته و مجاهده علمى و كمالى
را هرگز فراموش نكنند و حيات خود را كه بهترين متاع انسانى است در بازار حقايق به
حيات معنوى كه حيات عالى انسانى است و تا دنيا دنيا است بقاء ابدى دارد، تبديل كنند
و در اين چند روز زندگى، شيفته و فريفته شخصيتهاى ساختگى و خيالى نباشند.
«آرى يك راه باريكى كه يك مرد دانشمند به حقايق
باز كند، براى وى حيات ابدى مىبخشد و از دنيا و مافيها ارزنده[تر] است».
محمدحسين طباطبائى
فصل اوّل: موت و اجل
خداوند سبحان فرموده است:ما
خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ وَالاَرْضَ وَما بَيْنَهُما اِلاَّ بِالْحَقِّ وَاَجَلٍ
مُسَمًّى.
بنابراين، روشن ساخته كه هر موجودى از آسمان و
زمين گرفته تا همه آنچه كه در ميان آنهاست، وجودشان محدود به «اجلى» است كه خداوند
آن را «تسميه» يعنى تعيين و برآورد نموده است، به طورى كه هيچ وجودى از اجل خويش
فراتر نخواهد رفت، همانگونه كه فرموده است:
وَلِكُلِّ اُمَّةٍ
اَجَلٌ فَاِذاجآءَ اَجَلُهُمْ لا يَسْتَاْخِرُونَ ساعَةً وَلا يَسْتَقْدِمُونَو:
ما تَسْبِقُ مِنْ اُمَّةٍ اَجَلَها وَما يَسْتَاْخِرُونَ.
آياتى كه بدين مضمون باشد بسيار است.
«اجل شىء» يعنى زمانى كه بدان زمان ختم
مىيابد و در آن مستقر مىگردد. و از همين معناست اجل و تسميه دَيْن. به هرحال،
«اجل شىء» ظرفى است كه شىء بدان خاتمه مىيابد و به همين دليل در آيه شريفه:قُلْ
لَكُمْ ميعادُ يَوْمٍ لاتَسْتَاْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَلا تَسْتَقْدِمُونَ،
از آن به «روز»، تعبير شده است.
در آيه:اَلَّذى
خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضى اَجَلاً وَاَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ،
خداوند خبر داده است كه «اجل مسمى» نزد اوست و اين در حالى است كه در جاى ديگر
فرموده:ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَما عِنْدَاللَّهِ باقٍ،
يعنى آنچه كه نزد او موجود و حاضر است، هيچگونه تمامى، تغيير و كون و فساد، عارضش
نخواهد شد و نتيجتاً از گزند زمان و حوادث شب و روز در امان خواهد بود.
بنابراين، «اجل مسمى» ظرف محفوظ ثابتى است كه
مظروفى بدون هيچگونه تغيير و تمام شدنى در آن مستقر مىگردد. خداوند مىفرمايد:
اِنَّما مَثَلُ الْحَيوةِ
الدُّنْيا كَماءٍ اَنْزَلْناهُ مِنَالسَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ اْلاَرْضِ
مِمَّا يَأْكُلُ الْنَّاسُ وَاْلاَنْعامُ حَتَّى اِذااَخَذَتِ اْلاَرْضُ زُخْرُفَها
وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ اَهْلُها اَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها اَتيها اَمْرُنا
لَيْلاً اَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً كَاَنْ لَمْ تَغْنَ بِاْلاَمْسِ.
بنابراين، خبر از «اجلى» داده كه براى زينت
زمين قرار داده شده و خبر از اين كه اين موضوع به امر الهى محقّق مىگردد. حيات
دنيا نيز همينطور است يعنى در آن امرى الهى وجود دارد كه اجل دنيوى بدان محقق
مىشود. پس «اجل» دوگونه است و يا حداقل يكگونه است كه داراى دو وجه است:«اجل
زمانى و دنيوى و امر الهى»، همانطور كه اين سخن خداوند:ثُمَّ
قَضى اَجَلاً وَاَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ
بدان اشاره دارد. از همينجا مىتوان فهميد كه «اجل مسمى» از عالم امر است و نزد
اوست و همانگونه كه لفظ «عند» مىرساند اصلاً حاجب و مانعى در آنجا در كار نيست.
اين كلام خداوند كه:مَنْ
كانَ يَرْجُوا لقاءَاللَّهِ فَاِنَّ اَجَلَاللَّهِ لَآتٍ
مفيد همين معناست. براى همين هم هست كه خداوند در آيات بسيارى از «اجل» به «بازگشت
به خدا» و «رفتن به سوى او» تعبير نموده است.
مرگانعدامنيست بلكهانتقالىاستاز دنيايىبهدنياىديگر
اين بازگشت كه عبارت است از خروج از نشأه دنيا
و ورود به نشأه ديگر، آن مرگى است كه خداوند وصف نموده نه آنچه از قبيل بىحسّى و
بىحركتى و زوال زندگى كه به ديد ظاهرى ما درمىآيد.
خداوند فرموده است:وَجاءَتْ
سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحيدُ
و «موت» را به «حق» وصف نموده است. بنابراين وعده او باطل نخواهد بود.
و نيز فرموده است:كَلاَّ
اِذا بَلَغَتِ التَّراقِىَ تا آنجا كه:وَالْتَفَّتِ
السَّاقُ بِالسَّاقِ اِلىرَبِّك يَوْمَئِذٍالْمَساقُبنابراين،
روز مرگ، روز بازگشت به خدا و سوق به سوى اوست.
روايتى وجود دارد كه شيخ صدوق و ديگران آن را
از پيغمبراكرم (صلى الله عليه و آله) نقل كردهاند و بر آنچه كه گذشت دلالت
مىكند:«براى بقا خلق شدهايد نه براى نابودى و فنا. و با مرگ، تنها از دنيايى به
دنياى ديگر منتقل مىگرديد».
در «علل» از حضرت صادق (عليه السلام) در حديثى
آمده است:«و به اين ترتيب انسان از دو شأن دنيا و آخرت خلق شده است. هنگامى كه
خداوند اين دو شأن را با هم گرد آورد، حيات انسان در زمين مستقر مىگردد؛ زيرا حيات
از شأن آسمان به شأن دنيا نزول كرده است. و هنگامى كه خداوند بين آن دو شأن مفارقت
ايجاد كند آن مفارقت موت است و در آن حال، شأن آخرت به آسمان باز خواهد گشت،
بنابراين، حيات در زمين است و موت در آسمان. و اين بدين خاطر است كه در هنگام موت،
بين روح و جسد تفرقه ايجاد مىگردد، روح به قدس اولى باز گردانده مىشود و جسد در
همان زمين باقى مىماند؛ زيرا كه از شأن دنياست».
در «معانى» از حسن بن على نقل شده كه:«على بن
محمد (عليهماالسلام) بر بيمارى از اصحابش وارد مىشود در حالى كه بيمار از خوف مرگ
مىگريسته و جزع مىنموده است. على بن محمد (عليهماالسلام) به او مىگويد كه اى
بنده خدا! تو از مرگ مىهراسى چون آن را نمىشناسى. بگو ببينم اگر بدنت چرك شود و
از كثرت چرك و ناپاكى در اذيت باشى و مبتلا به جرب و جراحت گردى و بدانى كه شستشوى
حمام همه اينها را از بين خواهد برد، با اين وضعيّت آيا مىخواهى كه به حمام روى و
ناپاكيها را از خود بزدايى و يا اين كه از چنين كارى اكراه دارى و مىخواهى كه به
همان حال بمانى؟
شخص بيمار پاسخ داد: آرى حمام را ترجيح مىدهم،
اى پسر پيغمبر خدا! در اين هنگام حضرت فرمود: پس بدان كه آن موت، همان حمام است و
همانا آخرين مهلتى است براى تو كه گناهانت را از خود بزدايى و خويش را از بديها پاك
سازى. حال اگر بر موت وارد شوى و بدان مجاورت كنى، مسلّماً از هرگونه همّ و غم و
ناراحتى نجات خواهى يافت و به هرگونه فرح و شادى خواهى رسيد.
پس از اين، بيمار آرامش خود را بازيافت، حالت
سرورى بدو دست داد و تسليم مرگ شد؛ چشمهايش را بست و اين جهان را وداع گفت».
در معانى آمده است كه حضرت جواد (عليه السلام)
از پدران گرامش نقل كرده كه حضرت علىبنالحسين (عليهماالسلام) فرمود:«هنگامى كه
امر بر حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام دشوار گرديد، كسانى كه همراه وى بودند
بدو نگريستند و ناگهان او را در وضعيتى يافتند كه كاملاً مخالف وضعيّت خودشان بود؛
زيرا اصحاب هربار كه امر بر آنان سخت مىشد رنگهايشان مىپريد و زانوانشان مىلرزيد
و بر قلبهاشان خوف عارض مىگشت، در حالى كه امام حسين (عليه السلام) و بعضى از
خواصى كه همراهش بودند، رنگهاشان برافروخته مىشد، اعضايشان را سكون و قلبهاشان را
آرامش و اطمينان فرا مىگرفت. در اين هنگام اصحاب به هم مىگفتند: ببينيد اصلاً از
مرگ نمىهراسند. و به دنبال آن حسين (عليه السلام) مىفرمود: اى بزرگواران! صبر
پيشه سازيد؛ زيرا كه موت هيچ نيست مگر پلى كه شما را از سختيها و دشواريها به
بهشتهاى پهناور و نعمتهاى دائمى عبور مىدهد، پس كداميك از شما اكراه دارد كه از
زندان به قصر منتقل شود؟ بدانيد كه وضع براى دشمنانتان جز اين نيست كه از قصر به
زندان و عذاب منتقل شوند.
پدرم از رسولاكرم (صلى الله عليه و آله) برايم
نقل كرده است كه:«دنيا زندانِ مؤمن و بهشتِ كافر است. و موت، مؤمنان را پلى است
براى رسيدن به بهشت و مر كافران را پلى براى وصولشان به جهنم. در اين گفته، نه پدرم
و نه من هيچكدام دروغ نگفتهايم».
حضرت محمد بن على (عليهماالسلام) فرموده است
كه:«از حضرت على بن الحسين (عليهماالسلام) سؤال شد مرگ چيست؟ حضرت در پاسخ فرمود:
مرگ براى شخص مؤمن همچون دور افكندن لباس چركين و برداشتن بندها و زنجيرهاى سنگين و
تبديل آنها به بهترين و خوشبوترين لباسها و راحتترين مَركبها و بىترسترين
خانههاست.
و مرگ براى شخص كافر همچون دور افكندن لباسهاى
فاخر و نقل مكان نمودن از منازل نزديك و بىترس و تبديل آنها به چركترين و خشنترين
لباسها و دور افتادهترين خانهها و بزرگترين عذابهاست».
به حضرت محمد بن على (عليهماالسلام) گفته شد كه
مرگ چيست؟ پاسخ داد:«همان خوابى است كه هرشب به سراغتان مىآيد الاّ اينكه
طولانىتر است و شخص از آن بيدار نمىگردد مگر روز قيامت. حال براى كسى كه در خواب
خويش، شاديهاى وصف ناپذير و ترسهاى بىاندازه مىبيند، اين حالت شادى و ترس چگونه
است؟ مرگ نيز همينطور است، پس خود را براى آن مهيّا سازيد».
آنچه با موت منتقل مىشود همانا «روح» است
بر شمردن موت به عنوان نوعى «خواب» در كلام
حضرت، مطلبى است كه از آيه ذيل مىتوان فهميد:
اَللَّهُ يَتَوَفَّى
اْلاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَالَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتى
قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرسِلُ اْلاُخْرى؛
چون خداوند هر دو امر را «توفّى» خوانده و سپس به «امساك» تعبير نموده نه به «قبض».
همچنين بر شمردن موت به عنوان وصفى براى روح -
در كلام حضرت و در ديگر احاديث - و اينكه روح به وسيله موت، جسد را ترك نموده و
«وفات» مىكند، مستفاد از اين سخن خداوند است كه:اللَّهُ
يَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها،
چه خداوند «توفى» را كه عبارت است از استيفاى تمام و كمال حق از مطلوب، به «انفس»
نسبت داده همچنانكه در:هُوَالَّذى يَتَوَفَّياكُمْ،«توفّى»
را به «كُم» نسبت داده و اين لفظ «كم» همان چيزى است كه انسان از آن به «خود» يا
«من» تعبير مىكند. و ما اين مطلب را در رساله «انسان قبل از دنيا» شرح دادهايم.
بارى، آنچه از انسان كه به «نشأه ديگر» وارد
مىشود، همانا روح و نفس اوست و آيه:يا اَيُّهَا اْلاِنْسانُ
اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ
به همين مطلب دلالت دارد. «كَدْح» يعنى سعى به جانب چيزى. و انسان، ساعى به جانب
ربّ است؛ زيرا كه همواره از ابتداى خلقتش به سوى او در حركت بوده و به همين جهت هم
هست كه در بسيارى از آيات از اقامت او در دنيا «لبث» و يا «مكث» تعبير گرديده است،
مىفرمايد:قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِى اْلاَرْضِ عَدَدَ سِنينَ.
تَوَفّى
كننده، خدا يا ملكالموت و يا دستياران او هستند
خدا فرموده است:اللَّهُ
يَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها و در آن «توفى» را به خود نسبت داده.
و در آيه:قُلْ يَتَوفَّيكُمْ مَلَكَالْمَوْتِ الَّذى وكِّلَ
بِكُمْ،
«توفّى» را به ملكالموت و در آيه:حَتَّى اِذا جاءَ
اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَهُمْ لا يُفَرِّطُون،
«توفّى» را به «ملائكه فرستاده شده» نسبت داده است. البته مرجع همه اينها يكى است؛
زيرا همانطور كه خوانندگان در محلّش فرا گرفتهاند، همه افعال از آن خداست و با اين
حال اين افعال داراى مراتبى هستند كه نسبت به هر مرتبهاى، طايفهاى از موجودات بر
حسب مراتب وجودشان، اقدام به انجام آن مىكنند.
اخبار نيز شاهد به همين مطلبند: در «توحيد» از
امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود:
«از ملكالموت پرسيده شد چگونه در يك لحظه
ارواح را قبض مىكنى، در حالى كه بعضى از آنها در مغرب است و بعضى در مشرق؟
ملكالموت پاسخ داد كه من اين ارواح را به خود مىخوانم و آنها اجابت مىكنند. سپس
حضرت ادامه داد: و ملكالموت گفت كه دنيا در ميان دستان من همچون ظرفى است در ميان
دستان شما، هرآنچه كه مىخواهيد از آن مىخوريد. و نيز دنيا پيش من همچون درهمى است
نزد شما، هرآنگونه كه مىخواهيد آن را به گردش درمىآوريد».
در فقيه آمده است:«كهاز حضرت صادق (عليه
السلام) راجع به اين آيات سؤال شد:اللَّهُ يَتَوَفَّى
اْلاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها.
و:قُلْ يَتَوفَّيكُمْ
مَلَكُالْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ
و:الَّذين تَتَوفيَّهُمُ
الْمَلائِكَةُ طَيِبّينَ
و:الَّذينَ
تَتَوَفيَّهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى اَنْفُسِهِمْ
و:تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا
و:وَلَوْتَرى اِذْ
يَتَوَفىَّ الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ
سئوال شد كه چگونه ممكن است اين آيات صحيح باشد
در عين اينكه مىدانيم گاهى در سرتاسر دنيا، در يك لحظه واحد آنقدر مىميرند كه
شمارش آنها بجز از جانب خود خدا، ممكن نيست؟
حضرت پاسخ داد: خداوند تبارك و تعالى براى
ملكالموت، دستيارانى از ملائكه قرار داده است كه آنان ارواح را قبض مىكنند
همانگونه كه رئيس نگهبانان براى خود دستيارانى دارد و آنان را براى حوايج مختلف به
كار مىگيرد. بنابراين، ملائكه اين اشخاص مختلف را توفّى مىكنند و ملكالموت علاوه
بر آنهايى كه خود قبض مىكند، افرادى را كه ملائكه دستيارش توفّى كرده بودند، تحويل
مىگيرد و خداوند عزَّوجَل نيز آنها را از ملكالموت، «توفّى» مىنمايد».
در «توحيد» از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)
عين همين مطلب نقل شده است و در پايان چنين افزوده است:«اينطور نيست كه هر عالم به
علمى، بتواند آن علم را براى همه مردم تفسير نمايد؛ چه اينان ضعيف دارند و قوى. و
علم هم يك گونه نيست؛ بعضى علوم را توان حمل كرد و بعضى ديگر را طاقت حمل نيست مگر
اين كه خداوند براى اولياى خاصّش آن را سهل گرداند و او را در تحصيل چنان علمى يارى
دهد. براى تو كافى است كه تنها بدانى خداوند مُحيى، مُميت نيز هست و اين كه او
نفسها را به دست هر كه بخواهد، چه ملائكه و چه غير ملائكه «توفّى» خواهد كرد».
آنچه از ظاهر عبارت «غير ملائكه» در كلام حضرت،
برمىآيد اين است كه خداوند سبحان، گاهگاهى نفسها را به دست غيرملائكه نيز «توفّى»
خواهد كرد. اين چنين معنايى غريب به نظر مىرسد. ممكن است مراد از «غيرملائكه» بعضى
از اولياى مقرّب باشد كه از لحاظ رتبه از ملائكه نيز بالاترند. و هم ممكن است مراد
آنهايى باشند كه خود خداوند، بدون هيچگونه واسطهاى از ملائك، توفّى مىنمايد،
اگرچه مرجع هردو[ى] اين احتمال يكى است.
«در كافى» از حضرت باقر (عليه السلام) نقل شده
است كه:«على بن الحسين (عليهماالسلام) همواره مىگفت اين كلام خداوند:اَوَلَمْْ
يَرَوْا اَنَّا نَأْتِى اْلاَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ اَطْرافِها
كه مراد رفتن علماست، نفس را در سرعتِ موت و قتل ما اهلبيت، سخى مىسازد».
همانطور كه بعضى از علما گفتهاند، ظاهراً حضرت
(عليه السلام) «اطراف» راجمع «طَرْف» معنا نموده كه عبارت است از علما و اشراف،
همانگونه كه مؤلف كتاب «الغريبين» نيز گفته است.
بالجمله، همانطور كه «نفسها» از نظر قرب به
خداوند داراى مراتب حقيقى هستند، متوفاى آنها نيز به حسب مراتبشان تفاوت مىكنند؛
بعضى نفسها را خود خداوند تعالى «توفّى» مىنمايد و بنابراين، نفس شخص، غير از خدا
را دركمىكند. و بعضى ديگر را ملكالموت «توفّى» مىكند و [در]نتيجه نفسِ شخص،
ملائكه پايينتر را درك نمىكند، همانگونه كه حضرت صادق (عليه السلام) در ضمن اين
كلامش «علاوه بر آنهايى كه خود قبض مىنمايد» بدان اشاره مىكند و بالأخره بعضى
ديگر را ملائكهاى كه دستياران ملكالموت هستند «توفّى» مىنمايند.
در هرحال، همانطور كه گذشت، آن چيزى كه
«متوفّى» مىشود همانا «نَفْس» است نه بدن. خداوند به «نَفْس» از خود نفس، نزديكتر
است و ملائك او نيز از عالم امرند و به امر او انجام وظيفه مىنمايند.
«نفس» نيز از عالم امر است و هيچگونه حجابى از
زمان و مكان در عالم امر وجود ندارد. بنابراين، «توفّى» در باطن و داخل نفس صورت
مىگيرد، نه در خارج نفس يا بدن. خداوند سبحان فرموده است:
اِذْفَزِعُوا فَلا فَوْتَ
وَاُخِذُوا مِنْ مَّكانٍ قَريبٍ.
و:فَلَوْلآ اِذا بَلَغَتِ
الْحُلْقُومَ * وَاَنْتُمْ حينَئِذٍ تَنْظُرُونَ * وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ
مِنْكُمْ وَلكِنْ لا تُبْصِرُونَ.
با موت، حقيقت امر براى انسان آشكار مىگردد
چون نفسِ متوفّى كه انسان در حقيقت هم اوست، با
موت از ميان نخواهد رفت. و با توجّه به اينكه در دنيا سكونت گزيده و بدان آرامش
يافته، در منزلگه غرور، زندگى و بدان خو كرده است، بنابراين، اوّلين چيزى كه در حين
موت براى وى آشكار خواهد گشت عبارت است از بطلان هرآنچه كه در دنياست و محو گشتن
تمام رسوماتى كه بر آن در جريان است. همچنين با از هم گسستن اسبابهاى ظاهرى، همه
اعمال و غاياتى كه در دنيا وجود داشته، به سرايى بدل خواهد گشت. خداوند فرموده:
... وَلَوْ تَرى
اِذِالظَّالِمُونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِكَةُ باسِطُوا اَيْديهِمْ
اَخْرِجُوا اَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهوُنِ بِما كُنْتُمْ
تَقُولُونَ عَلَىاللَّهِ غَيْرَالْحَقِّ وَكُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُون
* وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُردى كَما خَلَقْناكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُمْ
مّاخَوّلْناكُمْ وَرآءَ ظُهُورِكُمْ وَما نَرى مَعَكُمْ شُفَعآءَكُمُ الَّذينَ
زَعَمْتُمْ اَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكآءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ
عَنْكُمْ مَّاكُنْتُمْ تَزْعُمُونَ.
انسان در اين دنيا با دوگونه موجودات وامور،
سروكار دارد: اوّل: آنچه از زندگى دنيوى و تجملات آن كه مىپندارد مالك آنهاست و از
آنها در رسيدن به آمال و آرزوها و اغراض خويش كمك مىخواهد. دوّم: آنهايى كه به
عنوان شفيع با آنان ارتباط برقرار مىكند و مىپندارد كه بدون تأثير و كمك آنان
نمىتواند احتياجات خويش را برطرف سازد مانند شوهر، اولاد، نزديكان دوستان و
سرشناسانى كه داراى زور و هيبتى هستند.
خداوند سبحان در اين قسمت از آيه:وَلَقَدْ
جِئْتُمُونا فُردى ... اجمالاً اشاره به بطلان هردو مىكند. در قسمت:وَتَرَكْتُمْ
مَّاخَوّلْناكُمْ ... اشاره به زوال نوع اول و در قسمت:وَما
نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُم ... اشاره به زوال نوع دوم مىنمايد.
نيز با لَقَدْ تَقَطَّعَ
بَيْنَكُمْ... به سبببطلان و زوالآنها و با ضَلَّ
عَنْكُمْ... به حاصل چنين بطلان و زوالى اشاره شده است.
به هرحال، آنچه كه در دنياست، در همان دنيا
باقى خواهد ماند و براى انسان از لحظهمرگ، حيات ديگرى آغاز خواهد گشت كه در آن از
همه آنچه كه در دنيا بوده است عارى و تنها خواهد شد و به همين سبب هم هست كه موت يك
«قيامت صغرى» ناميده شده است. از اميرالمؤمنين (عليه السلام) رسيده است كه:«هركس
بميرد قيامتش برپا مىگردد».
بشارت سعادت و شقاوت بعد از موت
نفس بشرى هنگامى كه بدن راترك مىگويد، صفت
اختيار وتوانايى انجام فعل يا ترك آن را از دست مىدهد. و در اين هنگام موضوع تكليف
مرتفع مىگردد. خداوند مىفرمايد:
يَوْمَ يَاْتى بَعْضُ
آياتِ رَبِّكَ لايَنْفَعُ نَفْساً ايمانُها لَمْ تَكُنْ امَنَتْ مِنْ قَبْلُ اَوْ
كَسَبَتْ فى ايمانِها خَيْراً.
در چنان وضعيّتى انسان در يكى از دو راه سعادت
و شقاوت قرار مىگيرد يعنى يكى از دو امر سعادت و شقاوت نسبت به او قطعى مىگردد و
بنابراين، يا بشارت «سعادت» را دريافت مىدارد و يا وعيد «شقاوت» را. خداوند سبحان
مىفرمايد:وَلَوْ تَرى إِذالظَّالِمونَ فى غَمَراتِ
الْمَوْتِ وَالْمَلائِكَةُ باسِطُوا اَيْديِهمْ اَخْرِجُوا اَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ
تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ.
و:«الَّذينَ تَتَوَفيَّهُمُ الْمَلآئِكَةُ
طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُواالْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ
.
و:اِنَّ الَّذينَ قالُوا
رَبُّنااللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ اَلاَّ
تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ.
عبارت كُنْتُمْ
تُوعَدُونَ مُشعر به اين است كه بشارت، بعد از دنيا يعنى در آخرت متحقق
مىگردد و اين هم معلوم است كه بشارت دادن به امرى، هميشه قبل از فرا رسيدن آن صورت
مىگيرد، بنابراين بشارت دادن به بهشت بايد قبل از ورود بدان باشد. ازطرف ديگر تنها
به امر قطعىالوقوع مىتوان بشرات داد و چون تا زمان موت، اختيار انسان باقى است و
امكان انتقال انسان از يكى از دو راه شقاوت و سعادت به ديگرى هنوز وجود دارد، لذا
بشارت بهشت هيچگاه در دنيا متحقّق نمىگردد، به همين دليل هم هست كه ملاحظه مىكنيد
در آيه:
اَلا اِنَّ اَوْلِياءَ
اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ * الَّذينَ آمَنُوا وكانُوا
يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلاخِرَةِ.
خداوند قبل از اين كه بگويد مؤمنين را، هراس و
حزنى نيست و در همين حيات دنيا بشارت بهشت را دريافت مىدارند، ولايت خداوندى را در
حق ايشان اثبات مىنمايد. معناى چنين ولايتى اين است كه خداوند خود تدبير امور
مؤمنين را بدون هيچگونه دخالت و اختيارى از جانب آنان، به عهده مىگيرد.
و در چنين زمانى بشارت در همين دنيا، امرى است
كاملاً صحيح؛ زيرا مادامى كه خداوند خود تدبير امور مؤمنين را به عهده گرفته، امكان
شقاوت در مورد آنان وجود ندارد. و به همين دليل هم خداوند در هنگام وصف تقواى آنان،
سياق آيه را تغيير مىدهد و مىفرمايد:«وَكانُوا يَتَّقُونَ» در حالى كه حق ظاهر
عبارت اين بود كه بفرمايد:«آمَنوا واتَقُّوا». چنين تغيير سياقى، اشاره به اين مطلب
بوده است كه اين ايمان مؤمنين، بعد از ايمان اوليّهشان، مكتسب از تقواست و عبارت
است از پاكى ايمان از هرگونه شائبه شرك معنوى كه معلول اعتماد به غير خداست.
و به همين معناست آيه:يا
اَيُّهَا الَّذيَن امَنُوا اتَّقُواللَّهَ وَ امِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ
كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَّكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ
وَيَغْفِرْلَكُمْ.
و اين همان چيزى است كه خداوند بدان، بر مؤمنين
منت نهاده وآن را نعمت ناميده و سپس فرموده است:اَلَّذينَ
قالَ لَهُمُ النَّاسُ اِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ
فَزادَهُمْ ايماناً وَقالُوا حَسْبُنَااللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ.
بنابراين، مؤمنين امرشان را به خداوند رجوع
داده و هرگونه تدبير و اختيارى را از خود سلب نمودهاند. و به دنبال آن خداوند
فرموده است:فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنْاللَّهِ وَفَضْلٍ
لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ.
پس با نعمتى كه بر مؤمنين عرضه داشته، رسيدن
هرگونه آسيب و ناراحتى را از آنان نفى نموده است. و اين چيزى نيست مگر همان ولايت
خداوندى كه بدان امور مؤمنين را متولى مىگردد و ناراحتى و گزند را با تدبير و
كفايت و وكالت خويش از آنان دور مىسازد.
همانند همين است آيه:يُثَبِّتُاللَّهُ
الَّذينَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِالدُّنْيا وَفِى اْلاخِرَةِ
وَيُضِلُاللَّهُ الظَّالِمينَ وَيَفْعَلُاللَّهُ مايَشاءُ اَلَمْ تَرَ
اِلَىالَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَاللَّهِ كُفْراً
كه آن را نعمت ناميده است.
خداوند سبحان فرموده كه بزودى «مطيعين» را به
اوليايش كه بدان نعمت مذكور، منعم گشته بودند، ملحق خواهد ساخت:وَمَنْ
يُطِعِاللَّهَ وَالرَّسُولَ فَاوُلئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنْعَمَاللَّهُ عَلَيْهِمْ
مِنَ النَّبِيّين وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحينَ وَحَسُنَ اُولئِكَ
رَفيقاً
شخص مطيع از نظر اراده، داراى هيچگونه
ارادهاى بجز اراده شخص مطاع نيست و نتيجتاً اين مطاع است كه در افعال و ارادهها،
جانشين نفس و روانِ شخص مطيع مىگردد و بنابراين مطاع، ولىّ شخص مطيع است و هركس هم
كه جز نفس آن مطاع، نفس ديگرى نداشته باشد او نيز ولىّ شخص مطيع خواهد بود؛ زيرا كه
در آنجا جز نفس مطاع چيز ديگرى وجود ندارد. و به همين دليل خداوند بعضى از اوليايش
را ولىّ ديگران قرار داده است:اِنَّما وَلِيُّكُمُاللَّهُ
وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ امَنُواالَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ
وَهُمْ راكِعُونَ
كه در شأن اميرالمؤمنين (عليه السلام) نازل شده است. مراد از «ولايت» قطعاً محبت
نيست؛ زيرا اولاً در آيه، لفظ «انما» وجود دارد و ثانياً به دليل عبارت
وَلِيُّكُمُاللَّهُ ...، آيه در مقام بيان واقع است،
به خلاف آيات:وَمَنْ يَتَوَلَاللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذينَ
امَنُوا فَاِنَّ حِزْبَاللَّهِ هُمُالْغالِبُونَ.
و:وَالْمُؤْمِنُونَ
وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِياءُ بَعْضٍ.
بارى، با توجه به اين مطالب، علّت اين كه
خداوند مطيعين رابه اوليايش ملحق مىسازد، واضح مىگردد، او ولىّ همه آنهاست و بعضى
اولياى مقربش نيز ولىّ بعض ديگرند كه از آنها در رتبه پايينترند. و بر هيچيك از
آنان نه خوفى است و نه حزنى و جملگى به بهشت و به همنشينان صالح، بشارت داده
مىشوند. اخبار زيادى نيز به همين مطالب دلالت م كند:
در «كافى» از قول سدير صيرفى آمده است:«به
ابىعبداللَّه (عليه السلام) گفتم: اى پسر رسولخدا (صلى الله عليه و آله) فدايت
شوم! آيا مؤمن از قبض روحش اكراه دارد؟ حضرت فرمود: به خدا قسم نه! هنگامى كه
ملكالموت براى قبض روحش مىآيد، (ابتدا) او اظهار ناراحتى مىكند و به دنبال آن،
ملكالموت به او مىگويد: اى ولّى خدا! ناراحتى نكن، قسم به خدايى كه مبعوث كننده
محمد (صلى الله عليه و آله) است، ما براى تو از پدرى مهربان نيز مهربانتريم،
ديدگانت را بگشاى و بنگر.
سپس حضرت رسول، اميرالمؤمنين، حسن و حسين و
فرزندانِ امام آنان، براى شخص، مجسم مىگردند. در اين هنگام ملكالموت مىگويد: اين
رسولخدا، اميرالمؤمنين، حسن و حسين و ائمه هستند كه همنشينان تواند.
شخص، ديدگانش را مىگشايد و نداگرى از جانب حق،
او را مىخواند و مىگويد: اى نفسى كه به واسطه محمد و اهلبيتش آرامش يافتى!
بازگرد به سوى پروردگارت در حالى كه ولايت ائمه را پذيرفته و بدان خرسندى و مورد
رضاى خدا نيز قرار گرفتهاى، پس داخل شو در زمره بندگانم و داخل شو در بهشتى كه
مهيّا ساختهام.
در اين زمان براى شخص مؤمن هيچ چيزى دوست
داشتنىتر از خلاصى روحش و رسيدن به نداگر نيست».
عياشى در تفسيرش از عبدالرحيم اقصرنقل مىكند
كه:«ابوجعفر (عليه السلام) فرمود: هرگاه روح فردى از شما به حلقومش مىرسد،
ملكالموت بر او نازل مىگردد و مىگويد: هرآنچه كه آرزو نمايى، برايت فراهم خواهد
شد و هرآنچه از آن بهراسى نسبت بدان امن خواهى گشت. و بعد براى وى درى به سوى منزلش
در بهشت مىگشايد و بدو مىگويد: به مسكن خويش در بهشت بنگر و نيز بنگر به
همنشينانت رسولخدا، حسن و حسين».
و اين همان سخن خداوند است كه:اَلَّذيَن
امَنُوا وَكانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى فِىالْحَيوةِ الدُّنْيا وفِى
اْلآخِرَةِ.
«مفيد» در «مجالس» خويش، گفتگوى «حارث همدانى»
با حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) را از اصبغ بن نباته نقل نموده كه در ضمن آن
چنين آمده است:
«حضرت امير (عليه السلام) فرمود: اى حارث! به
تو بشارت مىدهم كه در وهلههاى مرگ، صراط حوض و مقاسمه مرا بشناسى. حارث پرسيد:
مقاسمه چيست؟ حضرت پاسخ داد: مقاسمه آتش، من با آتش مقاسمه برحقى مىكنم؛ به او
مىگويماين دوست من استاو را رها كن و اين دشمن من است او را دربرگير».
اين حديث از احاديث مشهور است كه عدهاى از
راويان آن را نقل كرده و بعضى از ائمه نيز آن را تصديق نمودهاند.
در «غيبت» نعمانى، در حديثى از اميرالمؤمنين
(عليه السلام) نقل شده است:«هان! هيچيك از دوستداران من نخواهند مُرد مگر اين كه
مرا در جايى كه بدان شوق دارند بيابند. و هيچيك از دشمنان من نخواهند مرد مگر اينكه
مرا در جايى كه از آن اكراه دارند بيابند».
در «كافى» از حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده
كه:«هرگاه مرگ، كسى را فرارسد، ابليس از ميان شياطين دستيارش، افرادى را برانگيزد
تا او را به كفر فرمان دهند و در دينش به ترديد اندازند تا زمانى كه روحش از بدن
جدا گردد. حال اگر كسى مؤمن باشد، آن شياطين بر او چيره نتوانند شد. بنابراين،
هنگامى كه نزد محتضرينتان حاضر مىگرديد، شهادت اَنْ لا اِلهَ
اِلاَّاللَّه و اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُاللَّه
را بدانان تلقين نماييد تا اين كه دارفانى را ترك گويند».
مفهوم و مضمون اين روايت را مىتوان از آيات
ذيل نيز فهميد:
يُثَّبِتُاللَّهُ
الَّذيَن امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلآخِرَةِ
وَيُضِلُاللَّهُ الظَّالِمينَ.
و:كَمَثَلِ الشَّيْطانِ
اِذْقالَ لِلأنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ اِنّى بَرىءٌ مِنْكَ اِنّى
اَخافُاللَّهَ رَبَّ الْعالَميَن
ظاهر آيه اخير اين است كه اين دو گفته شيطان
«أكْفُرْ» و «إنّى بَرىء» در يك زمان و از يك نوع واحدند. حال با توجّه به اينكه
در آيه، صحبت از «خطاب» است، اين الفاظ هيچگاه نمىتوانند زبان حال شيطان باشند.
در تفسير عيّاشى از ابىعبداللَّه (عليه
السلام) نقل شده است كه:«هرگاه مرگِ دوستداران ما فرا رسد، شيطان از چپ و راست بر
او حاضر مىگردد تا اينكه او را از آنچه بر آن است، باز دارد و خداوند مانع آن شود.
اين همان گفته خداست كه:يُثَبِّتُاللَّهُ الَّذيَن امَنُوا
بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلآخِرَةِ.
رواياتى كه از ائمه در اين معنا نقل گشته جداً
بسيار است و آنها را جمع كثيرى از راويان، نقل نمودهاند.
اينها همه مطالبى بود كه از كتاب و سنت قابل
استنباط بود و البته براهينى كه بر تجرد نفس و بر عدم بطلان آن در اثر گسستن
ارتباطش بابدن، دلالت مىكند، آنها نيز مفيد همين مطالب خواهند بود. و انشاءاللَّه
بزودى در فصلى كه به دنبال مىآيد، بدان اشارت خواهد رفت.