40.
روح از امر خداست
و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى
و ما اوتيتم من العلم الا قليلا
اسراء: 85
تو را از روح مى پرسند. بگو: روح جزيى از فرمان پروردگار من است و شما
را جز اندك دانشى نداده اند.
((رُوح )) و
((رَوح )) و
((راحة )) از ماده
((ريح )) است به معناى
راحتى و رحمت و باد و نسيم ، و ((روح
)) به معناى مبدا حيات در جاندار است كه به
وسيله آن قادر به احساس و حركت ارادى مى شود.
امام باقر (عليه السلام) درباره حقيقت روح فرموده اند:
((روح مانند باد متحرك است ، و چون روح موجودى لطيف ، مانند ريح
است ، اسم آن از ريح مشتق شده و روح ناميده شده است .(210)))
همچنين از امام مجتبى (عليه السلام) روايت شده است كه در پاسخ اين سوال
كه زمانى كه انسان به خواب مى رود روح او به كجا مى رود فرمودند:
((روح او به ريح (باد) و ريح هم به هوا بسته شده
و تعلق دارد. تا آن موقع كه صاحب روح حركت مى كند و مى خواهد بيدار
شود. در آن هنگام ، اگر پروردگار به او اجازه فرمايد، روح باد را و باد
هوا را مى كشد تا اينكه روح به سوى بدن بر گردد و وارد آن شود، و اگر
خداوند اجازه بازگشت را به روح ندهد، هوا باد را و باد روح را جذب مى
كند و تا روز بعث و قيامت و معاد به سوى صاحبش بر نخواهد گشت .(211)))
از ديگر موارد كاربرد اين واژه در قرآن به دست مى آيد كه روح خود
مخلوقى است از مخلوقات خدا و حقيقت واحده اى است كه مراتب و درجات
مختلفى دارد. يك درجه آن در حيوانات و انسانهاى غير مومن است كه با لفظ
((حيات )) از آن ياد شده
است . مرتبه ديگر آن حقيقتى است كه در عموم آدميان نفخ و دميده شده است
: ((ثم سواه و نفخ فيه من روحه
(212))) درجه اى بالاتر از آن در
افراد مومن است كه مى فرمايد: ((و ايدهم بروح
منه
(213)))، و يك درجه ديگر آن روحى
است كه انبيا و رسل الهى با آن تاييد مى شوند: ((و
ايدناه بروح القدس
(214))) يا ((و
كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا(215)))،
و گاهى با ملائكه است : ((قل نزله روح القدس
(216))) همچنين برخى
((روح )) را در آيه و
كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا(217)
به قرآن معنى كرده اند و گفته اند همان گونه كه روح مايه حيات جسدهاى
مرده است ، قرآن (روح ) به نفوس مرده حيات و زندگى مى دهد.
((امر)) عبارت است از
ايجاد هر موجود از اين جهت كه فقط مستند به خداى تعالى است و منظور
ايجاد است ، و ايجاد عبارت است از وجود هر چيز از جهت استنادش به
خداوند. لذا مى فرمايد: ((انما امره اذا اراد
شيئا ان يقول له كن فيكون
(218))) از اين رو مى فرمايد:
((و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر(219)))
كه امر خدا به چشم بر هم زدن تشبيه شده تا تدريج از آن نفى شود. لذا آن
چيزهايى كه در مسير سلسله علل و اسباب مادى خلقت قرار مى گيرند خلق
خدايند نه امر خدا: ((الا له الخلق و الامر(220)))
پس ((امر)) عبارت است از
كلمه ايجاد آسمانى يك موجود و ايجاد همان فعل مخصوص به خداى تعالى است
بدون اينكه اسباب و علل مادى در آن دخالت داشته و تاثيرات تدريجى خود
را داشته باشند و اين همان وجود مافوق نشئه مادى و ظرف زمان است ، و
روح به حسب وجودش از همين باب است ، يعنى از سنخ امر و ملكوت است .
جمله و ما اوتيتم من العلم الا قليلا معنايش اين است كه علم به روح ،
كه خداوند به شما داده ، اندكى از بسيار است ، زيرا روح موقعيتى در
عالم وجود دارد و آثار و خواصى در اين عالم بروز مى دهد كه بسيار بديع
و عجيب است و شما از آن آثار بى خبريد(221).
41. مرگ : نقصان موقتى كه شهيدان از آن
مستثنايند
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله
امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون فرحين بمآ ءاتيهم الله من فضله و
يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون
يستبشرون بنعمه من الله و فضل و ان الله لا يصنيع اجر المومنين
آل عمران : 169 - 171
كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار، بلكه زنده اند و در
نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. از فضيلتى كه خدا نصيبشان كرده است
شادمان اند، و براى آنان كه در پى شان اند و هنوز به آنان نپيوسته اند
خوش دل اند كه بيمى بر آنان نيست و اندوهگين نمى شوند. آنان را مژده
نعمت و فضل خدا مى دهند و خدا پاداش مومنان را تباه نمى كند.
((تحسبن )) از ماده
((حسب )) و
((حساب )) به معنى شمردن
است ، ((حُسبان )) و
((حِسبان )) هم مصدر به
معناى شمردن است . فعل ((حسب ))
((يحسب )) به معنى ظن و
گمان به كار مى رود، زيرا گمان و ظن در نزد صاحب آن نوعى حساب است كه
از جانب خود محاسبه و بر طبق آن حكم و عمل مى كند.
آيات 154 سوره بقره و 100 نساء و 111 توبه نيز گوياى همين مطلب است .
اگر بدنها براى مرگ خلق
شده اند شهادت برترين انتخاب است
امام حسين (عليه السلام) در مسير كربلا هنگامى كه از فرزدق خبر
قتل مسلم بن عقيل و يارانش را مى شوند قدرى گريه مى كنند و مى فرمايند:
رحم الله مسلما فلقد صار الى روح الله و ريحانه و تحيته و رضوانه
(222) (خداوند مسلم را رحمت كند. مسلما او به
راحتى و روزى و سلام و رضوان الهى پيوست .)
سپس اين اشعار را قرائت فرمودند:
فان تكن الدنيا تعد نفيسه |
|
فدار ثواب الله اعلى و انبل |
و ان تكن الابدان للموت انشاءت |
|
فقتل امرء بالسيف فى الله افضل |
و ان تكن الارزاق قسما مقدرا |
|
فقله حرص المرء فى الرزق اجمل |
و ان تكن الاموال للترك جمعها |
|
فما بال متروك به الحر يبخل
(223) |
اگر دنيا نفيس و مرغوب شمرده شود، پس خانه ثواب الهى برتر و افضل است .
و اگر بدنها براى مرگ خلق شده اند، پس كشته شدن با شمشير در راه خدا
بهتر است .
و اگر روزيها تقسيم شده و مقدر است ، پس كمتر حرص زدن در روزى زيباتر
است .
و اگر نتيجه اندوختن اموال ترك آنهاست ، پس چرا آزاده به ترك شونده بخل
بورزد؟
همچنين در ابتداى ورودشان به كربلا خطبه اى ايراد فرمودند و در آن اين
جمله معروف را بيان كردند: فانى لا اءرى الموت
الا سعاده و الحياة مع الظالمين الا برما(224)
(همانا مرگ را جز سعادت و خوش بختى و زندگى با ظالمان را جز ناراحتى و
ملامت نمى بينم ).
تاييد اين حقيقت و تاكيد بر آن است كه پدر بزرگوارشان ، امير المومنين
(عليه السلام) نيز هنگام شهادت ندا سر ميدهند كه ((فزت
و رب الكعبه
(225))) (به پروردگار كعبه
سوگند، كه رستگار شدم ).
42. مردگان حقيقى : بى ايمانان
انما يستجيب الذين يسمعون و الموتى
يبعثهم الله ثم اليه يرجعون
انعام : 36
هر آينه تنها آنان كه مى شنوند مى پذيرند، و مردگان را خدا زنده مى
كند، و سپس همه به نزد او باز گردانده مى شوند.
((يستجيب )): از ماده
((جوب )) به معنى بريدن
است ، و جواب را از آن جهت ((جواب
)) گويند كه سخن گوينده با آن قطع و تمام مى
شود، و ((اجابت )) به
معنى قبول كردن است ، زيرا در واقع قطع كردن و پايان دادن به سخن و
خواست گوينده است ، و ((استجابه
)) هم ، كه مصدر ((يستجيب
)) است ، به معنى اجابت است .
نظر به اينكه قرآن انسان را موجودى دو بعدى مى داند: يك بعد مادى و
ظاهرى ، كه همان بعد حيوانى اوست و خوردن و آشاميدن و خوابيدن و
پاسخگويى به شهوات و نظاير آن مربوط به آن است :
والذين كفروا يتمتعون و ياءكلون كما تاءكل الانعام
(226) (كافران از متاع زود گذر دنيا بهره مى
گيرند و همچون چهار پايان مى خورند). و بعد ديگرش بعد غير مادى است كه
مربوط به روح الهى انسان است و حقيقت وجود انسان وابسته به همان بعد
است . در واقع بدن در حكم وسيله اى براى فعاليت روح است :
((فاذا سويته و نفخت فيه من روحى
(227))) (چون آن را نظام بخشيدم
و از روح خود در آن دميدم ،) و بلافاصله مى فرمايد اين روح است كه او
را مستحق سجده ملائكه كرده است : ((فقعوا له
ساجدين )). آيات 12 تا 14 سوره مومنون هم تصريح
به دو بعدى بودن وجود انسان دارد.
اما سوال اين است كه در ميان اين دو بعد كدام اصلى و كدام فرعى است ؟
اصالت و ارزش واقعى با كدام است ؟ حيات حقيقى انسان بسته به كدام بعد
اوست ؟ قرآن مى فرمايد اصالت و ارزش انسان بسته به بعد روحى اوست و
حيات بعد روحى به ايمان به خداست : يا ايها
الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم
(228) (اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دعوت خدا و
رسول را اجابت كنيد به هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خوانند كه شما
را حيات مى بخشد.) از اين رو قرآن در آيه مورد بحث مى فرمايد: آنان كه
دعوت تو را نمى پذيرند مردگانى زنده نمايند، بلكه آنان فقط از بعد
حيوانى برخوردارند،)) اين مطلب را در آيات 22
سوره انفال و 172 بقره و 179 اعراف نيز مشاهده مى كنيم .
زنده دلى در صف افسردگان |
|
رفت به همسايگى مردگان |
حرف فنا خواند ز هر لوح خاك |
|
روح بقا جست ز هر روح پاك |
كارشناسى پس تفتيش حال |
|
كرد از او بر سر راهى سوال |
كين همه از زنده رميدن چراست ؟ |
|
رخت سوى مرده كشيدن چراست ؟ |
گفت : پليدان به مغاك اندرند |
|
پاك نهادان ته خاك اندرند |
مرده دلان اند به روى زمين |
|
بهر چه با مرده شوم هم نشين |
همدمى مرده دهد مردگى |
|
صحبت افسرده دل افسردگى |
زير گل آنان كه پراكنده اند |
|
گرچه به تن مرده به دل زنده اند |
مرده دلى بود مرا پيش از اين |
|
بسته هر چون و چرا پيش از اين |
زنده شدم از نظر پاكشان |
|
آب حيات است مرا خاكشان
(229) |
43. هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق
يا ايها الذين ءامنوا استجيبوا لله و
للرسول اذا دعاكم لما يحييكم و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه و
انه اليه تحشرون
انفال : 24
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون خدا و پيامبرش شما را به چيزى فرا
خوانند كه زندگى تان مى بخشد، دعوتشان را اجابت كنيد و بدانيد كه خدا
ميان آدمى و قلبش حايل است و همه به پيشگاه او گرد آورده شويد.
آياتى چون آيات 169 تا 171 سوره آل عمران ، كه گوياى حيات برزخى و
تنعمات مومنان در عالم برزخ اند، مويد اين مطلب است كه كسانى كه روح و
جان خود را با ايمان به خدا و تعاليم انبيا آشنا مانوس كنند زنده مى
شوند به زندگى اى پايدار و ماندنى ، كه ديگر مرگ قادر به حذف آنان
نخواهد بود. در حديث قدسى آمده است كه حضرت حق فرمودند:يابن
ادم انا حى لا اموت اعمل بما امرتك و انته عما نهيتك حتى اجعلك حيا لا
تموت
(230) (اى فرزند آدم ، من زنده ناميرايم . به
آنچه تو را امر كردم عمل كن و از آنچه نهى كردم بپرهيز تا اينكه تو را
مثل خودم زنده ناميرا كنم .)
به من دعايى بياموزيد
همان طور كه قبلا گفتيم ، يكى از خطرها در هنگام مرگ عديله
عندالموت است . محمد بن سليمان ديلمى مى گويد: ((به
خدمت امام صادق (عليه السلام) عرض كردم : شيعيان شما مى گويند ايمان بر
دو قسم است : يكى مستقر و ديگرى ايمانى كه به امانت سپرده شده و رفتنى
است . از شما مى خواهم دعايى به من بياموزيد كه ايمانم را كامل و
پايدار كند، به گونه اى كه تا لحظه مرگ زايل نشود. امام فرمودند: بعد
از هر نماز واجب بگو:رضيت بالله ربا و بمحمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) نبيا و بالاسلام دينا و بالقران كتابا و
بالكعبه قبله و بعلى وليا و اماما و بالحسن و الحسين و على بن الحسين و
محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن
على و على بن محمد و الحسن بن على و الحجه بن الحسن صلوات الله عليهم
ائمه اللهم انى رضيت بهم ائمه فارضنى لهم انك على كل شى ء قدير.(231)
هر كه بميرد مرا مى بيند
حارث همدانى از شيعيان و مواليان امير المومنين امام على (عليه
السلام) است كه امام در حال مريضى مژده وصال و ديدار خود را به هنگام
مرگ به او دادند و فرمودند هنگامى كه جانت به حلقومت برسد، چون دوستدار
منى مرا خواهى ديد.
يا حار همدان من يمت يرنى |
|
من مومن او منافق قبلا |
يعرفنى طرفه و اعرفه |
|
بنعته و اسمه و ما فعلا |
و انت عند الصراط معترضى |
|
فلا تخف عثره و لا زللا |
اقول للنار حين توقف |
|
للعرض ذريه لا تقربى الرجلا |
ذريه لا تقربيه ان له |
|
حبلا بحبل الوصى متصلا |
اسقيك من بارد على ظماء |
|
تخاله فى الحلاوة العسلا(232)
|
(اى حارث همدانى ، هر كه بميرد از مومنان يا منافقان مرا پيش روى خود
مى بيند، چشم او مرا مى شناسد و من هم او را به اوصاف و اعمالش مى
شناسم و تو در نزد صراط پيش من خواهى آمد. پس از هيچ لغزشى مترس . به
آتش مى گويم به اين مرد نزديك مشو. در آن زمانى كه براى عرض اعمال
بازداشت مى شوى ، مى گويم اين مرد را واگذار و نزديك او ميا كه ريسمان
او به ريسمان وصى محمد عليهما السلام متصل است . در موقع تشنگى آب سردى
به تو خواهم داد كه آن را در شيرينى همچون عسل خواهى يافت .)
اى كاش كه گفتى فمن يمت يرنى |
|
جان فداى كلام دل جويت |
كاش روزى هزار مرتبه من |
|
مردمى تا بديدمى رويت |
44. هر خبرى در موعد خود محقق مى شود
لكل نبا مستقر و سوف تعلمون
انعام : 67
و به زودى خواهيد دانست كه براى هر خبرى زمانى معين است .
((نباء)) در قرآن درباره
امرى به كار مى رود كه اهميت و شاءن عظيم دارد. بنابراين
((نباء)) آن خبرى را
گويند كه داراى فايده بزرگ باشد و عارى از هر گونه كذب .
((مستقر)) از ماده
((قر)) به معناى سرماست ،
و خاصيت سرما سكون است و خاصيت حرارت حركت . لذا ((قرار))
يعنى ثبات و محل استقرار، و ((استقرار))
هم يعنى ثابت شدن ، و ((مستقر))
يعنى محل قرار گرفتن .
چه كسى ارواح را مى گيرد؟
مشركى در محضر امام على (عليه السلام) ادعا كرد در قرآن درباره
قبض روح تناقض وجود دارد.
امام در پاسخ به او فرمودند: ((الله يتوفى
الانفس حين موتها))(233)
و ((يتوفاكم ملك الموت
(234))) و ((توفته
رسلنا(235)))
و ((تتوفاهم الملائكه طيبين
(236))) و ((الذين
تتوفاهم الملائكه ظالمى انفسهم
(237))) (خداوند در يك جا فرموده
خدا ارواح را مى گيرد و در جاى ديگر فرموده ملك الموت و در جايى فرموده
فرستادگان ما ارواح را مى گيرند و در جاى ديگر، گفته ملائكه .) خداوند
تبارك و تعالى برتر و بزرگ تر از آن است كه كار قبض روح را خود به
عهده گيرد. كار فرستادگان و فرشتگانش كار او به حساب مى آيد، زيرا آنان
فرمان خدا را اجرا مى كنند...پس هركس اهل طاعت و فرمانبرى خدا باشد
فرشتگان رحمت مامور گرفتن جان او مى شوند. اما روح معصيت كاران را
فرشتگان عذاب قبض مى كنند. ملك الموت دستيارانى از فرشتگان رحمت و عذاب
دارد كه فرمان او را اجرا مى كنند، و در واقع كار آنها ملك الموت است و
قبض روح را به او نسبت مى دهند. پس فعل آنان فعل ملك الموت است و فعل
ملك الموت فعل خداست ، زيرا خداست كه ارواح را به دست هر كس كه بخواهد
مى گيرد.(238)
در بيان ديگرى از امام صادق (عليه السلام) درباره آياتى كه ذكر آن گذشت
آمده است : ((خداى تبارك و تعالى براى ملك الموت
و دستيارانى از فرشتگان قرار داده است كه جانها را مى گيرند، همچون
داروغه كه دستيارانى دارد و آنها را براى اجراى فرمانهايش مى فرستد. پس
فرشتگان جان مردم را مى گيرند و ملك الموت در كنار جانهايى كه خودش
گرفته است آن جانها را از فرشتگان تحويل مى گيرد و خداى عزو جل همه
آنها را از ملك الموت مى ستاند.(239)))
انواع و احوال روح
امام على (عليه السلام) در توصيف سبقت گيرندگان در آيه شريفه
((السابقون السابقون اولئك المقربون
(240))) فرمودند:
((آنان پيامبران مرسل و غير مرسل اند كه خداوند در آنها پنج روح
قرار داده است : روح القدس و روح ايمان و روح قدرت و روح شهوت و روح
بدن ، (كه به سبب هر يك امرى را انجام مى دهند(241)).))
همچنين حضرتش فرمودند: ((به بدن شش حالت دست مى
دهد: سلامت ، بيمارى ، مرگ ، زندگى ، خواب ، بيدارى . روح نيز چنين است
: زندگى او دانش اوست و مرگش نادانى او و بيمارى اش شك او و سلامتش
يقين او و خوابش غفلت او و بيدارى اش هشيارى او.(242
)))
45. نفخ صور: اول اعلام مرگ عمومى مخلوقات
و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من
فى الارض الا من شاء الله
زمر: 68
و در صور دميده شود. پس هر كه در آسمانها و هر كه در زمين است - جز
آنان كه او بخواهد - بى هوش مى شوند.
((نفخ )) به معنى دميدن
است . ((الصور)) به معنى
شيپور است ، و ((نفخ صور))
كنايه از احضار و خواندن است .
((صعق )) به معنى شدت
صورت رعد است و در اين آيه به معنى مرگ و بيهوشى است كه لازمه معنا و
اثر صيحه و شدت صوت رعد است ، و ((صاعقه
)) از اين ريشه است به معناى مرگ و آتشى كه از
آسمان مى آيد و عذاب آورنده است . در اينكه اين صور چيست و چگونه است ،
رواياتى وارد شده كه برخى از آنها را در اينجا مى آوريم و در موضوع بعد
نيز از آنها سخن خواهيم گفت .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: ((صور
شاخى از نور است كه در آن سوراخهايى به عدد ارواح بندگان است
(243))) در حديث ديگرى از امام
على بن الحسين عليهما السلام است كه ((صور شاخ
بزرگى است كه يك سر و دو طرف در بالا و پايين دارد كه ميان آنها فاصله
بين اعماق زمين تا آسمان هفتم است
(244))) از اين دو روايت مى توان
نتيجه گرفت كه شيپور اسرافيل مادى نيست ، بلكه از جنس نور است و اين
توضيحات براى تقريب به ذهن بوده است .
در موضوعات قبل اندكى درباره روح سخن گفتيم . اكنون آن بحث را ادامه مى
دهيم :
حقيقت روح
يكى از ماديون و منكران معاد در خلال پرسشهايى از امام على
(عليه السلام) از حضرت پرسيد: ((وقتى چراغ خاموش
مى شود نور آن به كجا مى رود؟)) حضرت فرمودند:
((ديگر بر نمى گردد)) او
گفت : ((پس انكار نكرديد كه انسان هم مثل چراغ
باشد، به طورى كه وقتى مرد و روحش از بدن خارج شد ديگر هرگز به سوى او
بر نگردد)).
امام فرموده اند: ((قياس تو درست نيست ، زيرا
آتش در اجسام نهفته شده ، و هستى اجسام به همان اعيان خارجيه و جسميت
آنها است ، مانند سنگ آهن كه زمانى كه به يكديگر زده شوند آتشى كه نور
دارد از آنها متصاعد مى شود. پس آتش در درون آن اجسام وجود دارد و نور
است كه از آن خارج مى شود، در حالى كه روح موجود لطيفى است كه در قالب
كثيفى (مادى ) رفته است . پس معلوم است كه روح مانند نور چراغ نيست ،
(زيرا آهن و سنگ و قائم به ذات اند، اما جسم انسان قائم به روح است ،
نه قائم به ذات ).))
پرسيد: ((روح بعد از مرگ به كجا مى رود؟))
اما فرمودند:((تا روز رستاخيز، روح در همان جايى
كه بدن در زمين دفن است مى ماند.)) پرسيد:
((روح چيست ؟ آيا غير از خون است ؟))
حضرت فرمودند: ((آرى . آن گونه كه برايت گفتم ،
خون ماده و وسيله كشش و گسترش و نفوذ روح است به تمامى اجزاى بدن .
رطوبت جسم و صفاى رنگ و زيبايى صدا و كثرت خنده در خون توليد مى شود، و
اين به گونه اى است كه اگر خون منجمد شود، روح از بدن جدا مى شود.))
پرسيد: ((آيا روح به سبك بودن يا سنگين بودن و
اوصاف وزن متصف مى شود؟)) امام در پاسخ فرمودند:
((روح چون باد در انبان است : اگر انبان را پر
از باد كنند، پر باد بودن يا بى باد بودن تغييرى در وزن آن ايجاد نمى
كند روح هم مانند باد است و سبكى و سنگينى ندارد.))
پرسيد: ((آيا روح بعد از خارج شدن از جسم متلاشى
مى شود؟)) امام فرمودند: ((خير.
روح باقى و زنده است تا وقت نفخ صور اول كه همه اشياى عالم مى ميرند نه
حسى مى ماند و نه محسوسى . از آن به بعد روح هم مى ميرد. سپس خداوند
بعد از چهارصد سال با نفخ صور دوم عام را بر مى گرداند و دوباره همه
چيز زنده مى شود(245
))).
46. همه فانى اند، جز وجه خدا
كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلل
و الاكرام
رحمن : 26 و 27.
هر چه بر روى زمين است دستخوش فناست . و ذات پروردگار صاحب جلالت و
اكرام توست كه باقى مى ماند.
((فان )) اسم فاعل از
ماده ((فناء)) به معناى
از بين رفتن و مراد از بين رفتن صورت و تركيب ظاهرى است .
((وجه ربك )):
((وجه )) يعنى چهره و روى
و صورت ، و منظور از ((وجه ))
در اين آيه ذات و نفس شى ء است ، وجه رب يعنى ذات پروردگار.
در تفسير على بن ابراهيم قمى ، در ذيل اين آيه شريفه (((و
نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض ))).حديثى
از حضرت على بن الحسين امام سجاد (عليه السلام ) آمده كه حضرت در ضمن
پاسخ به راوى كه پرسيد: ((در بين دو نفخه صور
چقدر فاصله است ؟)) فرمودند: ((آنچه
خدا بخواهد.)) پرسيد: ((چگونه
در صور دميده مى شود؟)) امام فرمودند:
((و اما نفخه اول اين گونه است كه خداوند به
اسرافيل فرمان مى دهد تا به دنيا هبوط كند، در حالى كه با او صورى است
كه يك سر و دو طرف دارد و بين آن دو فاصله ما بين زمين و آسمان است .
هنگامى كه فرشتگان مشاهده مى كنند كه اسرافيل با صورش به طرف دنيا مى
رود، به هم مى گويند: خداوند به مرگ اهل زمين و آسمان فرمان داده است .
پس اسرافيل به سرزمين بيت المقدس مى آيد و مقابل كعبه قرار مى گيرد و
چون اهل زمين او را مى بينند، مى گويند: خداوند به مرگ زمينيان فرمان
داده است ، و او يك بار در صور مى دمد و صدايى از آن طرف زمينى صور
خارج مى شود كه به سبب آن همه جانداران روى زمين بى هوش مى شوند و مى
ميرند، و همين صدا از طرف آسمانى صور نيز بيرون مى آيد و به سبب آن همه
اهل آسمانها مى ميرند، مگر اسرافيل ، و هر چه خدا بخواهد اين مدت به
طول مى انجامد. آن گاه خداوند به اسرافيل مى گويد: اى اسرافيل بمير، او
نيز مى ميرد سپس خداوند به آسمانها فرمان مى دهد كه سخت جنبش كنند به
كوهها مى گويد تند به گردش درآيند، و اين است قول خداى سبحان كه فرمود:
((يوم تمور السماء مورا و تسير الجبال سيرا(246)))
آن گاه امام فرمودند: ((معنى اين كلام اين است
كه تبدل الارض غير الارض
(247)، يعنى زمين ديگر نه آن زمين است كه بر روى آن
آشكار گناه مى كردند و كوهها بر آن بودند و گياهان از آن مى روييدند،
بلكه مانند همان روز اول خلقت مى شود كه هيچ خبرى از اينها نبود و عرش
الهى دوباره بر روى آب قرار مى گيرد،، همچنانكه اول بار چنين بود. پس
در اين هنگام حضرت جبار، جل جلاله ، با صداى عالى و بلند ندا مى كند،
به گونه اى كه به جاى جاى آسمانها و زمين مى رسد: لمن الملك اليوم ؟(248)
(امروز پادشاهى براى كيست ؟) چون هيچ پاسخ دهنده اى وجود ندارد، خداوند
خود پاسخ خود را مى گويد: لله الواحد القهار(249)
(براى يكتاى چيره )، و من غالب و چيره ام بر تمامى آفرينش و آنها را مى
راندم . منم خدايى كه هيچ خدايى جز من نيست . آنها را با خواست خود
ميراندم و آنها را به قدرتم زنده مى كنم . در ادامه امام فرمودند:
((پس حضرت جبار در صور مى دمد (بعد از زنده كردن
اسرافيل فرمان به دميدن مى دهد))...آن گاه همه
اهل آسمانها زنده مى شوند، همان گونه كه قبلا بودند و حاملان عرش الهى
به محل ماموريت خود بر مى گردند بهشت و دوزخ حاضر مى شود و خلايق همه
براى حسابرسى محشور مى شوند.)) راوى مى گويد:
((سخن به اينجا كه رسيد ديدم حضرت على بن الحسين
(عليه السلام) به شدت گريه مى كنند(250))).
47. منتظر فرمان خروج از قبرها باشيد تا به سوى
ما برگرديد
و استمع يوم يناد المناد من مكان قريب
يوم يسمعون الصيحه بالحق ذلك يوم الخروج انا نحن نحى و نميت و الينا
المصير يوم تشقق الارض عنهم سراعا ذلك حشر علينا يسير
ق : 41 - 44
و آن گاه كه منادى از مكانى نزديك ندا مى دهد، گوش فرادار. روزى كه آن
آواز سهمناك را به حق مى شنوند، آن روز روز بيرون شدن از گور است . ما
زنده مى كنيم و مى ميرانيم و بازگشت به سوى ماست ، روزى كه زمين بشكافد
و آنان به شتاب بيرون آيند، و اين گرد آورى براى ما آسان است .
اين آيه تاكيد ديگرى است بر اين حقيقت مهم كه انسان موجودى هميشه زنده
است و زندگى اش با مردن خاتمه نمى يابد و مردن براى او در واقع انتقال
از خانه اى به خانه اى ديگر است و زندگى دنيا حياتى امتحانى و در عين
حال سرنوشت ساز براى اوست و به سان مقدمه اى است براى آن زندگى ابدى ،
از اين رو خداوند در آيات بسيارى از آخرت به عنوان جزا و اجر اين دنيا
ياد كرده است .
امام صادق (عليه السلام) در خلال حديثى مفصل در باب انسان شناسى
فرمودند: ((انسان نيمش از دنيا (جسم ) و نيمش از
آخرت (روح ) است . پس تا زمانى كه خداوند ميان اين دو نيمه را جمع
كند، حياتش در زمين ادامه مى يابد و از او آسمان و شاءن آخرتى به شاءن
دنيا تنزل مى يابد، اما آن هنگام كه بين اين دو به وسيله مرگ جدايى
بيندازد، روح به سوى شاءن خود، كه عالم آخرت و آسمان است ، مى رود.پس
روح قبل از مرگ در زمين و بعد از آن در آسمان است .(251)))
حقيقت روح و ارتباط آن با
بدن
سيد على خان كبير در رياض السالكين ، كه شرحى است بر صحيفه
سجاديه ، مى گويد:
((رگهايى كه به قلب صنوبرى متصل اند كارشان
گرفتن خون از قلب و وارد ساختن خون جديد به قلب است و اين عروق
((شريان )) نام دارند، و
خود قلب دو حركت دارد: انقباضى و انبساطى . در حركت انقباضى ، بخار
تاريك موجود در قلب وارد شريانها مى شود و خون را به حركت و جريان در
مى آورد.در حركت انبساطى ، قلب نسيم لطيف ، گوارا و صاف و پاكيزه را مى
گيرد. در نتيجه ، در قلب ، نشاط و يك نوع سرور حاصل مى شود؛ و آن نسيم
لطيف صاف و گوارا به بخار تبديل شده و به وسيله همان بخار روح به تمامى
اجزاى بدن و به همه اعضاى آن مسلط شده و در تمام نقاط جسم نفوذ مى كند؛
و به خاطر تسلط روح بر آن ، نسيمى كه به قلب نشاط مى دهد ايجاد مى شود؛
و اين نسيم را روح حيات مى گويند كه اگر لحظه اى از قلب قطع شود، حيات
و زندگى او قهرا منقطع مى شود.(252)))
در حديثى از امام رضا (عليه السلام) است كه فرمود: ((مركز
روح مغز است و شعاع آن به تمامى قسمتهاى بدن منتشر مى شود و به همين
وسيله بر بدن مسلط مى شود، همان گونه كه مدار خورشيد در وسط آسمان است
و شعاعش بر همه زمين گسترش مى يابد. پس زمانى كه آن مدار پنهان شود،
معنايش اين است كه ديگر خورشيدى وجود ندارد. همين طور است سر: زمانى كه
سر، كه مدار و مركز روح است قطع شود، ديگر روحى در بدن نخواهد بود(253))).
فلك نه همسرى دارد نه هم كف |
|
به خون ريزى دلش اصلا نگفت اف |
هميشه شيوه كارش همينه |
|
چراغ دودمانى را كند پف
(254) |
48. سوگند كه وعده جزاى اعمال واقع شدنى است
بسم الله الرحمن الرحيم
و الذاريت ذروا فالحاملت وقرا فالجاريت يسرا فالمقسمات امرا انما
توعدون لصادق و ان الدين لواقع
به نام خداى بخشاينده مهربان ، سوگند به بادهايى كه خاك مى پراكنند،
سوگند به ابرهان گران بار، سوگند به كشتيهايى كه به آسانى روان اند و
سوگند به فرشتگانى كه تقسيم كننده كارهايند، كه آنچه شما را وعده مى
دهند راست است و روز جزا آمدنى است .
در اين آيات ، ابتدا خداوند پشت سر هم چهار سوگند خورده تا تاكيدى باشد
بر مطلبى كه بعد از آن بيان مى كند، و آن عبارت است از آمدن روزى كه در
آن روز جزاى اعمال داده مى شود.اين قسمهاى چهارگانه همه تدابير عالم را
شامل مى شود و به همه يكجا اشاره دارد: هم نمونه اى از تدبير امور
خشكيها را آورده (و الذاريات ذروا) و هم نمونه اى از تدابير امور
درياها را (فالجاريات يسرا)، هم نمونه اى از تدابير مربوط به فضا را
آورده (فالحاملات ) و هم به ديگر امور در عبارت ((فالمقسمات
امرا)) اشاره كرده است كه منظور فرشتگانى اند كه
واسطه تدبير الهى اند و اوامر خداى تعالى را تقسيم مى كنند تا خلقت و
تدبير الهى به دست فرشتگانى برسد كه مامور پديد آوردن حوادث جزئيه عالم
اند (بر طبق ملائكه از بالا به پايين ). سپس ، بعد از سوگند به اسبابى
كه در تدابير سراسر عالم موثرند، جواب قسم را آورده است ، و آن اينكه
آن وعده هايى كه از طريق وحى و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به
شما رسيده صادق و راست و روز جزاى اعمال ، آمدنى است : اگر اعمالتان
خير باشد، جزاى خيرش را مى بينيد، و اگر شر باشد به سزاى شرش مى رسيد(255).
در ابتداى پنج آيه ابتداى سوره مرسلات هم ، پنج سوگند آمده است . آن
گاه خداوند فرموده كه ((انما توعدون لواقع
(256))) در آيه 7 سوره حج هم
فرموده : ((و ان الساعه اتيه لا ريب فيها)).
در آيات 15 سوره طه و 59 مومن هم آمدن قيامت را قطعى و يقينى معرفى
كرده است .
امام على بن ابى طالب (عليه السلام) در باره يقينى بودن مرگ و معاد
تعبير زيبايى دارند:
(و تعجب مى كنم از كسى كه مرگ را فراموش مى كند با اينكه مردگان را مى
بيند، و تعجب مى كنم از كسى كه جهان ديگر را انكار مى كند در حالى كه
جهان نخست را مى بيند، و تعجب مى كنم از كسى كه دار فانى را آباد مى
كند و دار باقى را به دست فراموشى مى سپارد.)
درباره قيامت از تو مى پرسند كه چه وقت فرا مى رسد. بگو: علم آن نزد
پروردگار من است . تنها اوست كه چون زمانش فرا رسد آشكارش مى سازد. فرا
رسيدن آن بر آسمانيان و زمينيان سنگين است ، جز به ناگهان بر شما
نيايد. چنان از تو مى پرسند كه گويى تو از آن آگاهى . بگو: علم آن نزد
خداست ، ولى بيشتر مردم نمى دانند.
اولا، ثبوت و وجود قيامت و علم به آن يكى است ، يعنى وقوع و ثبوتش از
غيبت عالم بوده و در نزد خدا محفوظ است و هر وقت بخواهد پرده از آن بر
مى دارد و آن را ظاهر مى كند. اين بدان دليل است كه با ظهور و تحقق
قيامت ، همه چيز فانى مى شود و هيچ موجودى از موجودات نيست كه خودش
ناظر و محيط به فناى خود باشد يا فناى ذاتش بر او ظاهر شود.
ثانيا، از زوايه اى ديگر مى توان گفت كه ناگهانى بودن قيامت و ناآگاهى
از زمان وقوع آن سبب مى شود كه مردم همواره منتظر وقوع آن باشند و
قيامت را از خود دور ندانند، و اين خود اثر تربيتى و سازنده دارد و نيز
باز دارنده انسان از بديهاست .
. از هر حيث كه نگاه كنيم ، اين مسئله در آسمانها و زمين ثقيل و سنگين
است : چه بگوييم علم به آن و صفات آن بر آسمانها و زمين و غيره همه
ثقيل است ، زيرا سنگينى علم به آن عين سنگينى وجود آن است ، و چه
بگوييم چون مشتمل بر شدايد و حوادث عظيم و بر هم ريختن نظام كنونى عالم
است ، سنگين است ، زيرا هيچ موجودى نمى تواند فناى خود را تحمل كند.
آيات 42 تا 45 سوره نازعات و 6 تا 10 قيامت و 1 و 5 نبا و 12 تا 14
ذاريات و 47 فصلت و 17 و 18 شورى و 29 و 30 سبا و 34 لقمان و 63 احزاب
و 85 زخرف و 65 و 66 نمل نيز مناسب با اين موضوع است .