خمول
ضد خاص حب جاه و شهرت خمول است . خمول يا افتادگى صفتى از صفات مومنين
و متقين و افراد ورع و پاك است . كسانى كه دنيا و ظواهر فريبنده آن و
زينت هاى آنچنانيش نتوانسته در آنها نفوذى داشته باشد انبياء، اولياء و
اوصياء الهى همگى داراى اين صفت بوده اند و چه بسا افرادى كه وقتى ما
با آنها برخورد مى كنيم به آنهايى بى اعتنا باشيم ، ليكن آنها از افراد
ورع و پاك و مورد عنايت حق تعالى باشند.
به سر وقتشان خلق كى ره برند
|
كه چون آب حيوان به ظلمت درند
|
زبان حال كسانى كه داراى خمول اند دو بيت شعر زير است :
مگو جاهى از سلطنت بيش نيست
|
كه ايمن ترا زملك درويش نيست
|
گدا را چون حاصل شود نان شام
|
چنان خوش بخسبد كه سلطان شام
|
روايات در مورد خمول
پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
ان اليسير من الرياء شرك و ان الله يحب الاتقياء
الاخفياء الذين اذا غابوا يفقدوا و اذا حضروا لم يعفروا قلوبهم مصابيح
الهدى
(176) هر آنچه از ريا پيش آيد شرك است و به درستى
خداوند به افراد متقى كه ناشناخته اند. كسانى كه اگر غايب شوند مفقود
نيستند و اگر حضور داشته باشند شناخته نمى گردد علاقه دارد.
قلب هاى اينان چراغ هاى هدايت است .
و نيز آن حضرت فرموده اند:
ان من امتى من لواوتى
احدكم يسئله دينار لم يعطه اياه او سئله درهما لم يعطه اياه و لو سئل
الله الجنه لاعطاها اياه و لو سئله الدنيا لم يعطها اياه
(177) از امت من كسانى هستند كه اگر بر يكى از شما وارد
شوند و دينارى طلب كنند كسى به آنها نمى بخشايد حتى اگر درهمى هم طلب
كنند به آنها نمى دهند ولى اگر آنها از خداوند بهشت را بخواهند (فورا)
اجابت مى شود. اما اگر در خصوص امور دنيوى چيزى را از خداوند بخواهند
به آنها عطا نمى كند.
ان الله تبارك و تعالى فى
مقام الامتناع على بعض عبيده الم انعم عليك الم استرك الم اخمل ذكرك
يعنى خداوند در مقام منت بر بعضى از بندگان خود مى فرمايد: آيا
نعمت بر تو ارزانى نداشتم آيا تو را مستور نكردم (بپوشاندم يعنى تو كه
بنده خوبى هستى كسى خبر ندارد) و آيا ذكر تو را خاموش نساختم .
بنابراين خمول حسن است و حب جاه و شهرت عيب .
6 - حب مدح و كراهت ذم
معمولا انسان دوستدار ستايش است و مى
خواهد ديگران از او تعريف و تمجيد به عمل بياورند و يا اينكه از مذمت
خود توسط ديگران ناراحت مى شود. به اين دو حالت كه از لغوهاى فعلى
داخلى هستند حب مدح و كراهت ذم مى گويند. حب مدح و كراهت ذم داراى دو
مرتبه است :
1 - مرتبه اول آن است كه شخص به خاطر مدح و تمجيدى كه توسط ديگران از
او مى شود خرسند و خشنود شود و سپاسگذار مادح و ماجد باشد و همچنين از
كسى كه مذمت او را مى گويد ناراحت شده و كينه او را به دل بگيرد و او
را به مكافات برساند و يعنى به خاطر آن مذمت از او انتقام بگيرد.
2 - مرتبه دوم آن است كه از شخصى كه او را تمجيد نموده باطنا خرسند شود
و از مادح خوشش بيايد. ولى حفظ ظاهر كند و اظهار خوشنودى ننمايد و از
طرفى از كسى كه او را مورد مذمت قرار داده باطنا ناراحت شود و كينه او
را به دل بگيرد ولى اظهار ناراحتى ننمايد. ضمنا حس انتقام و به مكافات
رساندن او را هم نداشته باشد. البته اين موضوع روشن است كه هر دو مرتبه
حب مدح و كراهت ذم ناپسند و زشت است .
حب مدح داراى درجاتى است :
1 - دوست داشتن و در خواست كردن مدح و چنگ زدن به هر وسيله ممكن براى
نيل به آن حتى با استفاده از عبادات و دورى از محظورات شرعى .
2 - دوست داشتن و درخواست كردن مدح آن هم به وسيله مباحات يعنى كارهاى
مباح نه به وسيله عبادات و هم حتى اينكه شخص براى رسيدن به مدح مرتكب
محظورات شرعى مى شود.
3 - دوست داشتن مدح ، بدون اينكه اقدامى براى مورد ستايش قرار گرفتن
انجام دهد، ولى در صورتى كه مورد ستايش و مدح خشنودى مى گردد و در وجود
خود احساس ناراحتى از مدح نمى نمايد.
4 - نه تنها اراده مدح شدن نمى كند و اقدامى هم در اين جهت نمى دهد،
بلكه در وجود خود علاقه اى به مدح ندارد. و قلب خود را به عدم خشنودى و
دورى از مدح مجبور ساخته است . ليكن اگر مورد مدح قرار گيرد ناخود آگاه
خشنودى و خرسند مى گردد.
اما حال بايد ديد چه عاملى يا عواملى باعث مى شود كه انسان دچار حب مدح
گردد. اينجا بايد بيان كينم كه چهار عامل است كه موجب مى شود حب مدح در
انسان تقويت گردد:
1 - اينكه مدح را وسيله كمال بدانيم .
2 - تصور كنيم كه قلوب ماد حين را در تسخير خود داريم .
3 - در صورتى كه مدح علنى باشد اينكه تصور كنيم شنوندگان مدح معتقد به
مورد مدح هستند.
4 - به اينكه مدح دلالت بر حشمت ممدوح دارد معتقد باشيم و فكر كنيم
مادح كه زبان بر ستايش ما گشوده از باب اضطرار خود چنين مى كند حال
خواه تمجيد او داوطلبانه باشد يا نباشد.
راه علاج حب مدح
1 - نظر كردن به انگيزه خشنودى از مدح (كه انگيزه اى پوچ است )
2 - توجه به اينكه جاه و مقام و مال (كه جاه موجب حب مدح مى شود) از
امور دنيويه و فانى هستند.
3 - تشخيص دادن كمالات حقيقى از كمالات وهمى .
راه معالجه كراهت ذم
مذمت كننده نيز دو حالت دارد: 1 - مذمت همراه با صداقت در گفتار 2 -
مذمت همراه با دروغ . اما اولى مذمت كننده در مورد مذمت صادق و راستگو
است در اين صورت ممكن است قصد او را با دو عبارت زير بيان كنيم :
ان كان قصد النصح و الارشاد فلا ينبغى بغضه
و ان كان الايذاء و التغنت فلا بغضه ايضا لانه
ارشدك الى عيبك ان كنت جاهلا به و ذكرك اياه ان كنت غافلا به و قبحه فى
عينك ان كنت مذكراله
كسى كه در مورد مذمت راست مى گويد اگر قصد او نصيحت و ارشاد است كه در
اين صورت قطعا نبايد بغض او را به دل گرفت و حتى اگر قصد او اذيت و
ايذاء است در اين صورت هم نبايد كينه او را به دل گرفت زيرا بالاخره او
تو را بر عيب خود ارشاد و راهنمايى نموده (در صورتى كه از آن عيب آگاه
باشى ) و اگر از آن عيب آگاه باشى تو را به ياد آن عيب انداخته يعنى از
غفلت در آورده است و اگر هم غافل از آن عيب نباشى و آن عيب را مد نظر
هم داشته باشى باز او در حق تو خيرى انجام داده و آن اينكه زشتى و
قباحت آن عمل را در نزد تو مجسم نموده است . و اما اگر شخص ذام كاذب
باشد باز هم نبايد از او ناراحت شويم . و ان كان
الذام كاذبا فلا ينبغى بعضه ايضا لانك و ان خلوت من ذلك العيب الا انك
لاتخلوا من عيوب آخر مساويه لها او افحش منها و اگر هم شخص ذام
و مذمت كننده به دروغ مذمت كند باز هم نبايد بغض و كينه او را به دل
گرفت چه آنكه هر چند تو از آن عيبى كه او به تو نسبت داده عارى هستى ،
ليكن از عيوب مترادف با آن كه عارى نيستى . يا شايد از عيوبى بدتر از
عيبى كه به تو نسبت داده است برخوردار باشى . پس بنابراين بالاخره بغض
و عداوت ذام بيجا و بى مورد است و حالات موجود در ذام است . وقتى در
هيچ يك از موارد آن راهى براى بغض و عداوت ذام وجود نداشته باشد، بديهى
است محملى هم براى كراهت از ذم باقى نمى ماند شايد به همين دليل است كه
نبى اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: اذا
رايتم المداحين فاحثوا فى وجوههم التراب
(178) هنگامى كه مداحين را ديديد (كه مدح بيجا مى كنند)
خاك بر چهره آنان بپاشيد و باز فرمودند: اذا
مدحت اخاك فى وجهه فكانما امررت على حلقه الموسى
(179) هنگامى كه تو برادرت را رودرو او ستايش كنى مانند
آن است كه با تيغ بر گردن او كشيده باشى (مدح رودرو مثل هلاك كردن و
كشتن ممدوح است ) و از همان حضرت نقل شده است :
راس التواضع ان تكره ان تذكر بالبر و التقوى
(180) همانا مردم به دو دليل هلاك شدند:
1 - تبعيت از هوى و هوس هاى نفسانى و شيطانى 2 - دوست داشتن ثناء و
تعريف و مدح شدن خود توسط ديگران . اينجاست كه انسان بايد خودش را
مورد آزمايش قرار دهد و ببيند توانايى دارد حب مدح را در خود بكشد و
كراهت ذم را در وجود خود نابود كند يا خير. اميد است پيروزى در اين
امتحان نصيب ما بگردد. ما در بحث لغوهاى قولى به تفصيل در خصوص مداحى
بيمورد بحث كرده ايم لذا در اينجا به همين مقدار بسنده مى كنيم .
7 - نفاق
تعريف نفاق
نفاق عبارت است از مخالفت باطن يا ظاهر، حال اين مخالفت باطن با ظاهر
خواه در ايمان باشد (يعنى به ظاهر خود را مومن نشان دهد در حالى كه
باطنه مومن نيست ) خواه در طاعات باشد و يا در معاشرت با مردم تفاوتى
نمى كند. حال بايد ديد انگيزه نفاق چيست ؟ انگيزه نفاق حب جاه ، جلال ،
مقام ، مال و دنيا است ، يعنى دوستى و علاقه به بهره ورى از لذائذ
دنيوى .
در اين بحث ما به چند سوال پاسخ خواهيم داد:
1 - منافق كيست ؟ و منافقين داراى چه صفاتى هستند؟
2 - منافقين چند نوع است ؟
3 - هدف منافقين چيست ؟
4 - از چه راهى مى توان منافقين را شناسايى كرد؟
اما قسمت اول اين مبحث به پاسخ به اينكه منافق كيست و منافقين داراى چه
صفاتى هستند اختصاص دارد.
بحث لغوى
نفاق بر وزن فعال مصدر است و اسم فاعل آن نافق مى باشد. ريشه لغوى اين
لغت را كه بررسى مى كنيم به نافقاء يربوع مى رسيم . يربوع به موش
صحرايى مى گويند و نافقاء هم اسم لانه موش است . حال بايد ديد بين اين
ريشه لغوى و منافق اصطلاحى چه وجوه شباهتى وجود دارد. برخى وجوه تشابه
كه مى توان به عنوان وجه مشترك اين دو يافت عبارتند از:
1 - دو چهره بودن .
2 - دارا بودن مسير انحرافى و راه مخفى .
3 - فرار از حملات احتمالى دشمن از راه مخفى .
البته وجوه تشابهى را كه ذكر كرديم با استفاده از آيات قرآن است مثلا
در مورد دو چهره بودن منافقين ، خداوند مى فرمايد:
اذا لقو الذين آمنوا قالوا و اذا خلوا الى شيا
طينهم قالوا انا معكم
(181) هنگامى كه منافقان با اهل ايمان ملاقات كنند مى
گويند ما ايمان آورده ايم و هنگامى كه با (هم فكران ) شيطان خود خلوت
مى كنند مى گويند ما با شماييم . پس مى بينيد دريك چهره ادعاى ايمان و
دريك چهره مخالفت با مومنين دارند.
و اما دليل بر وجه شباهت دوم لفظ خلو در
آيه شريفه اى است كه بيان شد كه مى فرمايد هنگامى كه منافقين با شياطين
خود خلوت مى كنند، اين كنايه از آن دست كه راه مخالفت با مومنين را
علنى مى كنند و مخفى نگه مى دارند. وجه شباهت سوم هم فرار از حملات
احتمالى بود كه خداوند در اين زمينه مى فرمايد: و اذا قيل لهم لاتفسدوا
فى الارض قالوا انما نحن مصلحون
(182) و هنگامى كه به منافقين گفته شود در زمين فساد
نكنيد مى گويند فقط ما مصلح هستيم . و لذاست كه اميرالمؤ منين على عليه
السلام در نهج البلاغه در خصوص منافقين مى فرمايد:
يتلونون الوانا و يفتنون افتانا يمشون الخفاء
(183) به رنگها و حالات گوناگون در مى آيند و سخنان
گوناگون مى زنند و راه مخفى دارند و در پنهانى حركت مى كنند و بعد در
دنبال همين خطبه دارد كه و لكل شجو دموع قد اعد
و لكن حق باطلا و لكل قائم مائلا و لكل باب مفتاحا براى هر در
بسته كليدى دارند و بالاخره راه براى آنها بسته نيست ، بلكه داراى
مفرهاى مخصوص هستند. سوالى كه بايد ما به آن پاسخ دهيم آن است كه
منافقين چه كسانى هستند ان المنافقين يخادعون
الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوه قاموا كسالى و يراون الناس و
لايذكرون الله الا قليلا مذبذبين بين ذلك لا الى هوالاء و لا الى هولاء
و من يضلل الله فلن تجد له سبيله
(184) به درستى كه منافقين با خدا مكر و خدعه مى كنند و
خدا نيز با آنها مكر مى كند و هنگامى كه براى نماز برمى خيزد با حالت
كاهلى و بى ميلى برخيزد و براى خودنمايى مى خوانند و بجز اندكى خدا را
ياد نمى كنند اينان افرادى هستند كه بين كفر و ايمان مردد هستند نه به
سوى اين گروه و نه به سوى آن گروهند و خداوند هر كه را كه گمراه كند
براى او راه نجاتى نخواهى يافت .
صفات منافقين در قرآن عبارت اند از: 1 - صفت كذب و دروغ 2 - نداشتن فهم
و تفقه 3 - قسم و دروغ خوردن 4 - صفت جهل و نادانى 5 - صفت دو روئى
ونقاق 6 - صفت استكبار 7 - صفت فسق و فجور 8 - صفت لجبازى 9 - صفت كينه
توزى 10 - صفت خدعه و نيرنگ
(185).
افراد منافق را به طور كلى با استفاده از آيات قرآن مجيد مى توان به
گروه هاى زير تقسيم كرد:
1 - گروهى كه معتقد به كفر و نظام شرك مى باشند و ظاهرا اسلام را پيشه
خود ساخته اند (به عنوان يك حربه و يك وسيله )
(186)
2 - كسانى كه نه به اسلام و نه به مرام و نظام ديگرى معتقد نيستند. بى
ايمانى و لامذهبى مرام و اعتقاد آنها است در پى منافع خود و سود جويى
مى باشند.
(187)
3 - دسته سوم مومنين ضعيف الايمان و سست عنصر هستند. زيرا هر قدر ايمان
در هر شخص ضعيف شود به همان ميزان نفاق در او راه پيدا مى كند.
(188)
هدف منافقين ، راه شناسايى آنها
هدف افراد منافق چيست و راه شناسايى آنها كدام است ؟ در برخى آيات قرآن
به مساءله هدف منافقين اشاره شده است . مثل اين آيه كه مى فرمايد:
اتخذوا ايمانهم جنه فصدوا عن سبيل الله
(189) منافقان قسم هاى خود را سپر قرار داده اند (از هر
وسيله ممكن استفاده مى كنند) تا اينكه مردم را از راه خدا باز دارند پس
هدف آنها جلوگيرى از ايجاد حكومت الهى و يا جلوگيرى از استمرار حكومت
خدا بر روى زمين و جدا كردن مردم از مسير الهى است . منافقين در صدر
اسلام با استفاده از انواع راههاى ممكن سعى در انحراف مردم از مسير
الهى داشتند. داستان عبد الله بن ابى يك نمونه از اين اقدامات براى كسب
آن هدف شوم است و يا جنگ جمل را كه ملاحظه مى كنيم مى بينيم مسببين اصل
جنگ ، طلحه و زبير مى باشند آن طلحه و زبيرى كه يك عمر در ركاب رسول
خدا صلى الله عليه و آله شمشير زدند با آن همه سوابق درخشان هم اكنون
كه حضرت على عليه السلام به عنوان خليفه رسمى مسلمين زمام امور را به
دست گرفته است ، پس از اينكه در منزل حضرت امير عليه السلام آمدند و
موضوع خاموش شدن چراغ روغنى را توسط آن حضرت در جهت پيشگيرى از اسراف
بيت المال ديدند و ملاحظه كردند على عليه السلام كسى نيست كه بشود در
كنار او به آمال و آرزوهاى شخصى رسيد، رفتند و عايشه ام المومنين را
تحريك كردند و جنگ جمل به پا ساختند. به عنوان نمونه يكى از اقدامات
منافقانه لشگر نفاق در مقابل حضرت على عليه السلام جريان تزوير عمر و
عاص در جنگ صفين است كه قرآن ها را سر نيزه ها كردند و گفتند كه اى واى
ما مسلمان هستيم ، و شما با قرآن مى جنگيد. با سپر كردن قرآنى كه چيزى
جز كاغذ و مركب بى كياست را از اطراف مولاى متقيان پراكنده كردند. پس
منافقين از هر اقدامى در جهت تضعيف استمرار حكومت حق فروگذار نمى كنند.
خداوند اين صد عن سبيل الله را به عنوان هدف منافقين و كفار معرفى مى
نمايد. اتخذوا ايمانهم جنه فصدوا عن سيبل الله
فلهم عذاب مهين
(190) البته بايد دانست :
چراغى را كه ايزد بر فروزد
|
هر آنكس پف كند ريشش بسوزد
|
و يا به قول شاعر ديگر كه مى گويد:
مدعى خواست كه از بيخ كند ريشه ما
|
غافل از آنكه خدا هست در انديشه ما
|
يك اصل كلى براى شناخت منافقين اين است كه قول و عمل آنها مقاير است .
پس هر جا ديده شود كه قول كسى غير از عملش مى باشد بايد دانست آن شخص
شيوه نفاق پيشه خود ساخته است . قول بى عمل يا قولى كه در عمل خلاف آن
انجام شود از نظر اسلام مردود است . خداوند در اين رابطه مى فرمايد:
يا ايها الذين امنوا تقولون ما لاتفعلون كبر
مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون
(191) اى مومنين چرا سخنى مى گوئيد كه عمل نمى كنيد نزد
خدا موجب خشم است كه سخنى بگوئيد كه عمل نمى كنيد. و يا در آيه ديگرى
مى فرمايد: اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم
(192) آيا مردم را به نيكى دعوت مى كنيد و خود را
فراموش مى نمائيد. (البته بايد توجه داشت مفهوم اين دو آيه و موارد
مشابه ، اين نيست كه امر به معروف و يا نهى از منكر نباشد، بلكه مراد
اين است كه ضمن امر به معروف و نهى از منكر، خود آمر به معروف و ناهى
از منكر عامل به موارد امر و نهى باشد و اين طور نيست كه شخص مقصرى كه
مرتكب خلافى مى شود، تكليف شرعى نهى از منكر در مورد همان خلاف از گردن
او ساقط باشد، بلكه در روز قيامت دو گناه براى او متصور است . (يكى عدم
انجام تكليف نهى از منكر و ديگرى عمل نكردن خود او به اين موارد) پس
گفتيم ملاك ، عمل است و بايد ديد افراد صداقت در عمل دارند، صداقت در
ايمان دارند يا خير، صداقت در ايمان هم از جهاد فى سبيل الله ، انفاق
جان و مال در راه خدا و امثال اينها معلوم مى شود.
(193) پس ، عمل محكى است كه منافق را از غير او مشخص مى
كند. درست به دليل نداشتن عمل صحيح و صادقانه است كه قرآن عمل منافقين
را نفى مى كند و مى فرمايد: ساء ما كانوا يعملون
قرآن مجيد در مبارزه پيگير با منافقين كه عمدتا در شهر مدينه و
با قدرت گرفتن اسلام و مسلمين پديدار شدند آيات فراوانى دارد.
برخى از اين آيات به تناسب مقام در سوره هاى مختلف قرآن قرار دارد و
سوره اى نيز به همين نام (منافقين ) با موضوع شناساندن نفاق و حيله هاى
آنها بعد از اقدامات عبد الله بن ابى كه به بهانه اختلاف بر سر بر
داشتن آب از چاه در صدد ايجاد اختلاف بين مهاجرين و انصار بود نازل شد.
ما با اين فرصت مختصر مجال بررسى تفصيلى نداريم و علاقه مندان را به
مطالعه تفسيرى دلالت مى نمائيم .
8 - ريا
يكى ديگر از حالات و صفات لغو، ريا مى باشد.
ريا عبارت است از طلب منزلت در قلوب مردم به وسيله نمايش خصلت هاى
نيك و يا به وسيله آنچه دلالت بر خصلتهاى نيك دارد. چيزى كه دلالت بر
خصلتهاى نيك دارد آثار آن خصلتهاى است . حال آن خصلتهاى نيك ، خواه
عبادى باشد مثل نماز، روزه ، حج ، صدقه واجب و امثال اينها و يا اينكه
غير عبادى باشد به اين معنى كه واجب نباشد و يا قصد تقرب در آنها شرط و
قيد نشده باشد مثل تميز نگهداشتن بدن ، دارا بودن نظافت در محيط كار و
منزلت ، نشان دادن سخاوت و انفاق مستحبى و امثال اينها.
و اما مراد از آثار خصلت خير، آن افعال و حالاتى است كه خود به خود عمل
خير نيست ولى به استناد وجود آن افعال و حالات در شخص به خوبى وى
استناد مى شود از اين نمونه آثار:
1 - افعالى است كه متعلق به بدن است مثل اظهار ضعف و ناتوانى نمودن تا
اينكه مردم بگويند از كم خوراكى ، يا از روزه گرفتن ، و يا از شب زنده
دارى اوست و يا اينكه خود را در مورد گرفتارى مومنين محزون و گرفته
نشان دهد تا ديگران خيال كنند لابد از رفت قلب فراوان او اين حالت به
وجود آمده و محزون شده و يا خوف از خدا بر او غلبه كرده است .
2 - افعال و امورى كه متعلق به بدن نيست ، بلكه متعلق به كيفيت و هيبت
است مثل كوتاه كردن شارب ، بلند كردن محاسن و يا پايين انداختن سر زمان
راه رفتن و يا نمود اثر سجده در پيشانى و يا پوشيدن لباس كهنه به
كيفيتى كه دلالت بر علم ، تقوا و زهد او بنمايد و او را دور از دنيا
نشان دهد تا اينكه مردم وى را به سبب وجود اين علائم داراى آن مشخصات
بدانند.
3 - افعال و امورى كه متعلق به قول و يا متعلق به حركات مى باشد مثل
اظهار عضب و ناراحتى و تاسف از منكرات و سخت گرفتن و ترشرويى كردن به
مردم به خاطر اينكه فلان مكروه واقع شده است ، به قصد اينكه خود را
دلسوز و پشتيبان دين معرفى كند و مردم او را به اين نام بشناسند و يا
مثل اختر از و از دويدن و شتابكارى و عجله و در كوچه و خيابان و در
انظار مردم كه مردم او را فردى موقر و متين بدانند.
4 - مواردى كه متعلق به سه مورد مذكور نيست و موارد متفرقه است مثل
اينكه كسى در منزلش رفت و آمد، زياد باشد و خود او موجب اين رفت و
آمدها بشود تا مردم بگويند چه آدم معروفى است و يا چه آدم با سخاوتى
است و امثال اينها. ديديم كه انسان يا به وسيله خصلتهاى نيك و تشبث به
آنها و يا به وسيله آثار خصلتهاى نيك ، مبتلا به ريا مى شود.
آيات و روايات زيادى در مذمت ريا موجود است كه به بعضى از آنها اشاره
مى كنيم .
برخى آيات و روايات در مذمت ريا
خداوند در سوره ماعون مى فرمايد: ويل المصلين
اللذينهم عن صلوتهم ساهون الذينهم يراون و يمنعون الماعون
(194) واى بر نمازگزارانى كه در نماز خود را به دست
فراموشى مى سپارند آنها كه ريا مى كنند و ديگران را از ضروريات زندگى
منع مى كنند. و نيز مى فرمايد: فمن كان يرجوا
ربه فليعن عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا
(195) پس كسى كه اميدوار به لقاى پروردگار خود است
بايستى عمل شايسته انجام دهد و كسى را در عبادت خداى خود شريك نكند
(رياء در عبادت شريك قرار دادن براى خداوند است ).
خداوند مى فرمايد: يراون الناس و الا يذكرون
الله الا قليلا
(196) در برابر مردم ريا مى كنند و جز اندكى يا خدا نمى
نماييد. و نيز در قرآن در مذمت انفاق همراه با ريا مى خوانيم :
يا ايهاالذين آمنوا الاتبطوا صدقاتكم باالمن و
الاذى كاالذى ينفق ماله رئاء الناس
(197) اى كسانى كه ايمان آورده ايد صدقات خود را به
وسيله منت گذاردن و آزار دادن (به صورت صدقه گيرنده ) باطل نكنيد. مثل
كسى كه مالش را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كند (كه عمل او نيز
باطل است ).
برخى روايات در مورد مذمت ريا
پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
لايقبل الله تعالى عملا فيه مثقال من رياء
(198) خداوند عملى را كه مثقالى از ريا در آن باشد قبول
نمى كند. و نيز فرموده اند: ان ادنى الرياء
الشرك
(199) كمترين ذره از رياء هم شرك است .
و از آن روايت شده : ان المرائى ينادى عليه يوم
القيامه يا فاجر يا غادر يا مرائى ظل عملك و حبط اجرك اذهب فخذ اجرك
ممن كنت تعمل له
(200) به درستى شخص ريا كار، روز قيامت اينگونه مورد
خطاب قرار مى گيرد: اى فاجر اى غادر اى رياكار عمل خود را باطل كردى و
اجر خود را از بين بردى ، برو اجر و مزد خود را از كسى كه براى او عمل
مى كردى دريافت كن .
از قول امير المومنان على عليه السلام منقول است كه حضرت فرمود:
اخشوا الله خشيه ليست بتعذر و اعملوا بغير رياء
و الاسمعه فانه من عمل لغير الله و كله الله الى عمله يوم القيامه
(201)از عدل الهى بهراسيد و به دور از رياء عمل كنيد
(اعمال شما براى ريا) و براى شنيدن ديگران نباشد.
پس به درستى كسى كه عمل او براى غير خدا باشد، خدا روز قيامت او را به
عمل خودش واگذار مى كند. امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد:
قال الله تعالى انا خير شريك فمن عمل لى و و
لغيرى فهو لمن عمل له غيرى
(202) حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد كه خداوند متعال
فرموده من بهترين شريك هستم پس كسى كه براى من و غير من كارى انجام دهد
آن عمل براى كسى است كه او براى من شريك قرار داده است . و نيز همان
حضرت از قول خداوند فرموده كه پروردگار مى فرمايد:
انا اغنى عن الشريك فمن اشرك غيرى فى عمل لم
اقبله الاما كان لى خالصا
(203) من غنى ترين اغ نياء از شريك هستم (نيازى به شريك
ندارم ) پس بنده اى كه ديگرى را با من شريك قرار دهد در عملى (عملى
او ريايى باشد) آن عمل را هرگز قبول نمى كنم ، مگر اينكه عملى خالص
براى من باشد. و نيز امام صادق عليه السلام فرمودند:
كل رباء شرك انه من عمل للناس كان ثوابه على
الناس و من عمل لله كان ثوابه على الله
(204) هر ريائى شرك است . به درستى كسى كه عمل خود را
براى مردم انجام دهد، ثواب او با مردم است و كسى كه براى خدا اقدام
كند، اجر او به عهده خداوند است .
ريا در عبادات
ريا يا در عبادات است و يا در غير عبادات . اگر ريا در عبادات باشد
مطلقا حرام است و عبادت را نيز باطل مى كند. چه آنكه
انما الاعمال بالنيات به درستى كه اعمال
بستگى به نيات دارند. بنابراين وقتى نيت در عملى ، تقرب به خدا نبود و
خشنودى مردم ملاك بود آن عمل باطل است و علاوه بر بطلان عمل اين شخص ،
مرتكب گناه نيز شده است . اما ريا در غير عبادات معمولا مذموم است ، گر
چه گاهى مباح و گاهى مستحب يا واجب مى شود.
مثلا كسى مى بيند اگر فلان كار انجام ندهد آبرويش مى رود و آن كار را
به خاطر حفظ آبرويش در منظر مردم انجام مى دهد. اين عمل قطعا خالص
نيست و براى ريا است ولى چون اين ريا آبرويش را حفظ مى كند واجب مى شود
و كلا بنا به عوامل مختلف ، ريا در غير عبادات احكام پنجگانه را پيدا
مى كند، مثل اينكه كسى مى بيند اگر لباس ديگرى را نشويد موجب مى شود كه
او از يك عمل مستحب باز بماند براى اينكه ديگرى بتواند نماز شب بخواند
لباس آن شخص را نه به قصد ثواب بلكه به خاطر علاقه اى كه به مومن دارد
و براى رسيدن او به عمل مستحب مى شويد. در مورد پيامبر اسلام صلى الله
عليه و آله روايت شده است كه : اراد يوما ان
يخرج على اصحابه فكان ينظر فى حب من الماء و يسوى عمامته و شعره : فقيل
به او تفعل ذلك يا رسول الله صلى الله عليه و آله فقال : صلى الله عليه
و آله نعم ان الله تعالى يحب من العبد ان يتزين لاخوانه اذا خرج اليهم
(205) روزى آن حضرت موقعى كه مى خواستند از منزل به سوى
اصحاب خارج شوند، بر ظرفى از آب نگريستند و چهره خود را در آب ملاحظه
كردند و در اين حال عمامه و سر و روى خود را منظم كردند. كسى به آن
حضرت گفت آيا اين شما هستيد كه اين چنين مى كنيد؟ حضرت فرمود بله به
درستى خداوند دوست مى دارد كه بنده اى از بندگانش براى برادران دينى
خود زينت كرده و خود را منظم كند (اين از نوع مستحب ريا است چون منظم
نمودن خود عملى است براى برادران دينى . يعنى عملى است براى مردم . اما
چون ريا در غير عبادات است و عامل ريا نيز دوستدارى خدا مى باشد، اين
ريا مستحب است ).
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: الثوب النقى
يكبت العدو
(206) لباس پاكيزه و خوب دشمن را به زمين مى زند و مى
شكند يعنى براى شكستن دشمن بايد خوب پوشيد و به رخ آنان كشيد. اين ريا
يا مباح است و يا مستحب .
و نيز روايت شده : نظر الى رجل من اهل المدينه
قد اشترى لعياله شيئا و هو يحمله فلما رئاه الرجل استحيى منه فقال
اشتريته و حملته اليهم اما و الله لو لا اهل المدينه لاحببت ان اشترى
لعيالى الشيئى ثم احمله اليهم
(207) حضرت صادق عليه السلام نگاهش به مردى از اهل
مدينه افتاد كه او براى اهل و عيال خود چيزى خريده بود و آن را به سوى
خانه مى برد. آن مرد حضرت را كه ديد خجالت زده شد، حضرت به او فرمود
اين كالا را براى عيالت خريده اى و به سوى آنها مى برى (اين خجالت
ندارد) به خدا قسم اگر اهل مدينه نبودند من دوست مى داشتم كه چيزى براى
عيالم خريدارى كنم و براى آنان ببرم (يعنى به خاطر اينكه مردم بد مى
دانند من به خاطر رعايت حال مردم و به طور ريائى است كه نمى توانم چيزى
بخرم و به سوى عيالم ببرم كه اين نوع ريا گاهى يا واجب و گاهى مستحب
است ).
ما در مسائل فقهى مساله اى به نام خلاف مروت داريم كه فقهاى ما از جمله
مرحوم شهيد اول و شهيد ثانى در متن و شرح كتاب لمعه متعرض آن شده اند.
خلاف مروت بنا به برخى فتاوى مسقط عدالت است و ممنوعيت انجام خلاف مروت
نيز از باب ريا است . ليكن چون در غير عبادات است و در مورد مصداقى كه
ذكر شد و مانند آن واجب و خلاف اين ريا حرام است .
شدت و ضعف ريا
ريا مى تواند داراى ضعف و شدت درجه باشد كه به ترتيب ذكر مى شود:
1 - ريا اگر به نحوى باشد كه فاعل ريايى ، به هيچ وجه قصد قربت نداشته
باشد، يعنى فاعل آن عمل مطلقا بدون قصد قربت باشد و آن عمل صرفا براى
ريا انجام شده باشد، اين ريا شديدترين نوع ريا و پرگناه ترين آنست .
2 - ريا در عملى كه در آن عمل قصد قربت هم باشد ليكن قصد قربت بسيار
ضعيف و به طورى باشد كه اگر ريا نبود آن عمل انجام نمى شد كه اين هم از
نوع شديد ريا است .
3 - ريا در عملى كه در آن قصد قربت به اندازه خود ريا موجود باشد به
طورى كه هر كدام اگر نباشد عمل ترك مى شود اين نوع ، درجه پايين ترين
نسبت به دو درجه قبلى از ريا مى باشد.
4 - ريا در عملى كه در آن عمل قصد قربت انگيزه اصلى عمل است ولى ريا در
آن تقويت كننده انجام عمل است و باعث نشاط انجام دهنده آن مى شود ولى
اگر ريا هم در كار نباشد شخص آن عمل را انجام مى دهد كه اين پايين ترين
درجه از ريا است .
تذكر لازم اين است كه در سه درجه اول ، ريا يقينا مبطل عمل است و در
مورد درجه چهارم بعضى از علما و فقها فرموده اند اين نوع ريا اصل عمل
را باطل نمى كند و حتى تمام ثواب را زائل نمى نمايد بلكه از كل ثواب مى
كاهد و برخى ديگر از فقها فتوى داده اند كه حتى درجه چهارم از ريا نيز
مبطل عمل است و اصل عمل و كل ثواب را زائل و باطل مى كند.
از حضرت على عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرموده اند شخص ريا
كننده سه علامت دارد ثلاث علامات للمرائى ينشط
اذا راى الناس و يكسل اذا كان وحده و يحب ان يحمد فى كل اموره
(208) هنگامى كه مردم عمل او را ببينند خوشحال و با
نشاط مى شود و زمانى كه تنها باشد و در خلوت بخواهد عبادتى انجام دهد
كسل مى شود و سوم دوست مى دارد كه در تمام امورش مورد مدح و ستايش
ديگران واقع شود.
تذكر لازم ديگر اين است كه بايد توجه داشت كسانى كه اعمال خود را براى
رضاى خداوند انجام مى دهند و آن هم در خفا و خلوت اگر احيانا اتفاق
افتاد و در مورد عمل آنان مورد توجه مردم قرار گرفت اگر با اين انگيزه
كه خداوند عيوب او را از ديدگان مردم پنهان و محاسن او را آشكار نموده
است خوشحال شود اشكالى ندارد. خداوند مى فرمايد:
قل بفضل الله و برحمته فبذالك فليفرحوا
(209) بگو به فضل و رحمت خدا بايد شاد شودند.
ريا اگر در اصل دين باشد مثل اظهار شهادتين در ظاهر و مخالفت با آن در
باطن ، اين كفر نفاق مى باشد كه در صدر
اسلام زياد شايع بوده است و اما اگر ريا در عبادات باشد مثل اينكه كسى
در منظر مردم نماز بخواند و درخلوت تارك الصلوه باشد يا مرتكب مفطر در
ماه شريف رمضان نشود (جلو چشم مردم ) اما در خفا مرتكب مفطر شود، اين
رتبه از ريا پايين تر از درجه كفر نفاق است كه به عبارت ديگر ترجيح خلق
بر خالق رتبه بعد از كفر نفاق ، از مراتب ريا مى باشد. اما ريا اگر در
اعمال مستحبى و مندوبات و نوافل باشد نه در فرائض عبا ديه ، اين رتبه
پايين تر از ترجيح خلق بر خالق است ولو اينكه در اينجا نيز خلق بر خالق
ترجيح داده شده اما چون فساد عمل مانند فساد اعمال در واجبات در كار
نيست در رتبه پايين ترى قرار دارد.
بواعث ريا
عامل رياكارى چيست ؟ در پاسخ بايد گفت عامل رياكارى يا رسيدن به مناصبى
چون حكومت و مقام است ، يا پيدا كردن جاه و قدرت و استيلا براى اخاذى
از مردم و تسلط بر اموال و نفوس آنها و كسب مال از هر طريق ممكن و يا
براى اين است كه مردم به ريا كار اعتماد كنند تا او را شخص امين و صالح
بدانند تا زمينه سوء استفاده براى وى آماده شود سوء استفاده بنمايد، يا
نفس خود را ارضاء كند.
راه علاج ريا
بايد ديد اين مرض خانمان سوز چگونه معالجه مى پذيرد و راه مداواى آن
چيست ؟ راه معالجه اين درد و درمان آن خلاصه مى شود در:
1 - دفع حب مدح و ستايش .
2 - ياد آورى بى وفائى دنيا.
3 - تذكر و يادآورى مضرات ريا.
4 - تذكر و يادآورى منافع اخلاص .
اخلاص
در اينجا به ضد خاص ريا يعنى اخلاص مى پردازيم . اخلاص عبارت است از
مجرد بودن قصد انسان از هر شائبه اى و هر اختلاطى و خالص بودن نيت فقط
براى خدا و رضاى او.
اهميت اخلاص تا بدانجاست كه با فقدان آن عمل عبادى مورد قبول واقع نمى
شود. يعنى شرط قبولى عمل اخلاص است . اگر كسى بدون اخلاص عبادتى
انجام دهد در حقيقت دچار شرك خفى در عمل شده و لفظ مشرك به معنى عام
كلمه بر او صادق است و نمى شود او را موحد به معنى تام كلمه دانست ولو
اينكه فطرتا موحد باشد.
امام صادق عليه السلام ذيل آيه شريفه ليبوكم
ايكم احسن عملا
(210) مى فرمايد: ليس يعنى
اكثركم عملا و ليكن اصوبكم عملا و انما الاصبابه خشيه الله و النيه ثم
قال الايفاء على العمل حتى يخلص اشد من العمل
(211)
آيه شريفه اى كه ذكر شد ترجمه اش اين است تا خداوند بيازمايد شما را كه
عمل كدامتان بهتر است . امام صادق عليه السلام در ذيل اين آيه شريفه مى
فرمايد: عمل بهتر به معنى عمل بيشتر نيست ، بلكه به معنى عملى است كه
به صواب نزديكتر باشد (خالصتر باشد) و به درستى رسيدن به عملى كه
نزديكتر به صواب است با خشيت خدا و صداقت در نيت حاصل مى شود. سپس
فرمودند پايدارى در عمل تا اينكه عمل خالص شود از خود عمل به مراتب
مشكل تر است . در روايتى آمده است : يابن آدم
الخلص فان الناقد بصير بصير و جدد السفينه فان البحر عميق عميق
(212) از يكى از معصومين عليه السلام روايت شده كه
فرمودند در حديث قدسى چنين آمده است : اى فرزند آدم (اى انسانها) عملت
را خالص كن پس به درستى ناقد (بررسى كننده اعمال ) خيلى بيناست و كشتى
را تجديد و ترميم كن (كشتى عمر كه بر آن سوارى و زندگى دنيا را با آن
مى گذرانى ) كه به درستى دريا خيلى عميق است . يعنى اگر به نوع حركت
خود و چگونگى سوار شدنت بر كشتى دنيا نظر نكنى در درياى اشتباهات و
گناهان غوطه ور خواهى شد و آن وقت ديگر راه نجات نيست ، پس بايد اخلاص
داشت تا رهايى يافت .
پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
الناس كلهم هالكون الاالعالمون و العالمون كلهم
هالكون الاالعاملون و العاملون كلهم هالكون الا المخلصون و المخلصون
على خطر عظيم .
(213) پيامبر عظيم الشان اسلام صلى الله عليه و آله
فرمودند همه مردم در هلاك اند مگر علما و همه علما در هلاكت اند مگر آن
دسته از علما كه به علم خود عمل كنند (و الا بى عمل به چه ماند به
زنبور بى عسل ) در مورد عالم بى عمل مى خوانيم :
كمثل الحمار يحمل اسفارا
(214) و همه علمائى كه به علم خود عمل مى كنند و در
هلاكتند مگر آنها كه در اعمال خود اخلاص داشته باشند و كسانى كه عالم
و عامل مخلص باشند در خطر عظيم اند. به راستى هم همينطور است .
زيرا شيطان به كسى كه جاهل است كارى ندارد و به عالمى هم كه به علمش
عمل نكند كارى ندارد و به عالم به علمش كه اخلاص ندارد هم كارى ندارد
چون آنها خود به خود، آگاهانه يا ناخود آگاه در خط و مسير شيطان اند.
پس اينجاست كه بايد گفت : و المخلص على خطر
عظيم خطر براى اين دسته است و بايد مراقب خود باشند كه شيطان
اخلاص را از آنها نربايد. در قصه پند آموزى آمده كه شخصى بوده كه هر
وقت به نماز مى ايستاده شيطان او را وسوسه مى نموده و او نماز را تند و
غلط و غير مقبول به جا مى آورده است . يكبار زمانى كه به نماز مى ايستد
مى بيند حال نماز خواندن دارد، شروع مى كند به نماز خواندن آنهم با
قرائت و با تجويد صحيح و با طمانينه و نمازى طولانى ، پس از اتمام نماز
خوشحال از اينكه بالاخره شيطان او را رها كرده و فكر فرو مى رود كه چه
شد امروز شيطان به سراغ ما نيامد، فكر كه مى كند متوجه مى شود براى اين
نماز وضو نگرفته بوده و نماز بى وضو خوانده ، خوب نماز بى وضو هم كه از
اصل باطل است . شيطان هم كارى ندارد كه ديگر نماز را با آب و تاب
بخواند و يا نخواند، نماز باطل است . اين مثل را در مورد اخلاص آوردم
عمل بى اخلاص باطل است و لذا شيطان هم كارى به افراد غير مخلص ندارد.
به آن دسته كه عالم و مخلص هستند كار دارد. خداوند مى فرمايد:
و ما امروا الا ليعبدو الله مخلصين له الدين
خنفاء
(215) به آنها دستورى داده نشد بجز اينكه خدا را
مخلصانه عبادت كنند و يا مى فرمايد: انا انزلنا
اليك الكتاب بالحق فاعبدالله مخلصا له الدين
(216) ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم پس خدا را
پرستش كن و دين خود را براى او خالص گردان . و يا خداوند مى فرمايد:
الا الذين تابوا و اصلحوا واعتصبوا بالله و
اخلصوا دينهم لله فاولئك مع المومنين
(217) مگر كسانى كه توبه كنند و خود را اصلاح نمايند و
به (لطف ) خدا چنگ بزنند و دينشان را براى خدا خالص كنند آنها با
مومنين خواهند بود.
و در جاى ديگرى مى فرمايد: فمن كان يرجوا لقاء
ربه فليعمل عملا صالحا و لايشرك بعباده ربه احدا
(218) كسى كه آرزو دارد به ديدار حق تعالى نائل شود
بايد عمل شايسته انجام دهد كسى را در عبادت پروردگارش شريك نكند. (عملش
خالص باشد).
آفات اخلاص
بايد مراقب بود كه انسان از آفات اخلاص دور بماند اين آفات بر دو دسته
اند: يك دسته آفات ظاهرى مثل ريا كارى و عمل را به خاطر خود نمائى
انجام دادن و ديگرى آفت پنهان مثل اينكه كسى نزد مردم نماز را بهتر از
خلوت بخواند و نزد خودش اين فكر را بكند كه چون ممكن است مردم از من
تقليد كنند من نماز را تند تند نمى خوانم بلكه به نحو كامل مى خوانم .
غافل از آنكه اين آفت اخلاص است و وسوسه شيطان كه مى خواهد اخلاص او را
كم كم از بين ببرد اين همان نوع خفى از رياست كه موجب شرك خفى مى شود.
9 - جهل و شرك
در اين مبحث به دو صفت جهل و شرك مى پردازيم . جهل و نادانى يكى
از صفات لغو است و شديدترين نوع آن جهل مركب مى باشد.
آن كس كه بداند و بداند كه بداند
|
اسب شرف از گنبد گردون برهاند
|
آن كس كه نداند و بداند كه نداند
|
لنگان خرك خويش به مقصد برساند
|
آن كس كه نداند و نداند كه نداند
|
در جهل مركب ابد الدهر بماند
|
آن كس كه بداند و نداند كه بداند
|
هوشيار نماييد كه در خواب بماند
|
جهل مركب آن است كه انسان جاهل باشد و از جهل خويش نيز آگاهى نداشته
باشد. اگر آدمى بداند كه نادان است ممكن است در پى جستجوى علم بر آيد و
تشنگى ناشى از جهل خود را از درياى دانش بر طرف كند. اما آن كس كه نمى
داند جاهل است و از نادانى خود مطلع نيست هيچ انگيزه اى براى دانستن و
هيچ سوژه اى براى فراگيرى مجهولات و نادانى هايش براى او فراهم نيست .
كسى مى تواند بفهمد كه بداند نفهميده است ، اما آن كس كه خيال مى كند
همه چيز را فهميده ديگر خود را ناقص نمى بيند تا بخواهد به دنبال كمال
برود. جهل مركب يعنى فقدان دانش و علم همراه با بى اطلاعى از اين جهل .
مى دانيم كه نادانى زشت و عليم زيباست . جهل ، عدم و علم ، وجود است و
جود بر عدم شرافت دارد .باب ياد گيرى علم آيات فراوانى داريم . قرآن
فلسفه بعثت پيامبر را از يك جهت تعليم و تعلم قلمداد نموده است :
هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم
آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال
مبين
(219) خدا از ميان توده مردم پيامبرى را از خود ايشان
مبعوث نمود تا بر آنها آيات الهى را بخواند و آنها را تزكيه نمايد و
كتاب خدا و حكمت را به آنها بياموزد، گر چه قبلا در گمراهى آشكار به سر
مى بردند. اين گمراهى آشكار كه خداوند پيامبرش را براى نجات مردم از
اين گمراهى مبعوث كرده است به خاطر جهل مردم بوده و جهل موجب اين
گمراهى شده است . نفوذ شيطان در انسان به علت جهل انسان است . يك پزشك
اگر از ميكرو بهاى مضر دورى مى كند به خاطر علم او به مضرات ميكروب و
نيز شناخت از آن است . اما يك فرد عادى اگر از ميكروب مضر يا ويروس
خطرناك نهراسد نوعا به خاطر جهل اوست . قرآن مجيد انسان را به فراگيرى
هر چه بيشتر دانش و بسنده نكردن به يك حد و مرز در علم دعوت مى كنند:
ما اوتيتمم من العلم الا قليلا
(220) چيزى از دانش به شما داده نشده مگر اندكى . بايد
براى رسيدن به مراتب عالى علم هنوز هم كوشش كنى و يا مى فرمايد:
و فوق كل ذى علم عليم
(221) بالاى دست هر عالمى دانشمند ديگرى است كه بر او
تفوق علمى دارد. يعنى چنين گمان مكنيد شما از هر دانشمندى عالم تر و
داناتر هستيد. بلكه از شما داناتر هم وجود دارد و شما براى رسيدن به
مرتبه او بايد كوشش كنيد. و يا در قرآن مجيد از دانشمندان تمجيد شده
است . انما يخشى الله من عباده العلماء
(222) به درستى تنها اين دانشمندان هستند كه ترس از خدا
دارند. و آيات فراوان ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد. در روايات نيز
از علم تمجيد فراوانى شده است . العلم نور يقذفه
الله فى قلب من يشاء
(223) علم نورى است كه خداوند آن را در قلب هر كس
بخواند قرار مى دهد. يكى از جملات امير المومنان عليه السلام در نهج
البلاغه اين است كه فرمودند: العلماء باقون ما
بقى الدهر
(224) علما باقى هستند تا دنيا باقى است و يا پيامبر
اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: الفقهاء امناء
الرسل
(225) علماى فقيه ، افراد مورد اعتماد پيامبرانند،
اينها همه شرافت دانش و قباحت جهل را مى رساند. اما اينكه ما بر روى
جهل مركب تكيه كرديم به دليل اين است كه در جهل مركب امكان نجات نيست .
مگر اينكه جهل مركب بودن خارج شود. كلا جهل بر دو نوع است . جهل مطلق و
جهل نسبى . جهل مطلق جهل حيوانات است . زيرا حيوانات در جهل هستند و
نمى دانند كه نادان اند و هيچگاه هم نخواهند فهميد كه نادان اند. و اما
جهل نسبى كه در مقابل جهل مطلق است مربوط به انسانها است ، كه اين هم
يا جهل ساده است يعنى انسان نداند و بداند كه نمى داند و يا جهل مركب
است كه انسان نداند و نداند كه نداند.
حضرت عيسى عليه السلام فرموده است : انى لا اعجز
من معالجه الاكمه و الابرص و اعجز عن معالجه الاحمق
(226) حضرت عيسى عليه السلام فرمود به درستى من از
معالجه جذاميها و كسانى كه دچار امراض پوستى هستند (كه معالجه آنها در
آن زمان معجزه بوده است ) عاجز نيستم اما از معالجه احمقها (كسانى كه
جهل مركب دارند) عاجزم و لذا بايد توجه داشت كه انسان نبايد هيچگاه
تصور كند همه چيز را مى داند و خود را عالم على الا طلاق بداند تا
بتواند به مجهولات خود پى ببرد.
شك و حيرت نيز يكى ديگر از حالات لغو است . شك و حيرت ناتوانى نفس از
تشخيص حق و باطل در موارد و مطالب حساس و ظريف است . شك انسان را هلاك
و نفس آدمى را به تباهى مى كشاند. شك ، نقطه مقابل يقين است و يقين
حالتى است كه بدون آن دين متحقق نمى شود. امير المومنان مولاى متقيان
حضرت على عليه السلام مى فرمايد: لا ترتابوا
فتشكوا و لاتشكوا فتكفروا
(227) دو دلى به خود راه ندهيد كه دچار شك و ترديد مى
شويد و شك نكنيد كه كافر خواهيد شد.
در خصوص مساله شك و ترديد بايد گفت انسان گاهى به چيزى ترديد دارد و
گاهى در شك است و گاهى مظنه و گاهى قطع و يقين دارد. اينها به ترتيب
مراتب گمان و شك است تا آنجا كه به قطع برسد كه در قطع ، شك راهى
ندارد.
امام باقر عليه السلام مى فرمايد: لا ينفع مع
الشك و الجهود عمل
(228) عمل تواءم با شك و انكار، فايده اى ندارد.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:ان الشك و
المعصيه فى النار
(229) شك و معصيت مكانشان در آتش است . در روايتى آمده
است : سئل الصادق عليه السلام عن قول الله تعالى
الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم قال (بظلم ) بشك
(230) از حضرت صادق عليه السلام در مورد آيه اى از سوره
انعام سوال شد اينكه خداوند مى فرمايد كسانى كه ايمان آورده اند و
ايمان خود را متلبس به ظلم نكردند اين ظلم يعنى چه ؟ حضرت فرمودند: ظلم
يعنى شك . ايمان خود را با شك متلبس نكردند و از بين نبردند. و نيز
حضرت صادق فرموده اند: من شك او ظن فاقام على
احدهما احبط الله عمله ان حجه الله هى الحجه الواضحه
(231) حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: كسى كه شك كند
و يا گمان برد (در مورد مسائل و اعتقادات اصولى و يا ضروريات دين مردد
باشد) پس بر اساس شك و گمان خود اقدام نمايد خداوند عملش را زايل مى
كند زيرا به درستى حجت و دليل خدا دليل روشن است (كه موجب يقين مى شود
پس عمل بر اساس شك و گمان پذيرفته نيست .)
براى رفع شك و حيرت بايد يقين را جانشين آنها ساخت و براى رفع جهل بايد
انسان به علم خود مغرور نباشد و به دنبال دانش برود. همانطور كه امام
صادق عليه السلام فرموده اند حجت الهى واضح است و كسى كه پيگير باشد به
درجه يقين خواهد رسيد.