جـلسه 18
اقسام مردم در معامله با خدا
خداوند تبارك و تعالى در قرآن كريم مىفرمايد :
« أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى
وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ »1.اينانند
كه گمراهى را به جاى هدايت ، و عذاب را به عوض آمرزش خريدهاند ، شگفتا ! چه
شكيبايند بر آتش .
خداوند در اين آيه از كسانى كه در دنيا در همه عمر دچار معامله
خطرناك و خسارتبارى شدند و خود را به جايى رساندند جايى كه جبران خسارتى را كه از
اين معامله كردهاند، براى آنها نماند، سخن مىگويد.
قرآن مجيد در مسئله معامله مردم را در همه عمر بر دو دسته تقسيم
كرده است :
گروه اوّل
دستهاى تمام عمر خود را با خدا معامله مىكنند و به تعبير قرآن
مجيد، خود را در مسير هدايت قرار مىدهند، از عقلشان، وجدانشان، طبيعتشان، فطرتشان
و از نظام عالى جهان خلقت استفاده مىكنند و خود را از طريق پيغمبران خدا، ائمّه
طاهرين و عاشقان راه تسليم صاحب خلقت نمايند و در اين مسير هم مىدانند كه از اولى،
يعنى حضرت آدم دچار بلاها، رنجها، مشقّتها، سختىها بود و هر مؤمنى هم دچار آن
مشكلات و سختىهاست، ولى به تعبير پيغمبر عزيز اسلام و امير المؤمنين پروايى در
مسير هدايت از برخورد به سختىها و مشقّتها ندارند.
جهاد، روزىِ واجب و حتمى
يكى از مشقّتهاى مهمى كه در راه هدايت نصيب اهل هدايت بوده و
روزى واجب و حتمى خدا براى آنها بوده، مسئله جهاد است:
« وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِىٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ
فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِى سَبِيلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا
اسْتَكَانُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ »2.انبوهى دانشمندانِ
الهى مسلك [ و كاملان در دينِ ] به همراه آنان جنگيدند ، پس در برابر آسيبهايى كه
در راه خدا به آنان رسيد ، سستى نكردند و ناتوان نشدند و [ در برابر دشمن ] سر
تسليم و فروتنى فرود نياوردند ؛ و خدا شكيبايان را دوست دارد .
عاشقان من كه اهل ايمان و هدايتاند، قسمت عمدهاى از عمر
گرانبهاى خودشان را در جبهه جنگ با دشمنان من به سر بردند. در اين جبهههاى جنگ
«مَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِى سَبِيلِ اللّهِ»3 دست و پا و چشم
دادند، بدن دادند، خانههايشان خراب شد، نزديكانشان شهيد شدند، اما سست نشدند، چون
اهل معرفت بودند. براى اهل معرفت سستى معنا ندارد، براى كسانى كه با هدايت معامله
مىكنند و تسليم صاحب عالَم هستند، سستى معنا ندارد، براى چه در اين معامله كه
عالىترين سود قرار دارد، سست شوند؟
اميرالمؤمنين مىفرمودند : اگر هزار بار در جبهه كشته شوم بهتر
است كه يك بار در رختخواب بميرم، خدا نكند در رختخواب بميرم، من از مردن در رختخواب
متنفّرم،
اميرالمؤمنين مىفرمايد: هر كسى آدرس بهشت را از من بخواهد
نزديكترين آدرس بهشت زير سايه اسلحههاست. كسى كه به جبهه مىرود بايد ديد در جبهه
چه مىشود. حضرت مىفرمايد: اول خدا عاشقش مىشود، بعد او را انتخاب مىكند و جذب
جبهه مىكند و در آن جا هم شربت شيرين شهادت را به كامش مىريزد، «إنَّ الجِهادَ
بابٌ مِن أبوابِ الجَنَّةِ فَتَحَهُ اللّهُ لِخاصَّةِ أوليائِهِ»4 كسى
كه
اين يك دسته از مردم كه هدايت را قبول مىكنند، با علم به اين كه در مسير هدايتْ،
بلا، مانند باران بهار مىبارد، اما زير اين باران بلا، خوش هستند. تعدادى از
اينها هم نسبت به بلا دم درنمىآورند :
از درد مناليد كه مردان ره دوست
|
با درد بسازند و نخواهند دوا را
|
گروه دوّم
اما دسته ديگر خدا را رها مىكنند، انبيا را رها مىكنند، ائمّه
را رها مىكنند، نسخههاى الهى را رها مىكنند و به تعبير قرآن مجيد در آيه 175
سوره بقره دچار ضلالت مىشوند، ضلالت را مىخرند و هدايت را پس مىزنند: «وَ
الْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ»5، جهنّم را مىخرند و مغفرت و رحمت و عنايت
خدا را پس مىزنند. خودِ پروردگار مىفرمايد :
«فَمَا
أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ »6 ؛ اينها چگونه در آتش من مىخواهند صبر
كنند و طاقت بياورند؟
مقايسه خورشيد با جهنم
دانشمندان بزرگ علم هيئت در كتابهايشان نوشتهاند كه خورشيد يك
كره آتشين است. عكسهايى كه از خورشيد گرفتهاند، بعضى از شعلههاى آن شانزده هزار
كيلومتر بلندى دارد ؛ يعنى شانزده هزار برابر تهران تا مشهد شعله اين آتش است. آتش
خورشيد چيست كه شانزده هزار كيلومتر شعله آن است.
نوشتهاند كه سطح خارجى خورشيد بيست ميليون درجه حرارت دارد. بعد
نوشتهاند كه اين خورشيد ما كه يك ميليون و سيصد هزار برابر زمين است، در مقابل
بعضى از خورشيدها مانند يك ارزن در برابر يك هندوانه بزرگ است. آنها چه قدر شعله و
حرارت دارند تا برسد به خورشيدهايى كه در آسمانهاى ديگر هستند. هفت آسمان و زمين
كه آسمان اول با اين همه عظمت كه ميليونها كهكشان دارد، ميليونها منظومه دارد،
منظومه ما تنها يك منظومهاش است، در برابر آسمان دوم.
امام صادق عليه السلام مىفرمايد: همانند حلقهاى به يك در بزرگ
است، دومى نسبت به سومى، امير المؤمنين عليه السلام مىفرمايند: اگر آتش جهنم را
رها كنى، «ما لا تَقومُ السموات والارض»7، يك مرتبه همه آسمانها و زمين
نابود مىشوند، اين بدن با اين ضعف و ناتوانىاش، با چند كيلو گوشت و پوست و
استخوان چگونه مىخواهد در مقابل مقاومت كند. خدا در قرآن مىفرمايد :
«فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ »8 شما چرا گمراهى را به هدايت
مىخريد و عذاب را با مغفرت معامله مىكنيد؟
چهار برنامه الهى براى بنده
در اين جا مسائلى در باب هدايت و ضلالت از قول اولياى خدا نقل شده
كه فوقالعاده با اهميّت است.
پيامبر بزرگ صلي الله عليه و آله مىفرمايند : «أربَعُ خِصالٍ
جارياتٌ عَلَيْكُم مِنَ الرَّحمانِ» الان كه در دنيا هستيد، خدا چهار برنامه در حق
شما اجرا مىكند: «مَعَ ظُلْمِكُم اَنْفُسِكُم» با اين كه عدهاى از شما اهل گناه و
معصيت هستيد، اما:
1 ـ «رِزْقُهُ فالدّارُ عَلَيْكُم» ؛ روزى شما را مىدهد. با اين
همه گناه صبحانه و نهار و شام شما را قطع نمىكند.
2 ـ اما «رَحْمَتُهُ فَغَيرُ مَحْجوبَةٍ عَنْكُم» ؛ با اين همه
گناه درِ رحمت او باز است تا زنده هستيد مرتّب مىگويد بنده من:
«أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ
...»9. چه موقع مىخواهى با من آشتى كنى؟! من هنوز درها را نبستهام،
هنوز منتظر برگشت تو هستم .
3 ـ «وامّا سِتْرُهُ فَشايعٌ عَلَيْكُم» ؛ اين همه گناه كرديد،
سابقه نداشت كه خدايك بار آبرويتان را ببرد. هيچ كس نمىداند چه كار كردهايد.
حضرت زينالعابدين عليه السلام در دعاى ابوحمزه مىفرمايد :
خدايا! من در خانه پدر و مادرم بودم، بيست سال، سى سال، يك دفعه نگذاشتى پدر و
مادرم بفهمند كه من چه كاره هستم، هر كس از پدر و مادرم پرسيد بچّه شما چطور است؟
گفتند : خيلى متديّن است، خيلى خوب است، اما پدر و مادرم چه مىدانند كه من چه
هستم، تو مىدانى، ولى آبروى مرا نبردى، نزديكترين افراد به من نمىدانند كه من چه
كاره هستم، والاّ اگر پرده از كارم بردارى و مردم شكل واقعى مرا ببينند، دل مرا
ببينند، روح مرا ببينند كه به شكل چند جور حيوان است، تحمّل نمىكنند. ما در كوچه
يا جنگل به حيوانى برخورد مىكنيم، از آن مىترسيم، فرار مىكنيم، اما حضرت سجاد
مىفرمايد: پوست رويت را بلند كن، ببين چند شكل حيوان در خودت مشغول تغذيه هستند،
چرا يك دفعه از خودت فرار نمىكنى:
«فَفِرُّوا إِلَى اللّهِ
...»10.
4 ـ «وامّا عِقابُهُ فَلَم يَعْجَل عَلَيْكُم» ؛ خدا مىتواند در كنار هر گناهى
گريبانتان را بگيرد و نابودتان كند، ولى اين كار را نمىكند.
در روايات آمده كه عبد سيصد هزار مرتبه گناه مىكند، تا آن جا كه
ملائكه مىگويند: خدايا چه موقع وقتش است؟ خطاب مىرسد: دوست دارم باز هم به او
مهلت بدهم، شايد آشتى كند. تعداد گناه به ششصد هزار مىرسد، ملائكه مىگويند : اى
خدا! خيلى بد شده، خطاب مىرسد: عجله نكنيد، باز هم به او مهلت بدهيد، بنده من ضعيف
و ناتوان است، بدبخت است، شايد برگردد و با من آشتى كند. تعداد گناه به نهصد هزار،
نزديك يك ميليون مىرسد، يك ميليون بار مخالفت، عرض مىكنند: مولا حالا چه كنم؟ آن
گاه خدا مىگويد: عبد من با تو چه كار كنم؟ تو كه باز هم حاضر نشدى با من آشتى كنى،
الان با تو چه كنم؟ امشب صدايت را شنيديم كه مىگويى بيامرز ما را، ما بد كرديم.
اميد به كرامت خدا در قيامت
خدا چهار برنامه را در حق شما اعمال مىكند : «وأنتُم مَعَ ذلِكَ
تَجْتَرُونَ عَلى إلهِكُم» ؛ اما شما باز هم جرأت گناه داريد: «أنتُمُ اليَومَ
تَتَكَلَّمُونَ». پيغمبر صلي الله عليه و آله مىفرمايد: خوب همه شما الان بلبل
زبانى مىكنيد: «واللّهُ ساكِتٌ عَنْكُم»، اما خدا هيچ چيزى به شما نمىگويد:
«فَيُوشَكُ أن يَتَكَلَّمَ وتَسْكُتُونَ»، اما اگر نوبت حرف زدن خدا برسد، چنان درِ
دهان شما را ببندد:
«الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَ هِهِمْ»11،
آن گاه انسان مىخواهد زور بزند بگويد: خدايا بد كردم، دهنهبند به آدم زدهاند،
نمىتواند حرف بزند.
آن گاه خطاب مىرسد كه از پيش من دورش كنيد، او را ببريد، او را
به جهنّم مىبرند البته با خدا آشنا بوده، مسلمان بوده، اما او را مىبرند، كارى هم
نمىتواند بكند. مدتى هم در عذاب مىماند، بعد دهنهبند را از دهانش برمىدارند،
صدا مىزند: مولاى من، بس است، خطاب مىرسد: جبرئيل صداى ناله بندهام از ته جهنم
مىآيد، او را بياور. جبرئيل او را بيرون مىآورد، پيغمبر مىفرمايد: خداوند خودش
خطاب مىكند: بنده من، چرا اين كار را كردى كه من تو را به جهنّم ببرم. حالا هم
پروندهات بسيار بد است، نه، قابل قبول نيستى، او را به جهنّم برگردانيد، پيغمبر
مىفرمايد: وقتى او را برمىگردانند مدام برمىگردد پشت سرش را نگاه مىكند و
مىرود. خطاب مىرسد: چه شده چرا پشت سرت را نگاه مىكنى؟ مىگويد : در دنيا گفته
بودند كه تو كريمى، من گمان نمىكردم مرا بيرون بياورى و دوباره برگردانى. خطاب
مىرسد: اى ملائكه، راست مىگويد، او را به بهشت ببريد.
برادران و خواهران! حرف پيغمبر اين است كه با اين چهار كارى كه
خدا در حق شما مىكند، با اين همه گناه، شما هم خجالت بكشيد: «ثُمّ يَسورُ مِنْ
أَعمالِكُم دُخانٌ تَسْوَدُّ مِنْهُ الوُجوهُ»، كارى نكنيد كه در صحراى محشر، دودى
از اعمال شما بلند شود كه روى اهل محشر را سياه كند: «ثُمَّ تَلا»، سپس پيغمبر با
صداى بلند گريه كرد و اين آيه را خواند :
«وَاتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ
تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ »12.و پروا
كنيد از روزى كه در آن به سوى خدا بازگردانده مىشويد ، سپس به هر كس آنچه انجام
داده به طور كامل داده مىشود ؛ و آنان مورد ستم قرار نمىگيرند [ زيرا هر چه را
دريافت مىكنند ، تجسّمِ عينى اعمال خود آنان است ] .
گمراهى بد است، ضلالت بد است، عذاب بد است، خودِ پروردگار هم
مىفرمايد: شما طاقت جهنم مرا نداريد، بدنتان ضعيف است.
معناى علم از ديدگاه على عليه السلام
كسى پيش امير المؤمنين آمد و «سُئِلَ أميرُ المُؤمِنينَ عَنِ
العِلْم». گفت: على جان! علم چيست؟ چه سؤال عالىاى كرد، آن هم از سرچشمه و مخزن
اصلى، از منبع اصلى: «سُئِلَ أميرُ المُؤمِنينَ عَنِ العِلْمِ» ؛ على جان علم چيست؟
فرمودند: من خودم در همه دوره عمرم علم را در چهار كلمه ديدم: «أنْ تَعْبُدَ
اللّهَ بِقَدرِ حاجَتِكَ إلَيهِ»13 ؛ به اندازهاى كه به خدا احتياج
دارى، حرفش را گوش بده. تا چه زمانى به خدا احتياج دارى؟ هميشه، اين جا محتاج
هستيم، احتياج ما هم هر روز بيشتر مىشود، هر چه جلوتر مىرويم، دمِ مردن محتاجتر
هستيم، وقتى كه بدن ما را بلند كردند و داخل قبر مىگذارند، محتاجتر خواهيم بود،
وقتى درِ قبر را مىبندند و همه برمىگردند بسيار بيشتر محتاج هستيم.
«وأن تَعْصِيَهُ بِقَدرِ صَبْرِكَ عَلَى النّارِ» ؛ كلمه دوم: آن
قدر كه طاقت جهنم را دارى، گناه كن. چه قدر ما طاقت عذاب را داريم؟ هيچ، سحر كه به
خانه تشريف برديد، دو سه لحظه انگشتتان را داخل بشقاب غذا بگذاريد، به اندازهاى كه
طاقت جهنم دارى، گناه كن. واى كه ما چه كرديم: «وأنْ تَعْمَلَ لِدُنياكَ بِقَدرِ
عُمْرِكَ فيها» ؛ براى دنياى تو هم به اندازهاى كه مىخواهى در آن باشى، زحمت بكش.
همه وجودت را به دنيا نفروش : «وأنْ تَعْمَلَ لآخِرَتِك بِقَدر بَقائِكَ فيها» ؛ و
براى آخرتت به اندازهاى كه مىخواهى بمانى، كار كن. آيا ادب و تربيت و عرفان از
اين بالاتر قابل تصور است. اين روغن و مغز عرفان است.
بالاترين انسان از نظر پيامبر صلي الله عليه
و آله
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود : بگويم بالاترين انسانها در
اين دنيا كيست؟ روى منبر گفتند: بگوييد. فرمود: «مَنْ عَشَقَ العِبادَةَ»14،
كسى كه عاشق بندگى است. بعضىها مىگويند كه لغت عشق را استعمال نكنيد، كلمه عشق را
در دهان نياوريد، حتى بعضىها مىگويند كه روى منبر هم اسم عشق را نبريد، عشق
اصطلاح شرعى نيست، مىگويند: در روايات ما عشق نيامده، اما بايد گفت كه عشق در
روايات ما اتفاقا زياد آمده است. عشق تقصير ندارد، آن كسى كه عشق را نديده و
نچشيده، مقصر است.
خواب ديدن امير الموءمنين در جنگ صفين
امير المؤمنين آماده رفتن به جنگ صفّين بود، يك جا روى اسب خوابش
بُرد، يك مرتبه از خواب پريد و گفت: «إِنَّا للّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
»15 كسى كه در كنار حضرت بود، گفت: آقا جان اين آيه در اين جا تناسب
داشت؟ فرمود : بله، اين جا كه رسيدم خوابم برد، خواب ديدم كنار درياى خونى هستم،
صدايى از ميان اين درياى خون مىآيد كه: «هَلْ مِنْ ناصِرٍ يَنْصُرُنى»16.
برادران جبهه، سنگرنشينانى كه جواب داديد، عزيزانى كه مىخواهيد جواب بدهيد، من
مسئول شدم اين كسى را كه يارى مىطلبد، يارى كنم. در اين موج خون اسب دواندم و به
صاحب صدا رسيدم، ديدم حسين خودم است كه در خون مىغلتد و مىگويد : «هَلْ مِنْ
ناصِرٍ يَنْصُرُنى» سلمان نقل كرده آن گاه خودِ امير المؤمنين به همان جايى كه ابى
عبداللّه از اسب افتاد، با دستش اشاره كرد. اهل تسنّن و رجال شيعه نقل كردهاند كه
امير المؤمنين فرمود: نمىتوانم بگويم اين جا محلّ افتادن مسلمانهاست، نمىتوان
گفت محلّ افتادن متديّنهاست، نمىتوان گفت محلّ افتادن مؤمنان است، بايد بگويم:
«هذا مَصارِعُ عُشّاقٍ»17 اين جا جاى كشته شدن عاشقان است :
ملت عشق از همه دينها جداست
|
عاشقان را ملت و مذهب خداست18 |
«أفضَلُ النّاسِ مَن عَشَقَ العِبادَةَ فَعانَقَها بِنَفْسِهِ»19 ؛
بهترين مردم كسى است كه عاشق عبادت خداست و عبادت را بغل بگيرد ؛ يعنى وقتى
وارد نماز مىشود، با خود بگويد: چه لذتى دارد. وقتى روزه مىگيرد، با خود بگويد چه
قدر خوشحال هستم. وقتى وارد ميدان جهاد مىشود، بگويد چه قدر خوشحال هستم: «أفضَلُ
النّاس مَن عَشَقَ العِبادةَ فَعانَقَها بِنَفْسِهِ وباشَرَها بِجَسَدِهِ»20
بدنش را در عبادت بيندازد، هر چه مىخواهد بشود: «تَفَرَّغَ لَها» قلبش را فقط براى
عبادت قرار بدهد: «فَهُوَ لا يُبالى عَلى ما أصبَحَ مِنَ الدُّنيا عَلى عُسْرٍ أو
يُسْرٍ»21 ؛ پيغمبر مىفرمايد: چنين انسانى برايش مهم نيست كه زندگىاش
چگونه مىگذرد؟ دارد يا ندارد، فرقى نمىكند، اين چند كلمه نشان دهنده خط كلى هدايت
است.
بشارت به نااميدان
اين حديث را فقط براى كسانى مىخوانم كه از خودشان نااميد هستند و
دردشان مىآيد و در خيال باطل و فاسد هستند. البته هنوز هم با اين بار سنگين معلوم
نيست كه خدا ما را راه بدهد. حضرت فرمود: امشب به درِ خانه خدا برويد كه اگر
گناههاشان به اندازه ريگهاى بيابان و كوههاى روى زمين باشد، محال است خدا شما را
نيامرزد. نمىشود، محال است. عرض كرد: آقا اگر كسى توفيق توبه پيدا نكند، چطور؟
حضرت فرمود : مىداند خدا از گناه بدش مىآيد؟!
عرض كرد : بله .
فرمود : مىداند خدا مىتواند او را با گناهش بگيرد؟!
عرض كرد : بله، اين را هم مىداند.
فرمود : به خاطر همين حالش او را هم مىآمرزد.
حكايت مرد عرب
«إنَّ أعرابيّا قالَ يا رسولَ اللّهِ!» پيغمبر در مسجد بود،
جمعيّت هم نشسته بودند، عربى وارد شد، ايستاد، چون كار داشت مىخواست زود برود،
گفت: «مَن يَلى حِسابَ الخَلْقِ» ؛ قيامت حساب ما با چه كسى است؟ پرونده ما دست چه
كسى است؟ پرونده ما پيش چه كسى است؟ چه كسى مىخواهد بررسى كند؟ نگاهى به قيافه اين
عرب كرد و فرمود : «اللّهُ تبارَكَ وتَعالى» ؛ پروندهها قيامت دست خودش است. عرض
كرد : «هُوَ بِنَفْسِه» ؛ خودِ خدا، به كسى نمىدهد؟! فرمود : نه، «فَتَبَسَّمَ
الأعرابىُّ»، عرب خنديد و گفت: «فقالَ رَسولُ اللّهِ : مِمَّ ضَحِكْتَ يا
أعرابىُّ»؟ براى چه مىخندى؟ مگر حرف خندهدار شنيدى؟ «فَقالَ» عرب گفت: «إنّ
الكَريمَ إذا قَدَرَ عَفا» خندهام گرفت از اين كه چون خدا كريم است، كريم وقت
قدرتش گذشت مىكند: «وإذا حاسَبَ سامَحَ» ؛پرونده را كه به دستش بدهند، يك مقدار
كمبودها و نقصها را كه مىبيند، مسامحه و چشمپوشى مىكند: «فَقالَ النَّبىُّ :
صَدَقَ الأعرابىُّ» ؛ بله، اى ياران من اين عرب راست مىگويد: «لا كريمَ أكرَمُ
مِنَ اللّهِ» ؛ كريمى كريمتر از خدا نيست: «هُوَ أكرَمُ الأكرِمينَ ثُمَّ قالَ:
فَقَهَ الأعرابىُّ»22، فرمود: عرب خوب فهميد.
خوشحالى خداوند از توبه نمودن بنده
اما روايت دوم: امشب شب خوشحالى ما نيست، شب خوشحالى يك نفر است،
امشب تنها يك نفر خوشحال است و نظير اين خوشحالى را كه آن يك نفر دارد، در عالَم
كسى ندارد. چه كسى امشب خوشحال است؟! شايد ذهنتان به مسائل متعدّدى متوجه شده باشد،
اما از قول پيغمبر مىفرمايد: مردى «نَزَلَ فى أرضٍ دَوِيَّةٍ مُهْلِكَة»23
؛ در يك بيابان بىآب و علف، بىدر و پيكر و بىجاده و بىنشانى گير مىكند، وارد
مىشود، «راحِلَتُهُ عَلَيها» ؛ خورجينش به پشتش بود: «طَعامُهُ وشَرابُه»، غذا و
آب خوردنش هم در خورجينش بود: «فَوَضَعَ رأسَهُ فَنامَ نَوْمَةً» ؛ سرش را روى زمين
مىگذارد و در آن بيابان مىخوابد و خواب مىرود: «فَاسْتَيْقَظَ» ؛ بيدار مىشود،
حالا سخت گرسنه است، آب هم مىخواهد: «قَدْ ذَهَبَتْ راحِلَتُه» ؛ مىبيند كه
خورجينش نيست: «فَطَلِبَها» ؛ پيغمبر مىگويد: اين طرف و آن طرف بيابان مىرود، دست
راست مىرود، خورجين را پيدا نمىكند: «حتّى إذَا اشْتَدَّ عَلَيهِ الحَرُّ
والعَطَشُ» ؛ گرسنگى و تشنگى دارد او را مىكُشد: «قالَ» ؛ مرد برمىگردد و
مىگويد: «أرجِع إلى مَكانى الّذى كُنْتُ فِيه فَأنامُ حَتّى أمُوتَ» ؛ بروم همان
جايى كه پياده شده بودم تا دراز بكشم و بميرم، چون آب و نانم را كه گم كردهام :
«فَوَضَعَ رأسَهُ عَلى ساعِدِهِ لِيَمُوتَ» ؛ مىخوابد تا بميرد ؛ «فَاسْتَيْقَظَ»
يك مرتبه از خوابش مىپرد: «وإذا راحِلَتُهُ عِنْدهُ وعَلَيها زادُهُ وشَرابُهُ» ؛
چشمش به خورجين يا آب و غذايش مىافتد، به نظر شما چه قدر خوشحال مىشود؟ هيچ كس
نمىداند، آن گاه حضرت فرمو:د «فاللّهُ أشدُّ فَرَحا بِتَوبَةِ العَبْدِ المُؤمِنِ
مِنْ هذا بِراحِلَتِهِ»24 ؛ اين بخش از حرف ايشان بسيار مهم است كه وقتى
امشب عبد توبه مىكند، خطاب مىكند بهبه! چه قدر خدا امشب خوشحال است، امشب فقط
خدا خوشحال است، مولا جان همين كه تو از ما خوشحال شوى، ما هم خوشحال مىشويم. زبان
ما بند آمده است، نمىتوانيم با تو حرف بزنيم، خودت به ما ياد بده كه چگونه با تو
حرف بزنيم؟ اين بخش از حرف پيامبر بسيار مهم است كه وقتى عبد توبه مىكند ـ مگر قبل
از اين توبه چه خبر بوده ـ خطاب مىرسد ـ مىخواهم بگويم كه چه مىگويد، دلم
مىلرزد، به كدام يك از ما مىگويد، به همه ما، هيچ كس حق ندارد نااميد باشد ـ خطاب
مىرسد: «أنا ربُّكَ وأنتَ عَبْدى» حالا من مال تو هستم، تو هم مالِ من هستى .
پىنوشتها:
1 . بقره (2) : 175.
2 . آل عمران (3) : 146.
3 . آل عمران (3) : 146.
4 . الكافى: 5/4.
5 . بقره (2) : 175.
6 . بقره (2) : 175.
7 . إقبال الأعمال: 3/334.
8 . بقره (2) : 175.
9 . حديد (57) : 16.
10 . ذاريات (51) : 50 .
11 . يس (36) : 65 .
12 . بقره (2) : 281.
13 . ميزان الحكمة: 3/2106.
14 . الكافى: 2/83 .
15 . بقره (2) : 156.
16 . كتاب الزهد: 47.
17 . بحار الأنوار: 41/295.
18 . مثنوى معنوى ، مولوى
19 . الكافى: 2/83 .
20 . الكافى: 2/83 .
21 . الكافى: 2/83 .
22 . مضمون روايت در ميزان الحكمة: 3/2019 حديث 2769 آمده است.
23 . الطرائف: 324.
24 . الطرائف: 324.