جـلسه 11
مسير مثبت و منفى نفس
از مباحث مهم كتاب خدا درباره نَفْس مسئله اِعراض نَفْس از حق
است. همان طور كه نفس در طرف مثبت مسيرش به عالىترين سرمايهها دست پيدا مىكند،
در طرف منفى مسيرش نيز قرآن مجيد مىفرمايد كه به سختترين بدبختىها و خسارتها
دچار مىشود. انسان بدون نفس نمىتواند موجود باشد و زندگى كند. معروف است كه انسان
در مدت چهار ماهى كه در رحم مادر است، داراى روح و نفس نيست. خداوند متعال در آن
مدت كوتاه چهار ماهه، تمام ابزار لازم را براى زندگى، از عقل و مغز گرفته تا
ناخنهاى دست و پا به انسان عنايت مىكند، ولى مجموع اين ابزارها در مدت آن چهار
ماه قابل به كار گرفتن نيست. انسان شبيه به يك مرده است، تا وقتى كه نفخه روح در او
دميده و اين نفس كه منشأ، منبع و مبدأ حيات و حركتهاست، به او عنايت مىشود.
با آمدن نفس، تمام ابزار، از عقل تا جزئىترين عنصر وجود انسان به
كار گرفته مىشوند. در حقيقت، نفس كارفرماى اصلى و محرك واقعى همه اعضا و جوارح و
ابزار و عناصر وجود انسان است. تمام حركتها از حركت عقلى انسان گرفته تا حركتهاى
مادى معمولى به او برمىگردد. قرآن مجيد هم تمام برنامهها را به عنوان كسب و كار و
كوشش و فعاليت يا بدىها و خوبىها به نفس نسبت داده است.
اين نفس است كه اگر انسان رويش را به جانب خدا كند و به او
بفهماند كه قبله اصلى و هدف واقعى، وجود مقدّس حضرت حق است و او را از اين قضيه
بسيار مهم آگاه كند كه معشوق و محبوب فقط خداست، نفس با عوامل و عللى كه در مسير
الهى به او كمك مىكند، به سوى وجود مقدّس حق حركت مىكند، حركتى معنوى و به روحانى
و ملكوتى، وقتى نفس حركت مىكند فكر مىكنيد كه تمام اعضا و جوارح و ابزار و عناصرى
كه در اختيار اوست، بىاراده و بىاختيار از روى اجبار دنبال او حركت مىكنند.
حق هم همين است كه مختار، مريد و تصميمگيرنده در وجود انسان نفس
است. عقل به منزله چراغ راه براى او است، البته نورش كم است و براى اين كه همه جاده
را روشن كند، تمام خطرات راه را نشان دهد و تمام منافع لازم را در اختيار بگذارد،
خداوند بزرگ انبياى گرامىاش را به كمك عقل و قوّه دريافت انسان مبعوث به رسالت
مىكند :
«إنّ للّهِِ عَلَى النّاس حجَّتَينِ: حُجَةٌ ظاهِرَةٌ وَحُجَّةٌ
باطِنَةٌ، أمَّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالأنبِياءُ وَالأئِمَّةُ عَلَيهِمُ
السَّلامُ، أمَّا الباطِنَةُ فَالعُقُولُ»1 .
اينها همه كمككنندگان به نفس هستند، كمككنندگان به برّ و تقوا هستند، و بِرّ و
تقوا مربوط به نفس است. اگر در آيات قرآن مجيد دقت كرده باشيد، همه اين مسائل را
خداوند متعال در كتابش صريحا بيان كرده است.
اين نفس است كه فكر مىكنيد در دار وجود انسان، مثل انسان در كل
دار وجود، از اختيار و اراده برخوردار است، آن گاه ما تغذيهكننده او هستيم. هر چه
به او بدهند از آن چه به او داده شده، كسب قدرت مىكند و بر مبناى همان قدرت هم
حركتش را تنظيم مىنمايد، اگر چنان چه بار منفى به نفس خورانده شود، از قبيل رذايل
اخلاقى، آلودگىها، ناپاكىها، همانها قدرت حركت نفس مىشوند و وقتى از آن طريق
قدرت مىگيرد، در همان طريق هم شروع به حركت كردن مىكند. همه اعضا و جوارح را هم
دنبال خودش مىبَرَد.
راههاى تغذيه نفس
قرآن مجيد مىفرمايد: آخر اين مسير جهنم است، اما اگر تغذيه مثبت
و سالم شود، قضيه فرق مىكند. گوش و چشم راههاى تغذيه نفس هستند؛ گوش براى اين كه
حقايق الهى را به نفس برساند، چون رابط بين حقايق الهى و نفس گوش است، البته عقل
قوّه دريافت است كه مىگيرد و بعد در صفحه نفس منعكس مىكند. چشم براى ديدن آثار
الهى است، كه قرآن مىفرمايد انسان از طريق آثار به عبرتها، پندها و موعظهها راه
پيدا مىكند. نفس از اين دو طريق تغذيه مىشود، قدرت مىگيرد و همان قدرت را خرج
پرواز و حركتش مىكند و وقتى شروع به حركت كردن مىكند، تمام اعضا و جوارح را هم با
خود مىبرد. پايان اين راه هم « ارْجِعِىإِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً »2
است. خطاب اصلى اين آيه نفس است. در آخرين آيه سوره مباركه «والفجر» مىخوانيم : «
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً
مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِى . . . » اى نفس « فَادْخُلِى فِى عِبَادِى * وَادْخُلِى .
. . » اى نفس « جَنَّتِى » بهشت خودم كه غير از بهشتهايى است كه در قرآن مجيد آمده
است، اين را انسان بايد برسد تا بفهمد.
پيغمبر مىفرمايد : اين واقعيّات را الان از طريق گوش نمىفهمد
ولو اوصاف و آثارش را برايش تعريف كنند؟ اين نفس گاهى در برابر آيات حق حالت اعراض
مىگيرد، چنان كه در آيه 46 سوره يسآ خداوند بيان فرموده است كه :
« وَمَا تَأْتِيهِم مِنْ ايَةٍ مِنْ ايَاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كَانُوا عَنْهَا
مُعْرِضِينَ »3.
آيات خدا بر سه قسم است
آيات خدا بر سه قسم است : يك قسمت آيات آفاقى حق است، يك قسمت
آيات انفسى حق است، يك قسمت هم آيات شرعى حق است. آيات آفاقى عبارتاند از تمام
موجودات جهان كه هر موجودى يك آيه است:
برگ درختان سبز در نظر هوشيار
|
هر ورقش دفترى است معرفت كردگار4 |
انسان اگر واقعا اهل حركت به سوى خدا باشد مىتواند يك برگ را هم نردبان رسيدن به
حق قرار دهد، چرا كه آثار قدرت و علم و حكمت و عنايت و مرحمت و عشق و لطف او در
همان يك برگ قابل خواندن و مطالعه كردن است تا چه رسد به اين كه موفق شود به مطالعه
وضع عالَم، آسمانها، زمين، ستارگان، كهكشانها، صحابىها و آن چه به عنوان سماوات
و عرض بيان شده است، كه اگر با ديد عارفانه عاشقان كل جهان ديده شود، كاملاً مثل
آيينه مىماند، هر طرف اين آيينه را كه نگاه كنيد، خدا در آن پيداست. عارفان چنين
مىگويند :
يار در اين انجمن يوسف سيمين بدن
|
آينه كل جهان او به همه روبروست
|
كل عالم آيينه است و يك عكس هم بيشتر در آن پيدا نيست، عكس روى
يار است فقط «لَيسَ فِى الدّارِ غَيرُهُ دَيَّارُ» اين واقعيّتى است كه همه انبيا
هم مىگفتند. از زمانى كه مبعوث مىشدند تا زمانى كه از دنيا مىرفتند تنها حرفشان
به مردم اين بود كه : «قُولُواْ لا إلهَ إلاّ اللّهُ» ؛ غير از يار واقعا در عالَم
هيچ چيز ديگرى نيست، جهان هم آينه است، اين آينه را هم قرار داده تا مردم بتوانند
او را ببينند، چون خودش را كه نمىتوانند ببينند.
درخواست موسى براى ديدن خدا
موسى بن عمران هم روى آن عشق پاكش عرض كرد : محبوب من! شخص خودت
را مىتوان ديد؟ خطاب رسيد : به كوه روبرويت نگاه كن ـ آياتش در سوره «طه» است ـ
تجلّى نورى به كوه شد، كوه به آن عظمتى در منطقه سينا، كوهى كه در زمين ريشه دارد و
از اين طرف سر به فلك كشيده است. موسى بن عمران در يك لحظه ديد كه كوه مثل پنبه
كنار زه حلاّج به فضا زده شد و خودِ موسى هم :
« وَخَرَّ مُوسى
صَعِقاً »5 به كل عين مرده روى زمين طور افتاد، مدتها افتاده بود كه
بعد وجود اقدس حضرت حق به او عنايت كرد، او را بلند كرد، تازه اين تجلّىاى كه به
اين كوه شده، چه تجلّىاى بوده؟ تجلّى ذات كه نبوده، اگر تجلّى ذات بود كه كل عالَم
را مثل پنبه زده و از بين برده بود.
اين تجلّى، تجلّى نازله بوده، مثل خودِ قرآن مجيد. قرآن مجيد هم
تجلّى نورى دارد كه بعد از تجلّى علم اصلى است. از آن تجلّى نورى در لوح محفوظ
تجلّى كرده، از لوح محفوظ به جبرئيل تجلّى كرده، از جبرئيل در قالب الفاظ تجلّى
كرده، الفاظ به قلب پيغمبر آمده، از قلب به زبان پيغمبر آمده، از زبان پيغمبر به
گوش ما آمده، ما هم طاقت شنيدن و فهميدنش را داريم، اما اگر بخواهيم به اصل خود
نگاه كنيم نه طاقت نظر داريم و نه طاقت فهميدن، اما در آينه جهان كه رخسار يار را
مىتوان در آن ديد، مثل اين كه آفتاب را در آينه مىتوان تماشا كرد، خودش را
نمىتوان ديد يا جلال و جمال او را در قلب مىتوان تماشا كرد.
خودِ ذات را كه نمىتوان ديد، معرفت به ذات هم كه محال است. شخصى
به يك نفر گفت كه آيا فلان كس را مىشناسى؟ در جواب گفت : 55 ساله هستم، هنوز خودم
را نشناختهام، حال تو مىپرسى كه غير از خودم را مىشناسم؟!
صفاى وجه اللّه
قرآن مجيد هم همين حرف را مىزند، عارفان عاشق هم مسئله آيينه
بودن جهان و پيدا بودن عكس روى يار را از قرآن گرفتهاند. قرآن صريحا مىفرمايد :
« فَأَيْنَما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ »6 ؛ به هر طرفى كه
بگرديد خدا همان جاست:
بس كه هست از همه سو وز همه رو راه به تو
|
به تو برگردد اگر راهروى برگردد
|
« فَأَيْنَما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ » البته اين
آيينهها هم شديد و ضعيف دارند. شديدترين آيينههايى كه جلال و جمال را به طور كامل
مىتوانند نشان دهند، وجود مقدّس پيغمبر و ائمّه طاهرين هستند كه وقتى از امام باقر
مىپرسد كه منظور از وجه خدا در آيه چيست؟ چون خودِ خدا كه نيست، وجه خداست، وجه
اضافه به اللّه است، مثل نور كه اضافه به لغت اللّه قرآن است، اللّه نور اللّه
« يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللّهَ »7
نور اضافه به اللّه است، معلوم مىشود نور غير از خداست، وجه هم همين طور «
وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ »8 مىگويد : يابن رسول اللّه اين وجه ربّ
چيست؟ حضرت مىفرمايد: وجه ربّ ما هستيم، لذا در جامعه كبيره مىخوانيم : «بِكُم
عُرِفَ اللّه» هر كس بيايد پيش شما خدا را خوب مىتواند بشناسد، چون خدا را در شما
مىتواند ببيند، وقتى ببيند مىشناسد، عاشق مىشود، وقتى عاشق شود، حركت مىكند،
وقتى حركت كرد، همه موجوديّت او حركت مىكند : آينه خان جهان او بر همه روبه روست.
اين يك آيينه.
آفاق آيينه منعكس كننده جمال، جلال، صفات و علم و حكمت هستند، اما
قرآن مجيد مىفرمايد: عدهاى هستند كه رويشان را برمىگردانند كه در اين آيينه او
را ننگرند : « وَمَا تَأْتِيهِم مِنْ ايَةٍ مِنْ ايَاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كَانُوا
عَنْهَا مُعْرِضِينَ »9 مسئله توبه هم بيش از روبرگرداندن نيست. به
بندگان من بگو : « قُلْ يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ ...»10
؛ اى مردمى كه روى نفس را از تماشاى من برگردانديد و نفس شما اعراض از ديدن من
كرده، برگرديد مرا ببينيد، چشمتان را از من نبنديد، روى نفس را از من برنگردانيد،
اين مدتى هم كه رويتان را برگردانده بوديد و مرا تماشا نمىكرديد، « لاَ تَقْنَطُوا
مِن رَحْمَةِ اللّهَ ...»11 از اين كه برگرديد نااميد نباشيد، نگوييد
كه اگر برگرديم ديگر او را نمىبينيم، چرا مىبينيد : « إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ
الذُّنُوبَ جَمِيعاً »12 ؛ من همه تاريكىها و ظلماتهايتان را وقتى
برگرديد در روشنايى كامل قرار دهم. در روشنايى كامل، جمال يار از آفاق پيداست.
آن گاه گنهكاران حرفهاى كه توبه مىكردند، به دليل توبه
واقعىشان حرفهاى بسيار عجيبى مىزدند، مطالب بسيار بلندى مىگفتند، عالى حرف
مىزدند.
مردى كه سى سال بعد از توبهاش نخنديد
كسى كه توبه كرده بود، سى سال بعد از توبهاش كسى خنده به لب او
نديده بود، مگر روزى كه گفتند پسرت مرده است، آن گاه خنديد. پرسيدند : در اين سى
سال چرا نخنديدى؟ گفت در اين سى سال هنوز در خجالت بودم، امروز كه پسرم مرده معلوم
مىشود كه نظر به من داشته، خوشحال شدم از اين كه او به من نظر داشته است، مىديدم
و نمىخنديدم، خجالت مىكشيدم كه اگر بخندم بگويد براى چه مىخندى؟ مگر خنده دارد؟
تو چهل سال در آلودگى بودى! اما الان مىخندم، چون معلوم مىشود كه اين آخرين سِرّ
مسئله است، با مردن بچهام آلودگىام پاك شد، چه مىشود كه نفس از اين آيات اعراض
مىكند، از آيات آفاقى و انفسى؟ يعنى در خودش، در خودِ نفس به قول امير المؤمنين
عالَم كبير قرار داده شده و با هشت آيه از آيات قرآن اثبات مىكنند كه انسان به هر
كجا كه بخواهد برسد، از درون خودش مىتواند برسد.
معلوم مىشود درون دارنده انواع قدرتهاى الهى است كه قرآن مجيد
مىگويد : حتى از اين آيات در صفحه عالَم نفس هم اعراض مىكنند، به گونهاى كه در
غفلت از خودشان قرار مىگيرند، اما نمىدانند چه كسى هستند؟ از خودشان هم روى
برمىگردانند و ديگر خودشان را نمىبينند : « فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللّهَ »13
؛ خود را از ياد مىبرند، نمىدانند، غافل هستند، از اين كه نفس آنها مايه گرفتن
علوم الهى و هدايت را دارد، قدرت پرواز به سوى حق را دارد، مىتواند اين قدر لطيف
شود كه در لطافتش كارها كند، در مسئله لطافتش است كه از ديوار زمان و مكان ردّ
مىشود.
شيخ هاشم قزوينى و معرفى قاتل
استاد بزرگى در خراسان بود كه شاگردانش هنوز هستند. در يكى از
دهاتهاى قزوين بر سرِ اختلاف مِلكى با بيل طرفش را مىكُشد، بيست سال دنبال قاتل
مىگشتند، اما او را پيدا نمىكردند. اين استاد بزرگ مرحوم حاج شيخ هاشم قزوينى
براى ديدن اقوامشان از مشهد به قزوين سفر مىكند و يك روز هم به آن دهى كه بيست سال
قبل آن قتل واقع شده بود تشريف مىبرند همه براى ديدن و دستبوسى مىآيند. بعد از
اين كه همه خداحافظى كردند، ايشان مىفرمايند كه اين نفر آخر كه از اتاق به بيرون
مىرود، او را بگيريد، چون بيست سال قبل كسى را بر سرِ اختلاف مِلكى كشته است. او
را مىگيرند و بعد هم قاتل اقرار مىكند كه من كشتهام.
از ايشان سؤال مىكنند كه بيست سال است كه در اين منطقه دنبال
قاتل بودند، پيدايش نمىكنند، شما از كجا فهميديد كه اين قاتل است؟ فرمود: بيست سال
پيش از حرم امام هشتم كه خارج شدم، خودم را در اين ده قرار دادم. در حال گردش،
اوضاع را مىديدم. كنار دعواى اين دو نفر رسيدم، ديدم كه آن شخص با بيل آن مرد
مظلوم را كشت و حالا كه به اين جا آمدم ديدم كه قاتل خودش به ديدن من آمده است.
لطافت نفس
گاهى هم نفس اين قدر لطيف بود كه به بدن مىگفت: باش من مىخواهم
به سفر بروم آن گاه به مكّه، كربلا، مشهد و ديدن اوليا مىرفت و باز مىگشت و به
بدن ملحق مىشد، بدن را به لطافت الهى بلند مىكرد، اين قدر مىتواند قدرت پيدا كند
كه راحت از مركبش پياده شود، كارش را انجام دهد و برگردد و همان رابطه تعلّقى را دو
مرتبه برقرار كند. گاهى انسان از اين آيات، اعراض مىكند ؛ يعنى از تمام قدرتهاى
خودش غافل مىشود كه چه قدرتى دارد و چه موجود شايستهاى است.
بايد توجه داشت كه خداى متعال، بيهوده يك اسم روز قيامت را «يوم
الحسرة» نگذاشته است. آن جا پردهها بالا مىرود و ما مىفهميم كه چه موجود والايى
بوديم و چه قدر پست خودمان را نگه داشتيم. آن جا به حسرت و غصّه و رنج دچار خواهيم
شد. موجوديت ما اين گوشت و پوست و استخوان نيست، اينها را حيوانات هم دارند، ما
موجودى الهى و نورى هستيم.
اين بدن را تنها به علت تكامل نفس به ما دادهاند و اگر بحث تكامل
نفس در كار نبود، بدن را به ما نمىدادند. نفس در همان عالَم امرى خودش بود، ما پيش
حق بوديم، اما به صورت استعداد، حالا ما را به اين جا آوردهاند همه مسافريم
واللّه در اين دنيا غريبيم، جاى ما اين جا نيست، صاحب ما منتظر ماست كه ما خودمان
را به او برسانيم، ما يك مسافريم، در اين جا نمانيم، اين قدر دشمنان نيايند پا روى
اين بدن ما بگذارند كه ما را در اين جا حبس كنند، صاحب ما منتظر ماست، به ملائكه هم
گفته است : « إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِيفَةً »14 يك وقت
برنگردند به خدا بگويند، پس چه شد، چرا نيامدند، بايد رفت، خودمان را بشناسيم، گول
هيچ چيز را نخوريم، جذب هيچ چيز نشويم، در مقابل ديگران كه قرار مىگيريم، حالات ما
مانع حركات ما نشود، فكر نكنيم كه وقتى ما را داخل قبر گذاشتند و خدا از ملائكهاش
پرسيد كه چه كسى را آوردهاند؟ ملائكه جواب دهند يك ظرف آلودگى را. خدا هم بگويد :
من خريدار نيستم، درى از جهنّم به روى قبرش باز كنيد، آن گاه در قبر از چه كسى نجات
بخواهيم، چه كسى به فرياد ما مىرسد. اين هم يك آيه.
آيات شرعى
آيه ديگر آيه شرعى است. آيات شرعى خدا عبارتاند از 114 سوره
قرآن، 6666 آيه و فرمايشاتى كه در طول نزديك به 260 سال از زمان پيغمبر تا امام حسن
عسگرى صادر شده، از سال اول بعثت كه رهبر عزيز اسلام شروع به سخن گفتن كردند، تا
غيبت امام عصر اين مجموعه و قرآن مجيد آيات خداست.
قرآن مىفرمايد : عدهاى وقتى آيه ما به ايشان مىرسد، روى
برمىگردانند، چرا روى برمىگردانند؟ مگر آيات من عيب دارد؟ مگر آيات من زيبايى
ندارد؟ اين جهان زيبا نيست :
« إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ
الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ »15، اين زمين زيبا نيست؟! آثار من
در اين عالَم زيبا نيست؟! اين نفس خودتان كه همرنگ من است و خوشگلى او را هيچ چيز
ندارد، زيبا نيست؟! اين قرآن من زيبا نيست؟! چرا روى برمىگردانيد؟ جهل هم كه
نداريد تا بگوييم علت روى گرداندن شما جهل است، ما جاهل هستيم؟ ما در حدّ خودمان
زيبايى عالَم را حس نمىكنيم؟ حس نمىكنيم كه عالَم آيينه جمال دوست است؟ حسّ
نمىكنيم كه خود ما خليفه يار هستيم؟ حس نمىكنيم كه اين قرآن سخنان معشوق و محبوب
ماست؟ چرا روى برمىگردانيم؟!
علل اعراض نفس از نظر قرآن كريم
قرآن مجيد سه علت براى اعراض نفس از آيات ذكر مىكند : كه اين سه
علت يك مقدار قابل بحث است:
گر بمانديم زنده بردوزيم
|
جامهاى كز فراق چاك شده
|
ور بمُرديم عذر ما بپذير
|
اى بسا آرزو كه خاك شده
|
اين اعراض خيلى خطرناك است، به همان اندازهاى كه حركت نفس به طرف
محبوب عظيم است، به همين اندازه اعراض خطرناك است، چون اعراض كاملاً در مقابل حركت
قرار گرفته است. عدهاى مىخواهند به محبوب برسند، عدهاى پشت به محبوب كردهاند،
به هيچ كجا هم نمىرسند. هر كس از اين طرف رفته، به جايى رسيده، اما هر كس از آن
طرف رفته، به هيچ كجا نرسيده است. به آخر خط كه رسيده، فريادش بلند شده كه : «
خَسِرَ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةَ »16، دنيا از دستم رفت، آخرت هم كه
ندارم، هيچ، چون دنيا كه تمام شدنى است، در حال مرگ، هيچ چيز دنيا را ندارد : «
خَسِرَ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةَ » پردهها هم كنار رفته، آن جا هم هيچ چيزى ندارد،
نه دنيا نه آخرت .
شهيد مطهرى و استادش
مرحوم شهيد مطهرى مىفرمودند : وارد جلسه درس در اصفهان شديم، آن
روز حكيم بزرگ، عارف عالى مقدار، آن الهى حقيقى، آن انسانى كه وقتى براى ما نهج
البلاغه درس مىداد، ما حس مىكرديم، فكر مىكرديم كه روح خودش اين يك ساعته كنار
رفته و به جايش روح على آمده است، گويا على از گلوى او حرف مىزند، نهجالبلاغه را
باز كرديم درسمان به جاى بسيار شيرين و عالى رسيده بود، ولى ايشان نهجالبلاغه را
بست و گفت: امروز درس نمىدهم و شروع كرد زار زار گريه كردن. شاگردان گفتند :
استاد! همه به انتظار كلمه به كلمه درس شما هستند؟ گفت : درس نمىدهم. او يكى از
پاكان درجه اول اين صد سال كره زمين بوده است.
هر سال مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى خودشان به اصفهان نامه
مىنوشتند و دعوتش مىكردند تا ده روز در قم منزل ايشان منبر برود. مىگفتند: وقتى
روى منبر مىنشست و بسم اللّه مىگفت تا آخر منبر كه يك ساعت طول مىكشيد، مرحوم
آية اللّه بروجردى و هر مستمعى مثل ابر بهار اشك مىريختند. آية اللّه بروجردى به
هنگام مرگ گريه مىكرد صبح پنجشنبه دوم يا سوم شوال گفتند : آقا چه شده؟ گفت: چند
لحظه ديگر با پيغمبر روبهرو مىشوم، جواب پيغمبر را چه بگويم؟ من چه كار كردهام؟
از اين 82 سال عمرم آن طور كه خدا مىخواست بهره گرفتهام؟! من خجالت مىكشم پيغمبر
را ببينم.
فرمود: من امروز درس نمىگويم فقط يك خوابى ديشب ديدهام خوابم را
برايتان تعريف مىكنم. ديشب خواب ديدم از دنيا رفتم، زن و بچهام دور جنازهام
نشسته و گريه مىكنند. آن گاه كه انسان مىميرد، همه دنيا را از دست مىدهد، ديگر
دنيا ندارد، اگر كارى هم نكرده باشد، آخرت هم ندارد، كسى هم كه آخرت ندارد، به
محبوب راه ندارد ؛ يعنى ديگر محبوب نمىخواهد؟ مگر خود محبوب در قرآن نگفته است كه
: « وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ »17 ؛ اول پاك شو و پس ديده بر آن
پاك انداز، اگر مىخواهى پيش من بيايى بايد لايق من باشى، بايد بوى مرا بدهى كه
قبولت كنند، اگر نه، كجا انسان را قبول كنند. برادران و خواهران عزيز! در دوره
عمرتان مهمان دعوت كردهايد، شما را به خدا قسم، كدام وقت جلوى مهمانى كه دعوت
كرديد و دوستش داشتيد، عزيزتان هم بود، ميوه كال گذاشتهايد؟ كدام يك از شما ميوه
كال جلوى مهمانتان گذاشتهايد؟ قبولمان نمىكنند، ميوه كال در بشقاب قبر نبر، خودت
را ببر كه اين ميوه كال را ملائكه پيش خدا نمىبرند، آن جا بزم مهمانى كبريايى است،
در آن جا ميوههايى مثل على، فاطمه، حسن، حسين، ابراهيم، موسى جلوى خدا مىچينند.
ما بايد به حدّى برسيم كه ما را قاطى آن ميوهها پيش خدا بچينند كه وقتى اين
ميوههاى رسيده را ببيند، به ملائكه بگويد: «رَضِيتُ مِنْ عِبادِى» ؛ خوشم مىآيد،
نه اين كه تا آدم را به آن جا ببرند يك مرتبه دادِ خدا درآيد كه :
« خُذُوهُ فَغُلُّوهُ »18 ؛ زنجيرش كنيد، از جلوى من ببريدش، او را به
جهنّم ببريد تا نبينمش. اين خيلى خطرناك است.
گفت در خواب ديدم كه زن و بچه دور بدنم جمع شدند، گريه مىكنند،
مردم اصفهان باخبر شدند و تشييع جنازه مفصّلى به طور يك پارچه به پا داشتند. همه
التماس كردند، پشت سرش نماز بخوانند، او حاضر نمىشد، يك روز در دوره عمرش حاضر شد
در اين مسجد فعلى امام، جايى كه نماز جمعه اصفهان برپا مىشود، بيايد و نماز
بخواند، از راه كه رسيد، ديد داخل خيابان جمعيت ايستادهاند، پرسيد : چه خبر است؟
گفتند: براى نماز شما آمدهاند. سابقه نداشت مسجد امام اصفهان اين قدر جمعيّت
بيايند. ايشان از وسط راه برگشتند و فرمودند: هر چه مسجد در اين اطراف است به خاطر
اين نماز خلوت شده و اين ظلم است و من اين نماز ظالمانه را نمىخوانم.
تصفيهها غير از ما بودند، ما همين كه دو نفر به ما سلام مىكنند،
چنان مغرور مىشويم كه انگار خدا هستيم. گفت : اين نماز ظالمانه است، اين محراب
نيست كه من در آن نماز بخوانم، اين سجده بر خويشتن است نه خدا. گفت: شلوغ بود، مرا
به تخت فولاد آوردند، تابوت را كنار قبر گذاشتند، درِ تابوت را باز كردند، خودم
مىديدم كه بدنم را برداشتند و سرازير ميان قبر گذاشتند. سگ سياهى هم دنبال بدنم
وارد قبر شد، هر چه فرياد زدم، برادران، مردم، شماهايى كه پاى منبر من بوديد،
شماهايى كه به من علاقه داشتيد، شما كه مرا اين جا دفن مىكنيد، نگذاريد اين سگ در
اين قبر بيايد، هيچ كس گوش نمىداد، درِ قبر را بستند و رفتند. از سگ سياه پرسيدم
تو ديگر از كجا آمدى؟ گفت: من اعمال بد خودت هستم كه در كلّ مدت عمرت انجام
دادهاى، حالا به اين صورت شده و پيش تو آمدهام. از قيافه آن سگ وحشت كردم، شروع
به گريه كردن كردم، ديدم تمام قبر روشن شد. يك نفر وارد قبرم شد تا چشم سگ به او
افتاد، چنان قبر را شكافت و فرار كرد كه ديگر من اصلاً سايه او را هم نديدم. اول
حرفى كه زدم، گفتم: آقا چه كسى هستى؟ گفت من حسين هستم، آمدهام تا قيامت خيال تو
را راحت كنم. بيدار باشيم كه چه كسانى را دوست داريم؟ ما سرمايهمان بسيار بزرگ
هستند.
پىنوشتها:
1 . الكافى: 1/16.
2 . فجر (89) : 28.
3 . انعام ( 6 ) : 4 ؛ يس (36) : 46.
4 . ديوان اشعار سعدى شيرازى
5 . اعراف (7) : 143.
6 . بقره (2) : 115.
7 . صف (61) : 8 .
8 . الرحمن (55) : 27.
9 . انعام ( 6 ) : 4 ؛ يس (36) : 46.
10 . زمر (39) : 53 .
11 . زمر (39) : 53 .
12 . زمر (39) : 53 .
13 . حشر (59) : 19.
14 . بقره (2) : 30.
15 . صافات (37) : 6 .
16 . حج (22) : 11.
17 . نور (24) : 26.
18 . حاقه ( 69 ) : 30.