نفس

استاد حسين انصاريان

- ۴ -


جـلسه 4

رابطه نفس با سعادت و شقاوت انسان

از زمان نخستين پيامبر تاكنون كه مسئله تربيت انسان و تهذيب او مطرح بوده، انبيا، كتب آسمانى، حكيمان و عارفان به اندازه‏اى كه درباره نَفْس انسان سخن به ميان آورده‏اند، از هيچ مسئله ديگرى بحث نكرده‏اند، زيرا به نظر همه آنان، اساس تمام بدبختى‏ها و خوشبختى‏ها به وضع نَفْس انسان برمى‏گردد. خداوند متعال در قرآن كريم اين معنا را به صراحت در سوره مباركه الشمس بيان فرموده است :

« وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا »1.و به نفس و آنكه آن را درست و نيكو نمود ، * پس بزه‏كارى و پرهيزكارى‏اش را به او الهام كرد . * بى‏ترديد كسى كه نفس را [ از آلودگى پاك كرد و ] رشد داد ، رستگار شد . * و كسى كه آن را [ به آلودگى‏ها و امور بازدارنده از رشد ]بيالود [ از رحمت حق ] نوميد شد .

رستگار شد، پيروز شد، به نيك‏بختى و سعادت و خوش‏بختى رسيد آن انسانى كه نَفْس خود را از آلودگى‏ها شست‏شو داد و با طهارت و پاكى نَفْس ملاقات كرد كه اين طهارت و پاكى نَفْس بنا به فرموده قرآن مجيد، علت لقاى نفسى، روحى و معنوى انسان با وجود مقدّس حضرت حق است. منظور از لقاى حق هم رسيدن به اوج رضايت خداوند متعال است، رضايتى كه پر مقدّس آن رضايت گسترده به تمام نواحى زندگى انسان باشد.

« وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا » بدبخت شد، بيچاره شد، محكوم شد آن كسى كه به معيوب كردن و ناقص كردن نَفْس خود اقدام نمود.

كلمه «دسّ» با «سين»، به معناى ناقص كردن آمده است. «دسَّ»، يعنى «نَقَّصَ» يا «نَقَصَ». بيچاره آن كسى كه حيات نَفْس، و چهره الهى نَفْس و وجه ربّانى نَفْس را ناقص كرد. ناقص كردن نَفْس هم فقط و فقط با كلنگ گناه و مخالفت پروردگار بزرگ عالم است كه اين كلنگ را خودِ انسان با شهوات، غرايز و اميالش برمى‏دارد و به خانه با عظمت نَفْس حمله كرده، آن را خراب مى‏كند.

الان چرا درد اين خرابى را احساس نمى كند؟ به اين دليل كه اين انسان مانند مريضى است كه آمپول كَرَخْ به او زده‏اند تا جراحى‏اش كنند. چطور درد را حس نمى‏كند؟ دليلش اين است كه فعلاً از مستى و شوق گناه و از آن پوششى كه از لذت گناه به روى چهره زندگى او خورده، درد ناقص شدن را حس نمى‏كند.

حقيقت نفس از ديدگاه على عليه السلام

امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد: دوران لذت‏ها كه به پايان برسد و تمام شود و آخرت انسان از هنگام مرگ او شروع شود، دردها به تدريج به صورت‏هاى گوناگون بنا به فرموده قرآن كريم ظهور مى‏كند كه اين دردها به صورت عذاب جهنّم و غل و زنجيرهاى جهنّم و اغلال و سلاسل و آن چه در جهنّم براى انسان آزار دارد، آشكار مى‏شود. انسان بايد اين نَفْس را در مسير الهى سير دهد. مبدأ اين سير فكر است.

انسان درباره نَفْس اين حقيقت و ماهيّت وجود و اين انديشه انسان درباره اين كارگردان باعظمت وجود كه تمام عناصر و ابزار موجوديّت انسان براى حركت‏هاى گوناگونش در مدت عمر در اختيار اوست، كه اين موجود با عظمت منشأ و مبدأش در اين عالم كيست؟ وقتى انسان درباره نقطه مبدأ نَفْس فكر مى‏كند به وجود مقدّس حضرت حقّ تعالى مى‏رسد و مى‏بيند كه نَفْس در وجود انسان تجلّى و جانشين حق است و همان گونه كه در كل عالم وجودْ حيات، قدرت و كارگردانى از آنِ خداست، در عالم وجود انسانى نيز به جانشينى از وجود مقدّس حضرت الهى، كارگردان همه كاره نَفْس است نه عقل. عقل چراغ است، تمام حركت‏ها، فعاليت‏ها، اثرگيرى‏ها و اثردهى‏ها به نَفْس مربوط است، حيات و مرگ هم به نَفْس مربوط است نه عقل .

« كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ »2.هر كسى مرگ را مى‏چشد .

مرگ از آنِ كسى است كه حيات از آنِ او است و حيات و مرگ از آنِ نَفْس است ؛ البته كلمه مرگ يا موت در قرآن مجيد به معناى فنا و عدم نيست، چرا كه عدم به معناى نبود است، ولى موت به معناى انتقال است. موت يك پل و دروازه است كه نَفْس را از جهانى به جهان ديگر منتقل مى‏كند.

در وجود و مملكت هستى ما نَفْس ما ربّ ماست، چنان كه در مملكت آفرينش كه ما هم جزئى از اجزاى آن هستيم، خدا ربّ آفرينش است ؛ يعنى مالك و كارگردان است و اين واقعيّت بر شخصيّت، عظمت و بزرگى نَفْس دلالت دارد. او تجلّى خداست و ما تجلّى‏گاه هستيم، بدن ما به منزله كوه طور و نَفْس و روان ما به منزله موساى اين كوه است و خداوند متعال هم بر اين كوه به صورت نَفْس تجلّى كرده است، اين درباره مبدأ نَفْس .

نعمت نفس

مسئله ديگر اين كه اين وجود مبارك نَفْس از جانب خدا به چه عنوان به انسان داده شده است؟ اگر به عنوان نعمت است، قدر اين نعمت چه اندازه است؟ پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله مى‏فرمايد: نعمت بسيار بزرگى است، چون دانشمندان عاشق حق فرموده‏اند كه تمام سعادت انسان در پرتو نَفْس به دست انسان مى‏رسد ؛ بنابراين، قدرت نَفْس بسيار زياد است. او قدرت خلاقيّت، كنار زدن زمان و نگريستن بسيار عميق دارد و مى‏تواند در ارتباط با حقيقت كلى عالَم، كارهاى فوق‏العاده فراوانى انجام دهد، اين نعمت است. از اين كه انسان داراى اين نعمت است، بايد خوش حالى دو چندان داشته باشد : ابتدا از پروردگارش خوش حال بشود كه اين نعمت را به او داده و سپس از اصل نعمت خوش حال باشد كه اين نعمت در اختيارش است. سير را ادامه دهد و اين خوش حالى را به اوج نهايى برساند ؛ يعنى چه كار كند؟ بايد از صاحب اين نعمت بپرسد كه اى مولاى من، اى سيّد من، اى ربّ من، اى آقاى من، اين نعمت عظيمى كه به من عنايت كردى، من با اين نعمت چه كنم؟ پروردگار جواب مى‏دهد:

« فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً »3 شما اين نعمت را با تمام ابزارى كه در اختيارت است، در گردونه عمل صالح بينداز، كارى كن كه اين نعمت و آن چه طبع اين نعمت است كه چشم و گوش و دست و پا و شكم و شهوت و اميال و غرايز و خواسته‏ها و احساسات و مشاعر است، در مسير من قرار بگيرد، نَفْس وقتى در يك چنين خطّى شروع به سير كردن كرد، چنان كه ثابت شده، خيلى زود به جايى مى‏رسد كه به ملاقات حضرت حق نايل مى‏شود.

امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد: در نايل شدن به اين ملاقات، تنها چيزى را كه عظيم مى‏بيند و عظمت واقعى آن عظيم را درك مى‏كند، عظمت خداست. در آن جا خودش و تمام ابزارش با تماشاى عظمت او فقط وادار مى‏شوند تا زمانى كه در دنيا هستند، در برابر عظمت او سجده كنند، آن هم سجده عام، نه اين كه بدن خاكى سرش را روى مهر بگذارد و بلند كند و پروردگار بگويد كه تقلّب مى‏كنى و سجده دروغين انجام مى‏دهى. او بايد با تمام وجود سجده كند و غير حق را آن چنان كوچك ببيند كه وقتى او را دعوت به سجده كردن از خود كند، به او بخندد، گرچه غير حق بخواهد جانش را به دليل وادار كردنش به سجده بر او بگيرد.

نفس سليم و نفس پليد

نَفْس اگر در مسير خودش حركت كند به لقاى يار مى‏رسد و عظمت دوست كشف مى‏شود، وقتى عظمت دوست كشف شد، در برابر اين عظمت با تمام وجود سجده مى‏كند، اما اگر نَفْس در گردونه شهوات، اميال، غرايز، خودخواهى‏ها، خودپرستى‏ها و لذت‏گرايى‏هاى بدنى قرار گرفت، آن چنان افسرده، بى‏حال، ناتوان، كوچك و بيچاره و بدبخت مى‏شود كه در برابر يك ريال حاضر به سجده مى‏شود. در برابر، اين كه چهار حيوان پليد در فلان كشور به او آفرين بگويند، حاضر است مال مسلمان‏ها را از اين جا بدزدد و هوايى يا دريايى ببرد، حاضر است در برابر شوروى و آمريكا سجده كند. اگر نَفْس به حركت خود ادامه دهد، به جايى مى‏رسد كه حس مى‏كند تمام موجودات عالم زبان دارند، جان دارند و در حال حرف زدن هستند.

ما سميعيم و بصيريم و خوشيم

با شما نامحرمان ما خامشيم4

اما اگر نامحرم شوى، يك مرتبه گوش جانت صداى همه ما را مى‏شنود و ديگر حاضر نيستى در برابر ما سجده كنى، چون ما خودمان به تو مى‏گوييم عناصرى هستيم كه در برابر معشوقمان سجده مى‏كنيم تو ديگر نمى‏خواهد به ما كه كمتر از خودت هستيم، سجده كنى، تو هم بيا با ما به كسى سجده كن كه ما به او سجده مى‏كنيم :

« وَإِن مِن شَىْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ »5.وهيچ چيزى نيست مگر اينكه همراه با ستايش ، تسبيح او مى‏گويد .

« يُسَبِّحُ للّه‏ِِ مَا فِى السَّمواتِ وَمَا فِى الاْءَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ »6.آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است ، خدا را [ به پاك بودن از هر عيب و نقصى ]مى‏ستايند ، خدايى كه فرمانرواى هستى و بى‏نهايت پاكيزه و تواناى شكست‏ناپذير و حكيم است .

تمام موجودات در حركت نَفْس، صدايشان را به گوش آدم مى‏رسانند كه در برابر ما سجده نكنيد، ما خودمان هم در برابر كس ديگرى داريم در حال سجده كردن هستيم، آن وقت است كه بت بت‏خانه فرياد مى‏زند، بيچاره چرا در برابر من سجده مى‏كنى من خودم جزء : « وَإِن مِن شَىْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ »7 هستم، خودِ من به ديگرى سجده مى‏كنم، چون هيچ چيزى ندارم، تو باز موجوديّتى دارى، نفسى دارى، تو كه بزرگ‏تر از من هستى، تو چرا در برابر منِ كوچك‏تر سجده مى‏كنى؟ آن وقت است كه شخص صداى هستى را مى‏شنود.

حاصل تهذيب نفس آخوند كاشى

آن گاه آن طلبه در مدرسه صدر اصفهان مى‏گويد: نصف شب به طور اتفاقى بلند شدم با خودم فكر كردم كه امشب نماز شبى بخوانم. براى وضو گرفتن حركت كردم، وضويم كه تمام شد، ديدم هر چه برگ به درختان مدرسه است، هر چه خشت به ديوار مدرسه است، هر چه سنگ‏ريزه در حياط مدرسه است، همه با هم براساس آيات قرآن مى‏گويند:

«سُبّوحٌ قُدّوسٌ رَبُّ المَلائِكَةِ وَالرّوحِ»8 .

كجا هستم؟! در دنيا هستم يا در آخرت؟! مدرسه هستم يا بيرون از اين شهر؟! چه خبر شده؟! وليكن مثل اين كه تمام اين اجزا و عناصرى كه قرآن مى‏گويد، تسبيح‏گوى حق هستند، دنبال شخص ديگر تسبيح حق مى‏گويند. از پلّه‏هاى طبقه اول به بالا رفتم در ايوان مدرسه آخوند كاشى را ديدم ـ وى از اساتيد ايّام جوانى مرحوم آية اللّه‏ بروجردى و حاج آقا رحيم ارباب بود و من از خود مرحوم حاج آقا رحيم ارباب كه سى سال خدمت ايشان بود، ياد آخوند را شنيدم ـ كه محاسنش روى خاك است، مانند ابر اشك مى‏ريزد، اوست كه در سجده مى‏گويد : «سُبّوحٌ قُدّوسٌ»، تمام اجزاى مدرسه هم دنبالش مى‏گويند: «سُبّوحٌ قُدّوسٌ». اين «سُبّوحٌ قُدّوسٌ» چنان حقيقتش براى من تجلّى كرد كه از وحشت غش كردم. وقتى به حال آمدم كه صداى مؤذّن مى‏آمد: «أشهَدُ أن لا إلهَ إلاّ اللّه‏ُ»، ديدم اين «لا إلهَ إلاّ اللّه‏ُ» را جور ديگرى مى‏شنوم، به شكلى ديگر است، طرحى ديگر دارد، اين ذكر «سبحان اللّه‏» جور ديگرى است، اين «اللّه‏ُ اكبَرُ» حالى ديگر دارد، اين «لا إلهَ إلاّ اللّه‏ُ» حال ديگرى دارد. خيلى‏ها در دنيا «يا أبا عَبدِ اللّه‏» به گوششان مى‏خورد اما هيچ چيزشان نمى‏شود، ولى به گوش شما كه مى‏خورد چه حالى پيدا مى‏كنيد، نسبت به حضرت حق هم همين است. اگر ما كمى بالاتر بياييم، قرآن مجيد مى‏گويد: « إِذَا ذُكِرَ اللّه‏ُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ »9 همين كه اسم مرا پيش آنها مى‏برند، قلب مى‏خواهد قفسه سينه را بشكافد و بيرون بيايد و انسان عالَم را جور ديگرى مى‏بيند، جهاد و شمشير زدن را به شكل ديگرى مى‏بيند، گفت : فردا صبح در گوشه خلوتى آخوند را ديدم و گفتم : شما ديشب «سُبّوحٌ قُدّوسٌ» مى‏گفتى؟ تمام اين برگ‏ها و سنگ‏ريزه‏ها جوابتان را مى‏دادند. نگاهى به چهره من انداخت و گفت : «سُبّوحٌ قُدّوس» گفتن من كه در برابر عظمت او چيزى نبوده، چه شده كه گوش تو را باز كردند و صداها را شنيدى؟ اين حرف همه موجودات است:

ما سميعيم و بصيريم و خوشيم

با شما نامحرمان ما خامشيم10

كه ما را برمى‏داريد بازيچه شهواتتان قرار مى‏دهيد و إلاّ اگر بالا بياييم صداى ما را بشنويد همه ما در حال گفتن «لا إلهَ إلاّ اللّه‏ُ» هستيم. اما شما ما را به خدايى مى‏خوانيد، ما را مى‏پرستيد. اين ارتش عراق چه قدر بدبخت‏اند كه در برابر چنين شخصى و قبله‏اى سجده كرده‏اند، اما اين رزمندگان چه قدر خوش‏بخت‏اند كه در برابر اين چنين كسى سجده نكردند. اينها چيزها شنيدند و برنامه‏ها ديدند.

كرامت پروردگار

نصف شب در تاريكى خلوت شب خود پروردگار مى‏فرمايد كه خودم با تو حرف مى‏زنم. به جاى اين كه تو با من مناجات كنى، من با تو مناجات مى‏كنم. نبايد نفس در اين قفس خاكى بدن حبس شود، اما لطف، كرامت و آقايى بى‏نهايت او را ببين كه خودباختگان را فراموش نمى‏كند، و به آن بيچاره‏ها در آمريكا، عراق، شوروى، فرانسه، انگليس و داخل كشور مى‏گويد: بيچاره‏ها سگ صفتى و پستى فكر شما مانع اين نمى‏شود كه من در حق شما آقايى نكنم، بالاخره استخوانى جلوى شما مى‏اندازم.

رسول خدا صلي الله عليه و آله مى‏فرمايد :

«الدُّنيا جيفَةٌ وطالِبُها كِلابٌ»11 .

كسانى كه دنبال من نيستند، مانند سگانى‏اند كه دنبال مردار و استخوانند و منِ خدا نمى‏توانم سگ گرسنه را ببينم و چيزى جلويش نيندازم.

به همين دليل به ما مى‏گويد: از اين كه دو تكه نان در دست دشمنان من است، نه وحشت كنيد، نه ترديد به خود راه دهيد، نه اضطراب داشته باشيد و نه حالتان به هم بخورد.

موسى بن عمران عليه السلام به پروردگار عرض كرد : راهى براى نابودى فرعون پيدا كرده‏ام، خدا فرمود: چيست؟ گفت: جلوى نان و آبش را بند بياور. چيزى به او نده تا بميرد. خطاب رسيد، موسى، چون او بنده من است، دست از خدايى خود در حق او برنمى‏دارم، تا وقتى بايد بماند، آب و نانش را مى‏دهم. «الدُّنيا جيفَةٌ وطالِبُها كِلابٌ»، خودباختگان را هم فراموش نمى‏كنم:

اى كريمى كه از خزانه غيب

گبر و ترسا وظيفه خور دارى

دوستان را كجا كنى محروم

تو كه با دشمنان نظر دارى

آن كه اصلاً دنبالت نمى‏آيد، سيرش مى‏كنى، با آن كس كه دنبالت بيايد چه مى‏كنى؟ از قول خودش حديثى آتشى برايتان بخوانم، واقعا انسان را آتش مى‏زند، البته اگر انسان بفهمد.

«أعْدَدْتُ لِعِبادِىَ الصّالِحينَ ما لا عَينٌ رَأَت وَ لا اُذُنٌ سَمِعَتْ ولا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ»12.

پيامبر صلي الله عليه و آله مى‏گويد كه به رفقايم بگو، به عاشقانم بگو، به آنان كه دنبال من مى‏آيند، بگو كه چيزهايى برايتان آماده كرده‏ام كه اگر به من برسيد به شما خواهم داد، چيزهايى كه نه چشمى ديده، نه گوشى شنيده و نه عقلى درك كرده است:

«وَ مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ »13.

پى‏نوشتها:‌


1 . شمس (91) : 7 ـ 10.
2 . آل عمران (3) : 185.
3 . كهف (18) : 110.
4 . مثنوى معنوى ، مولوى
5 . اسراء (17) : 44.
6 . جمعه (62) : 1.
7 . اسراء (17) : 44.
8 . الكافى : 3/483، حديث 1 ، باب نوادر.
9 . انفال (8) : 2.
10 . مثنوى معنوى ، مولوى
11 . مصباح الشريعة : 138 ؛ بحار الأنوار : 87/289.
12 . عدة الداعى : 99 ؛ بحار الأنوار : 8/92.
13 . يس (36) : 36.