جـلسه 4
رابطه نفس با سعادت و شقاوت انسان
از زمان نخستين پيامبر تاكنون كه مسئله تربيت انسان و تهذيب او
مطرح بوده، انبيا، كتب آسمانى، حكيمان و عارفان به اندازهاى كه درباره نَفْس انسان
سخن به ميان آوردهاند، از هيچ مسئله ديگرى بحث نكردهاند، زيرا به نظر همه آنان،
اساس تمام بدبختىها و خوشبختىها به وضع نَفْس انسان برمىگردد. خداوند متعال در
قرآن كريم اين معنا را به صراحت در سوره مباركه الشمس بيان فرموده است :
« وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا
وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا »1.و
به نفس و آنكه آن را درست و نيكو نمود ، * پس بزهكارى و پرهيزكارىاش را به او
الهام كرد . * بىترديد كسى كه نفس را [ از آلودگى پاك كرد و ] رشد داد ، رستگار شد
. * و كسى كه آن را [ به آلودگىها و امور بازدارنده از رشد ]بيالود [ از رحمت حق ]
نوميد شد .
رستگار شد، پيروز شد، به نيكبختى و سعادت و خوشبختى رسيد آن
انسانى كه نَفْس خود را از آلودگىها شستشو داد و با طهارت و پاكى نَفْس ملاقات
كرد كه اين طهارت و پاكى نَفْس بنا به فرموده قرآن مجيد، علت لقاى نفسى، روحى و
معنوى انسان با وجود مقدّس حضرت حق است. منظور از لقاى حق هم رسيدن به اوج رضايت
خداوند متعال است، رضايتى كه پر مقدّس آن رضايت گسترده به تمام نواحى زندگى انسان
باشد.
« وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا » بدبخت شد، بيچاره شد، محكوم شد آن
كسى كه به معيوب كردن و ناقص كردن نَفْس خود اقدام نمود.
كلمه «دسّ» با «سين»، به معناى ناقص كردن آمده است. «دسَّ»، يعنى
«نَقَّصَ» يا «نَقَصَ». بيچاره آن كسى كه حيات نَفْس، و چهره الهى نَفْس و وجه
ربّانى نَفْس را ناقص كرد. ناقص كردن نَفْس هم فقط و فقط با كلنگ گناه و مخالفت
پروردگار بزرگ عالم است كه اين كلنگ را خودِ انسان با شهوات، غرايز و اميالش
برمىدارد و به خانه با عظمت نَفْس حمله كرده، آن را خراب مىكند.
الان چرا درد اين خرابى را احساس نمى كند؟ به اين دليل كه اين
انسان مانند مريضى است كه آمپول كَرَخْ به او زدهاند تا جراحىاش كنند. چطور درد
را حس نمىكند؟ دليلش اين است كه فعلاً از مستى و شوق گناه و از آن پوششى كه از لذت
گناه به روى چهره زندگى او خورده، درد ناقص شدن را حس نمىكند.
حقيقت نفس از ديدگاه على عليه السلام
امير المؤمنين عليه السلام مىفرمايد: دوران لذتها كه به پايان
برسد و تمام شود و آخرت انسان از هنگام مرگ او شروع شود، دردها به تدريج به
صورتهاى گوناگون بنا به فرموده قرآن كريم ظهور مىكند كه اين دردها به صورت عذاب
جهنّم و غل و زنجيرهاى جهنّم و اغلال و سلاسل و آن چه در جهنّم براى انسان آزار
دارد، آشكار مىشود. انسان بايد اين نَفْس را در مسير الهى سير دهد. مبدأ اين سير
فكر است.
انسان درباره نَفْس اين حقيقت و ماهيّت وجود و اين انديشه انسان درباره اين
كارگردان باعظمت وجود كه تمام عناصر و ابزار موجوديّت انسان براى حركتهاى گوناگونش
در مدت عمر در اختيار اوست، كه اين موجود با عظمت منشأ و مبدأش در اين عالم كيست؟
وقتى انسان درباره نقطه مبدأ نَفْس فكر مىكند به وجود مقدّس حضرت حقّ تعالى مىرسد
و مىبيند كه نَفْس در وجود انسان تجلّى و جانشين حق است و همان گونه كه در كل عالم
وجودْ حيات، قدرت و كارگردانى از آنِ خداست، در عالم وجود انسانى نيز به جانشينى از
وجود مقدّس حضرت الهى، كارگردان همه كاره نَفْس است نه عقل. عقل چراغ است، تمام
حركتها، فعاليتها، اثرگيرىها و اثردهىها به نَفْس مربوط است، حيات و مرگ هم به
نَفْس مربوط است نه عقل .
« كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ »2.هر كسى مرگ
را مىچشد .
مرگ از آنِ كسى است كه حيات از آنِ او است و حيات و مرگ از آنِ
نَفْس است ؛ البته كلمه مرگ يا موت در قرآن مجيد به معناى فنا و عدم نيست، چرا كه
عدم به معناى نبود است، ولى موت به معناى انتقال است. موت يك پل و دروازه است كه
نَفْس را از جهانى به جهان ديگر منتقل مىكند.
در وجود و مملكت هستى ما نَفْس ما ربّ ماست، چنان كه در مملكت
آفرينش كه ما هم جزئى از اجزاى آن هستيم، خدا ربّ آفرينش است ؛ يعنى مالك و
كارگردان است و اين واقعيّت بر شخصيّت، عظمت و بزرگى نَفْس دلالت دارد. او تجلّى
خداست و ما تجلّىگاه هستيم، بدن ما به منزله كوه طور و نَفْس و روان ما به منزله
موساى اين كوه است و خداوند متعال هم بر اين كوه به صورت نَفْس تجلّى كرده است، اين
درباره مبدأ نَفْس .
نعمت نفس
مسئله ديگر اين كه اين وجود مبارك نَفْس از جانب خدا به چه عنوان
به انسان داده شده است؟ اگر به عنوان نعمت است، قدر اين نعمت چه اندازه است؟ پيغمبر
اسلام صلي الله عليه و آله مىفرمايد: نعمت بسيار بزرگى است، چون دانشمندان عاشق حق
فرمودهاند كه تمام سعادت انسان در پرتو نَفْس به دست انسان مىرسد ؛ بنابراين،
قدرت نَفْس بسيار زياد است. او قدرت خلاقيّت، كنار زدن زمان و نگريستن بسيار عميق
دارد و مىتواند در ارتباط با حقيقت كلى عالَم، كارهاى فوقالعاده فراوانى انجام
دهد، اين نعمت است. از اين كه انسان داراى اين نعمت است، بايد خوش حالى دو چندان
داشته باشد : ابتدا از پروردگارش خوش حال بشود كه اين نعمت را به او داده و سپس از
اصل نعمت خوش حال باشد كه اين نعمت در اختيارش است. سير را ادامه دهد و اين خوش
حالى را به اوج نهايى برساند ؛ يعنى چه كار كند؟ بايد از صاحب اين نعمت بپرسد كه اى
مولاى من، اى سيّد من، اى ربّ من، اى آقاى من، اين نعمت عظيمى كه به من عنايت كردى،
من با اين نعمت چه كنم؟ پروردگار جواب مىدهد:
« فَمَن كَانَ
يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً »3 شما اين
نعمت را با تمام ابزارى كه در اختيارت است، در گردونه عمل صالح بينداز، كارى كن كه
اين نعمت و آن چه طبع اين نعمت است كه چشم و گوش و دست و پا و شكم و شهوت و اميال و
غرايز و خواستهها و احساسات و مشاعر است، در مسير من قرار بگيرد، نَفْس وقتى در يك
چنين خطّى شروع به سير كردن كرد، چنان كه ثابت شده، خيلى زود به جايى مىرسد كه به
ملاقات حضرت حق نايل مىشود.
امير المؤمنين عليه السلام مىفرمايد: در نايل شدن به اين ملاقات،
تنها چيزى را كه عظيم مىبيند و عظمت واقعى آن عظيم را درك مىكند، عظمت خداست. در
آن جا خودش و تمام ابزارش با تماشاى عظمت او فقط وادار مىشوند تا زمانى كه در دنيا
هستند، در برابر عظمت او سجده كنند، آن هم سجده عام، نه اين كه بدن خاكى سرش را روى
مهر بگذارد و بلند كند و پروردگار بگويد كه تقلّب مىكنى و سجده دروغين انجام
مىدهى. او بايد با تمام وجود سجده كند و غير حق را آن چنان كوچك ببيند كه وقتى او
را دعوت به سجده كردن از خود كند، به او بخندد، گرچه غير حق بخواهد جانش را به دليل
وادار كردنش به سجده بر او بگيرد.
نفس سليم و نفس پليد
نَفْس اگر در مسير خودش حركت كند به لقاى يار مىرسد و عظمت دوست
كشف مىشود، وقتى عظمت دوست كشف شد، در برابر اين عظمت با تمام وجود سجده مىكند،
اما اگر نَفْس در گردونه شهوات، اميال، غرايز، خودخواهىها، خودپرستىها و
لذتگرايىهاى بدنى قرار گرفت، آن چنان افسرده، بىحال، ناتوان، كوچك و بيچاره و
بدبخت مىشود كه در برابر يك ريال حاضر به سجده مىشود. در برابر، اين كه چهار
حيوان پليد در فلان كشور به او آفرين بگويند، حاضر است مال مسلمانها را از اين جا
بدزدد و هوايى يا دريايى ببرد، حاضر است در برابر شوروى و آمريكا سجده كند. اگر
نَفْس به حركت خود ادامه دهد، به جايى مىرسد كه حس مىكند تمام موجودات عالم زبان
دارند، جان دارند و در حال حرف زدن هستند.
ما سميعيم و بصيريم و خوشيم
|
با شما نامحرمان ما خامشيم4 |
اما اگر نامحرم شوى، يك مرتبه گوش جانت صداى همه ما را مىشنود و ديگر حاضر نيستى
در برابر ما سجده كنى، چون ما خودمان به تو مىگوييم عناصرى هستيم كه در برابر
معشوقمان سجده مىكنيم تو ديگر نمىخواهد به ما كه كمتر از خودت هستيم، سجده كنى،
تو هم بيا با ما به كسى سجده كن كه ما به او سجده مىكنيم :
« وَإِن مِن شَىْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ »5.وهيچ
چيزى نيست مگر اينكه همراه با ستايش ، تسبيح او مىگويد .
« يُسَبِّحُ للّهِِ مَا فِى السَّمواتِ وَمَا فِى الاْءَرْضِ
الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ »6.آنچه در آسمان ها و
آنچه در زمين است ، خدا را [ به پاك بودن از هر عيب و نقصى ]مىستايند ، خدايى كه
فرمانرواى هستى و بىنهايت پاكيزه و تواناى شكستناپذير و حكيم است .
تمام موجودات در حركت نَفْس، صدايشان را به گوش آدم مىرسانند كه
در برابر ما سجده نكنيد، ما خودمان هم در برابر كس ديگرى داريم در حال سجده كردن
هستيم، آن وقت است كه بت بتخانه فرياد مىزند، بيچاره چرا در برابر من سجده مىكنى
من خودم جزء : « وَإِن مِن شَىْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ »7
هستم، خودِ من به ديگرى سجده مىكنم، چون هيچ چيزى ندارم، تو باز موجوديّتى دارى،
نفسى دارى، تو كه بزرگتر از من هستى، تو چرا در برابر منِ كوچكتر سجده مىكنى؟ آن
وقت است كه شخص صداى هستى را مىشنود.
حاصل تهذيب نفس آخوند كاشى
آن گاه آن طلبه در مدرسه صدر اصفهان مىگويد: نصف شب به طور
اتفاقى بلند شدم با خودم فكر كردم كه امشب نماز شبى بخوانم. براى وضو گرفتن حركت
كردم، وضويم كه تمام شد، ديدم هر چه برگ به درختان مدرسه است، هر چه خشت به ديوار
مدرسه است، هر چه سنگريزه در حياط مدرسه است، همه با هم براساس آيات قرآن
مىگويند:
«سُبّوحٌ قُدّوسٌ رَبُّ المَلائِكَةِ وَالرّوحِ»8 .
كجا هستم؟! در دنيا هستم يا در آخرت؟! مدرسه هستم يا بيرون از اين شهر؟! چه خبر
شده؟! وليكن مثل اين كه تمام اين اجزا و عناصرى كه قرآن مىگويد، تسبيحگوى حق
هستند، دنبال شخص ديگر تسبيح حق مىگويند. از پلّههاى طبقه اول به بالا رفتم در
ايوان مدرسه آخوند كاشى را ديدم ـ وى از اساتيد ايّام جوانى مرحوم آية اللّه
بروجردى و حاج آقا رحيم ارباب بود و من از خود مرحوم حاج آقا رحيم ارباب كه سى سال
خدمت ايشان بود، ياد آخوند را شنيدم ـ كه محاسنش روى خاك است، مانند ابر اشك
مىريزد، اوست كه در سجده مىگويد : «سُبّوحٌ قُدّوسٌ»، تمام اجزاى مدرسه هم دنبالش
مىگويند: «سُبّوحٌ قُدّوسٌ». اين «سُبّوحٌ قُدّوسٌ» چنان حقيقتش براى من تجلّى كرد
كه از وحشت غش كردم. وقتى به حال آمدم كه صداى مؤذّن مىآمد: «أشهَدُ أن لا إلهَ
إلاّ اللّهُ»، ديدم اين «لا إلهَ إلاّ اللّهُ» را جور ديگرى مىشنوم، به شكلى
ديگر است، طرحى ديگر دارد، اين ذكر «سبحان اللّه» جور ديگرى است، اين «اللّهُ
اكبَرُ» حالى ديگر دارد، اين «لا إلهَ إلاّ اللّهُ» حال ديگرى دارد. خيلىها در
دنيا «يا أبا عَبدِ اللّه» به گوششان مىخورد اما هيچ چيزشان نمىشود، ولى به گوش
شما كه مىخورد چه حالى پيدا مىكنيد، نسبت به حضرت حق هم همين است. اگر ما كمى
بالاتر بياييم، قرآن مجيد مىگويد: « إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ »9
همين كه اسم مرا پيش آنها مىبرند، قلب مىخواهد قفسه سينه را بشكافد و بيرون بيايد
و انسان عالَم را جور ديگرى مىبيند، جهاد و شمشير زدن را به شكل ديگرى مىبيند،
گفت : فردا صبح در گوشه خلوتى آخوند را ديدم و گفتم : شما ديشب «سُبّوحٌ قُدّوسٌ»
مىگفتى؟ تمام اين برگها و سنگريزهها جوابتان را مىدادند. نگاهى به چهره من
انداخت و گفت : «سُبّوحٌ قُدّوس» گفتن من كه در برابر عظمت او چيزى نبوده، چه شده
كه گوش تو را باز كردند و صداها را شنيدى؟ اين حرف همه موجودات است:
ما سميعيم و بصيريم و خوشيم
|
با شما نامحرمان ما خامشيم10 |
كه ما را برمىداريد بازيچه شهواتتان قرار مىدهيد و إلاّ اگر بالا بياييم صداى ما
را بشنويد همه ما در حال گفتن «لا إلهَ إلاّ اللّهُ» هستيم. اما شما ما را به
خدايى مىخوانيد، ما را مىپرستيد. اين ارتش عراق چه قدر بدبختاند كه در برابر
چنين شخصى و قبلهاى سجده كردهاند، اما اين رزمندگان چه قدر خوشبختاند كه در
برابر اين چنين كسى سجده نكردند. اينها چيزها شنيدند و برنامهها ديدند.
كرامت پروردگار
نصف شب در تاريكى خلوت شب خود پروردگار مىفرمايد كه خودم با تو
حرف مىزنم. به جاى اين كه تو با من مناجات كنى، من با تو مناجات مىكنم. نبايد نفس
در اين قفس خاكى بدن حبس شود، اما لطف، كرامت و آقايى بىنهايت او را ببين كه
خودباختگان را فراموش نمىكند، و به آن بيچارهها در آمريكا، عراق، شوروى، فرانسه،
انگليس و داخل كشور مىگويد: بيچارهها سگ صفتى و پستى فكر شما مانع اين نمىشود كه
من در حق شما آقايى نكنم، بالاخره استخوانى جلوى شما مىاندازم.
رسول خدا صلي الله عليه و آله مىفرمايد :
«الدُّنيا جيفَةٌ وطالِبُها كِلابٌ»11 .
كسانى كه دنبال من نيستند، مانند سگانىاند كه دنبال مردار و استخوانند و منِ خدا
نمىتوانم سگ گرسنه را ببينم و چيزى جلويش نيندازم.
به همين دليل به ما مىگويد: از اين كه دو تكه نان در دست دشمنان
من است، نه وحشت كنيد، نه ترديد به خود راه دهيد، نه اضطراب داشته باشيد و نه
حالتان به هم بخورد.
موسى بن عمران عليه السلام به پروردگار عرض كرد : راهى براى
نابودى فرعون پيدا كردهام، خدا فرمود: چيست؟ گفت: جلوى نان و آبش را بند بياور.
چيزى به او نده تا بميرد. خطاب رسيد، موسى، چون او بنده من است، دست از خدايى خود
در حق او برنمىدارم، تا وقتى بايد بماند، آب و نانش را مىدهم. «الدُّنيا جيفَةٌ
وطالِبُها كِلابٌ»، خودباختگان را هم فراموش نمىكنم:
اى كريمى كه از خزانه غيب
|
گبر و ترسا وظيفه خور دارى
|
دوستان را كجا كنى محروم
|
تو كه با دشمنان نظر دارى
|
آن كه اصلاً دنبالت نمىآيد، سيرش مىكنى، با آن كس كه دنبالت
بيايد چه مىكنى؟ از قول خودش حديثى آتشى برايتان بخوانم، واقعا انسان را آتش
مىزند، البته اگر انسان بفهمد.
«أعْدَدْتُ لِعِبادِىَ الصّالِحينَ ما لا عَينٌ رَأَت وَ لا
اُذُنٌ سَمِعَتْ ولا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ»12.
پيامبر صلي الله عليه و آله مىگويد كه به رفقايم بگو، به عاشقانم بگو، به آنان كه
دنبال من مىآيند، بگو كه چيزهايى برايتان آماده كردهام كه اگر به من برسيد به شما
خواهم داد، چيزهايى كه نه چشمى ديده، نه گوشى شنيده و نه عقلى درك كرده است:
«وَ مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ »13.
پىنوشتها:
1 . شمس (91) : 7 ـ 10.
2 . آل عمران (3) : 185.
3 . كهف (18) : 110.
4 . مثنوى معنوى ، مولوى
5 . اسراء (17) : 44.
6 . جمعه (62) : 1.
7 . اسراء (17) : 44.
8 . الكافى : 3/483، حديث 1 ، باب نوادر.
9 . انفال (8) : 2.
10 . مثنوى معنوى ، مولوى
11 . مصباح الشريعة : 138 ؛ بحار الأنوار : 87/289.
12 . عدة الداعى : 99 ؛ بحار الأنوار : 8/92.
13 . يس (36) : 36.