جـلسه ۴
ارزش معرفت
خداوند متعال از آغاز خلقت انسان، معرفت به وجود انسان و خودشناسى
را به او آموخت تا اين موجود بىنظير هستى، به موقعيت و ارزش خود آگاه شود. بدين
ترتيب، تا زمانى كه انسان زنده است، بايد قدر خود را بشناسد و مراقب باشد كه اين
ارزش والا را به هيچ قيمتى، در هيچ حادثهاى از دست ندهد. حمله به اين ارزش و شكستن
آن، گناه سنگينى محسوب مىشود و انبيا فرمودهاند كه شكنندگان بنيان شخصيت، ملعون و
محروم از رحمت خدايند. رسول اكرم صلي الله عليه و آله مىفرمايد :
« إنَّ هذَا الإنسان بُنْيانُ اللّه »1.اين انسان، ساختمانى
خدايى است.
شگفتآور است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله كلمه بنيان را از نظر
ادبى، به كلمه مباركه «اللّه» اضافه كرده است. اين اضافه، اضافه تشريحى است ؛ يعنى
اضافهاى كه ارزش مضاف را نشان مىدهد. در اين جا چند نمونه از زيبايىهاى ادبى به
كار رفته در قرآن اشاره مىكنيم :
«يُرِيدُونَ أَن يُطْفِؤُوا نُورَ اللّهِ»2.
در اين جا كلمه نور به «اللّه» اضافه شده است. خداوند نمىگويد كه دشمن مىخواهد
نور خدا را خاموش كند ؛ زيرا خود خدا خاموش شدنى نيست و هيچ قدرتمندى نيز قادر به
خاموش كردن نور وجود مقدس او نيست. خداوند نمىگويد : «يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا
نُورَ اللّهِ» مشركان، كفار و منافقان، در هر زمانى و نه فقط در زمان پيغمبر، جمع
شدهاند تا نور خدا را از بين ببرند. هجوم براى خاموش كردن نور خدا هميشگى است،
ديروز بوده، امروز هست، فردا هم خواهد بود.
تا وقتى كه آنان زير فشار زحماتشان نابود شوند و ديگر كسى نماند
كه خواهان خاموشى نور خدا باشد.
حكومت دوازدهمين گوهر ولايت
آن زمان، زمانى است كه عدل خدا به دست دوازدهمين گوهر ولايت،
سراسر زمين را خواهد گرفت. آن زمان، ديگر دل تاريك، قلب مكدر و فكر پستى پيدا
نمىشود كه انديشه خاموشى نور خدا را در باطن خود بگذارند. آن زمان، زمانى استكه
نور خدا قلب همه انسانها را فرا مىگيرد و مردم كمترين احساس خلأى در هيچ برنامه
ظاهرى و باطنى نمىكنند و آرامش الهى در ظاهر و باطن زندگى حاكم مىشود. آن روز،
روزى است كه عدالت در باطن مردم نفوذ مىكند؛ مردم در امنيت كامل به سر مىبرند و
همه انسانها در اين فكرند كه به همديگر كمك كنند. جامعه در آن زمان، پيكرى واحد و
بىدغدغه و اضطراب است.
امام باقر عليه السلام مىفرمايد : در آن زمان، اگر يك دختر هجده
ساله زيبارو، به تنهايى از وسط بازار بغداد، با شترى كه يك طرف آن، بار طلا و طرف
ديگر بار نقره دارد، از بازار بغداد، يعنى جايى كه اغلب مردم، جز شكم و شهوت به
چيزى نمىانديشند،
راه بيفتد و به بازار شام برود، هيچ چشمى پيدا نمىشود كه به او نگاه بيندازد و هيچ
دست هرزى نيست كه اموالش را غارت كند.
البته اكنون نيز افرادى هستند كه نور خداوند وجودشان را فرا گرفته
است و از هر ناپاكى و پليدى دورند :
«إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ
أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً »3.
جز اين نيست كه همواره
خدا مىخواهد هرگونه پليدى را از شما اهل بيت برطرف كند ، و شما را چنان كه شايسته
است [ از همه گناهان ]پاك گرداند .
خداوند در جاى ديگر از قرآن مىفرمايد :
«فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَن تُرْفَعَ وَ
يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ »4.
[اين نور ] در خانههايى است كه خدا اجازه داده [شأن ومنزلت وعظمت آنها]رفعت يابند
ونامش در آنها برده شود .
نور الهى در آن جايى مىتابد كه خداوند اذن دهد.
«يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاْءَصَالِ * رِجَالٌ
لاَّ تُلْهِيهِمْ تَجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَ إِقَامِ
الصَّلَوةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَوةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ
الْقُلُوبُ وَالاْءَبْصَارُ »5.
همواره در آن خانهها صبح و شام، او را
تسبيح مىگويند. مردانى كه تجارت و داد و ستد، آنان را از ياد خدا و برپا داشتن
نماز و پرداخت زكات باز نمىدارد [ و ] پيوسته از روزى كه دلها و ديدهها در آن،
زير و رو مىشود ، مىترسند .
آثار معرفت نفس
امنيت محض، آرامش كامل و طهارت و نور خالص، در افرادى است كه خود
را شناختهاند، قدرشناس خود هستند و حافظ گوهر گرانبهاى شخصيت انسانىاند. اگر همه
جامعه از نور خدا پر شود، آن جامعه، جامعه امن و پاكيزه و جامعه آرامش و حركات مثبت
مىشود. پيغمبر صلي الله عليه و آله درباره چنين جامعهاى مىفرمايد : ديگر جز خير،
توقع نكن و تا قيامت هم به انتظار ظهور يك شر نباش. چنين جامعهاى ديگر زمينهاى
براى ايجاد شر ندارد. در جامعه نور و پاكيها، ديگر خلأى نيست كه شر توليد كند. خلأ
باعث خرابى و فاسد شدن است ؛ اما از انسان خداپرست، جز خير توقع نمىرود. انسان در
كنار اين گونه اشخاص، احساس امنيت مىكند.
«وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ »6.
و
خدا كامل كننده نور خود است ، گرچه كافران خوش نداشته باشند .
در اين جا كلمه «نور» به ضميرى كه به «اللّه» برمىگردد، اضافه
شده است. «وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» ؛ خداوند تمامكننده و كامل كننده نور خود
مىباشد ؛ يعنى تدبير همه امور، برعهده پروردگار است. او را رشد مىدهد، اين خاك
خلق شده را در اين خرابه عالم، به انسان تبديل مىكند، انسانهايى چون ابراهيم،
محمد، فاطمه زهرا و على تربيت مىكند .
معناى نور در قرآن
«وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ». اين اضافه، تشريحى است ؛ يعنى درهم
شكستن اين نور، كه به پروردگار اضافه شده، توسط شياطين امكان ندارد.
منظور از اين نور چيست؟ امام باقر و امام صادق عليهما السلام
مىفرمايند :
« النُّور و اللّهِ هُوَ الأئِمَّة »7 .اين نور، نور ائمه است
كه خاموش شدنى نيست.
طاغوتيان با همه هزينههايى كه كردند، موفق نشدند نور ائمه را
خاموش كنند.
قبل از انقلاب اسلامى ايران، يكى از دولتىهاى زمان طاغوت، ما را
براى تماشاى كتابخانه لنينگراد كه هماكنون در دست روسيه است، برد. اين كتابخانه،
در آن زمان، پانزده ميليون جلد كتاب داشت و انواع كتابها در آن يافت مىشد ؛ اما
در يكى از اتاقهاى اين كتابخانه، در جايى مخصوص، يك كتاب، با امنيت كامل، روى يك
بشقاب طلا نگهدارى مىشد. اين كتاب، « نهج البلاغه » امام على عليه السلام بود.
آرى، على نور الهى بود. گفتارش نيز پرتوى از آن نور بود، كه هرگز
به دست هيچ قدرتى خاموش نمىشود ؛ زيرا على به خدا اضافه شده است :
«أشهد أنَّ عليّا ولىُّ اللّه».
انسان بايد متوجه باشد كه خود را به چه منبعى وصل كرده است.
مقام غلام سياه امام حسين عليه السلام
نقل شده است كه امام حسين عليه السلام غلام سياه چهره بد بو و
كوتاه قدى داشت. اين غلام، به امام حسين عليه السلام وفادار بود و خود را به نور
الهى متصل كرده بود. او را «مولا الحسين» (غلام حسين) مىگفتند. وقتى اين غلام به
شهادت رسيد، امام حسين عليه السلام سر او را به زانوى خود گرفت، صورت بر صورتش نهاد
و اشك ريخت و گفت : «اللهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ!» ؛ خداوندا! بالاترين آبرو را به
اين غلام من ببخش! «بَيِّضْ
وَجْهَهُ و طَيِّبْ ريحَهُ»8.
شب سيزدهم محرّم، وقتى امام زينالعابدين عليه السلام به بنىاسد فرمود : چون اين
اجساد را نمىشناسيد، من همه آنها را به شما معرفى مىكنم.
به امام عليه السلام گفتند : اين اجساد سه شبانهروز، با اين وضع،
در اين بيابان گرم افتادهاند ؛ اما چنان بوى عطر و نسيم دلانگيزى اين بيابان را
فرا گرفته كه انسان تعجب مىكند. اين بوى عطر از چيست؟ امام زينالعابدين عليه
السلام فرمود : بياييد تا جاى آن را به شما نشان دهم. آن گاه آنان را بالاى سر
جنازه آن غلام سياه برد و فرمود : اين عطر، از اين جنازه است. عطر ديگر شهدا را هم
در قيامت حس خواهيد كرد ؛ چون دنيا گنجايش آن را ندارد.
امام صادق عليه السلام مىفرمايد :
«
شيعَتُنا منا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طينَتِنا » .
شيعيان ما از ما هستند و از سرشت ما مىباشند .
در اين جا كلمه «شيعه» به ضمير جمع «نا» اضافه شده است.
وعُجِنُوا بمآءِ وِلايَتِنا 9.وبا كيمياى ولايت ما عجين شدهاند
.
كلمه ولايت نيز به «نا» اضافه شده است.
امام عليه السلام مىگويد : هر كس به ما اضافه شود، در دنيا و
آخرت با ما است ؛ چون خورشيد هر چه به جلو مىرود، شعاعش را هم به دنبال خود
مىبرد. روز قيامت امامان ما هر جا بروند، ضرورتا شيعيان وفادار را هم به دنبال خود
خواهند برد.
وصل شدگان به منبع نور
نقل شده روزى در بصره درِ خانهاى را زدند. صاحب خانه در را باز
كرد، فردى نامهاى به دستش داد و رفت. مرد نامه را باز كرد و خط محبوبش، امام حسين
عليه السلام را ديد.
آتش است اين بانگ ناى و نيست باد
|
هر كه اين آتش ندارد، نيست باد10 |
كلمه به كلمه نامه، جلوه خدا بود :
«كَلامُكُمْ نُورٌ». در كلمه
به كلمه نامه، سعادت و كرامت موج مىزد. امام عليه
السلام نوشته بود كه مىخواهم نزد من بيايى و با من باشى. انسانى كه اضافه به خدا
است، خدا نيز او را بالا مىبرد. كسى كه اضافه به ائمه و انبيا است، آنان نيز او را
مىخواهند و در سختترين شرايط زمان، او را سالم نگه مىدارند.
مرد، فرزندانش را صدا زد و گفت : فرزندانم! محبوبم برايم نامه
نوشته و اين خط و امضاى او است.
از خون دل نوشتم نزديك دوست نامه
|
إنّى رأيتُ دهرا فى هجرك القيامه11 |
محبوبم مرا خواسته است. من با رسيدن اين نامه، ديگر كارى در اين دنيا ندارم. آن گاه
از همسر و فرزندانش خداحافظى كرد. فرزندانش گفتند : پدر! همه دروازهها را بستهاند
و كسى نمىتواند وارد شهر شود. مرد گفت : من مىروم.
عشق از اول چرا خونى بود
|
تا گريزد آنكه بيرونى بود12 |
من مىروم و از دروازه بصره عبور مىكنم. جگر گوشه زهرا عليهالسلام مرا خواسته است
و من بايد بروم.
آن گاه به راه افتاد و رفت. اسبش را مىتاخت و مىگفت : تا توان
دارى، تندتر برو و مرا به محبوبم برسان!
نزديك مكه كه رسيد، به او گفتند كه حسين به سوى عراق رفته است. او
نيز منزل به منزل رفت تا به كربلا رسيد. بعد از ظهر روز عاشورا، يك ساعت پس از
شهادت ابى عبداللّه عليه السلام چشمش به لشكر انبوه عمر سعد افتاد. گمان كرد كه
لشكر امام حسين عليه السلام است. با خود گفت : اينان همگى به دنبال محبوب من هستند!
جلوتر رفت و گفت : مولاى من كجا است؟ پرسيدند : مولاى تو كيست؟ گفت : حسين بن على
عليه السلام .
آنان نيز گودال قتلگاه را به او نشان دادند و گفتند : محبوبت آن
جا است. گفت : حسين بن على كشته شد؟ گفتند : بله.
همان لحظه از اسب پايين آمد و به سوى پيكر امام به راه افتاد، آن
را بوسيد و گفت : حسين جان! منتظرم باش! من نيز چند لحظه ديگر به تو مىپيوندم.
آن گاه شمشيرش را كشيد و به سوى دشمن حمله برد ؛ اما نتوانست از
كنار گودال قتلگاه دور شود. وقتى كه زخمى شد بر زمين افتاد، بدن زخمىاش را به
كنارى كشيد و با همان حال، دو تن از افراد دشمن را كشت. پس از آن، افراد دشمن به
سوى او حمله بردند و او را به شهادت رساندند.
تنها خراب كننده بنيان انسان
«الإنسان بُنيانُ اللّه» ؛ انسان بنيان خدا است.«مَلْعُونٌ
مَنْ هَدَمَ بُنْيانَهُ» ؛13 كسى كه ساختمان وجود انسان را نابود كند،
از رحمت خدا محروم است.
بنابر آن چه خداوند در قرآن بيان فرموده و سخنانى كه از انبيا و
ائمه نقل شده است، تنها تيشهاى كه مىتواند بنيان انسان را خراب كند، گناه است.
«وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَى الاْءِثْمِ وَالْعُدْوَ نِ»14.
و
يكديگر را بر گناه و تجاوز، يارى ندهيد .
«وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَ حِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَا
بَطَنَ»15.
و به كارهاى زشت چه آشكار و چه پنهانش نزديك نشويد .
«وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ»16.
و به مال
يتيم، نزديك نشويد.
«وَ لاَ تَقْرَبُوا الزِّنَىآ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ
سَبِيلاً »17.
و نزديك زنا نشويد كه كارى بسيار زشت و راهى بد است .
«وَ لاَ يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضاً أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن
يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً»18.
و از يكديگر غيبت نكنيد ، آيا يكى
از شما دوست دارد كه گوشت برادر مردهاش را بخورد ؟
«إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ »19.
يقيناً خدا
ستمكاران را دوست ندارد .
«إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ »20.
همانا
خدا هيچ خودپسند فخرفروش را دوست ندارد .
«وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الْفَسَادَ »21.
و خدا فساد
و تباهى را دوست ندارد .
«وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ »22.
و
پروردگارت به مفسدان ، داناتر است .
«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تَأْكُلُوآا أَمْوَ
لَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلاَّآ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ »23.
اى
اهل ايمان ! اموال يكديگر را در ميان خود، به باطل [ و از راه حرام و نامشروع ]
مخوريد ، مگر آنكه تجارتى از روى رضايت ميان خودتان انجام گرفته باشد .
تنها تيشه خراب كننده اين ساختمان گناه است و اگر اين ساختمان
خراب گردد، تنها ابزار بازسازى آن، توبه است.
توبه راستين
نقل است كه فردى به حضرت على عليه السلام گفت24 : على
جان! من گناه بزرگى مرتكب شدهام كه جريمه آن بسيار سنگين است. يا بايد مرا بكشى يا
از بلندى پرتابم كنى و يا به آتش بسوزانى.
امام فرمود : اصلاً سخنان تو را قبول ندارم، از اين جا برو! مرد
برخاست كه برود ؛ اما دوباره گفت : على جان! راست گفتم. اميرالمؤمنين عليه السلام
فرمود : ادامه نده، برو! ديگر اين سخنها را تكرار نكن.
جوان رفت ؛ اما آرام نشد و برگشت و گفت : على جان! از كارى كه
كردهام، بسيار ناراحتم. امام على عليه السلام فرمود : سه بار به اين كار اقرار
كردى. اكنون از بين مجازاتهايى كه گفتى، با كدام يك موافق هستى؟ جوان گفت : مرا
بايد آتش بزنى، من لياقت اين دنيا و استفاده از نعمتهاى خدا را ندارم. من گناهى
بالاتر از زنا مرتكب شدهام.
امام على عليه السلام فرمود : به كسى چيزى نگو و فردا به آن
بيابان دور افتاده بيا كه كسى تو را نبيند. من آن جا اين مجازات را در حق تو اجرا
مىكنم.
روز بعد، اميرالمؤمنين در آن بيابان، آتشى روشن كرد و به جوان گفت
: آيا حاضرى؟ جوان گفت : بله، سپس برسيد يا على اگر در اين آتش بسوزم، آيا گناهم
پاك مىشود؟ امام فرمود : بله، حتما. جوان گفت : اكنون مىخواهم دو ركعت نماز
بخوانم. امام فرمود : بخوان.
«وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَوةِ وَ إِنَّهَا
لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ »25.
از صبر و نماز، يارى
بخواهيد و يقيناً اين كار، جز بر فروتنان ، گران و دشوار است .
جوان در سجده آخر نماز، زار زار گريست و گفت : مولاى من! من با تو
مخالفت كردم. اين حق من است كه مرا بسوزانند ؛ اما من خود را به دست على سپردم تا
مرا بسوزاند. از تو مىخواهم كه پس از مرگ، ديگر مرا به آتش جهنم نسوزانى .
اميرالمؤمنين هم در گوشهاى به سجده افتاد و او نيز شروع به گريه
كرد و گفت : الهى! اين جوان را به من ببخش و از مجازات دنيايى او بگذر! آن گاه
اميرالمؤمنين با همان حال برخاست و به سوى جوان رفت، دست او را گرفت و گفت : ملائكه
را به گريه انداختى، برخيز، خدا تو را بخشيد.
آرى، هر ساختمانى كه ويران مىشود، بازسازى مىگردد. ساختمان وجود
انسان نيز، با توبه بازسازى مىشود و به مدد الهى، مسير كمال را در پيش مىگيرد كه
اين، وعده خداوند به انسانها است.
پىنوشتها:
1 . تفسير الكشّاف: 1/554.
2 . توبه (9) : 32.
3 . احزاب (33) : 33.
4 . نور (24) : 36.
5 . نور (24) : 36 ـ 37.
6 . صف (61) : 8 .
7 . الكافى: 1/194.
8 . بحار الأنوار: 45/23.
9 . بحار الأنوار: 56/303.
10 . مثنوى معنوى ، مولوى
11 . ديوان اشعار حافظ شيرازى
12 . مثنوى معنوى ، مولوى
13 . تفسير الكشّاف: 1/554.
14 . مائده (5) : 2.
15 . انعام (6) : 151.
16 . انعام (6) : 152.
17 . اسراء (17) : 32.
18 . حجرات (49) : 12.
19 . شورى (42) : 40.
20 . لقمان (31) : 18.
21 . بقره (2) : 205.
22 . يونس (10) : 40.
23 . نساء (4) : 29.
24 . وسائل الشيعة : 18.
25 . بقره (2) : 45.