فصل ششم:
راهبردهاى تربيتىِ اسلام
راهبردهاى تربيتى اسلام عبارت اند از: عوامل و راه و روش هاى درونى و برونى، كه
براى دست يابى به رشد و كمال، مورد استفاده قرار مى گيرند تا استعدادهاى معنوى و
انسانى به ثمر نشسته و سجاياى خجسته اخلاقى ايجاد و تثبيت گردند.
اين راهبردها را ذيل هشت عنوان مى نگريم:
1ـ مربى و اسوه اخلاق
نخستين عاملِ سرنوشت ساز در تربيت، نقش مربى است. انسان همواره به مربى نيازمند
بوده و براى شكل دادن به شخصيت خود، نمونه و سرمشق مى طلبد. اين نياز و طلب در فطرت
ريشه دارد. عامل فطرى اين امر، نقص انسان است از يك سو و عشق او به كمال از سوى
ديگر، به علاوه انعطاف پذيرى، تقليد، همانندسازى و قهرمان جويى كه به موجب آن
مى كوشد تا خود را با چهره هايى كه در نظرش از والايى و برترى برخوردارند تطبيق
دهد.
اين ويژگى براى جوانان از بيست تا بيست و پنج سالگى (دوره دانشگاهى) از اهميت
بيشترى برخوردار است و همين امر، مسئله تربيت اخلاقى را براى اين دوره حساس جدى تر
مطرح مى سازد. اگر از چنين زمينه هاى روانى درست بهره گيرى شود شخصيت اخلاقى جوانان
به شيوه صحيح شكل خواهد گرفت.
مربى، معمار شخصيتِ انسان است و الگو و قاعده و دستورى مجسم كه آدمى آگاهانه يا
ناخودآگاه از او تقليد كرده و شخصيت خود را طبق آن مى سازد. سعادت و شقاوت انسان به
مسئله تربيت و وجود مربيان وابسته است.(1)
امام سجاد (عليه السلام)
مى فرمايد: آن كس كه
فرزانه اى ارشادگر ندارد هلاك خواهد شد:
«هَلَكَ مَنْ لَيْسَ
لَهُ حَكيمٌ يُرشِدُه».
(2)
حضرت امام(رحمه الله)
در خصوص نياز انسان به
معلم و مربى اخلاق چنين مى فرمايد:
«چطور شد علم فقه و اصول به مدرّس نياز دارد، درس و بحث مى خواهد، براى هر علم و
صنعتى در دنيا استاد و مدرّس لازم است، كسى خودرو و خودسر در رشته اى متخصص
نمى گردد، فقيه و عالم نمى شود، ليكن علوم معنوى و اخلاقى كه هدف انبيا و از
لطيف ترين و دقيق ترين علوم است، به تعليم نيازى ندارد و خودرو و بدون معلم حاصل
مى شود؟»(3)
نياز به مربى جاى ترديد نيست اما مسئله مهم وجود مربى شايسته است، حال سخن در
اين است كه اسلام براى تربيتِ صحيح چه كسانى را به عنوان مربى معرفى كرده و چه
ويژگى هايى را معتبر دانسته است.
مربى در اسلام مصاديق متعددى دارد و به ترتيب رتبه و جايگاه شامل: مبدأ هستى،
رسولان الهى، امامان معصوم(عليهم السلام)
و ديگر
مربيان صالح مى شود.(4)
الف) خداوند
مربى واقعى انسان و همه موجودات جهان، پروردگار عالم است، اوست
«رَبّ العالمين»
، خالق، مدّبر، هدايت گر و تربيت كننده.
به معناى حقيقى، آن كه بدون هدايت و تربيت او، حتى هدايت و تربيت پيامبران غيرممكن
و ناموفق است.
«اِنَّكَ لاتَهدِى مَنْ اَحْبَبْتَ وَ
لكِنَّ اللهَ يَهْدِى مَنْ يَشاءُ...»(5) «بَلِ اللهُ يُزَكِّى مَنْ
يَشاءُ».
(6)
اين هدايت و تربيت، مفهوم تكوينى آن عموم موجودات جهان را دربرمى گيرد:
«...رَبُّنَا الَّذى اَعْطى كُلَّ شَئ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»
(7)
اما نسبت به انسان داراى دو بعد تكوينى و تشريعى است:
«اِنّا
هَدَيْناهُ السَّبِيلَ اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفوُراً»
(8)،
«...وَاللهُ يَقُولُ الْحَقَّ و هُوَ يَهْدِىْ السَّبِيلَ».
(9)
علاوه بر هدايت و تربيت عمومى كه خداوند نسبت به همه انسان ها دارد، تربيت
ويژه اى را به برگزيدگان خود اختصاص داده كه پيامبران و اوصيا و اوليا را شامل
مى شود، زيرا آنان الگوى «انسان كامل» و «امام» براى ديگر انسان ها هستند و به اين
دليل مى بايست، نسخه برتر و نمونه اكمل و مصون از خطا و انحراف باشند تا جامه رهبرى
بر قامت آنان راست آيد و اين جز در سايه تربيت ويژه الهى ميسر نخواهد بود.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)
با اشاره به اين
مطلب مى فرمايد:
«اَدَّبَنى رَبِّى فَاَحْسَنَ تأدِيبى»
(10)
على (عليه السلام)
درباره پيامبر اكرم(صلى
الله عليه وآله)
و تربيت الهى نسبت به آن حضرت چنين مى فرمايد:
«هنگامى كه از شير مادر گرفته شد خدا بزرگ ترين فرشته از فرشتگان را شب و روز
همنشين او فرمود تا راه هاى بزرگوارى و خوى هاى نيكوى جهان را فراهم نمود.»
«وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ صَلَّى الله عَلَيْهِ وَ
آلِهِ مِن لَدُنْ اَنْ كانَ فَطِيماً اَعْظَمَ مَلَك مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ
بِه طَريقَ المَكارِمِ وَ مَحاسِنَ اَخْلاقِ الْعالَمِ لَيْلَهُ و نَهارَهُ»
(11)
همچنين درباره خود و خاندانش مى فرمايد:
«ما ساخته دست پروردگارمان هستيم و مردم ساخته دست تربيت ما مى باشند:
«فَاِنّا صَنايِعُ رَبِّنا وَ النّاسُ بَعْدُ صَنايِعُ
لَنا».
(12)
ب) پيامبر و امام
پس از هدايت و تربيت الهى، كار هدايت و تربيت به انبيا و اوصياى آنان موكول شده،
چون آن ها واسطه فيض و رحمت الهى اند و اصولا فلسفه وجودى آنان نيز همان انسان سازى
است. پيامبران با رسالتى كه در طول حيات بشر داشته اند، با ره توشه آسمانى
برانگيخته شدند تا با الهام از منبع وحى به تربيت و تكميل انسان ها بكوشند، از
اين رو در قرآن به عنوان امام و اسوه معرفى شده اند.(13)
قرآن كريم پس از ذكر نام گروهى از پيام آوران (نوح، ابراهيم، يعقوب، داود،
سليمان، ايوب، يوسف، موسى، هارون، زكريا، يحيى، عيسى، الياس، اسماعيل، يونس و...)
اسوه بودن آنان را خاطرنشان ساخته و اقتداى به آنان را توصيه مى كند:
«أُولئِكَ الَّذينَ هَدَى اللهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه...».
(14)
على (عليه السلام)
مى فرمايد: شبيه ترين مردم به
پيامبران خدا كسانى هستند كه حق را بى پروا بگويند و در عمل به حق پابرجا باشند:
«اَشْبَهُ النّاسِ بِاَنْبِياءِاللهِ اَقْوَلُهُم لِلْحَقِّ
وَ اَصْبَرُهُمْ عَلَى الْعَمَلِ بِهِ».
(15)
در اين ميان، خاتم انبيا(صلى الله عليه وآله)
با رسالت جهانى خود ويژگى و برترى خاصى دارد و از اين جهت خداوند آن حضرت را براى
جهانيان معرفى نموده:
«وَ ما اَرْسَلْناكَ اِلاّ رَحمَةً
لِلْعالَمينَ»
(16) و پيامش را
«ذِكْرَى لِلْبَشَرِ»
(17) ناميده و او را به
عظمت اخلاق، ستوده:
«اِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظيم»
(18)
و مردم را به پيروى از آن حضرت و اسوه قرار دادن وى فرا خوانده است:
«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ...».
(19)
اميرالمؤمنين (عليه السلام)
طى خطبه اى با اشاره
به زهد تنى چند از پيامبران خدا (موسى، عيسى و داود) از زهد و بى رغبتى پيامبر اكرم(صلى
الله عليه وآله)
به دنيا سخن مى گويد و تأسى به آن حضرت را مورد تأكيد قرار
مى دهد:
«پس به پيامبر پاك و پاكيزه خود اقتدا كن كه در رفتار او الگويى است براى آن كه
بدو تأسى جويد و مايه شكيبايى است براى آن كس كه شكيبايى طلبد و محبوب ترين بندگان
نزد خدا كسى است كه رفتار پيامبر را سرمشق خود بداند و به دنبال آن رود.»
«پيامبر خدا روى زمين غذا مى خورد و چون غلامان مى نشست و كفش خود را با دست
مباركش وصله مى زد و جامه اش را مى دوخت و بر الاغ برهنه، سوار مى شد و ديگرى را
پشت سر خود سوار مى كرد. يكى از همسرانش پرده اى كه تصويرهايى داشت بر در خانه
آويخته بود، بدو گفت: آن را از نظر من دور كن، كه هرگاه بدان بنگرم دنيا و زيورهاى
آن را به ياد آورم.
او از دنيا به قلب خود روى گردانيده و ياد آن را از خاطر محو كرده بود و دوست
داشت زيور دنيا را نبيند تا از آن زيورى برنگيرد. دنيا را پايدار نمى دانست، با شكم
خالى از دنيا رخت بربست و سالم به آخرت درآمد، سنگ بر سنگى ننهاد تا جهان را ترك
گفت و دعوت حق را پاسخ داد.»
«فَتَأسَّ بِنَبيِّكَ الأَطيَبِ الاَطْهَرِ ـ صَلَّى اللهُ
عَلَيْهِ وَ آلِهِ ـ فَاِنَّ فِيهِ اُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى و عَزاءً لِمَنْ
تَعَزَّى و اَحَبُّ العِبادِ اِلَى اللهِ المُتَاَسِّى بِنَبِيِّهِ وَ المُقْتَصُّ
لاَِثَرِهِ.....»
«وَ لَقَدْ كانَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يأكُلُ
عَلَى الأَرْضِ و يَجْلِسُ جِلْسَةَ العَبْدِ و يَخْصِفُ بِيَدهِ نَعْلَهُ و
يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ و يَرْكَبُ الْحِمارَ الْعارِىَ...»
(20)
سيره مباركه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)
سراسر نور، هدايت و تعليم و تربيت بود. راويان درباره اخلاق پيامبر(صلى
الله عليه وآله)
گفته اند:
«خُلْقُ رَسُولِ اللهِ
الْقُرْآن»
(21) خلق و خوى آن حضرت قرآن بود.
«او بر كوچك و بزرگ سلام مى كرد»(22) مى فرمود: از شما كسى به من
شباهت بيشترى دارد كه اخلاقش نيكوتر باشد:
«اَلا وَ اِنَّ
اَشْبَهَكُم بِى اَحْسَنُكُمْ اَخْلاقاً».
(23) همين خلق و خوى
شايسته بود كه عامل بارزى در تربيت انسان ها به شمار آمده است.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)
به يارانش
فرمود: «مى خواهيد بگويم چه كسى از شما در اخلاق به من شبيه تر است؟ گفتند: آرى،
فرمود: آن كس كه خلق او نيكوتر باشد و بردبارى اش بالاتر باشد و بيشتر از هركس چه
در حالت خشم و يا خشنودى از خود انصاف بگيرد.»(24)
هرچند كه تعليم و تربيت پيامبر اكرم(صلى الله عليه
وآله)
براى كل بشريت است اما بهرهورى از اين كانون نور و هدايت و تأثير
تربيت او (به دليل اختلاف استعدادها و قابليت هاى مخاطبين) يكسان نيست. على(عليه
السلام)
نخستين شاگردان اين مكتب و تربيت يافته اين دامان، در خصوص تأثير
تربيت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)
در شكل گيرى
شخصيت اخلاقى خود مى فرمايد: «من از پيامبر اكرم(صلى الله
عليه وآله)
به طور كامل پيروى مى كردم و هر روز براى من از اخلاق خود
نشانه اى برپا مى داشت و مرا به پيروى آن فرمان مى داد:
«و
لَقَدْ كُنْتُ اَتَّبِعُهُ اتِّباعَ الفَصِيلِ اَثَرَ اُمِّهِ يَرفَعُ لِىْ فى
كُلِّ يَوْم مِنْ اَخْلاقِه عَلَماً وَ يَأمُرُنِى بِالاِْقْتِداءِ بِهِ».
(25)
حضرت امام(رحمه الله)
در اين باره مى فرمايد:
«على بن ابى طالب (عليه السلام)
فقط بنده خدا
بود و اين بزرگ ترين شاخصه اوست كه مى توان از آن ياد كرد و پرورش يافته و تربيت
شده پيامبر عظيم الشان است و اين از بزرگ ترين افتخارات اوست. كدام شخصيت است كه
مى تواند ادعا كند از خردسالى تا آخر عمر در دامن و پناه و تحت تربيت وحى و حامل آن
بوده جز على بن ابى طالب كه وحى و تربيت صاحب وحى در اعماق روح و جان او ريشه
دوانيده، پس او به حق، عبدالله است و پرورش يافته عبدالله اعظم»(26)
ج) امامان
انسان هيچ گاه از هدايت و تربيت «چهره هاى الهى»، بى نياز نيست. يكى از دلايل
استمرارِ «امامت» و خالى نبودن زمين از «حجت»(27) (كه از مسلمات آيين ما
است) در همين نكته نهفته است، زيرا انسان همواره به چهره هاى صالح و شايسته محتاج
است تا با اقتداى به سيماى «فكرى، اعتقادى، علمى، عملى و اخلاقى» آنان، درس فضيلت
بياموزد، چون سعادت او در دنيا و آخرت به اين چهره ها پيوند خورده است.
امام صادق (عليه السلام)
در تفسير آيه مباركه
«وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلِّ اُمَّة شَهيداً عَلَيْهِم مِن
اَنْفُسِهِم وَ جِئنا بِكَ شَهيداً عَلى هؤُلاءِ...»
(28)
مى فرمايد:
«لِكُلِّ زَمان و اُمَّة شهيدٌ تُبْعَثُ كُلُ
اُمَّة مَعَ اِمامِها»
(29)يعنى: براى هر زمان و هر امتى گواهى است
و هر امتى با امام خود برانگيخته خواهد شد.
پس از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)
، ائمه
معصومين(عليهم السلام)
مربيان شايسته اى هستند كه
تحت امر الهى مسئوليت و تربيت انسان ها را برعهده دارند.
اميرالمؤمنين (عليه السلام)
مى فرمايد: ماييم
داعيان حق و رهبران خلق و زبان هاى صدق، آن كس كه فرمان ما برد فرمانروايى كند و
هركس تمرد نمايد دست خوش هلاكت گردد:
«نَحْنُ دُعاةُ الْحَقِّ و اَئِمَّةُ الْخَلْقِ و
أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ، مَنْ أَطاعَنا مَلَكُ و مَنْ عَصانا هَلَكَ»
(30)
و نيز در توصيف ائمه طاهرين(عليهم السلام)
مى فرمايد: «آن ها مشعل داران تاريكى ها و چشمه هاى حكمت و معادن علم و مواطن
حكم اند، زندگى دانش و مرگ نادانى بدان ها وابسته است، حكم آن ها از علمشان آگاهى
دهد و سكوتشان بيانگر منطق آن هاست، از حق تخلف نكنند و در آن اختلاف نورزند، حق در
ميان آنان ساكت، ناطق و شاهد صادق است.» (در عين سكوت علمشان گويا است) بارى، چهره
علمى و سيره عملى امامان(عليهم السلام)
، پس از
پيامبر(صلى الله عليه وآله)
، روشن گر راه مؤمنان
پاك نهاد و مربى انسان هاى صالح و نشانه حقانيت اسلام و اسوه تربيت و اخلاق بوده كه
حتى دشمنانشان را به اعتراف و خضوع واداشت.(31)
د) ديگر مربيان صالح
علاوه بر آن چه از خداوند و پيامبران و امامان در مورد تربيت گفتيم، بشر همواره
به مربى صالح نياز دارد. چهره هاى مقدس دينى و روحانى، پدر و مادر، استاد و معلم،
شاعر و هنرمند، نظام حاكم و مصاحب و رفيق و غيره، به طور مستقيم يا غيرمستقيم،
مربيان و الگوهايى هستند كه در پرتو گفتار يا رفتارشان چهره اخلاقى افراد شكل
مى پذيرد. بنابراين مى بايست از صلاح، سداد و شايستگى لازم برخوردار باشند.
ويژگى هاى مربى
چنان كه اشاره شد مربى، تنها معلم و آموزگار نيست، بلكه اسوه تربيت، اخلاق و
الگوى عملى براى تربيت پذير است، لذا ميان او و پيروانش بايد نوعى رابطه روحى،
معنوى و عاطفى برقرار باشد تا بتواند وى را مؤمن و منقاد ساخته و در عمل، متعهد
سازد و اين تا حد زيادى به باورها، يافته ها، روحيات، اعتقادات و سيماى عملى مربى
وابسته است.
على (عليه السلام)
مى فرمايد: آن كس كه در
جايگاه رهبرى مردم قرار گرفته بايد پيش از تعليم ديگران به تعليم خود بكوشد و تربيت
او با روش عملى بايد مقدم بر تربيت زبانى باشد و آن كس كه خود را تعليم دهد و ادب
آموزد شايسته احترام بيشترى است تا آن كه مردم و مربى مردم باشد:
«مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ اِماماً فَلْيَبْدَأ
بِتَعليمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْليمِ غَيْرِهِ، وَلْيَكُنْ تأدِيبُهُ بِسيرَتِهِ
قَبْلَ تَأديبِهِ بِلِسانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُها اَحَقُّ
بِالاِْجْلالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ و مُؤَدِّبِهِمْ.»
(32)
و نيز مى فرمايد: «آن كس كه خود را اصلاح نكرده، ديگران را اصلاح نتواند كرد:
«مَنْ لَمْ يُصْلِحْ نَفْسَهُ لَمْ يُصْلِحْ غَيْرَهُ».
(33)
و به گفته حكيمان: «فاقد شىء نمى تواند مُعطى شىء باشد.»
ذات نايافته از هستى بخش *** كى تواند كه شود هستى بخش
خشك ابرى كه بود زاب تهى *** نايد از وى صفت آب دهى
چهره عملى مربى
به طور خلاصه: مربى، اسوه و سرمشق پيش از آن كه چهره آموزشى داشته باشد بايد
كردارهاى نيكو از خود بروز دهد و عملِ مربيان هر اندازه شايسته تر باشد اثرگذارى آن
عميق تر خواهد بود، چه، زبانِ عمل از هر زبانى رساتر است.
امام صادق (عليه السلام)
مى فرمايد: مردم را با
غير زبانتان به نيكى دعوت كنيد تا از شما تلاش و كوشش و صدق و ورع ببينند.»(34)
حضرت امام(رحمه الله)
در بيان اين مطلب
مى فرمايد: «اگر (كسى) بخواهد تهذيب كند جامعه را اوّل از خودش بايد شروع كند و
بعداً تكليف دارد كه جامعه خودش را تهذيب كند. اگر خودش تهذيب نشود نمى تواند جامعه
را تهذيب كند. كسى كه خودش فاسد است نمى تواند كلامش را طورى ادا كند كه مردم صحيح
بشوند، تأثير ندارد. آن وقتى كلام تأثير دارد كه از قلب پاك و منزه بيرون بيايد.»(35)
«همه معلمين در فكر اين باشند كه خودشان را تهذيب كنند، بايد خود را مهذب كنند
تا حرفشان در ديگران اثر كند.»(36)
«تعهد داشته باشيد به احكام اسلام و اخلاق اسلام و اعمال اسلامى، بايد خود شما
الگو باشيد براى اين كه بچه ها با عمل شما تربيت بشوند و شما دعوت كنيد آن ها را با
اعمال خودتان به اسلام و اخلاق و اعمال اسلامى.»(37)
راز مطلب اين است كه انسان بيش از آن كه از سخن تأثير پذيرد، مجذوب زيبايى و
جمال است. آن قدر كه يك تابلوى زيباى نقاشى مى تواند تماشاگر را به شيفتگى و اعجاب
وادارد، توصيف نقاش هنرمند نمى تواند. انسان بيش از آن كه به گوش وابسته باشد به
چشم وابسته است (همچنان كه روان شناسى يادگيرى نيز 75% يادگيرى را به باصره
مربوط مى داند) و بيشتر از آن كه آدمى به عقل تكيه كند دست خوش احساس است و جمال
اخلاق مى تواند اين احساس را برانگيزد و زمينه تربيت را فراهم سازد. به عبارت ديگر،
از آن جا كه انسان عاشق جمال و كمال مطلق است، هركجا جمال اخلاق و كمال معنويت را
يافت مجذوب آن فضائل مى گردد و نوعى شيفتگى و خضوع نسبت به صاحب جمال در اعماق وجود
خويش احساس مى كند، لذا اسوه هاى اخلاقى بيش از هر چيز مى توانند در نفوس مؤثر
باشند، همين است رمز عظمت و نفوذ و بقاى شخصيت پيام آوران در نفوس و قلوب.
نكته اساسى، تأثير حقيقت است، عالم بر حقيقت تكيه دارد، و هرجا حقيقت بود تأثير
خود را بر جاى مى نهد و مخاطب را به تسليم و خضوع مى كشاند.
هنر تربيت كردن
علاوه بر شايستگى اخلاقى كه بدان اشاره شد، براى مربى ويژگى هاى ديگرى لازم است
تا تربيت مؤثر باشد. از آن جمله: توجه به اصول و فنون تربيتى، آگاهى به شيوه ها،
شناخت شرايط و تطبيق برنامه با وضعيت روحى مخاطب، ايمان، اخلاص، حلم و حوصله، دانش
و هنر مربى گرى، اطلاع بر سيره و روش مربيان بزرگ به ويژه پيامبران و امامان كه
تناسب حال و ظرفيت و شرايط مخاطب را منظور مى داشتند.(38)
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)
فرمود:
«اِنّا مَعاشِرَ الاْنبياءِ اُمِرْنا اَنْ نُكَلِّمَ
النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِم;
(39)
ما پيامبران موظفيم با مردم به پايه عقلشان سخن گوييم.»
رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)
، با
كودكان به گونه اى برخورد مى كردند كه رشد و عواطف كودكانه آنان ايجاب مى كرد، با
جوانان به نوعى ديگر و با ساير افراد در سطوح مختلف با شيوه هاى مناسب، و با اهل
كتاب، احبار، سران قبايل و پادشاهان متناسب با شأن و جايگاه و روحيات آن ها سخن
مى گفتند و يا نامه مى نوشتند، همانند طبيبى كه به اقتضاى حال بيمار تجويز دارو كند.
على (عليه السلام)
درباره پيغمبر اكرم(صلى
الله عليه وآله)
فرمود:
«طَبيبٌ دَوَّارٌ بِطِّبه قَدْ اَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ و
أحْمَى مَوَاسِمَهُ يَضَعُ ذلِكَ حَيْثُ الْحاجَةُ اِلَيْهِ;
(40)
طبيبى كه با طب خود سيار بود، مرهم ها پرداخته و وسيله داغ كردن آماده ساخته تا
هر يك را در جايى كه بدان نياز باشد، به كار برد.»
حكيم سنايى گويد:
هركجا داغ بايدت فرمود *** چون كه مرهم نهى ندارد سود
مولوى گويد:
چون كه با كودك سر و كارت فتاد *** هم زبان كودكى بايد گشاد
فقر تربيتى انسان معاصر
از مباحث گذشته نتيجه گرفتيم كه مسئله مهم در تربيت، برنامه درست و مربى صالح با
معيارهاى الهى است. انحراف بشر از اين جا آغاز شده كه مكاتب انحرافى و چهره هاى
ناصالح و مربيان نالايق و قهرمانان كاذب و هنرمندان بى آرمان را براى خود به رهبرى
برگزيده و عملشان را سرمشق ساخته، همان گونه كه قرآن بيانگر است: «كفار وقتى عمل
زشتى را مرتكب مى شدند يا اعتقاد سخيفى را اتخاذ مى كردند مى گفتند پدرانمان را
اين گونه يافتيم و يا سران و سرورانمان را پيروى مى كنيم.»(41)
اين مشكل امروزه نيز در حد وسيعى دامن گير انسان معاصر است كه با شديدترين فقر
معنوى و نداشتن الگوى انسانى روبه رو است.
انسان امروزى الگوهاى شايسته خويش را گم كرده و در زندگى اخلاقى، فرهنگى، هنرى،
اجتماعى و سياسى فاقد رهبرى صالح است. در اين ميان انسان غربى بيش از هر كس در
بحران، سردرگمى، بى آرمانى و فساد غوطهور است كه اين بر تحليل گران غربى نيز پوشيده
نمانده است. دكتر كارل مى نويسد:
«ما نتوانسته ايم زندگى اجتماعى خود را خردمندانه رهبرى كنيم و نمى دانيم چگونه
حاكم بر زندگى فردى باشيم. اين ناتوانى از رهبرى، خود محصول عصر ماست.»
ارائه الگوهاى ناصالح را مى توان تلاشى دانست از سوى كسانى كه منافع خود را در
بى خبرى مردم جستوجو كرده اند، زيرا هنگامى كه انسان رهبران واقعى خود را از دست
داد ناخودآگاه به دنبال چهره هايى كه فاقد ارزش هاى انسانى هستند، كشيده مى شود و
با الگو ساختن آنان شخصيت و استقلال خويش را از دست داده و بدون اراده و با بردگى
كامل به خواست فرصت طلبان تن مى دهد.
الگوهاى ناشايست در جهان كنونى از قهرمانان كاذب عرصه سياست و هنرمندان فاسد و
صحنه هاى هنر و سينما فراتر رفته و به معلمان، پدران و مادران نيز سرايت كرده است.
دكتر كارل با اشاره به نقش پدران و مادران و مربيان آموزش و پرورش غربى نسبت به
كودكان و جوانان مى نويسد:
«بدون مبالغه مى توان گفت كه بسيارى از پدران و مادرانِ امروزى از هر طبقه كه
باشند بيش از حد به تربيت كودكانشان جاهل اند. مدارس نيز هنوز نمى توانند وظيفه آن
را ايفا كنند، زيرا آموزگاران نيز رفتارهايشان بهتر از پدران نيست. همان طور كه
«مونتنى» تعليم مى كرد كودكان نه فقط به دستور وگفتار بلكه مخصوصاً به نمونه و
سرمشق احتياج دارند.»(42)
و چنين است وضع ديگر جوامعى كه از الگوهاى الهى و برنامه هاى تربيتى آسمانى
فاصله گرفته اند.
2ـ مجاهده با نفس
نخستين گام عملى در طريق تربيت و تهذيب «مجاهده» است. يعنى تلاش در رفع موانعى
كه سد راه كمال انسان مى باشد و بدون آن هر نوع تربيتى بى حاصل است. از ويژگى هاى
تربيت دينى اين است كه پيش از آن كه از بيرون به تربيت انسان بپردازد، در آغاز وى
را به خويشتن آگاهى داده و نقطه هاى ضعف و قوت را بدو مى نمايد و انسان را به
چشمه هاى وجود خويش متصل مى كند تا در تكاپوى رشد و كمال و تهذيب و تزكيه باشد و
موانع را از ميان بردارد.
مجاهده دو گونه است: درونى و برونى (جهاد با نفس و جهاد با دشمن) كه هريك نقش
تربيتى و انسان سازى دارد و اينك سخن از جهاد نفس است كه تبيين آن مستلزم توجه
به چند مطلب مى باشد: «شناخت نفس و خطرات آن ـ ضرورت مجاهده با نفس ـ حقيقت مجاهده
ـ مراحل عملى تهذيب نفس ـ ره توشه مجاهده».
الف) نفس و خطرات آن
شناخت نفس، نخستين ضرورت در امر مجاهده است. همان گونه كه در گذشته گفتيم: يكى
از مراتب نفس (مرتبه نازل آن) نفس اماره مى باشد كه از درون به بدى فرمان مى دهد:
«...اِنَّ النَّفْسَ لاََمّارَةٌ بِالسُّوءِ...»
(43)
و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)
آن را
سرسخت ترين دشمنان خوانده است:
«اَعْدى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ
الَّتِى بَيْنَ جَنْبَيْك»
(44) و در آيات و روايات و توصيه هاى
اخلاقى و عرفانى و ادبيات ما از آن نكوهش بسيار شده و پيروى هواى نفس سرچشمه همه
خطاها و گمراهى ها به شمار آمده است.
حضرت على (عليه السلام)
مى فرمايد:
«نَفْسُكَ اَقْرَبُ اَعْدائِكَ اِلَيْكَ»
(45)
قرآن كريم پيروىِ هواى نفس را نوعى پرستش مشركانه دانسته كه چشم عقل را كور و
قلب را ظلمانى مى كند و آدمى را از هويت الهى محروم و از مشاهده حقايق محجوب
مى سازد و در اين باره مى فرمايد: آيا ديدى آن كس را كه هواى خود را خداى خود گرفت
و با داشتن علم و دانش خداوند گمراهش ساخت و بر گوش و دلش مهر زد و بر ديدگانش پرده
افكند.
«أَفَرَأيْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ وَ
أَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى
بَصَرِهِ غِشاوَةً...».
(46)
امام صادق (عليه السلام)
از نفس به عنوان
وحشتناك ترين و تاريك ترين حجاب ميان انسان و خدا نام برده است:
«لاحِجابَ اَوْحَشُ واَظْلَمُ بَيْنَ العَبْدِ و
بَينَ اللهِ تَعالى مِنَ النَّفْسِ وَ الهَوى»
(47)
هواى نفس به گردابى مهلك ماند كه هر مقدار آدمى در آن پاى بفشارد بيشتر به اعماق
آن كشيده مى شود و اميد نجات را از دست مى دهد. هواى نفس تنها به گناه بسنده
نمى كند بلكه آدمى را تا سرحد كفر و انكار آيات خدا به پيش مى راند:
«ثُمَّ كانَ عاقِبةَ الَّذِينَ أَسائُوا السُّوْأَى اَنْ
كَذَّبُوا بِآياتِ اللهِ وَ كانُوا بِهايَسْتَهْزِئُونَ».
(48)
به فرموده حضرت امام:
«و چون سلطنت نفس اماره و شيطان در باطن قوى شد و تمام قوا سر به رقّيت و طاعت
آن ها گذاشتند و خضوع در پيشگاه آن ها نمودند و تسليم تام شدند، آن ها قانع به
معاصى نمى شوند و كم كم از معصيت هاى كوچك انسان را به معاصى بزرگ و از آن ها به
سستى عقايد و از آن به ظلمت افكار و از آن به تنگناى جحود و از آن به بغض و دشمنى
انبيا و اوليا مى كشانند.»(49)
سعدى گويد: «بزرگى را پرسيدم از معناى حديث:
«اَعْدى
عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِى بَيْنَ جَنْبَيكِ»
گفت به حكم آن كه هر دشمنى را
كه با وى احسان كنى دوست گردد، مگر نفس كه چندان كه مدارا بيش كنى، مخالفت زيادت
كند.
مراد هركه برآرى مطيع امر تو گشت *** خلاف نفس كه فرمان دهد چو يافت مراد»(50)
به طور خلاصه: شناخت نفس، وسوسه ها، نيرنگ ها، تمايلات مخرب و سركش آن، كه عامل
بيمارى روح و سد راه كمال و سعادت است و ريشه در حب نفس دارد، نخستين شرط خودسازى
است.
ب) ضرورت مجاهده
با توجه بدان چه از خطرات نفس اشاره شد، مجاهده با نفس اماره كه در روايات با
عنوان «جهاد اكبر» آمده، امرى است اجتناب ناپذير و تا آخرين مرز زندگى براى نوع بشر
ادامه دارد و هرگز نمى توان سلاح را از كف نهاد همان گونه كه پيامبر اكرم(صلى
الله عليه وآله)
در گفتوگو با گروهى از جنگ آورانِ مسلمان كه از جهاد با
كفار برگشته بودند بر آن تأكيد فرمود.(51)
على (عليه السلام)
جهاد نفس را بالاترين نوع
جهاد خوانده است:
«ما مِنْ جِهاد اَفْضَلُ مِنْ جِهادِ
النَّفْسِ»
(52)
راز مطلب اين است كه:
اولا: اصلاح نفس كه اساس تربيت اخلاقى است جز از طريق مجاهده ميسر نيست;
همان گونه كه حضرت على (عليه السلام)
مى فرمايد:
«فى مُجاهَدَةِ النَّفْسِ كَمالُ الصَّلاحِ»
(53)
ثانياً: نيل به درجات عاليه و كمالات معنوى در پرتو مجاهده با نفس ميسر است،
زيرا هواىِ نفس آدمى را از علم و كمال و كرامت و عزّت و تجلّى استعدادهاى انسانى
باز مى دارد. اميرمؤمنان (عليه السلام)
مى فرمايد:
«مَن اَحَبَّ نَيْلَ الدَّرَجاتِ الْعُلى فَلْيَغْلِبِ
الْهَوى»
(54)
ثالثاً: اگر انسان در جبهه نفس شكست خورد در همه جبهه ها شكست خورده است و اسارت
نفس انسان را به هر نوع بردگى و انحطاط مى كشاند. به فرموده على(عليه
السلام)
:
«مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ اَرْدَى نَفْسَهُ»
(55)
بنابراين، اگر انسان بخواهد مالك خويشتن باشد و از اسارت طبيعت و اسارتِ خودِ
مجازى و ديگران رهايى يابد، به ناچار بايد محدوديت هايى را بپذيرد تا از خودِ
محدود، آزاد شود. اميرالمؤمنين (عليه السلام)
به
مالك اشتر چنين مى نويسد: تو بايد مالك خود باشى و نسبت به خواسته هاى نامشروع نفس
بخلورزى، كه بخل ورزيدن نسبت به نفس، عين انصاف در حق آن است:
«فَأَمْلِكْ هَواكَ وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمّا لايَحِلُّ لَكَ فَاِنَّ الشُّحَّ
بِالنَّفْسِ الاِْنصَافُ مِنْها فيما اَحَبَّتْ اَوْ كَرِهَتْ».
(56)
رياضت
مجاهده با نفس در پاره اى روايات با عنوان «رياضت» مطرح شده است. رياضت يعنى:
جهت آرام ساختن نفس در برابر مشتهيات كه به بيان على(عليه
السلام)
از شريعت انفكاك ناپذير است:
«الشَّرِيعَةُ
رِياضَةُ النَّفْسِ»
(57) و عالى ترين درجات آن براى اولياى خدا
است. اميرالمؤمنين (عليه السلام)
در نامه اى به
عثمان بن حنيف انصارى فرماندار خود در بصره، مى نويسد: «همانا نفس خويش را با تقوا
و رياضت تمرين مى دهم تا در روز هولناك قيامت در امان باشد و بر آن لغزش گاه ثابت و استوار بماند.»(58)
چنين برمى آيد كه رياضتِ قله برتر و مرتبه متعالى مجاهده است كه پوينده راه كمال
نه تنها از محرمات و مكروهات پرهيز مى كند، بلكه از بسيارى امور مباح نيز خوددارى
مىورزد و بدينوسيله و در چارچوب شرع بر صفاى نفس و توان روحانى خود مى افزايد.(59)حكما،
عرفا و مربيان اخلاق نيز از رياضت نفس و جايگاه آن در تربيت سخن گفته اند. خواجه
طوسى گويد: «رياضت، رام كردنِ ستور باشد به منع او از آن چه قصد كند از حركات
غيرمطلوب و ملكه گردانيدن او را اطاعت صاحب خويش در آن چه او را بر آن دارد از
مطالب خويش. و در اين موضوع هم، مراد از رياضت منع نفس حيوانى بود از انقياد و
مطاوعت قوه شهوى و غضبى و آن چه بدان دو تعلق دارد و منع نفس ناطقه از مطاوعت قواى
حيوانى و از رذايل اخلاق و اعمال مانند: حرص بر جمع مال و اقتتاء جاه و توابع آن از
حيلت و مكر و خديعت و غيبت و تعصب و غضب و حقد و حسد و فجور و انهماك در شرور و غىّ
و آن چه او را حادث شود و ملكه گردانيدن نفس انسانى را به طاعت (عقل) و عمل بر وجهى
كه رساننده او به كمالى كه او را ممكن است، باشد.»
«و غرض از رياضت سه چيز است:
يكى: رفع موانع از وصول به حق، از شواغل ظاهره و باطنه;
دوم: مطيع گردانيدن نفس حيوانى مر عقل عملى را كه باعث باشد بر طلب كمال;
سوم: ملكه گردانيدن نفس حيوانى را به ثبات بر آن چه معّد او باشد قبول فيض
حق تعالى را تا به كمالى كه او را ممكن باشد، برسد.»(60)
بارى، جلوه هاى ملكوتى نفس ناطقه، ره يابى عقل به معارف الهيه و عروج روح در
ملكوت اعلى و كسب عزت و كرامت انسان، نخستين گام براى پالايش روح و رياضت و مجاهده
با نفس اماره است.
پىنوشتها:
1. از اين رو گفته اند:
گلى كه تربيت از دست باغبان نگرفت *** اگر زچشمه خورشيد سر زند خود رو است
و نيز:
من اگر خارم اگر گل چمن آرايى هست *** كه به هر دست كه مى پروردم مى رويم.
2. بحارالانوار ، ج 78، ص 158.
3. جهاد اكبر ، ص 32. حافظ گويد:
طىِّ اين مرحله بى همرهى خضرمكن *** ظلمات است بترس از خطر گمراهى
4. ابن منظور در لسان العرب ذيل واژه «ربّ» آورده: «رب ولده و الصّبى يرّبه ربا و
رببّه تربيبا بمعنى رباّه» طبرسى در مجمع البيان در معانى «رب» مى گويد: السيد
المطاع، مالك، مربّب، مصلح» و «رببته و ربيّته» در بردارنده يك معنا مى باشند. و
نيز گويد: خداوند مبدأ پيدايش مخلوقات و مربى و مدبر آن هاست. بدين ترتيب واژه ربّ
بار تربيتى حقيقى را دربردارد.
چنان كه در بيان مفاهيم واژه ها در آغاز كتاب گفتيم: قرآن در تربيت اخلاقى از
واژه تزكيه بهره گرفته و بدين ترتيب و با عنايت به آيات كريمه قرآن، تزكيه، به خدا
و پيامبر و افراد مكلفين و عمل صالح آنان نسبت داده شده است. در مورد تزكيه خداوند
آيه: «بل الله يزكى من يشاء » و در مورد تزكيه پيامبر آيه: «يزكيهم و يعلمهم الكتاب
و الحكمه » و در مورد مكلفين آيه: «قد افلح من زكيه » و در مورد عمل صالح آيه «و
حنانا من لدنا و زكواةً » گواهى مى دهد. ر.ك: «مفردات راغب» ماده تزكيه.
5. سوره قصص، آيه 56.
6. سوره نساء، آيه 49.
7. سوره طه، آيه 50.
8. سوره انسان، آيه 3.
9. سوره احزاب، آيه 4.
10. نهج الفصاحه ، ص 21.
11. نهج البلاغه ، خطبه 192، ص 222 ترجمه دكتر شهيدى.
12. همان ، نامه 27 و احتجاج طبرسى ، ج 1، ص 260.
13. و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء
الزكوه و كانوا لنا عابدين . سوره انبياء، آيه 73.
14. سوره انعام، آيه 90.
15. تصنيف غرر ، ص 110.
16. سوره انبياء، آيه 107.
17. سوره مدثر، آيه 31.
18. سوره قلم، آيه 4.
19. سوره احزاب، آيه 21.
20. نهج البلاغه ، خطبه 160، ص 162.
21. سنن النبى ، ص 58.
22. همان ، ص 431.
23. همان ، ص 40.
24. تحف العقول ، ص 48.
25. نهج البلاغه ، خطبه 192، ص 222.
26. پيامها و سخنرانى هاى امام ، صص 121 - 122.
27. مفهوم حديث: «لاتخلو الارض من حجة...» كه محدثان شيعه و سنى به اتفاق از پيامبر
اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند.
28. سوره نحل، آيه 89.
29. الميزان ، ج 12، ص 326 از تفسير قمى. آيات و روايات در اين زمينه بسيار است. به
آيات امامت در قرآن رجوع شود.
30. تصنيف غرر ، ص 116.
31. به عنوان مثال: اميرالمؤمنين(عليه السلام) با يكى از مشركان درگير جنگ بود، در
آن ميان مرد مشرك خطاب به آن حضرت گفت: «اى پسر ابوطالب! شمشيرت را به من ببخش!
حضرت شمشير خود را نزد او افكند!
مرد مشرك گفت: شگفتا كه در چنين حالتى شمشير خود را به من مى دهى! حضرت فرمود:
تو دست خواهش نزد من دراز كردى و رد سائل دور از كرم است. در اين حال مرد كافر به
خاك افتاد و گفت اين سيره اهل دين است. آنگاه بر قدم على(عليه السلام) بوسه زد و
اسلام آورد.» از اين قبيل، در سيره عملى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه
طاهرين(عليهم السلام) بسيار مى توان يافت كه طرح و ارائه آن در تربيت نقش بسيار
مؤثرى دارد.
32. نهج البلاغه ، حكمت 73، ص 371.
33. تصنيف غرر ، ص 237.
34. كونوا دعاة للناس بالخير بغير السنتكم ليروا منكم الاجتهاد و الصدق و الورع
«اصول كافى ، ج 2، ص 105».
35. صحيفه نور ، ج 19، ص 92.
36. همان ، ص 122.
37. صحيفه نور ، ج 14، ص 152.
38. ضمن بحث روان شناسى «موعظه» پاره اى از اين نكات توضيح بيشترى داده شده است.
39. بحارالانوار ، ج 1، ص 106. تحف العقول ، 37.
40. نهج البلاغه ، خطبه 108، ص 101.
41. ر.ك: سوره اعراف آيه 28; و سوره زخرف آيه 67 و ... .
42. راه و رسم زندگى ، ص 164.
43. سوره يوسف، آيه 53.
44. نهج الفصاحه ، ص 66: عن الصادق(عليه السلام) : «احذرو لاهوائكم كما تحذرون
اعدائكم فليس شىء اعدى للرجال من اتباع اهوائهم و حصائدالسنتهم» (كافى ، ج 2، ص
235).
45. تصنيف غرر ، ص 234.
46. سوره جاثيه، آيه 23.
47. مصباح الشريعة ، ص 169.
48. سوره روم، آيه 10.
49. چهل حديث ، ص 220.
50. گلستان سعدى .
51. ابى عبدالله(عليه السلام) : ان النبى بعث بِسَرِيّة فلما رجعوا قال مرحبا بقوم
قضوا الجهاد الاصغر و بقى عليهم الجهاد الاكبر قيل يا رسول الله و ما الجهاد
الاكبر؟ قال جهاد النفس» (فروع كافى ، ج 5، ص 12).
52. تصنيف غرر ، ص 243.
53. تصنيف غرر ، ص 243.
54. تصنيف غرر ، ص 243.
55. تصنيف غرر ، ص 243.
56. نهج البلاغه ، نامه 53، ص 326.
57. تصنيف غرر ، ص 243.
58. نهج البلاغه ، نامه 45.
59. در فرهنگ امروز عرب از ورزش به عنوان رياضت بدنى تعبير مى شود. بدين ترتيب
بى تناسب نيست گفته شود: همان گونه كه ورزش جسمانى بر قواى بدن مى افزايد، ورزش
روحى (رياضت) نيز قدرت نفسانى بشر را بالا مى برد و هر اندازه با تمايلات تن مبارزه
شود روح قوى تر شده و اعمال خارق العاده انجام مى دهد. راز اعمال غيرعادى مرتاضان
را در همين قدرت روحى بايد جست هرچند مشروع بودن برخى رياضت ها جاى گفتوگو است و
رياضت شرعى با رياضت هاى غيرشرعى تفاوت بارز دارد.
60. اوصاف الاشراف ، صص 25 - 26.
اين نفس خود بين گر بميرد زنده گردد *** جانى كه در خود بنگرد نور خدا را
ويران كن اين خاكى سراى تن كه جانت *** منزل كند كاخ سماوات علا را
مهدى الهى قمشه اى