جوانان و مذهب
در مكتب اسلام براي رام كردن غرائز وتعديل تمايلات نفساني، ازعقل، علم،
تربيت، حياء اجتماعي، نظارت ملّي، قوانين كيفريصحبت شده است. ولي
بزرگترين قدرتي كه در اين آئين مقدّس برايمهاركردن غرائز مورد استفاده
واقع شده و نتايج بزرگ و ثمربخش بهبار آورده، احساس مذهب است. دانشمندان
اذعان كردهاند كه تقريباًاز سنّ دوازده سالگي، تمايل و علاقه و عشق به
مذهب در انسان پيداميشود. «موريس دبس ميگويد: گويا همة روانشناسان در اين
نكتهمتّفقند كه مابين بحران تكليف و جهش ناگهاني احساسات مذهبي،ارتباطي
وجود دارد. در اين اوقات يك نوع نهضت مذهبي حتي دركساني ديده ميشود كه
سابق بر اين نسبت به مسائل مربوط بهمذهب و ايمان لاقيد بودهاند، حداكثر
اين احساسات مذهبي درحدود 16 سالگي پيدا ميشود». جالب آنكه تمايل به مذهب
در 12سالگي كه آغاز فعاليت بلوغ است، آشكار ميشود. در آن موقع غرائزهنوز
بخوبي شكفته نشدهاند و مزاج كودك اسير طغيان شهواتنيست. گوئي خداوند حكيم
به صورت پيشگيري قبل از بروز طوفان وطغيان غرائز، وسيلة مهار كردنشان را
آماده نموده است ودوران چندسالة بلوغ را مهلت خودسازي و پرورش احساس
مذهب قرار داده است.
در اين رابطه بايد به دو نكته توجه نمود: يكي آنكه اين احساسمذهبي بايد
در مسير صحيح هدايت شود. در دنيايي كه صدهامذهب انحرافي وجود دارد و مطالب
خرافي فراواني در دينهايتحريفي نهفته است و اين مطالب در عصر حاضر با
پيشرفتهاي علمينمي سازد، گاهي جوان را دچار شك و بيديني ميكند. فقط
اسلامعزيز كه دين تعقل و تفكر است، دين علم و تعلّم است و آئين خلقتو
فطرت است و دين خالي از اوهام و خرافات است، ميتواند حسمذهبي جوانان را
اشباع نمايد. كتاب مسلمانان، قرآن با پرستش بت وگاو و ستاره و ماه و با
تمام عقايد خرافي مبارزه كرده است و بشر را بهتوحيد عقلي و علمي و عملي
هدايت فرموده است. اسلام باخرافات جاهلانه و با تثليث (خدايان سه گانه
مسيحيت) كه مذهبشايع غرب است مبارزه نموده است. تنها اسلام است كه هيچ
گونهمطلب خرافه و وهم و خلاف عقل سالم ندارد.
دوم پرورش اين حس مذهبي است. اولين برنامة اسلام براي پرورشاين حس،
دعوت انسانها به خداوند بخشنده و مهربان است.بخشندگي و مهرباني دو صفت
مطبوع و دلپذيري است كه پروردگار رامحبوب نوجوان ميكند و عواطف و احساسات
او را براي دوستداشتن خداوند عزيز، تهييج مينمايد و بهر نسبتي كه محبتش به
خدابيشتر شود، دين و ايمانش محكمتر ميگردد.
امام پنجم (ع) فرمود: آيا دين جز محبت چيز ديگري است؟
دين اسلام بر محبّت بنا شده است. عشق به خدا و نمايندگان خدا ومؤمنين به
خدا. در قرآن براي واداشتن انسانها به نيكيها و بازداشتن ازبديها، بازبان
محبت واحساس سخن گفته و به دوست داشتن ودوست نداشتن خدا تكيه كرده است.
مانند: خدا دادگران را دوستدارد. خدا توبه كنندگان را دوست دارد. خدا
نيكوكاران را دوست دارد.خدا صابران را دوست دارد.
و ميفرمايد: خدا ستمكاران را دوست ندارد. خدا مفسدين را دوستندارد. خدا
ظالمين را دوست ندارد. خدا خائنين را دوست ندارد. خدامستكبرين را دوست ندارد.
عبادات هم بر پاية تقرب و نزديكي به خدا انجام ميشود. مانند: نمازميخوانم
براي نزديكي بخدا. روزه ميگيرم براي نزديكي بخدا.
براي پرورش حس مذهبي جوان بايد چند مرحله راطي كرد:
1ـ آنها را با استدلال ساده با خدا آشنا نمائيم.
2ـ خدا را با صفات نيكويش مانند رحمان و رحيم و آمرزنده بودنمعرفي كنيم.
3ـ از دوستي خدا با آنها حرف بزنيم. «اي پيامبر بگو: اگر خدا رادوست داريد از
من پيروي كنيد تا خدا هم شما را دوست داشته وگناهانتان را بيامرزد و خدا
آمرزند و مهربان است».
4ـ نوجوانان را به عبادات واجب و مستحب عادت داده و نماز را ازهفت سالگي
به آنها آموزش دهيم.
اگر پرورش مذهبي نوجوان از دوازده سالگي بدرستي انجام پذيرد، اودر 16 سالگي
يك فرد معتقد و با ايمان خواهد بود و با اين احساسميتواند در مقابل تمايلات
نفساني و شهوات، مقاومت كند و ازتندروي و طغيان بركنار بماند. امّا برعكس،
نوجواني كه احساساتمذهبيش مورد حمايت و پرورش قرار نگرفته و احياناً سركوب
شدهباشد، نوجواني كه خواهش معنويش ارضاء نگشته و نور ايمان،ضميرش را روشن
ننموده باشد، در 16 سالگي محكوم تمايلاتغريزي و شهوي خواهد بود و عواطف
مذهبي پرورش نيافتهاش قادرنيست او را در مقابل انحرافات ايمني بخشد.
عبادات واجب و مستحبي كه در اسلام تشريع شده و همچنين دعا ونيايش در
پيشگاه الهي از عوامل مؤثر در تحكيم دوستي و محبتپروردگار است. نماز ارتباط
دهندة انسان به خالقش ميباشد. نمازگزارروزي چند بار به پيشگاه خدا ميرود و
مراتب دوستي خود را بامحبوبش تجديد ميكند.
اگر گناهاني كرده آنها را بوسيلة نماز پاك ميكند و اگر چند قدمي ازخدايش دور
شده، بوسيلة نماز بعدي به خدايش برميگردد. خدايواقعي آنقدر رحمت و عطوفت
دارد كه باب توبه بر روي همه گشودهاست. اگر انسان آلودگي پيدا كرد، راه
بازگشت به پاكي و خدا بازاست. حتي اگر توبه را شكست و باز آلوده شد، باز
هم راه بازگشتدارد و باصطلاح: اگر صدبار توبه شكستي باز آي! خالقي كه
درگرفتاريها و سختيهاي زندگي، تكيهگاه انسان است.
علي (ع) ميفرمايد: «ي'ا مَنْ عَلَيْهِ مُعَوَّلي!» اي تكيهگاه من! «ي'ا مَنْ
اِلَيْهِشَكَوْتُ اَحْو'الي!» اي كسي كه گرفتاريهايم را فقط به او
ميگويم. اين دينصحيح و ايمان واقعي است كه انسانها را از انحرافات و
آلودگيها دور وپاك كرده و آنها را سعادتمند مينمايد.
امّا بدبختانه دنياي امروز به تمايلات مذهبي جوانان نه تنها كار نداردبلكه
با انواع برنامههاي انحرافي اين حس را در ميان جوانان از بينميبرد.
دنياي غرب آنطور كه براي يك كالاي صنعتي سرمايه گذاريكرده و اهميت قائل
ميشود، براي تربيت صحيح و پرورش حسمذهبي ارزش وارجي قائل نميشود.
جوانان و علم:
اولين و بهترين بذري كه بايد در زمين با استعداد دل نوجوانان وجوانان
افشانده شود، بذر پربركت علم و دانش است. علم مايةاساسي سعادت و خوشبختي
است، علم باعث شكفتگي عقل وبروز كمالات انساني است و خلاصه علم پاية
محكم تمام افتخارات بشري است.
قرآن كريم، علماء و دانشمندان را گروه ممتاز جامعه شناخته و برتريآنان را
نسبت به مردماني كه فاقد علم و دانش هستند، خاطرنشانفرموده است: «قُلْ
هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا' يَعْلَمُون،
اِنَّم'ايَتَذَكَّرُ اُولُوا الاَلْب'اب». آيا دانشمندان با غير دانشمندان
برابرند؟صاحبان خرد تفاوت اين دو گروه را تشخيص ميدهند.
علوم مختلف هر يك به فراخور خود، كمالاتي را به جوان عرضهميكنند. علوم
طبيعي، باعث ميشود كه انسان با ساختمان وجودخود و ساير موجودات كرة زمين
تا اندازهاي آشنا شود. و به عظمتخلقت و نظم عجيب كتاب آفرينش پي ببرد.
علوم رواني و تربيتيانسان را باروح و روان خود تا اندازهاي آشنا ساخته و
راههاي كنترلاين نيرو را به انسان آموزش ميدهد. با اين علم ميتواند
خوبيها وبديها را بشناسد و عادت كند كه درتمام عمر به خوبيها روي آورد و
ازبديها فاصله گيرد. علوم ديني درس خداشناسي و تشكر از آن خالقبخشنده را
به جوان تعليم ميدهد. جوان اگر ديندار شد در مقابلبسياري از انحرافات
واكسينه و ايمن ميگردد.
امام صادق (ع) ميفرمايد: «دوست ندارم جواني از شما را ببينم مگراينكه روزش را
با يكي از دو حالت آغاز كرده باشد، يا تحصيل كرده وعالم باشد (و از علمش را
به ديگران بياموزد) و يا دانشجو و مشغولتحصيل علم و دانش باشد. پس اگر
جواني اين دوحالت را نداشت، دروظيفهاش كوتاهي كرده و اگر كوتاهي كرد عمرش
را ضايع نموده واگر عمرش را ضايع نمود، به گناهكاري منجر ميشود و اگر گناه
كردبخداوندي كه پيامبر را به نبوّت فرستاد، در عذاب الهي ساكن ميگردد».
حضرت موسي (ع) گفت: خدايا كدام انسان را بيشتر دشمن داري؟فرمود: آنكه شبها
چون مردار افتاده و روزها عمر خود به بطالت ميگذراند.
عدهاي از جوانان در اين ايام گرانبها، عمر خود را به بوالهوسي وبطالت
ميگذرانند. اينان در بزرگسالي پيوسته گرفتار پشيماني وندامت ميشوند و
همواره در آتش افسوسي كه در باطن خويشافروختهاند ميسوزند، ولي افسوس و
ندامت براي فرصت از دسترفته اثري ندارد. عدهاي هم قسمتي از عمر عزيز خود
را به مطالعةكتابهاي موهوم و افسانه هاي غير مفيد و احياناً مضرّ
مصروفميدارند. اين كتابها آنان را از دنياي واقعيات دور كرده و به دنيايي
كهغير واقعي و دروغ است ميبرد.
كتابهاي پليسي و رمانهاي عشقي افكار آنان را از واقعيت دور كرده وارادة
آنان را ضعيف و كمكم موجبات انحرافات اخلاقي را فراهم ميكند.
حضرت علي (ع) ميفرمايد: كسي كه خود را به مسائل زائد و غيرلازم سرگرم كند از
آنچه كه مهم و مورد آرزوي اوست باز ميماند.
امّا مطالعة وقايع تاريخي، قصههاي پيامبران الهي، زندگينامة بزرگانعلم و
ادب، و امثال آن در تربيت صحيح فكر وپرورش روح ،اثراتمهمي را دارد.
اميرالمؤمنين علي (ع) به فرزندش امام حسن (ع) ميفرمايد: ايفرزند عزيز! گر چه عمر
من باندازه عمر گذشتگان نبوده است ولي دركارهاي آنان فكر نمودم و در اخبار
آنان تأّمل نمودم و در آثارشان سيركردم تا جائي كه گويي من هم يكي از
آنان بودهام! بلكه از نتايج مهميكه به دستم رسيد، گويا من با اولين و
آخرينشان عمر نمودهام و خوبو بدشان را فهميدم و خلاصة اين دانشم را بعد از
غربال مطالب زيبا وسودمند از مطالب بيفائده و بياثر، براي تو باز ميگويم.
داستان جواني كه از گذشته عبرت گرفت!
در زمان حكومت عبدالملك مروان، مرد تاجري بود كه مردم او را بهدرستكاري و
امانت ميشناختند. و صاحبان كالا، اجناس خود رابطور امانت و به عنوان
حقالعمل كاري نزد وي ميگذاشتند. امّا دريكي از معاملات از مسير درستي و
امانت منحرف شد و خيانت نمودو طولي نكشيد كه مردم اين خبر را شنيدند و
آبروي چندين سالة اوبرباد رفت! مردم ديگر بطرف او نميآمدند و او ورشكسته و
زيانديده شد. امّا پسر اين تاجر كه جواني فهميده و بافراست بود، از
اينحادثه عبرت گرفت و تصميم گرفت كه از سرگذشت تلخ پدرشعبرت گرفته و
هيچگاه خيانت نكند. او وارد بازار كار شد و پس ازمدتي مردم به او اعتماد
نمودند و با او معامله ميكردند.
روزي افسري كه همساية آن تاجرزاده بود، نزدش آمد و گفت:
من درحال رفتن به جنگ با روم هستم. احتمال دارد كه ديگر زندهبرنگردم.
اين ده هزار سكة طلا نزد تو امانت باشد. اگر برنگشتم، درمواقعي كه همسر و
بچههايم محتاج هستند، به آنها بده و هزار سكههم از اين پولها مال خودت
است! سپس آن افسر خداحافظي كرد وعازم نبرد شد. بعد از مدتي خبر كشته شدن او
به خانوادهاش رسيد.تاجر ورشكسته و پدر تاجر فعلي كه از ده هزار سكه اطلاع
داشت، نزدپسر آمد و گفت: حال كه صاحب اين پولها كشته شده تو بيا
ومقداريازاينهارا بمن بده تا رونقي به زندگيم بدهم و بعداً آن را
بتوبرميگردانم! پسر گفت: پدر! تو از خيانت و نادرستي به اين وضعافتادي!
بخدا قسم اگر اعضاء بدنم را قطعه قطعه كنند، من در امانتخيانت نخواهم كرد و
اشتباه تو را تكرار نميكنم!
وقتي زندگي بر خانواده افسر مقتول سخت شد، نامهاي به خليفهنوشتند و
درخواست كمك كردند ولي نتيجهاي نگرفتند. اين جوان ازاين مسئله مطّلع شد و
فرزندان آن افسر را خواست و به آنها گفت: پدرشما براي همچو روزي مقداري
سكه نزد من گذاشته است. و سفارشكرده كه هزار سكه مال من باشد و بقيه را
بشما برگردانم. آنهاخوشحال شده و گفتند ما دو هزار سكهّ بتو ميدهيم. جوان
پولها را بهآنان داد و آنان هم دوهزارسكه به او دادند. بعد از چندي
خليفهدستور داد كه از وضع آن خانواده تحقيق كردند و هنگامي كه ازماجراي
امانت داري اين جوان آگاه شد، دستور داد او را احضارنمودند و پُست
خزانهداري را به او محوّل نمود!
جوانان و استفاده از فرصتها
دوران جواني، ايّام مؤاخذه و مسئوليت شخصي است، سنّ بيداري وبه خود
آمدن است، موقع كار و فعاليت است. كسي كه در بحبوحةجواني به سعادت خود
فكر نميكند و در راه خوشبختي مادّي ومعنوي خود گام برنميدارد، جواني كه با
سستي و سهلانگاريبهترين ايّام عمر خود را به رايگان از كف ميدهد و از آن
فرصتبينظير قدرداني نمينمايد، استحقاق توبيخ و كيفر دارد.
امام صادق (ع) در تفسير آية «اَوَلَمْ نُعَمرِّكُم م'ا يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ
تَذَكَّرَ» «آياما بشما عمر نداديم تا كسي كه اهل آگاهي است آگاهي
بگيرد؟»فرمود: اين آيه ملامت و سرزنش جوانان غافلي است كه به سنّ
بلوغرسيدهاند و از فرصت جواني خود استفاده نميكنند.
متأسفانه در تمام كشورهاي پيشرفته و در حال رشد و كلاًّ درتمام دنيا،به
علّت حاكميت فرهنگ فاسد غربي، بسياري از جوانان كشورهايدنيا از صراط
مستقيم منحرف شده و عملاً به تمام مقررّات اخلاقي وانساني پشت پا زدهاند،
به همه چيز و همه كس بد بينند و فكر طغيانو عصيان در سر ميپرورند، اينان در
دوران جواني و در پرشورترينايّام زندگي، بجاي اميدواري و كوشش، دچار يأس و
ناميدي شدهاند،نه به تحصيل دانش علاقه دارند، نه به سعادت فرداي
خوداميدوارند، بيشتر آنها به عادات زشت آلوده شدهاند و فرصتگرانبهاي جواني
را به ناداني و بوالهوسي از دست ميدهند.
جواناني كه خواهان سعادت و خوشبختي خود هستند، كساني كهمايلند فرصت جواني
را مغتنم بشمرند و بطور كامل از آن بهرهبردارينمايند، لازم است به
چهارنكته توجه نمايند:
1ـ دوران جواني يكي از بهترين و پرارجترين فرصتهاي ثمربخش درطول زندگاني
است.
2ـ استفاده از فرصت جواني و سعي و كوشش در راه بهرهبرداري ازآن، شرط
اساسي كاميابي و موفقيت آدمي است.
3ـ خوشبختي و بدبختي هر انساني در ايّام جوانيش پيريزي ميشود،جواني كه از
فرصت اين اّيام خوب اسفاده كند، ميتواند سعادت همةعمر خود را تضمين نمايد.
4ـ عمر جواني كوتاه و فرصت شباب زودگذر است، يك روز غفلت وسستي، باعث
حسرت و زيان و ماية ندامت و پشيماني در تمام ايّامزندگي است.
دوتا از موانع مهم بر سر جواني عبارتند از: يكي اضطراب و نگراني ازآينده و
دوم تأثّر و افسوس برگذشته.
اضطراب و نگراني مانند موريانه، ريشههاي اميد و اراده را در ضميرانسان
ميخورد و آنان را مأيوس و دلسرد مينمايد. و افسوس برشكستهاي گذشته، شور و
شوق و اشتياق را از انسان دور مينمايد.علي (ع) ميفرمايد: افسوس برگذشته را در
دل خود بيدار مكن كه تورا از آمادگي براي آينده دور ميكند. همچنين حضرت
ميفرمايد:غصّة فرداي نيامده را بر امروز موجودت تحميل مكن و بار امروزت
رابيجهت سنگين منما!
در اين باره شاعر ميگويد:
اين چه حالت بود كه اهل زمين/هر زمان از گذشته ياد كنند
از فراق گذشتهها غمگين/وز غم حال، بانگ و داد كنند
آن يكي در بهار بُرنائي /ميخورد بهر كودكي افسوس
در كمال جمال و زيبائي/از تأسّف كند قيافه عبوس
وآندگر از شباب كرده عبور/ديده آن سخت راهِ ناهموار
داده از كف نشاط عقل و شعور/آرزوي شباب كرده شعار
آنچه ديدم بغالب احوال/هيچ كس فكر نقد حال نبود
همه در اختيار وهم و خيال/حالشان جز غم و ملال نبود
خلاصه كسي كه ميخواهد از فرصتها استفاده كند و از سرمايههائيكه در اختيار
دارد بخوبي بهرهبرداري نمايد، بايد گذشتة معدوم رابدست فراموشي سپارد و دل
را از حسرت و اندوه آن خالي كند.همچنين بايد آيندة موجود نشده را ناديده
انگارد و نگران آن نباشد،بايد تمام نيروي خود را متوجه لحظة حال و شرايط
موجود نمايد ودر هر كاري از خود سؤال كند «الا´ن چه بايد كرد؟». سپس فكر
كند،عاقلانه پاسخ دهد، و سپس بانجام آنچه موظف است، جداً قيام نمايد.
جوانان و والدين
اولين نكته براي آرامش خانواده و دوري از رفتارهاي ناپسند جوان،شناخت
روان جوان و آگاهي از مقتضيات جواني است. فرزند جوان،مطابق ميل طبيعي،
عاشق استقلال و تشخص است. ميخواهدهرچه زودتر خود را از محدوديتهاي دوران
كودكي رها سازد و به گروهبزرگسالان بپيوندد و مانند آنان مستقل باشد. او
خواستة خود را برزبان نميآورد! ولي اگر به مقصود خود نائل نشود و به حق
طبيعيخود، دست نيابد، سركشي و طغيان ميكند، به كارهاي غير عاديدست ميزند،
بد رفتار و تندخو ميشود و با زبان حال ميگويد:
به شخصيت من احترام بگذاريد! مرا مستقل و آزاد بشناسيد! با منهمانند يك فرد
بزرگ برخورد كنيد!
در سخن پيامبر (ص) است كه فرمود: «فرزند، هفت سال آقاست.هفت سال بنده است و
هفت سال هم وزير است».
طفل هفت سال اول بر پدر و مادرش حكومت ميكند! زيرا فكرشنارسا و جسمش
ناتوان است. پدر و مادر بايد با ديدة رأفت به او نظركنند و ناچارند كه
خواستههاي او را برآورده سازند.
در هفت سال دوم، تغييرات قابل ملاحظهاي در تن و روان كودكپديد ميآيد.
جسمش قوي ميشود و دركش رشد ميكندژ تااندازهاي خوبيها و بديها را ميفهمد.
لذا مورد مؤاخذه والدين و مربيو آموزگار قرار ميگيرد. و چون عقلش بخوبي
شكفته نشده و صلاح وفساد خود را به درستي تشخيص نميدهد، پدر و مادر آمرانه
به اوتذكر داده و او بايد فرمان والدين را اطاعت كند.
امّا در هفت سال سوم نشانههاي جواني و بزرگسالي در او پديدميآيد. لذا
احساس مسئوليت ميكند و در تدبير زندگي همكاروالدين ميباشد.
از بكار بردن كلمة وزير چند نكته را ميفهميم:
الف ـ جوان تشخص طلب و استقلال جواست.
ب ـ نبايد با او آمرانه برخورد كرد.
هيچ چيز بيش از حق رأي در تربيت آنان مؤثر نيست. بايد در خانه ومدرسه به
آنها حق اظهار عقيده داده شود. البته استقلال دادن بهجوان به اين معنا
نيست كه وي در تمام اعمالش آزاد باشد تا به ميلخود به هر محيط فاسدي
برود، زيرا جوان كه عقلش نسبت بهاحساساتش ضعيف است، همواره در معرض سقوط
قرار دارد. جواناغلب پايان كار را نميبيند و از تشخيص بسياري از بديها و
خوبيهاعاجز است. پس مراد از وزير بودنش آن است كه هم شخصيتش مورداحترام
باشد و هم اختيار صد در صد نداشته باشد، بلكه تصميمنهايي با والدين است.
سختگيري بي مورد، زورگويي و ستم، تعدي و خشونت والديننسبت به جوان يكي
از دو نتيجه را به بار ميآورد:
الف ـ جوان بر اثر فشارهاي طاقت فرساي روحي و نظارتهاي خستهكنندة والدين،
نيروي مقاوت خود را از دست داده و تسليم شرائطموجود ميشود. او اگر چه
سازگار و سربزير ميشود ولياستعدادهاي خود را از دست ميدهد و يك انسان
نالايق بار ميآيد.
ب ـ جوان در مقابل سختگيريها ميايستد كه در نتيجه باعثاختلاف در خانواده
ميشود. عربدهها و فريادها، تندي و خشونت،اشك و زاري، هيجان و ناراحتي
برنامة عادي چنين خانههايي خواهد بود!
بعضي پدران بخاطر عقدة خودكمبيني، خشن و تندخو هستند. برايابراز قدرت در
خانه، با اهل منزل بدرفتاري ميكنند، فرياد ميكشند،دشنام ميدهند. گاهي
بچههارا كتك ميزنند! و گاهي در محيط منزلايجاد رعب و هراس ميكنند! لغزش
يا اشتباه كوچك را بزرگ تلقيكرده و چشمپوشي نميكنند. مثلاً پدر اگر بخواهد
بخوابد، انتظار داردكه همة اهل خانه ساكت باشند و اگر صدايي بلند شود، طوفان
بپاميكند! ولي اگر ديگران خواب باشند، استراحت ديگران برايشارزشي ندارد!
كودكان اين خانهها بر اثر سختگيري بي مورد والدين،خشمگين و عصبي بار
ميآيند و همواره در خود احساس حقارتنموده و اين حس بصورت عقده در آنها
باقي ميماند!
البته تا كوچك هستند نميتوانند در مقابل رفتار خشن پدر نيرومندخود عكسالعملي
نشان دهند، امّا زماني كه پا به سن جوانيميگذارند، براي اينكه در خانه
بخاطر عقدة حقارت خود، ابراز وجودكنند، كانون خانواده را به محل مشاجره و
ناسازگاري تبديل كرده و كاربه آنجا ميكشد كه فرزند در مقابل پدر ميايستد!
راه حل اين معضلبه دو طرف برميگردد. دو طرف بايد خودسري و لجاج را ترك
كنند واز تمايلات نادرست خويش چشم بپوشند تا بتوانند با همكارييكديگر مشكلات
را حل كنند.
در بررسي روي 105 پسر و دختر جوان كه خلاف بزرگي را انجامداده بودند،
متوجه شدند كه تقريباً 91 درصد جوانان مجرم ازاختلالات عاطفي شديد رنج
ميبرند. يعني هم از حيث عاطفيمورد بي مهري قرار گرفته بودند و هم احساس
ناامني و حقارت داشتند!
عكس العمل والدين در برخورد با خلاف فرزندشان!
چنانچه فرزند عمل خلافي را انجام داد چگونه بايد با آن برخوردنمود؟ مثلاً
خانمي در تماس با بنده اظهار داشت كه مدتي است،متوجه شده كه پسر
دبيرستانيش استمناء ميكند! تكليف اين مادرچيست؟ در پاسخ بايد گفت كه
مراحلي در برخورد با اين خلافهاوجود دارد كه اگر رعايت شود شايد موفقيت آميز
باشد.
مرحلة اول: تذكر غير مستقيم است. مثلاً پدر اين جوان مطالبي را كه درمورد
مضرّات استمناء است براي وي تهيه كند و به او جهت مطالعهبدهد. يا شفاهاً
پيرامون ضررهاي اين عمل براي كساني كه گرفتار آنميشوند، بطور غير مستقيم
با او سخن بگويد.
اگر اين مرحله موفقيت آميز بود كه پايان اضطرابها و ناراحتيهاست،ولي در
صورت عدم توفيق، مرحلة بعد كه تذكر مستقيم است را بايداجرا نمود. پدر در
وهلة اول و سپس مادر بدون اينكه ديگران موضوعرا متوجه بشوند و شخصيت جوان
مورد بياعتباري قرار گيرد، ازمضرات اين عملي كه او انجام ميدهند، سخن
بگويند. چنانچه اينهم كارگر نيفتاد، در مرحلة سوم، تهديد و توبيخ و محروميت
ازامتيازاتي مثل پول توجيبي، تماشاي تلويزيون، تفريح با دوستان، بكارگرفته
شود. اگر اين هم مانع عمل زشت وي نشد، درمرحلة چهارمتنبيه بدني و برخورد
فيزيكي در حدّ ضرورت پيشنهاد ميشود.چنانچه رسول خدا (ص) كه رحمتاً للعالمين
است در موردنوجواناني كه نماز نميخوانند و گوش به حرف بزرگتر خودنميدهند،
دستور تنبيه را دادهاند. «فَاِضْرِبْهُ» يعني او را براي نماز بزن!
جوانان و فرهنگهاي بيگانه
چه بسيار دختران و پسراني كه در آرزوهاي خود، رفتن به يكي ازكشورهاي غربي
را ميبينند و ديدار از آن سرزمينها را در رؤياهايخود مشاهده مينمايند. آمريكا!
اروپا! غرب! مظهر آزادي! و لذّاتنامشروع در خيال و ذهن عدهاي از جوانان
بوده و چهرهاي زيبا از اينسرزمينها را در تصورات خود به تصوير ميكشند.
امّا آيا واقعاً غرب همان گونه است كه اين جوانان خيال ميكنند؟
غربي كه دانشمندان آن، سقوط دير يا زود آن را، پيشبيني
كردهاند!سرزمينهايي كه از مظاهر خوبيها و زيبائيهاي حقيقي در آن اثرينيست و
بجاي آن، شخصيت زنان و مردان در خدمت سرمايهداري وتمدن دروغين بكار
گرفته شده است! آمريكايي كه رئيس جمهور آندر تلويزيون ظاهر شده و كلكسيون
قاشق و چنگالهايي را نشانميدهد و ميگويد: اين قاشق و چنگالها مربوط به
زماني است كهكودك بودم و هنگامي كه به مهماني ميرفتيم، آنرا از خانة
ميزبان ميدزديدم!
جوان ايراني كه ميخواهد سعادتمند باشد، اگر درست در بارة وضعغرب تحقيق
كند، هيچگاه غرب را به عنوان آرزو و هدف خود قرارنميدهد! غرب پاسخگوي همة
نيازهاي يك جوان نميتواند باشد!در غرب تنها ميتوان فحشاء ارزان و لذّات
نامشروع را پيدا نمود. امّاسعادت و هدايت و كمال و رستگاري در آنجا پيدا
نميشود. آيا تابحال شده است كه يك جوان، باسفر به غرب، به انسانيت دست
پيداكند؟ آيا تا بحال شده است كه با يك برنامة تلويزيوني غرب، انساني
باخدا و معنويت آشنا شود؟ امّا بسيار ديده شده كه با يك فيلم غربي،يا بايك
مسافرت به غرب، انساني، فساد اخلاق پيدا نموده و بدبختشده است. تهاجم
فرهنگي غرب، بسياري از جوانان دنيا و عدهاي ازجوانان كشور ما را به پوچي و
انحراف و دشمني با دين و خدا كشانده است.
قهرمانان دروغين!
دنياي غرب بخصوص آمريكا چون فاقد قهرمانان واقعي در تاريخخود هستند، به
بركت حقّههاي سينمائي و دنياي شگفتآور هنرهفتم، قهرماناني دروغين كه فقط
در لحظة نمايش فيلم واقعي بنظرميرسند ولي وجود خارجي ندارند را خلق كرده
است.
تارزان! راكي، رامبو! بروسلي و دهها چهرة محبوب نوجوانان وجوانان پا به
عرصة سينماها و ويدئوها و رايانهها گذاشته و عاشقانزياد براي خود پيدا
كردهاند. امّا وقتي به سراغ چهرة واقعي اين مردانافسانهاي ميرويم،
متوجه ميشويم كه اثري از قدرت و شجاعت ودليرمردي كه در فيلمها از آنان
ديده ميشود، نيست و اينان مردانيعادي هستند كه از طريق قدرت جادويي
فيلم، چهرة زيبا و محبوبپيدا كردهاند. لذا تاكنون فردي پيدا نشده است كه
از طريق اين چهرههابه انساني پاك و آزاده و غيرتمند و شجاع تبديل شود.
بلكه بر عكسانسانهاي زيادي يافت ميشوند كه با علاقة به اين چهرهها روزها
وشبهاي زيادي را بپايان بردند ولي عاقبت خوبي پيدا نكردند.
قهرمانان واقعي!
امّا وقتي به فرهنگ خودمان مراجعه ميكنيم، مشاهده مينمائيم كههم
درتاريخ كشورمان ايران و هم درتاريخ اسلام عزيز، شخصيتهائيپيدا ميشوند كه
از نظر قدرت بدني، مهارت در فنون جنگي وفضائل اخلاقي كم نظير بودهاند.
علي (ع)، جعفر طيّار، حضرت حمزه، امام حسين (ع)، عليّ اكبر وحضرت عبّاس علاوه بر
دارا بودن فضائل بيشمار اخلاقي و انساني،هر كدام در قدرت جنگي حريف صدها
نفر بودهاند. عبّاس علمداروقتي مأموريت پيدا كرد تا براي خيمهگاه آب
بياورد، به طرف نهرفرات حركت كرد. چهارهزار نفراز لشگر دشمن، محافظ نهر
فراتبودند تا از ياران امام حسين (ع) كسي دسترسي به آب پيدا نكند. امّابا
يورش عبّاس قهرمان، همة آنها عقب نشستند و كنار رفتند تا قمربنيهاشم وارد
نهر شد و مشكش را پرنمود. دشمن كه ديد نميتواند باعباس مقابله كند، بطور
ناجوانمردانه و از طريق كمين، دستهاي عباسرا قطع نمودند. با اين حال عباس
سرفراز با صداي بلند فرياد زد:
اگر دست راستم را قطع نموديد، امّا بدانيد كه من دست از حمايتدينم
برنميدارم. آنگاه بر يك انسان بي دست حمله كردند و او رابشهادت رساندند.
آيا حماسه و قهرماني از اين بالاتر سراغ داريد؟همچنين خود امام حسين (ع) چنان
دمار از دشمن بالاي ده هزار نفردرآورد كه به نيرنگ متوسل شدند و به دروغ
گفتند كه دشمن بهخيمهگاه حمله نموده و از طريق سنگباران و پرتاپ نيزه
شكسته وشمشير شكسته، امام را از پا درآوردند. و الاّ احدي را سراغ نداشتندكه
بتواند حريف امام (ع) باشد!
آيا اين قهرمان واقعي است و ميتواند محبوب دلها باشد يا انسانهائيكه از
طريق حقّههاي سينمائي، دلاور و قهرمان بحساب ميآيند وليدر واقع از داشتن
فضائل اخلاقي محرومند! و اگر دو نفر در خيابان بهآنان حمله كنند نميتوانند
از خود دفاع نمايند!!
در تاريخ كشور پهلوانان و قهرمانان زيادي وجود داشتهاند كه خيلي ازآنها
گمنام زندگي ميكردهاند. پورياي ولي، پهلوان تختي و...همچنينانسانهاي والا
مقامي چون نواب صفوي، مدرّس، كاشاني، اسدآبادي،ميرزا رضاي كرماني، اندزگو،
سعيدي، غفاري و... ميزيستهاند كه هركدام در بيداري و مقابله با زورگوئي
ستمكاران نقش مهمي ايفانمودند. درايّام دفاع مقدس كه كشورِ تازه انقلاب
كردة ايران با جنگيبزرگ روبرو شد، قهرماناني پا به عرصة رزم نهادند كه
تعداي از آنهاشناخته شده و اكثراً گمنام شهيد شدند و يا در سنگر سازندگيمشغول
فعاليت هستند. حاج همّت، باكري، زين الدّين، فهميده،خرّازي، كلهر، كريمي،
كشوري، بابائي، بروجردي، علم الهدي،چمران، صياد شيرازي و صدها قهرمان جنگ
با حماسههاي خوددشمن را به زانو درآوردند و فرهنگ بسيجي را در مقابل
فرهنگمنحط غرب، خلق نمودند.
جوان ايراني اگر بخواهد قهرمان واقعي باشد و قهرمانان واقعي رابشناسد، بايد
با فرهنگ بسيجي كه در رأس آن امام خميني (رضوان الله) و درحال حاضر آية اللّه
خامنهاي (دام عزّه) قرار دارند، زندگي كند، كاركند، اُنس بگيرد و خود يك
بسيجي دلاور باشد.
همانطور كه در صحنههاي مختلف علمي و صنعتي و هنر و ورزش،جوانان ايراني
برتر هستند، در الگو بودن و داشتن فضائل اخلاقي نيزميتوانند الگو باشند بشرط
داشتن فرهنگ بسيجي يعني فرهنگاسلام ناب محمدي (ص).
برتري جوانان مسلمان بر ديگران!
بعد از بعثت پيامبر اسلام، آن حضرت و جانشينانش اعلام كردند كهدر نزد خدا،
شيعيان برتر از غير خود ميباشند. روزي امام پنجم (ع)عدهاي از شيعيان را در
مسجد پيامبر مشاهده كرد. حضرت به آنانفرمود: من بو و روح شما را دوست دارم.
شما هم مرا با رعايت تقواياري كنيد. اي شيعيان! شما انصار خدا هستيد! خدا و
رسول،بهشت را براي شما ضمانت كردهاند.
اميرمؤمنان (ع) فرمود: وقتي پيامبر از دنيا رفت از همة امّتشناراحت بود بغير از
شما شيعيان! آگاه باشيد كه براي هر چيزيشرافتي است و شرافت دين به
شيعيان است. بدانيد براي هر چيزيدستگيرهاي است و دستگيرة دين شيعه است.
بدانيد براي هر چيزيامامي است و امام زمين، آن زميني است كه شيعه در آن
ساكن است.بدانيد كه براي هر چيزي آقائي است و آقاي مجالس، مجالس
شيعهاست... روز قيامت بعد از ما نزديكترين افراد به عرش الهيشيعيانند. آنها
در حالي از قبرها بيرون ميآيند كه صورتشان روشنو خوشحال ميباشند. آنها
خوشحالند ولي بقية مردم ناراحتند. بقيهدر هراسند ولي شيعيان در امان
هستند...
امام پنجم (ع) فرمود: دل شيعيان بوسيلة نور امامان روشن است وليدلهاي غير
شيعيان تاريك ميباشد.
امام ششم (ع) فرمود: دلهاي شيعيان ما از دل هزار عابد برتر است.
جوانان ما بايد متوجه باشند كه فرهنگ غرب يعني برتري ظالم برمظلوم، برتري
سرمايهداران بر فقراء و طبقات پائين، برتري علممادّي بر ايمان، برتري ظاهر
بر باطن، برتري دنيا بر آخرت، برتريفساد و ناپاكي بر اصلاح و پاكي! برتري
پوچي بر واقعيت و حقيقت،برتري خشونت بر صلح و صفا، برتري جسم بر روح،
برتري مادّه برعالم غيب، برتري نقد بر نسيه، برتري نژادپرستي بر
برابريانسانها، برتري كشورهاي صنعتي بر جهان سوم! برتري منافعگروهي بر
منافع جامعه و...
جوانان نمونه
درطول تاريخ بشريت با جوانان نمونه وبزرگوار و بافضيلتي برخوردميكنيم كه
هركدام از آنها الگوي خوبي هستند براي جواني كهميخواهد به سعادت برسد.
اينك براي مثال به چند جوان نمونهاشاره ميكنيم:
يوسف زيبا و صدّيق!
تقدير الهي بر اين قرار گرفت كه يوسف زيبا و صدّيق در خانة عزيزمصر زندگي
كند. عزيز مصر كه از همان لحظة اول سخت تحت تأثيراصالت و نجابت يوسف قرار
گرفته و پي برده بود كه از خانداني بزرگو ريشه دار است، به همسرش زليخا
گفت: «در رعايت حال او بكوش!اميد است در آينده بحال ما ثمربخش باشد، يا او
را بفرزندي بگيريم».
زليخا كه زني زيبا و از شكوه و جلال خاصي برخوردار بود، بعلتعنين بودن
همسرش عزيز، همچنان دختر مانده بود! يوسف، نيزبسيار زيبا و درخشان و با حجب و
حيا بود. در مدت 9 سالي كهيوسف در خانة عزيز مصر بسر برد، زليخا در دل، عاشق
يوسف شدهبود و در پي فرصتي براي عملي كردن اين عشق نامقدس بود!
در يكي از روزها، زليخا در حالي كه خود را آرايش و زيباتر نموده بود،يوسف را
به اطاق خوابش فرا خواند و هنگامي كه يوسف پاك، بيخبر از نيت زليخا، به
اطاق او داخل شد، زليخا در را بست و بهيوسف گفت: يوسف! اينك من در اختيار
توام! يوسف وقتي متوجهمنظور او شد گفت: «بخدا پناه ميبرم! خدايي كه
جايگاهم را خوبقرار داد. حقيقتاً ستمكاران رستگار نشوند». در اين موقع
يوسفبطرف در دويد تا از اطاق خارج شود، ولي زليخا از پشت پيراهنيوسف را
گرفت تا او را نگاه دارد، امّا پيراهن پاره شد و يوسف ازاطاق خارج شد كه
ناگاه عزيز مصر داخل شد و آن صحنه را ديد.زليخا زرنگي كرد و به شوهرش گفت:
«مجازات كسي كه نظر بد بهزنت داشته باشد زندان يا شكنجه است» يوسف گفت:
او از منكام خواست! عزيز مصر از پاره شدن پيراهن يوسف پي به ماجرا برد
وبه زنش گفت: اين مكر و فريب شما زنان است و تو خطاكار بودهاي!
در هر حال زليخا هر تلاشي را بكار گرفت تا دل يوسف را بد0ستآورد، آن جوان
پاك و طاهر تن به گناه نداد تا اينكه يوسف به خدايشعرض كرد: «خدايا!
زندان برايم از آنچه اين زنان از من ميخواهند،بهتر است!» چندي بعد يوسف
را به زندان انداختند و مدتحداكثر 14 سال و حداقل (ع) سال در زندان بسر برد
ولي حاضر نشدتن به گناه دهد و روح و روان خود را با شهوت نامشروع آلوده
نمايد.در مقابل اين تقوا و مبارزة با نفس، خداوند به يوسف، پادشاهي وحكمت
عطا نمود.
داود شجاع و قهرمان
وقتي طالوت پيامبر با لشگر كوچك و بيسلاح خود در مقابل جالوتستمكار با لشگر
انبوه ومسلح او صف ارايي كردند، بسياري در ذهنخود ميپنداشتند كه شكست
طالوت حتمي است. هنگامي كه خودجالوت كه پهلواني درشت اندام و جنگجو و
مبارز بود، از صفلشگرش بيرون آمد و درمقابل سپاه طالوت ايستاد و مبارز
طلبيد،هيچيك از سپاهيان طالوت جرعت نكردند كه با او مبارزه تن به تنكنند!
جالوت مرتب با صداي رعد آساي خود هم رزم ميطلبيد وليباز كسي جرعت مبارزة
با او را پيدا نكرده بود. ناگاه داود جوان،داوطلب مبارزه با جالوت شد! او از
طالوت اجازه نبرد خواست، امّاطالوت گفت: تو نوجواني! صبر كن تا ديگري كه
از تو بزرگتر و قويتراست، به جنگ او برود! ولي داود براي جنگ كردن اصرار
نمود واجازه رفتن به ميدان را از طالوت كسب كرد. بدستور طالوت زره برتنش
پوشاندند و نيزه به دستش دادند و كلاهخود بر سرش نهادند، امّاداود كه تا آن
زمان زره نپوشيده بود، زره و كلاهخود را در آورد و بهكناري افكند و سپس خم
شد و چند عدد سنگ براي فلاخن خودبرداشت و آمادة نبرد با جالوت شد.
داود در مقابل قهرمان دشمن قرار گرفت. جالوت با ديدن او به خندهافتاد و
گفت: چگونه جرعت كردي با دست خالي و بدون لباسجنگي به جنگ من بيائي؟
داود گفت: لباس جنگ را بتو بخشيدم!اينك با همين سلاح و با ايمان بخداوند
به ميدان تو آمدهام و هماكنون خواهي ديد كه ايمان بخدا چه ميكند! سپس
سنگي در فلاخنگذاشت و پيشاني دشمن را هدف گرفت و چند بار آن را به دور
سرشچرخاند و در حالي كه عضلاتش فشرده شده بود و نيروي بازويشجمع گشته
بود، آن را پرتاب نمود! فشار دست داود و پرتاب سنگچنان قوي و سريع بود كه
پيشاني جالوت را شكافت و خون از آنجاري شد. داود سنگ دوم را با همان سرعت
و قدرت پرتاب كرد ومغز جالوت را متلاشي نمود. قهرمان دشمن نقش برزمين شد!
آنگاهسپاه طالوت حمله كردند و آنها را كه متحيّر و مرعوب شده بودند،شكست
دادند. بعدها داود به پيامبري رسيد و سپس نبوت به پسرشسليمان منتقل شد.
يحياي شهيد
حضرت زكريا (ع) در پيري و بعد از عمري در حسرت فرزند،صاحب پسري شد كه او را
يحيي نام نهاد. يحيي نوزادي زيبا و خوشتركيب بود، و در همان سنين بچگي،
انديشهاي تابناك و هوشيسرشار و استعدادي فارق العاده داشت. طبق آيات
قرآن، خداوند دركودكي به او حكمت و دانش داد.
يحيي از همان كودكي از مردم كناره ميگرفت و حال و هواي خاصيداشت! او
چنان دلباختة خداوند بود و چندان به عبادت ميپرداختو اشگ ميريخت كه
رفته رفته بدنش نحيف و لاغر گرديد. او از همانخردسالي مردم را به خدا دعوت
مينمود و آنان را با بيانات پرشورخود، موعظه ميكرد و از نافرماني خدا برحذر
ميداشت! او آنچنانبه قيامت معرفت داشت كه هرگاه در مجلسي سخن از قيامت
و جهنمميشد، تاب نميآورد و گاه بيهوش ميشد و گاه سر به بيابان ميگذاشت.
پادشاه زمان يحيي شخصي بنام «هيروديس» بود كه با زني بنام«هيروديا»
ازدواج كرده بود. اين زن از شوهر سابق خود دختري زيبا وفتنهگر و دلربا
داشت. پادشاه كمكم عاشق اين دختر شد و تصميم بهارتباط نامشروع با او را
گرفت. اين مطلب در ميان مردم پخش شد وبگوش يحيي (ع) رسيد. يحيي به پادشاه
هشدار داد كه اين عملبرخلاف حكم تورات و شرع موسي ميباشد! و بايد از
مراوده وازدواج با اين دختر كه محرم پادشاه است، بپرهيزد! مخالفت يحيي
بااين مسئله باعث شد تا هيروديا و دخترش، كينة يحيي را به دل گرفتندو
تصميم به شهيد كردن او گرفتند. در موقعيتي كه دختر، دل شاه رااسير خود كرده
بود، حكم شهادت يحيي را گرفتند و مأمورين شاه سريحيي را بريدند و در ميان
طشتي براي مادر و دختر بردند! خدا درقرآن بر او هم در هنگام ولادتش و هم در
هنگام شهادتش، سلامنموده است.
مريم پاك و عابده
مريم دختري بود كه بخاطر نذر مادرش، از همان كودكي در معبدبيتالمقدس و تحت
تربيت حضرت زكريا (ع) بزرگ شد. وقتي مريمبه سن تكليف رسيد، متوجه شد كه
مانند ساير زنان نيست و عادتماهانه و ساير آلودگيهاي زنانه را ندارد. او از
همان اوقات، تمايلشديدي به عبادت پروردگار داشت و هميشه در محراب به
عبادتمشغول بود. مريم در اثر تقرب بخدا به مقامي رسيد كه بدون واسطهاز
طرف خدا براي او غذاي بهشتي ميرسيد. مريم هم زني عابده بودو هم صورتي
زيبا و اندامي متناسب داشت. طولي نكشيد كه مقاممعنوي او زنان و مردان را
متوجه خود نمود و همه از او به پارسائي ونيكي نام ميبردند.
حضرت مريم آنقدر به خدا نزديك شد و او را عبادت نمود كهفرشتگان با او سخن
ميگفتند. روزي كه درحال عبادت بود، فرشتگانبه او گفتند: «اي مريم! خداوند
تورا پاك و پاكيزه داشت و از ميانتمام زنان عصر برگزيد و برهمه آنان برتري
داد. اي مريم! هنگاميكه ديگران نماز ميگذارند تو نيز نماز بخوان و خدايت را
در قنوتبياد آور و براي او سجده و ركوع نما!» و در آية ديگر در بارة عفتو
دوري از شهوات او ميفرمايد: «وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْر'ان الَّتي
اَحْصَنَتفَرْجَه'ا فَنَفَخْن'ا فيهِ مِنْ رُوحِن'ا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِم'اتِ
رَبِّه'ا وَ كُتُبِهِ وَ ك'انَتْمِنَ الْق'انِتين». يعني: مريم زني است كه
عورت خود را از حرام حفظكرد و ما هم از روح خود در او دميديم. او كلمات و
كتابهاي خدا راتصديق نمود و او از قنوت كنندگان بود.
اين چنين بود كه مريم با عبادت و دوري از گناه و شهوات، به مقامسروري
زنان زمان خود رسيد.
مصعب بن عمير!
يكي از اصحاب جوان پيغمبر اسلام در ايّام قبل از هجرت، مصعببن عمير است.
او بسيار زيبا و عفيف، بلند همّت و جوانمرد بود و پدرو مادرش او را دوست
ميداشتند. مصعب در مكهّ مورد تكريم واحترام عموم مردم بود. بهترين لباسها
را ميپوشيد و در بهترين شرائطكمال و رفاه و آسايش زندگي ميكرد. امّا با
بعثت پيغمبر اسلام، اوشيفتة سخنان آسماني پيغمبراكرم (ص) و مجذوب گفتار روحاني
ونافذ آن حضرت شد و بر اثر شرفيابي مكرّر و شنيدن آيات قرآن، آئيناسلام را
صميمانه پذيرفت و به شرف مسلماني نائل آمد.
در محيط مسموم و خطرناك آن روز و بين بت پرستان خودسر وجنايتكار مكّه،
پيروي از رسول اكرم و پذيرفتن آئين اسلام بزرگترينجرم شناخته ميشد.
كساني كه به پيغمبر ايمان ميآوردند و تعاليمعالية اسلام را در كمال صفا و
صميميت ميپذيرفتند، جرئت اظهارنداشتند و حتي المقدور ايمان خود را از ديگران
حتّي از كسان وبستگان خويش پنهان ميداشتند. بهمين جهت مصعب، مسلمانيخود
را به كسي نگفت و فرائض ديني خويش را تا آنجا كه ممكن بوددرخفا انجام
ميداد.
روزي عثمان بن طلحه او را در حال نماز ديد و فهميد كه او مسلمانشده است.
اين خبر را به مادر مصعب داد و طولي نكشيد كه خبر بهگوش ديگران رسيد و همه
جا صحبت از مسلمان شدن مصعب بهميان ميآمد. مادر مصعب وبقيه بستگان او
وارد عمل شدند و او را درخانه زنداني نمودند، تا شايد او دست از اسلام و
پيغمبر بردارد. ولياو مقاومت كرد و بنابر قولي در ايام زنداني شدن، آيات
زيادي از قرآنرا حفظ نمود. در هر حال بعد از مدتي از زندان نجات يافت و
جزءياران نزديك حضرت شد.
روزي دو نفر از محترمين مدينه و از قبيلة خزرج بنامهاي اسعد بنزراره و
ذكوان بن عبد قيس نزد پيغمبر آمدند و بعد از مسلمان شدن،تقاضا كردند كه حضرت
شخصي را به نمايندگي از خود به مدينهبفرستد تا قرآن را به مردم آموخته و
آنان را به آئين اسلام دعوت نمايد.
اين اولين بار بود كه شهر بزرگ و پراختلافي مثل مدينه در خواستنماينده
كرده بودند. و اولين بار است كه حضرت ميخواهد شخصيرا به نمايندگي از طرف
خود به شهري بفرستد. پيشواي اسلام از ميانهمة مسلمانان سالخورده و جوان و
از بين تمام اصحاب و ياران خود،مصعب بن عمير جوان را به نمايندگي خود
برگزيد و او را براي انجامآن مأموريت مهم به مدينه فرستاد.
پیغمبر (ص) در هنگام اعزام مصعب جوان به مدينه فرمود:
مصعب به مدينه رفت و با نيروي ايمان و شور و شوق جواني كار خودرا آغاز كرد
و او با تلاوت آيات قران و گفتار آتشين در سخنرانيها واخلاق اسلامي توانست
عدة زيادي را مسلمان كند. او اولين شخصياست كه در مدينه اقامة جمعه كرد و
شخصيتهايي مانند سعد بن معاذو اسيد بن خضير بدست او مسلمان شدند.
مصعب در جنگ بدر همراه رسولخدا بود و عاقبت در جنگ احدبشرف شهادت نائل آمد.
عبداللّه بن مسعود
او ششمين شخصي بود كه مسلمان شد و يكي از مسلمانان ثابت قدمو دانشمند
گرديد. عبدالّله نزد پيامبر قرآن را ميآموخت و يكي ازنويسندگان وحي بود.
روزي عدهاي از مسلمانان دور هم جمع شده بودند كه صحبت از اينبميان آمد
كه تابحال غير از پيامبر (ص)، كسي جرعت تلاوت قرآن باصداي بلند در بين مشركين
را پيدا نكرده است. عبداللّه اعلام آمادگيكرد تا اين كار را انجام دهد!
مسلمانان به او گفتند: تو عشيرهاي نداريتا از تو دفاع كنند. بگذار كسي اين
كار را بكند كه در صورت خطر ،از اوحمايت شود. عبداللّه گفت: من ميروم و
پشتيبان من خداست!
فرداي آن روز در حالي كه سران مشركين در كنار كعبه بودند، عبداللّهآمد و در
كنار مقام ابراهيم و در مقابل مشركين، با صداي بلند مشغولتلاوت آيات قرآن
شد! «بِسْمِ اللّ'هِ الرَّحْم'نِ الرَّحيم اَلرَّحْم'ن عَلَّمَالْقُرآن ...»
مشركين با شنيدن آيات قرآن، از اينكه جواني مانند عبداللّهاين چنين جرعت
پيدا كرده، خشمگين شدند و بطرف او هجومآوردند و او را كه همچنان و بدون
ترس، مشغول تلاوت بود، زيرضربات خود گرفتند! امّا عبداللّه كه جواني لاغر و
كوتاه اندام بود،دست برنداشت و بقدر لازم قرآن خواند. سپس خود را نجات داد
ونزد مسلمانان بازگشت. وقتي مسلمانان او را با صورتي مجروحديدند، گفتند: ما
از همين ميترسيديم! عبداللّه گفت: نه، چيز مهمينيست! اگر بخواهيد فردا نيز
براي تلاوت ميروم! مسلمانان گفتند: نه!كافي است. آنچه آنها نميخواستند را
بگوش آنان رساندي!
بعدها او به حبشه رفت. سپس به مدينه آمد و در جنگها در كنار پيامبربود. او
بود كه سر دشمن بزرگ اسلام يعني ابوجهل را جدا كرد و برايپيامبر برد و
پيامبر (ص) مژدة بهشت را به او داد.
عتاب بن اُسيد
پس از فتح مكّه بدست مسلمين، طولي نكشيد كه جنگ حُنين پيشآمد. ناچار بايد
رسول اكرم و سربازانش از مكّه خارج شوند و به جبهةجنگ بروند. از طرفي
لازم بود براي تنظيم امور اداري آن شهر كهبتازگي از دست مشركين خارج
شده، فرماندار لايق و مدبّري تعيينشود كه در كمال شايستگي بكارهاي مردم
رسيدگي كند و بعلاوه ازبينظميهائي كه ممكن است دشمنان بوجود آورند،
جلوگيرينمايد.
پيشواي اسلام از بين تمام مسلمين، جوان بيست و يك سالهاي را بنام«عتاب
بن اسيد» براي آن مقام بزرگ برگزيد و بنام وي فرمان صادركرد. و به او
دستور داد كه امامت جماعت مردم را بعهده بگيرد.حضرت به او فرمود: آيا
ميداني تو را به چه مقامي برگزيدهام؟ تو راحاكم و امير اهل حرم خدا و
ساكنين مكه كردهام. و اگر بين مسلمينكسي از تو براي اين مقام شايستهتر
بود، او را انتخاب مينمودم. اواولين كسي بود كه بعد از فتح مكه در آن شهر
نماز جماعت اقامهنمود.
انتصاب يك جوان بيست و يك ساله به اين مقام باعث رنجشخيليها شد!
عدهاي زبان به شكايت گشودند و گفتند: رسولاكرم (ص) دوست دارد ما حقير و پست
باشيم! به همين جهت جواننورسي را بر مشايخ عرب و بزرگان حرم، امير و
فرمانروا كرده است!
وقتي اين سخنان به گوش پيامبر كه خارج از مكه بود رسيد، نامهاي بهاهل
مكه نوشت و در كمال صراحت به لياقت و كارداني عتاب بناسيد اشاره نمود و
تأكيد كرد كه همة مردم موظفند از اوامر وياطاعت كنند و دستورهاي او را بكار
بندند. در آخر نامه اين جملةبسيار زيبا را نوشت: «وَ لا' يَحْتَجّ مُحَتَجٌ
مِنْكُم في مُخ'الَفَتِهِ بِصِغَرِ سِنِّهِ!فَلَيْسَ الاَْكْبَرُ هُوَ
الاَفْضَل بَلِ الاَفْضَلُ هُوَ الاَكْبَر!» يعني: كسي كوچكي سناو را دليل
ناكار آمد بودنش نياورد كه بزرگتر برتر نيست! بلكه برتربزرگتر است!
عتاب تا آخر عمر پيغمبر اكرم (ص) فرماندار مكه بود و خدماتدرخشاني را انجام داد.
اسامة بن زيد
پيغمبر اكرم (ص) در روزهاي آخر زندگي خود، مسلمين را برايجنگ باكشور نيرومند
روم بسيج كرد. تمام افسران ارشد و اُمراءارتش، كلية بزرگان مهاجرين و
انصار، همة شيوخ عرب و رجال باشخصيت در اين لشگر عظيم بودند. يك روز حضرت
براي باز ديد ازلشگر خارج شد و مشاهده كرد كه همة بزرگان مهاجر و انصار از
قبيلابوبكر و عمر و سعد بن ابي وقاص و سعد بن زيد و ابوعبيده و قتادة وبقيه
حاضرند. بدون ترديد فرماندهي چنين سپاه عظيمي فوق العادهو مهم است و حتما
بايد لايقترين افسر از طرف پيشواي اسلام برايآن مقام مهم برگزيده شود.
رسول اكرم (ص) اسامه را كه 18 ساله بوداحضار كرد و پرچم فرماندهي را با دست
خود بست واو را بهفرماندهي برگزيد! و اين موضوع از نظر تاريخ نظامي كمنظير
بلكهبينظير است.
اين انتصاب باعث حيرت و اعتراض خيليها شد! و ميگفتند: اينجوان نبايد
فرمانده مهاجرين سابقهدار و پيش كسوت باشد؟
وقتي خبر به حضرت رسيد، پيامبر خيلي ناراحت شد و بر منبر رفتو فرمود: اي
مردم! اين چه حرفي است كه در بارة فرماندهي اسامهزدهايد؟ بخداوند بزرگ
قسم ياد ميكنم كه ديروز زيد بن حارثه برايفرماندهي لشگر (درجنگ موته)
مناسب بود و امروز پسرش اسامه!
از اين سه نمونه متوجه ميشويم كه ارزش نسل جوان در مكتباسلام، همواره
مورد توجه بوده است. اگر دنياي امروز بفكر افتاده تاجوان جوان! كند و آنان
را مورد توجه و نظر قرار دهد، چهارده قرنپيش اسلام، به اين كار اساسي دست
زد و امور جوانان را مورد توجهقرار داد.
حضرت عليّ اكبر
او يكي از زيباترين چهره هاي خاندان نبوت است. جواني رشيد،خوش سيما،
برازنده كه در هنگام نبرد كربلا، 18 ساله بوده است. اوفرزند حسين (ع) ، قهرمان
تاريخ اسلام و زنده كنندة دين ميباشد.عليّ اكبر آنچنان كاردان و لايق و
شبيه به پيامبر (ص) بود كه روزيمعاويه گفت: اگر قرار باشد خلافت در بني هاشم
قرار گيرد، شايستهترين فرد، علي اكبر است! او در نبرد نا برابر كربلا،از دين و
ولايت دفاعنمود و با هزاران نفر به جنگ پرداخت و دهها نفر از دشمن را
بخاكانداخت و چنان جنگي كرد كه در تاريخ آمده است: آنچنان از كشتهدشمن،
پشته ساخت كه صداي ضجّه و شيون از دشمن بلند شد!
عاقبت دشمن با خيل سواران خود، او را شهيد نمودند. و او هم باخون خودش،
حماسة كربلائيان را جاودانهتر نمود.
حضرت ابوالفضل العبّاس
شخصيت ابوالفضل (ع) آنچنان مردم دوستدار ولايت را تحت تأثيرقرار داده كه
دربين شهداي كربلا، ارادت خاصي به او وجود دارد. حتي مردمعراق هم ،علاقة
خاصي به عباس علمدار درخود احساس ميكند.
با اينكه دشمن براي او امان نامه آورد تا او و برادرانش، جان سالم ازصحنة
كربلا بدر برند، ولي او با وفاداري و اطاعت از ولايتي كه در دلداشت، ماند و
تا آخرين لحظة زندگي خود از امامت دفاع نمود. اوآنچنان شجاع بود كه وقتي
براي آوردن آب به طرف فرات رفت،نگهبانان فرات را كه بيش از چهارهزار نفر
بودند، پراكنده نمود. عباسبا اينكه بسيار تشنه بود، ولي بياد حسين تشنه لب
آب فرات نخورد!او تا دست دربدن داشت، دشمن جرعت نزديك شدن به وي را
پيداننمود. وقتي بطور ناجوانمردانه، دست راستش را قطع كردند،صدازد:
وَ اللّ'ه اِنْ قَطَعْتُم يَميني اءنّي اُح'امي اَبَداً عَنْ ديني
بخدا اگر دست راستم را قطع كرديد، من دست از حمايت دينم برنميدارم.
او رجز ميخواند و ميگفت كه از مرگ هراسي ندارد. و جانش فدايحسين باد!
در هر حال دشمن او را بشهادت رساند، امّانام و ياد و جانفشاني او درراه دين
و ولايت تا ابد زنده خواهد بود.
منابع ومآخذ :
1ـ گفتار فلسفي «محمد تقي فلسفي».
2ـ سيماي جوانان «علي دواني» .
3ـ جلوهها و زمينههاي بلوغ «محمد حسين حق جو».
4ـ حجاب «ابو الاعلي مودودي» .
5ـ چشم، نگاه و..«محمد حسين حق جو» .
تابستان 80 ــ محمدتقي صرفي