پيش گفتار
حضرت آية الله حاج سيد رضا صدر (قدس سره
) (1300 - 1373) فقيهى عالى مقام ، حكيمى توانا، بقية السلف دودمانى
عريق و مشهور به علم و تقوا و فقاهت ، در مشهد مقدس متولد شد. پس از
فراگرفتن دروس مقدماتى در حوزه علميه مشهد، همراه پدر بزرگوارش حضرت
آية الله العظمى سيد صدرالدين صدر (قدس سره ) - كه از مراجع آن زمان
بود - به قم مهاجرت كرد. دروس سطح و همچنين دروس خارج فقه و اصول و
فلسفه و عرفان را از محضر اساتيد بزرگ حوزه علميه قم از جمله مرحوم
والدشان و مرحوم آية الله العظمى حجت و مرحوم آية الله امام خمينى (قدس
سره ) بهره برده و در مدتى كوتاه در سايه تلاش و نبوغ خويش ، در رديف
برجستگان حوزه در آمد و به خاطر جامعيت منحصر به فرد خويش بين اقران
مشار بالبنان گرديد.
آن بزرگوار، در عين دارا بودن مراتب عالى اجتهاد در حد مرجعيت و تدريس
علوم حوزوى ، بيانى شيوا و قلمى محكم و نثرى روان داشت و به علت اين
آمادگى علمى و قلمى ، توانست آثارى بس گرانبها در علوم مختلف از خود به
جا گذارد؛ آثارى كه مى تواند الگوى بسيار مناسبى در ارائه علوم اسلامى
در سطوح مختلف باشد.
تواءم بودن اتقان مطلب با تقواى صاحب قلم ، اگر همراه با ژرف انديشى و
امانت دارى در ارائه مطلب باشد، مى تواند اثرهاى بس گرانقدرى بيافريند
و تشنگان حقيقت را از چشمه سار زلال معرفت سيراب گرداند، و ما در آثار
باقى مانده علمى مرحوم آية الله صدر، اين چنين مشخصاتى را به وضوح
مشاهده مى كنيم .
از خداوند متعال مساءلت داريم كه توفيق عنايت فرمايد تا بتوانيم تمام
آثار آن مرحوم را به نحو شايسته در اختيار حوزه هاى علميه و امت اسلامى
قرار دهيم .
زندگى نامه مشروح آية الله صدر در اولين شماره از سلسله آثار ايشان
يعنى ((تفسير سوره حجرات ))
آمده است .
در پايان از مسئولان محترم مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه
علميه قم كه امكان انتشار اين آثار را فراهم مى كنند، تشكر مى كنم .
سيد باقر خسروشاهى
سرآغاز
تا نخستين جنگ جهانى ، در شرق نزديك ، زن و مرد، با هم ارتباطى
نداشتند، و مردان از ديدن زنان محروم بودند. ارتباط مردها با مردها و
زن ها با زن ها بود؛ در صورتى كه زنان از نگاه كردن به مردان ممنوع
نبودند.
پس از پايان جنگ ، رفت و آمد غربيان به شرق فزونى گرفت و كم كم غرب
زدگى در شرق پيدا شد. مردان شرقى ، احساس محروميت كردند و اين فكر در
مغزشان راه يافت كه چرا ما از ديدن زنان محروم باشيم ؟ چرا نبايد زن و
مرد با يك ديگر ارتباط داشته باشند.
سرانجام ، اين نظريه به نام ((آزادى زن
)) ناميده شد.(1)
عواملى چند به اين نظريه ، در شرق نزديك كمك كرد:
1.نيرومندى دولت هاى غرب و اختراعات و اكتشافات آنها كه مردم خاور زمين
را تحت تاثير قرار داد و همه چيز غرب را خوب پنداشتند!
نيرومند شدن ، اختراع و اكتشاف پيداكردن و رهايى از يوغ استعمار را از
اين راه شروع كردند!
شايد چنين گمان كردند كه اگر زنان شرق ، آزادى يابند، مردمان شرق نيز
از قيد استعمار رهايى يافته ، نيرومند مى شوند و مكتشف و مخترع پيدا
خواهند كرد!
2. حكومت تمايلات جنسى بر دسته اى از مردهاى شرقى و ناراحتى آنان از
محروم بودن از ديدار زنان ، سبب شد از اين ارمغان غرب به گرمى استقبال
كنند و با تمام توان در عملى كردن اين نظريه بكوشند، با آن كه اكثريت
قاطع زنان مشرق ، در آغاز كار موافقتى نشان ندادند و اين سوغات غرب را
نپذيرفتند.
3. دام استعمار غرب كه در شرق گسترده شد، باعث گرديد استعمارگران نيز
از اين كه از ديدن زن شرقى محرومند، احساس ناراحتى كنند لذا كوشيدند كه
زن مشرق زمين را از پشت پرده عفت بيرون آورند.
4. پيدايش رياكارى هاى سياسى و تظاهر به روشنفكرى و آزاد منشى ، در
ميان زمام داران شرقى نيز يكى از عوامل بود. آيا اينها مى پنداشتند كه
مى توانند سياست مداران غرب را بدين وسيله فريب دهند يا براى آن است كه
چند روزنامه غربى ايشان را بستايد؟! يا مى خواهند افراد كشور خود - به
ويژه نسل جوان - را اغفال كنند؟!
به هر حال اين گونه عوام فريبى هاى سياسى و تناقض ميان گفتار و رفتار
در شرق نبوده و نوظهور است .
اينان در اجراى عادت هاى غربى از خود فرنگى ها پيش افتادند! و كاسه داغ
تر از آش شدند.
عبدالكريم قاسم ، ديكتاتور هفت ساله عراق ، وزيرى از زنان را در كابينه
اش آورد؛ در صورتى كه بيشتر كشورهاى بزرگ و كوچك جهان غرب هنوز چنين
نكرده اند.
باور كردنى نيست كه زن عراقى ، از زن سوئيسى ، فرانسوى و آمريكايى ، از
نظر مديريت و سطح تحصيلات جلوتر باشد، چون هنوز در هيچ يك از اين
كشورها، زنى به وزارت نرسيده است .
سخنانى از طرف اين دسته در شرق پخش شد، از قبيل : بايد مانند دنيا شد،
جواب دنيا را چه بدهيم ، جلوى سيل را نمى توان گرفت ، دنيا به ما چه مى
گويد، عقربه ساعت به عقب بر نمى گردد، ما هم گوشه اى از دنياى بزرگ
هستيم ، بايد با قافله تمدن پيش رفت !... استعمار غربى هم در نفوذ اين
سخنان در افكار مردم مشرق ، بى تاثير نبود.
5. در اين كتاب فصلى جداگانه ، براى تشريح ظلم و ستمى كه زن ها از
مردها مى ديدند اختصاص داده شده است .
موضوع بحث اين كتاب ، آزادى زن مى باشد: آيا آزادى زن به همان معنايى
كه ذكر شد، از نظر اجتماعى خوب است يا نه ؟ آيا براى جامعه بشرى سودمند
است يا نه ؟ و آيا خود بانوان ، از آن سود مى برند يا زيان ؟
نويسنده اميدوار است كه بتواند، بى طرفى را در مورد بحث و استدلال
كاملا رعايت كرده و نظرش تنها منطق باشد و بس و احساسات و تعصب و اوضاع
و احوال در فكر او و در منطق او، دخالتى نكرده باشد.
نويسنده ، نيز چنين انتظارى را از خواننده دارد كه او هم در موقع قضاوت
درباره صحت و سقم مطالبش ، بى طرفى را حفظ كند و احساسات و عوامل محيط
را در قبول يا رد آنها دخالت ندهد.
مقصود از بى طرفى در بحث ، آن است كه دانشورى كه درباره موضوعى به بحث
مى پردازد، هدفى جز حقيقت جويى و كشف مجهول نداشته باشد.
توضيح آن كه گاه كسى به عللى ، نظريه اى را طرح كرده و سپس در پى دليل
مى رود تا برهان را مطابق نظر اتخاذ شده قرار دهد.
اين روش ، صحيح نيست و چنين مردمى هميشه در نادانى مى مانند هر چند
كسانى مانند خودشان ، آنها را دانا مى شمرند.
روش بى طرفى در بحث ، چنين است كه كسى در آغاز به هيچ وجه نظرى را
اتخاذ نكند و تمايل قلبى به نفى و اثبات نشان ندهد. در اين حال به
دنبال برهان برود، هر چه را منطق گفت ، بپذيرد و نظر خودش قرار دهد.
نزد فلاسفه ، روش صحيح در بحث ، نظر را مطابق برهان قرار دادن است ، نه
برهان را با نظر مطابق كردن .
خواننده عزيز نيز بايد متوجه باشد كه مباحث اين كتاب اجتماعى است و
موضوع آزادى زن از نظر دينى مورد بحث قرار نگرفته است ، البته گاه گاهى
نيز مباحث روان شناختى بر آن افزوده شده است .
نويسنده خود را مسلمان و پاى بند به احكام و دستورهاى اسلام مى داند،
ولى اين بحث همگانى است و اختصاصى به مسلمانان ندارد.
پايه هاى استدلال ، بر روى عقل نهاده شده كه مورد قبول همگان مى باشد؛
چنان كه روى سخن نيز با عقلا و خردمندان است ؛ كسانى كه در قضاوت هاى
آنها، تنها عقل حكومت مى كند. احساسات و تعصب را در ايشان راهى نيست ،
نه غرب زده هستند و نه كهنه پرست . اسير تمايلات جنسى نبوده و راهنماى
ايشان تنها منطق مى باشد. تعصب و تمايلات قلبى را در مطالب علمى ، از
خود دور كردن چندان سخت و دشوار نيست ، خواه تعصبات مذهبى باشد خواه
تعصبات غرب پرستى .
سيدرضا صدر - قم
9 خرداد 1343
آزادى زن
آزادى ، مفهوم دلنشينى است ، ولى مصاديق زشت و زيبايى دارد؛ از
همين رو همه مصاديق آن نزد عقل پسنديده نيست ، زيرا آزادى در برابر
محدود بودن است . اگر مقصود از آزادى چيزى باشد كه در برابر محدوديت
قانون قرار گيرد، بى بندوبارى خواهد بود، و از خطرناك ترين چيزها است .
مادام رولان
(2) زن بدبخت فرانسه در پاى گيوتين گفت :
((اى آزادى به نام تو، چه جنايت ها كه مرتكب مى
شوند!))
اگر مقصود از آزادى ، چيزى است كه در برابر ديكتاتورى قرار گيرد، هر
وجدانى آن را زيبا و پسنديده مى شمارد.
به طور كلى ، اگر محدوديت ، ظالمانه باشد، آزادى بسيار چيز خوبى است ،
ولى اگر محدوديت عادلانه باشد، آزادى ، كار زشتى است .
آزادى ملت ها اگر محصول انديشه و تلاش خود آنها باشد، مى توان آن را
آزادى ناميد، ولى اگر قدرتى خارجى آن را به ملتى داده باشد، آيا باز هم
آزادى خواهد بود؟! هرگز، بلكه استثمارى است كه به نام آزادى بر آن ملت
تحميل شده است ، زيرا باور كردنى نيست كه قدرت خارجى سلطه گر، خواهان
سعادت ملتى باشد.
آزادى زن ، نيز مفهوم قشنگى است ، ولى مصاديق آن يك جور نمى باشند؛ اگر
مقصود از آزادى زن ، بى بندوبارى و عدم پاى بندى به قانون باشد، بسيار
زشت و ناپسند خواهد بود، ولى اگر مقصود، حق مقاومت او در برابر حكومت
ظالمانه مردها، و تمايلات جنسى آنها باشد، بسيار زيبا و پسنديده است .
آزادى زن ، اگر خواسته و گرفته خود زن باشد، با معنا و مفهوم است ، ولى
اگر پرداخته فكر مرد باشد، و مردان آن را به زنان داده باشند، باز هم
آزادى زن خواهد بود؟! يا استثمارى است از طرف مرد، كه به نام آزادى ،
به زن تلقين شده است ؟! باور كردنى نيست كه مردان هرزه براى رشد و
تعالى زن ، گامى بردارند، زيرا آن را به زيان خود مى بينند و هيچ عاقلى
به زيان خود قدمى بر نمى دارد، البته حساب پاكان و رادمردان فضيلت از
اين حساب ها جداست .
اكنون شايسته است منظور از آزادى زن كه موضوع بحث اين كتاب است براى
اهل معرفت روشن شود تا مبادا اشتباهى در قضاوت رخ بدهد. منظور از آزادى
زن ، آزادى او از نظر سياسى و حقوقى و نيز بحث از آزادى او، در حقوق
فردى و اجتماعى نيست ، بلكه منظور، آزادى او از نظر رفتار شخصى مى
باشد.
آزادى زن ، يعنى همان طور كه زنان در ارتباط با يك ديگر آزادند، و در
هر حالى و در هر لباسى ، مى توانند همديگر را ببينند، از نظر ارتباط با
مردان هم چنين باشند، و در هر حالى و در هر لباسى بتوانند، در برابر
ديدگان جنس مخالف ظاهر شوند.
آيا اين آزادى زن است يا حقيقتا آزادى مرد؟ فعلا مورد بحث ما نمى باشد.
آيا اين آزدى را خود زنان به دست آوردند؟ يا مردان به آنها تحميل
نمودند؟
و اگر مردان دادند چرا دادند؟! آن هم بحثى ديگر است .
بايد به سراغ منطق برويم تا ببينيم اين چنين آزادى زن ، براى كل جامعه
و به ويژه زنان سودمند است ، يا زيان بار؟
منطق اين كتاب ، بر فرضيه ها و تئورى هاى بى واقعيت ، استوار نيست ،
بلكه حقيقت هاى خارجى ، اساس استدلال ها را تشكيل مى دهند.
خطرهاى حياتى
دكتر باغشاهى و دكتر زند، در آبادان زندگى مى كردند، روابط
دوستانه بود. بانو عشرت ، همسر دكتر زند در برقرارى ارتباط با دكتر
باغشاهى و رفت و آمد با او آزادى داشت !
سرانجام دكتر زند، به دست دكتر باغشاهى ، با ضربه چكش كشته شد! و سپس
دكتر باغشاهى خودكشى كرد!
دكتر زند از همسرش ، دو فرزند دارد، دكتر باغشاهى يك سال بود كه همسرى
گرفته بود و در هنگام وقوع جنايت ، همسرش در آبادان نبود. بستگان و
خانواده هر دو، در تهران سكونت دارند.(3)
با مرگ اين دو پزشك جوان ، چه زيانى به جامعه رسيد؟! دو پزشكى كه در
عمر طبيعى خود مى توانستند منشاء خدمات شايانى باشند.
چقدر بودجه براى پرورش اين دو پزشك صرف شده بود؟ اكنون اين زيان
اقتصادى جامعه ، چگونه جبران مى شود؟ آيا عشرت اكنون زن سعادت مندى است
و از اين معامله ، سود برده است ؟ پزشك بايد به مردم جان بدهد، نه آن
كه جان بگيرد. آن هم جان خود و دوست خود را. چه چيزى پزشك خدمت گزار را
آدم كش كرد؟ آيا جز همين به اصطلاح آزادى زن ! جامعه اى كه پزشك آن آدم
كش باشد، و دوستش را بكشد چگونه جامعه اى خواهد بود! اگر عشرت با دكتر
باغشاهى آزادى ارتباط نداشت ، اگر دكتر باغشاهى عشرت را نديده بود، آيا
چنين جنايت ننگينى رخ مى داد؟!
در اروپا معروف است كه مى گويند: ريشه هر جنايتى ، زن مى باشد و در پى
گيرى سرنخ ها بايد از او شروع كرد. گمان نمى كنم كه اين مثل ريشه
فرهنگى داشته باشد و دو قرن بيشتر باشد كه اين مثل در فرنگ پيدا شده ،
زيرا در گذشته زن ، كمتر ريشه جنايت شناخته مى شده است .
خود غربيان ، به زن آزادى ارتباط دادند، حال مقام او را پايين آورده و
او را ريشه جنايت مى خوانند و از دستش مى نالند!
زن گناهى ندارد، او هم چون نهالى است كه فرهنگ جامعه او را پرورش مى
دهد، گناه صد در صد از آن فرهنگ جامعه است .
در تاريخ شرق كمتر زنى است كه ريشه جنايتى شده باشد، مگر زنى كه اوضاع
و احوال به او آزادى عمل داده باشد. اكنون كه ارمغان غرب به شرق رسيده
و به زنان آزادى داده شده ، جنايت ها روز به روز بيشتر و خطر براى حيات
افراد افزون تر مى گردد!
عباس در كلانترى گفت : مدتى پيش ، از دوشيزه اكرم خواستگارى كردم .
مراسم عقد انجام شد و عروسى به آينده موكول گرديد.
پس از چندى حرف هايى به گوشم خورد، شنيدم كه اكرم از خانه خارج مى شود
و با عده اى روابطى پيدا كرده است ! اكرم براى مدتى طولانى غيبت كرد و
به سفر رفت ، پس از مراجعت هنگامى كه علت را پرسيدم ، گفت : مايل به
زندگى با تو نيستم ! و هر كارى دلم بخواهد مى كنم ! هر چه نصيحت كردم
سودى نداد، سرانجام ، با چند ضربه كارد او را كشتم .(4)
اين جوان ، نوعروس خود را كشت و زندگى سعادت مندى را كه در انتظار عروس
و داماد بود، بر خودش و او حرام كرد، و دو خانواده را در مصيبت انداخت
.
چرا؟ زيرا نوعروس با عده اى رابطه داشت ! براى مدتى دراز به سفر رفت ،
مايل به زندگى با شوهرش نبود، تصميم داشت كه هر كارى دلش بخواهد بكند!
چرا نوعروس ، چنين شده بود؟ چون آزادى در گناه و خلاف پيدا كرده بود!
اگر اكرم را فريب كاران مرد نديده بودند، اگر آزادى ارتباط نداشت ، اگر
اين فكر را فرهنگ جامعه به او تلقين نكرده بود كه آزاد است و هر كارى
كه دلش بخواهد مى تواند بكند آيا به جاى تخت عروسى ، به زير خاك مى
رفت ؟!
نزديك ترين كسان به يكديگر، زن و شوهر است ، به ويژه در دوره نامزدى و
عقد بستن ، آيا در جامعه اى كه نزديك ترين افراد به همديگر اطمينان
نداشته باشند آن جامعه فاسد نخواهد بود؟! اين فساد از كجا پيدا شد؟
ابوالفضل هفده ساله ، دانش آموز سال چهارم دبيرستان ، مادرش را سر
بريد. اين پسر وقتى كه در كلانترى پدرش را ديد، گفت : اى بى غيرت ! سپس
گفت :
كارى كه وظيفه پدرم بود، من انجام دادم ، چون او غيرت نداشت ! او مى
دانست كه مادرم با ((رضا))
سروكار دارد، ولى به روى خود نمى آورد! عصر ديروز تصميم گرفتم كه اين
ننگ را از دامنم پاك كنم و با همين تصميم ساعت يازده شب شام خورده و به
منزل آمدم و پس از آن كه همه به خواب رفتند سر مادرم را با چاقو بريدم
!(5)
چقدر فساد در جامعه بايد باشد كه مادر، به دست پسر كشته شود!
گناه از كيست : از مادر، پسر، پدر؟ يا از مردمى كه به اين زن سياه بخت
آزادى دادند، تا با ((رضا))
ارتباط برقرار كند؟ آيا پيش از رسوخ فرهنگ غرب به اين ديار، سر مادرى
به دست فرزند بريده مى شد؟! در فرهنگ غرب از اين سوغاتى ها بلكه كثيف
تر فراوان است !
بدبختانه مى خواهند چنين محيط آلوده اى سرمشق ما باشد! آيا اين فرهنگ
شايستگى رهبرى جهان را دارد؟! وقتى كه بالاترين جنايت ها در آن جا به
طور عادى انجام شود، پس جنايت هاى ديگر، نقل و نبات خواهد بود و شماره
آنها نامتناهى ! اگر تمايلات جنسى بر مردم آن جا حكومت نداشت ، چنين
فرهنگى پيدا نمى كردند، غرب زدگان ما، كوركورانه مى خواهند، محيط خود
را با آن جا همانندسازى كنند.
تشنگى تمايلات جنسى ، سيراب شدنى نيست و آتش آن با ديدن هر زن تازه اى
، شعله ور مى گردد. دختران بدبختى كه به روز سياه كشيده مى شوند و در
خطر چشم چرانى مردان هوس مند قرار مى گيرند.
محيط آزاد و غيراخلاقى زن ، محيطى است كه همسايه ، همسايه اش را مى كشد
و به ناموس هم تجاوز مى كنند! محيطى است كه قاتل و مقتول ، بر ناموس
خود ايمن نيستند!
گناه از كيست ؟ از مقتول يا از قاتل ؟ از زنى كه مورد اتهام است يا از
كسانى كه مروج بى بندوبارى هستند؟
آزادى اخلاقى براى زنان ، چه بهره اى دارد جز در منجلاب فحشا افتادن ؟
جز بيوه شدن ؟ سود آزادى اخلاقى زنان براى اجتماع چيست ؟
نابودى سرپرست خانواده ها، يتيم شدن كودكان ، مصيبت ديدن خانواده :
خانواده قاتل ، خانواده مقتول ، خانواده زن متهمه .
نمونه اى از خواستگارى در محيط آزادى اخلاقى زن :
على ، شاگرد قصاب ، نوزده ساله ، ساكن خيابان ويلا، دل در گرو دختر
خسروى ، كارمند عالى رتبه دولت ، داد. على چند بار خواستگارى كرد و
جواب رد شنيد، بالاخره روز چهارشنبه ساعت شش بعد از ظهر، به خانه خسروى
رفت و او را دم در خواند و گفت : دخترت را به من مى دهى يا نه ؟ خسروى
پاسخ منفى داده و گفت : تو، با ما جور نيستى .
هنوز اين جمله از دهان خسروى خارج نشده بود كه على هفت تيرى درآورده و
با شليك چند تير پياپى ، خسروى را از پا در آورد.(6)
خسروى چرا كشته شد؟ دختر زيباى او چرا بى سرپرست گرديد؟ زنش چرا بيوه
شد؟ على چرا قاتل شد؟ اگر قاتل ، دختر را نديده بود، اين حادثه شوم پيش
مى آمد؟ و در كمتر از يك دقيقه ، چندين نفر بر تعداد بدبختان جامعه
افزوده مى شد؟
بيچاره پدر! بيچاره مادر! بيچاره دختر! بيچاره پسر! بيچاره قاتل !
بيچاره دخترداران ، كه از چند جنبه در خطرند و هيچ كس در فكر چاره نيست
! بلكه به جاى درمان ، در توسعه درد و همه گيرشدن آن مى كوشند!
داستان پدر اين پسر بدبخت هم پندآموز است :
يدالله مدير سابق دبستان جامى ، داراى زن و چهار فرزند بود، پسرى
چهارده ساله ، بزرگترين فرزند او است .
يدالله در پشت ميز مدير دبستان نشسته بود كه بانويى براى كسب اطلاع از
وضع تحصيلى پسر برادرش به مدرسه آمد، خانم بدون حجاب و با موهايى طلايى
و قد و قواره زيبا، در نگاه اول ، دين و دل را از آقاى مدير ربود!
عمه خانم كه تا آن تاريخ سه شوهر كرده بود، از نگاه هاى مشتاقانه آقاى
مدير، پى برد كه دل او را به چنگ آورده است ، عمه خانم چند بار ديگر به
مدرسه رفت و از آقاى مدير در خصوص وضع تحصيلى برادرزاده اش اطلاعاتى
گرفت .
چون خانه دلبر و دلداده ، هر دو در خيابان گرگان واقع شده بود، به
تدريج رفت و آمد و ديد و بازديد زياد شد!
در اين هنگام ، ناظم دبستان ، در جست و جوى اتاقى بود. يدالله به او
پيشنهاد كرد، در خانه عمه خانم سكونت گزيند.
از وقتى ناظم مدرسه ، در آن جا سكونت يافت ، رفت و آمد آقاى مدير به
خانه آقاى ناظم زيادتر شد! يدالله به بهانه ديدن ناظم ، همه روزه به
ديدار عمه خانم نائل مى شد و بعضى اوقات تا صبح در اتاق ناظم مى
خوابيد!
دوستى شديدتر شد. عمه خانم هم به خانه يدالله راه يافت و در اين كار هم
مانعى نبود. كم كم عمه خانم به صورت يكى از افراد فاميل آقاى مدير
درآمد!
عمه خانم ، در اول شهريور ماه جارى ، با كمك يدالله ، وارد آموزش و
پرورش شد و براى تدريس به ورامين رفت .
با عزيمت او به ورامين ، موقتا رفت و آمدش با يدالله قطع گرديد. بيست
روز قبل از حادثه ، ناگهان يدالله تصميم گرفت كه با عمه خانم ازدواج
كند، مراسم ازدواج انجام شد.
يدالله شصت هزار ريال قباله دومين همسر خود كرد و در طى پانزده روز با
زحمت فراوان موفق شد كه از زن اولش دل جويى كند و براى آن كه از پدرش
نيز رفع كدورت نمايد، به خانه او رفت . يدالله از پدرش تقاضاى كمك كرد
ولى پدر گفت :
تو كه پول نداشتى ، چرا زن گرفتى ؟
گفت و گوى پدر و پسر، كم كم به نزاع كشيد! سرانجام يدالله با هفت تير
خود چند تير، به طرف پدر شليك كرد، و از آن جا به خانه دوستش رفت . او
كه دندانش درد مى كرد، با حال تب از وى پذيرايى كرد و پس از صرف شام ،
هر دو خوابيدند، نزديكى هاى صبح يدالله با شليك چند تير، خود را كشت !(7)
آيا در جامعه اى كه پدر از پسر، مصونيت حياتى نداشته باشد، افراد ديگرش
، از اين خطر به دورند؟ آيا چنين محيطى ، شايسته زندگى است ؟! چنين
نبود، چرا حالا چنين شده ؟! يكى از عوامل مهم اين است كه در گذشته
يدالله ، عمه خانم را نمى ديد و آزادى ارتباط با او را نداشت ، ولى
اكنون او را مى بيند و آزادى ارتباط دارد!
گناه يتيم شدن بچه هاى يدالله و بيوه شدن همسر جوان او با كيست ؟! مادر
بيچاره و مصيبت كش او چه تقصيرى دارد؟! بدبخت عمه خانم ! در مدت كمى
چهار شوهر كند و از هر چهارتا محروم شود! چه كسى اين زن را بدبخت كرد؟
چه چيز فكر كشتن پدر را در مغز پسر جاى داد؟ جز آزادى اخلاقى زن ؟!
پوشكين شاعر بزرگ روسى در 38 سالگى كشته شد و جهان ادبيات را داغدار
كرد. مقام پوشكين در شعر روسى به اندازه است كه نظيرى براى او نمى توان
يافت .
شعر روسى ، به همت پوشكين ، زيبايى و آراستگى خاصى به خود گرفت و تحولى
كه در اثر تلاش پوشكين در آن شعر پيدا شده ، پيش از او نبود.
چرا پوشكين كشته شد؟
شاعر جوان ، پس از آن كه هفت سال با زن محبوبش ناتالى كنچارف زندگى
كرد، خبردار شد كه مردى فرانسوى ، به نام ((بارون
امكرن )) كه در دربار تزار بود، به همسر او نظر
دارد!
پوشكين ناراحت شد و به وى اعلان دوئل داد و در اين جنگ كه در سال 1217
هجرى در پترسبورگ اتفاق افتاد، كشته شد!
پوشكين ، به طور طبيعى ، پنجاه سال ديگر زندگى مى كرد، آن هم پنجاه
سالى كه شعرش پخته تر و نبوغ ادبى او برجسته تر مى گرديد!
گناه اين ضايعه بزرگ ادبى به گردن كيست ؟ آيا زن پوشكين گناه كار است
يا محيطى كه ناتالى را در برابر ديدگان حريص آن فرانسوى هوسران قرار
داد؟ چه چيز شاعر جوان را بر سر دو راهى آورد؟ مرگ ! يا تحمل بى غيرتى
و بى ناموسى ! ولى شاعر بزرگ راه نخستين را برگزيد.
متفكران غرب ، هنوز براى ريشه كن كردن اين خطر سهمناك اجتماعى قدمى بر
نداشته اند، بلكه در حفظ اين آشفتگى مى كوشند يا آشفته را آشفته تر مى
سازند! در شرق كه وضع چنين است ! در غرب هم خبرى از اصلاح نيست !
محيطى كه به جوانى در حال خدمت ، خبر بدهند كه زن عزيزش ، در اتومبيلى
كه خودش براى او خريده ، با مردى به گردش مشغول است ! محيطى كه كارمند
در حين انجام وظيفه ، آسايش روحى نداشته باشد! محيطى كه به زنى تازه
عروس ، اجازه بدهد كه عشق شوهر را ناديده بگيرد، آن هم عشقى كه به حد
پرستش رسيده ، محيطى كه پاداش مهر و محبت را خيانت قرار دهد، محيطى كه
دختران شريف و معصوم را به فساد بكشاند، آيا محيط سالمى است يا فاسد؟
اين فساد از چه راه در اين محيط راه يافت ؟ آيا راه آن به جز حكومت
تمايلات نامشروع جنسى مرد بود كه به نام آزادى زن نمايان گرديد؟
اين چه زندگى است كه شوهر بايد براى نو عروسش ، براى زنش ، بازرس
قرار بدهد! اين چه زندگى است كه زن تازه عروس ، غيبت شوهر را غنيمت
شمرد!
سودابه را به بيمارستان نجيمه بردند و پس از بهبودى مختصرى به خانه
منتقل شد، نه حال او درست بود و نه حال مادرش ! پيوسته با هم دعوا و
مشاجره مى كردند! تا شبى كه فردايش مادر و دختر براى تكميل معالجه عازم
آلمان بودند، سودابه پس از يك مشاجره با مادر، سكته كرد و مرد!
آيا مهدى سودابه را پيش خود برد؟