تربيت كودك در جهان امروز

دكتر احمد بهشتى

- ۹ -


در اين ميان تنها كسى كه صدمه و لطمه جبران ناپذيرمى بيند, طفل معصوم است .
در حال حاضر, سينما و ساير وسايل سرگرم كننده در نظر مردم , لازمه زندگى است .
كمتر مادرى حاضر است براى سعادت فرزند خود, از اين سرگرمى ها چشم پوشى كند.
ملت هاى متمدن به عواقب وخيم آن پى برده اند و حضور اطفال را در سينما مضر تشخيص داده اند.

آيا اطفال مى توانند به سينما بروند؟.

مجله دانشمند تحت عنوان بالا مى نويسد:يكى از موضوع هاى اجتماعى از نظر بهداشت و آموزش , سينمارفتن است كه اخيرا در ايران خيلى معمول شده است .
در كـشورهاى خارجى , اجازه نمى دهند اطفال هر فيلمى را ببينند و مراقبت و توجه خاصى به اين مـوضـوع دارنـد, ولـى مـتـاسفانه درايران , اين موضوع مهم ـمثل ساير قسمت ها ـمورد توجه قرار نـگـرفـته است و اطفال در هر سن به سينما مى روند و پدر و مادر كودكان , خود در هر سن , حتى كـودك شـيـرخـواره را در بـغل گرفته به سينما مى برند واين اطفال معصوم به جاى خواب , بايد دوـسه ساعت در هواى محبوس و كثيف سينماها به سر برند وفيلم نامناسب , مثل دزدى , جنايت , مـشـت زنـى و عشق بازى ببينند و اين گونه نمايش ها, اثر غريبى مخصوصا دراطفال شش ـهفت ساله دارد.
ايـن حـركـات كه از اشخاص بزرگ سر مى زند, به نظر طفل كاملا طبيعى جلوه مى كند و ممكن است از آنها پيروى نمايد.
خـصـوصـا امروزه كه موضوع فيلم ها, قتل هاى عمده , سرقت هاى ماهرانه , درام , تفريحات شبانه , نـاكـامـى هـا يـا مـوفقيت هاى عشقى را بيشتر نشان مى دهدو چاره اى جز اين ندارند! چون براى اسـتـفاده و جلب منفعت , بايد به اين قبيل فيلم ها متوسل شوند و مردم هم , امروزه هوس هاى غير طبيعى دارند واز سرگذشت هاى عادى لذت نمى برند.
در امريكا طورى اين موضوع شديد است كه اغلب مردم اگر يك حادثه قتل و جنايت در روزنامه ها نخوانند و يا در فيلم ها نبينند,خواب راحت ندارند.
امريكايى ها ـكه براى هرچيز جزئى آمار تهيه نموده اندـثابت كرده اند كه : بين اطفال بيمار60در صد آنـهـايـى هستند كه ماهى چهار بار به سينما رفته اند وبه عكس آنهايى كه به سينما نرفته اند فقط سه درصد دختران و يك درصد پسران , بيمارشده اند.
بـه عـلاوه ثـابت كرده اند كه در جوانان 16ـ20ساله , 28 درصد مبتلا به ضعف بينايى شده اند و بايد بيمارى هاى ديگرى را كه از هواى نامناسب وبى خوابى عارض مى شود, به آن علاوه كرد.
ازنظر روحى و اخلاقى , صدمه فيلم بيشتر است .
مـخـصـوصـا اطفال عصبى و حساس زيادتر در معرض خطر هستند و در سينما به لرزه , وحشت , گـريـه و سـرعـت نـبـض مـبتلا مى شوند و شب ها درخواب ناراحت مى باشند و دچار خواب هاى نامناسب و بختك مى گردند.
در ايـن جـا نـاگزيريم با كمال صراحت , مسئوليت اين بدبختى ها را به گردن خانواده ها و بيشتر به گردن مادران بيندازيم و سند محكوميت آنها را امضاكنيم .

تجلى طبيعت زن با عاطفه مادرى .

هيچ ترديدى نيست كه مبارزه با هوا و هوس براى پرورش يك انسان سالم , بسيار لازم است .
هـنـگـامى كه دو انسان پيوند زناشويى را امضا كردند و به دنبال آن , فرزند يا فرزندانى نصيب آنها شد,بسيارى از آزادى ها از آنها سلب مى شود.
ديگر ناگزيرند به قيودى تن در دهند شب نشينى ها و شبگردى ها و شركت در بسيارى از نمايش هـا و تـمـاشاخانه ها ـگذشته از مضراتى كه براى خودآنان داردـبه سلامت و اعتدال فرزندانشان لطمه وارد مى سازد.
بـه طـور كـلـى از روزى كـه زن مادرمى شود, بايد با يك حساب دقيق , كليه امورى كه به حيثيت مادرى او زيان مى رساند.
بر خود حرام سازد, ديگر هيچ مطرح نيست كه قضيه اى كه با مادرى او تعارض دارد چيست .
مـقام باشد, يا شهرت و نفوذ واعتبار؟ گردش و تفريح و تفنن باشد يا كسب و هنر؟ و سرانجام بايد هـمـه را فـداى مـادرى كـرد ومـادرى را در درجـه اول اهـمـيـت قرارداد, حتى اين موضوع هم مطرح نيست كه نتيجه تقديم وظيفه مادرى چيست .
آيـا پاداشى كه در برابر آن نصيب زن مى شود, كدام است ؟ طبيعت زن , با عاطفه مادرى در عرصه وجود تجلى كرده است .
در تمام سلول هاى وجودش , جاذبه نيرومند مادرى حكمفرماست .
بـزرگـتـريـن پـاداشـش هـمين است كه در شاهراه طبيعت زنانه خود قدم گذاشته و به دعوت سلول هاى وجود خويش پاسخ مثبت گفته است .
در نـهايت اگر ازاين قسمت هم چشم پوشى كنيم , چه پاداشى از اين بزرگ تر كه مادرى دردوران كـهـولـت و پـيـرى , احـسـاس كـنـد غـنـچـه هاى استعدادفرزندانش در سايه وظيفه شناسى او, شكوفاشده اند و هركدام در مسير صحيح , به رشد و پيشرفت خود ادامه مى دهند.
در ايـن هـنـگـام چـنـيـن مـادرى احساس سرفرازى مى كند, در پيشگاه وجدان خود شرمسار و سـرافـكنده نيست , در خود غرورى احساس مى كند كه بايد آن را غرورى پسنديده و صحيح لقب داد, اگـرچـه غرور, خلقى ناپسنداست , ولى در موردى است كه انسان خود را بيش از آنچه هست وارزش دارد, ببيند و بشناسد.
در صورتى كه اگر انسان در برابر ابراز لياقت , انجام وظيفه و كار فوق العاده جالبى ,مغرورشود چه مانعى دارد؟.

يك نمونه تاريخى .

پـيـامـبر اكرمر در جنگ احد, به منظور تهييج سربازان اسلام , شمشير خود را به دست گرفت و فرمود: من ياخذ هذا السيف بحقه ؟, چه كسى اين شمشير را مى گيرد و حقش را ادا مى كند؟.
مـردانى برخاستند و داوطلب شدند كه شمشير را بگيرند و حقش را ادا كنند, ولى رهبر بزرگوار اسلام , از دادن شمشير به آنها خوددارى كرد.
سـرانجام ابودجانه كه مردى قهرمان و دلير و جنگجو بود, جلو آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه ! حق اين شمشير چيست ؟ رسول خدا فرمود: ان تضرب به العدو حتى ينحنى , آنقدر بر سر دشمن بكوبى كه خم شود.
عرض كرد: يا رسول اللّه , من مى گيرم و حقش را ادا مى كنم .
پيامبر خدا, شمشير را به او داد.
او در مـوقـع جنگ , پارچه سرخى بر پيشانى مى بست و همه مى دانستند كه عزم جنگ و جانبازى دارد.
هـمـيـن كـه شمشير را گرفت , پيشانى خود را با آن پارچه سرخ بست و در ميان دو لشكر, با ناز و تبختر به حركت در آمد.
هـنـگـامـى كـه پـيـامـبر خدا او را در چنين حالتى مشاهده كرد, فرمود: ا فى مثل هذا الموطن , اين گونه راه رفتن را خداوند مبغوض مى دارد, جز در اين جايگاه .

مادرى , عالى ترين مقام و بزرگ ترين افتخار زن .

مادرى , عالى ترين وظيفه اى است كه دست نيرومند آفرينش بر عهده مادران قرار داده است .
اولـيـن وظيفه مادران همان است كه شيره جان خود را از راه پستان به كام فرزندان خود بريزند و آنها را در راه رشد و تكامل , انرژى و نيروبخشند.
بـه هـمـيـن جهت است كه على (ع ) مى فرمايد: هيچ شيرى براى كودك , از شير مادر پربركت تر و مفيدتر نيست .
طـفـل , نه تنها از شير مادر لذت مى برد و سلامت و اعتدال خود را حفظمى كند,بلكه به طور كلى وجـود مـادر بـا آن عواطف گرم و تحمل هرگونه رنج و زحمت براى رفاه و آسايش كودك , يگانه عامل خوشبختى و پايه گذارى اعتدال و سلامت اوست .
طـفـلى كه گريه مى كند, تنها هنگامى خاموش مى شود كه مادر او را در بغل گيرد و سرش را بر سينه خود قرار دهد.
اين موضوع سبب شد كه دانشمندان در اين باره به مطالعه پردازند.
سـرانـجـام بـه ايـن نـتـيجه رسيدند كه صداى ضربان قلب مادر براى طفل بهترين و عالى ترين آهـنـگ هاى تسلى بخش است , از اين رو اين صدا را برروى نوار ضبط كردند و در پرورشگاه ها مورد استفاده قراردادند.
وظـايـف مادر, تا وقتى كه كودك به سرحد كمال برسد و انسانى شود كه نيازى به يارى و حمايت ديگران نداشته باشد,ادامه دارد.
ازمـيـان هـمـه وظـايـف , تنها وظيفه شير دادن است كه فقط تا هنگامى كه طفل استعداد هضم غذاهاى متنوع و جويدن آنها را به طور كامل پيدا نكرده است ,ادامه دارد.
هنگامى كه دندان هاى طفل روييد و توانست غذاى مورد نياز خود را مستقيما از محيط اخذ كند و صـرف رشـد و تـكـامـل خويش نمايد, ديگر شيردادن به خودى خود بى فايده مى شود, زيرا صحيح نيست كه طفل براى هميشه , طفيلى مادر باشد و تغذيه كودكانه داشته باشد.
حداكثر مدتى كه براى اين مرحله در نظر گرفته شده است , دو سال است .
قرآن كريم مى فرمايد:والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين لمن اراد ان يتم الرضاعة , مادران , فـرزنـدان خـود را دوسـال تـمـام شـيـر مى دهند و اين حكم براى كسى است كه بخواهد دوران شيرخوارگى را به اتمام برساند.
در مـورد حـداقـل آن , ازامام صادق (ع ) نقل شده است كه : شيردادن 21ماه است و كمتر از آن ظلم به طفل است .
چنين به نظر مى رسد كه هدف , رسيدن طفل به حدى است كه بتواند نيازمندى هاى خود را از راه تغذيه تامين نمايد.
براى تامين اين هدف , حداكثر دوسال وحداقل 21ماه وقت لازم است .
به هر صورت , مساله شير دادن زيربنا و شالوده سعادت طفل است .
طفل در صورتى كه در اين دوران از محيط سالم برخوردار باشد و اشتباهات پدران و مادران , او را دچار شرايط و حالات غير طبيعى نسازد, مى تواند آينده درخشانى داشته باشد.
ازهـمين جهت است كه على (ع ) فرمود:همچنان كه براى زناشويى دقت ومواظبت مى كنيد, براى شير دادن نيز دقت كنيد, زيرا شير, طبيعت رادگرگون مى سازد.
خانواده , واحد اجتماع است .
سـعـادت اجـتماعى , هنگامى تامين مى شود كه واحدهاى اجتماعى از جنبه هاى جسمى و روحى سالم باشند.
بـا آشـفـتـگى هاى روحى و جسمى خانواده ها چگونه مى توان انتظار داشت كه جامعه اى مترقى و مرفه يا ملتى متمدن و سربلند به وجود آيد.
يـك خانواده خوشبخت , خانواده اى كه كانون رفاه و اعتدال و صفا و صميميت باشد و وظايف خود را به نحو مطلوب انجام دهد, همان است كه تمام جنبه هاى زندگى سعادتمندانه را در خود فراهم ساخته باشد.
اكنون وقت آن شده است كه براى احياى انسانيت دست به كارشويم .
بايد به پا خاست و پيشروى كرد و خود را از قيود تكنولوژى كور رهانيد و تمام نيروها و استعدادهاى سرشتى خود را به فعاليت واداشت .
عـلـوم زيستى به ما آموخته اند كه غايت كمال ما چيست و وسايلى كه مى توانيم به آن برسيم , كدام اسـت , ولـى اكنون در دنيايى به سر مى بريم كه علوم بى جان , آن را بدون اعتنا به قوانين طبيعى و سرشتى ما ساخته و پرداخته اند, دنيايى كه چون مولود خطاى عقل و جهل ما از آدمى است , به كار مانمى آيد.
سـازش با چنين محيطى براى ما ممكن نيست , بنابراين بايد عليه آن طغيان كرد و ارزش هاى آن را تغيير داد و آن را فراخور آدمى ساخت .
امروز با قدرت علم مى توان تمام نيروهاى پوشيده خود را نمودار ساخت .
مـا بـه مـكـانـيـسـم هاى مرموز اعمال بدنى و روانى آشنا شده و به علل ضعف خود پى برده ايم و مـى دانـيـم كـه چـگـونـه قـوانـين طبيعى را پايمال كرده ايم وچرا كيفر ديده و در ميان ظلمت گم شده ايم .
در عـين حال , كم كم از ميان مه غليظى كه تمام افق را پوشانيده است , چراغ لرزان راه نجات خود را تشخيص مى دهيم .
واحد اجتماع , يعنى خانواده نيز داراى اعضايى است .
سعادت و سلامت خانواده , به سعادت و سلامت افراد بستگى دارد و اين بدون رواج يك متد تربيتى صحيح , امكان پذير نيست .
زمـيـنـه هـاى ارثـى هـرچه باشند, فرد را تحت تاثير تربيت , در راهى مى افكند كه يا وى را به قلل كوه هاى مرتفع , يا به دامنه تپه ها,و يا به ميان گل ولاى منجلاب ها مى كشاند.
بدون ترديد, آن گاه كه مرد به وظايف خود آشنا باشد و آنها را به كار بندد و زن واقعا زن زندگى و خانه دارى و شوهردارى و تربيت اولاد باشد,اين منظور تامين خواهدشد.
پيامبر عالى قدر اسلام , هنگامى كه سعادت يك خانواده را توصيف مى كند, تمام جهات را ملاحظه مى نمايد,هم جهات مادى و هم جهات معنوى .
خـانـواده اى كه يك خانه مناسب نداشته باشد, خانواده اى كه وسايل مادى اش فراهم نباشد, چگونه مى تواند خوشبخت باشد؟ آرى خوشبختى و رفاه هر يك از افراد خانواده , بستگى به رفاه ديگران و فـراهـم بـودن شـرايـط لازم زنـدگى دارد, بنابراين فرمود:از نشانه هاى خوشبختى مرد, داشتن همسرشايسته , خانه وسيع , وسيله سوارى خوب و فرزند شايسته است .
اجـتماع امروزى فرد را از ياد برده است و جز به موجود انسانى توجه ندارد و گويى قائل به حقيقت كليات است و مارا چون مجردات در نظرمى آورد, اين اشتباه مفاهيم فرد و موجود انسانى , اجتماع ما را به سوى خطاى بزرگى , يعنى يكنواخت كردن افراد سوق داده است .
اگـر آدميان همه يكسان بودند, پرورش و تربيت و به كار واداشتن و تامين معاش ايشان , به صورت اجـتـمـاعات كثيرى چون چهار پايان اهلى ممكن بود,ولى هريك شخصيتى دارد و نمى توان او را چون سمبلى به نظر آورد.
بـه طـورى كـه از خيلى پيش مى دانيم , بسيارى از مردان بزرگ , در تنهايى پرورش يافته وحتى از ورود در مدارس خوددارى كرده اند.
در واقـع آمـوزشـگـاه هـا براى فراگرفتن تعليمات فنى ضرورى هستند و تا اندازه اى نيز احتياج كـودك را در هـمنشينى ومعاشرت با همسالان خود, مرتفع مى كنند, ولى تعليم و تربيت كودك , دقـتـى دايـمـى ايـجـاب مـى كـنـد كـه جز به وسيله پدر و مادر تامين نمى شود, چه فقط اينان ـمـخـصوصامادرـاز آغاززندگى , خصايص بدنى و روانى و استعدادهاى كودك راـكه پرورش آنها بايد هدف تعليم و تربيت قرارگيردـ شناخته اند.
خـبط بزرگ اجتماع امروزى در سنين كودكى , كودكستان و دبستان را جايگزين كانون خانواده و دامان مادر كرده است .
اين امر را بايد معلول خيانت زنان دانست .
مادرانى كه كودكان خود را به كودكستان مى سپارند تا به شغل ادارى و هوا و هوس و تفننات ادبى و هـنـرى خـود بـپـردازنـد و يا فقط وقت خود را دربازى بريج و سينما به بطالت بگذرانند, سبب خاموشى اجاق هاى خانوادگى مى شوند كه كودكان در آنها بسى چيزها فرامى گيرند.
بـچه سگ هايى كه در لانه بزرگ زندگى مى كنند, رشدشان خيلى كمتر از آنهاست كه در آزادى به دنبال پدر و مادر خود مى دوند.
هـمـچـنـين رشد كودكانى كه در ميان خانواده خود به سر مى برند, بيشتر از اطفالى است كه در مدارس شبانه روزى بين همسالان خود زندگى مى كنند.
كودك به زودى شالوده خصايص بدنى و عاطفى و روانى خود را در قالب شرايط محيط مى ريزند و بدين جهت از كودكان همسن خود چيزهاى كمترى ياد مى گيرد و وقتى به صورت واحد گمنامى درمدرسه تنزل نمود, خوب رشد نمى كند.
براى پرورش صحيح , هرفرد محتاج به تنهايى نسبى و توجه اجتماع كوچك خانوادگى است .

پرستارى بچه ها.

مـتاسفانه طرز قضاوت ما درباره تربيت كودك , به قدرى به ابتذال گراييده است كه حد و حسابى ندارد.
افـرادى كـه بـدون فهم و تشخيص , براى به فساد كشانيدن زن و بيزار ساختن او از وظيفه اصلى , مى گويند كه نبايد زن ماشين جوجه كشى باشد, به عالم انسانيت خيانت مى كنند.
آنها هدفى جز ارضاى غرايز جنسى خود ندارند.
احساس مى كنند كه اگر زن به وظيفه اصلى خود بپردازد, ديگر محيط رسواى اختلاط و بى بند و بارى وجود نخواهدداشت , تا از زنان كامجويى كنند.
زنى كه بخواهد مادر و پرستارباشد, زنى كه براى محيط گرم خانواده ارزش قائل باشد, ديگر نمى تواند مثل زنان فاسد, جوانان و مردان هوسباز رابه دنبال خود بكشاند.
زندگانى را به رنگ هوس در آوردن , هنر نيست .
هـنـر ايـن اسـت كـه واقـعــا وظيفـه را تشخيـص داد و بـه كـار بسـت , هـرچنـد مشكلاتـى هـم دربـرداشتـه باشد.
ويـل دورانت مى نويسد:زنان و مردان باحيثيت , مشكلات پيش آمده را حل مى كنند, زيرا مى دانند كه نظير اين مشكلات , در ميدان هاى جنگ ديگرزندگى نيز هست .
آنها وقتى پاداش اين كار را مى گيرند كه سال هاى سخت از خود گذشتگى و سازگارى متقابل را پـشـت سـر گـذارده انـد و مـحـبـتـى محكم و پايداربه وجود آورده اند كه جوش آن از پرستارى بـچه هاست , وقتى است كه همكارى در حوادث گوناگون زندگى , جاى شور و شهوت جسمانى رافراگرفته و دو روح و دو دل به هم آميخته است .
اگر از اين آزمايش معنوى گذشتند, كمال عشق را درك خواهندكرد.
اين كمال , بدون داشتن فرزند دست نمى دهد.
باز بايد گفت كه ازدواج به خاطر فرزند داشتن پديدآمده است .
ازدواج تـنـها براى اين نيست كه زن و مرد را به هم پيوند دهد, بلكه مقصودى ديگر هم دارد و آن ايـن كـه زندگى نوع خود را با ايجاد پيوند صداقت ومواظبت ميان پدر و مادر و فرزند تامين كند, اگرچه آزادى از قيود اجراى وظايف و وصول به غايات , طبيعى است و به همين جهت زن بى فرزند درنظر ما مطعون است و ما را قانع نمى سازد كه او معناى حيات و رضايت را دريافته است .
اگـر زنـى بـه جز مادرى , كارى پيداكند كه نيروى خود را مصروف آن سازد و حياتش را به كمال رساند, عيبى ندارد و طبيعت آن را مى پذيرد, اما اگرمقصد و هدفى نداشته باشد و چيزى توجه او را جلب نكند, براى آن است كه بر غرض طبيعى عشق , پشت پا زده است .
به قول نيچه :زن , معمايى است كه حل آن بچه داشتن است .
از پيامبر بزرگ اسلامر نقل شده است كه :بهترين زنان شما, زنى است كه : زاينده , مهربان , پاكدامن , بـراى ديگران متكبر و براى شوهر متواضع باشد,در برابر شوهر به خودنمايى و جلوه گرى پردازد و در برابر ديگران خود را پوشيده بدارد, زنى كه سخن شوهر را بشنود و فرمان او را اطاعت كند ودر خلوت , خود را در اختيار همسر خود قرار دهد.
انحراف زن از وظيفه اصلى خود, در نظر پيشواى اسلام بسيار ناپسند است .
جامعه اى كه زن را به هركارى بگمارد جز به كار اصلى , مرگ برايش بهتر از زندگى است .
زنى كه وظيفه مادرى را فداى مقام , شهرت , نفوذ و هوس نمايد, هنرى ندارد.
عالى ترين و گرانمايه ترين هنر زن ,هنر مادرى است .
پـيـامـبر اكرمر مى فرمايد:هرگاه زمامداران شما بدان و ثروتمندان شما بخيلان باشند و كارهاى شما به دست زنان سپرده شود, شكم زمين براى شمابهتر از روى زمين است .

زناشويى بدون فرزند.

اگـر ادعا كنيم كه ازدواج ها به جهت بقاى نسل انجام مى شود و زن و مردى كه اين پيمان مقدس را امـضـا مـى كـنـنـد وسيله اى هستند براى پيدايش انسان هاى بعدى ـانسان هايى كه تدريجا رو به تكامل مى روند و به مراحل عالى انسانيت نايل مى شوند ـ سخنى به گزاف نگفته ايم .
خانواده هاى كم فرزند و بى فرزند, از گرمى ونشاط, كم بهره هستند.
حتى خانواده هاى بى فرزند, از وضع طبيعى خارج شده اند.
زنـان ومـردانى كه به سن پيرى رسيده اند و هياهو و جيغ و فرياد كودكان , آرامش زندگى آنها را برهم نزده است , انسان هاى پژمرده , بدبين , عصبانى وناكام به نظر مى رسند.
ما رمز خلقت را نشناخته ايم .
قوانين آفرينش , اقتضا مى كند كه محيط خانواده را فرزندان بازيگوش و پرسروصدا و فضول , تنوع بخشند.
جـالـب ايـن جـاسـت كـه بـرخلاف تصور بسيارى از پدران و مادران , بچه هاى ساكت وخاموش و سربه راه , چندان طبيعى و عادى نيستند و نمى توان براى آنها آينده اى درخشان پيش بينى كرد.
در روايـات اسـلامـى آمـده اسـت كه :مستحب است كودكان را به بازى و سرگرمى هاى بچه گانه واداشت تا در بزرگى بردبار باشند.
اين حقايق را نمى توان ناديده گرفت .
قـوانـيـن دقـيـق خلقت را نمى توان از نو نوشت و به تصويب قوه هاى مقننه رسانيد و با سرنيزه و ارعاب , به كاربست .
سعادت و سلامت و اعتدال انسان ها ايجاب مى كند كه اين قوانين را كشف و از آنها پيروى كنيم .
فـرار از مسئوليت هاى خانوادگى و تربيت اولاد, دهن كجى به قوانين خلقت است , از اين رو از امام هـادى للّه نقل شده است كه انگشترى نقره اى را بانگين فيروزه تهيه كنيد و بر روى آن بنويسيد رب لاتذرنى فردا وانت خيرالوارثين , پروردگارا مرا تنها مگذار.
تو بهترين وارثانى .
اين جمله قسمتى از آيه 89 سوره انبيا درقرآن كريم است واز زبان يكى از پيامبران (حضرت زكريا) نقل شده است و به خوبى ثابت مى كند كه سعادت خانواده , با وجود فرزند بهتر تامين مى شود.
وجود فرزند, ضامن كوشش و تلاش انسان است .
اگـر فرزند نباشد, انسان ـبه خصوص در اواخر عمرـبه چه اميدى به كوشش و تلاش بپردازد؟ چرا زحـمـت بـكشدورنج برد و خواب خوش و شيرين را برخود حرام سازد؟براى رفاه فرزندان است كه انسان تا آخرين نفس ,كار مى كند و به عمران و آبادى و ترقى مملكت كمك مى كند.
اگـر فرزند و علاقه سرشار والدين به او نبود, اين همه كوشش هاى پى گير و خستگى ناپذير معنى نداشت .
ديـن كـه بـا نـاموس خلقت و سرشت آدمى هماهنگى كامل دارد, بر همين موضوع تاكيد كرده و محبت به فرزند را يكى از كارهاى پسنديده اعلام داشته است .
على (ع ) فرمود: كسى كه فرزند خود را ببوسد, براى او پاداشى نيكوست .
برنامه دين به اين منظور تنظيم شده است كه انسان با خداوند بزرگ , رابطه بندگى داشته باشد و آنـى ازياد او غافل نشود, ولى اجراى اين برنامه ,,تنهابه تسبيح و سجاده و دلق نيست , بلكه خدمت به خلق نيز قسمتى از اين برنامه را تشكيل مى دهد.
ايـن جـاسـت كـه مـى بينيم از نظر آيين اسلام , محبت به فرزند و كوشش و كار براى رفاه خانواده خدمت ونوازش , از اهم كارهاى دينى به شمارآمده است .
پـيـامـبر بزرگ اسلامر فرمود:كسى كه به بازار برود و هديه اى خريدارى كند و براى خانواده خود ببرد, مانند كسى است كه براى گروهى نيازمندصدقه اى برده باشد.
او بايد در موقع هديه , دختران را بر پسران مقدم دارد, زيرا كسى كه دخترى را شادگرداند گويى يكى از اولاد حضرت اسماعيل را از بردگى آزادساخته است .
بـرنـامـه فرزند دارى كه لازمه حيات و سعادت است , هنگامى تكميل مى شود كه انسان , فرزندان خـود را بـى دريغ از محبت و احسان خود,برخوردارگرداند و از اعمال تبعيض و تخلف از وظايف انسانى خوددارى كند.
پـيـامـبـربـزرگ اسـلامـرفـرمـود:در نـيـكـى و مـحـبت , ميان فرزندانتان به عدالت رفتاركنيد, همان طورى كه دوست مى داريد كه آنها نيز ـپس ازبزرگ شدن ـدرباره شما به عدالت رفتاركنند.

سخنى از ويل دورانت .

وى مـى نـويـسـد:ملاحظه كنيد كه زناشويى بى فرزند, چگونه پژمرده است و چگونه پس از آوردن فرزند, شكفته مى گردد.
ازدواج پيش از داشتن فرزند, قراردادى است براى آماده ساختن آسايش جسمانى متقابل , ولى پس از بچه دارشدن , معناى حقيقى خود را به دست مى آورد.
فـرزند مقام خود را در كل , بالاتر مى برد و مانند آبى است كه به پاى گياهى مى ريزند تا آن را تازه و شكفته گردانند.
زن در مـيان رنج و زحمت و نگرانى و جنجال , رضايت عجيبى حس مى كند كه نظير لذت معنوى است .
او هـنـگـام تـجمل پرستى و بيكارى خود, چنين خوشبخت نبود و اين وظيفه و تكليف جديد, او را چنان كامل مى كند كه حاضراست حتى خود رافداى اجتماع كند.
مرد در اين حال كه به او مى نگرد, عشقش تازه مى گردد.
اين ديگر آن زن پيشين نيست .
اين زنى است كه ذخاير و توانايى هاى تازه اى به دست آورده است , و چنان شكيبا و مهربان شده است كه حتى در هنگام هيجان و شدت عشق نيز,سابقه نداشته است .
گـرچـه رنـگـش كمى پريده است و قد و بالايش در نظر ديدگان دريده و شوخ ,كمى تغيير يافته اسـت ,امـا درنـظر شوهرش همچون كسى است كه ازچنگال مرگ برگشته و هديه گرانبهايى با خودآورده است .
ايـن هديه اى است كه مرد هرگز نخواهدتوانست زنش را براى آن ـچنان كه شايسته است ـ پاداش دهد.
رنج و زحمت كار, از آن پس به شيرينى و گوارايى بدل مى گردد و مانند كاركردن زنبورانى است كه به دنبال شهد مى گردند.
خـانه اى كه تا آن وقت , چهار ديوار و تخت خوابى بيش نبود, جوانى از سر مى گيرد و پراز خنده و نشاط مى گردد.
مرد نخستين بار خود را كامل و تمام حس مى كند,زيرا مرد نه تنها با داشتن فرزند, وظيفه خود را در اجـتماع , مانند يك عضو اجتماع و يك فرد درنوع انجام مى دهد, بلكه خود را كامل هم مى كند, مگر آن كه نابغه باشد, در اين صورت , عشق و كمال او در توليد عقلانى است .
مـرد با داشتن فرزند, مسئوليتى را مى پذيرد كه او را پخته مى كند و افقش را وسيع ترمى سازد و از يك غريزه پدرى عميق ـكه ناگهان فرا رسيده است ـلذت مى برد.
دوسـتـى مـيـان فـرزنـدان , او را در سـال هـاى پـيـرى تسليت مى دهد و تا اندازه اى هم بر مرگ غـلبه مى كند, زيرا جاروب مرگ فقط گوشت واستخوان پوسيده ما را دور مى اندازد, تا راه را براى جوانان پاك كند, اما روح و زندگى ما در بدن همين جوانان در جريان است .
ما فقط قسمتى از خود را به گورمى سپاريم و قسمتى ديگر كه از گوهرماست و با دست و مراقبت ما پرورش يافته است , بايدبماند و در جريان تازه اى از حيات , مجسم شود.
كـودكان ما را دچار رنج و محنت مى سازند و شايد هم ما را دل شكسته و مايوس كنند, اما مطمئنا لذتى به ما مى بخشند كه از لذت و جذبه عشق بالاتراست .
بگذار تا مرد به كمال برسد.
اين كمال در تنهايى وجدايى ورقابت بى رحمانه نيست , بلكه در وسعت دادن به افق نفس است و در آن است كه انسان بيش از آنچه مى گيرد, ببخشد,چنان كه كار محب صادق همين است .
اين كمال در آن است كه مانند پدران ديگر, در رنج نوع شركت كند و در حيات جاودانى و مستمر نوع , به رضا و رغبت به تحليل رود.
مرد در اين همكارى ميان جز و كل , و نوع و فرد, جوهر اخلاق و سر موجودات زنده را خواهد يافت و راه ساكت و خلوتى براى سال هاى خوشبختى پيدا خواهد كرد.

خلاصه كلام .

اينك سخن نويسنده , در شرف اتمام است .
طى بحث هاى مختلف كتاب , كوشش كرديم كه تا حدود توانايى , راهى را كه نتيجه قرن ها مطالعه و پيشرفت علمى انسان است , به پدران ,مادران ,آموزگاران و دبيران نشان دهيم .
ادعـا نـمـى كنيم كه كارما و بحث هاى ما همه جانبه و خالى از نقص است بلكه انتظارداريم صاحب نظران و آنان كه در اين راه , تجاربى دارند ما راازنظرهاى انتقادى و اصلاحى خود بى خبر نگذارند.
اطـمـيـنـان داشته باشند كه اگرتوفيقى براى ادامه اين سلسله مباحث ضرورى و لازم اجتماعى بـه دسـت آيـد و يـا اگـر بـه طـبـع مجدد اين كتاب , نيازى احساس شود, از نظريات آنها استفاده خواهيم كرد.
دلـيل اين انتظار اين است كه انسان موجودى پيچيده است و از طرف ديگر, افراد مختلف انسان را نيز نمى توان به يك چشم نگريست .
اختلافات جسمى و روحى افراد بى شمار است .
حتى يك فرد در تمام مراحل زندگى , وضعى يك نواخت ندارد.
ممكن است يك بيمارى , به طور كلى وضع انسان را منقلب سازد.
دوران طـفـوليت , جوانى و پيرى , هر كدام مراحل مختلفى از زندگى يك انسان هستند, ولى اين مراحل مختلف با يكديگر تفاوت كلى دارند.
جوان امروز را نمى توان به صورت همان كودك ديروز مطالعه كرد.
پير سالخورده را نمى توان همان جوان ديروز پنداشت .
بـديـن تـرتيب وضع يك يا چند قانون كلى براى نحوه تربيت , امكان پذيراست ,اما يك مربى دانا و با تدبير ـ با توجه به آنچه اهل فن گفته و نوشته اندخود موقع شناس و احيانامبتكر است .
او مى داند در هر موردى چگونه رفتارى داشته باشد كه مفيد و موثر در پيشرفت برنامه هاى تربيتى او باشد.
دراين ميان , نقش مادران بيش از همه حساسيت دارد.
مادران باخرد و راى هستند كه مى توانند كودكان خود را دانا و لايق بپرورانند.
آنان نخستين آموزگار و آغوش گرمشان نخستين آموزشگاه است .
در اين جا براى تجليل از مقام مادران واقعى و وظيفه شناس , اشعار زير را به آنها تقديم مى كنيم :.
زن از نخست بود ركن خانه هستى ــــــ كه ساخت خانه بى پاى بست وبى بنيان .
اگر فلاطن و سقراط بوده اندبزرگ ــــــ بزرگ بوده پرستار خردى ايشان .
چه پهلوان و چه سالك , چه زاهد و چه فقيه ــــــ شدند يكسره شاگرد اين دبيرستان .
حديث مهر كجاخواند طفل بى مادر ــــــ نظام و امن كجا يافت ملك بى سلطان ؟.