8 ـ زن با مرگ فانى نمى شود، بلكه همانند مرد
داراى بقا و حيات ابدى و در صورت بندگى حق مخلد در
بهشت، و در صورت دورى از عبادت مخلّد در عذاب است،
بيش از هزار آيه قرآن در رابطه با قيامت اين معنا
را صريحاً نشان مى دهد.
9 ـ شيئ نيست، بلكه به صريح آيات كتاب حق موجوديست
عاقل، بااراده و در گوهر خلقت و مايه طبيعت با مرد
يكى است، و از تمام خصوصيات و امتيازات انسانى و
الهى برخوردار است.
10 ـ كالاى شهوت نيست، بلكه شريك مرد، و عامل بقاء
نوع، و تشكيل دهنده نيمى از زندگى است، و ازدواج
با او در صورت نيت پاك عبادت، و برخورد صحيح و
سالم با او موجب توشه آخرت و سلامت حيات اخروى
انسان است.
در قرآن مجيد فرمود:
نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ
اَنّى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لاَِنْفُسِكُمْ وَ
اتَّقُوا اللهَ وَ اعْلَمُوا اَنَّكُمْ مُلاقُوهُ
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ. [59]
با تعبير لطيف و پر معناى حرث كشتزار مى خواهد
ضرورت وجود زن را در اجتماع انسانى مجسم كند، كه
زن يك وسيله اطفاء شهوت نيست بلكه زمينه پاك و
وسيله پاكيزه اى براى حفظ حيات نوع بشر است.
اين سخن در مقابل آنهائى كه نسبت به جنس زن همچون
يك بازيچه و وسيله هوسبازى مى نگريستند و مى نگرند
هشدارى جدّى محسوب مى شود.
و قدموا لانفسكم : با آميزش با زن براى آخرت خود
توشه بفرستيد، اشاره به اين حقيقت است كه هدف
نهائى از آميزش جنسى تنها لذت و كامجوئى نيست،
مردم مؤمن بايد از اين موضوع براى ايجاد پرورش
فرزندان شايسته استفاده كنند، و اين خدمت مقدس را
به عنوان يك ذخيره معنوى براى فرداى خود از پيش
بفرستند، و به اين ترتيب قرآن هشدار مى دهد كه در
انتخاب همسر اصولى را رعايت كنيد كه نتيجه آن
پرورش فرزندان صالح، و تهيه اين ذخيره بزرگ
اجتماعى و انسانى باشد.
چون مطلب مورد بحث در ابتداى آيه كه عبارت از
آميزش جنسى مى باشد بسيار مهم است، و سر و كار با
پرجاذبه ترين غرايز انسان دارد كه همان غريزه جنسى
است با جمله و اتقوا اللّه انسان را به دقت در امر
آميزش جنسى و توجه به دستورات حق دعوت فرموده، سپس
در پايان آيه توجه مى دهد كه در روز قيامت به
ملاقات حق و نتايج اعمال خود خواهند شتافت و در
قسمت اخير آيه به افراد باايمان كه در برابر اين
دستورات كه به سود زندگى مادى و معنوى آنهاست
تسليم هستند بشارت داده مى فرمايد و بشر المؤمنين
. [60]
در روايت بسيار مهمى از حضرت صادق(عليه السلام)
ارزش و عظمت اين كانون محبت را بدينگونه نشان مى
دهد:
وقتى حوا آفريده شد آدم به حضرت حق عرضه داشت:
خداوندا اين آفرينش زيبا چيست كه قرب و نگاه به او
مرا از تنهائى نجات مى دهد، و برايم ايجاد انس و
الفت مى كند، خطاب رسيد اى آدم اين كنيز من است،
دوست دارى با تو باشد، انيس تو گردد، با تو هم سخن
شود، و تابع خواسته هاى به حق تو باشد؟ عرضه داشت
آرى. خطاب رسيد بنابراين تا زنده اى به خاطر اين
يارى كه براى تو قرار داده ام مرا سپاس و شكر كن!!
[61]
آرى وجود زن صالحه، و همسر باوفا، نعمت حق است، و
تا پايان عمر بر اين نعمت ارزنده حمد و سپاس لازم
است.
امام ششم مى فرمايد:
أَكْثَرُ الْخَيْرِ فِى النِّساءِ. [62]
بيشترين خير در زنان است.
روايت عجيبى است، كه منبع اكثر خير را زن دانسته،
آرى ازدواج با زن حفظ نصف دين، و رعايت حقوق او
عبادت، و محبت به او طاعت حق، و پيدا كردن فرزند
صالح از او توشه آخرت، و خدمت به او موجب رضايت
حق، و به تعبير رسول خدا درباره زنانى كه مادرند:
بهشت زير پاى مادران است، و اين همه است آن اكثر
خيرى كه امام صادق(عليه السلام) فرموده است.
من به جوانان عزيزى كه قصد ازدواج دارند، يا
ازدواج كرده اند، و به مردان مؤمن هشدار مى دهم كه
اين واقعيات الهيه را نسبت به زن توجه كنند، و از
تعطيل حقوق آنان جداً بپرهيزند، و بدانند كه زندگى
خود را با چه گوهر پربهائى ارزش داده اند، و به
دختران جوان كه قصد ازدواج دارند، يا ازدواج كرده
اند، و به زنان بزرگوار سفارش مى كنم كه با توجه
به اين مطالب قدر خود را بدانند و بر نعمت زن
بودن، خداوند مهربان را شكر و سپاس آرند، و به
حقيقت براى مردان خود بر اساس هدايت قرآن و
فرمايشات رسول اسلام و ائمه بزرگوار همسر لايق و
شايسته اى باشند، و در مسئله زن بودن و شوهردارى و
مادر بودن از عواطف و احساسات پاك خود بهره
بگيرند، و دستورات الهى را در تمام جوانب حيات خود
مراعات نمايند، تا خانه و خانواده اى سالم و
فرزندانى شايسته و پاك، و داراى زندگى غرق امنيت و
خوشى داشته باشيد، و از اين طريق رضا و خوشنودى حق
را جلب كرده، و با اعمال و رفتار و اخلاق و حركات
خود به زندگى صفا و صميميت و شيرينى و نور و حلاوت
و زيبائى ببخشيد.
باز هم نظرى به تاريخ نسبت به حيات و موقعيت زن
ددمنشى مردم جاهلى تاريخ نسبت به جنس زن فوق
العاده شگفت آور است.
آنان كه جداى از منطق حق و نور وحى مى زيستند، زن
را همچون ابزار و وسيله براى زندگى بوالهوسانه مرد
مى شناختند، و وى را عامل تهيه انواع لذت ها براى
مرد مى دانستند.
خواندن و نوشتن را براى او خطرناك مى دانستند، و
از خانه بيرون رفتن را براى امور طبيعى زندگى و
ديد و بازديد ارحام مجاز نمى دانستند.
مكان زندگى او را منحصر به چهار ديوار خانه قلمداد
مى كردند، و وى را در مقابل مرد كه موجودى فعال ما
يشاء مى پنداشتند بى اختيار مى دانستند.
در مناطق مسيحى نشين كه صد و هشتاد درجه از آئين
الهى مسيحيت انحراف داشتند، مى گفتند: زن را بايد
مانند دهان سگ دهن بند زد، و مردّد بودند كه روح
زن آيا روح بشرى يا روح حيوانى است!!
در آفريقا زن حكم كالا و ثروت داشت و براى او
ارزشى بيش از گاو و گوسپند نمى دانستند، هر كس زن
بيشترى در اختيار داشت ثروتمندتر شناخته مى شد،
خريد و فروش زن و بكار گرفتن وى براى شخم زمين
امرى معمولى و عادى بود.
در كلده و بابل، زنان را مانند ساير كالاها مى
فروختند، و هر سال بازارى براى اين كار داشتند تا
دختران به سنّ ازدواج خود را بفروشند.
در هندوستان دختر را از سن پنج سالگى شوهر مى
دادند، و براى آنها حقى قائل نبودند، حيات زن را
طفيل مرد مى دانستند، و چون شوهرش مى مرد او را با
شوهر مى سوزاندند، و هيچ موجودى را پست تر از زن
شوهر مرده نمى دانستند.
امروز همچنانكه در روزنامه ها مى نويسند، بسيارى
از هندوها از ترس فراهم نشدن جهيزيه، دختران خود
را در كودكى نابود مى كنند!!
در چين و تبّت زنان جز در كار چهار ديوار خانه حقى
نداشتند، و براى كاستن قدرت راه رفتن زن، پس از
تولد او پايش را در قالب آهنى مى بستند و پس از
رسيدن به سن پانزده سالگى آن قالب را از پايش جدا
مى كردند!
در يونان كه مركز علم و دانش و فلسفه و حكمت بود،
زائيدن دختر به وسيله زن جرم بود و تا دو بار دختر
زائيدن در دادگاه محاكمه و محكوم به پرداخت جريمه
و بار سوم محكوم به اعدام مى شد.
در عربستان چنانكه قرآن مجيد مى فرمايد: زنده به
گور كردن دختران امرى عادى و ساده مى نمود:
و اذا بشّر احدهم بالانثى ظلّ وجهه مسودّاً و هو
كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشّر به اَيمسكه
على هون ام يدسُّه فى التُّراب الاسآء ما يحكمون.
[63]
چون يكى از آنان را به فرزندى كه دختر بود مژده مى
آمد از شدت غم و اندوه رخسارش سياه و سخت و ناراحت
مى شد و به خاطر اين خبرى كه به خيال خودش زشت بود
روى از قوم مى گرداند و فرار رابر قرار ترجيح مى
داد، و به فكر مى افتاد كه آن دختر را با خفت و
خوارى نگاه دارد، يا زنده به خاك گور اندازد،
بدانيد حكم آن بى خردان نسبت به دختر بد بود، و
قضاوتشان زشت.
اين مسائل گوشه اى از جناياتى است كه مردم بى خبر
و بى خرد نسبت به جنس زن روا مى داشتند، مفصل اين
مسائل در كتب مربوط به حيات زن ثبت است، مى توانيد
به آن منابع مراجعه كنيد.
نظر آئين مقدس الهى را هم در ده مسئله اى كه در
سطور قبل نسبت به زن اظهار شده دقت كرديد، با توجه
به تعابير قرآن و روايات از جنس زن تحت عناوين:
ام: ريشه و منبع و سرچشمه هر چيز ـ مادر.
[64]
حرث: موجب بقاء نوع. [65]
لباس: پوشش حيات. [66]
تسكين: علت آرامش. [67]
ريحانه: شاخه گل و ظريف. [68]
نعمت: عنايت حقّ. [69]
بايد مردان و جوانان چه آنان كه ازدواج كرده اند
چه آنان كه قصد ازدواج دارند توجه بيشترى به
موقعيت معنوى و آثار وجودى اين خلقت زيبا و
پرمنفعت حق داشته باشند و بدانند انبياء خدا و
امامان و اولياء و عالمان و عارفان و حكيمان، و
نويسندگان و فقهاى بزرگ، و صالحان از عباد خدا از
دامن پاك اينان قدم به دايره هستى گذاشتند، اينان
منبع اين همه خير و بركت در حيات بشر بودند.
بر پدران و مادران عزير است كه نسبت به ظهور
كمالات در وجود دخترشان بيش از پيش دقت كنند، و
نسبت به تربيت الهى و انسانى آنان تا سر حد
فداكارى بكوشند، و بر شوهران است كه حقوق آنان را
با كمال وقار و ادب رعايت كنند، تا دامن آنان در
خانه پدران و مادران و در سايه رعايت حقوق توسط
شوهران، آماده تربيت نسل صالح گردد، و از اين طريق
جامعه بشرى به بهترين صورت تغذيه معنوى شود.
مگر يك دختر مسيحى مسلك پس از اسارت در جنگ و آمدن
به خانه حضرت هادى(عليه السلام)، و قرار گرفتن در
سايه تربيت الهى به وسيله امام دهم و حضرت حكيمه
خاتون دامن پاك و والايش آماده براى بوجود آمدن
امام دوازدهم، گستراننده عدل جهانى نشد؟
زن چنين چشمه اى از كمالات و حقايق بالقوه است، كه
با تابش نور هدايت وحى و معلم خير به فعليت رسيده
و منشأ آثار جاويد و منابع ابدى خواهد شد.
تحقير زن، حمله به شخصيت او، محدود نمودن وى خازج
از دستورات حكيمانه دين، زجر دادن به او، و ممنوع
كردنش از ديدن پدر و مادر و اقوام، با تلخى و
ترشروئى با او زندگى كردن، خسته از كار روزانه و
درگيريهاى بيرون به وقت خانه رفتن با او روبرو
شدن، پاسخ ندادن به غرائز او بخصوص غريزه جنسى وى،
همه و همه از نظر دين امرى ناپسند، و كارى زشت و
ظلمى فاحش است.
اگر مى خواهيد بناى زندگى بر پايه عشق و محبت
استوار باشد، شخصيت زن را رعايت كنيد، به او اعلام
دوستى و محبت نمائيد، از وى دلجوئى داشته باشيد،
در كار و برنامه خانه به او كمك دهيد، از آزار وى
بپرهيزيد، و بعضى از برنامه هاى او را كه محصول
كار روزانه و خستگى و محدوديت وجودى اوست با تمام
وجود گذشت كنيد، تا شيرينى زندگى را بچشيد، و با
اين روش خداوند مهربان را در حدّ عالى عبادت كرده
باشيد.
او ريشه و سرچشمه خير و كشتزار انسانيت، و پوشش
شما در زندگى، و مايه آرامش، و گل لطيف و ظريف
گلستان هستى، و نعمت حق در كنار شماست.
رسول باكرامت اسلام محبت به زن را در عرض علاقه به
بوى خوش و نماز قرار داده اند:
حُبِّبَ إِلَيَّ مِنَ الدُّنْيَا النِّساءُ وَ
الطّيبُ وَ قُرَّةُ عَيْنى فِى الصَّلاةِ.
[70]
محبوب من از دنيا زن، بوى خوش، و نور چشم من در
نماز است.
اگر انسان با رعايت حقوق زن و احترام به شخصيت او،
از او فرزند صالح و شايسته اى پيدا كند، عملش حتى
پس از مرگ قطع نمى شود، از آثار پاكى و صالح بودن
فرزندش بعد از مرگ بهره خواهد برد.
رسول خدا مى فرمايد:
اِذا ماتَ الاِْنْسانُ إِنْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلاّ
مِنْ ثَلاث: مِنْ صَدَقَة جارِيَة، أَوْ عِلْم
يُنْتَفَعُ بِهِ، أَوْ وَلَد صالِح يَدْعُو لَهُ.
[71]
چون انسان بميرد، عملش قطع مى شود مگر از سه چيز:
از كار خيرى كه دوام دارد، از دانشى كه ديگران از
او سود ببرند، از فرزند شايسته اى كه براى وى دعا
كند.
پس پدران و مادران قدر دختر را بدانيد، و مردان از
همسران پاك و شايسته خود قدردانى نمائيد، كه دختر
دارى و زن دارى منبع خيرى براى دنيا و آخرت انسان
است.
( لا تكـن عبـد غيـرك و قـد جعلك اللّه حـراً )
بحار ، ج 77 ، ص 214
استقلال مرد و زن در اسلام
استقلال و حريت انسان
آفرينش انسان بر پايه آزادى جان، و بر اساس
استقلال در امور حيات، و اختيار در انتخاب است.
احدى حق ندارد كسى را به بردگى و بندگى و رقّيت
خود درآورد، و وى را براى خواسته هاى خود به اسارت
بگيرد.
سلب آزادى و حريت، و استقلال و اختيار از هر
انسانى گناه كبيره و خيانت عظيم و جنايت بزرگ است.
آزادى و اختيار و استقلال و حريت با خمير وجود
انسان آميخته است، و سرشت و طبيعت آدمى با اين
حقيقت آفريده شده، آزادى و استقلال از بزرگترين
نعمت هاى حق بر وجود انسان، و عاليترين منبع براى
رشد و كمال و رسيدن به مقامات عاليه ظاهرى و باطنى
است.
فضاى آزادى عاليترين فضا، و حال و هواى اختيار و
حريت زيباترين حال و هوا براى انسان است.
از موارد بسيار مهم ظلم ستيزى اسلام، در همين جهت
است. اسلام با كسى كه بناى استعمار و استثمار دارد
و مى خواهد انسانهاى آزاد آفريده شده را در مدار
بندگى و بردگى خود قرار دهد جنگى تمام عيار دارد،
و دستورات اكيد اسلام در مسئله جهاد، براى شكستن
شاخ ستم و ستمكاران است، آنان كه به آزادى و
استقلال هجوم دارند.
تمام خسارت هائى كه در طول تاريخ حيات به ميدان
حيات وارد شده، نتيجه سلب آزاديها، و هجوم به حريت
و استقلال انسانهاست.
حرف زور شنيدن و زير بار زور رفتن، و قبول ستم، و
آزادى و حريت خود را فروختن از اعظم گناهان، و
موجب دور شدن از رحمت حق، و به خطر افتادن منافع
مادى و معنويست.
آزادى و حريت و بناى انتخاب و اراده اى كه حضرت حق
براى رشد و كمال، و شكوفائى استعداد به انسان
عنايت فرموده حفظش واجب، و به هنگام هجوم خطر بايد
از آن گرچه به قيمت از دست دادن جان باشد جانبدارى
كرد.
حكايتى عجيب در حريّت
در تاريخ آمده يزيد يا عامل او در راه سفر حج
وارد مدينه شد، به دنبال شخصى از قريش فرستاد، چون
به مجلس آن ستمگر آمد به او گفت، به بردگى و
بندگيت نسبت به من اقرار كن. اگر خواستم ترا به
عنوان غلام حلقه به گوش به فروش مى رسانم، اگر
نخواستم به عنوان برده تو را نگاه مى دارم، پاسخ
داد به خدا قسم از نظر ريشه و اصالت و حسب و نسب
از من بزرگوارتر نيستى، و پدرت در جاهليت و اسلام
بهتر از پدر من نبود، و در دين و ايمان خودت از من
برتر نيستى، و در خوبى فضيلتى بر من ندارى، با اين
همه خصوصيتى كه در من است چگونه به بندگى و غلامى
خود نسبت به تو اقرار كنم؟!
ستم گر به او گفت اگر به اين مسئله اقرار نكنى
فرمان قتلت را مى دهم، پاسخ داد كشتن من بزرگتر از
كشتن حضرت حسين(عليه السلام) نيست، چون برخورد به
اينجا رسيد فرمان قتلش صادر، و به خاطر حفظ حريت و
آزادى و اراده و اختيار به فيض باعظمت شهادت رسيد.
[72]
اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد:
أَيُّهَا النّاسُ إِنَّ آدَمَ لَمْ يَلِدْ عَبْداً
وَ لا أَمَةً وَ إِنَّ النّاسَ كُلَّهُمْ
أَحْرارٌ. [73]
اى مردم، آدميزاد برده و كنيز به دنيا نيامد، به
حقيقت كه تمام مردان و زنان آزادند.
و نيز آن حضرت فرمود:
لا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ
اللّهُ حُرّاً. [74]
برده كس مباش، در صورتى كه خداوند ترا آزاد
آفريده.
بايد توجه داشت كه منظور از آزادى، آزادى وجود
انسان از قيد بردگى و عيوديت نسبت به هم نوع، در
برابر شهوات و غرائز غلط، و آلودگى هاى اخلاقى
است.
انسان وقتى به دنيا مى آيد پاك و پاكيزه، و گوهرى
گرانبها، و موجودى والا، و آزاد از بردگى غير، و
داراى كرامت نفس، و شرافت وجود، و در يك كلمه آزاد
از رذائل و پليديها، و داراى اراده و اختيار است.
هدايت حضرت حق، همراه با عقل و فطرت و نبوت انبياء
و امامت امامان و قرآن مجيد، و آگاهان و بينايان،
براى بكار گيرى اين آزادى و اراده و اختيار، او را
دنبال مى كند، تا در سايه اين همه لطف و عنايت
پروردگار از آزادى خود استفاده كند، و به انتخاب
امور احسن برخيزد، و از اين راه به سعادت دنيا و
آخرت برسد.
انسان اگر توجه به اين معنا نكند، و از هدايت حق
روگردان شود، بدون شك گوهر آزادى و اراده و اختيار
را در برابر فرعون منشان، و طواغيت زمان و آز و
حرص و كبر و حسد و غرائز و شهوات از دست خواهد
داد، و برده دنيا و بنده ديگران و عبد شهوات و
غرائز، و اسير حرص و طمع خواهد شد، و از نمد كرامت
و سعادت، و خير دنيا و آخرت كلاهى نخواهد برد.
آنان كه به هر عمل خلافى دست مى زنند، و به هر
شهوت و گناهى خود را آلوده مى كنند، و مطيع و
فرمانبر هر كسى مى شوند و نام اين بى قيدى و بى
بند و بارى را آزادى مى گذارند برده اى جاهل، و
غلامى پست و عبدى ذليل و موجودى بيچاره اند.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد:
مَنْ تَرَكَ الشَّهَواتِ كانَ حُرّاً.
آنكه خواسته هاى نامشروع را رها كند آزاد است.
و نيز فرموده:
الدُّنْيا دارُ مَمَرٍّ وَ النّاسُ فيها رَجُلانِ:
رَجُلٌ باعَ نَفْسَهُ فَأَوْبَقَها، وَ رَجُلٌ
إِبْتاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَها.
دنيا گذرگاه است و مردم در آن دو دسته اند: آنكه
خود را به شهوات و ماديات و آلودگيها فروخت، پس
وجودش را در معرض هلاكت و نابودى قرار داد، و آنكه
خود را از اين همه خريد، پس وجودش را از هر شرى در
دنيا و هر عذابى در آخرت آزاد كرد.
امام صادق(عليه السلام) فرمود:
خَمْسُ خِصال مَنْ لَمْ تَكُنْ فيهِ خَصْلَةٌ
مِنْها فَلَيْسَ فيهِ كَثيرُ مُسْتَمْتَع:
أَوَّلُها الْوَفاءُ، وَ الثّانِيَةُ التَّدْبيرُ،
وَ الثّالِثَةُ الْحَياءُ، وَ الرّابِعَةُ حُسْنُ
الْخُلْقِ، وَ الْخامِسَةُ وَ هِىَ تَجْمَعُ هذِهِ
الْخِصالَ: الْحُرِّيَّةُ. [75]
پنج خصلت است، كسى كه يك خصلت از آن را دارا نباشد
در او چيز زيادى نيست كه بتوان از او بهره مند شد،
اول آن وفا و دوم آن عاقبت انديشى، و سوم آن حيا،
و چهارم خوش خلقى، و پنجم از آن كه همه اين خصلت
ها را در انسان جمع مى كند حريّت و آزادى است.
على(عليه السلام) فرمود:
لا يَسْتَرِقَّنَّكَ الطَّمَعُ وَ قَدْ جَعَلَكَ
اللّهُ حُرّاً. [76]
طمع ترا به بردگى نگيرد، در صورتى كه خداوند ترا
آزاد آفريده.
و نيز آن جناب فرمود:
مِنْ تَوْفيقِ الْحُرِّ إِكْتِسابُ الْمالِ مِنْ
حِلِّهِ. [77]
كسب مال از طريق حلال از توفيق الهى انسان آزاد
است.
مسئله اى مهم
با توجه به حقيقت و معناى آزادى، و ارزش اراده
و اختيار، واينكه انسان وقتى در سايه هدايت حق از
آزادى و حريت، و اراده و اختيار بهره گرفت، به
مقامات عالى و درجات كافى، و واقعيات غير قابل
تصور مى رسد، سعى كنيم حريت خود را در تمام طول
عمر، و در كنار تمام حوادث و بلاها حفظ كرده، كه
نگاهداشتن حريت موجب رسيدن به خوشنودى و رضايت
پروردگار است.
مى دانيد كه اتم مركب از دو هسته مركزى و يك تا
چند الكترون است.
الكترونها با نظمى خاص، و با سرعتى معين به اراده
حضرت حق بر محور هسته مركزى خود در حالى كه جذب آن
هستند مى گردند، تا وقتى كه اين گردش و سرعت در
سايه آن نظام خاص و از بركت آن جذب و انجذاب
برقرار است اتم در هر جائى كه هست، و عهده دار هر
برنامه اى كه مى باشد جز سوددهى و پخش منفعت
برنامه اى ندارد، ولى زمانى كه اين جذب و انجذاب
برداشته شود، و الكترونها از نظم خاص خود درآيند،
و بين آنها و هسته مركزى جدائى افتد كارى غير از
تخريب و فساد و ايجاد ضرر و زيان نخواهند داشت.
انسان همانند يك اتم است، هسته مركزى وجود او فطرت
و توحيد و خداخواهى و خداجوئى است، و قِوام وجودش
به اين است كه تمام اعضاء ظاهر و حالات باطنش
مجذوب حق و برابر فرمان و خواسته هاى پروردگار در
حركت باشد، و هرگز در حركات و سكناتش از عشق به
حق، فرمانبرى از خداوند جدا نباشد، كه جدائى از
حق، و بيرون رفتن از حوزه جاذبه معرفت و عشق دوست،
و بريدن از خدامحورى، مساوى با توليد فساد و افساد
در اعضاء و جوارح و در باطن و ظاهر انسان است.
قرآن مجيد مى فرمايد:
فامّا الّذين كفروا فاعذّبهم عذاباً شديداً فى
الدّنيا و الاخرة و ما لهم من ناصرين. [78]
و اما آنان كه كافر به حق شدند، و بين خود و خدا
حجاب قرار دادند، از معرفت و محبت به پروردگار
بريدند، و از خدامحورى درآمدند، و نسبت به حق به
غفلتى سنگين دچار شدند، و به اين خاطر منبع فساد و
افساد گشتند، و اسير طاغوت و برده شهوات، و غلام
سيئات اخلاقى شدند، در اين جهان و آن جهان به
عذابى شديد گرفتار مى كنم، و براى نجات آنان از
عذاب امروز و فردا يارى نيست.
از جمله عوامل كنترل كننده انسان از قسمتى از
مفاسد برنامه بسيار مهم ازدواج است.
انسان وقتى از شايستگى لازم يعنى ايمان و اخلاق و
عمل در حدّ و توان و وسع خويش برخوردار باشد، و
همسرى شايسته هم كفو خودش نصيب او شود، تا حدودى
ظاهر و باطنش كنترل مى شود، و آزادى و حريّتش حفظ
مى گردد، و از بردگى نسبت به شهوات حرام، و برنامه
هاى آلوده، و دوستان ناباب در امان مى رود.
چه بسيار مردانى كه به توسط ايمان و اخلاق و كرامت
خود، همسران خويش را به مقامات الهيه و كرامات
انسانيه رساندند، و چه بسا زنانى كه در سايه
بيدارى خود و بينائى و بصيرت خويش مردان خود را به
درجات والاى انسانى، و مقامات بزرگ ملكوتى
نشاندند.
همسرى شايسته و باكرامت
در سال شصتم هجرت زهير بن قين بجلىّ با تنى چند
از كسانش به سفر حج رفت، و مناسك را بجا آورد،
كاروان كوچكى بود كه كاروان سالار زهير بود، كه از
خانه خويش به سوى خانه خدا رفته بودند، و از خانه
خدا به سوى خانه خويش باز مى گشتند.
زهير نيز چنين مى پنداشت كه به سوى خانه اش باز مى
گردد، ولى سرنوشت چنين نبود، زهير از خانه خدا به
سوى خدا مى رفت ولى خود از اين حقيقت آگاه نبود.
كاروان كوچك زهير، هنگام بازگشت از حج ميل نداشت
با كاروان بزرگ حسين(عليه السلام) هم منزل گردد!!
و اين رودخانه شيرين و گوارا كه از كوهستان مكه
سرازير شده بود به دريا متصل شود.
اگر كاروان حسينى در منزلى فرود مى آمد، كاروان
زهيرى از آنجا مى گذشت و در منزل بالاتر فرود مى
آمد، و اگر حسين از منزلى مى گذشت زهير در آنجا
فرود مى آمد وبه آسايش مى پرداخت و با تمام قدرت
مى كوشيد كه با حسين روبرو نشود و چهره به چهره
نگردد چرا؟
موقعيت اجتماعى زهير ايجاب مى كرد كه چنين كند،
چونكه از ياران على و آل على بشمار نمى رفت، و با
اين خاندان سر و كارى نداشت، وى از هواخواهان
عثمان بود و از نزديكان حكومت يزيدى و از ياران
دستگاه حاكمه به شمار مى رفت.
از طرفى حسين را خوب مى شناخت، و براى خاندان على
احترامى بسزا قائل بود و نمى خواست در قتل پسر على
سهمى داشته باشد، او مى خواست بى طرف بماند، دوستى
خود را با امويان حفظ كند، و با حسين ستيزه
ننمايد، چهره به چهره شدن با حسين خلاف اين روش
بود، گزارش به يزيد داده مى شد كه زهير با حسين
ملاقات كرده، اگر حسين از وى كمك بخواهد چه كند،
به حسين كمك كند از دوستان و همگامان خود بريده،
اگر كمك نكند نافرمانى حسين روا نيست.
پسر على است، پسر فاطمه است، بزرگوار است، تنها
يادگار پيغمبر اسلام است، چگونه مى شود فرمان او
را اطاعت نكرد، جواب خدا را چه بدهد، با آتش دوزخ
چه كند؟!
بى طرفى بهترين راه است، پس بايستى كاروان زهيرى
در جائى فرود آيد كه احتمال روبرو شدن با حسين در
آنجا نباشد، زهير چيزى را مى خواست و سرنوشت چيز
ديگر.
بيابان خشك و گرم عربستان منزل هاى دور و دراز
دارد، كاروانيان را مجبور مى سازد كه در منزلى
فرود آيند، بخواهند يا نخواهند، و كاروان زهير
مجبور شد در سرزمينى فرود آيد، و با كاروان حسين
هم منزل گردد، سرزمينى كه از عثمانى علوى آفريد، و
از يزيدى حسينى ساخت!!
خيمه هاى زهيريان در جائى زده شده بود، و سراپرده
هاى حسينيان در كنارى افراشته گرديده بود.
حسين مى دانست كه زهير دلير است، جوانمرد است،
سرشناس است، سخنور است، توانا است، دانا است، پس
حيف است كه با اين همه شايستگى از انسانها دور
باشد، و در زير پوشش جانورانى چون بنى اميه قرار
گيرد، و آزاده اى از آزادى برخوردار نشود، و
شايسته نيست گوهرى گرانبها در ويرانه اى جاى داشته
باشد، و بشرى شايسته افراشته نگردد.
در اين منزل نيز زهير احتياط را از دست نداد، به
قدر توانائى كوشيد كه از حسين دور باشد و به وى
نزديك نشود، حسين بر ضد حكومت قيام كرده و زهير از
ياران حكومت است، حكومتِ وقت از ياران خود انتظار
دارد، با دشمنانش دشمنى كنند، و سركشان را بكوبند،
و نزديك شدن به آنها بزرگترين جرم حساب مى شود.
زهير در خيمه اش نشسته بود، و بستگانش به غذا
خوردن مشغول بودند كه ناگاه قامت رعناى فرستاده
حسين پيدا شد و سلام كرد و گفت:
زهير ابو عبدالله حسين بن على ترا مى خواهد!!
زهير از آنچه مى ترسيد با آن روبرو گرديد، از وحشت
نتوانست سخنى بر زبان بياورد، راه انديشيدن بر وى
بسته شده بود، چنين وضعى را پيش بينى نكرده بود،
متحير شد چه كند، پيام حسين را ناديده انگارد، و
از فرمان وى سرپيچى كند، يا به يزيد پشت كرده به
سوى حسين برود، هر دو كار خلاف بى طرفى است كه هدف
او بوده، اكنون جائى است كه نقشه بى طرفى قابل
اجرا نيست.
سكوتى عميق حاضران را فراگرفت، لقمه ها از دهان
افتاد، غذا فراموش شد، سخن فراموش شد، قاصد حسين
ايستاده وضع را مى نگرد، و در حيرت فرو رفته از
خود مى پرسد اين سكوت چيست چرا زهير نمى آيد و چرا
نمى گويد نمى آيم؟ فشارى كه از طرف حسين در كار
نيست، زهير كه در پاسخ گفتن آزاد است.
دقيقه اى چند بدين منوال گذشت و زهير نتوانست
تصميم بگيرد لا بگويد يا نعم، آرى يا نه.
روزنه اى از نور بايد تا زهير را از تاريكى تحيّر
و دودلى نجات بخشد و تصميم بگيرد.
حساس ترين ساعت عمر زهير بود، ساعتى كه بر سر
دوراهى مرگ و زندگى قرار گرفته بود، زهير از قدرت
حكومت خبر داشت ياران حسين را هم شناخته بود، مى
دانست كه حسين كشته خواهد شد، و هركس با حسين باشد
كشته مى شود، مى دانست كه حرم حسين به اسارت خواهد
رفت، و مى دانست كه حسين وى را براى چه مى خواهد،
مى دانست كه راه حسين راه بهشت است و راه يزيد راه
دوزخ، آن سعادت است و اين شقاوت.
ناگهان برقى زد و بانوئى سكوت را شكست، و قدرت
تصميم گرفتن را به زهير بازگردانيد، اين بانو بجز
دلهم همسر زهير كسى نبود.
دلهم گفت: زهير پسر رسول خدا، ترا مى خواهد و تو
نمى روى؟!
سبحان الله!! برو ببين چه مى گويد، سخنش را بشنو و
بازگرد وه كه زن خوب چه چيز خوبى است.
زهير بزودى از جاى برخاست و به سوى حسين روان
گرديد. ديرى نپائيد كه بازگشت، لبخندى بر لبانش
نقش بسته بود، غم از چهره اش زدوده شده بود، گونه
هايش شاداب گرديده بود، ظلمت رفته بود و نور
بازآمده بود، بى طرفى رفته بود و يك طرفى برگشته
بود.
كس ندانست كه در آن مدت كوتاه حسين با زهير چه گفت
و زهير چه شنيد.
زهير كه بخرگاه خود رسيد گفت: خيمه مرا ببريد و در
كنار خيمه حسين بزنيد.
رودى به دريا پيوست، و زهير يزيدى حسينى گرديد، از
تنگناى ظلم بيرون شد، و در فراخناى عدل قرار گرفت،
عثمانى رفت و علوى بازآمد، وه كه سعادت چگونه به
سراغ آدم مى آيد.
زهير ياران را مخاطب قرار داده گفت: هر كس از من
پيروى مى كند با من خواهد بود وگرنه ساعت وداع
است.
سلمان بجلى پسر عموى زهير به زهير پيوست، و حسينى
گرديد و روز شهادت پس از آنكه نماز ظهر را با حسين
خواند شهيد شد، زهير از دنيا و مافيها چشم پوشيد و
به حسين پيوست و با حسين بود و با حسين جان داد،
هم اكنون در آن جهان نيز با حسين است. زهير با
همسر عزيز خود وداع كرده گفت: بايستى نزد خويشانت
بروى تا از جانب من به تو آسيبى نرسد و مال و منال
زن را به وى پس داد و زن را با پسر عمويش به قبيله
اش روان كرد.
دلهم بگريست و با شوهر عاليقدر خود وداع كرد گفت:
خدا يار و ياورت باشد و براى تو خير بخواهد، درين
دم آخر يك خواهش از تو دارم روز قيامت هنگامى كه
به حضور رسول خدا جدّ حسين شرفياب شدى مرا ياد كن
و از ياد مبر. [79]
آرى، حريت و آزادى و حسن انتخاب و اراده زهير به
وسيله امويان به غارت رفته بود ولى همسر شايسته او
موجب برگشت آنها به زهير شد، و زهير در سايه آزاد
شدن از بندگى طاغوت به آغوش سعادت ابدى رفت!!
بنابراين اگر گفته شود ازدواج ضامن حريت و اختيار،
يا موجب بازگرداندن آزادى و آزادگى به انسان است
مطلبى به گزاف گفته نشده.
با ازدواج روح خدائى را در خود حفظ كنيم، و مقام
خلافت از جانب حق را از دستبرد شهوات و مفاسد در
امان بداريم، و بر رشد ايمان و عمل صالح خود
بيفزائيم، و نصف دين خود را دريافته و نصف ديگر آن
را با تقوا و پرهيز از محرمات از آسيب نگاه داريم.
مرد در فضاى ازدواج سهيم در شكوفائى كمالات زن، و
زن شريك رشد مقامات مرد است.
زن موجودى فرزانه و لايق و قابل است، تا جائى كه
بزرگان فرموده اند موجب ظهور حقايق در وجود مرد
است، و مرد موجودى شريف و اصيل و باكرامت است، تا
جائى كه در حق او گفته اند، باعث رسيدن زن به
درجات عاليه است.
على(عليه السلام) مى فرمايد اولين زنى كه از زنان
جهان قدمش به بهشت مى رسد خديجه است، و اين معنا
دليل بر روح الهى زن، و مقام خلافت وى از حق، و
داشتن مايه هاى عالى و سرمايه هاى انسانى و اخلاقى
و ايمانى است.
آرى زن آزاد از هوا و هوس و آزاد از اسارت طاغوت،
و آزاد از شهوات و تمايلات حرام، و همچنين مرد
آزاد، دو گوهر پرارزش و دو حقيقت والا در اين پهنه
باعظمت آفرينش و خلقت است.
امام حسين(عليه السلام) حريت و آزادى حرّ بن يزيد
را به مادر باكرامت آن شهيد نسبت مى دهد، و
اميرالمؤمنين عظمت مالك اشتر را جلوه دامن پاك و
الهى مادر او مى داند.
مرد در خانه بايد اسوه و سرمشق خوبيها براى زن، و
زن براى مرد باشد، و هر دو اسوه حسنه و سرمشق نيكو
براى فرزندان خود.
استقلال مرد و زن در ازدواج
پدران و مادران بايد توجه داشته باشند كه حق
انتخاب همسر همراه با شرايط مهمى كه اسلام عزيز
فرموده با خود فرزند است.
پدر و مادر حق ندارند در مسئله ازدواج دخترى را كه
فرزندشان نمى پسندد به او تحميل كنند، و او را به
زور وادار به ازدواج با او كنند.
همچنين پدر و مادر حق ندارند كسى را كه دختر نمى
پسندد، وى را به زور وادار به ازدواج با او كنند،
آنان در انتخاب همسر از جانب حق داراى حريت و
استقلال اند.
در روايت بسيار مهمى درباره انتخاب در ازدواج
آمده:
قالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنّى أُريدُ أَنْ أَتَزَوَّجَ
إِمْرَأَةً وَ إِنَّ أَبَوَىَّ أَرادا غَيْرَها،
قالَ: تَزَوَّجِ الَّتى هَوَيْتَ وَ دَعِ الَّتى
هَوى أَبَواكَ. [80]
ابن ابى يعفور مى گويد به حضرت صادق عرضه داشتم،
من براى ازدواج زنى را انتخاب كرده ام و پدر و
مادرم ديگرى را، تكليف من چيست؟ فرمود: آن را كه
خودت دوست دارى اختيار كن، و آن را كه پدر و مادر
پسنديده اند رها كن.
در رساله عمليه مراجع بزرگ شيعه در باب ازدواج مى
خوانيم:
اگر همسر مناسبى براى دختر پيدا شود و بخواهد با
او كه شرعاً و عرفاً هم كفو او مى باشد ازدواج كند
و پدر و جدّ پدرى مانع مى شوند و سختگيرى مى كنند
در اين صورت اجازه آنان لازم نيست. [81]
بنابراين پسرى كه دخترى را هم كفو خود مى داند، و
دخترى كه پسرى را هم كفو خود مى شناسد رضايت و عدم
رضايت پدر و مادر شرط نيست، و مى تواند با اجازه
اسلام و رضايت حق ازدواج كنند.
بر پدران و مادران است كه هوا و هوس، و خواسته هاى
صنفى و قبيله اى خود را در ازدواج پسران و دختران
خود اعمال نكنند، كه زورگوئى در اسلام حرام و قبول
زور هم حرام است.
دو رويه زير نيش
مار خفتن |
|
دو پشته روى نيش
مور رفتن |
تن روغن زده با
زحمت و زور |
|
ميان لانه زنبور
رفتن |
ميان لرز و تب با
جسم مجروح |
|
زمستان زير آب شور رفتن |
به كوه بيستون بى
رهنمائى |
|
شبانه با دو چشم كور رفتن |
به نزد من هزاران
بار بهتر |
|
كه يك جو زير
بار زور رفتن [82] |
مرد و زن در انتخاب كار مشروع نيز آزاد و مستقل
هستند، و محصول كار آنان از خود آنان است و مالكيت
آنان بر درآمد خود يك مالكيت مشروع است، و زن حقى
به اموال مرد جز با اجازه مرد، و مرد حّقى به
اموال زن جز با اجازه زن ندارد، توجه داشته باشيم
كه استقلال مرد و زن بايد در تمام جوانب حيات
محفوظ بماند.
(على نساء العالمين )
آل عمران / 42
مقام زن در منطق وحى
آئين پاك حق
دين مقدس اسلام با اديان و مكتب ها در تمام
زمينه ها فرق هاى اصولى و بنيادى دارد.
تشيع كه اسلام تفسير شده اهل بيت پيامبر، و
جانشينان بر حق رسول اكرم، و بيان شده امامان
معصوم است در نگرش و ديد خود نسبت به توحيد،
قيامت، ملائكه، نبوت، امامت، قرآن، فرد، خانواده،
جامعه، امور مادى، امور معنوى، مسائل اخلاقى و
عملى، زن، مرد، اولاد، كسب و كار، تربيت، سياست،
حكومت، و... با تمام مدرسه ها و فرهنگها و آئين
هاى موجود فرق دارد.
اسلام در اين ناحيه آنچه را مى گويد عين حقيقت، و
ميزان و مطابق مصاديق واقعى در دنياى ظاهر و باطن،
و خلاصه برابر با واقعيات و حقايقى است كه در علم
حق و در بستر جهان هستى است.
بيان مفسران حقيقت در آئين اسلام محصول دانش پاك و
بينش خدائى آنان، و برگرفته از عمق آيات قرآن مجيد
است.
شروع مسائل اين دين از قرآن مجيد، و ابتداى قرآن
كريم با وصف رحمانيت و رحيميت و ربوبيت وجود مقدس
حق است، و تفسير اين حقايق شروعش از قلب الهى و
ملكوتى رسول اسلام و تداومش با بيانات امامان
معصوم از على بى ابيطالب تا امام دوازدهم است.
رحمان از اسماء مختص حضرت حق، و در غير خداوند
بكار نمى رود، اما رحيم وصفى است كه بر غير حق هم
اطلاق مى گردد.
هر دو صفت ريشه اش رحمت، و ترجمه اش نسبت به وجود
مبارك حق بخشنده و بخشايشگر است.
گروهى از توضيح دهندگان آيات قرآن گفته اند: رحمن
اشاره به رحمت عام حق نسبت به تمام بندگان از خوب
و بد است، و رحيم اشاره به رحمت خاص حق كه مخصوص
بندگان صالح و مطيع است.
جلوه وصف رحمانيت در دنيا، و تجلى وصف رحيميت در
آخرت است.
اما در خود قرآن مجيد در رابطه با اين تفاوت چيزى
ديده نمى شود، در قرآن كريم آمده:
و رحمتى وسعت كل شيى. [83]
و رحمت من همه چيز را فرا گرفته.
تجلّى اين صفت در آفرينش موجودات، و روزى آنان، و
نجاتشان از حوادث قابل ملاحظه است.
استغاثه به درگاه او با كمك گيرى از اين دو وصف،
موجب حالتى عرفانى، روحيه اى خاص، و نشاطى مخصوص
است، كه عكس العمل آن توجه و عنايت حق به عبد است.
در آثار اسلامى آمده كه حضرت حق فرمود: حيا مى كنم
بنده ام مرا به رحمانيت و رحيميت بخواند، و من
خواسته او را اجابت نكنم.
خلقت خلق و روزى ايشان جلوه رحمانيت، و هدايت و
توفيقشان، ثمره رحيميت است.
در قرآن مجيد خود را به نحو ديگر به رحمت ستوده:
خير الراحمين، ارحم الراحمين، ذوالرحمه.
براى نزديك كردن حقيقت به ذهن، رسول خدا اين
واقعيت را بدين صورت در خور فهم مردم بيان كرده،
ورنه عدد و درجه را در آنجا راه نيست.
خداوند را صد رحمت است، كه از آن يكى را در هفت
آسمان و زمين پخش كرد، به آن يك درجه بر تمام خلق
آنچه مناسب آنان است مى بخشايد، و خلق هم با مايه
گرفتن از آن بر يكديگر مهر ورزيده ترحم مى آورند.
و نود و نه درجه آن را نزد خود نگاه داشته، تا روز
قيامت بپا شود، آن يك درجه پخش شده در دنيا را به
نود و نه درجه بيفزايد و بر مؤمنان و مطيعان پخش
نمايد!!
ربّ به معناى مالك است كه مالكيت او بر تمام
موحودات هستى و همه عالمين حقيقى و قابل سلب نيست،
مالكى كه تدبير و رشد و پرورش موجودات به دست قدرت
اوست.
چون پيوند مالكيت و تدبير او با تمام ذرّات هستى
حقيقى و ابدى و دائمى و ذاتى است، معنا ندارد كه
انسان در برابر ربوبيت او ربّى انتخاب كند، و
مالكى اتخاذ نمايد، و تدبيرى و مدبّرى و قانونى جز
قانون او قبول كند.
تجلّى توحيد واقعى در تمام شئون حيات و زندگى به
اين است كه انسان با تمام وجودش در سايه مالكيت و
تدبير او باقى بماند، و هر مالك و مدعى مالكيت، و
هر فرهنگ و مدرسه اى كه به ستم و بر ضد حق مى
خواهد، تدبير حيات آدمى را به دست بگيرد نفى كند،
و كلمه طيبه لا اله الا الله در تمام زواياى حيات
معنائى غير از اين ندارد.
آرى تمام نياز ظاهر و باطن آدمى را رحمت حق، و نور
ربوبيت او برطرف مى كند، و سعادت دنيا و آخرت آدمى
را لطف و عنايت و رأفت و مرحمت، و تدبير او تضمين
مى نمايد.
توسل انبياء الهى به ربوبيت و رحمت حق
پيامبران خدا كه ربّ و مالكى، و مدبّر و مريدى
و رحمت و لطفى جز رحمت و ربوبيت حق نشناختند، و
خود را در تمام لحظات مملوك آن مالك و مربوب آن
رب، و عبد آن معبود نگاه داشته و با ارباب متفرقه،
و مدعيان تدبيرهاى بيجا با تمام وجود مبارزه
كردند، و بعضى از آنان در اين صحنه پيكار جان
باختند، تا مالكيت و فرهنگ و رحمت حق را براى ابد
با خود داشته باشند، در تمام حوادث و گرفتاريها يا
به و قت نيازمنديها و حاجات متوسل به ربوبيت و
رحمت حق مى شدند.
آدم(عليه السلام) عرضه داشت:
رَبَّنا ظَلَمْنا اَنْفُسَنا وَ اِنْ لَمْ
تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ
الْخاسِرينَ. [84]
اى مالك و مربى ما، بر خويشتن ستم روا داشتيم،
چنانچه ما را سرافراز به غفران و رحمت خود ننمائى،
هر آينه از زيانكاران خواهيم بود.
نوح در دعايش براى نجات خود و مؤمنان و ريشه كن
شدن ستمگران گفت:
ربِّ لا تذر على الارض من الكفرين دياراً.
[85]
اى مالك و مدبر من از اين ناسپاسان بر روى زمين
ديّارى باقى مگذار.
ابراهيم(عليه السلام) در دعايش مى گفت: ربَّنا
انّى اسكنت من ذرِّيَّتى بواد غير ذى زرع عند بيتك
المحرَّم ربَّنا ليقيموا الصَّلوة. [86]
اى مالك و مربى ما، من ذرّيه خود را در وادى بى
كشت و زرع نزد بيت الحرام تو مسكن دادم، اى رب و
مدبر من تا نماز را بپاى دارند.
موسى(عليه السلام) به وقت درماندگى در كنار دروازه
شهر مدين به مناجات حق برخاست و عرضه داشت:
ربِّ انّى لما أنزلت إلىِّ من خير فقيرٌ.
[87]
اى مالك و مدبر من به چيزى كه تو بر من فرو فرستى
از رزق و روزى محتاجم.
حضرت يوسف عرضه داشت:
رب قد اتيتنى من الملك و علَّمتنى من تأويل
الأحاديث فاطر السَّموات و الارض انت وليّى فى
الدُّنيا و الاخرة توفَّنى مسلماً و الحقنى
بالصّالحين. [88]
اى مالك و مربى من، به حقيقت كه تو مرا سلطنت
دادى، و دانش تعبير خواب آموختى، توئى آفريننده
زمين و آسمان، توئى ولىّ من در دنيا و آخرت، مرا
به حال تسليم بميران، و به بندگان شايسته ات ملحق
فرما.
زكريا عرضه داشت:
ربِّ لا تذرنى فرداً و أنت خير الوارثين.
[89]
اى مالك و مدبر من، مرا يكه و تنها وا مگذار كه تو
بهترين وارثانى.
به رسول باكرامتش تعليم داده كه در دعا و مناجاتش
بگويد:
ربِّ اغفر و ارحم و انت خير الرّاحمين. [90]
اى مالك و مربى من، غفران و رحمتت را نصيبم كن، كه
تو بهترين رحم كنندگانى.
از قول اولياء و عاشقانش نقل مى كند كه در شب
تاريك در حال قيام و قعود و انديشه در خلقت و
آفرينش مى گويند:
ربَّنا ما خلقت هذا باطلا. [91]
اى مالك و مربى و مدبر ما، اين آسمانها و زمين را
باطل و بيهوده نيافريده اى.
در دعاهاى وارده از امامان معصوم بخصوص دعاى كميل،
ابوحمزه، عرفه، و مناجات پانزده گانه حضرت سجاد
كلمه مبارك رب خيلى تكرار شده، توسل انبياء به اين
مقام، و تكرار اين حقيقت در دعا، نمايشگر عظمت اين
مسئله و تجلى آن در شئون و زواياى حيات انسان است،
دعاكنندگان تنها در دعا متوسل به اين مقام نبودند،
بلكه ربوبيت حق در فضاى زندگى آنان، در عقايد و
اعمال و اخلاقشان تجلى علمى و عملى داشت.
مقام باعظمت عبادت و بندگى حق
انسان چه مرد و چه زن داراى هويّتى واحد، و
جوهرى همسان هستند، و در پيمودن راه كمال و ظهور
آثار انسانيت و رسيدن به درجات و مقامات معنويه
هيچ فرقى با هم ندارند، اگر با ميل باطنى و كشش
فطرى، و كمك گيرى از عقل و نبوت و امامت و معلمان
دلسوز، و مربيان واجد شرايط به قبول ربوبيت حق تن
دهند، و مالكيت و تدبير و هدايت حضرت حق را در
تمام جهات زندگى بپذيرند، از افتادن در لجنزار
بندگى طاغوت و هواى نفس، و دچار شدن به فرهنگ ها و
مدرسه هاى شيطانى در امان مى مانند، و از بركت
مملوك بودن نسبت به مالك واقعى، به مقامات عاليه
ملكوتيه و عرشيه خواهند رسيد.
مرد و زن در خلقت ظاهرى و باطنى خود تجلّى رحمانيت
و رحيميت و ربوبيت حضرت حقند، اين واقعيتى است كه
از صريح آيات الهى استفاده مى شود، و جاى انكار و
ايراد، و شك و ترديد ندارد.
زن انسان است، زن داراى استعداد و قواى معنويست،
زن در منطق وحى هويت و جوهرى يكسان با مرد دارد.
زن رحمت الهى است، زن جلوه ربوبيت حق است، تحقير
او، حمله به او، پايمال كردن حقوق او، سرپيچى از
حفظ برنامه هاى به حق او، ضعيف شمردن او در دايره
انسانيت، بى مورد طلاق دادن او، فرق گذاشتن بين او
و پسر، همه و همه آثار شوم مدعيان مالكيت بر بشر،
و فرعون هاى تاريخ، و فرهنگ هاى سلطه گر و ستم
پيشه و ظالم و بيدادگر است.
در ايتاليا وقتى مرد خانه دختردار مى شد از
خوشحالى در پوست نمى گنجيد، زيرا شيئى به اشيائش
اضافه شده بود و پس از سيزده يا چهارده سال او را
به بازار برده و مى فروخت و قيمتش را صرف مخارج
روزانه زندگى مى كرد!
گاهى كه در ايتاليا از دست زن خشمگين مى شدند او
را در ديگ جوشانى از روغن زيتون مى انداختند تا
نابود شود.
از او به عنوان خدمتكار، كلفت، كنيز، كالاى شهوت
استفاده مى كردند، و هنوز هم در فرهنگ بشرى از
بسيارى از حقوق حقّه اش محروم است.
ولى در آئين حق و در منطق وحى، زن موجودى والا،
منبعى از مايه هاى معنوى، جهانى از استعدادها، و
نيروئى الهى است.
زن اگر قدر خود را بشناسد، و موقعيت انسانى خويش
را حفظ كند، و از تعاليم عاليه اسلام براى رشد و
تربيت خود بهره بگيرد در حّد توان خويش، مريمى
پاك، و خديجه اى باكرامت و زينبى شايسته، و مقامى
در خور حريم حضرت حق خواهد شد، وگرنه مانند مردانى
كه راه ناسپاسى سپردند، و به نعمتهاى حق كافر
شدند، و سر از هدايت پروردگار پيچيدند دچار خزى
دنيا و آخرت و لعنت ابد حق خواهند شد.