نظام حقوق زن در اسلام

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۲ -


ويل دورانت مى گويد:
(در زوال ايـن عـادت (تعدد زوجات ) عوامل چند دخالت كرده است . زندگانى كشاورزى كه حـالت ثـبـاتـى دارد سـخـتـى و نـاراحـتـى زنـدگـى مـردان را تقليل داد و مخاطرات كمتر شد و به همين جهت عده مرد و زن تقريبا مساوى يكديگر شد.)
اين سخن از ويل دورانت خيلى عجيب است . اگر تلفات مرد منحصر بود به تلفاتى كه در مـبـارزه بـا طبيعت متحمل مى شود، البته ميان دوره شكار و دوره كشاورزى از اين جهت تفاوت اسـت ؛ در صـورتى كه عمده تلفات جنس مرد از راه جنگ است كه در دوره كشاورزى از دوره شـكـار كـمـتـر نـبـوده اسـت ، و ديـگـر از ايـن راه اسـت كـه مرد همواره زن را تحت حمايت خود گرفته و كارهاى سخت و خطرناك را كه خطر مرگ داشته خود به عهده مى گرفته است ؛ و لهذا اين عدم توازن در دوره كشاورزى نيز مانند دوره شكار وجود داشته است .
ويـل دورانـت از دوره مـاشـيـنـى و صـنـعـتـى نـام مـى بـرد و حـال آنـكـه در اين دوره است كه تلفات مرد بيداد مى كند و توازن را به صورت فاحشى بر هم مى زند.
مقاومت بيشتر زن در برابر بيماريها
چيز ديگرى كه سبب مى شود تلفات جنس مرد از تلفات جنس زن بيشتر باشد، موضوعى اسـت كـه اخـيـرا در پـرتـو پـيـشـرفـت عـلم كـشف شده است و آن اينكه مقاومت مرد در برابر بـيـماريها از مقاومت زن كمتر است و در نتيجه تلفات مرد به واسطه بيماريها از تلفات زن بيشتر است .
در ديماه 1335 روزنامه اطلاعات نوشت :
(اداره آمار فرانسه اطلاع مى دهد كه با اينكه در فرانسه عدد مولود پسر از دختر بيشتر است و به ازاء هر صد دختر صد و پنج پسر متولد مى شود، معذلك عدد زنان يك ميليون و هفتصد و شصت و پنج هزار نفر از مردان بيشتر است و آنها علت اين تفاوت را مقاومت جنس زن در مقابل بيمارى ذكر كرده اند.)
در مجله سخن ، سال ششم ، شماره يازدهم مقاله اى تحت عنوان (زن در سياست و اجتماع ) از مـجـله مـاهـانـه و مـصـور يـونـسكو بوسيله دكتر زهرا خانلرى ترجمه شد. در آن مقاله از (اشلى مونتاك ) نقل شد كه :
(طـبـيـعـت زن از نـظـر علمى بر طبيعت مرد تفوق دارد. كروموزوم x مربوط به جنس ماده از كـرومـوزوم Y مـربـوط به جنس نر قويتر است . لهذا عمر زن از عمر مرد درازتر است ، حد مـتـوسـط عـمـر زن از مـرد بـيـشـتـر است ، زن عموما از مرد سالمتر است ، مقاومتش در برابر بـسـيـارى از امـراض از مـرد بيشتر است ، اغلب زودتر معالجه مى شود. در برابر يك زن الكـن پنج مرد الكن يافت مى شود. در برابر يك زن كور رنگ 16 مرد كور رنگ يافت مى شـود. اسـتـعـداد نزف الدم تقريبا منحصر به جنس مرد است . زن در برابر حوادث بيش از مـرد قـوه مـقـاومـت دارد. هـمه جا در جريان جنگ اخير محقق شده است كه در اوضاع مشابه ، زن بـسـيـار بـهـتـر از مـرد تـوانـسـتـه مـشـقـت مـحـاصـره (زنـدان ) اردوگـاه زنـدانـيـان را تحمل كند... تقريبا در همه كشورها تعداد انتحار در مردها سه برابر زنها است .)
نـظـريـه اشلى مونتاگو راجع به مقاومت بيشتر جنس زن در برابر بيمارى ، بعدها ضمن كتاب زن جنس برتر بوسيله آقاى حسام الدين امام ترجمه شد و در شماره 70 مجله زن روز چاپ شد.
قدرت بيشتر مقاومت زن در برابر بيمارى سبب مى شود كه فرضا روزى مرد قدرت پيدا كـنـد و انـتـقـام خود را از جنس ‍ زن بگيرد و پاى او را به كارهاى سخت و خطرناك كه منجر بـه مـرگ و مـيـر مـى شـود بـكشد، مخصوصا او را به ميدان جنگ برده تن ظريف او را هدف تـوپ و مـسلسل و بمب قرار داده مزه اين كارها را به او بچشاند، باز هم به واسطه مقاومت بيشتر زن در مقابل بيمارى توازن عدد جنس زن و جنس مرد محفوظ نخواهد ماند.
ايـنـهـا هـمـه راجـع به مقدمه اول ، يعنى فزونى نسبى عدد زنان آماده ازدواج بر عدد مردان آماده ازدواج . پس معلوم شد واقعا چنين حقيقتى وجود دارد و معلوم شد علت آن چيست ؟ و آن علت يا علتها از اول تاريخ بشر تا اين ساعت وجود داشته و دارد.
حق زن در چند همسرى
امـا مـقدمه دوم ، يعنى اينكه فزونى عدد زن آماده ازدواج بر عدد مرد آماده ازدواج براى طبقه زن تـوليـد (حـق ) مـى كـنـد و بـراى مـردان و زنـان متاءهل ايجاد (وظيفه ).
در ايـنـكـه حـق تـاءهـل از طبيعى ترين و اصيل ترين حقوق بشرى است جاى سخن نيست . هر كـسى (اعم از زن يا مرد) حق دارد زندگى خانوادگى داشته باشد، همان طورى كه حق دارد كار كند مسكن داشته باشد از تعليم و تربيت بهره مند شود؛ از بهداشت استفاده كند، امنيت و آزادى داشـتـه بـاشـد، اجـتـمـاع نه تنها نبايد مانعى در راه استيفاى اين حقوق ايجاد كند، بلكه بايد وسيله تاءمين اين حقوق را فراهم سازد.
از نـظـر مـا يـك نـقـيـصـه بـزرگ در اعـلامـيـه جـهـانـى حـقـوق بـشـر ايـن اسـت كـه به حق (تـاءهـل ) توجهى نكرده است . اين اعلاميه از حقوقى مانند حق آزادى و امنيت ، حق رجوع مؤ ثـر بـه مـحـاكـم مـلى ، حـق تـابـعـيـت و تـرك تـابـعـيـت ، حـق آزادى ازدواج بـا اهـل هـر نـژاد و مـذهـب ، حـق مـالكيت ، حق تشكيل اتحاديه ، حق استراحت و فراغت ، حق آموزش و پرورش ياد مى كند اما از حق تاءهل يعنى حق داشتن يك كانون خانوادگى قانونى نامى به مـيـان نـمـى آورد. اين حق مخصوصا از ناحيه زن بيشتر اهميت دارد، زيرا زن بيش از مرد به داشـتـن كـانـون خـانوادگى نيازمند است . در مقاله 27 گفتيم ازدواج براى مرد از جنبه مادى اهـمـيـت دارد و بـراى زن از جـنبه هاى معنوى و عاطفى . مرد اگر خانواده را از دست بدهد، با فـحـشـاء و رفـيقه بازى لااقل نيمى از احتياجات خود را برمى آورد، اما اهميت خانواده براى زن بيش ‍ از اينهاست . زن اگر محيط خانوادگى را از دست بدهد، با فحشاء و رفيق بازى نـمـى تـوانـد بـه هـيـچ وجـه احـتـيـاجـات مـادى و مـعـنـوى خـود را - ولو بـه حداقل - تاءمين كند.
حـق تـاءهـل بـراى يـك مـرد يـعـنـى حـق اشـبـاع غـريـزه ، حـق هـمـسـر و شـريـك و هـمـدل داشـتـن ، حـق فـرزنـد قـانـونـى داشـتـن . امـا حـق تـاءهـل بـراى يـك زن عـلاوه بر همه اينها يعنى حق حامى و سرپرست داشتن ، حق پشتوانه عواطف داشتن .
اكنون پس از اثبات دو مقدمه بالا:
1. فزونى نسبى عدد زنان بر عدد مردان .
2. حق تاءهل يك حق طبيعى بشرى است .
نتيجه اين است : اگر تك همسرى تنها صورت قانونى ازدواج باشد عملا گروه زيادى از زنـان از حـق طـبيعى انسانى خود (حق تاءهل ) محروم مى مانند. تنها با قانون تجويز تعدد زوجات است - البته با شرايط خاصى كه دارد - كه اين حق طبيعى احياء مى گردد.
بر عهده زنان روشن بين مسلمان است كه شخصيت واقعى خود را باز يابند و به نام حمايت از حـقـوق حـقـه زن ، بـه نـام حـمـايـت از اخـلاق بـه نـام حـمـايـت از نـسـل بـشر، به نام يكى از طبيعى ترين حقوق بشر، به كميسيون حقوق بشر در سازمان مـلل پيشنهاد كنند كه تعدد زوجات در همان شرايط منطقى كه اسلام گفته ، به عنوان حقى از حقوق بشر به رسميت بشناسد و از اين راه بزرگترين خدمت را به جنس زن و به اخلاق بـنـمـايـنـد. صرف اينكه يك فرمول از جانب شرق آمده و غرب بايد از شرق پيروى كند، گناه محسوب نمى شود.
نظريه راسل
برتراند راسل - چنانكه قبلا اشاره كرديم - به اين نكته توجه دارد كه اگر تك همسرى تنها صورت قانونى ازدواج باشد مستلزم محروميت گروه زيادى از زنان مى شود. لهذا راه حلى پيشنهاد مى كند. اما چه راه حلى ؟! خيلى ساده ، پيشنهاد مى كند كه به اين زنان اجازه داده شود براى اينكه از داشتن فرزند محروم نمانند با شكار كردن مردان ، فرزندان بى پـدر به وجود آورند، و نظر به اينكه زن در حالى كه فرزند در رحم يا دامن دارد احتياج بـه كـمـك مادى دارد و معمولا پدر به نام نفقه به او كمك مى كند، دولت از اين جهت جانشين پدر شود و به اين گونه زنان كمك اقتصادى كند.
راسل پس از اينكه مى گويد:
(در انـگـلسـتـان كـنـونى بيش از دو ميليون زن زائد بر مردان وجود دارد و بنا بر عرف (عرف تك همسرى ) بايد همواره عقيم بمانند و اين براى آنها محروميت بزرگى است .)
مى گويد:
(وحـدت ازدواج كـامـل (تك همسرى ) مبتنى بر فرض تساوى تقريبى زنان و مردان است . جـايـى كـه تـساوى وجود ندارد قساوت زيادى درباره كسانى مى شود كه به حكم قانون رياضى بايد مجرد بمانند. حال اگر مايل به ازدياد نفوس باشيم اين قساوت ، گذشته از نظر خصوصى از لحاظ عمومى نيز مجاز نخواهد بود.)
اين است راه حلى كه يك فيلسوف قرن بيستم براى اين مساءله اجتماعى پيشنهاد مى كند، و آن بـود راه حـلى كـه اسـلام پـيـشـنـهـاد كـرده اسـت . اسـلام مـى گـويـد: ايـن مـشكل را به اين صورت حل كنيد كه يك نفر مرد واجد شرايط مالى و اخلاقى و جسمى بيش از يـك زن را تـكـفـل كـنـد، زن دوم را هـمسر قانونى و شرعى خود قرار دهد، ميان او و همسر اولش و هـمـچـنـيـن مـيـان فـرزنـدان ايـن زن و فـرزنـدان هـمسر اولش هيچ گونه تبعيض و تفاوتى قائل نشود، زن اول تحت عنوان يك وظيفه اجتماعى نسبت به خواهر خودش از حق خود بـگـذرد و فـداكـارى كـنـد و ايـن نـوع اشـتـراك و سـوسـيـاليزم را ضرورى ترين انواع سـوسـيـاليزم است بپذيرد. اما اين فيلسوف قرن بيستم مى گويد: زنان محروم شوهران زنـان ديـگـر را بـدزدنـد، بـچـه هـاى بـى پـدرى كـه از ايـن راه به وجود مى آيند دولت تـكـفـل كـنـد. از نـظـر ايـن فـيـلسـوف قـرن بـيـسـتـم احـتـيـاج زن بـه تـاءهـل فـقـط از سه ناحيه است : يكى از ناحيه جنسى كه با زرنگى و دلربايى زن به خـوبـى تاءمين مى شود، ديگر از ناحيه فرزند كه آن هم با دزدى تاءمين مى گردد، سوم از ناحيه اقتصادى كه به وسيله دولت بايد تاءمين شود. از نظر اين فيلسوف چيزى كه اهـمـيـت نـدارد يـكـى ايـن است كه زن احتياج دارد به عواطف صميمانه شوهر؛ احتياج دارد به ايـنـكـه مـردى او را زيـر بال حمايت خود بگيرد و تماس با او تنها از ناحيه احتياج جنسى نباشد. موضوع ديگرى كه از نظر اين فيلسوف اهميت ندارد وضع پريشان و ناراحت كننده كـودكـى اسـت كـه از ايـن راه بـه دنيا مى آيد. هر كودكى ، بلكه هر انسانى نياز دارد به پـدر شـنـاخـتـه شـده و مادر شناخته شده . هر كودكى نياز دارد به عواطف صميمانه پدر و مادر. تجربه نشان داده است مادرى كه فرزندش پدر مشخصى ندارد و قلبش از منبع عواطف پـدر آن فـرزنـد سيراب نمى شود كمتر نسبت به فرزندش مهر مى ورزد. اين كسر محبتها را از كجا بايد تاءمين كرد؟ آيا دولت مى تواند تاءمين كند؟
آقاى راسل متاءسف است كه اگر پيشنهاد او قانونى نشود گروه زيادى از زنان مجرد عقيم مـى مـانـنـد. اما خود آقاى راسل بهتر مى داند كه زنان مجرد انگلستان شكيبايى انتظار چنين قـانـونـى را نـدارنـد؛ عـمـلا از پـيـش خـود مـشـكـل تـجـرد و فـرزنـد بـى پـدر را حل كرده اند.
از هر ده انگليسى ...
در اطلاعات 25 / 9 / 38 تحت عنوان (از هر ده انگليسى يكى حرامزاده است ) چنين نوشته بود:
(لندن ، رويتر، 16 دسامبر، خبرگزارى فرانسه . در گزارشى كه دكتر ژ. آ. اسكات ، مـاءمـور پـزشـكـى شـهـردارى لنـدن تـهـيـه كـرده اسـت خـاطـرنـشـان شـده : سال گذشته در لندن از هر ده كودكى كه به دنيا آمدند يكى غير مشروع بوده است . دكتر اسـكـات تـاءكـيـد كـرده اسـت كـه تـولدهـاى غـيـرقـانـونـى در حـال افـزايـش دائمـى اسـت و از 33838 نـفـر در سال 1957 به 53433 نفر در سال بعدى افزايش يافته است .)
مـلت انـگـلسـتـان بـدون ايـنـكـه انـتـظـار قـانـونـى شـدن پـيـشـنـهـاد آقـاى راسل را بكشد خودش مشكل را حل كرد.
تعدد زوجات ممنوع و همجنس بازى رواست !
امـا دولت انـگـلسـتـان درسـت بـرخـلاف نـظـر آقـاى راسـل عـمـل كـرد؛ بـه جاى اينكه تكليف زنان مجرد را روشن كند و حقى براى آنها در وجود مـردان قـرار دهـد، كـارى كـرد كـه زنان پيش از پيش از وجود مردان محروم گردند. در هفته گـذشـتـه قـانون (همجنس بازى ) را به تصويب نهايى رسانيد. در تاريخ 14 / 4 / 46 روزنامه اطلاعات خبر داد:
(لنـدن مـجـلس عوام بريتانيا پس از يك بحث هشت ساعته قانون همجنس بازى را تصويب كرد و متن لايحه را براى تصويب نهايى به مجلس اعيان فرستاد.)
در ده روز بعد يعنى در 24 / 4 / 46 نوشت :
(مجلس لردهاى انگليس قانون (همجنس بازى ) را در شور دوم تصويب كرد. اين قانون كـه قـبـلا بـه تـصـويـب مـجـلس عـوام انگليس رسيده به زودى از طرف اليزابت دوم ملكه بريتانيا توشيح خواهد شد.)
در حال حاضر در انگلستان تعدد زوجات ممنوع است اما همجنس بازى رواست .
از نـظـر ايـن مردم اگر يك مرد براى زن خود (هوويى ) از جنس زن بياورد جايز نيست ، يـك عـمـل غـيـر انـسـانـى كـرده اسـت ، امـا اگـر (هـوويـى ) از جـنـس مـرد بـيـاورد، عـمـل شـرافتمندانه و انسانى و متناسب با مقتضيات قرن بيستم انجام داده است . به عبارت ديـگـر بـه فـتـواى اهـل حـل و عـقـد انـگـلسـتـان اگـر (هـووى ) زن ريـش و سـبـيـل داشـتـه بـاشـد چـنـد هـمـسـرى اشـكـالى نـدارد! ايـنـكـه مـى گـويـنـد دنـياى غرب ، مـسـائل جـنـسـى و خـانـوادگـى را حـل كـرده و مـا بـايـد از راه حل هاى آنها استفاده كنيم ، به اين نحو حل كرده كه دانستيد.
ايـنـهـا بـراى مـن چـنـدان مـايـه تـعـجـب نـيـسـت . راهـى كـه غـرب در مسائل مربوط به امور جنسى و امور خانوادگى پيش ‍ گرفته ، به نتايجى جز اين نتايج نمى رسد؛ اگر به نتايجى غير اينها برسد تعجب دارد.
آنچه مايه تعجب و تاءسف من است اين است كه مردم ما چرا منطق خود را از دست داده اند؟! چرا جـوانـان و تـحـصـيـل كـرده هـاى امـروز مـا كـمـتـر قـدرت تـجـزيـه و تحليل قضايا را دارند؟! چرا شخصيت خود را باخته اند؟! چرا اگر گوهرى در دست داشته باشند و مردم آنسوى جهان بگويند اين گردوست ، باور مى كنند و دور اندازند، و اما اگر گـردويـى در دسـت اجـنبى ببينند و به آنها گفته شود اين گوهر است ، باور كرده شيفته اش مى گردند؟!
آيا طبيعت مرد چند همسرى است ؟
حـتـمـا تعجب خواهيد كرد اگر بشنويد عقيده رايج روانشناسان و فيلسوفان اجتماعى غرب بر اين است كه مرد چند همسرى آفريده شده ، تك همسرى برخلاف طبيعت اوست .
ويـل دورانـت در لذات فـلسـفه صفحه 91 پس از آن كه شرحى درباره آشفتگيهاى اخلاقى امروز از نظر امور جنسى مى دهد ، مى گويد:
(بى شك بسيارى از آن ، نتيجه علاقه (اصلاح ناپذيرى ) است كه به تنوع داريم و طبيعت به يك زن بسنده نمى كند.)
هم او مى گويد:
(مرد ذاتا طبيعت چند همسرى دارد و فقط نيرومندترين قيود اخلاقى ، ميزان مناسبى از فقر و كـار سـخـت ، و نـظـارت دائمـى زوجـه مـى تـوانـد تـك هـمـسـرى را بـه او تحميل كند.)
در شماره 112 مجله زن روز تحت عنوان (آيا مرد طبيعتا خيانتكار است ؟) نوشته است :
(پـروفـسـور اشـمـيـد آلمـانـى گـفـتـه اسـت :...در طـول تـاريـخ ، مرد هميشه خيانتكار بوده و زن دنباله رو خيانت . حتى در قرون وسطى نيز بـرابـر شـواهـد مـوجـود 90 درصـد از جـوانـان به دفعات رفيقه عوض مى كردند و 50 درصـد از مـردان زن دار بـه هـمـسـرانـشـان خيانت مى ورزيدند. رابرت كينزى محقق معروف آمريكايى در گزارشش - كه به كينزى راپورت مشهور شده - نوشته است : مردان و زنان آمـريـكـايـى در بـى وفـايـى و خـيـانـت دسـت سـايـر ملل دنيا را از پشت بسته اند.. كينزى در قسمت ديگر گزارشش آورده است : (زن بر خلاف مـرد از تـنـوع جـويـى در عـشـق و لذات بـيـزار اسـت . بـه هـمـيـن دليـل بـعـضـى اوقـات از رفـتـار مـرد سـر در نـمـى آورد. ولى مـرد تـنـوع جويى را نوع مـاجـراجـويـى تـلقـى مـى كـنـد، آسان از راه بدر مى رود و به نظر او آنچه مهم است لذت جـسـمـى اسـت نـه لذت عـاطفى و روحى . تظاهر به تماس عاطفى و روحى در مرد فقط تا وقـتـى اسـت كـه فـرصتى براى درك لذت جسمى پيش نيامده است . روزى پزشك مشهورى بـه مـن گـفـت : (پـوليـگام ) بودن مرد (تنوع دوستى و تعدد خواهى ) و (منوگام ) بـودن زن (انـحـصـار خـواهـى و يكه شناسى ) يك امر بديهى است ، زيرا در مرد ميليونها سـلول (اسـپـرم ) تـوليـد مـى شـود در حـالى كـه زن در دوران آمادگى جز يك تخم از تخمدان توليد نمى كند). صرف نظر از فرضيه كينزى ، بد نيست از خودمان بپرسيم :آيا وفادار بودن براى مرد مشكل است ؟
هـانـرى دومـنـتـرلان فـرانـسـوى در پـاسـخ ايـن سـؤ ال نـوشته است : وفادار بودن براى مرد مشكل نيست بلكه غير ممكن است . يك زن براى يك مـرد آفريده شده است و يك مرد براى زندگى و همه زنها. مرد اگر به تاريكى مى پرد و بـه زنـش ‍ خـيـانـت كـنـد تـقـصـيـر خـودش نـيـسـت ، تـقـصـيـر خـلقـت و طـبيعت است كه همه عوامل خيانت را در او به وجود آورده است .)
در شماره 120 همين مجله تحت عنوان (عشق و ازدواج به سبك فرانسوى ) چنين مى نويسد:
(زن و شـوهـر فـرانـسـوى مـسـاءله بـى وفـايـى را بـيـن خـودشـان حـل كـرده و بـراى آن قـاعـده و قـانـون و حـد و حـدودى قائل شده اند. اگر مرد از مرز اين قاعده و قانون تجاوز نكند پرش به تاريكى اش بى اهميت است . آيا اصولا يك مرد بعد از دو سال زندگى زناشويى مى تواند وفادار بماند؟ بـه طـور يـقين نه ، زيرا اين خلاف طبيعتش است . اما در مورد زنان تا اندازه اى تفاوت مى كـند و خوشبختانه آنها به اين تفاوت واقفند. در فرانسه اگر شوهرى مرتكب خيانت شود زنـش ‍ احـساس نارضايى نمى كند يا عصبانى نمى شود، زيرا به خودش دلدارى مى دهد: او فـقـط جسمش را با خودش نزد ديگرى برده نه روح و احساساتش را، روح و احساساتش مال من است .)
در چـنـد سـال پـيـش نـظـريـه يـك پـروفـسـور زيـسـت شـنـاس بـه نـام دكـتـر راسـل لى در هـمـيـن زمـيـنـه در روزنـامـه كـيـهـان مـنـتـشر شد و مدتى مورد بحث و گفتگوى نـويـسـنـدگـان ايـرانـى بـود. بـه عـقـيـده دكـتر راسل لى قناعت مرد به يك زن خيانت به نـسـل اسـت ، نـه از نـظـر كـمـيـت بـلكـه از نـظـر كـيفيت ؛ زيرا بسنده كردن مرد به يك زن نسل او را ضعيف مى كند. نسل در چندهمسرى قوى و نيرومند مى گردد.
بـه عـقـيده ما اين توصيف از طبيعت مرد به هيچ وجه صحيح نيست . الهام بخش اين مفكران در اين عقيده اوضاع خاص محيط اجتماعى آنها بوده نه طبيعت واقعى مرد.
البـتـه مـا مـدعى نيستيم كه زن و مرد از لحاظ زيست شناسى و روانشناسى وضع مشابهى دارنـد. بـرعـكـس ، معتقديم زيست شناسى و روانشناسى مرد و زن متفاوت است و خلقت از اين تـفـاوت هـدف داشـتـه اسـت و بـه هـمين جهت نبايد تساوى حقوق انسانى زن و مرد را بهانه بـراى تـشـابـه و يكنواختى حقوق آنها قرارداد. از نظر روحيه تك همسرى نيز قطعا زن و مرد روحيه هاى متفاوتى دارند. زن طبعا تك شوهر است ، چندشوهرى بر ضد روحيه اوست . نـوع تمنيات زن از شوهر با چند شوهرى سازگار نيست . اما مرد طبعاتك همسر نيست ، به اين معنى كه چند زنى بر ضد روحيه او نيست . چند زنى با نوع تمنياتى كه مرد از وجود زن دارد ناسازگار نيست .
امـا مـا با آن عقيده كه روحيه مرد با تك همسرى ناسازگار است مخالفيم . ما منكر اين نظر هـسـتـيـم كـه مـى گـويـد عـلاقـه مـرد به تنوع (اصلاح ناپذير) است . ما با اين عقيده مخالفيم كه وفادارى براى مرد غيرممكن است و يك زن براى يك مرد آفريده شده و يك مرد براى همه زنها.
بـه عـقـيـده مـا عـوامل خيانت را محيطهاى اجتماعى در مرد به وجود آورد نه خلقت و طبيعت . مسؤ ول خـيـانـت مـرد خـلقـت نـيـسـت ، مـحـيـط اجـتـمـاعـى اسـت . عـوامـل خـيانت را محيطى به وجود مى آورد كه از يك طرف زن را تشويق مى كند تمام فنون اغـوا و انحراف را براى مرد بيگانه به كار ببرد، هزار و يك نيرنگ براى از راه بيرون رفـتـن او بـسـازد؛ و از طـرف ديـگـر بـه بـهانه اينكه يگانه صورت قانون ازدواج تك همسرى است ، صدها هزار بلكه ميليونها زن آماده و نيازمند ازدواج را از حق زناشويى محروم مى كند و آنها را براى اغواى مرد روانه اجتماع مى سازد.
در مـشـرق اسـلامـى پـيـش از آنـكه آداب و رسوم غربى رايج گردد 90 درصد مردان ، تك همسر واقعى بودند؛ نه بيش از يك زن شرعى داشتند و نه با رفيقه و معشوقه سرگرم بـودنـد. زوجـيت اختصاصى به مفهوم واقعى كلمه بر اكثريت قريب به اتفاق خانواده هاى اسلامى حكمفرما بود.
چند همسرى ، عامل نجات تك همسرى
تـعـجـب مـى كـنـيـد اگـر بـگـويـم تـعـدد زوجـات در مـشـرق اسـلامـى مـهـمـتـريـن عـامـل نـجـات تـك هـمـسـرى بـود. بـلى ، مـجـاز بـودن تـعـدد زوجـات بـزرگـتـريـن عـامـل نـجـات تك همسرى است ، به اين معنى كه در شرايطى كه موجبات تعدد زوجات پيدا مى شود و عدد زنان نيازمند به ازدواج از مردان نيازمند به ازدواج فزونى مى گيرد، اگر حـق تـاءهـل اين عده زنان به رسميت شناخته نشود و به مردانى كه واجد شرايط اخلاقى و مـالى و جـسـمـى هـستند اجازه چندهمسرى داده نشود رفيقه بازى و معشوقه گيرى ريشه تك همسرى واقعى را مى خشكاند.
در مـشـرق اسـلامـى از طـرفـى تـعـدد زوجـات مجاز بود و از طرف ديگر اين همه مهيجات و مـحـركـات اغـوا كـنـنـده نـبـود. لهـذا تك همسرى واقعى بر اكثريت خانواده ها حكمفرما بود و كـارمـعـشـوقـه بازى مردان به آنجا نكشيد كه كم كم برايش ‍ فلسفه بسازند و بگويند آفرينش مرد چندهمسرى است و تك همسرى براى مرد جزو ممتنعات و محالات جهان است .
ممكن است بپرسيد: بنا به عقيده اين دانشمندان - كه از نظر قانون طبيعت ، مرد را چندهمسرى مـى دانند و از نظر قانون اجتماع تعدد زوجات را محكوم مى كنند - تكليف مرد در ميان اين دو قانون چه مى شود؟
تـكـليـف مـرد در مـكـتـب ايـن آقـايـان واضـح اسـت : مرد بايد قانونا تك همسر باشد و عملا چندهمسر؛ يك زن شرعى و قانونى بيشتر نداشته باشد، اما معشوقه و رفيقه هر چه دلش مى خواهد مانعى ندارد. به عقيده اين آقايان رفيقه گيرى و معشوقه بازى حق طبيعى و مسلم و مشروع مرد است ! و بسنده كردن مرد در همه عمر به يك زن نوعى (نامردى ) است .
چهره واقعى بحث
گـمـان مـى كـنـم وقـت آن رسـيـده است كه خواننده محترم درك كند كه مساءله اى كه از لحاظ چـنـدهـمسرى براى بشر مطرح بوده و هست چيست . مساءله اين نيست كه آيا تك همسرى بهتر اسـت يـا چـنـدهـمـسـرى . در ايـنـكـه تك همسرى بهتر است ترديدى نيست . تك همسرى يعنى اخـتـصـاص خـانـوادگـى ، يـعـنـى ايـنكه جسم و روح هر يك از زوجين از آن يكديگر باشد. بـديـهـى است كه روح زندگى زناشويى كه وحدت و يگانگى است در زوجيت اختصاصى بهتر و كاملتر پيدا مى شود. آن دو راهى كه بشر بر سر آن قرار گرفته اين نيست كه از مـيـان تـك هـمـسـرى و چـندهمسرى كداميك را انتخاب كند. مساءله اى كه از اين لحاظ براى بـشر مطرح است اين است كه به واسطه ضرورتهاى اجتماعى ، مخصوصا فزونى نسبى عـده زنـان نـيازمند به ازدواج بر مردان نيازمند تك همسرى مطلق عملا در خطر افتاده است . تـك هـمـسرى مطلق كه شامل تمام خانواده ها بشود افسانه اى بيش نيست . يكى از دو راه در پـيـش اسـت : يا رسميت يافتن تعدد زوجات و يا رواج معشوقه بازى ؛ به عبارت ديگر يا چـنـدهـمـسـر شـدن مـعـدودى از مـردان مـتـاهـل - كـه حـتما از 10 درصد تجاوز نخواهد كرد - و سـروسـامـان يـافـتـن و خـانـه زنـدگى پيداكردن زنان بى شوهر، و يا بازگذاشتن راه مـعـشـوقـه بـازى ؛ و چـون در صـورت دوم هـر معشوقه اى مى تواند با چندين مرد ارتباط داشته باشد، اكثريت قريب به اتفاق مردان متاهل عملا چندهمسر خواهند بود.
آرى ، ايـن اسـت صورت صحيح طرح مساءله چندهمسرى . اما مبلغان شيوه هاى غربى حاضر نـيـسـتـنـد صورت صحيح مساءله را طرح كنند؛ حاضر نيستند حقيقت را آشكارا بگويند. آنها واقعا مدافع مترس بازى و معشوقه گيرى هستند، زن شرعى و قانونى را سربار و مزاحم مـى دانـند و يكى اش را هم زياد مى دانند چه رسد به دو زن و سه زن و چهار زن ، لذت را در آزادى از قـيـود ازدواج مى شناسند، اما در گفته هاى خود براى ساده دلان چنين وانمود مى كنند كه ما مدافع تك همسرى هستيم ؛ بالحنى معصومانه مى گويند ما طرفدار آنيم كه مرد تك همسر و باوفا باشد نه چندهمسر و بى وفا!
نيرنگ مرد قرن بيستم
مـرد قـرن بـيـسـتـم در بـسـيـارى از مـسـائل مـربـوط بـه حـقـوق خـانوادگى توانسته است نـعـل وارونـه بـزنـد و بـا نـامـهـاى قـشـنـگ تـسـاوى و آزادى ، زن را اغـفـال كـرده از تعهدات خود نسبت به او بكاهد و بر كامگيريهاى بى حساب خود بيفزايد. اما در كمتر مساءله اى به اندازه تعدد زوجات ، از اين جهت موفقيت داشته است .
راسـتـى مـن گـاهـى در آثـار بـعـضـى از نـويسندگان ايرانى چيزهايى مى بينم كه دچار ترديد مى شوم ، نمى دانم ساده دلى است يا اغفال ؟
يكى از اين نويسندگان نظر خود را درباره تعدد زوجات اينچنين نوشته است :
(در حـال حـاضـر در مـمـالك پـيـشـرفـتـه روابـط زوجـيـن مـتـكـى بـر تـكـاليـف حـقـوقى مـتـقـابـل اسـت و بـنـابـرايـن شـنـاخـت تـعـدد زوجـات بـه هـر شـكـل و عـنوان (دائم يا منقطع ) از جانب زن همان اندازه دشوار است كه از مرد بخواهند وجود رقباى خود را در عرصه زناشويى تحمل كند.)
مـن نـمـى دانـم ايـن گـونـه اشـخـاص تـصـور واقـعـى شـان از ايـن مـسـاءله هـمـيـن اسـت يا نـعـل وارونـه مـى زنـنـد؟! آيـا ايـنـهـا واقـعـا نـمـى دانـنـد كـه تـعـدد زوجـات نـاشى از يك مـشـكـل اجـتـمـاعـى اسـت كـه بـر دوش تـمـام مـردان و زنـان مـتـاءهـل سـنـگـيـنـى مـى كـنـد و راه حـل بـهـتـرى از تـعـدد زوجـات تـاكـنـون بـراى ايـن مـشـكـل پـيـدا نـشـده اسـت ؟ آيا اينها نمى دانند كه چشمها را روى هم گذاشتن و شعار دادن و فرياد (زنده باد تك همسرى و مرگ بر چند همسرى ) دردى دوا نمى كند؟ آيا اينها نمى دانـنـد كـه تـعـدد زوجـات جـزو حـقـوق زن اسـت نـه حـقـوق مـرد و ربـطـى بـه حـقـوق متقابل زن و مرد ندارد؟
مضحك اين است كه مى گويند: (تعدد زوجات از جانب زن همان اندازه دشوار است كه از مرد بـخـواهـنـد وجـود رقـبـاى خـود را در عـرصـه زنـاشـويـى تـحـمل كند). گذشته از اينكه مقايسه غلطى است ، شايد نمى دانند كه دنياى امروز - كه اين آقايان هر پديده اى را به اين نام جذب مى كنند و هيچ ترديدى را در صحت رويدادهاى آن روا نـمـى دارنـد - مـرتـبـا از مـرد مـى خواهند كه عشق زن خويش را محترم بشمارد و وجود رقـباى خود را در عرصه زناشويى تحمل كند. دنياى امروز اين (نابردباريها) را به نـام حـسـادت ، تـعـصـب ، فـنـاتـيـسـم و غـيـره مـحـكـوم مـى كـنـد. اى كـاش جـوانـان مـا لااقل از عمق جرياناتى كه از اين لحاظ در مغرب مى گذرد اندكى آگاهى داشتند.
روشن شد كه تعدد زوجات ناشى از يك مشكل اجتماعى است نه طبيعت ذاتى مرد. بديهى است كـه اگر در اجتماعى مشكله فزونى نسبى عدد زنان نيازمند بر مردان نيازمند وجود نداشته بـاشـد تـعدد زوجات از ميان خواهد رفت و يا بسيار كم خواهد شد؛ و اگر بخواهيم در چنين شـرايطى (فرضا چنين شرايطى وجود پيدا كند)(زنانى بى شوهر نمانند) تعدد زوجات نـه كـافـى اسـت و نـه صـحـيـح . بـراى ايـن مـنـظـور چـنـد چـيـز ديـگـر لازم اسـت : اول عـدالت اجـتـماعى و كار و در آمد كافى براى هر مرد نيازمند به ازدواج تا بتواند به تـشـكيل كانون خانوادگى اقدام نمايد. دوم آزادى اراده و اختيار همسر براى زن كه از طرف پدر يا برادر يا شخص ديگر اجبارا به عقد يك مرد زندار پولدار در آورده نشود. بديهى اسـت كـه اگـر زن آزاد و مختار باشد و امكان همسرى با يك مرد مجرد برايش فراهم باشد هرگز زن مرد زندار نخواهد شد و سر (هوو) نخواهد رفت . اين اولياء زن هستند كه به طـمـع پـول ، دخـتـر يـا خـواهـر خـود را بـه مـردان زندار پولدار مى فروشند. سوم اينكه عـوامـل تـحـريـك و تـهـيـيـج و اغـوا و خـانـه خـراب كـن ايـنـقـدر زيـاد نـبـاشـد. عوامل اغوا، زنان شوهردار را از خانه شوهر به خانه بيگانه مى كشد، چه رسد به زنان بى شوهر.
اجـتـمـاع اگـر سـر اصـلاح دارد و طـرفـدار نـجـات تـك هـمـسـرى واقـعى است بايد در راه برقرارى اين سه عامل بكوشد، والا منع قانونى تعدد زوجات جز اينكه راه فحشاء را باز كند اثر ديگرى ندارد.
بحران ناشى از محروميت زنان بى شوهر
امـا اگـر عدد زنان نيازمند بر مردان نيازمند فزونى داشته باشد، منع تعدد زوجات خيانت بـه بـشـريـت اسـت ، زيـرا تـنـهـا پـامـال كـردن حـقـوق زن در مـيان نيست . اگر مطلب به پـامـال شـدن حـقـوق عـده اى از زنـان خـتـم مـى شـد بـاز قـابـل تـحـمـل بـود. بـحـرانـى كـه از ايـن راه عـارض اجتماع مى شود از هر بحران ديگر خطرناكتر است ، همچنانكه خانواده از هر كانون ديگر مقدستر است .
زيـرا آن كـه از حـق طـبـيـعـى خـود مـحـروم مـى مـانـد يـك مـوجـود زنـده اسـت بـا هـمـه عـكـس العـمـل هـايـى كـه يك موجود زنده در محروميتها نشان مى دهد، يك انسان است با همه عوارض روانى و عقده هاى روحى در زمينه ناكاميها، زن است با همه نيرنگهاى زنانه ، دختر حواست با قدرت كامل (آدم فريبى ).
او گـنـدم و جو نيست كه زائد بر مصرف را به دريا بريزند يا در انبارى براى (روز مبادا) ذخيره كنند. خانه و اتاق نيست كه اگر مورد احتياج نبود قفلى به آن بزنند. بلى ، او يـك مـوجـود زنـده اسـت ، يـك انسان است ، يك زن است . نيروى شگرف خود را ظاهر خواهد كرد و دمار از روزگار اجتماع بر خواهد آورد. او خواهد گفت :

سـخـن درسـت بـگـويـم نـمـى تـوانـم ديـد  
  كـه مـى خـورنـد حريفان و من نظاره كنم

هـمـين (نمى توانم ديد) كارها خواهد كرد، خانه ها و خانواده ها ويران خواهد ساخت ، عقده هـا و كـيـنه ها به وجود خواهد آورد. واى به حال بشر آنگاه كه غريزه و عقده دست به دست هم بدهند.
زنـان مـحـروم از خـانـواده نهايت كوشش را براى اغواى مرد - كه قدمش در هيچ جا اين اندازه لرزان و لغـزان نـيـسـت - بـه كـار خـواهـنـد بـرد، و بـديـهـى اسـت كـه (چـو گـل بـسـيـار شـد پـيـلان بـلغـزنـد) و مـتـاءسـفـانـه از ايـن (گل ) مقدار كمى هم براى لغزيدن اين پيل كافى است .
آيـا مطلب به همين جا خاتمه پيدا مى كند؟ خير، نوبت به زنان خانه دار مى رسد. زنانى كه شوهران خود را در حال خيانت مى بينند آنها هم به فكر انتقام و خيانت مى افتند، آنها هم در خيانت دنباله رو مرد مى شوند. نتيجه نهايى چه خواهد بود؟
نـتـيـجـه نـهـايـى در گـزارشى كه به (كينزى راپورت ) مشهور شده ، ضمن يك جمله خـلاصـه شـده اسـت : (مـردان و زنـان آمـريـكـايـى در بـى وفـايـى و خـيـانـت دست ساير ملل دنيا را از پشت بسته اند).
ملاحظه مى فرماييد كه تنها با فساد و انحراف مرد خاتمه نمى يابد، شعله اين آتش در نهايت امر دامن زنان خانه دار را هم مى گيرد.
عكس العمل هاى مختلف در زمينه پديده فزونى زن
پـديـده فـزونـى نـسـبـى زن هـمـيـشـه در زنـدگـى بـشر وجود داشته . چيزى كه هست عكس العـمـل هـا در بـرابر اين پديده - كه مشكله اى براى اجتماع بوجود مى آورد - يكسان نبوده اسـت . مـلتـهـايـى كـه روحـشـان با تقوا و عفاف پيوند بيشترى داشته ، به رهبرى اديان بزرگ آسمانى اين مشكله را با تعدد زوجات حل كرده اند و ملتهايى كه تقوا و عفاف چندان با روحيه شان سازگار نبوده ، اين پديده را وسيله اى براى فحشاء قرار داده اند.
نه تعدد زوجات در مشرق ناشى از دين اسلام است و نه ترك آن در مغرب مربوط به دين مسيح است ، زيرا قبل از اسلام در مشرق زمين تعدد زوجات وجود داشته و اديان شرقى آن را مـجـاز كـرده بـودند، و در اصل دين مسيح هم نصى بر منع تعدد زوجات وجود ندارد؛ هر چه هست مربوط به خود ملل عرب است نه دين مسيح .
مـلتـهـايـى كـه در مـسـيـر فـحـشاء قرار گرفته اند بيش از ملتهايى كه تعدد زوجات را تجويز كرده اند به تك همسرى ضربه زده اند.
دكـتـر مـحـمـد حسين هيكل نويسنده كتاب زندگانى محمد پس از ذكر آيات قرآن درباره تعدد زوجات مى گويد:
(ايـن آيـات اكـتـفـا بـه يـك زن را بـهـتر مى شمارد و مى گويد: اگر مى ترسيد مطابق عـدالت رفـتـار نـكـنـيـد فـقـط يـك زن بگيريد. ضمنا تاءكيد مى كند كه نمى توانيد به عـدالت رفـتار كنيد. اما در عين حال چون ممكن است در زندگى اجتماعى حوادثى پيش آيد كه تـعـدد زنـان را ايـجاب كند، بدين جهت آن را به شرط عدالت روا شمرده است . محمد صلى الله عـليـه و آله در اثـنـاى جـنـگـهـاى مسلمانان كه گروهى از آنان كشته مى شدند و طبعا زنـانـشـان بـيوه ماندند، بدين طريق رفتار كرد. واقعا آيا مى توانيد بگوييد كه پس از جـنـگـهـا و امـراض عـمـومى و شورشها كه هزارها و ميليونها اشخاص تلف مى شوند و عده زيادى زنان بى شوهر مى مانند اكتفا به يك زن بهتر از چند زن است كه به طور استثناء و بـه قيد عدالت روا شمرده شده است ؟ آيا مردم مغرب زمين مى توانند ادعا كنند كه پس از جـنـگ جهانگير، قانون اكتفا به يك زن همانطور كه اسما وجود دارد عملا نيز اجرا شده است ؟)
اشكالات و معايب چند همسرى
سـعـادت و خـوشـبـخـتـى زنـاشويى در گرو صفا، صميميت ، گذشت ، فداكارى ، وحدت و يگانگى است . و همه اينها در چند همسرى به خطر مى افتد.
گـذشـته از وضع ناهنجار زنان و فرزندان دو مادره ، از نظر خود مرد آنقدر مسؤ وليتهاى تعدد زوجات سنگين و خردكننده است كه روآوردن به آن پشت كردن به مسرت و آسايش است .
اكـثـر مـردانـى كـه از تـعدد زوجات راضى و خشنودند آنها هستند كه عملا از زير بار مسؤ وليتهاى شرعى و اخلاقى آن شانه خالى مى كنند، زنى را مورد توجه قرار داده زن ديگر را از حساب خارج مى كنند و به تعبير قرآن كريم او را (كالمعلقه ) رها مى كنند. آنچه اين گونه افراد نام تعدد زوجات به آن مى دهند در واقع نوعى تك همسرى است تواءم با ستمكارى و جنايت و بيدادگرى .
مـثل عاميانه در ميان مردم رايج است ، مى گويند: (خدا يكى ، زن يكى ). عقيده اكثر مردان بـر ايـن بـوده و هـسـت و حقا اگر خوشى و مسرت را مقياس قرار دهيم و مساءله را از زاويه فردى و شخصى بسنجيم عقيده درستى است . اگر درباره همه مردان صادق نباشد درباره اكثريت مردان صادق است .
اگر مردى خيال كند كه تعدد زوجات با قبول همه مسؤ وليتهاى شرعى و اخلاقى به نفع اوسـت و او از نـظـر تن آسايى از اين كار صرفه مى برد، سخت در اشتباه است . مسلما تك همسرى از نظر تاءمين خوشى و آسايش بر چند همسرى ترجيح دارد، اما...
بررسى صحيح
بـررسـى درسـتـى و نـادرسـتـى مـسـائل مـانـنـد تـعدد زوجات - كه ناشى از ضرورتهاى شخصى يا اجتماعى است - به اين نحو صحيح نيست كه آن را با تك همسرى مقايسه كنيم .
بررسى صحيح اين گونه مسائل مـنـوط بـه ايـن اسـت كـه از طـرفـى عـلل و موجبات ايجاب كننده آنها را در نظر بگيريم و بـبـيـنيم عواقب وخيم بى اعتنايى به آنها چيست . از طرف ديگر نظرى به مفاسد و معايبى كـه از خـود ايـن مـسـائل ناشى مى شود بيفكنيم . آنگاه يك محاسبه كلى روى مجموع آثار و نـتـايـجـى كـه از دو طـرف مـسـاءله پـيـدا مـى شـود بـه عـمـل آوريـم . تـنـهـا در ايـن صـورت اسـت كـه ايـن گـونـه مسائل به صورت واقعى خود طرح و مورد بررسى قرار گرفته اند.
تـوضيحا مثالى ذكر مى كنم : فرض كنيد مى خواهيم درباره (سربازى اجبارى ) نظر بدهيم . اگر تنها از زاويه منافع و تمايلات خانواده اى كه سرباز به آنها تعلق دارد بـنـگـريـم شـك نـدارد كـه قانون سرباز وظيفه قانون خوبى نيست . چه از اين بهتر كه قـانـونـى بـه نـام قـانـون سـربـازى وظـيـفـه وجـود نـداشـتـه بـاشـد و عـزيـز دل خانواده از كنارشان دور نرود و احيانا به ميدان جنگ و خاك و خون كشيده نشود!
امـا بـررسـى اين مساءله به اين نحو صحيح نيست . بررسى صحيح آن به اين نحو است كـه ضـمـن تـوجـه بـه جـدا شدن فرزندى از خانواده اى و احتمالا داغدار شدن آن خانواده ، عواقب وخيم سرباز مدافع نداشتن را براى كشور در نظر بگيريم . آن وقت است كه كاملا مـعـقول و منطقى به نظر مى رسد كه گروهى از فرزندان وطن به نام (سرباز) آماده دفـاع و جـانـبـازى بـراى كـشور باشند و خانواده هاى آنها رنجهاى ناشى از سربازى را تحمل كنند.
مـا در مقالات گذشته به ضرورتهاى شخصى و اجتماعى كه احيانا مجوز تعدد زوجات مى شـود اشـاره كـرديـم . اكـنـون مى خواهيم معايب و مفاسد ناشى از تعدد زوجات را بررسى كـنـيـم تـا زمـيـنـه بـراى يـك مـحاسبه كلى فراهم گردد و ضمنا روشن شود كه ما به يك سـلسـله مـعـايـب بـراى تعدد زوجات اعتراف داريم هر چند بعضى از ايرادات و اشكالات را وارد نمى دانيم چنانكه عنقريب روشن خواهد شد معايبى كه مى شود براى تعدد زوجات ذكر كرد زياد است و ما از جنبه هاى مختلف وارد بحث مى شويم . اينك پيمان آن اشكالات و معايب :
تعدد زوجات از نظر روحى
روابـط زنـاشـويـى مـنـحـصر به امور مادى و جسمانى يعنى تماسهاى بدنى و حمايتهاى مـالى نـيـسـت . اگـر مـنـحـصـر بـه ايـن امـور بـود تـعـدد زوجـات قابل توجيه بود، زيرا امور مادى و جسمانى را مى توان ميان افراد متعدد قسمت كرد و به هركدام سهمى داد.
در روابـط زنـاشـويـى آنـچـه عـمده و اساس است امور روحى و معنوى است ، عشق و عاطفه و احـسـاسـات اسـت . كـانـون ازدواج و نـقـطـه پـيـونـد دو طـرف بـه يـكـديـگـر دل اسـت . عـشـق و احـسـاسـات مـانـنـد هـر امـر روحـى ديـگـر قـابـل تـجـزيـه و تـقسيم نيست ، نمى توان آنها را ميان افراد متعدد سرشكن و جيره بندى كـرد. مـگر ممكن است دل را دو نيم كرد يا در دو جا به گرو گذاشت ؟ مگر مى شود قلب را به دو نفر تسليم كرد؟ عشق و پرستش يكه شناس است ، شريك و رقيب نمى پذيرد. جو و گـنـدم نـيـسـت كـه بـشـود پـيـمـانـه كـرد و بـه هـر نـفـر سـهـمـى داد. بعلاوه ، احساسات قـابـل كـنـتـرل نـيـسـت . آدمـى در اخـتـيـار دل اسـت ، نـه دل در اخـتـيـار آدمـى . پـس آن چـيـزى كـه روح ازدواج اسـت و جنبه انسانى آنست و روابط دو انـسـان را از روابـط دو حـيـوان - كـه صـرفـا شهوانى و غريزى است - متمايز مى كند نه قابل قسمت است و نه قابل كنترل . پس تعدد زوجات محكوم است .
بـه عـقـيـده ما در اين بيان قدرى اغراق وجود دارد، زيرا راست است كه روح ازدواج عاطفه و احـسـاسـات است ؛ هم راست است كه احساسات قلبى تحت اختيار آدمى نيست ؛ اما اينكه گفته مـى شـود احـسـاسـات قـابل تقسيم نيست ، يك تخيل شاعرانه بلكه يك مغالطه است ، زيرا سـخـن در اين نيست كه احساسات بخصوصى را مانند يك قطعه جسم دو قسمت كنند و به هر كـدام سـهـمـى بـدهـنـد، تـا گـفـتـه شـود كـه امـور روحـى قـابل تقسيم نيست ؛ سخن در ظرفيت روحى بشر است . مسلما ظرفيت روحى آدمى آنقدر محدود نـيست كه نتواند دو علاقه را در خود جاى دهد. پدرى صاحب ده فرزند مى شود و هر ده نفر را تا حد پرستش دوست مى دارد، براى همه آنها فداكارى مى كند.
بلى ، يك چيز مسلم است و آن اينكه عشق و احساسات هرگز در صورت تعدد آنقدر اوج نمى گـيـرد كـه در وحـدت مـى گـيـرد. اوج اعـلاى عـشـق و احـسـاسـات با تعدد سازگار نيست ، همچنانكه با عقل و منطق نيز سازگار نيست
راسل در زناشويى و اخلاق مى گويد:
(بـسـيـارى از مـردم امـروز عـشـق را يـك مـبـادله مـنـصـفـانـه احـسـاسـات مـى دانـنـد و هـمـيـن دليـل بـه تـنـهـايى ، صرف نظر از دلايل ديگر، براى محكوم كردن تعدد زوجات كافى است .)
مـن نمى دانم چرا اگر بناست مبادله احساسات منصفانه باشد بايد انحصارى باشد؟ مگر پـدر كـه فـرزندان متعدد خود را دوست مى دارد و متقابلا آنها پدر را دوست مى دارند مبادله احـسـاسات آنها به طور منصفانه نيست ؟ اتفاقا با اينكه فرزندان متعدند علاقه پدر به هر يك از فرزندان بر علاقه هريك از فرزندان نسبت به پدر مى چربد.
عـــجـــيـب ايـن است كه اين سخن را كسى مى گويد كه دائما به شوهران توصيه مـى كـنـد كـهعـــشــق زن خـود را بـه بيگانه محترم بشمارند و مانع روابط عـاشـقانه آنها نشوند؛ متقابلاچـنـيـن تـوصـيـه هـايـى بـه زنـان مـى كـنـد. آيـــا بـــه عــقـيـدهراسل باز هم مبادله احساسات زن و شوهر منصفانه است ؟
تعدد زوجات از نظر تربيتى
هـووگـرى ضـرب المـثـل نـاسـازگارى است . براى زن دشمنى بالاتر از (هوو) وجود نـدارد. چـنـد هـمـسـرى ، زنـان را به قيام و اقدام عليه يكديگر و احيانا شوهر وا مى دارد و مـحـيـط زنـاشـويـى را - كـه بـايـد مـحـيـط صـفـا و صـمـيـمـيـت بـاشـد - بـه مـيـدان جنگ و جـدال و كـانـون كـيـنـه و انـتـقـام تـبـديـل مى كند. دشمنى و رقابت و عداوت ميان مادران به فـرزنـدان آنـهـا نـيـز سرايت مى كند، دودستگى ها و چنددستگى ها به وجود مى آيد، محيط خـانـوادگى - كه اولين مدرسه و پرورشگاه روحى كودكان است و بايد الهام بخش نيكى ومهربانى باشد - درس آموز نفاق و نامردى مى گردد.
در اينكه تعدد زوجات زمينه همه اين آثار ناگوار تربيتى است شكى نيست . اما يك نكته را نـبـايـد فـرامـوش كـرد و آن اينكه بايد ديد چقدر از اين آثار ناشى از طبيعت تعدد زوجات اسـت و چـه قـدر از آنـها ناشى از ژستى است كه مرد و زن دوم مى گيرند. به عقيده ما همه ايـن نـاراحـتـيـهـا مـعـلول طـبـيـعـت تـعـدد زوجـات نـيـسـت ، بـيـشـتـر معلول طرز اجراء آن است .
مردى و زنى با هم زندگى مى كنند و زندگى آنها جريان عادى خود را طى مى كند. در اين بين آن مرد در يك برخورد فريفته زنى مى گردد و فورا هوس چند همسرى به سرش مى زنـد. پـس از يـك قـول و قـرار مـحـرمـانـه نـاگـهـان زن دوم مثل اجل معلق پا به خانه و لانه زن اول مى گذارد و شوهر و زندگى او را تصاحب مى كند و در حـقـيـقـت بـه زنـدگـى او شـبـيـخـون مـى زنـد. واضـح اسـت كـه عـكـس العمل روحى زن اول جز كينه و انتقام چيز ديگر نيست . براى زن هيچ چيزى ناراحت كننده تر از ايـن نـيست كه مورد تحقير شوهر قرار بگيرد. بزرگترين شكست براى يك زن اين است كه احساس كند نتوانسته قلب شوهر خود را نگهدارى كند، و ببيند كه ديگرى او را تصاحب كـرده اسـت . وقـتـى كـه مـرد ژسـت خودسرى و هوسرانى مى گيرد و زن دوم ژست شبيخون زنى ، انتظار تحمل و بردبارى از زن اول انتظار بى جايى است .
امـا اگـر زن اول بـدانـد كه شوهرش (مجوز) دارد، از او سير نشده است و رو آوردن به چندهمسرى به معنى پشت كردن به او نيست ، و مرد ژست استبداد و خودسرى و هوسرانى را از خـود دور كـنـد و بـر احـتـرامـات و عـواطـف خـود نـسـبـت بـه زن اول بـيـفـزايـد، و هـمـچـنـيـن اگـر زن دوم تـوجـه داشـتـه بـاشـد كـه زن اول حـقـوقـى دارد و حـقـوق او محترم است و تجاوز به آنها جايز نيست ، خصوصا اگر همه تـوجـه داشـتـه باشند كه در راه حل يك مشكل اجتماعى قدم برمى دارند، مسلما از ناراحتيهاى داخلى كاسته مى شود.
قـانـون تـعـدد زوجـات يـك راه حـل مـتـرقـيـانه ناشى از يك ديد اجتماعى وسيعى است . حتما اجـراكـنـنـدگـان آن نـيـز بايد در سطح عاليترى فكر كنند و از يك تربيت عالى اسلامى برخوردار باشند.
تـجـربـه نـشـان داده اسـت كه در مواردى كه مرد ژست خودسرى و هوسرانى نداشته و زن احساس كرده كه شوهرش ‍ نيازمند به زن دوم است ، خود داوطلب شده و زن دوم را به خانه شـوهـرش آورده اسـت و هـيـچ يـك از نـاراحـتـيـهاى مزبور وجود نداشته است . اكثر ناراحتيها ناشى از طرز رفتار وحشيانه اى است كه مردان در اجراى اين قانون به كار مى برند.
تعدد زوجات از نظر اخلاقى
مـى گـويـنـد: اجـازه تـعـدد زوجـات اجـازه (شـره ) و شـهوت است ، به مرد اجازه مى دهد هـواپـرسـتـى كـنـد. اخـلاق ايـجـاب مـى كـنـد كـه انـسـان شـهـوات خـود را بـه حـداقـل مـمـكـن تـقليل دهد، زيرا مقتضاى طبيعت آدمى اين است كه هر اندازه جلو شهوت را باز گذارد رغبت و تمايلش فزونى مى گيرد و آتش شهوتش مشتعلتر مى گردد.
منتسكيو در روح القوانين صفحه 434 درباره تعدد زوجات مى گويد:
(پـادشـاه مـراكـش در حرمسراى خود از تمام نژادها، اعم از سفيد و زرد و سياه پوشت ، زن دارد. امـا اگـر ايـن شـخـص ‍ دو بـرابـر زنـهـاى كـنونى خود نيز زن داشته باشد باز هم خـواهـان زن تـازه خـواهـد بـود، زيـرا شـهـوتـرانـى مـثـل خـسـت و لئامـت اسـت و هـر چـه شـدت كـرد زيـادتـر مـى شـود، چـنـانـكـه تـحصيل سيم و زر باعث ازدياد حرص و آز مى گردد. تعدد زوجات رسم عشقبازى مستهجن و مخالف طبيعت (همجنس بازى ) را نيز مى آموزد و رايج مى كند، زيرا در عرصه شهوترانى هـر عـمـلى كـه از حـدود مـعـيـن خـارج گـرديـد بـاعـث اعـمـال بـى قـاعـده مـى گـردد. در اسلامبول وقتى كه شورشى درگرفت ، در حرمسراى يك حكمران حتى يك زن وجود نداشت ، چه آن حكمران با عشقبازيهاى مخالف طبيعت ، روزگار خود را مى گذرانيد.)
ايـن ايـراد را از دو نـظـر بـايـد مـورد بـررسى قرار داد: يكى از اين نظر كه مى گويند اخـلاق پـاك بـا اعـمـال شـهـوت مـنـافـات دارد و بـراى پـاكـى نفوس بايد شهوت را به حداقل ممكن تقليل داد. ديگر از نظر آن اصل روانى كه مى گويد مقتضاى طبيعت آدمى اين است كـه هـر چـه بـيشتر با آن موافقت شود بيشتر طغيان مى كند و هر چه بيشتر با آن مخالفت شود آرام مى گيرد.
اما از نظر اول : بايد بگوييم متاءسفانه اين تلقين غلطى است كه اخلاق مسيحى - كه بر پـايـه ريـاضـت اسـت و از اخـلاق هـندى و بودايى و كلبى متاءثر است - القاء كرده است . اخـلاق اسـلامـى بـر ايـن پـايـه نـيـسـت . از نـظـر اسـلام چـنـيـن نيست كه هر چه از شهوات تـقـليـل شـود با اخلاق سازگارتر است و اگر به حد صفر برسد صد در صد اخلاقى است . از نظر اسلام اخلاق با افراط در شهوترانى ناسازگار است .
بـراى ايـنـكـه بـدانـيـم تـعـدد زوجـات يـك عـمـل افراطى است يا نه ، بايد ببينيم آيا مرد بـالطـبـع تـك هـمـسرى است يا نه . از مقاله 31 معلوم شد كه شايد امروز يك نفر هم پيدا نـشـود كـه طـبـيـعـت مـرد را مـحـدود بـه تـك هـمـسـرى بـدانـد و چـنـد هـمـسـرى را يـك عـمـل انـحـرافـى و افـراطـى بـشـنـاسـد. برعكس ، عقيده بسيارى اين است كه طبيعت مرد چند همسرى است و تك همسرى چيزى است نظير تجرد كه برخلاف طبيعت مرد است .
اگـر چـه مـا بـا آن نـظر كه طبيعت مرد چند همسرى است مخالفيم ، اما با اين نظر هم موافق نـيستيم كه طبيعت مرد تك همسرى است و چند همسرى بر ضد طبيعت مرد است و نوعى انحراف و مخالف طبيعت است نظير همجنس بازى .
كسانى مانند منتسكيو كه تعدد زوجات را مساوى با شهوت پرستى مى دانند، نظرشان به حـرمـسـرابـازى اسـت ؛ خـيـال كرده اند كه اسلام با قانون تعدد زوجات خواسته است جواز حـرمـسـرا بـراى خـلفـاى عباسى و عثمانى و امثال آنها صادر كند. اسلام بيش از همه با آن كـارهـا مـخـالف اسـت . حـدود و قـيـودى كـه اسـلام بـراى تـعـدد زوجـات قائل است ، آزادى مرد هوسران رابكلى از او سلب مى كند.
امـا از نـظر دوم : اين عقيده كه مى گويد: (طبيعت آدمى هر اندازه ارضاء شود بيشتر طغيان مـى كـنـد و هـر انـدازه مـخـالفـت شـود بـهـتـر آرام مـى گـيـرد) درسـت نـقـطـه مـقـابل عقيده اى است كه امروز در ميان پيروان فرويد پيدا شده و مرتبا به نفع آن تبليغ مى شود.
فـرويـديست ها مى گويند: (طبيعت بر اثر ارضاء و اقناع آرام مى گيرد و در اثر امساك فزونى مى گيرد و طغيان مى كند). لهذا اين عده صددرصد طرفدار آزادى و شكستن آداب و سـنـن ، خـصـوصا در مسائل جنسى مى باشند. اى كاش منتسكيو زنده مى بود و مى ديد كه امروز چگونه فرضيه او مورد تمسخر فرويديست ها قرار گرفته است .
از نـظر اخلاق اسلامى هر دو عقيده خطاست . طبيعت ، حقوق و حدودى دارد و آن حقوق و حدود را بـايـد شـنـاخـت . طـبـيـعت در اثر دو چيز طغيان مى كند و آرامش را بهم مى زند: يكى در اثر مـحـرومـيـت و ديـگـر در اثـر آزادى كـامـل دادن و بـرداشـتـن هـمـه قـيـود و حـدود از مقابل او.
بـه هـر حـال نـه تـعدد زوجات ضد اخلاق و بهم زننده آرامش روحى و مخالف پاكى نفوس اسـت آنـچـنـانـكه امثال منتسكيو مى گويند، و نه قناعت ورزيدن به زن يا زنان مشروع خود ضد اخلاق است آنچنانكه فرويديستها عملا تبليغ مى كنند.
تعدد زوجات از نظر حقوقى
بـه مـوجـب عقد ازدواج ، هر يك از زوجين به ديگرى تعلق مى گيرد و از آن او مى شود. حق اسـتـمـتـاعى كه هر كدام نسبت به ديگرى پيدا مى كنند از آن جهت است كه منافع زناشويى طرف را به موجب عقد ازدواج مالك شده است . از اين رو در تعدد زوجات آن كه ذى حق شماره اول است زن سابق است . معامله اى كه ميان مرد و زن ديگرى صورت مى گيرد در حقيقت معامله (فـضـولى ) اسـت ، زيـرا كـالاى مـورد مـعـامـله يعنى منافع زناشويى مرد قبلا به زن اول فـروخـتـه شـده و جـزء مـايـمـلك او مـحـسـوب مـى شـود. پـس آنـكـس كـه در درجـه اول بـايـد نـظـرش رعـايـت شـود و اجـازه او تـحـصـيـل گـردد زن اول اسـت . پـس اگـر بـنـاسـت اجـازه تـعـدد زوجـات داده شـود بـايـد مـوكـول بـه اجـازه و اذن زن اول بـاشـد، و در حـقـيـقـت ايـن زن اول است كه حق دارد درباره شوهر خود تصميم بگيرد كه زن ديگر اختيار بكند يا نكند.
بـنـابـرايـن زن دوم و سـوم و چـهـارم گـرفـتـن درسـت مـثـل ايـن اسـت كـه شـخـصـى يـك بـار مـال خـود را بـه شـخـص ديـگـر بـفـروشـد و هـمـان مـال فروخته شده را براى نوبت دوم و سوم و چهارم به افراد ديگر بفروشد. صحت چنين مـعـامـله اى بـسـتگى دارد به رضايت مالك اول و دوم و سوم ، و اگر عملا شخص فروشنده مال مورد نظر را در اختيار افراد بعدى قرار دهد قطعا مستحق مجازات است .
  

next page نظام حقوق زن در اسلام از شهيد مطهري

back page