كودك از نظر وراثت و تربيت
(جلد دوم)

مرحوم محمد تقى فلسفى

- ۱۶ -


علل روانى خودخواهى
در جواب اين سوال بايد گفت علل و عوامل متعددى در ايام طفوليت براى كودكان ، و در تمام مدت عمر براى بزرگسالان مى توانند باعث ايجاد اين حالت روانى شوند و آدمى را به بيمارى خودخواهى گرفتار نمايند. چون موضوع اساسى بحث ما تربيت كودك است ، امروز درباره دو عاملى كه مربوط به دوران طفوليت است با شما سخن مى گويم .
اولين عامل به وجود آورنده اين حالت روانى وضع طبيعى كودك است . همان طور كه گاهى اطفال با اندامى ناموزون و غير طبيعى از مادران متولد مى شوند كه بعضى از آن عيوب بدنى با وسايل علمى اصلاح پذير است و بعضى غير قابل درمان ، هم چنين ساختمان روحى بعضى از اطفال نيز از روز اول ولادت غير طبيعى است ، كه گاهى در پرتو تربيت هاى دقيق و مراقبت هاى علمى اصلاح مى شود و گاهى درمان ناپذير است .
كودك دشوار
دانشمندان جهان امروز اين كودكان غير عادى را اطفال دشوار ناميده اند و درباره اوضاع و احوال آنان تحقيقات و تجربياتى نموده و آن ها را به گروهاى مختلفى دسته بندى كرده اند.
يك قسم از اطفال دشوار آن هايى هستند كه غرور و خودپسندى جزء سرشت آنان است . اين كودكان با ساختمان روحى مخصوصى كه دارند گويى از مادران خويش ، متكبر و خودخواه زاييده شده اند و از اول وضع روحى آن ها غير عادى است .
ساختمان اطفال دشوار
((طفل پارانوئياك از همان اول تولد داراى اخلاقى مخصوص به خود است ، از قبيل غرور فطرى كه در اثر آن خودخواهى بر تمام تمايلات ديگرش غلبه دارد.
رشد فوق العاه حسن انانيت و خودپرست و بى اعتنايى كه از حساسيت فوق العاده شروع مى شود و حتى ممكن است به فكر آزاد ديگران منتهى گردد.
لحنى كه معلول منطق غلط اوست و خطر اين حالت در اينجاست كه طفل پرانوئياك همواره بر اين منطق شكست ناپذير غلط، متكى است و از آن صرف نظر نمى كند، در ذهنش اشيا و موجودات به صورت كاملا غلطى نقش شده كه گويى در اشعه منكسرى ديده شده است .
قيافه و رفتار طفل پارانوئياك كاملا معلوم است . صورتش گرفته و سرد و سخت و غالبا عصبانى است ، لبانش باريك و كشيده ، نگاهش ثابت و سرد و زمانى كه مات مى شود به هيچ وسيله نمى توان وى را از اين حالت بيرون آورد. شخصيتش غير قابل تاءثير و تاءثر است و اين حالت انجماد روحى كه اغلب به خوبى نمايان است ، معرف اوست . چه ، وضع و حالتش نيز مانند عضلات صورتش بى حركت و بى نشاط مى نمايد. طفل كاملا خود را مى گيرد و چنان رفتار مى كند كه گويى در حال حمله است و به همه چيز بى اعتناست و حتى احتمال دارد كار به بى احترامى نسبت به ديگران نيز منجر شود.
تمام اين ها نشانه شخصيتى است كه ممكن است درهم بكشند، ولى تغيير نكند و خود را تغيير ندهد. در حركاتش سريع است و از اوان كودكى كوس ‍ استقلال مى زند و سعى مى كند راه زندگى اش را به تنهايى بيابد. بعضى اوقات اين گونه اطفال به جوامعى كه حس خودخواهى آن ها را ارضا ننموده و آن ها را رنجانده اند، اعلان جنگ مى دهند و چون اشخاصى ناراضى و خطرناكند و در اطراف خود سبب خرابى هاى هولناك مى شوند.))(450)
اين قبيل كودكان كه طبعا خويشتن پرست و مغرورند، حركات و سكناتشان ، گفتار و رفتارشان ، در برابر كودكان و بزرگسالان ، در مواقع باز و در حال عايد، توام به خودخواهى و تكبر است . اينان اگر در طول ايام كودكى شرايط مساعدى به دست آورند و بتوانند خواهش هاى غرورآميز خود را آزادانه اعمال نمايند و در محيط تربيتى و زندگى خويش با هيچ مانعى مواجه نشوند، سرانجام افرادى بد اخلاق و خودپسند، متكبر و غير قابل معاشرت ، جبار و زورگو بار مى آيند و در جامعه با غرور و نخوت زندگى مى كنند.
اين كودكان در زندگانى خيلى زود شكست مى خورند و مردم كه از معاشرت اين گونه افراد به سختى متنفرند، آن ها را از خود مى رانند و با تحقير و توهين از جامعه طرد مى شوند و در نتيجه عمرى را با محروميت و ناكامى مى گذارنند.
پرروش اطفار دشوار
پرورش صحيح اين قبيل اطفال ، كه خوى تكبر و غرور با سرشت آنان آميخته است ، مانند تمام كودكان دشوار برنامه مخصوصى دارد و با روش ‍ تربيت كودكان عايد و طبيعى متفاوت است . مربى شايسته و با تدبيرى لازم است كه از آنان سرپرستى نمايد و با مراقبت هاى علمى و عملى ، آن صفات ناپسند طبيعى از خمود كند و از رشد آن ها جلوگيرى نمايد، و در عوض ‍ خلقيات پسنديده اى را در روانشان پرروش دهد.
تربيت در لباس مشورت
((شاوينى درباره درمان لجاجت و تناقص گويى هاى كودكان متكبر چنين مى گويد: عنصر اصلى ميل به تناقص گويى ، تكبر است . مشاهدات يك نفر متكبر غالبا صحيح نيست . اگر او را بدون مقدمه با واقعيت مواجه نماييم كار خطرناكى است و حتى ممكن است موجب ثبات عادات ناپسنديده او نيز بشود، زيرا قبول نخواهد كرد كه تناقص مى گويد و به موجب عادت براى حرف هاى خود دليل خواهد آورد. نزد چنين شخصى هيچ گاه اصرار در ثابت كردن قول ديگرى نداشته باشيد، زيرا در واقع به او كمك كرده ايد. چه او حتما در برابر قول شما ايستادگى خواهد كرد. هيچ گاه با او مباحثه نكنيد و از هر موردى كه ممكن است او را تحريك كند و بپرهيزيد ولى با وجود اين كه مى دانيد در پس اين جلوه ها و تظاهرات اغلب چيزى نيست ، عقيده اش را بپرسيد و با او مشورت كنيد. اگر تا به حال امتحان نكرده ايد متعجب خواهيد شد كه چطور اين شخص مغرور و پر مدعا يك باره مردد مى شود نمى داند چه بگويد. زيرا او خود را فقط براى مخالفت با عقيده شما حاضر كرده بود. چندى او را بدين حالت بگذاريد، آن وقت خواهيد ديد كه با التماس از شما تمناى كمك خواهد كرد و نظريه شما را خواهد پذيرفت !
تحريك حس ابتكار
اين جريان كه از مبارزه با طف جلوگيرى مى كند يكى از محاسنش اين است كه از رشد اين تمايلات روحى عجيب در طفل ممانعت مى كند و ثانيا حس ‍ ابتكار او را تحريك كرده ايد و اين خود مى تواند علاج قطعى باشد، و بالاخره عادت مى كند كه مستقلا درباره هر اتفاقى فكر خود را به كار اندازد.))(451)
اين كودكان غير طبيعى اگر به درستى تربيت نشوند و همچنان با غرور و خودپرستى رشد كنند سرانجام مردمى خطرناك و ماجراجو خواهند شد و ممكن است در ايام زندى مصائب غير قابل جبرانى براى خود و ساير مردم به بار آورند، زيرا تحقير و بى اعتنايى مردم علاوه بر آن كه غرورشان را تشديد مى كند و تكبرشان را به سر حد جنون مى كشاند، اساس نسبت به جامعه اى كه آنان را رنجيده خاطر كرده و حس خودپرتس آن ها را ارضا ننموده است به سختى دشمن و بدخواه مى شوند و براى انتقام گرفتن ، به هر علم خطرناكى دست مى زند.
ژيلبرت روبن مى گويد:
((نوجوان پانزده ساله بسيار زيبا و متفرعن و بى اعتنايى كه تمام وقت خود را وقف اندازه گيرى مواد منفجره مى نمود و يك روز مقدارى از اين گردها منفجر شد و باعث آتش سوزى گرديد، از اين قبيل اطفال بود. آيا مى تونيد حدس بزنيد مقصودش از اين عمل چه بود؟ آرى او مى خواست دنيا را منفجر سازد، تمام دنيا را به معنى اعم و اين جملات خود اوست و اين هدف بزرگ خود ناشه خوبى از اخلاقش مى باشد.))(452)
غرور فطرى
نتيجه اين كه ساختمان روحى بعضى از اطفال غير عادى است و از اول داراى غرور فطرى و حس خودپسندى هستند و اين اولين عاملى است كه باعث پيدايش خوى ناپسند تكبر در بعضى از كودكان مى شود. تنها از راه تربتى هاى دقيق علمى و پرورش هاى اختصاصى ممكن است مزاج كج ساخته آن ها را به راه مستقيم هدايت نمود و از انحراف اخلاقى آنان جلوگيرى كرد. خوشبختانه تعداد اين قبيل كودكان دشوار و غير طبيعى ، اين قسم اطفال مغرور و خود پرست كه آتيه خطرناكى دارند، نسبت به كودكان سالم و طبيعى زياد نيست .
تحسين نابجا
دومين عالمى كه مى تواند در آدمى حس خودخواهى و خويشتن پرستى را به وجود آورد و مايه تيره روزى و بدبختى گردد، سوء تربيت هاى دوران كودكى است . پدران و مادران نادانى كه اطفال خردسال را نابجا مورد تشويق و تحسين قرار مى دهند، كسانى كه به فرزندان خود بيش از حد مناسب و مهربانى مى كنند، با اين رفتار ناپسند ضربه بزرگى به اساس ‍ خوشبختى و سعادت آن ها مى زنند و از كودكى بذر خود پسندى را در نهاد اطفال خويش مى ريزند و آنان را لوس و از خود راضى بار مى آورند.
گمراه كردن كودك
اين قبيل پدران و مادران در لباس دوستى به فرزندان خود دشمنى مى كنند و از اول طفل را در شناختن حد واقعى خودش گمراه مى نمانيد. به او مى گويند تو روحى ، تو جانى ، تو شمع محفل ، تو نور چشمى ، تو يگانه گوهر بى نظيرى ، تو از همه كودكان بالاترى ، تو ماند ندارى ، و خلاصه آن قدر به دروغ و بر خلاق واقع با او سخن مى گويند و عملا به او محبت و احترام مى كنند كه رفته رفته طفل ، آن حرف هاى بى اساس را درباره خودش باور مى كند و معتقد مى شود كه حقيقتا از همه بالاتر است .
تمام محبت ها و تشويق هايى را كه طفل در محيط پرورش دوران كودكى خود ديده است در نهاد وى ذخيره مى شود و روان او را تحت تاءثير خود قرار مى دهد. در بزرگسالى همان ذخاير درونى سرچشمه اساسى قسمتى زا خلقيات خوب و بد او خواهد شد.
((دوران كودكى ، نقاط اتكاى مستحكمى است كه توسعه حساسات در زمان بعد بدان مربوط مى باشد. ذخيره محبت كه كودك در دوران طفوليت تحصيل مى نمايد، يكى از نقاط اتكاست . محبت ، گذشته از جنبه جلب لذات شخصى كه حس خودپرستى كودك را به وجود مى آورد، شامل مجموعه احساساتى است كه طفل در محيط خانواده محيط درسى تحصيل مى نمايد.
محبت هايى كه طفل در دوران اول كودكى ، يعنى قبل از سنين 5 يا 6 ديده است و تجارب مطبوع نامطبوعى كه از آن حاصل شده اند در ضمير ناخود آگاه طفل ، آثارى از خود باقى مى گذراد كه نقاط حساس روحيه او را تشكيل مى دهند و در حقيقت مانند مراكز انرژى هستند كه بدون اطلاع شخص در رفتار آينده او موثر واقع مى شوند.))(453)
ضمير باطن طفل ناز پروده و لوس بار آمده مملو از خودخواهى و خويشتن پرستى است . چنين كودكى غير از خودش ، كسى را نمى بيند، زيرا پدر و مادر نادان جز اين درسى به او نداده اند. مهم ترين ذخيره اى كه از دوران طفوليت در نهادش انباشته شده تنها يك چيز است و آن خود پرستى است ، ايام كودكى درباره خويش عقيده دارد كه روح است ، جان است ، از همه بهتر است ، يگانه محبوب است . او با چنين فكر و روحيه اى قدم در اجتماع مى گذارد و متوقع است تمام زنان مانند مادرش و همه مردان مانند پدرش او را نوازش كنند و به وى احترام بگذارند.
اولين بارى كه بر خلاف انتظار، از مردم بى مهرى مى بيند و جامعه با او به سردى بر خورد مى كند ناراحت مى شود، شخصيتش متزلزل مى گردد، در خويشتن احساس حقارت مى كند. تكرار بى اعتنايى و تحقير مردم مصيبت حقارت را تشديد مى نمايد،شكست هاى متوالى و ناكامى هاى پى در پى در ضميرش متراكم مى گردد و نتيجه احساس حقارت به عقده حقارت تبديل مى شود و در باطنش طوفانى بر پا مى كند.
انديشه هاى متراكم
((احساس حقارت نوعى ناراحتى تشكيل يافته و منحرف روحى است و تمام شخصيت انسان را زير نفوذ خود قرار مى دهد، ولى عقده يا كمپلكس ‍ عبارت از توده اى از انديشه اى متراكم روحى است كه جزء شخصيت آدمى نشده و با هيچ نوعى تغيير شكلى نمى تواند جزئى از شخصيت ما را تشكيل دهد، زيرا همه عقده ها آزار دهنده و نفرت انگيز است و هميشه مبارزه اى پنهانى ميان آن ها و روح آدمى در جريان است . اين توده هاى متراكم انديشه ها، عقايد و احساسات ، ممكن است در نتيجه وقايع و تجارب مختلفى براى انسان پيش آمده باشد و شخص به جاى اين كه احساس ‍ مخصوص خود را به هنگام دريافت آن ها فراموش كرده يا از مغز بيرون رانده باشد، آن ها را حفره مغز و وجدان مخفى خود رانده است و بالنتيجه ياد آورى و تجديد و ظهور هر يك از اين ها در هر حال مايه رنج و عذاب صاحبش خواهد بود.))(454)
خودپسندى افراد مغرور و خويشتن پرست دليل بر نقص معنوى و غرور اخلاقى آن هاست كسانى كه به اين بيمارى مبتلا هستند و از مردم توقع احترام بيش از حد شايستگى دارند، بدون ترديد با محروميت و شكست روبه رو خواهند شد و بر اثر آن دچار عقده حقارت مى شوند.
(( عن على عليه السلام : كفى بالمرء منقصة ان يعظم نفسه .)) (455)
على عليه السلام مى فرمود: بر نقصان معنوى يك انسان همين بس كه خويشتن را بزرگ پندارد.
(( و عنه عليه السلام : كفى بالمرء غرور ان يثق بكلما تسول له نفسه .)) (456)
و همچنين فرمود: آن كس كه بيش از حد خود از مردم تمنا كند سزاوار محروميت و ناكامى است .
گشودن عقده ها
بيمارى چنين انسانى از خود اوست و در مانش نيز در اختيار او. اگر از عقل و داريت كمك بگيرد و به سوء تربيت پدر و مادر توجه عاجا نمايد، خود را تزكيه و تطهير كند، بلند پروازى را ترك گويد، خويشتن پرستى را فراموش ‍ نمايد و در حد واقعى خود بايستد، فورا پرده هاى ظلمانى به عقب مى روند، جهان در نظرش روشن مى شود، ناكامى ها خاتمه پيدا مى كنند، عقده هاى روانى يكى پس از ديگرى گشوده مى شوند و تا پايان عمر مانند يك انسان عادى در حدى كه شايستگى دارد مورد احترام جامعه خواهد بود.
بر عكس ، اگر در خطاى خود ايستادگى كند، در خويشتن پرستى پافشارى نمايد، به نداى واقعى عقل توجه نكند، حد خود را نشناسد، و همچنان خويشتن را عزيز و محبوب پندارد و از مردم توقع بابجا داشته باشد، شكست هاى پى در پى او را درهم مى شكند و عقده هاى جانكاه و طاقت فرسا زندگى را بر وى تلخ و غير قابل مى نمايد، به فكر انتقام گرفتن مى افتد و براى جبران حقارت و شكست هاى خويش او نيز از مردم تحقير ميكند، نسبت به جامعه متكبر مى شود و در واقع بى اعتنايى هاى مردم را نسبت به خودش با بى اعتنايى خودش نسبت به مردم پاسخ مى دهد، غافل از اين كه بى اعتنايى مردم به توقعات نابجاى او به حق بوده و بى اعتنايى او به ارزش ‍ واقعى مردم ناحق و بى مورد است .
بيمارى تكبر
در اين موقع مصيبت تشديد مى شود و انحراف اخلاقى افزايش مى يابد. موقعى كه خودپسندان به ناخوشى تكبر مبتلا مى شوند، زمانى كه بيمارى نخوت كه به مراتب از مرض خودخواهى خطرناك تر است ، آشكار مى گردد، متكبر بدبخت با گرفتارى ها و مصايب تازه اى مواجه مى شود.
خودپرست بر اثر عقده حقارت و به اميد تسكين خاطر و جبران شكست هاى درونى خويش به پناه تكبر مى رود، غافل از اين كه تكبر نه تنها شكست هاى تازه اى را به بار خواهد آورد.
آن كس كه به خود ناپسند تكبر دچار مى شود و جامعه را با چشم پستى و حقارت نگاه مى كند قهرا با عكس العمل شديد مردم مواجه مى گردد. جامعه چنين انسانى را جرم حقير داشتن مردم خوار و پست مى كند و با ناچيز شمردنش او را كيفر مى دهد.
(( قال على عليه السلام : من تكبر على الناس ذل . )) (457)
على بن ابى طالب در ضمن وصاياى خود به حضرت حسين عليهاالسلام فرموده است : فرزند عزيز، آن كس كه بر مردم تكبر كند و به آنان بزرگى بفروشد، ذليل و خوار خواهد شد.
مصائب و آلام اين گروه بدبخت و مبتلايان به بيمارى تكبر، تنها به ذلت و خوارى اجتماعى پايان نمى پذيرد، بلكه در بعضى از مواقع عقده حقارت و فشارهاى روانى آنان منشاء بيمارى هاى روحى و عصبى مى گردد و عوارض ‍ سخت و درمان ناپذيرى را به بار مى آورد.
(( در تحقيقاتى كه آدلر درباره آزار حقارت به عمل آورده نشان داده كه وضع روحى تعليم و تربيت و توجه به شخصيت در پيدايش بيمارى هاى روحى و عصبى نقشى مهم به عهده دارند.)) (458)
تكبر و تيرگى عقل
تكبر يكى از بزرگ ترين حجاب هاى ظلمانى عقل است . هر قدر نفوذ اين خوى ناپسنديده در دوران آدمى بيشتر شود، عقل تيره تر مى گردد و به هر نسبتى كه عوارض ناشيه از آن بروز نمايد، به همان نسبت از قدرت قضاوت عقل كاسته مى شود. متكبرين در رفتار خود به اعمال غير عاقلانه اى دست ميزند و ممكن است در بعضى از مواقع كار به ديوانگى منجر گردد. در روايات مذهبى به اين امر مهم روانى تصريح شده است . در نظر پيشوايان گرامى اسلام خطر تكبر براى عقل از تمام صفات مذموم بيشتر است .
(( عن على عليه السلام قال : شر آفات العقل الكبر.)) (459)
على (ع ) فرموده است : كبر، بدترين آفت خرد است .
(( قال الباقر عليه السلام : ما دخل قلب امرى شى ء من الكبر الانقص من عقله مثل ما دخله من ذلك ، قل ذلك او كثر.)) (460)
امام باقر(ع ) فرمود: در دل هيچ انسانى كبر وارد نمى شود مگر آن كه عقلش ‍ به همان اندازه ناقص مى شود، خواه كم باشد يا زياد.
بيمارى روحى
دانشمندان امروز جهان نيز تكبر را يكى از بيمارى هاى روحى مى شناسد و متكبرين را از نظر علمى مبتلاى به يك نوع جنون مى دانند و آنان را در رديف ساير ديوانگان به حساب مى آورند.
(( در پاره اى از موارد هذيان ، يعنى روش تفسير باطل ، طبيعتى ديگر به خود مى گيرد و به اختلال اخلاق و قوة تفسير و توجيه مربوط مى شود. در چنين مورد شخص متكبر و بدخواه و تحقير كننده مى شود و اطرافيان خود را بدنيت مى داند و رفته رفته اين فكر در مغزش ريشه مى دواند. هنگامى كه فضايا منحصر به همين امر باشد سروكار با كسى است كه اخلاقى مشكل پسند دارد، ولى اگر اين خصوصيات به نحوى محسوس شديد شوند ممكن است به هذيانى حقيقى يا واكنش هاى ضد اجتماعى منتهى گردند.
سريووكاپ گرا اين خصوصيات راتحت عنوان هذيان تفسير به خوبى مورد مطالعه قرار داده اند. اين بيماران در نخستين نظر ديوانه نمى نمايند، زيرا نيروى استدلال خود را از دست نداده اند و كسى كه با آنان سخن مى گويد چنين مى پندارد كه با مردمى دانا و دورانديش سروكار دارد. به همين جهت هم اين حالات را نخست به نام ديوانگى معقول ناميده بودند. عبارت جنون جزيى يا عبارت قديم مونومانى مربوط به همين تشخيصات است . اخلال اساسى كه عمقا اين تمايل روح را رهبرى مى كند اختلالى نفسانى و اخلاقى است و نوعى حالت نفسانى مى باشد كه از تكبر پديد آمده ، بيمار را از داورى بى طرفانه باز مى دارد و به آشكارا و به نحوى خودسرانه كسانى را كه ممكن است فرضا خار راه انجام مقاصد جاه پرستانه وى باشند متهم مى كند. اين اختلال كه صفتى خاص دارد در جريان زندگى معمولى ، مخصوصا در محيطهاى سياسى كه مشتهيات و كينه ها و تحقيرات ، مجالى وسيع دارند ديده مى شود. در پاره اى از بيماران ، تكبر و ميل به غلبه و تفوق برجسته تر و آشكارتر است و نوعى را كه فالره آزار كننده آزار ده ناميده است به وجود مى آورد. وجدان اخلاقى اين بيماران درباره خود به نوعى كرختى و بيهوشى دچار شده است و همين جهت آنچه مى خواهند يا مى خواهند انجام دهند به نظرشان عين كمال مى نمايد، ولى رفتار و گفتار ديگران را با سختى و بدبينى نكوهش مى كنند. هر كه با آن ها مخالفت كند يا كاملا در برابر كارهاى خودسرانه آنان سر تسليم فرود نياورد به زودى او را دشمن خود مى دانند و خود را آزرده مى پندارند، ولى در واقع از اين موضوع آگاه نيستند كه خود آنان آزار كننده مى باشند. اين نوع بيمارى طيبعتا انعكاس ‍ اجتماعى مهمى دارد و منشا بسيارى از نزاع ها، كينه ها، و جنگ ها مى باشد.))(461)
(( عن جابربن عبدالله الانصارى قال : مر رسول الله صلى الله عليه و آله بر جل مصروع و قد اجتمع عليه الناس ينظرون اليه . فقال (ص ): على ما اجتمع هولاء؟ فقيل له : على مجنون يصرع . فنظر اليه فقال : ما هذا بمجنون ، الااخبر كم بالمجنون ؟ قالوا بلى يا رسول الله . قال : ان المجنون حق المجنون المتبختر فى مشيه الناظر فى عطفيه المحرك جنبيه بمنكبيه ، فذاك المجنون و هذا المبتلى .)) (462)
ديوانه واقعى
جابربن عبدالله انصارى مى گويد: روزى رسول اكرم (ص ) در گذرگاه با شخص مصروعى برخورد كه مردم براى تماشاى او اطرافش جمع شده بودند. رسول اكرم (ص ) پرسيد: براى چه مردم اجتماع كرده اند؟ عرض ‍ شد: گرد ديوانه مصروعى جمع شده اند. رسول اكرم به مصروع نظر كرد، سپس فرمود: اين شخص ديوانه نيست ، آيا به شما بگويم كه ديوانه واقعى و مجنون حقيقى كيست ؟ عرض كردند آرى يا رسول الله بگوييد. فرمود: ديوانه حقيقى آن متبخبترى است كه با تكبر راه مى رود و از خودپسندى به دامن هاى خويش نگاه مى كند و پهلوهاى خهود را با حركت دوش هاى خويش حركت مى دهد.
چنين شخصى ديوانه واقعى است و اين مردى كه گردش جمع شده ايد دردمند مبتلايى است .
كسانى كه به بيمارى كبر مبتلا هستند، به علت خودپرستى همه كارهاى خود را پسنديده و زيبا مى دانند. متوقعند همه مردم از روش آنان پيروى كنند و تمام كنند و تمام گفتار و رفتار آن ها را صحيح مى كنند و او را مغرض و بدنيت مى خوانند و كينه او را به دل مى گيرند و اين خود دليل تيرگى عقل و ضعف خرد آنهاست .
(( عن الى الحسن عليه السلام قال : العجب درجات ، منها ان يزين للعبد سوء عمله فيراه حسنا فيعجبه و يحب ان يحسن صنعا.)) (463)
حضرت ابى الحسن (ع ) فرموده است : خودپسندى درجات و مراتبى دارد. يكى از آن درجات اين است كه رفتار بد و نادرست خودپسندان در نظرشان زيبا جلوه مى كند و آن را نيكو و پسنديده مى بينند. اينان از اعمال ناشايست خويش مسرور مى شوند و گمان مى كنند كه كار خوبى انجام داده اند.
(( عن على عليه السلام : اعجاب المرء بنفسه يدل على ضعف عقله . )) (464)
خويشتن بينى و خودپسندى آدمى ، دليل بر ضعف عقل و ناتوانى خرد اوست .
خودبينى و ضعف عقل
كبريايى و بزرگى فقط براى خداوندى سزاست كه غنى بالذات است و فقر و احتياج در حريم ذات مقدسش راه ندارد. همه موجودات به وى نيازمندند و او از هر جهت بى نياز است .
(( يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد. )) (465)
خداوند در قرآن شريف فرموده است : اى مردم همه شما به خداوند محتاجيد.
نيازمندى بشر
تنها ذات حميده صفات خداوند است كه غنى و بى نياز است و به حدى احتياج ندارد.
انسانى كه از گرسنگى يا تشنگى ، از سرما يا گرمازدگى ، طاقت و توان خود را از دست مى دهد، بشرى كه از حمله درنده يا گزنده يا حشره ناتوانى از پا در مى آيد و به حياتش خاتمه داده مى شود و خلاصه موجودى كه سر تا پا اسير ضعف و ناتوانى است ، هرگز بزرگى حقيقى و كبر واقعى ندارد تا خود را بزرگ جلوه دهد و نسبت به ديگران تكبر و جباريت نمايد.
آدمى اگر خود را به درستى بشناسد و اندازه واقعى خويش را درك كند و از آن حد تجاوز ننمايد هرگز به بيمارى خود پسندى و تكبر دچار نمى شود و بندگان خدا را به چشم حقارت و پستى نگاه نمى كند.
بر عكس انسان حد ناشناسى كه اسير خويشتن پرستى است ، جز خود كسى را نمى بيند و جز به منافع شخصى و ارضاى تمايلات خويشتن به چيزى فكر نمى كند و سعادت جامعه نزد او ارزشى ندارد. چنين انسانى ممكن است به جنايات عظيمى دست بزند و خودپرستى او را به راه بدبختى و سقوط قطعى بكشاند.
((اميال شخصى ، كه ما آن را به خودبينى تعبير مى كنيم موضوعش وجود ما، وجود جسمانى و نفسانى ماست . هر قدر اميال اجتماعى ما را به كارهاى اجتماعى مى كشاند و حيات و تكامل اجتماع را سبب مى شود، اميال شخصى نظرى به جامعه ندارد و در هر كار شخصيت و موجوديت فرد و منافع من است كه محور اصلى فعاليت ها قرار مى گيرد و در هر كار سبب مى شود كه حقوق خود را در نظر بگيرد و تكاليفش را پشت گوش ‍ بيندازد. اين جا جنايت تحت اشكال مختلف تمايلات فردى مانند كبر، ارج نهادن اغراق آميز به شايستگى خويش ، جست وجوى سعادت و پيروزى و آرزوى تملك ثروت منحصر به فرد چيزى صورت مى گيرد.
اما آن چه مسلم است همه اين تمايلات از حب ذات و عشق به خويشتن سرچشمه مى گيرد و اين خودپرستى است كه آدمى را وامى دارد ديگر آن را قربانى اميال خود كند، خلاصه ، جانى يك نفر آدم خودپرست است .))(466)
تذكرات بجا
يكى از خدمات بزرگ آزاد مردان و مربيان بشر تذكرات بجايى است كه در موقع خود، به خودپرستان و ستمگران متكر داده اند و با نصايح و اندرزهاى حكيمانه خويش آنان را، ولو به قدر چند ساعت ، از مركب خودپسندى و غرور پياده نموده اند. اين مطلب در تاريخ اسلام سوابق بسيارى دارد.
منصور دوانيقى از خلفاى جبار و ستمگر سلسله عباسى است . روزى يك مگس ناتوان صفحه صورت آن زماندار مقتدر را ميدان فعاليت خود قرار داد. آن قدر به لب و چشم و بينى او نشست و برخاست كه عرصه را بر وى تنگ كرد و منصور را سخت ناراحت نمود. به خدمتگزاران گفت : ((ببينيد در اطاق انتظار كيست .))
گفتند: (( مقاتل بن سليمان )).
مقاتل از محدثين و مفسرين بزرگ آن زمان بود. دستور داد به حضور بيايد. به محض اين كه مقاتل وارد تالار مخصوصى شد منصور به او گفت :
(( هل تعلم لماذا خلق الله الذباب ؟ قال نعم . ليذل الجبابرة . فسكت المنصور.(467)
منصور پرسيد: آيا مى دانى خداوند براى چه مگس را آفريده است ؟ جواب داد: بلى ، براى اين كه جباران و ستمگران متكبر را ذليل و خوار نمايد.
منصور از شنيدن اين جواب سكوت كرد و نسبت به مقاتل اظهار خشم و جباريت ننمود، گويى سخن مقاتل در او حسن اثر داشت .
توبيخ به موقع
مهلب بن ابى صفره از طرف عبدالملك مروان والى خراسان بود. روزى جامه خزى در بركرده و در كمال تكبر و تبختر از رهگذر عبور مى كرد. آزادمردى او را ديد. نزديك رفت و گفت اى بنده خدا اين طور راه رفتن متبكرانه مورد بدبينى و بغض خدا و رسول است .
(( فقال له المهلب : اما تعرفنى ؟ قال بلى اعرفك ، اولك نطفة قذرة و آخرك جيفة مذرة و انت بين ذلك تحمل عذرة . فمضى المهلب و ترك مشيته تلك .)) (468)
والى گفت : آيا مرا نمى شناسى ؟ آزادمرد فورا در جواب گفت : آرى مى شناسم . اولت نطفه جنسى بوده و آخرت مردار خبيثى خواهد شد و بين اين دو زمان ، حامل مقدارى كثافت هستى . مهلت رفت ، ولى اين گفتار صريح و نافذ او را از رفتار متكبراش بازداشت .
در اسلام تكبر يكى از بزرگ ترين صفات ذميمه و ملكات ناپسند است و در مذمت آن آيات و اخبار بسيارى رسيده است كه نقل همه آنها وقت وسيعى لازم دارد. تنها يك حديث را در پايان سخن به عرض مى رسانم :
(( عن حكيم قال : سالت ابا عبدالله عليه السلام عن ادنى الالحاد. فقال ان الكبر ادناه .)) (469)
راوى حديث مى گويد: از حضرت امام صادق (ع ) كمترين مرتبه الحاد و كفر را پرسيدم . اما در جواب فرمود كبر نازل ترين درجات كفر است .
ملاحظه مى كنيد كه امام صادق عليه السلام كبر را فقط به عنوان يك خلق ناپسند به حساب نياورده ، بلكه آن را يكى از مراتب كفر شناخته و در واقع خاطرنشان كرده است كه متكبر، با خوى ناپسند تكبر، به اولين درجه الحاد قدم گذارده است .
وظيفه مربيان
لازم است پدران و مادران در تربيت فرزندان كمال دقت را مبذول دارند، در تشويق فرزندان و اعمال مهر و محبت اندازه گيرى صحيح نمايند و از زياده روى پرهيز كنند و آنان را خودخواه و عزيز بى جهت باز نياورند، كه بر اثر شكست هاى زندگى و عقده هاى تحقير دچار بيمارى تكبر شوند و مردم را با ديده پستى و حقارت نگاه كنند.
لازم است پدران و مادران مردم را احترام نمايند و بدينوسيله درس ادب و فروتنى را به فرزندان خويش بياموزند و آنان را از تكبر و تبخير كه بزرگ ترين سقوط اخلاقى است محافظت نمايند.
لقمان حكيم به فرزند خود نصيحت كرد:
(( و لاتصعر خدك للناس و لاتمش فى الارض مرحا ان الله لايحب كل مختال فخور.
فرزند عزيز، هرگز به تكبر و خودپسندى از مردم روى مگردان و بر روى زمين با غرور و نخوت قدم بر مدار كه خداوند خودستايان متكبر را دوست ندارد.
نصحيت به فرزندان
به موقع است پدران و مادران علاوه بر اعمال روش هاى صحيح تربيتى ، به فرزندان خويش نصيحت كنند و مانند لقمان حكيم قبح تكبر و تحقير مردم را گوشزد آنان نمايند و از اين راه دين خود را در تربيت فرزندان به خوبى و به طور كامل ادا كنند.
انگيزه هاى تواضع
(( قال الله الظيم فى كتابه :
((ولله العزة و لرسوله و للمومنين )))) (470)
شكسته نفسى و فروتنى ، چاپلوسى و تملق ، يكى ديگر از عكس العمل هايى است كه مبتلايان به احساس حقارت از خود نشان مى دهند.
بعضى از كسانى كه در باطن گرفتار ضعف ، نارسايى ، شرمسارى ، پستى ، ترس ، و خلاصه يك نوع حقارتى هستند، براى جبران نقايص و پنهان نگاه داشتن حقارت خويش به تواضع ذلت آميز و چاپلوسى متوسل مى شوند. اين اظهار زبونى و ذلت از نظر دينى و علمى يكى از صفات ناپسنديده است و متاءسفانه مردم بسيارى به اين بيمارى اخلاقى و انحطاط روحى گرفتارند. به خواست خداوند در سخنرانى امروز توضيحى درباره اين فص مهم روانى و اجتماعى به عرض مى رسانم ، اميد است مورد استفاده واقع شود.
به موقع است قبل از شروع به بحث اذهان شنوندگان محترم را به نكته لازمى معطوف دارم و آن اين است كه يكى از صفات حميده و سجاياى در علم اخلاق اسلام ، تواضع است . هر مسلمانى در طرز معاشرت با ديگران ، نه تنها مكلف است از نخود و تكبر اجتناب نمايد و دامن خويش را از آن پليدى محفوظ دارد، بلكه علاوه بر آن موظف است نسبت به عموم مردم فروتنى نمايد و به شخصيت آنان از هر طبقه و در هر مقامى كه هستند احترام كند.
فروتنى
درباره تواضع و ارزش اخلاقى و اجتماعى آن روايات بسيارى رسيده و علماى حديث در كتب اخبار آورده اند. اولياى گرامى اسلام خود، داراى اين خوى پسنديده بودند و عملا با تمام طبقات مردم از فقير و غنى ، سياه و سفيد، با فروتنى و احترام آميزش مى كردند.
(( روى عن موسى بن جعفر عليه السلام انه مر برجل من اهل السواد دميم المنظر فسلم عليه و نزل و حادثه طويلا ثم عرض عليه نفسه فى القيام بحاجة ان عرضت له . فقيل له يابن رسول الله اتنزل الى هذا ثم تساله عن حوائجه و هو اليك احوج . فقال عليه السلام عبد من عبدالله و اخ فى كتاب الله و جار فى بلادالله يجمعنا و اياه خير الاباء آدم و افضل الاديان الاسلام .)) (471)
حضرت موسى بن جعفر (ع ) بر مرد سياه چهره بدمنظرى گذر كرد. بر وى سلام نمود و كنارش نشست . مدتى با او سخن گفت ، سپس آمادگى خود را در قضاى حوايجش اعلام فرمود. بعضى كه ناظر جريان بودند عرض كردند. يابن رسول الله ، آيا با چنين مى نشينى و از حوايج او سوال مى كنى ؟ حضرت در جواب فرمود: اين مرد سياه چهره بنده اى است از بندگان خدا و برادرى است به حكم كتاب خدا، همسايه اى است با ما در بلاد خدا. حضرت آدم بهترين پدران و آيين اسلام بهترين اديان ، ما و او را به هم ربط داده است .
سيره اولياى اسلام
(( عن رجل من اهل بلخ قال : كنت مع الرضا عليه السلام فى سفره الى خراسان . فدعا يوما بمائدة له ، فجمع عليها مواليه من السودان و غيرهم . فقلت جعلت فداك ، لو عزلت لهولاء مائده : فقال مه ان الرب تبارك و تعالى واحد والام واحدة والاب واحد و الجزاء بالاعمال .)) (472)
مردى از اهل بلخ مى گويد: در سفرى كه على بن موسى الرضا عليهاالسلام به خراسان مى رفت ، من با آن حضرت بودم . روزى در كنار سفره خود تمام نوكرها و غلامان سياه و سفيد را براى صرف غذا جمع كرد. عرض كردم . بهتر بود براى غلامان و نوكرها سفره جداگانه اى مى گستردند. فرمود: ساكت باش . خداى همه يكى است ، مادر و پدر همه يكى است ، پاداش و كيفر هر كس بسته به طرز عمل اوست .
روايات بسيارى نظاير اين دو حديث در اخبار مذهبى رسيده و عموما حاكى از كمال تواضع رسول اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام نسبت به تمام طبقات مردم است . پيشويان اسلام علاوه بر آن چه درباره فروتنى به پيروان خود گفته اند، عملا نيز اين درس اخلاق را به مردم آموخته اند.
در تواضع ممدوح دو نكته مهم قابل ملاحظه است كه همواره بايد در مورد توجه باشد:
اول آن كه فروتنى و تواضع از حد خود خارج نشود و به راه زياده روى و افراط نگرايد، زيرا تواضع نيش از اندازه تملق و چاپلوسى است و آن خود از صفات ذميمه است .
اطمينان خاطر
دوم آن كه منشاء روانى تواضع شرف و فضيلت انسانى و احترام به حقوق ديگران باشد نه ضعف نفس و زبونى . به عبارت روشن تر متواضع كسى است كه به شخصيت خود مطمئن باشد و در ضمير خويش هيچ نوع حقارت و خوارى احساس ننمايد. تنها با احترام وظيفه انسانى و سجيه اخلاقى به مردم احترام كند و نسبت به آنان فروتنى نمايد.
على عليه السلام در ضمن بيان صفات مردان با ايمان فرموده است :
(( سهل الخليقة لين العريكة ، نفسه اصلب من الصلد و هو اذل من العبد. )) (473)
اينان اخلاقى همواره و ملايم و طبيعتى نرم و متواضع دارند، روانشان از سنگ سخت محكم تر است و در رفتار با مردم از بندگان زرخريد، افتاده تر و خاضع تر.
در اين حديث على (ع ) فرموده است : روح مؤ منين متواضع از سنگ سخت محكم تر است . مقصود از اين تعبير بيان مراتب اطمينان نفس و آرامش ‍ خاطر آن هاست و تمام ارزش اخلاقى تواضع وابسته به اين حالت روحى است .
حقارت درونى
تواضعى كه منشاء آن حقارت هاى درونى و خوارى هاى باطنى باشد، تواضعى كه از ترس يا طمع سرچشمه گرفته باشد، و خلاصه تواضعى كه ريشه اساسى آن احساس حقارت و پستى متواضع باشد، نه تنها باعث تعالى روان و صفاى جان نمى شود، بلكه اين خود باعث ريشه دار شدن پستى هاى باطنى و راه تمرين تن به ذلت دادن است . به خصوص در مواردى كه فروتنى از حد خود بگذرد و به محيط ناپاك چاپلوسى و تملق وارد شود.
اسلام به حفظ حيثيت و شرف مسلمين اهميت بسيار داده و عزت آنها را در رديف عز خدا و پيغمبر ذكر كرده و آن را بزرگ شمرده است . اسلام پيروان خود را از هر عملى كه مايه خوراى و ذلت آنان شود برحذر داشته و صريحا منع نموده است .
(( و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين .))
خداوند در قرآن شريف فرموده است : عزت براى خدا و پيغمبر و مؤ منين به آيين اسلام است .
اجتناب از ذلت
(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لالحل لمومن ان يذل نفسه .(474)
رسول اكرم فرمود: براى هيچ مسلمانى روانيست كه خود باعث ذلت و خوارى خويش شود.
(( و عنه صلى الله عليه و آله : ليس للمومن ان يذل نفسه . )) (475)
و نيز فرموده است : هيچ مؤ منى حق ندارد خود را ذليل و پست نمايد.
(( عن الى علدالله عليه السلام : ان الله فوض الى المومن كل شى ء الا اذلال نفسه .)) (476)
امام صادق (ع ) فرموده است : خداوند تمام كارهاى هر مسلمانى را به خود او واگذار نموده است مگر ذليل كردن خود.
يعنى مومن حق ندارد موجوبات خوارى و ذلت خود را فراهم آورد.
تمايلات خوار كننده
(( عن العسكرى عليه السلام : ما اقلح بالمومن ان تكون له رغبة تذله .)) (477)
حضرت امام حسن عسكر عليه السلام فرمود: چقدر قبيح است كه در باطن مسلمان ميل و رغبت به چيزى باشد كه سبب ذلت و خوارى او باشد.
(( عن ابى عبدالله السلام قال : ان الله فوض الى المومن اموره كلها و لم يفوض اليه ان يذل نفسه العزيز.(478) ))
امام صادق (ع ) فرمود: خداوند امور مربوط به مومن را به خود او واگذار نموده ، ولى ذليل كردن نفس عزيز خود را به وى وانگذارده است .
مكتب آزادگى
سازمان حكومت آسمانى اسلام بر اساس عز و شرف مسلمين پى ريزى شده و طبق مقررات قطعى ، تمام مردم عزيز و محترمند و هر عملى كه باعث كمترين هتك حرمت و توهين مسلمانى ممنوع شناخته شده است . در حكومت اسلام تملق و چاپلوسى ، خوارى و فرومايگى ، راه ندارد. آيين اسلام مكتب تربيت آزاد مردان است . آزادگى و آزادمردى با زبونى و ذلت سازگار نيست .
اگر در جهان بايدت برترى
نبايد كه خود پست و دون بشمرى
چو خود خويشتن پست بينى و خوار
دگر از كس اميد عزت مدار
حفظ شرف و پرهيز از خوارى و ذلت براى مسلمين به قدرى مهم است كه فقها در بيان وظايف شرعى مردم آن را مراعات كرده و بر آن اساس فتوا داده اند.
در مورد تهيه آب وضو گفته اند:
(( لو وهبه غيره بلا منة و ذلة وجب القبول .(479)
اگر مكلف در شرايطى قرار گرفته كه با هيچ وسيله نمى تواند آب براى وضوى واجب تهيه كند و راه منحصر اين است كه شخصى مقدار آبى را كه براى وضو لازم است به او ببخشد، در اين صورت اگر آن بخشش توام با منت نباشد، اگر آن بخشش باعث ذلت و خوارى مكلف نشود، بايد قبول كند و با آن آب وضو بگيرد. واضح است كه اگر بخشش مستلزم ذلت و منت باشد، اسلام به چنين وضوئى راضى نيست . مكلف بايد تيمم كند و فريضه خود را بجاى آورد و براى تهيه آب وضو تن به ذلت و خوارى ندهد.
اولياى بزرگوار اسلام نه تنها خود برخلاف شخصيت و شرف مسلمين عملى نمى كردند، بلكه اگر مسلمانى مرتكب رفتار ذلت آميزى مى شد صريحا او را از آن عمل منع مى نمودند. در اين باره نيز روايات بسيارى رسيده است .
(( عن على بن ابيطالب عليه السلام : ان رسول الله صلى الله عليه و آله خرج على نفر من اصحابه . فقالوا له مرحبا بسيدنا و مولانا. فغضب رسول الله غضبا شديدا، ثم قال لا تقالوا هكذا ولكن قولوا مرحبا بنبينا و رسول ربنا، قولوا السداد من القول و لاتغلوا فى القول فتمرقوا.(480)
سخن ذلت آميز
على (ع ) فرمود: روزى رسول اكرم بر جمعى از اصحاب خود وارد شد. آنان باگشاده روئى و حسن احترام حضرت را سيد و مولاى خود خواندند. پيغمبر اكرم سخت خشمگين شد. فرمود: اينطور سخن نگوئيد و مرا سيد و مولا نخوانيد، بلكه بگوئيد پيغمبر ما و فرستاده خداى ما. سخن به راستى و حقيقت بگوئيد و در گفتار خود زياده روى و غلو نكنيد كه گرفتار ضلالت و گمراهى خواهيد شد.
(( ركب على عليه السلام يوما، فمشى معه قوم ، فقال عليه السلام لهم : لما علمتم ان مشى الماشى مع الراكب مفسده للراكب و مذلة للماشى ، انصرافوا.)) (481)
روزى على (ع ) بر مركب سوار شد. جمعى پياده پشت سرش به راه افتادند. حضرت به آن ها فرمود: مگر نمى دانيد پياده روى مردم در ركاب سوار باعث فساد اخلاق سوار و ذلت و خوارى پيادگان است ، برگرديد و به راه خود برويد.
على (ع ) در سفرى كه به شام مى رفت بين راه به شهر انبار وارد شد. جمع كثيرى از كد خدايان و مالكين بر مركب هاى خود سوار و به استقبال آن حضرت آمده بودند. موقعى كه على (ع ) نزديك شد يكباره همه از مركب هابه زير آمدند، پياده و به طور دسته جمعى در ركابش دويدند. اين صحنه در نظر على (ع ) عجيب و غير عادى آمد. پرسيد: (( اين چه كارى بود؟ چرا پياده شديد و دويديد؟))
عرض كردند:
((اين روش اخلاقى ماست كه براى تكريم و احترام امرا و فرمانروايان خود عمل مى كنيم .))
رفتار آميخته به ذلت
حضرت فرمود: ((به خدا قسم زمامداران شنا از اين رفتار نفعى نمى برند و طرفى نمى بندند، ولى شما با اين عمل پر زحمت و آميخته به ذلت خويشتن را در دنيا دچار رنج و مشقت مى كنيد و در قيامت نيز گرفتار بدبختى و عقاب خواهيد شد.))
(( ما اخسر المشقة وراءها العقاب و اربح الدعة معها الامان من النار.)) (482)
چه پر ضرر است آن رنج و مشقتى كه در پى آن مجازات و كيفر باشد! و چه پر منفعت است آن آسودگى و آزادى كه با آن ايمنى از عذاب الهى باشد!
(( قال على عليه السلام : من كانت له الى حاجة فلير فعها الى فى كتاب لاصون و جهه عن المسئلة . )) (483)
على (ع ) دستور داد كه هر كس به من حاجتى دارد درخواست خود را در نامه اى بنويسد. مى خواهم بدين وسيله آبروى درخواست كننده را از ذلت سؤ ال محفوظ دارم .
از اين چند حديث به خوبى استفاده مى شود كه اسلام تا چه پايه به حفظ حيثيت و شرف مسلمين توجه دارد. اسلام به احدى اجازه نمى دهد كه با رفتار و گفتار خويش موجبات ذلت و خوارى خود را فراهم آورد. دولت و ملت اسلام مكلفند در حفظ عزت فردى و ملى خود بكوشند و از هر عملى كه مايه تحقير حكومت اسلام يا توهين افراد مسلمين است اجتناب نمايند.
غريزه حب ذات
خود خواهى و حس صيانت ذات يكى از غرايز طبيعى انسان است و با سرشت او آميخته شده است . اين غريزه آدمى را وارد مى كند كه در حفظ شخص و شخصيت خويش بكوشد و جسم و جان را از دستبرد هر ناملايمى مصون نگاه دارد.
هر انسانى بالفطره به زندگى خود علاقه دارد. موقعى كه تشنه و گرسنه يا بيمار مى شود و حيات خويش را در معض خطر مى بيند، غريزه حب ذات او را به فعاليت وادار مى كند و با تمام جديت از پى آب و نان و طبيعت و درمان مى رود.
همچنين هر انسانى بالفطره به عز و شرف خود علاقه دارد و با تمام جديت در حفظ آن مى كوشد. موقعى كه آبروى خود را در معرض خطر مى بيند، وقتى احساس ذلت و خوارى مى كند، با تمام قوا در رفع آن قيام مى نمايد و همه نيروى خود را در اين راه به كار مى اندازد.

next page

fehrest page

back page