نشوز و شقاق
فلاسفه مى گويند: هر پديده اى براى حدوث و بقا نياز به دو علت محدثه و مبقيه
دارد؛ يعنى تا علت حدوث براى يك پديده محقق نباشد موجود نمى شود و تا علت بقا آن
پديده را يدك نكند باقى نمى ماند و سپس در تحقيقات خود به اين جا مى رسند كه: علت
بقا، چيزى غير از علت حدوث نيست؛ زيرا هر معلولى، شأنى از شؤون علت بوده و همچون
سايه اى تابع و وابسته به آن است و محال است كه بتواند به خودى خود يا به وسيله علت
ديگرى دوام و استمرار پيدا كند.
بنابراين، در فلسفه اسلامى، در باب علت و معلول، دو قانون مسلم داريم: يكى نياز
هر پديده مستمرى به دو علت حدوث و بقا و ديگرى وحدت و يگانگى اين دو علت.
اگر خانواده را به عنوان يك پديده پذيرفتيم و قبول كرديم كه اين پديده، در حدوث
خود معلول جذب و انجذاب زن و مرد است، بايد بپذيريم كه: در بقا نيز، معلول همين علت
است و حتماً آن چيزى كه عامل تشكيل خانواده است، عامل بقا و استمرار و حفظ پيوند
خانواده نيز هست.وقتى دو جنس مخالف، در حوزه تجاذب يكديگر قرار گرفتند، به فكر بستن
پيمان زناشويى با يكديگر مى افتند، زيرا هر كدام ديگرى را از جنبه هاى جسمى و روحى،
ظاهرى و باطنى، مادى و معنوى، براى زندگى مشترك، صالح و شايسته مى شناسد و كاملاً
طبيعى است كه با انجام مراسم ازدواج، زندگى خانوادگى را در كنار يكديگر آغاز كنند.
چه عاملى بهتر از عامل جذب و انجذاب مى تواند وسيله تشكيل خانواده شود و بقاى
خانواده را تضمين و زن و شوهر را در راه تحمل مسؤوليت هاى زناشويى بسيج و آماده
گرداند.
اثر ابتدايى جذب و انجذاب، انعقاد پيمان زناشويى و يگانه شدن دو بيگانه است و
آثار بعدى آن، چيزى جز قنوت و تمكين و حفظ و نفقه و حسن معاشرت نيست؛در حقيقت، آنچه
آيين مقدس اسلام، به عنوان حقوق زن و شوهر مقرر داشته، از آثار طبيعى جذب و انجذاب
است؛ يعنى زنى كه مى خواهد شوهر را به خود جذب كند و خود مجذوب او شود، قطعاً در
حضور او قانت و در غياب او حافظ ناموس و اندوخته مالى اوست و مردى كه مى خواهد زن
را به خود جذب كند و خود نيز مجذوب او باشد، حسن معاشرت پيشه مى كند و با فعاليت و
تلاش، نيازهاى مادى او را برآورده مى سازد.
مصلحت زندگى زن و شوهر و فرزندان ايجاب مى كند كه اگر خداى نخواسته، اين جذب و
انجذاب از يك طرف يا از هر دو طرف، رو به ضعف گراييده و در معرض زوال است، از راه
جهاد با نفس و توجه به توصيه هاى دينى و عكس العمل هاى نيك و بد دنيوى و كيفر و
پاداش اخروى و دلسوزى به حال فرزندان، زن در قنوت و حفظ و مرد در تأمين نفقه و حسن
معاشرت ساعى باشد و نگذارد بنيان مقدسى كه با تجاذب پديد آمده است با تدافع سرنگون
شود.
هرگاه زن يا شوهر، احساس كنند كه به تدريج آن جاذبه اى كه نسبت به شريك زندگى در
وجود خود احساس مى كردند، درحال ضعف و زوال است و در همان حال، عقل و منطق را بر
هواهاى نفسانى غالب گردانند و مسائل فوق را در نظر نگيرند، مشكلى زندگى خانوادگى را
تهديد نمى كند و زمينه اى براى متلاشى شدن بنيان خانواده، باقى نمى ماند؛ اما اگر
نخواستند يا نتوانستند بر هواهاى نفسانى غلبه كنند، زمينه براى دفع يا تدافع، فراهم
مى شود؛ اگر فقط يكى از آنها جاذبه ندارد، حالت او حالت نشوز و اگر هر دوى آنها
جاذبه ندارند، حالت آنها حالت شقاق است.
اسلام مى خواهد به جاى نشوز زن يا مرد، تمكين و حسن معاشرت و به جاى شقاق زن و
شوهر، وفاق و سازگارى و هماهنگى باشد. زن يا مردى كه گرفتار نشوز مى شود، در حقيقت،
خودش نخواسته يا نتوانسته است كه خود را درمان كند و اگر هر دوى آنها نسبت به
يكديگر در شقاق و گريز هستند، معلوم مى شود هيچ يك آنها درصدد علاج و درمان خود بر
نيامده اند.
هرگاه يكى از آنها حالت گريز دارد، وظيفه ديگرى است كه در صدد چاره جويى برآيد و
سعى كند او را از حالت گريز، به حالت جذب و كشش منتقل كند و هرگاه هر دوى آنها حالت
گريز دارند، وظيفه دو عضو از دو خانواده آنهاست كه موضوع را تحت بررسى قرار دهند و
شقاق را به وفاق تبديل كنند.
از نظر قرآن كريم، اصولاً خانواده بر دو نوع است:.
يكى آن كه: بناى آن، برپايه محكم جذب و انجذاب استوار است و بر فضاى آن، سكون و
آرامش و مودت و رحمت حاكميت دارد و زن و شوهر و فرزندان با آگاهى و وظيفه شناسى، به
حقوق متقابل يكديگر احترام مى گذارند و حتى به مرتبه ايثارگرى و فداكارى مى رسند و
با روح وفاق و سازگارى، زمينه هاى اختلاف را از ميان مى برند.
ديگرى آن خانواده اى كه بناى آن بر پايه لرزان نشوز و شقاق قراردارد. بر فضاى
چنين خانواده اى سكون و آرامش و مودت و رحمت حاكميت ندارد. يا مرد، از حسن معاشرت و
تأمين نفقه خوددارى مى كند، يا زن از قنوت و تمكين سرباز مى زند، يا هر دو دستخوش
تدافع وگريز شده اند؛ اگر گريز، از يك طرف است، نشوز و اگر از هر دو طرف است، شقاق
ناميده مى شود.
در اين كتاب انسان ساز، هم مسأله نشوز زن مطرح شده است و هم مسأله نشوز شوهر و
هم مسأله شقاق.
زن وظيفه دارد كه از راه جهاد با نفس و حسن تبعل، به هيچ وجه علايم نشوز را در
چهره و رفتار و گفتار خود ظاهر نسازد و مرد نيز وظيفه دارد كه با حسن معاشرت و
تأمين نفقه، كارى كند كه زن دستخوش دلهره و اضطراب نشود و آينده زندگى خانوادگى خود
را در خطر ننگرد.
پر واضح است كه در چنين فرضى مسأله اى به نام نشوز يا شقاق مطرح نمى شود و هيچ
گونه خطرى بناى مقدس خانواده را تهديد نمى كند؛ اما اگر آثار و علايم نشوز و شقاق
در چهره و رفتار و اخلاق زوجين يا يكى از آنها ظاهر شد، چه بايد كرد.
اگر مرد، با مشاهده آثار نشوز، در چهره و رفتار و اخلاق زن، بيم آن دارد كه زن
(ناشزه) شود، وظيفه اش چيست.
اگر زن با مشاهده آثار نشوز در چهره مرد و اخلاق و رفتارش، بيم آن دارد كه شوهر
و شريك زندگى اش (ناشز) گردد، تكليفش چيست.
اگر كسان زن و شوهر و داوران محاكم خانوادگى مشاهده مى كنند كه آثار دفع و گريز،
در چهره هر دو ظاهر است و بيم آن مى رود كه پيوند زناشويى گسسته شود، مسؤوليت آنها
چيست.
بررسى نشوز مرد.
قرآن به هر سه سؤال پاسخ داده است و ما در اين گفتار، پاسخ سؤال دوم را مطرح مى
كنيم:(1).
وَإنِ امْرَأة خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أوْ اِعْراضاً فَلا جُناحَ
عَلَيْهِما أنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَالصُّلْحُ خَيْر وَأحْضِرَتِ
الأَنْفُسُ الشُّحَّ وَإنْ تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإنَّ اللّهَ كانَ بِما
تَعْمَلُونَ خَبيراً؛(2).
اگر زنى بيمناك باشد كه شوهرش گرفتار نشوز يا اعراض شود، بر آنها گناهى نيست كه
در ميان خود صلح و آشتى برقرار كنند و بخل و مال دوستى در پيش نفوس انسان ها حاضر
است و اگر نيكى و تقوا پيشه كنيد، خداوند به كردار شما آگاه است.
در پايان اين آيه به مردان گوشزد كرده است كه: از راه احسان و تقوا منحرف نشوند
و زنان را آن چنان در تنگنا قرار ندهند كه ناگزير شوند براى تداوم زندگى زناشويى از
حقوق حقه خود چشم پوشى كنند؛ زيرا خداوند، به عمل آنها آگاه است و كج رفتارى هاى
آنها را در زندگى خانوادگى از نظر دور نمى دارد و يقيناً، اين عمل آنها عكس العمل
دارد.
اما اصل مطلب اين است كه: هنگام ظهور علايم نشوز در چهره و رفتار و اخلاق مرد،
زن نبايد بيكار و بى تفاوت بماند، بلكه از آن جا كه مى شود مرد گريزپايى را از راه
صلح و مصالحه و بذل و بخشش، رام كرد و به راه آورد، چه بهتر كه زن پيشگام شود و از
كيسه كرم و بزرگوارى، چيزى از حقوق خود به او واگذارد! مثلاً از همه يا قسمتى از
مهر و نفقه و ديگر حقوق خود چشمپوشى كند و بدين وسيله ثابت نمايد كه شوهر را نه به
خاطر ماديات، بلكه به خاطر ديگر مزاياى پر اهميت تر زندگى خانوادگى مى خواهد. او
فقط شوهر را به خاطر لباس و خوراك و پول توجيبى و چيزهايى از اين قبيل نمى خواهد،
بلكه او را به عنوان رفيق زندگى و قوام خود و ولى و مربى فرزندان و عضو مكمل و متمم
مجمع خانوادگى مى خواهد و اگر بنا باشد، بخل نفسانى شوهر، بخواهد كانونى اين چنين
را متلاشى و منهدم گرداند، او حاضر است جنبه هاى مادى را فداى جنبه هاى معنوى كند
كه به گفته قرآن كريم: الصُلْحُ خَيْر؛ صلح و آشتى، بهتر است.
البته، اين بخل نفسانى، تنها در مرد نيست، در زن هم هست. همچنان كه مرد، به خاطر
بخل، به نشوز روى آورده است، زن نيز به خاطر بخل مى خواهد دينارى از حقوق مادى خود
صرف نظر نكند.
اين جاست كه هر دو را بايد موعظه كرد. به مرد مى گويند: بيا اهل احسان و تقوا
باش، توجه كن كه خدا به كردارت آگاه است. اگر مرد، موعظه پذير بود، مشكل حل مى شود
و اگر نبود، زن را راهنمايى مى كنند كه: بيا به خاطر صلح و آشتى و رونق و تداوم
زندگى خانوادگى، كريمانه رفتار كن و با همت عالى و چشمپوشى از مال و منال، ماديت را
به معنويت ببخش و سخاوتمندانه شوهر را رام گردان.
اگر قبلاً گفته ايم كه بخل براى زن از صفات ممدوح است، در برابر غيرشوهر است،
اما در برابر شوهر، سخاوت و كرم براى زن از صفات ممدوح است و نبايد اينها را مطلق
پنداشت.
فقهاى ما درباره نشوز شوهر، چنين مى گويند:.
هرگاه نشوز شوهر، از راه خوددارى از اداى حقوق واجب، آشكار گردد، زن حق دارد
حقوق خود را از او مطالبه كند و به وسيله اندرز و موعظه، او را به راه آورد و اگر
به راه نيامد، شكايت او را به محكمه ببرد و قاضى وظيفه دارد كه او را بر اداى حقوق
زن، الزام و اجبار كند و اگر اطاعت نكرد، او را تعزير مى كند و حتى مى تواند خودش
از مال او به اندازه نفقه بردارد و به زن بدهد.
اما اگر مرد، ضمن اين كه حقوق واجب زن را ادا مى كند، از حسن معاشرت، سرباز مى
زند؛ يعنى آن اخلاقى كه لازمه تداوم و سلامت زندگى خانوادگى است، از خود نشان نمى
دهد، در اين حالت، زن مى تواند از همه يا بعض حقوق خود صرف نظر كند و شوهر را نسبت
به خود متمايل سازد.
در اين باره، رواياتى هم از پيشوايان دينى به ما رسيده است.
ابوبصير مى گويد: از امام صادق(ع) درباره آيه: (وَإن امْرَأة...) سؤال كردم.
حضرت فرمود:.
هذاتَكُونُ عِنْدَهُ الاِمْرَأةُ لا تُعْجِبُهُ فَيُريدُ طَلاقَها، فَتَقُولُ
لَهُ: أمْسِكْنِى وَلا تُطَلِّقْنِى وَأدْعُ لَكَ ما عَلى ظَهْرِكَ، وَأعْطِيكَ
مِنْ مالِى، وَأحِلُّكَ مِنْ يَوْمى وَلَيْلَتى، فَقَدْ طابَ ذلِكَ كُلُّةُ؛.
اين آيه، در باره مردى است كه از زن خويش، خوشش نمى آيد و مى خواهد طلاقش دهد،
ولى زن به او مى گويد: مرا نگاهدارى كن و طلاقم نده. من هرحقى بر تو دارم، وا مى
گذارم و از مال خود به تو مى بخشم و از حقوق روزانه و شبانه ام، هر چه هست، حلالت
مى كنم. اينها همه، پاك و حلال است.
پس اگر در چنين شرايطى، زن از حقوق و اموال خود چيزى به شوهر بدهد، براى شوهر
قبول آن جايز و گرفتن آن حلال است؛ در حقيقت، اگر مرد مى خواهد عملى انجام دهد كه
منع شرعى ندارد، مى تواند آنچه زن براى برقرارى صلح مى دهد، بگيرد و حلال است، اما
اگر مى خواهد كارهايى انجام دهد كه از نظر شرعى بر او حرام است، حق گرفتن چيزى از
زن ندارد و اگر بگيرد، حرام است.(3).
بررسى ضعف يا عدم تمايل مرد.
مردى كه نسبت به همسر خويش تمايلى ندارد، يا تمايلى ضعيف دارد، يا به خاطر جنبه
هاى ظاهرى و جسمى و يا به خاطر جنبه هاى اخلاقى و دينى و يا به خاطر طمع مالى و
مادى است.
تنها در فرض دوم، حالت مرد قابل توجيه است، اما دليل اين نمى شود كه نسبت به
همسر خود چهره ناشزانه و مغرضانه، نشان بدهد، بلكه از آن جا كه: هر انسانى قابل
تربيت و اصلاح است، بايد بكوشد و از راه هاى صحيح، او را اصلاح و تهذيب كند.
اما در فرض هاى اول و سوم، حالت مرد به هيچ وجه قابل توجيه نيست. در يك انسان
آنچه اصالت دارد، انسانيت و اخلاق و ديندارى است و آن ازدواجى ميمنت و بركت دارد كه
به خاطر اين امور انجام بگيرد و تداوم پيدا كند، اما آن ازدواجى كه به خاطر مال و
جمال باشد، از ديدگاه اسلام، بركت و ميمنتى ندارد. به همين جهت است كه وقتى مردى
خدمت پيامبر خدا مى آيد و در امر نكاح مشورت مى كند، به او مى فرمايد:.
عَلَيْكَ بِذاتِ الدِّين تَرَبت يَداكَ؛(4).
بر تو باد كه همسر ديندار اختيار كنى، دست هايت نيازمند خداوند باد.
جالب اين است كه رهبران اسلام، به اشخاصى كه در انتخاب همسر، اصالت را به
ديندارى مى دهند، وعده مال و جمال داده اند.
امام صادق(ع) فرمود:.
اِذا تَزَوَّجَ الرَجُلُ المَرأة لِجَمالِها أو لِمالِها وُكِّلَ إلى ذلِكَ،
وَإذا تَزَوَّجَها لِدينِها رَزَقَهُ اللّهُ الجَمالَ وَالمالَ؛(5).
هرگاه مرد، زنى را به خاطر زيبايى و ثروتش به همسرى بگيرد، به همان واگذار مى
شود (و معلوم نيست كه به آنها برسد) و هرگاه او را به خاطر دينش به همسرى بگيرد
خداوند زيبايى و مال، روزى او مى سازد.
حال اگر درنيمه راه زندگى زناشويى، همچون ابتداى آن، باز مرد اصالت را به دين و
اخلاق بدهد، خداوند او را از مال و جمال برخوردار و بهره مند مى سازد و اگر اصالت
را به مال و جمال بدهد و در برابر زنى كه در اين جنبه ها ايدآل او نيست، حالت نشوز
و اعراض پيدا كند، تكيه بر ستون لرزانى زده است و دست حق، او را حامى و پشتيبان
نخواهد بود.
در اين جا، در درجه اول، مرد بايد از راه احسان و تقوا خود را از اين بن بست
بيرون بكشد و در درجه دوم، زن بايد از راه صلح و مصالحه و هر تاكتيك معقولى، مرد
گريز پايى را رام خود كند و از متلاشى شدن بنيان خانواده جلوگيرى نمايد.
اصالت و شرافت خانوادگي.
اگر خانواده را به درختى تشبيه كنيم، فرزندان به منزله بار و بر آن هستند و اگر
به يك زمين تشبيه نماييم، فرزندان به منزله گياهان آن مى باشند.
هر درختى ميوه سالم و شيرين نمى دهد و هر زمينى لاله و سنبل بر نمى آورد. بعضى
از درختان ميوه تلخ و ناسالم مى دهند و بعضى از زمين ها خار و خس مى پرورانند. به
فرموده قرآن كريم:.
وَالبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإذْنِ رَبِّهِ وَالَّذى خَبُثَ لا
يَخْرُجُ إلاّ نَكِداً؛(6).
سرزمين پاك، به اذن پروردگار گياهش بيرون مى آيد و از سرزمين ناپاك جز گياه اندك
و بى فايده بيرون نمى آيد.
آرى: زمين شوره، سنبل بر نيارد!.
در خانواده هاى اصيل و شريف كمتر اتفاق مى افتد كه فرزندان ناصالح و نانجيب
پرورانيده شوند و در خانواده هاى غير اصيل و ناصالح كمتر اتفاق مى افتد كه فرزندان
صالح و نجيب، پرورش يابند.
اصالت و شرافت خانوادگى از آن درجه اهميت برخوردار است كه مى تواند در رديف
معيارها در آيد و در بسيارى از موارد، به عنوان يك معيار اطمينان بخش مورد استفاده
قرار گيرد.
وقتى انسان مى بيند در خانواده هاى اصيل و شريف، اكثر افراد، داراى شخصيت مقبول
و دوست داشتنى هستند كه كمتر نقطه ضعفى در آنها پيدا مى شود و اگر هم پيدا شود، آن
قدر نقطه قوت در آنها هست كه جبران آن ضعف را مى كند و به طور كلى آن را مى پوشاند،
چرا از اصالت خانوادگى به عنوان يك معيار مورد اطمينان استفاده نكند.
در نهج البلاغه نامه اى است كه اميرالمؤمنين در پاسخ معاوية بن ابى سفيان نوشته
وطى آن ميان دو خانواده بنى هاشم و بنى اميه مقايسه كرده و نشان داده است كه در
برابر هر فضيلت و امتياز و برجستگى در خانواده بنى هاشم، يك رذيلت و انحطاط در
خاندان بنى اميه وجود دارد.
البته اميرالمؤمنين(ع) اهل خودستايى نيست، فقط جواب خود ستايى هاى معاويه را مى
دهد و در عين حال، حديث نعمت خدا مى كند و مى فرمايد:.
در خاندان ما پيامبر است و در خاندان شما ابوجهل كه كارش تكذيب حق بود. ما حمزه
شير خدا داريم و شما ابوسفيان، شير پيمان هاى باطل داريد. حسن و حسين، دو سرور
جوانان بهشت از ماست و كودكان جهنم (فرزندان مروان) از شما. فاطمه، بهترين زنان
عالم از ما و همسر ابولهب (به نام ام جميل كه قرآن او را هيزم كش خوانده) از شماست
و از اين قبيل چيزها كه به نفع ما و به زيان شماست!(7).
دكتر آلكسيس كارل فرانسوى دركتاب راه و رسم زندگى از خانواده اى سخن مى گويد كه
طبق آمار، اكثر افراد آن دزد و جانى و مديره مراكز فساد و... بوده اند.
آرى كرم ها و انگل ها، همواره در لجنزار به وجود مى آيند و رشد مى كنند.
خانواده خوب و شايسته و سالم، زمينه بسيار مناسبى براى پرورش فرزندان سالم و خوب
و شايسته است و خانواده بد و ناشايسته و ناسالم، زمينه بسيار مناسب براى پيدايش و
بار آمدن فرزندان ناسالم و بد و ناشايسته است.
به همين جهت است كه براى تشكيل خانواده، حتماً بايد به دنبال آن شريكى براى
زندگى بود كه از سلامت جسمى و فكرى و اخلاقى برخوردار باشد و در خانواده اى پاك و
سالم پرورش يافته باشد.
در روايات ما آمده است كه رهبر عالى قدر اسلام به پا ايستاد و فرمود:.
أيُّهَا النّاسُ إيّاكُمْ وَخَضراءَ الدِمَنِ؛(8).
اى مردم! از گياه سبزى كه بر زباله ها روييده است بپرهيزيد.
از پيامبر پرسيدند: مقصود از گياه سبزى كه بر زباله ها روييده، چيست فرمود:.
اَلمَرْأةُ الحُسَناءُ فى مَنْبَتِ السُوءِ؛(9).
زن زيبايى كه در خانواده اى ناشايسته به دنيا آمده است.
پيامبر خداْ در نيايش خود مى گفت:.
أعُوذُ بِكَ مِن إمْرَأةٍ تُشيبُنى قَبْلَ مِشيبى؛(10).
خدايا! به تو پناه مى برم از زنى كه مرا گرفتار پيرى زودرس كند.
و نيز فرمود:.
اِخْتارُوا لِنُطَفِكُمْ فَإنَّ الخالَ أحَدُ الضَجِيعينِ؛(11).
براى اين كه فرزندان شايسته اى داشته باشيد، به خويشاوندان همسر و خلق و خوى
آنها هم توجه كنيد.
از نظر اسلام، بهترين مردان كسانى هستند كه اهل تقوا و پاكى و گشاده دستى و
اصالت و شرافت خانوادگى باشند و نگذارند كه خانواده آنها دست پيش غير دراز كنند و
بدترين مردان، آنهايى هستند كه اهل تهمت و فحش باشند و تنها بخورند و خانواده خود
را بزنند و به پدر و مادر خود جفا كنند و عائله خود را نيازمند غير سازند.(12).
اميرالمؤمنين(ع) فرمود:.
يَظْهَرُ فى آخِرِ الزَمانِ واقتِرابِ الساعَةِ - وَهُوَ شَرُّ الأزمنةِ -
نِسوَة كاشِفات عارِيات مُتَبرِّجات مِنَ الدينِ، داخلات فى الفتن، مائلات إلى
الشَهَواتِ، مسرِعات إلى اللذات، مُستَحِهتُ المُحرَّماتِ، فى جَهَنَّمَ خالِدات؛(13).
در آخرالزمان زنانى پيدا مى شوند كه برهنگى وخودنمايى پيشه مى كنند و داخل فتنه
ها مى شوند و به شهوات مايل هستند و براى لذت ها شتابانند و محرمات را حلال مى
شمارند و در آخرت هم جاودانه در جهنمند.
امام صادق(ع) فرمود:.
لَيْسَ لِلمَرأةِ خَطَر (أى عديل) لالِصالِحَتِهِنَّ وَلا لِطالحتِهِنَّ أمّا
صالِحَتُهُنَّ فَلَيسَ خَطَرُهِا الذَهَبَ والفِضَّةَ، بلْ هِىَ خَير مِنَ الذَهَبِ
والفِضَّةِ، وَأمّا طالِحَتُهُنَّ فَلَيسَ الترابُ خَطَرَها، بَلِ التُرابُ خَير
مِنْها؛(14).
نه زن خوب، قيمت دارد و نه زن بد. زن خوب را نمى شود به سيم و زر سنجيد؛ زيرا از
سيم و زر بهتر است و زن بد را نمى شود با خاك سنجيد؛ زيرا خاك از او بهتر است.
مقصود از نقل اين روايات اين است كه دختران و پسران جوان توجه كنند كه براى
تشكيل خانواده شتابزدگى و ظاهر بينى غلط است؛ آنها به هنگام انتخاب همسر و شريك
زندگى بايد به دو نكته اساسى توجه كنند: يكى اين كه مى خواهند تشكيل كانونى براى
دلگرمى خود و فرزندان خود بدهند و اين كانون بايد پاك و سالم باشد. ديگر اين كه
سوابق خانوادگى همسر و سلامت جسمى و روحى و اخلاقى او را كاملاً در نظر بگيرند و با
الهام از مطالب بالا كه از رهبران دينى نقل شده است بهترين را برگزينند.
بنابر آنچه گذشت، در انتخاب همسر و شريك زندگى و يار و غمخوار، يكى از معيارهاى
بسيار مهم، اصالت و شرافت خانوادگى است.
براى دادن مشاغل اجتماعى - مخصوصاً مشاغل حساس - نيز توجه به اصالت و شرافت
خانوادگى، ضرورى و لازم است.
در فرمان مالك اشتر - كه برنامه حكومت اسلامى و كشوردارى بر الگوى ضوابط قرآنى
است - اميرالمؤمنين دستور مى دهد كه گزينش كارگزاران و عمال دولت بايد از ميان
كسانى باشد كه از (بيوتات صالحه) يعنى خانواده هاى شايسته هستند. البته اين هم بعد
از آن است كه آنها داراى حيا و تجربه بوده و مورد امتحان و آزمايش قرار گرفته
باشند.
مالك اشتر، نه تنها وظيفه دارد كه مشاغل حساس اجتماعى را بر معيار اصالت و شرافت
خانوادگى به اشخاص واگذار كند، بلكه خود نيز همواره بايد به كسانى نزديك شود كه از
(بيوتات صالحه) برخاسته اند.(15).
و بدين ترتيب، خطر اين كه زمامدار بر اثر اطرافيان ناصالح و خودخواه، از گرفتارى
ها و دردها و رنج هاى مردم بى خبر بماند و با يك سلسله گزارش هاى غلط و مغرضانه، او
را به دام داورى هاى غلط و خلاف واقع بكشند از بين مى رود.
همچنين مأموران او نيز بهترين خدمتگزاران امين و دلسوز مردم خواهند بود و فكر و
رفتار آنها جز در راه خير و صلاح و سعادت مردم، نخواهد بود.
اصالت و شرافت خانوادگى، انسان را از اين كه در مبارزات سياسى و اجتماعى تسليم
ننگ و خوارى و زبونى بشود، باز مى دارد، اما وقتى بنيان خانواده سست است و شخص
تاديد و ادراكش كار مى كند، خود را گرفتار يك لجنزار متعفن خانوادگى مى بيند، عامل
بازدارنده اى ندارد. او پدر را الگو قرار دهد يا مادر را! از اجداد پدرى در راه
صلاح و سداد الهام بگيرد يا ازاجداد مادرى!.
در حالى كه اگر هر كدام را بنگرد مى بيند يك قهرمان است، يك انسان فداكار و امين
است، يك شخصيت نوعدوست و خداترس است و... در اين صورت، دشوار است كه اين شاخه، خود
را از اصل ببرد و پاكى را به ناپاكى و صلاح را به فساد و فداكارى و سربلندى را به
ذلت و فرومايگى تبديل كند.
در يكى از سخنان جاودانه حسين(ع) به مناسبت حادثه جانگداز كربلا چنين آمده است:.
إنَّ الدَعِىَّ ابنَ الدَّعِىّ قَدْ رَكَزَ بَيْن اثنتَيْنِ، بَيْنَ السِلّةِ
وَالذِلَّةِ، وَهَيْهاتَ مِنَا الذِلَّةُ، يَأبَى اللّهُ ذلِكَ لَنا وَرَسُوْلُهُ
وَحُجُور طابَتْ وَطَهُرَتْ؛(16).
اين زنازاده كه پدرش نيز زنازاده است، مرا ميان دو چيز گرفتار كرده است: كشته
شدن و خوارى؛ اما خوارى، از ما دور است! خدا و پيامبر و دامن هاى پاك از اين كه ما
خوار بشويم، امتناع دارند.
در اين حماسه جاودانه - كه در عين حال بسيار هم حكيمانه است - هم تكيه روى جنبه
خانوادگى رقيب شده، هم تكيه روى جنبه خانوادگى خود صاحب سخن.
عجيب اين است كه رقيب، همچنان كه از جنبه هاى شخصى بسيار فرومايه است، از جنبه
خانوادگى نيز از همه چيز بى بهره است. او پسر زياد است و زياد همان است كه معاويه
به شهادت يك شراب فروش، به مردم اعلام كرد كه او را زياد بن ابى سفيان بنامند! اما
حسينژ، نه تنها از جنبه هاى شخصى سر بر آسمان عظمت مى سايد، بلكه از لحاظ خانوادگى
نيز بى همتا و بى نظير است.
حسين مى خواهد بگويد: نه تنها من - شخصاً - از رفتن زير بار ذلت ابا دارم بلكه
آن پدر و مادرى كه مرا در دامان پر مهر خويش پرورش داده اند نيز ابا و امتناع
دارند.
اصالت و شرافت خانوادگى در عرف مردم نيز مورد قبول و پذيرش واقع شده و حتى در
گذشته هاى دور نيز چنين بوده است.
قرآن، داستان مادر شدن مريم دوشيزه را در يك سوره مستقل نقل مى كند و ما را با
يكى از جلوه هاى قدرت بى مانند الهى آشنا مى سازد.
هنگامى كه كودك معصوم مريم متولد مى شود، براى مردم شگفت انگيز است. شگفتى مردم
به خاطر اين است كه چگونه ممكن است مريم، كودك نامشروع به دنيا بياورد، در حالى كه
پدر و مادر مريم هيچ كدام بد و آلوده دامان نبوده اند!.
قرآن در اين باره مى گويد:.
فَأتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً
فَرِيّاًُ يِا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أبُوكِ امْرَأ سَوْءٍ وَما كانَتْ أمُّكِ
بَغِيّاً؛(17).
مريم كه خود را مؤيد به تأييد الهى مى ديد، طفل را در آغوش گرفته، نزد قوم خود
آورد. قوم به او گفتند: چيزى عجيب آوردى اى خواهر هارون، پدرت مرد بدى نبود و مادرت
بدكاره نبود.
مردم، مريم را به برادر و پدر و مادرش مقايسه مى كنند. دخترى كه برادرى غيرتمند
چون هارون و پدر و مادرى شرافتمند و پاكدامن دارد چگونه ممكن است از جاده عفاف و
احصان خارج شده باشد!.
او دختر عمران است كه عمرى را به نيكنامى گذرانده و مادرش زنى است كه قبل از
تولدش نذركرده است كه اگر پسر باشد، او را در راه خدا آزاد بگذارد و چون دختر آورد،
او را مريم ناميد و از اغواگرى هاى شيطان در پناه خدايش قرار داد.(18).
مردم در زمينه خانوادگى مريم جز شرافت و نجابت و اصالت نمى ديدند و حتى از برادر
او هم انحراف اخلاقى سراغ نداشتند و به همين جهت، از اين كه او طفلى به دنيا آورده،
غرق در شگفتى و حيرت شده بودند؛ اما توجه نمى كردند كه همين زمينه پاك خانوادگى،
خود بهترين دليل بر پاكى مريم است و تولد عيسى مى تواند راهى براى شناخت خدا و
ديندارى و تهذيب و تزكيه انسان ها باشد.
يادآورى مى شود كه در آخرين روايتى كه در اين مبحث نقل شد، پيامبر خدا درانتخاب
همسر، مسأله دايى فرزندان و به اصطلاح (برادر زن) را مطرح مى كند.
رهبر اسلام در آن بيان حكيمانه خود توصيه كرد كه براى به وجود آوردن فرزند، دقت
كنيد كه زنى شايسته و اصيل و نجيب، براى خود انتخاب كنيد و به دنبال آن مى فرمايد:
(فَإنَّ الخالَ أحَدُ الضجيعَيْنِ) در حقيقت، با اين جمله مى خواهد خاطر نشان كند
كه: نمى شود همسر را تنها و منفرد در نظر گرفت. درست است كه همسر و شريك زندگى و هم
بستر و مادر، خود زن است، اما بايد توجه داشت كه او جسمى دارد و روح و روحياتى.
اكنون كه مراسم ازدواج انجام مى گيرد، دو جسم از دو خانواده مى برند و با تشكيل
خانواده جديد با يكديگر مى آميزند. در اين آميزش جديد، با پيوند جسمى دو انسان، دو
روح با مجموعه پيچيده اى از روحيات نيز با يكديگر مى آميزند. در آميزش اين دو روح و
آن روحيات، تمام روحيات دو خانواده نيز با هم آميزش كرده اند. اين جاست كه درمحيط
خانواده جديد، عموها و دايى ها و اجداد پدرى و اجداد مادرى، همه ظاهر مى شوند و
كپيه روحيات و خصايل آنها، همين فرزندان، نوه ها، خواهر زاده ها و برادرزاده ها
هستند.
صرف نظر از روحيات خانوادگى زن و شوهرى كه با هم آميزش مى كنند، مساله آميزش ژن
هاى دو خانواده نيز به طور جدى مطرح است و طفلى كه به دنيا مى آيد، مظهر ارثيات و
روحيات و خصايل دو خانواده خواهد بود و به همين جهت، حتى عموها و عمه ها و دايى ها
و خاله ها هم در كنار پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها مطرح مى شوند و همه بايد به حساب
بيايند.
بى جهت نيست كه گفته اند:.
(الْوَلَدُ الحَلالُ يَشْبَهُ العَمَّ وَالخالَ؛ حلال زاده به عمو و دايى مى
رود.) يا گفته اند: (اَلْوَلَدُ سِرُّ اَبيهِ؛ فرزند، راز پدر خويش است.).
اين تعبير، بسيار لطيف و جالب است. اين جا اگر (اب) را به مفهوم وسيع آن در نظر
بگيريم شامل پدر و مادر و پدربزرگ ها و مادربزرگ ها و عموها و دايى ها همه مى شود.
طفلى كه پس از گذراندن دوره جنينى، از مادر متولد مى شود، درحقيقت فاش كننده راز
همه آنهاست.
بنابراين، در تشكيل خانواده، تنها مسأله سعادت زن و شوهر مطرح نيست، بلكه سعادت
كودكان و نسل هاى بعدى نيز مطرح است. سعادت همه اينها در گرو اين است كه اين پايه
گذارى، صحيح و اساسى باشد و به هيچ وجه زن يا شوهر، معيارها را فداى هواهاى نفسانى
و شتابزدگى نكنند.
همچنين در تشكيل خانواده، تنها شخصيت خود زوجين، مستقل و جداى از خصوصيات و خصلت
ها و روحيات خانوادگى مطرح نيست، بلكه والدين آنها و اجدادى كه براى شجره خانواده،
به منزله ريشه هايند و خواهرها و برادرها كه براى شجره خانواده، همچون خود زوجين به
منزله شاخه هايند، بايد مورد توجه قرار گيرند.
در كنار اينها، باز بايد از عنصر يا عناصر ديگرى ياد شود كه از طريق تعليم و
تربيت، روحيات و خصايل خود را به فرزند منتقل مى كنند و به همين جهت است كه كودكان
اگر چه فرزندان جسمى اساتيد و معلمان و مربيان خود نيستند، ولى فرزندان روحانى آنها
هستند و به همين جهت است كه گفته اند: پدر كسى است كه تو را به دنيا بياورد و كسى
است كه تو را زن بدهد و كسى كه تو را تعليم دهد.
از اين جا عنصر معلم و مربى هم وارد صحنه مى شوند و روحيات و خصايل خودرا به
كودك منتقل مى سازندوحتى ممكن است كودك را آن چنان تحت تأثير قرار دهند كه روحيات و
خصايل ديگران را در وجود كودك مغلوب و بلكه مطرود سازند.
باز مى گرديم به داستان مريم:.
مادر مريم بعد از آن كه كودك نوزاد خود را مريم مى نامد و او را در پناه خداوند
قرار مى دهد، عنايات پروردگار به كمك خانواده مى آيد و مريم را براى تحمل يك
مسؤوليت بزرگ كه زادن وتربيت كردن عيسى مسيح است، آماده مى كند. قرآن در اين باره
مى گويد:.
فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأنْبَتَها نَباتاً حَسَناً
وَكَفَّلَها زَكَرِيّا؛(19).
خداوند مريم را به نيكى پذيرفت و او را به نيكى رشد داد و حضرت زكريا متكفل او
شد.
اين تعبيرات نشانگر اين است كه همه عوامل براى رشد صحيح و تشكل يافتن شخصيت مريم
آماده است. پدر و مادر و برادر و كفيل و مربى، همه خوبند و از شايستگى كامل
برخوردارند و مى توانند اين فرزند روحى و جسمى خود را آن چنان كه بايد و شايد
بپرورانند.
در پايان اين بحث، ضرورت دارد جمله ديگرى را نيز اضافه كنيم تا براى آنهايى كه
از وضع خانوادگى خود راضى نيستند، يا خانواده اى گمنام دارند، مايه اميدوارى باشد.
سلمان فارسى در ميان مسلمانان، فاميل و بستگان خانوادگى اش مشخص نبود، ولى
پيامبر اسلامْ درباره او فرمود:.
سَلْمانُ مِنّا أهْلَ البَيْتِ؛(20).
سلمان از خانواده ماست.
يكى از امويان - كه مردى شايسته بود - خدمت امام باقر(ع) آمد و از اين كه از يك
خانواده خبيث به دنيا آمده بود، اظهار نگرانى كرد و گريست. حضرت به او فرمود:.
أَنْتَ أمَوِىّ مِنّا أهْلَ البَيْتِ؛(21).
تو مردى اموى و از خاندان ما هستى.
آرى، ابراهيم خليل گفت:.
فَمَنْ تَبِعَنى فَإنَّهُ مِنّى؛(22).
هر كس پيروى من كند، از من (فرزند روحانى من) است.
پىنوشتها:
1.پاسخ سؤال اول و سوم را در مبحث (چگونگى رفع اختلافات خانوادگى) بررسى كرده
ايم.
2.نساء(4) آيه 128.
3.نقل از: جواهر الكلام، ج31، ص207 - 209 (به تلخيص).
4.روضة المتقين، ج8، ص114.
5.روضة المتقين، ج8، ص114.
6.اعراف (7) آيه 58.
7.نهج البلاغه، نامه 28.
8.روضة المتقين، ج8، ص109.
9.روضة المتقين، ج8، ص109.
10.روضة المتقين، ج8، ص109.
11.روضة المتقين، ج8، ص109.
12.روضة المتقين ص 106 به بعد.
13.روضة المتقين ص 106 به بعد.
14.روضة المتقين ص 106 به بعد.
15.نهج البلاغه، نامه 53.
16.باقر شريف القرشى، الامام الحسين، ج3، ص193، مكتبة الداورى، قم.
17.مريم(19) آيه 27 و 28.
18.آل عمران (3) آيه 35 به بعد.
19.آل عمران (3) آيه 37.
20.بحارالانوار(طبع قديم) ج11، ص7.
21.بحارالانوار(طبع قديم) ج11، ص7.
22.ابراهيم (14) آيه 36.