فصل چهارم : در سيره صالحان
سيد رضى و تجيل از مادر
سيد رضى رحمة الله مؤ لف نهج البلاغه و يكى از مفاخر آسمان پر ستاره دنياى تشيع ،
هميشه پاسدار مقام ارجمند مادر گرامى اش بود و از زحمات طاقت فرساى او تجليل به
عمل مى آورد. او در ضمن شعرى مادرش را چنين مى ستايد:
مادرم ! اگر همه مادران مانند تو نيكو كار و پاك سرشت بودند، هيچ فرزندى نياز به
سرپرستى پدر نداشت .
اين مادر علويه كه با شش واسطه به امير مؤ منان على عليه السلام نسبت مى رساند، زنى
با كمال و دانش ، دوست بود و شيخ مفيد كتاب احكام النساء
را به درخواست او نوشت و با اسلوب زيبايى به بانوان مسلمان عرضه نمود.
اين بانوى فرهنگ پرور، در دامن پر مهر خويش ، دو دانشمند بى بديل تربيت كرد كه در
جامعه اسلامى افتخارات مهمى آفريده و به درجات عالى رسيدند. آنان در اثر تربيت چنين
مادرى ، در فضائل اخلاقى ، علم و ادب ، عزت نفس ، شهامت ، علو همت ، علوم قرآنى و
مديريت اجتماعى ، سر آمد عصر بوده و موافق و مخالف شيفته مقامات عالى و كمالات
معنوى آنان گرديد.
خدمات اين دو دانشمند بزرگ اسلامى ،، مرهون زحمات مادر خوش فكر و فرهنگ دوست شان مى
باشد.
در تاريخ آمده است كه :
شيخ مفيد، بزرگ دانشمند دنياى اسلام ، شبى حضرت فاطمه زهرا عليهما السلام را در
خواب ديد: كه آن بانوى كرامت دست دو كودك خردسال خود، حسن و حسين عليهما السلام را
گرفته و در مسجد كرخ به نزد او آورد و به او فرمود: اى شيخ ! به اين ها دانش فقه
بياموز! او با تعجب فراوان از خواب بيدار شده از شدت هيجان عاطفى به گريه افتاد و
بعد به فكر فرو رفت . شيخ تا صبح همچنان با تحير در انديشه اين رؤ ياى صادقانه بود.
فرداى آن شب در مسجد نشسته بود كه بانوى با عظمتى وارد مسجد شد. او در حالى كه دست
دو كودك خردسالش را در دست گرفته بود به نزد شيخ آمد. اين بانوى بزرگوار كه فاطمه
بنت الحسين عليه السلام مادر سيد رضى و سيد مرتضى بود، به شيخ مفيد اظهار داشت : اى
شيخ ! اين دو كودك را آورده ام تا به آنان علم فقه بياموزى .
شيخ مفيد با مشاهده اين صحنه ، خواب شب گذشته اش را به ياد آورد و بى اختيار اشك
چشمانش سرازير گرديد و به دنبال آن قصه شب گذشته اش را براى آن خانم نقل كرد. و اين
چنين بود كه شيخ مفيد، تعليم و تربيت آين دو كودك را به عهده گرفت و در تربيت آنان
نهايت تلاش خود را به عمل آورد. اين دو كودك بر اثر تلاش بى وقفه مادر و تعليم شيخ
مفيد در اندك زمانى به مقامات بزرگى از علم و كمال رسيدند و خداوند متعال سرچشمه
هاى حكمت و دانش را بر سينه هايشان جارى نمود.(302)
شيخ مفيد در مقدمه كتاب احكام النساء در مورد اين مادر
شايسته و علم دوست مى نويسد: سيده جليله و فاضله اى خداوند عزتش را پايدار كند به
من اطلاع داد كه علاقه مند به تاءليف كتابى است كه همه احكام واجبه به خصوص احكام
را كه مخصوص زنان مسلمان است در برداشته باشد و من در خواست او را كه خداوند توفيقش
دهد پذيرفتم و اين كتاب را نوشتم .(303)
محدث قمى و تواضع در مقابل پدر
شيخ عباس قمى رحمة الله ، عارف ، خطيب و محدث پر آوازه عرصه عرفان و حديث و داراى
تاءليفات فراوانى از جمله : مفاتيح الجنان ، سفينة البحار و... در ضمن خاطرات خود
مى گويد: وقتى كتاب منازل الآخرة را تاءليف و چاپ كردم
، يك نسخه آن به دست شيخ عبدالرزاق مسئله گو كه هميشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت
معصومه عليهما السلام مسئله مى گفت افتاد، و او هر روز كتاب
منازل الآخرة را به دست گرفته و براى حاضرين مى خواند.
مرحوم پدرم كربلايى محمد رضا كه از علاقه مندان شيخ عبدالرزاق بود، و هر روز در
مجلس او حاضر مى شد روزى به خانه آمد و گفت : شيخ عباس ! كاش
مثل اين مسئله گو مى شدى و مى توانستى منبر بروى و اين كتاب را كه امروز براى ما
خواند، بخوانى ! چند بار خواستم بگويم آن كتاب از آثار و تاءليفات من است ،
اما هر بار خوددارى كردم و به احترام پدر و پرهيز از خودنمائى چيزى نگفتم ، فقط عرض
كردم : دعا بفرمائيد خداوند توفيقى مرحمت فرمايند.(304)
اويس قرنى و عشق به مادر
اويس قرنى از معدود ياران پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد كه در زهد و تقوى به
درجات بلندى نائل شد و بعد از تلاش هاى فراوان در راه احياى دين و دفاع از ولايت
على عليه السلام در جنگ صفين در ركاب على عليه السلام به شهادت رسيد و در منطقه
صفين مدفون شد.(305)
هنگامى كه اويس در يمن بود، شتربانى مى كرد و مادر پيرى داشت كه تحت تكفل اويس بود.
او با اين كه علاقه شديدى به وجود گرامى رسول الله صلى الله عليه و آله داشت اما
هيچ گاه نتوانست پيامبر را از نزديك زيارت كرده و به نظاره آن سيماى ملكوتى بنشيند.
در يكى از روزها كه اشتياق ديدار سرور كانيات در وجودش به شدت شعله ور گرديد، از
مادرش اجازه خواست تا به سرزمين حجاز آمده و حضرت رسول صلى الله عليه و آله را
زيارت نمايد، مادرش به او گفت : پسرم ! به يدار آن حضرت برو و هرگاه پيامبر صلى
الله عليه و آله در مدينه نبود، بيش از نصف روز در آن جا توقف نكن ! اويس با زحمت
فراوان فاصله بين يمن و مدينه را پيموده و به منزل پيامبر رسيد. اما با كمال
ناباورى شنيد كه : پيامبر در شهر مدينه حضور ندارد. چون بيش از نصف روز فرصت نداشت
و به والاترين هدف خود كه فيض حضور پيامبر صلى الله عليه و آله بود، نائل نشد، به
مسلمانان اظهار داشت : سلام مرا به حضرتش برسانيد و بگوئيد: مردى به نام اويس از
يمن به زيارت شما آمده بود و چون از مادرش اجازه توقف بيشترى نداشت با كمال شرمندگى
به وطن خود مراجعت نمود.
بعد از مدتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه بازگشت فرمود:تفوح
روائح الجنة من قبل قرن وا شوقاه اليك يا اءويس القرنى اءلا و من لقيه فليقرئه منى
السلام ؛(306)
نسيم بهشتى از سوى قبيله قرن مى وزد، آه ! چه قدر به ديدار تو مشتاقم ، اى اويس
قرنى . اى مسلمانان هر كس او را ملاقات كند، سلام مرا به او برساند.
عبدى مى گويد: پس از جست و جوى زياد بديدار اويس قرنى رسيدم به او گفتم : دلم مى
خواهد سخنى از رسول خدا صلى الله عليه و آله برايم نقل كنى . تا نام رسول خدا را
شنيد، آهى كشيد اشگ در چشمش حلقه زد.
بغض گلويش را گرفت و با گريه گفت : افسوس هزار افسوس ! عمرى
براى او سوختم و عاقبت به ديدارش نرسيدم ، (زيرا مادرم بيش از نصف روز به من اجازه
نداد براى ديدار حضرتش در مدينه بمانم .)
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد مقام بلندى و معنوى اويس فرمود:
يدخل فى شفاعته مثل ربيعه و مضر؛ افراد زيادى مانند قبيله
ربيعه و مضر با شفاعت اويس وارد بهشت خواهند شد.
(307)
و هم چنين دعبل شاعر معروف شيعى با تفاخر تمام به مقام شفاعت اويس اشاره كرد و چنين
سرود:
فيوم البعث نحن الشافعونا؛
|
اويسى كه داراى مقام شفاعت است از ماست . پس ما در روز قيامت شفاعت كننده خواهيم
بود.
آبروى اهل ايمان خاك پاى مادر است
|
هر چه دارند اين جماعت از دعاى مادر است
|
قدر و جاهى را كه در اسلام دارا شد اويس
|
از كمال طاعت و خدمت براى مادر است
|
امر او را داد رجحان بر ملاقات نبى
|
چون رضاى مصطفى هم در رضاى مادر است
|
جوانمردان نيكو خصال
در تفسير منهج الصادقين آمده است كه : اصحاب رقيم سه نفر بودند كه از شهر خود به
علت برخى مشكلات بيرون آمدند. آنان در بيابان گرفتار باران شدند و به ناچار در
دامنه كوهى به غارى پناه بردند.
هنگامى كه در داخل غار قرار گرفتند در اثر باران و جريان سيل سنگ بزرگى از بالاى
كوه غلتيده و راه خروجى غار را مسدود نمود. و روز روشن بر آنان تاريك گرديد. در اين
حال اميد آنان از همه جا قطع شد و به غير از استمداد از خداوند متعال راهى باقى
نماند.
يكى از آنان گفت : خوب است كه هر يك از ما نمونه اى از عمل خالص خود را، در پيشگاه
پروردگار متعال وسيله قرار داده و به اين طريق از خداوند رحمان نجات بخواهيم . دو
دوست ديگر سخن او را تصديق كردند.
يكى از آنان گفت : اى خداوند بزرگ و اى داناى آشكار و نهان ! تو خود مى دانى كه من
روزى كارگرى را اجير كردم ، در آخر روز وقتى مزد او را مى پرداختم او به مبلغ معين
راضى نشد و از من قهر كرد و رفت . من با مزد وى گوسفندى خريدم و آن را جداگانه
پرورش دادم و در زمانى كه او از من غايب شده بود، (در اثر توليد مثل ) گوسفندان
زيادى براى وى را فراهم آوردم . بعد از مدتى آن مرد آمده مزد خود را از من طلب كرد،
من وى را به سوى آن گوسفندان بردم و گفتم اين ها مال تو است . اول باورش نشد اما
بعد از اندكى گوسفندان را از من تحويل گرفت و رفت . خداوند! اگر اين كار من با خلوص
نيت و در راه رضاى تو بوده است ما را از اين گرفتارى نجات بده ! در اين هنگام ديدند
آن سنگ بزرگ تكانى خورد و مقدارى كنار رفت .
دومى گفت : پروردگار! تو مى دانى كه من دختر عمويى با كمال و زيبا چهره داشتم در
دوران جوانى شيفته او شدم تا اين كه روزى در محل خلوتى او را يافتم ، خواستم كه كام
دل برگيرم اما آن دختر گفت : اى پسر عمو! از خدا بترس و پرده
درى مكن . من با اين سخن به ياد تو افتادم و بر هواى نفس خود غلبه كردم و از
گناه صرف نظر نمودم . خدايا! اگر اين كار را من از روى اخلاص نموده ام و رضاى تو را
منظور نظر داشته ام ما را از اين غم رهانيده و از هلاكت نجات بده ! در اين هنگام
مقدارى ديگر از سنگ به كنار رفت و روشنائى بيشترى به داخل غار تابيد.
سومى گفت : بارالها! تو مى دانى كه من پدر و مادر پيرى داشتم كه از شدت پيرى قادر
به حركت نبودند و من در همه حال به آنان خدمت مى كردم . شبى مادرم از من آب خواست ،
من آب آوردم ديدم خوابش برده ، آب را در دستم بالاى سر او نگاه داشتم تا مادرم
بيدار شود. آب به او دهم تا صبح آب را در دستم نگاه داشته و بيدار نشستم كه مبادا
مادرم بيدار شده و تشنه بماند و خجالت بكشد كه از من آب بخواهد. ولى مادرم تا صبح
بيدار نشد و من هم او را بيدار نكردم كه مبادا آزرده خاطر شود. خداوندا! اگر اين
عمل من براى رضاى تو بوده اين در بسته را به روى ما بگشا و ما را از اين گرفتارى
رهائى ده !
در اين هنگام تمام سنگ به كنار رفت ، و هر سه نفر به لطف الهى با سلامتى و خوشحالى
از غار خارج شده و به سفر خود ادامه دادند.(308)
امير مؤ منان عليه السلام در فراق مادر
فاطمه بنت اسد مادر گرامى على عليه السلام از مادران نمونه تاريخ است . على عليه
السلام به اين مادر پاك و صالح بى نهايت علاقه داشت . وى در سال چهارم هجرى رحلت
نمود. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله نشسته
بود كه على عليه السلام در حالى كه گريه مى كرد به نزد آن حضرت آمد. پيامبر صلى
الله عليه و آله از او پرسيد: براى چه گريه مى كنى ؟ عرض كرد مادرم فاطمه از دنيا
رفت . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به خدا سوگند مادر من هم بود. سپس شتابان
از جاى برخاست و به كنار جنازه آمد، تا چشمش به او افتاد گريست . به زبان دستور داد
تا او را غسل دهند، وقتى از غسل او فارغ شدند، به حضرت خبر دهند.
زنان وقتى از غسل دادن وى فارغ شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله را خبر كردند،
حضرت يكى از پيراهن هاى خود را كه به تن مى پوشيد، به آن ها داد و فرمود: فاطمه را
در آن پيراهن كفن كنند و به مسلمانان فرمود: هرگاه مرا ديديد كه كارى كردم ، كه تا
به حال آن كار نكرده بودم ، علت آن را بپرسيد. چون زنان از غسل و كفن او فارغ شدند،
پيامبر صلى الله عليه و آله تشريف آوردند و جنازه فاطمه را بر دوش خود گرفتند. و هم
چنان در زير جنازه او بود تا به قبر رسيدند، در آن جا جنازه را بر زمين نهاد و داخل
قبر شده در آن خوابيد، آن گاه برخاست و جنازه را در قبر نهادند و سپس سر خود را به
طرف او خم كرده و مدتى طولانى سخنانى با او گفت ، و در آخر سه بار گفت :
پسرت ! نه جعفر و نه عقيل ، بلكه پسرت على بن ابى طالب .
آن گاه بيرون آمده و خاك بر روى قبر ريخت و سپس خود را روى قبر او انداخت و در حالى
كه مردم مى شنيدند مى گفت : لا اله الا الله اللهم انى
اءستودعها اياك ؛ معبودى جز خداى يكتا نيست ، پروردگارا من او را به تو مى سپارم .
و بدين ترتيب از جاى برخاسته و بازگشت .
در اين وقت مسلمانان عرض كردند، ما در اين ماجرا مشاهده كرديم كارهايى انجام دادى
كه پيش از اين چنين كارهايى نكرده بودى ؟ فرمود: من امروز ديگر
احسان و نيكى هاى ابوطالب را از دست دادم ، فاطمه كسى بود كه اگر چيزى نزد خود مى
داشت ، مرا بر خود فرزندانش مقدم مى داشت . من روزى از قيامت سخن به ميان آوردم و
از اين كه مردم در آن روز برهنه محشور مى شوند، فاطمه كه اين سخن را شنيد، گفت :
واى از اين رسوايى ، من ضمانت كردم كه خدا او را با بدن پوشيده محشور گرداند. از
فشار قبر پرسيدم او گفت : واى از ناتوانى ، من ضمانت كردم كه خدا او را كفايت
فرمايد.
اين كه خم شدم و با او سخن گفتم ، براى اين بود كه پرسش هايى را كه از او مى شود؛
به او تلقين كنم . چون از او پرسيدند: پرودگار تو كيست ؟ جواب داد. پرسيدند پيغمبرت
كيست ؟ پاسخ داد. پرسيدند امام و ولى تو كيست ؟ در پاسخ خجالت كشيده و حرفى نزد، و
من به او گفتم : پسرت ، نه جعفر و نه عقيل ، بلكه پسرت على بن
ابى طالب .
پس از مراسم دفن ، رسول خدا صلى الله عليه و آله به عمار فرمود: به خدا سوگند من از
قبر فاطمه بيرون نيامدم جز آنكه دو چراغ از نور را ديدم كه نزد سر فاطمه آوردند و
دو چراغ ديگر از نور در نزد دست هاى او بود و دو چراغ از نور در كنار پاهايش بود و
دو فرشته كه بر قبر او گماشته بودند و تا روز قيامت براى او استغفار مى كنند.(309)
شيخ انصارى و معاشرت با مادر
شيخ مرتضى انصارى بزرگ پرچم دار جهان تشيع و سرآمد فقها مجتهدين اماميه است . او
بعد از آن كه مدتى در شهر كربلا، در حضور استاد بزرگوارش مرحوم شريف العلماء و ساير
اساتيد حوزه نجف تحصيل كرد به زادگاهش شوشتر مراجعت نمود. شيخ مدتى تحصيلات خود را
در همان جا ادامه داده ، دوباره خواست تا براى تكميل مراتب علمى به عتبات عاليات
برگردد. اما مادرش به رجوع دوباره وى راضى نبود. اصرار شيخ انصارى و ديگر افراد
براى جلب رضايت مادر بى نتيجه بود.
تا اين كه شيخ به مادرش عرضه داشت : آيا اجازه مى دهى تا استخاره كنم و جواب هر چه
بود در مقابل آن هر دو تسليم باشيم ؟ مادرش پذيرفت . در جواب استخاره شيخ اين آيه
آمد:و لا تخافى و لا تحزنى انا رادوه اليك و جاعلوه من
المرسلين ؛(310)
هرگز مترس ، محزون نباش ، كه ما او را به تو باز مى گردانيم و
از رسالت مدارن خود قرار مى دهيم . وقتى اين آيه را به مادرش تفسير كرد، او
خيلى خوش حال شد و به شيخ مرتضى اجازه مسافرت داد. شيخ انصارى در اين مسافرت سرنوشت
ساز خود به بركت دعاى مادر، توفيق الهى و تلاش و استقامت خويش به بالاترين درجه
اجتهاد و مرجعيت نائل شد و پرچم اسلام بر دوش وى قرار گرفته و بزرگ ترين رهبر مذهبى
در عصر خود گرديد.(311)
هنگامى كه به مادر شيخ انصارى گفته شد: آيا از اين همه ترقى و عظمت فرزند خويش بر
خود نمى بالد و افتخار نمى كند؟! در جواب گفت : رسيدن فرزندم به شكوه و عظمت ، براى
من تعجب آور نيست . چون هر وقت كه مى خواستم به او شير دهم وضو مى گرفتم و با طهارت
و پاكيزگى به او شير مى دادم . بلى ، شير پاك ، فكر پاك و شير ناپاك انديشه ناپاك
توليد مى كند.
آنگاه كه مادر شيخ انصارى از دنيا رفت او در فراغ مادرش به شدت مى گريست و در كنار
پيكر بى جان مادرش زانوى غم زده و اشك ماتم مى ريخت . يكى از شاگردان نزديكش او را
تسليت گفته و به عنوان دل جويى اظهار داشت ؛ جناب استاد! براى شما با اين مقام علمى
، شايسته نيست كه براى درگذشت پيرزنى كه عمرش را به پايان رسانده اين طور اشك
بريزيد و بى تابى كنيد. آن بزرگ مرد تاريخ سر برداشته و گفت : گويا شما هنوز به
مقام ارجمند مادر واقف نيستيد، تربيت صحيح و زحمات فراوان اين مادر مرا به اين مقام
رسانيد و پرورش اوليه او، زمينه ترقى و پيشرفت را در من ايجاد كرد. در حقيقت اين
همه توفيقات من مرهون زحمات و تلاش هاى مشفقانه و مخلصانه اين مادر است .
فصل پنجم : عواقب بدى به پدر و مادر
همان طور كه نيكى به والدين آثار مثبت دنيوى و اخروى دارد متقابلا نافرمانى و بد
رفتارى با پدر و مادر نيز نتائج منفى و زيانبارى به جاى مى گذارد. در اين جا به
برخى از نتائج ناخوشايند عقوق والدين مى پردازيم :
1 مطرود پيامبر صلى الله عليه و آله
پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله گروههائى را مورد لعن قرار داد؛ تا اينكه فرمود:
خدا لعنت كند كسانى را كه والدين خود را در معرض لعن و نفرين قرار مى دهند، مردى
از آن جناب پرسيد: يا رسول الله ! آيا كسى يافت مى شود كه پدر و مادر خود را لعنت
كند؟! پيامبر پاسخ داد بلى ، اينها كسانى هستند كه پدر و مادر ديگران را لعنت مى
كنند و آنان نيز متقابلا والدين آنها را لعن مى كنند.(312)
2 دور شدن از عدالت
شخصى از امام جعفر صادق عليه السلام سؤ ال كرد: پيش نمازى است كه تمام شرائط امامت
را داراست ، جز اينكه با پدر و مادرش رفتارى تند دارد، و با سخنان درشت آنان را
مى رنجاند؛ آيا به اين پيش نماز اقتداء بكنم يا نه ؟ پيشواى ششم عليه السلام فرمود:
تا زمانى كه او با پدر و مادرش رفتارى ناشايست دارد و والدين
خود را ناراحت مى كند، در پشت سر او نماز نخوان
(313)
3 محروميت از الطاف خداوندى
امام صادق عليه السلام فرمود: هنگامى كه يعقوب براى ملاقات فرزندش يوسف عليه السلام
، وارد مصر گرديد، يوسف به استقبال پدر بزرگوارش آمد. يعقوب عليه السلام با ديدن
يوسف فورا از اسب پياده شد ولى جناب يوسف به خاطر رعايت مقام سلطنت ظاهرى ، براى
احترام پدر از مركب پياده نشد، و همان طورى كه سوار اسب بود، دست بر گردن پدر در
آورد. حضرت يوسف عليه السلام هنوز از خوش آمد گويى با يعقوب عليه السلام فارغ نشده
بود كه جبرئيل نازل شده و به يوسف فرمود: دست خود را باز كن .
يوسف كف دست خود را گشود، نور روشنى از دستش به سوى آسمان بالا رفت . يوسف عليه
السلام پرسيد: اين چه نورى بود كه از كف دست من خارج شد؟! جبرئيل فرمود:
نزعت النبوة من عقبك عقوبة لما لم تنزل الى الشيخ يعقوب فلا
يكون من عقبك نبى ؛(314)
نور نبوت از صلب تو بيرون رفت و ديگر پيامبرى از نسل تو به وجود نخواهد آمد. به سبب
آن كه كمال احترام را در مورد پدر پيرت رعايت نكردى ، پس كسى از فرزندانت پيامبر
نخواهد شد.
الا اى يوسف مصرى كه كردت سلطنت مغرور
|
پدر را باز پرس آخر، كجا شد مهر فرزندى
|
4 گرفتارى در دنيا
در بنى اسرائيل عابدى بود كه او را جريح مى گفتند كه پيوسته در صومعه خود عبادت مى
كرد. روزى در حالى كه مشغول عبادت بود، مادرش به نزد او آمد و او را صدا زد وى جواب
نگفت . مادرش رفته و دوباره آمد و او را صدا زد، باز هم وى به عبادت مستحبى مشغول
بود و توجهى به مادر نكرد.
مادرش بار سوم كه آمد و با بى توجهى پسر عابدش مواجه گشت ، قلبش شكست و با حالتى
مضطرب رو به آسمان كرده و عرضه داشت : اى خداى بنى اسرائيل !
او را يارى نكن ! روز بعد زن بدكارى كه درد زايمان گرفته بود در كنار صومعه
جريح عابد وضع حمل كرد و ادعا نمود كه اين فرزند متعلق به جريح عابد است . فورا اين
شايعه در ميان بنى اسرائيل پخش شد و همه ناراحت شده و زبان به اعتراض گشودند:
آن كسى كه مردم را از زنا و اعمال ناشايست منع مى كرد، خود مرتكب اين اعمال مى شود.
پادشاه دستور داد كه اين عابد را به اتهام زنا به دار آويزند. هنگامى كه وى را براى
دار آويختن آوردند، مادرش خبر دار شده و با داد و ناله و استغاثه به ميان جمعيت
آمده و فرياد واى فرزندم
سر داد. جريح گفت : اى مادر! آرم باش كه اين گرفتارى من در اثر نفرين تو پيش آمده
است .
آنگاه مهلت خواست تا حقيقت را روشن سازد. او بعد از جلب رضايت مادر، از خداوند
متعال خواست كه آن نوزاد را به سخن آورد و او به اذن خداوند متعال پدرش را كه يك
شبان بود معرفى نمود و عابد از اتهام تبرئه شد. بعد از اين ماجرا جريح سوگند ياد
كرد كه ديگر به مادرش بى احترامى ننموده و لحظه اى از او جدا نشود.(315)
در ادمه روايت آمده است : اگر جريح به احكام دين آگاه بود مى دانست كه اجابت و توجه
به مادرش از نماز مستحبى افضل است .(316)
شاهدى ديگر
ابن خلكان در حالات ابوالقاسم محمود زمخشرى ، از دانشمندان معروف اهل سنت و صاحب
تفسير معروف كشاف و متخصص در علوم حديث ، لغت ، نحو علم معانى و بيان كه از داشتن
يك پا محروم بوده مى نويسد: هنگامى كه در بغداد، فقيه حنفى دامغانى از علت قطع پايش
سؤ ال نمود، وى چنين گفت : علت اين مصيبت ، نفرين مادرم مى باشد، زيرا من در دوران
كودكى گنجشكى را گرفته و به پايش نخى بسته بودم ، گنجشك از دستم پريد و داخل يك
شكافى گرديد. من نخ را آن قدر كشيدم كه يك پاى گنجشك از بدنش جدا شده و به همراه
نخ به دستم آمد.
هنگامى كه مادرم متوجه اين قضيه شد، به شدت ناراحت گرديد و در مورد من نفرين نموده
و گفت : خداوند پاى چپت را قطع كند همان طور كه پاى چپ اين
پرنده را قطع كردى . آن گاه كه به دوران بلوغ و رشد رسيدم ، براى تحصيل دانش
از زادگاه خود به بخارا سفر كردم ، در سفر از اسب به زمين افتادم و پاى چپم آسيب
سختى ديد، پزشكان هنگام معالجه چاره اى نديدند، جز اين كه پاى چپم را قطع كنند و
اين چنين بود كه از يك پا محروم شده و ناقص العضو گرديدم .
(317)
5 عذاب وجدان
امام هادى عليه السلام فرمود: نافرمانى و آزار پدر و مادر موجب
فقر و نادارى و ذلت و خوارى مى شود.(318)
در تاءييد اين سخن شنيدن داستانى شگفت انگيز خالى از لطف نيست .
ميرزا مهدى فرزند ارشد شيخ فضل الله نورى (قدس سره ) در قضيه مشروطه با شيوه پدر
بزرگوارش مخالفت كرده و از راه و روش روشن فكران غرب زده را مى پيمود. هنگامى كه
مشروطه خواهان ، شيخ فضل الله (قدس سره ) را براى اعدام به ميدان توپخانه آوردند،
ميرزا مهدى ، هم نوا با دشمنان دين و روحانيت ، در زير پاى دار پدر كف زده و از همه
بيشتر اظهار شادى و خرسندى مى نمود.
فرخ دين پارسا يكى از صاحب منصبان ژاندارمرى كه در ميدان توپخانه جهت انتظامات حضور
داشته ، در اين مورد مى گويد: طناب دار، آرام آرام ، شيخ فضل
الله را بالا برد و او در بالاى دار قرار گرفت ، او در همان لحظه آخر از بالاى دار
نگاه تند و سرزنش آميزى به پسرش انداخت ، سپس گردش طناب شيخ را به طرف قبله
چرخانيده و او با مختصر حركتى جان داد.
پسر ناخلف با همين نگاه منقلب شد و همان دم آثار پشيمانى و پريشانى در چهره ميرزا
مهدى ظاهر شد؛ او سرگردان و حيران به اطراف مى نگريست ، از آن ميان ، سيد يعقوب
توجهش را جلب كرد به طرف او رفت و خواست به او سخنى بگويد؛ اما سيد يعقوب به او
اعتناء نكرد و از نزد او دور شد.(319)
وجدان خفته اين پسر نادان بر اثر فشار روحى و غلبه عواطف و احساسات بيدار شد؛ اما
چه فايده كه كار از كار گذشته بود و پدر مهربان و دلسوز با دلى پر از غم از دستش
رفته بود. و به قول شهريار تبريزى :
نو شد اروئى و بعد از مرگ سهراب آمدى
|
سنگدل اين زودتر مى خواستى حالا چرا؟
|
6 خشم الهى
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: مجازات سه گروه گنه كار در اين دنيا قبل از
جزاى جهان آخرت خواهد بود.
1 نافرمانى به والدين 2 ستم بر مردم 3 بدى در مقابل احسان .(320)
در اين رابطه روايتى پندآموز و شنيدنى از امام حسين عليه السلام نقل شده است ك
آن حضرت عليه السلام فرمود: شبى با پدرم اميرالمؤ منين عليه السلام در دل تاريكى ،
مشغول طواف خانه خدا بوديم ، در حالى كه اطراف بيت خالى بود و تمام زائران بيت الله
خوابيده بودند. ناگهان صداى شخصى به گوشم رسيد كه با سوز و گداز با خدايش راز و
نياز مى كند و همانند اسيرى كه زير شكنجه گرفتار باشد، صيحه مى زند، ناله مى زند و
به خداوند متعال التماس مى كند و با كمال تضرع و زارى اشعارى را مى خواند.
امام حسين عليه السلام مى فرمايد: پدرم به من فرمود: اى حسين ! آيا ناله و زارى اين
گناهكار را كه به درگاه پروردگار متعال استغاثه مى كند و درخواست كمك و يارى مى
نمايد، مى شنوى ؟! عرض كردم : بلى ، پدر جان . فرمود: به جست و جويش برو و نزد من
بياور. امام حسين عليه السلام مى فرمايد: من برخاستم و در آن تاريكى شب به هر سور
نگاه مى كردم و براى پيدا كردن او از ميان خفتگان مى گذشتم . تا اين كه او را بين
ركن و مقام يافتم . ديدم با كمال خضوع و خشوع مشغول نماز است .
گفتم : اى جوان ، اميرالمؤ منين را اجابت كن . جوان نمازش را مختصر كرد و با من سخن
نگفت ، فقط اشاره كرد از پيش روى من برو.
لحظه اى بعد به خدمت امير مؤ منان عليه السلام آمد. حضرت به او نگريست ، ديد جوانى
است زيبا، رعنا قامت ، با جامه هاى پاكيزه و فاخر.
على عليه السلام به او فرمود: تو كيستى و از كدام قبيله عرب هستى ؟ جوان خود را
معرفى كرد. حضرت فرمود: اين ناله و فرياد تو براى چيست و اين گريه و استغاثه براى
چه مصيبتى است ؟! عرض كرد: سرورم ! پشتم را بار گناه در هم شكسته و نفرين پدرم
درهاى فرج و گشايش را رويم بسته و نافرمانى پدر، رشته زندگانى ام را از هم گسسته ،
و دچار محنت و مشقت و بلا شده ام .
على عليه السلام فرمود: قصه تو چيست ؟ جوان لب به سخن گشوده عرضه داشت : يا
اميرالمؤ منين ! جوانى بودم سرگرم لهو و لعب ، شب و روز خود با گناهان سپرى مى كردم
و با عيش و نوش ، عموم را تباه مى ساختم . پدر دلسوز و مهربانم ، مرا با سخنان
حكيمانه پند و اندرز مى داد و از عواقب خطرناك كردارهاى نكوهيده ام ، بر حذر مى
داشت و از خوابى غفلت و بى هوشى بيدارم مى ساخت . متاءسفانه ، نه تنها گوش به مواعظ
و نصايحش ، نمى دادم بلكه او را مورد عتاب قرار داده و دشنام مى دادم و ناسزا مى
گفتم ، بعضى اوقات كتكش هم مى زدم .
روزى اطلاع يافتم ، مقدارى پول در ميان صندوق پنهان كرده است . به سراغ آن پول ها
رفتم . خواست جلوگيرى كند. اما در اثر غرور جوانى با او گلاويز شده و او را بر زمين
زدم و با مشت و لگد از خود دور ساختم . خواست برخيزد، تا شايد بتواند از كارم
جلوگيرى كند، اما زانوهايش از شدت درد و ناراحتى كه به او رسيده بود، قوت نداشت .
پول ها را برداشتم و دنبال كار خود رفتم .
پدرم در آن حال اشعار چندى با دلى شكسته و اعضائى درهم كوفته سرود، و سپس گفت :
سوگند به خدا به خانه كعبه مى روم و در حق تو نفرين مى كنم ، چند روز روزه گرفت ،
چند ركعت نماز خواند و به سوى كعبه رهسپار شد. مراقب رفتار و اعمالش بودم ، ديدم
سوار شترش گرديد و كوه و دشت را در هم نورديد تا خود را به خانه كعبه رسانيد و پرده
كعبه را گرفت و با قلب سوزان و چشم گريان ، اشعارى را خواند.
سوگند به خدائى كه آسمان را بر افراشت و آب را روان ساخت ، هنوز نفرين پدرم به آخر
نرسيده بود كه گرفتار خشم و غضب الهى شدم ! امام حسين عليه السلام فرمود: در اين
هنگام جامه اش را عقب زد، ديدم يك طرف بدنش خشكيده و از كار افتاده است . آن گاه
سخنانش را چنين ادامه داد: از كردار بد خود، پشيمان شدم و با زحمت زياد به نزد پدرم
آمدم . عذر خواستم ، پوزش طلبيدم ولى عذرم را نپذيرفت و به سوى منزل خود برگشت . از
آن روز، روزگارم تيره و تاريك گشته و شادى هايم به حزن اندوه و گريه تبديل شد.
سه سال التماس كردم فايده نبخشيد و پدرم از تقصيرم نگذشت .
چون امسال ايام حج پيش آمد، باز به نزد او رفتم و درخواست كردم كه به من رحم كند و
بيايد در همان جائى كه مرا نفرين كرده بود، در حقم دعاى خير كند، شايد خداوند متعال
نعمت از دست رفته را به من باز گردانده و از صحت و سلامتى برخوردارم سازد. اسباب
سفر را فراهم كرده و به سوى كعبه حركت نموديم .
هنگامى كه به صحراى اراك رسيديم ، ناگهان در تاريكى شب ، پرنده اى از كنار جاده
پرواز كرد و شترى كه پدرم بر آن سوار بود، رم كرد و او از پشت شتر پرتاب شده و در
ميان دو سنگ افتاد و مرد.
ناچار او را در همان جا دفن كردم و تنها به كعبه آمدم تا به درگاه خداى رحمان
استغاثه كنم زيرا مى دانم تمام اين گرفتارى از جهت آزار و نافرمانى پدرم بوده است .
امير مومنان عليه السلام به آن جوان ترحم نمود و فرمود: توبه و
استغفار كن ! اكنون وقت آن رسيده كه درد تو دوا، و حاجتت روا گردد. آيا مى خواهى تو
را دعائى بياموزم كه پيامبر صلى الله عليه و آله آموخته است ؟ آن وقت حضرت
فوائد و نتائج پسنديده دعا را بيان فرمود. امام حسين عليه السلام در ادامه مى
افزايد: من از آموختن دعا بيشتر از آن جوان مسرور شدم زيرا هنوز آن را از پدرم
نشنيده بودم . پدرم دعا را فرمودند و من آن را نوشتم و به جوان ياد دادم .
(321)
پدرم فرمود: اى جوان ! شب دهم ماه ذى حجه ، اين دعا را بخوان .
هنگام صبح خبرش را برايم بياور. جوان دعا را آموخته و رفت . امام حسين عليه السلام
فرمود: جوان توبه كار صبح روز دهم به حضور پدرم شرفياب شد، در حالى كه شاد و خندان
بود. ديديم سالم و تندرست است و پيوسته مى گفت : سوگند به خدا اين اسم اعظم است ، و
قسم به خداى كعبه دعايم مستجاب شد.
امير مؤ منان عليه السلام فرمود: اكنون قصه خود را بيان كن . عرض كرد: يا امير مؤ
منان عليه السلام ، در شب دهم وقتى كه چشم ها به خواب رفت ، صداها خاموش شد، تاريكى
عالم را فرا گرفت ، مشغول دعا شدم و چندين بار خدا را به اين دعا سوگند دادم . در
مرتبه دوم ناگاه صدايى شنيدم كه گفت : كافى است ! دعايت مستجاب
شد! چون خدا را به اسم اسم اعظمش خواندى . سپس خواب مرا ربود. در عالم رؤ
يا رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه دست مبارك خود را بر بدن من مى كشيد و
مى فرمود: به نام خداى بزرگ توجه كن ، تو در راه خير و نيكى
هستى . از خواب بيدار شدم و خود را سالم و تندرست يافتم .
خداوند به شما جزاى خير و پاداش نيكو عطا فرمايد.
(322)
7 كوتاه شدن عمر
يكى ديگر از عواقب شوم ناسپاسى در حق والدين كوتاهى عمر انسان است . پيامبر اكرم
صلى الله عليه و آله فرمود: براى خداوند متعال دو فرشته مى
باشد كه با هم مناجات و راز و نياز مى كنند. ذكر اولى همواره اين است كه : خداوند!
فرزندان صالح و وظيفه شناس را به عصمت و پاكى خودت از تمام خطرات مصون دار. دومى
نيز پيوسته با خداوند چنين راز و نياز مى كند. پروردگار! فرزندان ناسپاس و عاق
والدين را با خشم و غضب خودت هلاك و نابود ساز.(323)
نقل داستان عبرت آموز منتصر عباسى در اين جا مناسب مى نمايد:
متوكل ، سفاك ترين و خوانخوارترين خليفه عباسى و كينه توزترين آنان نسبت به خاندان
رسالت بود. او همواره دوستداران على عليه السلام را به سختى شكنجه مى داد و مقام
ولايت امير المؤ منين على عليه السلام و همسرش فاطمه زهرا عليهما السلام جسارت و
توهين مى كرد. خيانت و گستاخى وى در اين زمينه به حدى رسيده بود كه فرزندش منتصر بر
او خشمناك شد و كينه وى را به دل گرفت و با عالم و دانشمندى درباره قتل پدرش مشورت
كرد. وى گفت ، هر چند كشتن چنين شخصى واجب است اما كسى كه پدرش را بكشد، عمرش كوتاه
مى شود.
منتصر در اثر غيرت و تعصب دينى در شب چهارشنبه سوم شوال ، سال 247 ه .ق متوكل عباسى
، پدر فاسق خود را كشت و خود به خلافت رسيد. اما به علت مكافات قتل پدر بيش از شش
ماه زندگى نكرد و در روز پنج شنبه 25 ربيع الاول سال 248 ه .ق در گذشت .
منتصر بر خلاف پدرش نسبت به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله رئوف و مهربان بود.
احسان به آل ابى طالب آزاد كردن زيارت كربلا، برگرداندن فدك و به اولاد حسنين
عليهما السلام ، عدم تعرض به شيعيان على عليه السلام و فرستادن اموالى براى علويان
در مدينه ، بخشى از خدمات منتصر عباسى به اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
بود.
(324)
از محمد بن سهل حكايت شده كه : در ايام خلافت منتصر، فرشى را در دربار او ديدم كه
صورت هاى سلاصين در آن نقش بسته و جملاتى با زبان فارسى در آن نوشته بودند. من كه
خط فارسى را خوب مى خواندم ، ديدم در كنار يكى از آن عكس ها كه تصوير پادشاهى را
نشان مى داد، نوشته است : اين صورت شيرويه قاتل پدرش كسرى است كه فقط شش ماه زنده
ماند و سلطنت كرد.
هنگامى كه منتصر از اين ماجرا آگاه شد، رخسارش دگرگون شده و از مجلس خلافت به
اندرون رفت .
(325)
8 محروميت از حقوق اجتماعى
با اين كه در دين اسلام به تمام ارزش هاى دينى و اخلاقى اهميت خاصى داده شده است و
اظهار عشق و علاقه و محبت به ديگران از اصول مسلم آن است ، اما گاهى براى تاءديب
افراد خطا كار و تبهكار، به اهل ايمان دستور آمده است كه برخى از اين ارزش ها را در
مورد خطا كاران رعايت نكنند و به آنان اظهار لطف و محبت ننمايند، تا آنان متنبه شده
و از عمل زشت خود دست بردارند. در حقيقت روح محبت ، عطوفت و مهر ورزى در دين اسلام
شامل برخى از افراد تبهكار و اهل معصيت و نفاق نمى شود و در مورد آنان شدت عمل لازم
است و اين يكى ديگر از امتيازهاى فرهنگ متعالى اسلام است ، كه اعتدال و ميانه روى
را در سر لوحه برنامه هاى خود دارد.
با توجه به اين نكته در مورد كسانى كه به والدين خود اهانت مى كنند، دستورات باز
دارنده اى آمده است . كه از جمله آن ها محروميت از حقوق اجتماعى است . در حالى كه
در مورد سلام گفتن به ديگران سفارش هاى مكررى از حضرات معصومين عليهما السلام به ما
رسيده ، اما با اين حال پيشواى ششم مى فرمايد: به چند گروه سلام ندهيد: 1 كافران 2
شراب خوارن 3 قماربازان و شطرنج بازان 4 اهل ساز و آواز و رقص و موسيقى 5 كسانى كه
به مادرانشان دشنام مى دهند 6 شاعران و گويندگان بد دهن و هرزه .(326)
امام صادق عليه السلام عملا نيز كسانى را كه به مادر اهانت كرده و دشنام مى دادند
تنبيه كرده و از هم سخن شدن با وى پرهيز مى نمود. عمرو بن نعمان جعفى مى گويد: حضرت
امام صادق عليه السلام دوستى داشت كه آن حضرت را به هر جا كه مى رفت رها نمى كرد و
از او جدا نمى شد.
روزى در بازار كفاش ها همراه حضرت راه مى رفت ، و دنبالش غلام او كه از اهل سند بود
مى آمد، ناگاه آن مرد به پشت سر خود متوجه شده و غلام را خواست و او را نديد و تا
سه مرتبه برگشت و او را نديد، بار چهارم كه او را ديد گفت : اى
مادر فلان ! كجا بودى ؟ حضرت صادق عليه السلام دست خود را بلند كرده و به
پيشانى خود زد و فرمود: سبحان الله ! به مادرش نسبت ناروا مى
دهى ؟ من خيال مى كردم كه تو شخصى متدين و با تقوا هستى ولى اكنون مى بينم كه ورع و
پارسائى ندارى ؟ عرض كرد: قربانت گردم مادرش زنى است از
اهل سند و مشرك است ! فرمود: مگر نمى دانى كه هر ملتى
براى خود ازدواجى دارند، از من دور شو. عمرو بن نعمان در ادامه مى گويد:
ديگر او را نديدم كه با آن حضرت همراه و هم سخن شود. برود آن گاه كه مرگ ميان آن ها
جدائى انداخت .
(327)