پرسشهاى دختر از پسر:
1. همان سؤ ال اول پسر از دختر در اينجا هم مطرح مى شود.
2. شوهر بايد خوراك لباس و مسكن و حتى لوازم آرايش زن را در حد متوسط تاءمين كند و
اگر بيمار شد، او را معالجه نمايد و حتى اگر محتاج به خدمتگذار بود، برايش تهيه
كند. در اين باره شما چه مى گوييد؟
3. زن نبايد در خانه عضوى طفيلى و تشريفاتى به حساب آيد. او هم يكى از دو ركن تشكيل
خانواده است و اسلام اورا امانت خدا در دست مرد قرار داده و شوهر را به گرامى
داشتنش امر فرموده و او را لباس شوهر و شوهر را لباس او معرفى كرده است. عقيده شما
چيست؟
4. شوهر حق كتك زدن همسر را ندارد و اگر كتك زد و بدنش سرخ يا كبود شد، بايد ديه آن
را بپردازد. فقط در اين مورد بسيار نادر كه زن از وظيفه تمكينش سرپيچى كند، پس از
موعظه و اعراض، حق دارد با پشت دستى مثلا به ران و پهلويش بزند تا هم عدم رضايت خود
را بفهماند و هم اختلاف خانوادگى به حكمين و دادگاه بيگانه و خارج از محيط خامواده
كشيده نشود. در اين باره نظر شما چيست؟
5. مرد هم بايد مانند زن و اندكى كمتر از او به نظافت بدن و لباس و مو و دندان خود
برسد و حتى استعمال بوى خوش و عطر براى او مستحب مؤ كد است. شما در اين باره چه
نظرى داريد؟
6. شوهر نبايد زن خود را از رفتن به مجالس عروسى و عزا منع كند و اگر منع كرد، زن
هم حق دارد هيچ يك از كارهاى خانه را انجام ندهد؛ نه شستن، نه پختن، نه دوختن و نه
ساختن را. شما چه عقيده اى داريد؟
7. در آن كتاب نوشته شده است: شوهر از در وارد مى شود، مستحب است سلام كند و هنگام
رفتن خداحافظى نمايد تا محبت و دلگرمى زوجين هميشه بيدار و باقى باشد. راءى شما
چيست؟
8. در آنجا نوشته شده است: هنگامى كه مرد كار لازمى ندارد، خوب است در كارهاى خانه
به همسرش كمك كند، چنانكه حضرت على (عليه السلام) به فاطمه (سلام الله عليها) كمك
مى نمود. نظر شما چيست؟
9. در آنجا نوشته شده است: در انتخاب نوع غذا حق تقدم با شوهر است، ولى براى رعايت
حال زن بهتر است حق انتخاب را به زن بدهد. شما چه نظر مى دهيد؟
10. شوهر نبايد با همسر خويش، خشونت و تندى كند، بلكه بايد در برابر لغزشها و
اشتباهات وى طريق اغماض و گذشت را پيش گيرد و در اين زمينه در سى و ششمين درس آن
كتاب دستورى سازنده و مفيد و جامع ارائه شده است. شما چگونه فكر مى كنيد؟
11. نسبت به كار كردن زن در خانه و خارج خانه و كسب حلال او چه عقيده اى داريد؟
12. طبق دستور اسلام در مسافرتهاى طولانى و بيش از سه روز، شوهر يا بايد زن را
همراه خود ببرد و يا رضايت او را در ماندن خانه جلب كند. عقيده شما چيست؟
13. مستحب است هنگامى كه شوهر تنها به سفر رفته است، ره آورد و سوغاتى هر چند اندك
براى زن و فرزندش بياورد و نيز در اعياد اسلامى شيرينى و ميوه و تحفه زائدى تهيه
كند. در اين باره شما چه نظرى داريد؟
14. شوهر بايد به همسرش بدگمان نباشد، در موضوع حجاب و پوشش وسواس به خرج ندهد و
زياده روى نكند و سخن حسودان و بد انديشان را نشنود هر چند پدر و مادرش باشند. پدر
و مادر شايسته احترام و تكريم اند، ولى سخن جاهلانه آنها را بايد نشنيده گرفت. شما
چه عقيده اى داريد؟
اين پرسشها و پاسخها و هر پرسش و پاسخ ديگرى كه مطرح مى شود، بهتر است كتبى و امضاء
شده باشد تا اگر ازدواج صورت گرفت، به عنوان سندى در دست همسر باقى بماند و خود
نويسنده هم همواره به فكر مراعات پيمان و انجام امورى كه نوشته و امضا كرده است،
بوده باشد، و نيز بهتر است پاسخ به پرسش، صريح و تا حدى مفصل باشد، زيرا مردى كه
مثلا بنويسد ((همه اينها را مى پذيرم))،
ممكن است زن احتمال دهد او اكنون عاشق عقل از كف داده اى است كه نمى تواند مسؤ
ليتهاى آينده خود را بررسى كند و ازدواج با چنين مردى، خالى از اشكال نخواهد بود.
دختر نيز بايد تمام پرسشها را با دقت بخواند و سپس سنجيده و آگاهانه به آنها پاسخ
دهد.
با وجود تمام آنچه گفته شد، هيچ پسر يا دخترى نبايد فكر كند كه پس از اين همه
تحقيقات و كنجكاويها، همسر كاملا موافق و مناسب و مورد نظر خود را يافته است؛ چنين
امرى نزديك به محال است، مگر اينكه لااقل يكى از طرفين گذشت و اغماض داشته باشد يا
طرفى كه در زندگى تجربه كمترى دارد، خود را حاضر كند كه نصايح و راهنماييهاى همسر
بزرگتر را بپذيرد. در هر حال، اگر دختر يا پسر ازدواج كرده، خود را حاضر كنند كه
همسرى با پنجاه درصد موافقت پيدا كرده و صدى پنجاه ديگر را با گذشت واغماض حل
كنند، زندگى سعادتمندانه و تواءم با رفاهى خواهند داشت. و اگر همسرشان مخالفت
اخلاقى اش صدى چهل بود، خدا را شكر م كنند و زندگى را با شادى و كاميابى بسر مى
برند. باز چنانچه گفتيم در هر خانواده اى كه گذشت و اغماض وجود داشته باشد، موافقت
صد درصد حاصل است. ولى اگر دختر يا پسرى بخواهد در انتخاب همسر، چندان سخت بگيرد كه
همسرى صد درصد موافق پيدا كند، بايد اندكى به سخن اين جهانديدگان آزمده گوش فرا
دهد:
انديشه مكن به كارها در بسيار |
|
كانديشه بسيار بپيچاند كار |
((مسعود سعد))
گفت آسان گير برخورد كارها كاز روى طبع |
|
سخت مى گيرد جهان بر مردمان سخت كوش |
((حافظ))
صعب گردد به تو آن كار كه اش گيرى صعب |
|
سهل باشد به تو آنكار كه اش دارى سهل |
رفيقى نيك يار از گوهرى به |
|
دلى آسان گذار از كشورى به |
((فخرالدين اسعد گرگانى))
هر كه در كار سختگير بود |
|
نظم كارش خلل پذير بود |
((نظامى))
د كار دنيا كه تو دشوار گرفتى بر خود |
|
گر تو بر خويشتن آسان كنى آسان گردد |
((كمال اسماعيل))
كار مشكل شود آنگاه كه آنگاه كه مشكل گيرى |
|
گرش از اول شمرى آسان، آسان گذرد |
((قاآنى))
هرآن سختى كه با تو روى بنمود |
|
گر آسان گيرى اش آسان شود زود |
((ناصر خسرو))
در پايان اين درس ذكر يك مطلب بسيار مهم ضرورى است و آن اين است كه در موضوع
خواستگارى گفتگو ميان پسر و دختر بايد به صورت كنايه و غير صريح باشد و اين به
اقتضاى رعايت ادب و اجتماعى در دستورات اسلام است. خداوند حكيم در سوره بقره خطاب
به مردان مى گويد: گناهى بر شما نيست كه به طور كنايه از زنان خواستگارى كنيد. مثلا
مرد بايد به زن مورد نظرش بگويد: من زنان را گرامى مى دارم و شما را بر ديگران مقدم
مى شمارم؛ بنابراين مرد ديگرى را بر من مقدم مدار. لذا شما در بين پرسشهاى متعددى
كه مطرح كرديم ملاحظه مى كنيد كه هيچ جا مساءله ازدواج با صراحت مطرح نشده است.
مثلا اين جمله كه ((من مى خواهم با شما ازدواج كنم، نظر شما
چيست؟)) يا اينكه ((اگر شما همسر من
بشويد چه توقعى از من داريد؟)) در گفتگو نيامده است. و ديگر
اينكه در پناهى نبايد به دختر وعده ازدواج داد باز مگر به طور كنايه باشد.
دليل
317 قال ابوعبدالله (عليه السلام): من گان رفيقا فى امراه
نال ما يريد من الناس.(56)
امام صادق (عليه السلام) فرمود: كسى كه در كارش مدارا كننده و آسانگير باشد، مرادش
را از مردم به دست مى آورد.
318 عن الصادق (عليه السلام): ما زوى الرفق عن اهل بيت الا
زوى عنهم الخير(57).
امام صادق (عليه السلام) فرمود: از هر خانواده اى كه مدارا كنار گذاشته شد، خير و
بركت كنار گذاشته شود.
319 عن ابى الحسن موسى (عليه السلام): الرفق نصف العيش.(58)
موسى بن جعفر (عليه السلام) فرمود: مدارا كردن و سازش با مردم نصف لذت زندگى است
(نيمى از بهره عمر است).
320 ولا جناح عليكم فيما عرضتم به من خطبه النساء او اكنتم
فى انفسكم علم الله انكم ستذكرو نهن و لكن لا تواعدو هن سرا الا ان تقو لوا قولا
معروفا.(59)
و گناهى بر شما نيست كه به طور كنايه (از زنان) خواستگارى كنيد و يا در دل تصميم به
اين كار بگيريد بدون اينكه آن را اظهار نماييد. خداوند مى دانست كه شما به ياد آنها
خواهيد افتاد (و با خواسته طبيعى سما به شكل معقول، مخالف نيست).
ولى با آنها در پنهانى وعده براى زناشويى ندهيد مگر اينكه به طرز پسنديده اى (به
طور كنايه) اظهار كنيد.
درس هشتاد و يكم: خواستگارى: دين و تقوا
در موضوع شرايطى كه از نظر اسلام براى همسر ذكر شده است، چنين بيان كرديم كه
مهمترين آنها دين و تقواست. كلمه دين اگر به معناى اسلام باشد، مفهوم آن روشن است و
در مقابل اديان ديگر مانند يهود و مسيحيت است كه چناكه گفتيم ازدواج مسلمان با غير
مسلمان جايز نيست. ولى هر گاه دين در رديف تقوا ذكر شود و معنايى نزديك به ايمان و
تقوا داشته باشد، از شرايط كمال همسر است و بهترين و بالاترين آن شرايط، چنانكه به
تفصيل شرح داديم.
اكنون بايد توضيح دهيم كه مراد از دين وتقوا چيست و اين چه اكسيرى است كه همه مسها
را طلا مى كنند و سفيدپوست را با سياه پوست سازش مى دهد و ثروتمند را با مستضعف،
و مستمند و قدرتمند را با ناتوان جوش مى دهد و براى هر دو فردى كه به حسب ظاهر يك
ساعت احتمال توافق ندارند عمرى صفا و محبت و آرامش و لذت به ارمغان مى آورد.
دين و تقوا دو لفظ اند به جاى ده ها معنى و دو لفظ اند به جاى دارا بودن تمام صفات
نيك انسانى و خالى بودن از كليه رذايل و صفات زشت روحى.
اميرالمؤ منين (عليه السلام) در خطبه اى مقدارى از اين صفات را با اختصار بيان
فرموده است كه ما در اينجا به ذكر بيست جمله آن اكتفا مى كنيم. مردم با تقوا:
1. گفتارشان صواب است، يعنى سخن نادرست و خرافه نمى گويند؛ دروغ و افترا از ساحت
آنها به دور است؛ سخن نيش دار و آزار دهنده نمى گويند؛ اگر پنجاه سال با همسر خود
زندگى كند، يك كلمه ناروا از دهانشان بيرون نمى پرد.
2. در پوشاك ميانه روى دارند، لباسهاى گرانقيمت آرزو نمى كنند و نمى پوشند و فقرا و
مستمندان را با رزق و برق لباس خويش آزرده خاطر نمى سازند.
3. متواضعانه راه مى روند نه متكبرانه، و به طور كلى مشى و روش آنها در زندگى تواءم
با فروتنى است؛ بربندگان خدا گردنفرازى و فخر فروشى نمى كنند، عجب و خود بزرگ بينى
ندارند، و استبداد و خود محورى از ساحتشان به دور است.
4. ديده خود را از آنچه خدا بر ايشان حرام كرده است پوشيده اند و چشمچرانى نمى
كنند، كه بسيارى از اختلافها و جداييهاى ميان زن و شوهر از همين چشمچرانيهاى مرد و
چشم و همچشميهاى زنان پيدا مى شود.
5. در حال خوشى و سختى يكسانند؛ همه را از خدا مى دانند و در همه احوال شكرگذار و
برد بارند؛ نه در حال خوشى و نعمت و فراوانى، مستى و طغيان مى كنند و نه در حالت
بلا و فشار و سختى بيتابى و ناسپاسى دارند؛ نه از روزگار گله و شكايت مى كنند و نه
نا اميد مى شوند و به انتحار و خودكشى دست مى زنند.
6. كسى را با دست و زبان خود آزار نمى دهند؛ مردم از شر آنها در امانند؛ هيچ كس از
آنها ترس و واهمه ندارد و بيم و هراسى به خود راه نمى دهد.
7. به اندك چيزى از دنيا قانع اند؛ بلندپروازى ندارند و براى رسيدن به آرزوهاى
خويش، ديگرى را به زحمت نمى اندازد و اصلا آرزوهاى دور و دراز ندارند.
8. عفيف و پاكدامن اند؛ انحرافات جنسى از ساحت قدسشان به دور است و ابدا فكر زنا و
لواط و همجنس بازى را در سر نمى پرورانند.
9. هرگاه كسانى ايشان را بستايند، مى ترسند كه مبادا گرفتار غرور شوند يا آن خوبى
در وجود ايشان نباشد و در پيشگاه خدا مقصر باشند؛ لذا در مقام پاسخ ستايشگران چنين
گويند: من خودم را بهتر از ديگران مى شناسم و پروردگارم مرا بهتر از خودم مى شناسد.
خدايا! مرا به آنچه اينان درباره ام مى گويند مؤ اخذه مكن و مرا بهتر از آنچه مى
گويند قرار ده و گناهان و رذايلى را كه در وجودم هست و اينها نمى دانند، بيامرز.
10. در حال فقر و تنگدستى هم آراسته جلوه مى كنند؛ ظاهر لباس و خانه و زندگى خود را
آراسته و مرتب مى كنند؛ خود را فرو مايه و بى اعتبارش نمى دهند؛ اظهار فقر و
تنگدستى نمى كنند تا با كنايه و تعريض از خداى خويش شكايت كرده باشند و خلاصه اهل
تقوا در همه احوال آبرو و ارزش و قدر و منزلت انسانى خود حفظ مى كنند.
11. در خوردن و آشاميدن و در به دست آوردن غذاهاى متنوع، حريص نيستند و زياده روى
نمى كنند؛ كم خوراك و كم غذا هستند؛ معده را پر نمى كنند و در پى غذاهاى رنگين و
لذيذ عمر خود را به هدر نمى دهند و در يك جمله با هر لقمه اى كه سد جوى كند قناعت
دارند.
12. مردم به خير ايشان اميدوارند؛ هركس گرفتارى و رنجى برايش پيش آيد، در خانه
آنان را مى كوبد و از ايشان اميد رفع گرفتارى دارد، زيرا مردم آنان را اين گونه
شناخته اند.
13. اگر كسى به آنها ستم كند و عذر بخواهد. عذرش را مى پذيرند و او را مى بخشند و
كينه توزى و لجبازى و خوى انتقامكشى ندارند.
14. بر دشمن خود تعدى و تجاوز روا نمى دارند بلكه او را در همان حدى كه دشمن است
نگاه مى كنند، اگر دشمنشان هم سخن حقى گفت مى پذيرند و به او تهمت نمى زنند و بيش
از مقدارى كه بد است او را بد مى دانند.
15. نسبت به دوستان خود هم با انصاف و عدالت رفتار مى كنند؛ به خاطر دوستى با آنها
گناه و معصيت خدا را مرتكب نمى شوند؛ در داورى ميان دوست و بيگانه جانب دوست را نمى
گيرند و از مرز عدالت خارج نمى شوند.
16. پيش از آنكه كسى عليه آنان شهادت دهد، به آنچه حق است اعتراف مى كنند؛ اگر
زمانى اشتباه و لغزشى از ايشان سر زد و نسبت به كسى آزار تجاوزى روا داشتند، بزودى
متنبه مى شوند و به خطاى خود اعتراف مى كنند.
17. همسايه را آزار نمى دهد و همسايگان منزلش هيچ گاه از او شكايت ندارند، زيرا
اينان در رفت و آمد خود، در تصرفات خانه در منزل خويش و حتى در سخن گفتن مراقب مى
كنند كه آزارى به همسايه نرسانند.
18. كسى را به گرفتارى اش شماتت نمى كنند و مى دانند كه گرفتاريها و مصائب و آفات
روزگار، هميشه به عنوان كيفر مجازات گنهكاران نيست بلكه گاهى به خاطر امتحان خداوند
از بندگانش است و امكان دارد روزى هم به سراغ آنها بيايد؛ شماتت كردن مصيبت ديده
نشانه پستى و ضعف نفس انسان است و پستى و ضعف با انسان با تقوا آشنايى و رابطه
ندارد.
19. خود را به زحمت مى اندازند تا ساير مسلمانان در راحتى باشند؛ از حق آزادى خود
مى كاهند تا ديگران به زحمت نيفتند و حتى براى رفع گرفتارى نيازمندان اقدام مى كنند
و از خواب و استراحت خود مى كاهند.
20. اگر از كسى دورى مى كنند، به خاطر تكبر و خود بزرگ بينى نيست بلكه به خاطر زشتى
و كردار و رفتار اوست كه مى خواهند آلوده نشوند و به زشتى و كردارش گرايش نيابند، و
اگر با كسى مى شوند و رفت و آمدى دارند، قصد گول زدن و كلاهبردارى از او را ندارند
و به خاطر اين نيست كه خود را دوست نيكان معرفى كنند و از اين راه ريا و تظاهرى
كنند و خود را وجيه المله نشان دهند، بلكه دوستى و صميميت ايشان با نيكان براى اين
است كه از آنها سرمشق بگيرند و رفاقت آنها با مستمندان براى اين است كه دستگيرى و
كمكى به آنها بنمايند.
آنچه تا اينجا گفتيم تقريبا يك چهارم صفات و علايمى است كه امير مؤ منان (عليه
السلام) براى مردم با تقوا ذكر فرموده است و اسلام اين گونه مردم را خداپسند و اهل
فضيلت و نيكو كار دانسته و واجدين اين صفات را براى انتخاب همسرى بردارندگان مال و
جمال و شخصيت دنيوى و شهرت مادى برترى داده است، تا شما خواننده بصير و با انصاف
چگونه قضاوت كنيد. ممكن است بگوييد از دختر و پسر جوان آماده ازدواج كه نمى توان
چنين مراحل عالى اخلاق اسلامى را انتظار داشت؛ در جواب مى گويم اگر كسى تمام صفات
تقوا را نداشت لااقل اندكى را داشته باشد، اگر هر يك را در مرحله عالى ندارد در
سطوح پايينش داشته باشد، اگر هيچ صفاتى را در هيچ مرحله اى ندارد لااقل در فكر پيدا
كردن و متخلق شدن به اين صفات باشد؛ يعنى اين صفات را ((ارزش))
بداند و براى آنها اعتبار قائل شود و مايل باشد كه به تدريج خود را به اين صفات
بيارايد. ولى اگر از اين مرحله پايين تر بود و فقط مال و جمال داشت، بدانيد كه
عاقبت آن ازدواج خسران و وبال است.
دليل
321. منطقهم الصواب و ملبسهم الاقتصاد و مشيهم التواضع، غضوا
ابصارهم عما حرم الله عليهم... نزلت انفسهم منهم فى الباء كالتى نزلت فى الرخاء...
و شرورهم ماءمونه... و حاجاتهم خفيفه و انفسهم عفيفه... اذا زكى احد منهم خاف مما
يقال له فيقول انا اعلم بنفسى من غيرى و ربى اعلم بى منى بنفسى. اللهم لاتؤ اخذنى
بما يقولون و اجعلنى افضل مما يظنون و اغفرلى ما لا يعلمون... و تجملا فى فاقه... و
تحرجا عن طمع... الخيرمنه ماءمول... يعفو عمن ظلمه... لا يحيف على من يبغض و لا
ياءنم فيمن يحب، يعترف بالحق قبل ان يشهد عليه... و لا يضار بالجبار و لا يشمت
بالمصائب... اتعب نفسه لاخرته و اراح الناس من نفسه... ليس تباعده بكبر و عظمه و لا
دنوه بكمر و خديعه.(60)
درس هشتاد و دوم: تدليس (فريب دادن همسر)
فقهاى بزرگوار اسلام عيوبى را براى عروس و داماد ذكر مى كنند و وجود آنها را
بدون اظهار به طرف مقابل، موجب فسخ نكاح مى دانند. مثلا مى گويند: هر گاه بعد از
عقد ازدواج معلوم شود كه داماد ديوانه است يا به مرض جذام و برص (پيسى) مبتلاست
يا در اعضاى تناسلى اش عيبى وجود دارد كه قادر به آميزش نيست، (مانند
((جب)) و ((عنن))
و ((خصاء))(61)
و قبل از اجراى صيغه عقد، عيب خود را اظهار نداشته و بيان نكرده است، عروس حق دارد
آن عقد را فسخ كند و خود را از قيد ازدواج با چنان مردى برهاند و نيز حق دارد كه با
همان شوهر و همان عيب بسازد و انتظار فرج بكشد. همچنين در جانب عروس اگر معلوم شود
كه او ديوانه يا جذامى يا مبروص يا نابينا يا مينگير است و يا مانعى مانن گوشت يا
استخوان يا غده اى در شرمگاه دارد كه آميزش با او را ناممكن مى سازد، در هريك از
اين حالات، در صورتى كه عيبش را اظهار نكرده باشد شوهر حق دارد نكاح را فسخ كند و
بدون طلاق، آن زن را از خود جدا سازد.
در اينكه آيا در اين گونه موارد مهريه اى بايد پرداخت شود يا نه و اينكه آيا پيدا
شدن اين عيوب، بعد از عقد ازدواج هم موجب فسخ مى شود يا خير، و نيز اگر زن و شوهر
در موردى اختلاف داشته باشند و كار به مراعفه و محاكمه بكشد، حكم اسلام چيست، فقهاى
عظام مباحث مفصل و مبسوطى را مطرح ساخته و به تحقيق و پاسخگويى آن پرداخته اند كه
در كتب فقهى به تفصيل مذكور است.
(اگر كسى در اينجا اشكال كند و بگويد: شما كه مى گوييد هدف از ازدواج در نظر اسلام
تشكيل خانواده و بقاى نسل و ايجاد الفت و مودت است نه شهوترانى و ارضاى غريزه جنسى،
پس چرا زمانى كه پسر يا دختر عيبى تناسلى داشته باشند عقد ازدواج آنها بايد فسخ
شود؟ پاسخ اين اشكال بسيار روشن است: تشكيل خانواده و بقاى نسل، بدون آميزش و
مواقعه ممكن نيست؛ بنابراين اگر در آن طريق خللى واقع شود و آميزش و مواقعه ممكن
نگردد، اسلام بايد آن ازدواج را باطل اعلام كند، زيرا در اين صورت، راه رسيدن به
هدف واقعى مسدود و ناممكن گشته است. لذا اگر تشكيل خانواده و تكثير نسل از طريقى
غير از مواقعه و قرار گرفتن اسپرم مرد در رحم زن ممكن مى بود، اسلام عدم امكان
آميزش را موجب فسخ نمى دانست.)
اما اكنون سخن ما در موضوع تدليس است. تدليس آن است كه عيب كوچكى غير از عيوبى كه
موجب حق فسخ مى شود، در وجود عروس يا داماد باشد و پيش از عقد آن را مخفى كند و
درباره اش چيزى نگويد؛ مثل اينكه يكى از آنها انگشت پايش قطع شده و يا شش انگشتى
باشد، يا زن پستان نداشته باشد و يا كچل باشد و كلاه گيس گذاشته باشد و امثال اين
عيوب. و نيز تدليس صادق است در جايى كه به دروغ صفت حسنى براى يكى از آنها ذكر شود
و آن شخص فاقد آن صفت باشد، مثل آنكه بگويد من ليسانس يا دكترا دارم، باغ و مزرعه
دارم، هنر خياطى بلدم و چند زبان خارجى مى دانم ، و بعد معلوم شود دروغ مى گفته
است. در اين گونه موارد، شخص گول خورده حق فسخ ندارد (مگر اينكه ضمن عقد حق فسخ شرط
شده باشد)، زيرا حق فسخ منحصر به همان عيوبى است كه قبلا ذكر كرديم؛ ولى اگر با
سوگند ياد كردن يا راهى ديگر، گول خورده بتواند ثابت كند كه اگر من مى دانستم همسرم
چنين عيبى دارد با او ازدواج نمى كردم، شايد قضات شرع بتوانند لااقل در بعضى از
عيوب حكم به فسخ يا طلاق و مصالحه بر مهريه بدهند. تفصيل قضايا و حكم نهايى در
محاكم شرعى تعيين مى شود و تشخيص به عهده قاضى شرع است؛ ولى سخن ما اكنون از جنبه
اخلاقى و اجتماعى آن است.
ما مى گوييم: چه اندازه كوتاه فكر و كم تجربه و خام، بلكه چه اندازه سفيه و نابخرد
است مردى كه مثلا بخواهد عمرى با همسرى زندگى كند و قدم اول و نقطه آغاز زا با دروغ
و دو رويى پايه گذارى كند. بدون شك چنين ازدواجى يا بزودى به طلاق و جدايى منجر مى
شود و يا عمرى با كدورت و اختلاف و سردى و بلكه با خصومت و نزاع و درگيرى سپرى مى
گردد.
اگر بگوييد: پيداست هر مردى كه چنان دروغى مى گويد و خود را به دروغ مثلا دكتر و
هنرمند و استاد معرفى مى كند، با خود فكر كرده است كه اكنون چنين دروغى مى گويم و
دختر را به همسرى مى گيرم و سپس با زبان نرم و ملايم او را راضى خواهم كرد. ولى
چنين خيالى كاملا واهى و باطل است، زيرا دخترى كه مسر او شده است، يا داشتن شوهرى
كه مثلا دكتر و هنرمند و استاد نباشد برايش غير قابل اغماض است و به كمتر از آن
راضى نمى شود- كه در آن صورت، به هر نحوى كه باشد از او طلاق خواهد گرفت- و يا اگر
داشتن چنان شوهرى در آن سطح از اهميت نباشد، اين مقدار ثابت شده كه او شوهر خود را
از اول زندگى، حقه باز و خدعه گر شناخته است و همواره با او با احتياط و بى اعتمادى
برخورد مى كند، سخنش را باور ندارد و نسبت به هر عمل دو پهلويش احتمال كجروى و خدعه
بازى ميدهد. پيداست كه از چنين خانواده اى، انتظار لذت صفا و محبت و رونق شادى و
عطوفت نتوان داشت. همچنين است زنى كه بخواهد مثلا سر كچل خود را با كلاه گيس
بيارايد و همسر خود را با اين شيوه بفريبد.
مردى را مى شناسم كه از لحاظ شؤ ون اجتماعى در مقام والايى است. او دختر خود را به
مردى داد كه در درجه بسيار پايينى بود. از او علت را پرسيدم، گفت: اين مرد نزد من
آمد و تمام كمبودهايش را با كمال راستى و صداقت بيان كرد و صداقت و صراحتش مرا خوش
آمد.
شما بدانيد كه امثال اين آقا كه فريفته صداقت و صراحت هستند و بيزار از نفاق و
دورويى، بسيارند و زندگى كردن با مردم خاص و با صفا، هرجند در سطح پايينى از
موقعيتهاى اجتماعى باشند، بسى جالب تر و لذتبخش تر است از زندگى كردن با مردم تودار
و دورنگ، هر چند در مرتبه والاى اجتماعى باشند.
شايد براى جوانان كم تجربه، پذيرفتن اين نصيحت مشكل باشد و مدتى از عمر خود را در
انتظار بنشينند تا همسرى بهتر و بالاتر از خود را پيدا كنند و همسران پاك و بى
آلايش گمنام را رد كنند، ولى نويسنده در اينجا سختى را به آنها مى گويد كه پس از
سالها تجربه و صبر و انتظار به آن خواهد رسيد. نويسنده افراد بسيارى را ديده است كه
سالها پشت خط نشسته و در آخر اعتراف كرده اند كه بدون جهت بلند پروازى مى كرده و
موقعيت مالى و جمالى و كمال خود را در نظر نمى گرفته اند.
عاقلان خود نوحه ها پيشين كنند |
|
جاهلان آخر به سر برمى زنند |
((مولوى))
ز راهى كه افتاد در چاه كس |
|
تو بگريز از آن ره چو مرغ از قفس |
((اديب))
و اما عيوب جزئى ديگر، مانند وجود لكه سياهى در بدن يا بودن تار سفيد مويى در سر يا
سوار بودن انگشت پا بر انگشت ديگر- اگر مثلا در عروس باشد- داماد كريم النفس و
منيع الطبع، بايد چشم پوشى كند و آن عيب را به رخ عروس نكشد، بلكه صفات نيك عروس را
بازگو كند و يا همان عيب را به صورت حسن زيبايى مجسم نمايد؛ مثلا در مورد لكه سياه
چنانكه شاعرى در مناظره سياه پوست با سفيد پوست گويد، برخورد كند:
يكى ماه رخسار با فر و جاه |
|
تنفر نمود از غلامى سياه |
غلام سيه چهره شد تنگدل |
|
چنين گفت با آن بت سنگدل |
خدا گر ترا عالم افروز كرد |
|
مرا خال پيشانى روز كرد |
اگر نقطه اى از سياهى من |
|
به روى تو افتد به وجه حسن |
از آن خال حسنت يكى صد شود |
|
خريدار ناز تو بى حد شود |
و اگر از بياض تو برعكس كار |
|
به رويم شود نقطه اى آشكار |
مرا خلق مبروص خوانند و شوم |
|
گريزند از من به هر مرز و بوم |
و سوار شدن انگشتش را بر انگشت ديگر، دليل چابكى و چالاكى او بداند. ولى اگر مردى
ضعيف النفس باشد و در برابر اين امور كوچك، ضعف نشان دهد و جزع و فزع كند و آن عيب
را به رخ دختر و فاميل دختر بكشد، ناهموارى كوچك زندگى را به سر حد لذت و مصيبت مى
رساند و به گمان اينكه مى خواهد خود را از چاله كوچكى برهاند، در چاه عميق و تاريك
مى اندازد. منيع الطبع و شريف النفس و بزرگوار باشيد و عظمت و آقايى و مقام والاى
خود را در برابر توجه به اين امور كوچك، پايين نياوريد.
آب صفت هرچه كه ديدى بشوى |
|
آينه سان هرچه نديدى مگوى |
((نظامى))
اگر چند بدخواه كشتن نكوست |
|
از آن كشتن آن به كه گرددت دوست |
((اسدى طوسى))
با تو گويم كه چيست غايت حلم |
|
هر كه زهرت دهد شكر بخشش |
كم مباش از درخت سايه افكن |
|
هركه سنگش زند ثمر بخشش |
وان كه بخراشدت جگر به جفا |
|
همچو كان كريم زر بخشش |
((ابن يمين))