4. استحكام پيوند خانوادگى
سوال : در گفت
و گو با يكى از روان پزشكان آمده است:
لازمه ى دوام و استحكام زندگى، عشق است و عشق جز با آموزش و تجربه هاى
متعدّد و ايجاد روابط حاصل نمى شود; لذا دختر و پسر بايد قبل از ازدواج
تمرين عشق كنند تا بتوانند زندگى سرشار از عشق را تدارك ببينند.[1]
جواب : بدون ترديد در همه ى مرام هاى اجتماعى جهان، اين نتيجه حاصل شده است
كه خانواده بايد محفوظ و محترم بماند و زن و مرد بايد دل بسته و وفادار به
يك ديگر باشند تا آشيان دلپذيرى براى فرزندان خويش بنا كرده، با تربيت آن
ها آينده ى جامعه خويش را ترسيم كنند; در نتيجه رشد و پويايى فرد و جامعه و
فرهنگ، مبتنى بر استحكامِ كانون خانواده مى باشد و بديهى است، هر چيزى كه
سبب تحكيمِ پيوند خانوادگى و ايجاد صميميّت و يك دلى زن و شوهر گردد، خوب و
پسنديده بوده، هر آنچه باعث سستىِ روابط آن ها و موجب دل سردى شود، به حال
زندگىِ خانوادگى زيانمند است.
روابط آزادانه ى دختر و پسر پيش از ازدواج، جداى از آن كه موجب ايجادِ عشق
حقيقى و پاك نمى شود، خود خيانتى به عشق مقدّس است كه سبب تنوّع طلبى
گرديده و انتخاب همسر به ويژه در پسران را مشكل مى سازد.
«ويل دورانت» در اين باره مى گويد:
... مرد، نگران و مضطرب است كه مبادا كسى پيش از او زنش را تصرّف كرده
باشد، ولى اين نگرانى و اضطراب در زن كم تر است.[2]
پسرى كه قبل از ازدواج با افراد زيادى ارتباط داشته است، به هنگام ازدواج،
به هر دخترى كه نظر كند، مى پندارد او نيز با پسرهاى متعدّدى ارتباط داشته
و پاك و عفيف نيست.
حال اگر جوانى با تجربه هاى قبل از ازدواج بخواهد كانون عشقى برپا كند و
خانواده اى تشكيل دهد، اوّلين مشكل، بعد از رهايى از ناكامى گذشته و
بدنامى، آرامش روانى بر باد رفته و دل گمشده ى اوست.
از كجا معلوم بتواند از همه ى لذتّ ها و زيبايى ها چشم بسته، به همسر خويش
چشم اميد داشته باشد و دل از هر چه غير اوست رها سازد و دل باخته اش گردد.
چگونه مى تواند آثار ناكامى گذشته را محو كند و محدوديّت آينده را پذيرا
باشد و حرمت چشم و دل را در زندگى زناشويى محترم دارد؟ چنين فردى در زندگى
زناشويى و ارضاى كامل جنسى مشكل دارد و در تشويش و اضطرابى خسته كننده به
سر مى برد و به قول «ويل دورانت»:
فساد پس از ازدواج، بيش تر محصول عادات پيش از ازدواج است... (كه) در زير
عوامل سطحى طلاق، نفرت از بچه دارى و ميل به تنوّع طلبى، نهان است. ميل به
تنوع گرچه از همان آغاز در بشر بوده است، ولى امروزه به سبب اصالت فرد در
زندگى نو و تعدّد محركات جنسى در شهرها و تجارى شدن لذّت جنسى، ده برابر
گشته است.[3]
در جامعه اى كه روابط آزاد و اختلاط، رايج بوده و جلوه گرى ها و فرهنگ
برهنگى و بدحجابى حاكم باشد زن و مرد به هر سوى و هر كس نگاه كنند، همواره
در زندگى در حال مقايسه اند; مقايسه اى ميان آنچه دارند و آنچه ندارند و
اين مقايسه ها هوس را دامن مى زند و خانواده را در معرض نابودى قرار مى
دهد. زنى كه سال ها در كنار شوهر و در مشكلات با او زندگى كرده، پيداست
اندك اندك بهار چهره اش، شكفتگى خود را از دست مى دهد و روى در خزان مى
گذارد و در چنين حالى است كه سخت محتاج عشق و مهربانى و وفادارى همسر خويش
است; ناگهان زن جوان ترى از راه مى رسد و در كوچه و بازار و اداره و مدرسه
با پوشش نامناسب خود، فرصت مقايسه اى به دست مى دهد و اين مقدمه اى مى شود
براى ويرانى اساس خانواده.[4]
و هر دختر جوانى كه امروزه در اوج نشاط و شادابى جسمى، مغرور از دلبرى ها و
جلوه گرى هاست، بايد بداند كه در فردايى نه چندان دور، همين سرنوشت برايش
رقم خواهد خورد.
پس يكى از مهم ترين اركان زندگى، عشق و محبّت و وفادارى است و زن و شوهر
زمانى به اين هدف مى رسند كه بتوانند از غير همسر خود چشم پوشيده، از هر
نوع كاميابى جنسى در غير از كانون خانواده پرهيز كنند.
... اختصاص يافتن استماعات و التذاذهاى جنسى به محيط خانوادگى و در كادر
ازدواج مشروع، پيوند زن و شوهرى را محكم مى سازد و موجب اتّصال بيش تر
زوجين به يك ديگر مى شود.
فلسفه ى پوشش و منع كاميابى جنسى از غير همسر مشروع، از نظر اجتماع
خانوادگى، اين است كه همسر قانونىِ شخص از لحاظ روانى عامل خوش بخت كردن او
به شمار برود; در حالى كه در سيستم آزاد كاميابى، همسر قانونى از لحاظ
روانى، يك رقيب و مزاحم و زندانبان به شمار مى رود و در نتيجه كانون
خانوادگى بر اساس دشمنى و نفرت پايه گذارى مى شود.
معاشرت هاى آزاد و بى بندوبار پسران و دختران، ازدواج را به صورت يك وظيفه
و تكليف و محدوديت در آورده است، و تفاوت جامعه اى كه روابط جنسى را به
محيط خانوادگى و كادر ازدواج قانونى محدود مى كند با اجتماعى كه روابط در
آن اجازه داده مى شود اين است كه ازدواج در اجتماع اول، پايان انتظار و
محروميت و در اجتماع دوم، آغاز محروميّت و محدوديّت است.
در سيستم روابط آزاد جنسى، پيمان ازدواج، به دوران آزادى دختر و پسر خاتمه
مى دهد و آن ها را ملزم مى سازد كه به يك ديگر وفادار باشند و در سيستم
اسلامى به محروميّت و انتظار آنان پايان مى بخشد.[5]
«ويل دورانت» در بيان نقش اساسى خانواده مى گويد:
وظيفه ى خانواده، به عنوان مركز اخلاقى جامعه و رابط و پيوند دهنده ى آن،
ناشى از خاصيّت ايجاد وحدت انسان است و همه مى دانند كه اكنون اين خاصيّت
اصلى از ميان خانواده رفته است و اجتماع هاى صنعتى عصر ما، در وضع
ناپايدارى هستند.[6]
جداى از مطالب گذشته، درباره ى آثار منفى ارتباط، (مانند: ايجاد شك و
ترديد، و سوءظن نسبت به همسر آينده، مشكل اضطراب و تنوّع طلبى و خطر برگشت
به عادات پيشين و لغزيدن در فساد) كه همه موجب سست شدن پيوند خانوادگى مى
شود، خطر ديگرى نيز اين گونه افراد را تهديد مى كند. دختر و پسرى كه به
وادى ارتباط پا مى گذارند، در بسيارى از موارد با اوّلين كسى كه آشنا مى
شوند ازدواج نمى كنند و چه بسا با دختر و پسر متعدّدى ارتباط داشته اند اما
به لحاظ مسائل سليقه اى و فكرى و شرايط خانوادگى، بعد از مدتى با يكى از آن
ها و يا شخص ديگرى ازدواج مى نمايد.
حال چنين جوانى انتظار دارد كه زندگى او سرشار از عشق و محبّت و وفادارى
بوده، كانون گرم خانوادگى اش متزلزل نشود; امّا هميشه دل نگران است كه
مبادا روابط گذشته آثار بدى در زندگى اش بگذارد و افشاى آن، سبب بروز
مشكلاتى گردد; به ويژه در بافت اجتماعى جامعه ى ما.
اين نگرانى و تشويش، اثرهاى مخرّبى بر بهداشت روانى او مى گذارد و چه بسا
با فاش شدن روابط گذشته، زندگى اش نيز از هم مى پاشد و يا مجبور به انجام
كارهاى خلاف ديگرى مى شود; به عنوان نمونه:
دختر جوانى كه به تازگى ازدواج كرده است، در نامه اى مى نويسد: من با پسرى
قبل از ازدواج دوست بودم; اكنون كه ازدواج كرده ام آن پسر مرا تهديد مى كند
كه يا خواهر شوهرت را براى دوست شدن با من آماده كن و يا اين كه من مسائل
مربوط به دوستى ميان تو و خود را افشا خواهم كرد.[7]
از اين نامه به خوبى روشن است كه آرامش روانى و زندگى اين دختر به خطر
افتاده و مجبور است، براى نجات خود، دختر معصوم ديگرى را به بهانه هاى
مختلف بفريبد و به ارتباط با جوانى كه تنها قصد سودجويى دارد، تشويق نمايد
و آينده اش را به خطر اندازد.
نكته ى ديگرى كه قابل توجه است، وضعيّت پسرِ تهديد كننده است كه قبلا با
اين دختر ارتباط داشته و با او ازدواج نكرده و اكنون خواهان ارتباط و سوء
استفاده از دختر ديگرى است.
بايد نشست و وعده هاى شيرين و سوزوگداز عاشقانه ى او(!) را گوش نمود كه دل
هر دختر خامى را مى لرزاند.
خانواده در غرب به روايت آمار
كارشناسان غربى در اين زمينه آمارهايى را تهيه كرده اند كه نشان مى دهد،
امروزه ساختار خانواده در آن جوامع، با مشكلات متعدّدى دست به گريبان است.
آمار بالاى طلاق، هم جنس بازى، زندگى زوجين در چارچوب هاى خارج از دايره ى
ازدواج، عدم وفادارى زوجين به يك ديگر، بى بندوبارى فرزندان، سطح بالاى
حاملگى دختران نوجوان و بالا رفتن تعداد كودكان و نوجوانانى كه در خانواده
هاى بدون پدر يا مادر بزرگ مى شوند و...، پايدارى خانواده ها را در آن
جوامع با خطر مواجه ساخته است. كه همه ى اين ها نتيجه ى «ليبراليسم جنسى» و
آزادى هاى بى حد و مرز در روابط با جنس مخالف است.
دقيقاً نيمى از جوانان امريكا با روابط جنسى افراد متأهّل با ديگران
مخالفتى نداشته، وفادارى زوجين به يك ديگر را امرى بيهوده و بى مورد مى
پندارد.[8]
با چنين نگرش هايى مشخص است كه ساختار خانواده در اين كشور از استحكام لازم
بر خوردار نخواهد شد و ارزش بنيادى خود را در اجتماع از دست خواهد داد.
در آمارى آمده است:
در نروژ، دانمارك و سوئد از هر ده زوج موجود، سه تاچهار زوج زندگى مشترك
خارج از دايره ى ازدواج دارند. اين ميزان در سويس، فرانسه و انگلستان و
هلند بين يك تا دو، و در ايتاليا، اسپانيا، ايرلند و ساير كشورهاى كاتوليك
(كه مذهب نقش بيش ترى دارد) كم تر است.
در امريكا، تجربه ى زندگى مشترك خارج از ازدواج و روابط قبل آن، از يازده
درصد در سال 1970 به پنجاه درصد در سال 1993 رسيده است.
در كشورهاى
غربى، طى سال هاى 1970 تا 1988 تعداد نوزادان نامشروع كه نتيجه ى روابط
جنسى خارج از چارچوب ازدواج بودند، به شدت افزايش يافت. در سوئد از هفده
درصد در سال 1970 به پنجاه و يك درصد در سال 1988 رسيده. و طى سال هاى دهه
ى 1980 تقريباً پانزده درصد از نوزادان اروپايى به طور نامشروع به دنيا
آمدند كه ميزان آن در كشورهاى كاتوليك بسيار كم تر بوده است.[1]
در آمار ديگرى كه درباره ى درصد ازدواج و طلاق ثبت شده، آمده است:
دوازده درصد از زنان سى و پنج تا سى و نه ساله در امريكا در سال 1991
ازدواج نكرده اند; در حالى كه در سال 1980 تنها ميزان آن شش و دو دهم درصد
بوده كه در طى ده سال تقريباً دو برابر شده است.[2]
بنابر آمارهايى كه سازمان ملل متّحد ارائه داده است، در سال 1991، امريكا
بالاترين ميزان طلاق را دارد و بيست و نه درصد از زوجين كه تجربه ى ازدواج
دوّم را دارند كم تر از دو سال پس از ازدواج به طلاق روى مى آورند، اين
ميزان در طى ده سال به حدود پنجاه درصد مى رسد.[3]
... در سال 1960 تنها نه درصد خانواده ها تك والدينى بودند، اما از سال
1975 تا 1990 از شانزده درصد به بيست و چهار درصد رسيد. جالب اين كه از اين
ميزان، تنها يك درصد مربوط به خانواده هايى است كه پدر با فرزند و يا
فرزندان خويش زندگى مى كند و بيست و سه درصد باقيمانده را خانواده هايى
تشكيل مى دهند كه شامل مادر و فرزندان مى باشند.[4]
در چنين جوامعى سرنوشت بشر به كجا خواهد انجاميد؟ چه بر سر خانواده، مهر
پدرى و عطوفت مادرى خواهد آمد؟ چه كسانى پاسخ گوى فرزندان نامشروع و بى
پناهند؟
به راستى عامل اين همه فساد و فحشا، سقط جنين، خانواده هاى بى سرپرست و
زنان مضطرب و بى پناه چيست؟
سوال : يكى از مطالبى كه بسيار بر روى آن تأكيد شده است، و از دلايل و
بهانه هاى ايجاد رابطه، بيان مى شود شناخت قبل از ازدواج است كه اگر ميان
دختر و پسر رابطه اى نباشد و طرفين از هم شناختى نداشته باشند، ازدواج آن
ها كوركورانه خواهد بود.[5]
جواب : بدون ترديد زوج هاى جوان بايد با ديدى باز و آشنايى كامل از
استعدادها و خصوصيّات اخلاقى و فرهنگىِ يك ديگر، زندگى مشترك خود را آغاز
نمايند تا در فراز و نشيبِ زندگى، با همراهى و همدلى مشكلات را پشت سر
بگذارند. در اسلام نيز هم سطح بودن زوجين مورد تأكيد قرار گرفته است. اما
نكته ى اصلى در اين است كه آيا ارتباط و دوستى قبل از ازدواج، شناخت كامل
را تأمين مى كند؟
در آغاز بايد به اين نكته توجّه نمود كه چه شناختى تفاهم و درك متقابل را
به همراه خواهد داشت و يك رنگى و يك دلى لازم را در زندگى به وجود خواهد
آورد.
واضح است زمانى شناختِ كامل و دقيق به دست مى آيد كه با عقل و خرد، فرد
مقابل را از جهات مختلف مورد ارزيابى قرار دهيم. در ضمن بايد تلاش هاى
شناختى خويش را به گونه اى تحت كنترل در آوريم كه از كج روى در انديشه مصون
بمانيم و در نتيجه، به شناخت يا بازشناسى صحيح از يك ديگر راه يابيم.
سه عامل سبب شناخت صحيح و حفظ از اشتباه است:
1. ارزشيابى كفايت ادّله و شواهد: فرد دلايلى را كه براى دست يافتن به
نتيجه تدارك ديده است، ارزيابى مى كند و آن ها را از جهت كفايت مورد
بازبينى قرار مى دهد (عقل ورزى).
2. برخوردارى از علم: هر كس از علم بيش ترى برخوردار باشد، در مقام شناخت،
امكان بيش ترى براى عقلورزى خواهد داشت. احاطه ى علمى و برخوردارى از
اطلاعات گسترده، اين امكان را براى فرد فراهم مى آورد كه مواد بيش ترى براى
تركيب و مقايسه ى مطالب در اختيار داشته باشد و از اين رو، به شناخت عميق
تر و بازشناسى دقيق ترى دست مى يابد و از نتيجه گيرى خام دور مى شود.
3. كنترل حب و بغض: عقلورزى مستلزم آن است كه از دخالت هاى انحراف آفرين
حبّ و بغض جلوگيرى شود; زيرا همان طور كه دوستى مانع از بازشناسى ضعف هاست،
دشمنى مانع از ديدن قوّت هاست.
هنگامى كه دو پاى حبّ و بغض در بند عقل گرفتار آيد، آدمى مى تواند از كج
روى در شناخت و بازشناسى در امان بماند.[6]
حال، بسى روشن است كه دوستى هاى خيابانى و تلفنى و روابط ميان دختر و پسر،
از آن جا كه زيبايى و جذّابيّتِ جسمانى و تشابه ظاهرى در آن نقش پررنگى
دارد و افراد در آن مقطع در هاله اى از احساسات و عواطف غوطهورند و در پى
فردى هستند كه با ساخته هاى ذهنى شان مطابق باشد، در اركان شناخت ناتمام
است و كورى حاصل از عشق و محبّت بر آن حكومت مى نمايد. در اين گونه روابط،
چون احساسات و هيجانات و شور جوانى در حدّ بالايى قرار دارد، حسّ واقعيت
آزمايى، ضعيف است و در مقابل، حالت هاى كام بخشانه، بسيار قوى هستند.
دكتر... در مجله ى «ايران جوان» در ضمن گفت و گويى درباره ى روابط و عشق -
على رغم اصرار بر روابط آزاد - اذعان مى دارد:
در يك سرى تحقيقات، به مردان مورد آزمايش گفتند كه در اين جا دو خطّ تلفن
وجود دارد; با يكى از آن ها با خانمى زيبا صحبت مى كنيد و در ديگرى با
خانمى زشت. هنگام صحبت با خانم زيبا آن ها فكر مى كردند كه او باهوش تر است
و مثلا معاشرتى هم هست و لذا خود اين ها در صحبت با او معاشرتى مى شدند و
سعى مى كردند جذّاب تر جلوه كنند; يعنى هر دو طرف، بهترين چيزهايشان را در
ويترين مى گذارند و اين ويترين ها هستند كه با هم صحبت مى كنند. هنگامى كه
دست از پيش گويى كام بخشانه برداريم، انتظاراتمان هم متفاوت خواهد بود;
يعنى هنگامى كه با واقعيت ها روبه رو شويم، حس مى كنيم معشوق، چهره اش عوض
شده است.[7]
پس به اعتراف قائلين به روابط آزاد نيز اين دوستى ها شناخت لازم براى زندگى
را تأمين نمى كند و طرفين را از الزام هاىِ درونى نسبت به عشق، محبّت،
خانواده، احساس مسئوليّت و مقدار ظرفيّت هاى روانى و عاطفى يك ديگر با خبر
نمى سازد; بلكه اين آشنايى، سطحى و كاملا عاطفى است و حرف هايى هم كه در آن
مقطع رد و بدل مى شود به همين گونه است و در آن ها از اصول مؤثّرِ در
شناخت، خبرى نيست.
سرانجام آشنايى هاى تلفنى و ازدواج هاى خيابانى
به حكايت آمارهاى منتشر شده، اين گونه ازدواج ها از استحكام كم ترى
برخوردارند و تعداد قابل توجّهى از آن ها به طلاق كشيده مى شوند. در اين
گونه روابط، طرفين، نقاط ضعف خود را مى پوشانند و بيش تر سعى در جلب توجه
ديگرى دارند و نقش بازى مى كنند. آن ها سعى دارند همان گونه باشند كه طرف
مقابل مى پسندد!
اگر سرى به هفته نامه ها و مجلاّت خانوادگى بزنيم، صفحات هم راز و پزشك
مشاور، مملو از غم نامه هايى است كه دخترها و پسرها از دوستى ها و ازدواج
هاى ناكام خود نوشته اند. بسيارى از ايشان، وقتى شور و اشتياق اوّليه شان
فرو نشست و با واقعيّت هاى زندگى، بيش تر روبه رو شدند، با يك ديگر احساس
نوعى بيگانگى و غرابت نموده، با عدم تفاهم در زندگىِ مشترك مواجه شده اند.
بسيارى از ازدواج هايى كه از روابط خيابانى، پارك و دانشگاه ها شروع شده
اند، يا به سرانجام روشنى نرسيده، يا قبل از ازدواج رها شده و حاصلى جز
بدنامى نداشته اند. عشق و علاقه هايى كه; از طريق آشنايى در خيابان و تماس
تلفنى و ... حاصل مى شود، به همان صورت كه با شتاب ايجاد مى شود، به سردى
مى گرايد و خاموش مى شود.
دكترى جامعه شناس، دليل ضعفِ چنين پيوندهايى را در بى پايه بودن عشق هاى
زودگذر جست و جو مى كند و مى گويد:
جوانانى كه هم ديگر را در پارك ها و خيابان ها مى يابند، يا از طريق تماس
هاى تلفنى به هم ديگر علاقه مند مى شوند، اصولا مبنا و اساس علاقه مندى خود
را بر همان نگاه هاى اوّليه پايه گذارى مى كنند و اين عشق و علاقه وقتى
ظاهرى باشد، قاعدتاً بعد از مدّت زمانى به تحليل مى رود و نهايتاً خاموش مى
شود. لذا مى بينيم كه اغلب چنين ازدواج هايى حتى بعد از مدّت زمان كوتاهى
(كم تر از يك سال) به طلاق مى انجامد.[8]
جوانان شركت كننده در مصاحبه اى درباره ى روابط دختر و پسر، على رغم اصرار
بر رفع محدوديّت هاى موجود در جامعه و خانواده، در لابه لاى سخن خود به اين
مفاسد اشاره نموده اند:
پسرى مى گويد:
من هيچ وقت امكان ندارد با دخترى كه دوست هستم، ازدواج كنم و ازدواج طبق
معمول و با همراهى خانواده پسنديده است ... شما اگر معناى ازدواج را
بدانيد، آن وقت حسّاسيّت مردهاى ايرانى را مى فهميد ... اگر دخترى با چند
تا پسر دوست بوده باشد، حاضر نيستم با او ازدواج كنم.
ديگرى مى گويد:
من اگر دخترى داشته باشم نمى گذارم كه با پسرى ارتباط داشته باشد; چون اين
ارتباط بد جا افتاده و اكثراً براى وقت تلف كردن است نه براى ازدواج.[9]
حال با توجه به اين مسائل، اصرار بر روابط آزادانه ى دختر و پسر، چه ثمرى
مى تواند به بار آورد؟ در جاى ديگر از اين مصاحبه، درباره ى مفاسدى كه اين
نوع روابط به همراه دارد آمده است:
به نظر من، اگر پس از ايجاد ارتباط، ازدواجى صورت گيرد، مشكل آفرين مى شود;
چون پسرهايى كه با دخترىدوست مى شوند، تا مشكلى در زندگى مشترك پيش مى آيد
مى گويند: آره، تو همان كسى بودى كه با من دوست شدى ....[10]
در نتيجه، افراد طرفدار آزادى روابط نيز، به مفاسد و كج روى هايى كه در آن
يافت مى شود، اذعان دارند.
اسلام صحبت كردن زن و مرد و رسيدگى به كارهاى روزمرّه ى زندگى را حرام
نكرده است، بلكه در مواردى كه دختر و پسر قصد ايجاد روابط را داشته باشند،
براى آن ضوابطى نهاده و از بى بند و بارى و فساد جلوگيرى كرده است كه در
بخش هاى آينده بدان خواهيم پرداخت.
[1]. جليل روشن دل و
رافيك قلى پور، سيماى زن در جهان، ايالات متحده ى امريكا، ص 35
[2]. همان، ص 37.
[3]. همان، ص 41.
[4]. همان، ص 32.
[5]. مجله ى ايران جوان،
ش 135، ص 21 و 22.
[6]. دكتر خسرو باقرى،
نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، ص 17 و 18.
[7]. ايران جوان، ش 135،
ص 22.
[8]. دكتر شيخى، هفته
نامه ى ديدگاه، پيش شماره ى 3، آبان 79، ص 5.
[9]. ايران جوان، ش 135،
ص 36.
[10]. همان، ش 135، ص
36.
در نتيجه به
صرف ايجاد رابطه، شناخت لازم حاصل نمى شود; بلكه دقّت بر بافت خانوادگى،
فرهنگى، اقليمى، شرايط محيطى كه فرد در آن رشد يافته، ميزان تحصيلات و شاخص
هايى از اين قبيل لازم است تا طرفين زمينه هاى تفاهم را دريابند.
البتّه بعد از مطالعه و دقت در مطالب ياد شده، اگر شرايط مثبت بوده و دختر
و پسر قصد ازدواج داشته باشند، مى توانند براى اطمينان و ايجاد هماهنگى و
همسانى بيش تر با نامزدىِ شرعى (عقد موقّت) به خواستِ خود برسند كه امروزه
در بسيارى از مناطق ايران مرسوم شده است.
بدين ترتيب، طرفين با راهيابى به مقصود از طريق مواجهه ى حسّى و نظرى (از
راه صحيح و مورد پسند عرف و شرع) به شناخت كاملى از يك ديگر خواهند رسيد.
و اگر دختر و پسر، همسانى كامل نداشته و تعهّد و گذشت و ايثار را اساس
زندگى خود قرار ندهند و براى برآورده نمودن انتظارات طرف مقابل تلاش
ننمايند، ادعاى عشق و عاشقى و دلدادگى هاى اوّليه دوامى نداشته، سعادت و
خوشى را در پى نخواهد داشت.
«روژه موكى يلى» در كتاب روان شناسى زندگى زناشويى و كتاب عقده هاى روانى،
آمارى را در باره ى سرنوشت عشق هاى خيابانى آورده است:
نود درصد افراد متأهّل (در فرهنگ ما غربى ها) ازدواجشان پيامد عشقى بوده كه
نسبت به آن ترديدى نداشته اند و از اين رقم نود و پنج و نيم درصد شوهران
مورد پرسش، پس از گذشت سه سال از ازدواج خود، اظهار مى دارند كه در خانه
احساس خوشوقتى نمى كنند و در همين شرايط نود و يك و نيم درصد زنان اظهار مى
دارند در خانه خوشوقت نيستند.[1]
سوال : جدا سازى دختر و پسر در جامعه و دانشگاه سبب بالا رفتن سن ازدواج مى
شود:
ما الآن دانشگاهى در كشورمان داريم كه تمام كاركنان و استادان و دانشجويان
از يك جنسند. يكى از مشكلات مديران اين دانشگاه اين است كه اين دختران تا
پايان تحصيلات، قادر نيستند ازدواج كنند.[2]
جواب : بديهى است كاهش ازدواج، معضل بسيار خطرناكى است كه آثار زيان بارى
بر فرد و جامعه مى نهد. كاهش ازدواج و توسعه ى تجرّد، قطع نظر از اثرى كه
در بقاى نسل بشر دارد، از نظر ايجاد يك نوع زندگى بدون احساسِ مسئوليّت و
قطع پيوندهاى اجتماعى و بى تفاوتى در برابر رويدادهاى اجتماعى - كه از آثار
قطعىِ زندگى افراد مجرّد است - يك فاجعه ى بزرگ براى جوامع بشرى محسوب مى
گردد و اگر انحرافات اخلاقى را كه در اين رهگذر دامن گير بسيارى از افراد
مجرّد مى شود، به آن بيفزاييم، اهمّيّت اين مشكل اِجتماعى، روشن تر خواهد
شد.[3]
اكنون به بررسى يكى از عوامل اصلى اين معضل اجتماعى مى پردازيم:
بدون ترديد اين وضعيت معلول يك يا دو عامل نيست; ولى نكته ى مورد نظر، كشف
رابطه ى «اختلاط و توسعه ى روابط آزاد» با «ازدواج» است.
با كمى تأمّل در مطالبى كه در صفحات پيشين ذكر شده است، در مى يابيم كه اين
آزادى ها سبب كاهش ازدواج مى شود; زيرا سهولت ارتباط و بهره مندى آسان و
رايگان سبب مى شود كه احساس نياز درونى جوانان به جنس مخالف كه خود زمينه
ساز اصلى ازدواج است از مسير صحيح منحرف شده، كام جويى هاى بدلى جاى آن را
بگيرد.
در جامعه اى كه پسر جوان به سادگى امكان ارتباط با دخترى را داشته باشد و
با كم ترين زحمت بتواند از جنس زن بهره مند شده، با او هم كلام و هم قدم
شود و دوستى و عشق بازى نمايد، ديگر چه لزومى دارد كه خيلى زود خود را
گرفتار ازدواج و محدوديّت نمايد و زير بار مسئوليّت سنگين تشكيل خانواده
برود; آن هم با مشكلات و موانعى كه امروزه بر سر راه آن است; در حالى كه
بدون قبول هيچ مسئوليّتى، مى تواند به افراد زيادى دسترسى داشته باشد.
معاشرت هاى آزاد دختر و پسر، ازدواج را به صورت يك وظيفه و تكليف و
محدوديّت در آورده است. تفاوت جامعه اى كه روابط جنسى را محدود و ضابطه مند
مى كند با اجتماعى كه روابط آزاد را اجازه مى دهد، در اين است كه:
1. ازدواج در اجتماع اول، پايان انتظار و محروميّت و در اجتماع دوم، آغاز
محروميّت و محدوديّت است. در نظام روابطِ آزاد پيمان ازدواج به دوران آزادى
دختر و پسر خاتمه مى دهد و آن ها را وادار مى كند كه به هم وفادار باشند و
در نظام ضابطه مند، به محروميّت و انتظار پايان مى بخشد.
2. در نظام روابط آزاد، پسران و دختران تا جايى كه ممكن است از ازدواج و
تشكيل خانواده سرباز مى زنند و فقط هنگامى كه نيروى جوانى و شور و نشاط آن
ها رو به ضعف و سستى نهاد، براى فرار از احساس خستگى و دل زدگى و هراس زن
از ورشكستگى و تنهايى، اقدام به ازدواج مى كنند.[4]
در صفحات گذشته با وضعيت خانواده و ازدواج جوانان در اروپا و امريكا آشنا
شديد، كه در سايه ى اختلاط، به جاى بالا رفتن آمار ازدواج، آمار طلاق و
مفاسد ديگر بالا رفته است.
جوامع صنعتى با گسترش روابط آزاد، گرفتار معضلاتى در زمينه ى افزايش فساد و
انحراف در اخلاق جنسى و تزلزل خانواده ها گرديده اند.
در بسيارى از كشورهاى غربى بيست تا سى و پنج درصد از زوج ها با اين كه با
هم زندگى مى كنند اما ازدواج رسمى ننموده اند و نيمى از جوانان امريكايى،
روابط نامشروع را براى افراد متأهّل جايز مى شمارند و دوازده درصد از زنان
سى و پنج تا سى و نه ساله ى امريكايى در سال 1991 ازدواج نكرده اند; در
حالى كه در سال 1980 ميزان آن شش و دو دهم درصد بوده كه در طى ده سال
تقريباً دو برابر شده است.[5]
«ويل دورانت» آمارى از كاهش ازدواج و افزايش طلاق را - كه ناشى از آزادى
جنسى و گسترش روابط و تغيير اصول اخلاقى است - در دوران خود و قبل از آن
نقل مى كند و مى گويد:
در سال 1912 ميانگين سن ازدواج در پاريس به سى رسيده بود و در انگلستان
بيست و شش بود. احتمال مى رود كه دراين هفده سال اخير، اين معدّل در
انگلستان بالاتر رفته باشد و بقيّه ى دنياى صنعتى متمدّن !نيز همين راه را
پيموده باشند. ... اين تأخير ازدواج بيش تر در طبقات شهرنشين است ... و
بسيارى از آن ها هرگز ازدواج نمى كنند. در سال 1911 از سى و شش ميليون نفر
جمعيت انگلستان و ويلز; يعنى از بيست ميليون نفر جوان، هفت ميليون تن خود
را از قيد ازدواج به كنار داشته بودند.
روز به روز فرار مردان از ازدواج بيش تر مى شود. هزاران زن آماده اند كه
اميال جنسى او را بر آورند. اگر داشتن فرزند رنج بار است، اگر به جاى خانه
در آپارتمان مى توان زندگى كرد، ازدواج به جز ارضاى ميل جنسى (كه آن هم
آسان و فراوان يافت مى شود) چه نفع ديگرى دارد.؟!
... وقتى جوان مجرّد مشكلات افراد متأهّل را مى بيند، تعجّب مى كند كه چه
امرى موجب مى شود كه مردان چنين بردگى و رنجى را تحمّل كنند ... پس از
مراجعه به دخل و حساب خود، سعادت را در تنهايى مى بينند.
در همان شهرى كه موانعى سر راه ازدواج مى گذارد براى تحريك غريزه ى جنسى و
تسهيل ارضاى آن، همه گونه وسايل را آماده مى سازد.[6]
بنابراين عادى سازى روابط و بهره مندى آسان از جنس مخالف، سبب كاهش ازدواج
مى شود.
اما در محيط سالم و پاك و به دور از محرّكاتِ جنسى، جوانان براى پاسخ گويى
به نياز فطرى و نداىِ طلبى كه از عمق وجودشان بر مى خيزد، راه صحيح را
پيموده، و براى دستيابى به يك ديگر با پاكى و صيانت از روح و روان خود، به
سوى ازدواج گام بر مى دارند و با كمال افتخار مسئوليّت آن را مى پذيرند.
نكته ى ديگر آن كه پسران و دخترانى كه به دانشگاه هاىِ مختلط راه نمى
يابند، از ازدواج محروم نمى گردند و هم چنين سنِّ ازدواجِ جوانانى كه وارد
محيط هاى علمىِ غير مختلط، (همچون حوزه هاى علميّه) مى شوند بالا نرفته،
بلكه براى پاسدارى از حريم دل و ايمان در سنّ پايين ترى به ازدواج روى مى
آورند.
جداى از آن با صرف ادّعاى تأثيرِ اختلاط در پايين آوردن سنِّ ازدواج، مشكلى
حل نشده، بلكه بايد با ارائه ى آمارِ واقعى و مستند به كارشناسى پرداخت.
[1]. روژه موكى يلى،
عقده هاى روانى، ترجمه ى شجاع رضوى، ص 101.
[2]. ايران جوان، ش 135،
ص 35.
[3]. ويل دورانت، لذات
فلسفه، 94; و ناصر مكارم شيرازى، مشكلات جنسى جوانان، ص 32;
و مرتضى مطهرى، اخلاق جنسى در اسلام و جهان غرب، ص 67 و 66.
[4]. مرتضى مطهرى، مسئله
ى حجاب، 90 و 91 و لذات فلسفه ص 167 و 168.
[5]. سيماى زن در جهان،
ايالات متحده ى امريكا، ص 35.
[6]. ويل دورانت، لذات
فلسفه، ص 93 و 94
5. احساس نياز به محبّت و ابراز شخصيّت
سوال : يكى از
دلايل پسران و دخترانى كه خواهان روابط دوستانه هستند، هم سخن شدن با يك
ديگر و احساس نياز به رفيقى مهربان است.
در نامه اى آمده است:
دخترى هستم بسيار غمگين; اگر ناراحتى خود را به مادرم بگويم، ناراحت مى
شود; بنابراين مى خواهم پسرى پيدا كنم و با او درد دل كنم.[1]
جواب : يكى از عواملى كه نقش بسيارى در روى آوردن جوانان، به ويژه دختران،
به ارتباط با جنس مخالف دارد، كشش درونى و نياز شديد به محبّت و مهربانى
است.
كم نيستند دختران جوانى كه با اولين نامه ى «فدايت شوم» جذب شده، دست پاچه
مى گردند و به نامه ها و نگاه هاى پسران پاسخ داده، خويشتن دارى خود را از
دست مى دهند; اينان از كمبود محبّت رنج مى برند.
دختر و پسرى كه در درون خانواده احساسات و عواطف آن ها ارضا نشود و به
نيازشان به محبّت و مهربانى توجه نشود و در جمع خانوادگى احساس غربت و
تنهايى كنند، طعمه هاى آماده اى براى افراد فرصت طلب و سودجو مى باشند و به
راحتى به اين وادى كشيده مى شوند.
اگر فضاى خانواده اى از مهر و محبت و انس خالى بوده، خشكى و سردى و خشونت
بر آن حاكم باشد و ضوابط اخلاقى و حدود اجتماعى، با بيانى روشن و منطقى
براى افراد تبيين نشود، بديهى است جوانِ آن خانواده، به دنبال راه فرار مى
گردد و ديگر به جوانب منفى آن توجّه نمى كند; به ويژه جوانى كه نياز به
ازدواج را در خود احساس كرده، اما همراهى و همدلى را در خانواده نمى بيند،
با تنفّرى كه از جوّ حاكم احساس مى كند، خواه ناخواه به سوى روابط پنهان
كشيده مى شود.
اما روى سخن با جوانانى است كه در اين فضا گرفتارند; راستى چه بايد كرد؟
آيا روى آوردن به دوستى هاى خيابانى و تلفنى راه حلّ درستى براى مشكل آنان
است؟
چه بسيارند دختران و پسرانى كه در ابتدا بر اساس نياز به محبّت و براى
جبران كمبودهاى گذشته، در اين وادى پانهادند و اندك اندك از درس و تحصيلات
عالى باز ماندند و به مرور با پاسخ به تمايلات غريزى و لذايذ جنسى، اسباب
بدنامى و تباهى خويش را فراهم آوردند كه مشكلات و رنج هاى بعدى، صد بار از
تنهايى اوّليه سخت تر و شكننده تر است. اين گونه افراد دچار آسيب هاى روانى
و تربيتى و اجتماعى مى شوند.
دخترى پانزده ساله در ضمن نامه اى مى نويسد:
«من دخترى هستم كه به علّت كمبود محبّت در خانواده، سال گذشته ناچار دست به
خود كشى زدم (اما با كمك مادر و پزشكان) از مرگ نجات پيدا كردم ... مادرم
در همه جا غرورم را مى شكند، ولى براى خواهرم احترام زيادى قائل است;
البتّه من در گذشته مرتكب اشتباه شده، با پسرى دوست شدم كه در همسايگى ما
زندگى مى كرد. به خدا نمى خواستم چنين كارى را انجام دهم، ولى بر اثر كمبود
محبّت و تحريك دوستان، مجبور به اين كار شدم. مادرم از زمانى كه به مسأله
پى برده است، در هر كارى سرزنشم مى كند.[2]
اين نامه نمونه اى است از آسيبى كه دختر به دليل دوست شدن با پسر همسايه،
در محيط خانه با آن رو به رو است. اين آسيب نه تنها جايگاه او را در
خانواده مورد تهديد قرار مى دهد، بلكه احترام به خود و شرافت و كرامت
نفسانى دختر را نيز با آسيب مواجه مى سازد (هر چند اين نوع برخورد خانواده
ها نيز صحيح نيست;) و جداى از آن با اطلاع ديگران از اين قضيه، در محله و
نزد بستگان و دوستان نيز دچار مشكلات جدّى مى شود.
دختر خانم هفده ساله اى مى نويسد:
من در زندگى شكست خورده ام و ديگر چاره اى جز خودكشى ندارم; چون ديگر حاضر
نيستم بعد از اين كار، مِهر هيچ پسرى را در دل جاى دهم و هميشه در خود فرو
رفته ام و از همه كس متنفّرم; به هيچ يك از آن ها اطمينان ندارم; همه ى آن
ها بى معنا هستند. در حالى كه پسر عمّه ام مرا بسيار دوست مى داشت و من هم
اوايل ـ قبل از آن كه با آن آقا آشنا شوم ـ به پسر عمه ام علاقه ى زيادى
داشتم، ولى او اصلا خبر نداشت; چون غرورم به من اجازه نمى داد تا بفهمانم
كه به او علاقه مندم. ولى تحت تاثير بعضى از دوستان ناباب با آن آقا آشنا
شدم و عاقبت هم، چنان غرورم را شكست خورده يافتم كه امروز چاره اى جز
خودكشى براى خود نمى يابم.[3]
در آغاز نامه درباره ى چگونگى آشنايى خود با اين پسر آورده است:
من با تلفن با آن آقا آشنا شدم ... و ايشان پيوسته به من وعده ى ازدواج مى
داد. وقتى از او خواستم كه براى خواستگارى بيايد، او گفت كه خانواده ام با
اين كار موافقت نمى كنند; يعنى خانواده ى من اجازه ى وصلت با غريبه ها
رانمى دهند.[4]
اين نمونه ى ديگرى است از افرادى كه در ابتدا با غرور و خوشحالى و مستى و
بدون در نظر گرفتن عواقب و جوانب آن، وارد اين وادى خطرناك شده، امّا بعد
از مدتى حيثيّت و شرافتشان آسيب مى بيند و بانگاه و سخن مردم، مورد سرزنش و
ملامت قرار مى گيرند و سرانجام خود را در بن بست روحى ديده، قصد خودكشى مى
نمايند; و اين حدّ نهايت عجز و بدبختى است. خودكشى، تنها فرار از واقعيّت و
تسليم در برابر مشكلات است. بهترين راه مبارزه با مشكلات، ايجاد تحوّل در
اعمال و رفتار است كه به مرور، سبب تغيير ديدگاه ديگران مى شود و هميشه به
ياد داشته باشيم كه گذشته ها را - هر چند با سختى - مى توان جبران نمود.
عامل ديگرى كه سبب اقدام جوانان به برقرارى روابط مى شود، ابراز شخصيت و
اثبات باعُرضه بودن نزد دوستان ناباب است.
در اين ميان، مسئله ى رقابت نوجوانان و به رخ كشيدن براى هم سالان، نقش
عمده اى ايفا مى كند. برخى از نوجوانان براى اين كه در جمع دوستان مورد
تحسين قرار گيرند و يا از ترس اين كه بى عرضه و بى جرئت معرفى شوند، به
دنبال دوست پسر يا دختر مى گردند و حتّى كسانى كه به خوبى از عواقب سوء اين
كارها آگاهند، در بعضى موارد با صحنه سازى ها و نامه نگارى هاى قلاّبى، اين
طور نشان مى دهند كه آن ها نيز دوستانى دارند و آن چه بيش تر به اين قضيه
دامن مى زند، احساس رسالت در مورد پيدا كردن دوست براى يك ديگر است كه عامل
تسهيل كننده در جهت برقرارى روابط نادرست بين دختران و پسران است.[5]
از يكى پيغام مى گيرند و به ديگرى مى رسانند و واسطه ى ردّ و بدل كردن نامه
ها مى شوند و حتى به دروغ مطالبى از قول كسى به ديگرى مى گويند. اين ها
عواملى است كه سبب ورود دختر و پسر در وادى ارتباط شده و آن ها را از عواقب
آن غافل مى نمايد.
در نامه اى آمده است:
مادرم هشت صبح از خانه بيرون مى رفت و تا هشت غروب به خانه نمى آمد; من
تنها در خانه مى ماندم و به كارها مى رسيدم; ولى در عوض، ناسزا و كتك،
جبران زحمات من بود. بعد از آن ديدم خيلى تنها هستم، به همين دليل دل به
دريا زدم و با دختر همسايه آشنا شدم. او از من بزرگ تر بود و نامزد داشت;
او يك برادر شوهر داشت كه وقتى به خانه ى آن ها مى رفتم، گاهى او را مى
ديدم. دختر همسايه مرا فريب داد و حرف هايى به دروغ از طرف برادر شوهرش به
من گفت و من با خود گفتم: شايد برادر شوهرش با من ازدواج كند و من از غم ها
رها شوم. به اين ترتيب با او آشنا شدم. حدود يك سال و نيم از آشنايى من با
او مى گذشت كه يكى از اقواممان با خبر شد و به خانواده ام خبر داد (كه سبب
كتك خوردن و تنبيه و بدبختى من شد). الان چهار سال و نيم (از آن روز) مى
گذرد و من در خانه مثل پرنده اى در قفس هستم و به انتظار نشسته ام كه يكى
بيايد و مرا از اين زندان غم و تنهايى نجات دهد.
در اين غم نامه نكات مهمّى جلب توجه مى كند كه مى تواند براى همه ى پسران و
دختران جوان مفيد باشد:
1. دختر براى فرار از تنهايى و كمبود محبّت، اقدام به ارتباط نمود، ولى
سرانجام، همانند بسيارى ديگر، گرفتار غم و تنهايى و غربتى چند برابر اوّل
شد.
2. دختر همسايه نقش واسطه را بازى نمود و به دروغ او را به اين وادى كشاند.
3. او به خيال ازدواج و در آرزوى اين كه با آن پسر ازدواج مى كند، راضى به
ارتباط شد.
4. آسيب روانى و اجتماعى كه او را گرفتار كرد، شور و نشاط و شادابى او را
از بين برد و آينده اش را به تباهى كشاند، و در جمع نيز بدنام گرديد. چه
بسا دخترانى كه در زير اين فشار و اين كه ديگر كسى به خواستگارى آن ها نمى
آيد، دست به خودكشى مى زنند و خود را گرفتار قهر ابدى الهى مى نمايند.
جوانان و نوجوانان عزيز بايد توجه داشته باشند:
گام نهادن در اين ميدان رنگارنگ و فريبنده، آينده ى تاريكى دارد و همچون
سرگذشت هايى كه ذكر شد، جز بدنامى و ناكامى، سرانجام ديگرى ندارد.
چه خوب است جوانان با آن همه شور و احساس و نيروى جوانى، به دنبال كسب
اهداف بلند در زندگى رفته، آينده اى درخشان را براى خود رقم زنند و سبب
سربلندى خانواده و جامعه گردند و با رعايت اصول اخلاقى و حدود اجتماعى،
راهى درست را براى نيازهاى خود انتخاب كنند.
[1]. از پرسش هاى
رسيده به مركز.
[2]. دكتر سيد على اصغر
احمدى، تحليلى تربيتى بر روابط، ص 123.
[3]. همان.
[4]. همان.
[5]. همان، ص 64.
پىنوشتها:
[1]. ر.ك: مجله ى
ايران جوان، ش 35، ص 22، آموزش عشق.
[2]. لذات فلسفه، ص 136.
[3]. همان، ص 94و 97.
[4]. فرهنگ برهنگى و
برهنگى فرهنگى، ص 70.
[5]. مسئله ى حجاب، 89 و
90.
[6]. ويل دورانت، لذات
فلسفه، 98.
[7]. دكتر على اصغر
احمدى، تحليلى تربيتى بر روابط ...، ص 49.
[8]. رونالد اينگلهارت،
تحول فرهنگى در جامعه ى پيش رفته ى صنعتى، ترجمه ى مريم وتر، ص 500.
9 . مشكل
10 . مشكل
11 . مشكل
12 . مشكل
13 . مشكل
14 . مشكل
15 . مشكل
16 . مشكل
17 . مشكل
18 . مشكل
19 . مشكل
20 . مشكل
21 . مشكل
22 . مشكل
23 . مشكل
24 . مشكل
25 . مشكل
26 . مشكل
27 . مشكل
28 . مشكل
29 . مشكل
30 . مشكل
31 . مشكل
32 . مشكل