جوان از نظر عقل و احساسات
مرحوم محمد تقى فلسفى
- ۱۱ -
معلم اول كودك
اول معلمى كه درس زندگى به كودك مى آموزد و در دل پاك او نقش هاى خوب و بد ترسيم مى
كند، پدر و مادر است . اولين عاملى كه دل بى آلايش طفل را به صفات پسنديده يا
ناپسند متصف مى سازد و در وى تمايلات روا يا ناروا پديد مى آورد، تربيت خانوادگى
است .
جسم و جان كودك ، ابتدا در محيط خانواده پرورش مى يابد و اساس اوليه ساختمان اندام
و اخلاق وى در دامن والدين پى ريزى مى شود. پدران و مادران دانان و دلسوزند كه مى
توانند فرزندان لايق و شايسته بسازند و برعكس ، والدين بى علاقه و نادان اند كه
فرزندان را افراد فاسد و نالايق بار مى آورند.
بايد تا مادران با خرد و راءى
|
كودك دانا بپرورند به دامان
|
مادر آموزگار و طفل نوآموز
|
دامن مادر بود نخست دبستان
|
پى ريزى قواعد زندگى
(البته طفل مى تواند در آينده بر آسمان
هاى پيورزى پرواز كند، ولى تقدير طفل مرتبط با كسانى است كه وى را زير نظر و تحت
كنترل خويش مى گيرند و اولين قواعد و قوانين را براى طرز رفتار و اخلاق او پى گذارى
مى نمايند، و اولين توقعات او را درباره زندگى بنا مى كنند.
خانواده و تربيت
هيچ گونه تشكيلات اجتماعى در ساختن طفل به اندازه خانه مؤ ثر نيست . زيرا در آن ،
اولين قالب ريزى اخلاق انجام مى گيرد. در يك خانه خوب و شايسته ، وسايل كمال ،
زودتر و سريع تر آماده مى گردد و به طفل كمك مى شود كه قدم به قدم در راه اعتماد به
نفس ، لياقت ، علاقه مندى به كار و مسؤ وليت و تفاهم پيشرفت نمايد.
رقابت هاى تهاجمى
در خانه بد از پيشرفت به طرف كمال جلوگيرى مى شود. طفل احساس مى كند كه كسى او را
نمى خواهد و شايد به همين جهت او با اعتماد و اطمينان در زندگى حركت نمى كند، و يا
آن كه از بس او را تهديد مى كنند، وحشت زده مى شود و از همه چيز هراس دارد. به طورى
كه پس از چندى از زندگى خجالت مى كشد. يا آن كه والدين طورى با او رفتار مى كنند كه
طفل هيچ وقت نمى تواند عكس العمل آنها را در وقايع پيش بينى نمايد. بنابراين ،
دائما در يك حالت عصبانى به سر مى برد. يا آن كه او خود موضوع يك نوع رقابت حسودانه
بين والدين خويش قرار مى گيرد. يا آن كه براى به دست آوردن آن چه كه بدان محتاج است
، مجبور مى شود از راه آن چنان رقابت مهاجمانه اى وارد شود كه چيزى نمى گذرد كه
كلمه دشمن خيلى بيشتر از كلمه دوست براى او مفهوم پيدا مى كند. يا آن كه به وسيله
معاشرت با بزرگ ترها به اين نتيجه غلط مى رسد كه اگر از برآوردن احتياجات فردى صرف
نظر شود، ديگر زندگى هيچ گونه معنايى نخواهد داشت .
كسانى كه در اين قبيل خانه ها و خانواده ها متولد مى شوند، فقط از دوران بچگى به
دوران بلوغ پا مى گذارند، ولى نمى توانند به شايستگى مدارج ترقى را به سوى كمال
بپيمايند.)(325)
بذرهاى تربيتى
دل كودك مانند زمين خالى و آماده اى است كه مى تواند هر تخم يا گياهى را در خود
بپرورد و موجبات رشد و تكاملش را فراهم آورد. رفتار و گفتار صحيح يا ناصحيح پدران و
مادران و طرز تربيت آنان در خانواده ، به منزله بذرهايى است كه در ضمير كودك
افشانده مى شود، تدريجا پرورش مى يابند و نمو مى كنند و در دوران بلوغ و جوانى به
رشد نهايى خود مى رسند و بار مى دهند.
ثمره تربيت هاى خوب يا بد خانوادگى ، تمايلات پسنديده يا ناپسندى كه در ضمير جوانان
مستقر شده و با علاقه مندى در راه رضاى آن خواهش ها مى كوشند. محصول تربيتهاى
خانوادگى ، سجاياى اخلاقى يا صفات ذميمه اى است كه جوانان به آنها متخلق شده اند و
بر اساس همان صفات با مردم آميزش مى نمايند.
در آيين مقدس اسلام ، تربيت صحيح فرزندان ، يكى از وظايف مسلم والدين و جزء تكاليفى
است كه صريحا مورد مؤ اخذه و پرسش خداوند بزرگ قرار مى گيرد. تربيت صحيح فرزندان ،
در رديف حقوقى است كه اطفال نسبت به والدين خود دارند.
(قال
على بن الحسين عليه السلام : و اما حق ولدك فان تعلم انه منك و مضاف اليك فى عاجل
الدنيا بخيره و شره و انك مسئول عما وليته به من حسن الادب والدلالة على ربه عزوجل
والمعونة له على طاعته فاعمل فى امره عمل من يعلم انه مثاب على الاحسان اليه معاقب
على الاسائة اليه .(326)
)
حقوق فرزندان
مسؤ وليت پدران
حضرت سجاد عليه السلام فرمود: حق فرزندت به تو اين است كه بدانى و او از تو به وجود
آمده و در نيك و بد زندگى وابسته به توست . بدانى كه در سرپرستى وى ، مسؤ ول ادب و
تربيت صحيح او هستى . مسؤ ولى كه او را به خداوند بزرگ راهنمايى كنى و در اطاعت از
او امر حق يارى اش نمايى . بايد رفتار تو در تربيت فرزندت تواءم با احساس مسؤ وليت
باشد. رفتار كسى كه بداند در حسن تربيت فرزند، ماءجور و مثاب است و در سوء رفتارش
استحقاق عقاب و كيفر دارد.
(قال
على عليه السلام : و حق الولد على الوالد ان يحسن اسمه و يحسن ادبه و يعلمه القرآن
.(327)
)
على عليه السلام فرموده : حق فرزند به پدرش اين است كه او را به اسم خوب نامگذارى
كند و به خوبى ادب و تربيتش نمايد و به وى قرآن مجيد را تعليم دهد.
ادب آموزى و تربيت پذيرى در نظر اولياى گرامى اسلام از وظايف قعطى انسان و از ضرورى
ترين اركان سعادت بشر است .
(قال
ابو عبدالله عليه السلام : ان اجلت فى عمرك يومين فاجعل احدهما لاءدبك لتستعين به
على يوم موتك .(328)
)
امام صادق عليه السلام فرمود: اگر از عمرت فقط دو روز باقى مانده باشد، يك روزش را
به فراگرفتن ادب و تربيت اختصاص بده تا روز مرگت از سرمايه هاى اخلاقى روز قبلت
يارى بخواهى .
شريف ترين خدمت
پدران و مادران ، با تربيت صحيح فرزندان ، بزرگ ترين دين ملى و انسانى خويش را ادا
مى كنند و مهم ترين وظيفه اسلامى خود را نسبت به آنان انجام مى دهند. در مكتب
آسمانى اسلام ، هيچ خدمتى از ناحيه پدران و مادران ، درباره فرزندان ، شريف تر و
عالى تر از تربيت صحيح آنان نيست . در اين باره روايات بسيار رسيده است :
(عن
على عليه السلام : ما نحل والد ولدا نحلا افضل من ادب حسن .(329)
)
على عليه السلام فرموده : هيچ پدرى به فرزندش تفضل و بخششى ننموده است كه عالى تر و
شريف تر از تربيت خوب باشد.
(و
عنه عليه السلام : حسن الاءدب افضل نسب و اشرف سبب .(330)
)
و نيز فرموده است : ادب و تربيت خوب از هر بستگى نسبى و سببى شريف تر و
افتخارآميزتر است .
عالى ترين انتساب
(عن
ابى عبدالله عليه السلام : ان خير ماورث الآباء لاءبنائهم الاءدب لاالمال .(331)
)
امام صادق عليه السلام فرموده است : بهترين ارثى كه پدران براى فرزندان خود باقى مى
گذارند، ادب و تربيت صحيح است نه ثروت و مال .
(قال
على عليه السلام : لا ميراث كالاءدب .(332)
)
بهترين ميراث
على عليه السلام فرموده : هيچ ارثى مانند ادب و اخلاق پرارج و گران مايه نيست .
حضرت سجاد عليه السلام در انجام وظيفه سنگين تربيت فرزند، از خداوند بزرگ استمداد
مى نمود و در ضمن دعاهاى خود در پيشگاه الهى عرض مى كرد:
(و
اعنى على تربيتهم و تاءديبهم و برهم .(333)
)
بار خدايا، مرا در تربيت و ادب و نيكوكارى فرزندانم يارى و مدد بفرما.
على عليه السلام در ضمن نامه خود به فرزندش ، حضرت حسن عليه السلام ، نوشته است :
(فبادرتك
بالاءدب قبل ان يقسو قلبك و يشتغل لبك .(334)
)
اولين فرصت
فرزند عزيز، در راه ادب آموزى تو از فرصت استفاده كردم و قبل از آن كه دل كودكانه
ات سخت شود و عقلت به انديشه هاى ديگرى مشغول گردد، به تربيت مبادرت نمودم و وظيفه
پدرى خود را انجام دادم .
خلاصه ، اولين عامل نيرومندى كه سازنده عواطف و پرورش دهنده تمايلات فرزندان بشر
است ، تربيت هاى خانوادگى است . پدر و مادرند كه با رفتار خوب يا بد خود، شخصيت
معنوى فرزندان را پايه گذارى مى كنند و انديشه آنان را به راه صحيح يا ناصحيح هدايت
مى نمايند و رفتار فرزندان ، در جوانى ، بر طبق تربيت هاى دوران كودكى آن هاست .
تاءثير محيط اجتماعى
دوم عامل تربيتى كه سازنده روان كودكان و پرورش دهنده عواطف و تمايلات آنان است ،
شرايط محيط اجتماعى است . كودك همواره تحت تاءثير جامعه اى است كه در آن زندگى مى
كند و پرورش مى يابد. عادات و صفات خوب يا بد اجتماع در روان وى اثر مى گذارد و تا
اعماق جانش نفوذ مى كند و در جوانى با شدت و هيجان در وى آشكار مى گردد.
همان طور كه محيط طبيعى و شرايط نور آفتاب ، سرما و گرما، رطوبت و خشكى و ديگر
عوامل جوى در اندام مردم و احيانا در اخلاق آنان اثر مى گذارد، همچنين شرايط محيط
اجتماعى و اخلاق و تربيت عمومى نيز در افكار و روان مردم اثر عميق دارد. هر انسانى
خواه ناخواه تحت تاءثير عوامل تربيتى محيط خويشتن است و بر طبق آن پرورش مى يابد و
رشد مى كند.
وابستگى فرد به اجتماع
(موجودى كه فعاليت هايش به فعاليت
ديگران بستگى دارد، داراى محيطى اجتماعى است . آن چه مى كند و مى تواند بكند،
وابسته توقعات و مطالبات و نقض و ابرام ديگران است .
موجودى كه با ديگران مرتبط است ، نمى تواند بدون توجه به فعاليت هاى ديگران فعاليتى
كند، زيرا فعاليت هاى ديگران در حكم شرايط ضرورى فعاليت اوست و هر حركت او در
ديگران تاءثير مى كند. اگر بخواهيم فعاليت هاى كسى را بدون فعاليت ديگران تعيين و
ارزيابى كنيم ، خيالى خام كرده ايم . همچنان كه يك سوداگر نمى تواند با خود معامله
كند، هيچ فردى نيز نمى تواند صرفا بر پاى خود قائم باشد.
همه ما به آسانى مى توانيم عمل جامعه را در ساختن عادات خارجى فرد ملاحظه كنيم . نه
تنها افراد انسانى ، بلكه سگ ها و اسب ها هم بر اثر زندگى با انسان ، عادات تازه اى
پيدا مى كنند و زندگى اوليه آن ها تغييراتى مى پذيرد.
در كودك ، استعداد فراگرفتن هر قسم زبان و لغتى است . او در هر محيطى كه متولد مى
شود. رشد مى كند و با مردمش مى آميزد، همان لغت را با تمام دقايق و مميزاتش فرا مى
گيرد و با كيفيت هاى مخصوص آن مكالمه مى كند.)
فراگرفتن صفات جامعه
استعداد قبول هر خلق خوب يا بدى در طفل وجود دارد. او در جامعه اى كه زندگى مى كند،
به صفات آن متصف مى گردد و هر خلقى كه بر مردم حاكم باشد، در طفل نيز اثر خواهد كرد
و سرانجام به اخلاق و عادات آن مردم بار مى آيد.
تعصب هاى جاهلانه
جامعه اى كه مردمانش اسير تعصب هاى جاهلانه و عادات ناپسندى هستند و براى پاره اى
از موهومات ، لجاج و پافشارى مى كنند و احيانا به قتل و خونريزى دست مى زنند، كودك
نيز متعصب و لجوج بار مى آيد. در محيطى كه مهمان دوستى از عادات ملى شناخته شده و
مورد توجه عموم قرار گرفته است و همه كس پذيرايى مهمان را از وظايف خود مى داند،
كودكان نيز با سجيه سخاوت و مهمان دوستى پرورش مى يابند.
(در يك قبيله جنگى ، كه موفقيت و
پيروزى جمع ، از طريق جنگ تاءمين مى گردد، هر كودكى كه به دنيا آمد، به اقتضاى اين
محيط جنگى مى آموزد كه بايد در تظاهرات خشن و ماجراجويانه شركت كند. هنگامى كه تن
به جنگ مى دهد، مورد ستايش دگران قرار مى گيرد و اهميت مى يابد، ولى وقتى از ستيزه
جويى مى پرهيزد، با نفرت و تمسخر و بى اعتنايى ديگران روبه رو مى شود. بديهى است
چنين محيطى به تمايلات و عواطف ستيزه جويانه او خودنمايى مى دهد و آن ها را بر ساير
تمايلات و عواطف وى چيره مى سازد. در نتيجه افكار او به امور مربوط به جنگ مى گرايد
و به اين شيوه ، عضو رسمى و خلف صدق جامعه خود مى شود و جريان ذهنى او آهسته آهسته
به رنگ جريان ذهنى عمومى در مى آيد.)(335)
تكوين شخصيت
(تاءثير محيط در ساختن شخصيت افراد
آدمى بسيار مهم است . اگر يكى از ما، در قبيله اى از اسكيموها به جهان آمده بوديم ،
شخصيتى به كلى متمايز از آن چه اكنون دارا مى بوديم . نه تنها در لباس پوشيدن و
خانه ساختن و سخن گفتن و غذا خوردن با آن چه اكنون هستيم تفاوت فاحش مى داشتيم ،
بلكه تصور ما از جهان و از مقام خود در جهان ، به كلى تصور ديگرى مى بود. مردم
شناسان به حق اهميت چهارچوب فرهنگى و اجتماعى را در تكوين تاءكيد كرده اند.)(336)
تربيت هاى خوب يا بدى كه كودك از خانواده و محيط اجتماعى فرا مى گيرد، در ضمير
باطنش ذخيره مى شوند و پايه اساسى شخصيت اخلاقى و معنوى اش مى گردند. موقعى كه
دوران بلوغ را طى مى كند و عضو رسمى جامعه مى شود، همه آن ها را در گفتار و رفتار
خود به كار مى بندد و بر طبق آن چه فراگرفته است ، عمل مى كند.
(قل
كل يعمل على شاكلته .)
اعمال مردم مطابق صفات و خلقياتى است كه در باطنشان جاى گرفته و شخصيت روحى و معنوى
آنان را ساخته است .
سيئات اخلاقى و صفات ناپسندى كه بر اثر سوء تربيت پدران و مادران ، يا به علت فساد
محيط اجتماعى دامنگير كودكان مى شود، يكى از مهم ترين مصائب فردى و اجتماعى است .
اين قبيل ، در دوران بلوغ و جوانى و تا پايان عمر، همواره از خلق و خوى بد خويش در
عذاب اند و ديگران نيز از رفتار و گفتار ناصحيح آنان رنج مى برند.
انحراف هاى اخلاقى
(بايد دانست كه معايب بدنى زودتر ممكن
است رفع شود، ولى ناراحتى هاى روحى ممكن است هميشه باقى بماند. زيرا فقط اراده خود
شخص مى تواند در معالجه آن ها كمك كند. اشخاصى كه فكر و روحشان در نتيجه وضع بد
محيط و تربيت خانوادگى از راه راست منحرف شده ، خودشان هم نمى دانند عيبشان چيست و
چرا نمى توانند در زندگى خوشبخت و كامروا باشند. صدمه و آسيبى كه در دوره كودكى به
روح و فكر كودك وارد مى آيد، نتيجه اش اين است كه وقتى بزرگ شد، اخلاق و رفتار غير
عادى داشته باشد.)(337)
تعديل تمايل آزادى
كودك به رغبت طبيعى خود دوست دارد از هر جهت آزاد باشد و به هر كارى كه مايل است
دست بزند، ولى اين آزادى بى قيد و شرط به صلاح او نيست . پدر و مادر دانا بايد در
كمال جديت و علاقه مندى ، به تعديل تمايلاتش همت گمارند و از راه ادب و تربيت ، جلو
خواهش هاى نارواى او را بگيرند و از بدكارى و انحرافش بازدارند تا در جوانى دچار
سيه روزى و بدبختى نشود.
(قال
على عليه السلام : من كلف بالادب قلت مساويه .(338)
)
على عليه السلام فرموده : آن كس كه برخلاف ميلش ، به ادب آموزى و تربيت وادار شود و
به مشقت هاى آن تن دردهد، به گفتار و رفتار زشت كمتر آلوده مى گردد.
(و
عنه عليه السلام : من لم يجهد نفسه فى صغره لم ينبل فى كبره .(339)
)
و نيز فرموده است : كسى كه قبل از بلوغ با خواهش هاى نفسانى خويش مجاهده نكرده
باشد، در بزرگى به مقام فضل و شايستگى نايل نمى شود.
تغذيه جسم و جان
جسم و جان طفل به موازات يكديگر ساخته مى شوند. همان طور كه بدن كودك با تغذيه صحيح
و مراقبت هاى بهداشتى به سرعت رشد مى كند و راه قوت و نيرومندى را مى پيمايد، روان
طفل نيز از تعليم و تربيت صحيح مى تواند تغذيه كند و با قوت و سلامت روح ، به كمال
لايق خود برسد و براى يك زندگى خوب و سعادت بخش آماده شود. پدران و مادران بايد از
فرصت گران بهاى كودكى فرزندان خود استفاده كنند و اساس سعادت و خوشبختى آنان را
براى تمام دوران عمر پى ريزى نمايند.
(شناسايى زمان فيزيولوژيكى ، اطلاعات
گران بهايى براى پرورش افراد به دست مى دهد، و به ما مى فهماند كه در چه لحظه از
زندگى و از چه راه و چگونه اين عمل مى تواند مؤ ثر باشد. بعد زمانى ما، مخصوصا در
دوران كودكى كه اعمال حياتى خيلى فعال ترند، ساخته مى شود. در اين دوره كه وقايع
عضوى هر روز به مقدار زيادى روى هم متراكم مى شود و مى توان كودك را به شكل دلخواه
بار آورد، بايد به پرورش بدنى و روانى وى توجه كافى مبذول داشت . خلاصه ، در تربيت
بدنى و فكرى و اخلاقى بايستى طبيعت طول عمر و بعد زمانى ما مورد توجه قرار گيرد.)(340)
هدايت تمايلات
هدايت صحيح خواهش هاى فطرى آن هاست . اطفال به طور طبيعى غرايز و تمايلاتى دارند كه
اگر از اول به راه صحيح سوق داده شوند و به درستى مورد بهره بردارى قرار گيرند،
مايه خوشبختى و سعادت خواهند بود، و اگر از راه صحيح صلاح منحرف شوند، بدون ترديد
خطرات گوناگونى به بار خواهند آورد.
(غريزه در رفتار و كردار اشخاص ، حكم
يك ميانجى را دارد. اخلاق در حقيقت عبارت از كوشش به منظور يافتن زمينه مناسبى براى
ابراز غرايز است . البته به ثمر رساند اين كوشش كار آسانى نيست . غرايزى كه در راه
اصلاح و تجديد قوا به كار برده نشوند، خود به خود، به طور نامنظم و وحشى ، زمينه
نامناسبى براى ابراز خود پيدا مى كنند و يا آن كه تبديل به بيمارى روحى مى شوند.)(341)
يك قسمت مهم سوء رفتار و اخلاق ناپسند جوانان ، ناشى از اشتباه يا مسامحه پدران و
مادران در هدايت غرايز و تمايلات نفسانى آنان در دوران كودكى است . براى نمونه به
بعضى از آن ها اشاره مى شود.
ميل به اظهار شخصيت
ميل به تفوق و برترى و علاقه به كسب قدرت و اهميت ، از تمايلات طبيعى بشر و از شاخه
هاى غريزه حب ذات است . كودك ، از طرفى مايل است توجه دگران را به خود جلب كند و
شخصيت خويش را به اين و آن بنماياند، و از طرف ديگر، به علت ناتوانى بدن ، خود را
ضعيف مى بيند و در خويشتن احساس حقارت مى كند. اين تضاد درونى ، طفل را به فعاليت
وا مى دارد. سعى مى كند تا آن جا كه قدرت دارد استعدادهاى باطنى خود را به فعليت
بياورد و بدين وسيله خويش را به ديگران نشان بدهد و ارزش خود را ثابت نمايد.
جلب توجه دگران
كودك از هر موفقيتى كه در اين راه نصيبش مى شود، مسرور مى گردد. موقعى كه چيزى را
با دست هاى كوچك خود مى گيرد، وقتى جقجقه را به صدا در مى آورد، زمانى كه براى
اولين بار روى پاى خود مى ايستد، بى اندازه شادمان مى گردد و مراتب مسرت و رضامندى
از چشم ها و قيافه اش به خوبى خوانده مى شود. در اين مواقع انتظار دارد اطرافيانش
نيز به وى توجه كنند و در سرور و شادى اش شركت نمايند و در اين فتح و پيروزى تشويقش
كنند.
پرورش شخصيت
اگر پدران و مادران ، اين تمايل فطرى را همواره در نظر داشته باشند و خواهش عرض
وجود كودك را به طرز شايسته اى ارضا نمايند، اگر در محيط خانواده او را يك انسان به
حساب آورند و عملا مورد تكريم و احترامش قرار دهند، اگر به رفتار و گفتار كودكانه
اش عنايت نمايند و با تمسخر و توهين يا بى اعتنايى تحقيرش نكنند و آزرده خاطرش
ننمايند، دو نتيجه بزرگ مى گيرند. اول آن كه خواهش فطرى وى را به راه صحيح و بى خطر
هدايت كرده اند. ديگر آن كه او را يك فرد مستقل و باشخصيت بار آورده اند.
(عن
النبى صلى الله عليه و آله : اكرموا اولادكم و احسنوا آدابكم .(342)
)
رسول اكرم (ص ) فرمود: فرزندان خود را احترام كنيد و با آنان مؤ دب برخورد نماييد.
كودكى كه تمايل عزت نفس و شخصيتش ارضا شود و عملا مورد تكريم و احترام باشد، دچار
پستى و شكست روحى نمى شود و در خود احساس حقارت نمى نمايد و قهرا در دوران طفوليت
و جوانى و تا پايان عمر از عوارض نامطلوبى كه ناشى از اين قسم احساس حقارت است ،
مصون و محفوظ خواهد ماند.
تمايل سركوب شده
كودكى كه در محيط خانواده مورد توجه و تكريم شايسته نباشد و پدر و مادر به وى اعتنا
نكنند، كودكى كه غريزه حب ذات و تمايل خودنمايى است سركوب شود و همواره در معرض
تحقير و اهانت باشد، طفلى كه احساس كند او را انسان حساب نمى كنند، يا فكر كند در
زندگى خانوادگى عضو زايدى است و هيچ كس او را نمى خواهد، قهرا خشمگين و ناراحت مى
شود. براى جبران حقارت درونى خود و براى ارضاى خواهش هاى شكست خورده خويش ، به
وسايل نادرست و احيانا خطرناك متوسل مى شود تا بتواند از خلال آن وسايل ، خود را
نشان بدهد و شخصيت خويش را آشكار كند و مورد توجه دگران قرار گيرد.
جبران خطاى تربيتى
اگر پدران و مادران به خطاى تربيتى خود پى نبرند و هر چه زودتر با احترام به شخصيت
كودك و ابراز محبت هاى به جا، عقده هاى درونى اطفال را نگشايند و غرايز و
تمايلاتشان را به راه صحيح هدايت نكنند، طولى نمى كشد كه به انحراف و كج روى عادت
مى كنند و آن كارهاى نادرست و بچه گانه را با شدت بيشترى در دوران جوانى و گاهى تا
پايان عمر مرتكب مى شوند.
بعضى از كودكان كه مورد بى اعتنايى پدر و مادر هستند، احساس مى كنند كه اگر تقاضاى
مشروعى داشته باشند و به طور عادى درخواست نمايند، كسى به آن ها اعتنا نمى كند و
حاجتشان برآورده نمى شود. براى آن كه به مقصد برسند و ضمنا شخصيت خويش را نيز اثبات
نمايند، متوسل به زور مى شوند. فرياد مى كنند. خود را به زمين مى كوبند. در را به
هم مى زنند. شيشه را مى شكنند. محيط رعب و وحشت به وجود مى آورند، و خلاصه از راه
خرابكارى و آسيب رساندن به اين و آن ، به مقصد مى رسند.
وظيفه والدين
در چنين مواردى ، وظيفه پدر و مادر اين است كه از طرفى به شخصيت كودك و تمنيات او
توجه كنند و هر وقت درخواست صحيح و به جايى دارد، عملى نمايند و به وى مجال
خرابكارى ندهند و از طرف ديگر، به او بفهمانند كه اين اعمال ناپسنديده ، راه پيروزى
و موفقيت نيست .
(در دوران اوليه زندگى ، ممكن است طفل
چنين خيال كند كه تنها راه رسيدن به آن چه كه مى خواهند، آزار رساندن به شخص خود و
ديگران است . مثلا خيال كند اگر به صداى بلند فرياد زند، پاشنه پاى خود را به زمين
بكوبد، خود را بزند و صورت خود را خونين كند، مى تواند ابوين خويش را بترساند و آن
ها را مجبور به تسليم نمايد.
توقف رشد عقلى
اگر طفل والدين دانا و فهميده داشته باشد، به وى حالى خواهند كرد كه با اين طريقه
بچگانه با موضوع روبه رو نشود، ولى اگر والدين دانا و فهميده نباشند و هر بار با
وسايل غلط، حالت عدم اعتماد را در وى بيدارتر كنند، رفته رفته اين روش كودكانه در
دماغ وى ثابت تر گشته و بدين ترتيب جلو ترقى فكر كودك براى حل مسائل گرفته مى شود و
در نتيجه نشو و نماى عقلى وى متوقف مى گردد. اگر طفل با اين روش پرورش يابد، ممكن
است در جوانى و حتى در سن چهل سالگى هم براى رسيدن به آن چه كه مى خواهد، از راه
غضب و عصبانيت و با زدن زن و بچه يا فحش دادن به زيردستان اقدام كند. اگر چنين مردى
وارد سياست باشد، به جاى آن كه سعى كند راه هاى منطقى براى موفقيت خود به دست آورد،
مى خواهد مخالفين خود را با خشن ترين طرق ، شبيه همان ضربات و فحش و لگد سنين بچگى
از بين برد.)(343)
بعضى از كودكان محروم از تكريم و احترام ، براى آن كه توجه اشخاص را به خود جلب
كنند و شخصيّت خويش را به دگران بنمايانند، افراد را به باد مسخره مى گيرند. مانند
آن ها حرف مى زنند و مثل آن ها راه مى روند تا بدين وسيله مردم را بخندانند و از
اين راه ، حقارت باطنى خود را جبران كنند و مورد توجه مردم قرار گيرند. چه بسا
كودكى كه از اين راه ناصحيح ، موفقيتى به دست آورده و كم و بيش توجه مردم را به خود
جلب كرده است .
عادات ناپسند
اگر پدران و مادران ، قبح و مسخره كردن مردم را به فرزندان خود نفهمانند و به
تربيتشان توجه عاجل نكنند، اگر غريزه حب ذات و تمايل خودنمايى آنان را به راه صحيح
هدايت ننمايند و از اين روش ناپسند منعشان نكنند، رفته رفته به اين صفت زيان بخش و
غير انسانى معتاد مى شوند و خلق و خوى ثابتشان مى گردد. موقعى كه بالغ مى شوند
همچنان به عمل نادرست خود ادامه مى دهند و برخلاف حق و فضيلت ، مردم را به باد
اهانت و استهزا مى گيرند.
استهزاى دگران
(هر.ا.اوراستريت ، استاد دانشگاه
كاليفرنيا، درباره بعضى از نوجوانان آمريكا، كه در كودكى بد تربيت شده اند، چنين مى
گويد: گاه در جيب خود سيگارهاى ترقه اى كه منفجر مى شود گذارده ، آن را يك مرتبه
منفجر مى سازد و گاه گلى را با بوى زننده اى آغشته مى كند تا از قيافه كسى كه
ندانسته گل را بو كرده است ، ديگران لبخند بزنند و يا بمب كوچكى را كه ظاهرا بى ضرر
است ، زير چرخ اتومبيل بگذارد كه وقتى افراد مى خواهند از حضور جمع خداحافظى كنند،
بتركد و سايرين بخندند و او لذت ببرد و گاه مبل و اثاث هتل و گاه و لباس خانم ها را
پاره مى كند. با وجود آن كه بزرگ شده ، موهاى سرش ريخته و شكمش جلو آمده . او خود
را همان پسر بچه شيطان سابق فرض مى كند و طبق رفتار آن زمان عمل مى نمايد.)(344)
جوانان مردم آزار
بدبختانه در كشور ما هم بعضى از نوجوانان يافت مى شوند كه گرفتارى بيمارى مردم
آزارى هستند. اينان به علت سوء تربيت دوران كودكى ، در رهگذرها و مراكز اجتماعى ،
باعث آزار مردم مى شوند. زن و مرد، پير و جوان را مسخره مى كنند و با حركت ناپسند و
الفاظ زشت ، آنان را تحقير مى نمايند. به اين گمان كه در نظر مردم ، مهم و با شخصيت
جلوه كنند و از اين راه كسب قدرت و اهميت نمايند. غافل از آن كه اين قبيل اعمال
زيان بخش ، نه تنها صاحبش را بزرگ نمى كند، بلكه مايه پستى و حقارت وى مى گردد و
بيش از پيش پست و كوچكش مى كند.
محروميت هاى ايام كودكى
تحقير كودك ، بى مهرى نسبت به كودك ، سركوب شدن شخصيت و عزت نفس كودك ، و خلاصه
محروميت هايى كه به علت سوء تربيت دوران كودكى دامنگير اطفال مى شود، در ضمير
باطنشان باقى مى مانند و در دوران جوانى به صور مختلف آشكار مى شوند.
بعضى از جوانان ، زورگو و ستمگر مى شوند. بعضى ديگر مردم را استهزاء و مسخره مى
كنند. بعضى به خود و دگران آسيب مى رسانند. بعضى از جوانان به دنياى اوهام و تخيلات
پناهنده مى شوند و خويشتن را قهرمان و پهلوان مى پندارند و بعضى گوشه گير و منزوى
مى شوند. بعضى خود را از همه بالاتر مى بينند و دگران را از درك احساسات عاليه خود
عاجز مى خوانند. بعضى متملق و زبون مى شوند. بعضى در ظاهر عكس العملى ندارند، ولى
دشمنى كسانى كه را كه بر آن ها فرمانروايى كرده و مى كنند، در دل مى پرورند.
آسيب هاى روحى
(اگر خوب فكر كنيد مى فهميد كه علت
بعضى از افكار و اعمال شما روان ناآگاه شماست . در حقيقت شما نمى دانيد كه چرا
داراى اين افكار هستيد و چرا آن اعمال از شما سر مى زند، زيرا عقل و اداره شما هيچ
دخالتى در آن ها ندارد. اين افكار و اعمال نتيجه آسيب هاى كوچك و ناچيزى است كه در
دوره كودكى به روح و ذهن و شما وارده شده است . مانند پيش آمدها و خاطرات ناگوار كه
در آن هنگام روح حساس شما را سخت متاءثر كرده است . مثلا محروميت از محبت و توجه
اطرافيان ، ديدن مناظر وحشت انگيز، مورد آزار و اذيت ديگران واقع شدن و غيره . اگر
شما به منشاء و علت اين افكار و بفتار خود پى ببريد و آن خاطرات و پيش آمدهايى را
كه روح شما را متاثر كرده ، به ياد بياوريد، يك قدم به سوى موفقيت و پيروزى بر
نواقص روانى خود بر داشته ايد.)(345)
زياده روى در محبت
ناگفته نماند كه محبت بيش از اندازه نسبت به كودك نيز مانند بى مهرى به كودك ،
عوارض نامطلوبى در بردارد. به عبارت ديگر، همان طور كه تحقير و توهين به كودك ، بى
احترامى به شخصيت كودك ، توجه نكردن به عزت نفس و حب ذات كودك ، در نهاد طفل اثر بد
مى گذارد و نتايج تلخ آن در جوانى آشكار مى شود، زياده روى در محبت و افراط در
نوازش نيز روان طفل را زودرنج و نامتعادل مى سازد و در جوانى مايه تيره روزى و
بدبختى اش مى شود.
(اينان خود را لايق هر سعادتى مى دانند
و دنيا را فرمانبردار خود فرض مى كنند. هر دفعه كه با ناكامى و حرمان روبه رو مى
شوند، گرچه شايد از تدبير و سعى و عمل ، مبلغ مهمى خرج نكرده باشند، زمين و زمان را
مسؤ ول نامرادى خويش مى خوانند و خود را به سبب اين نامرادى ، بدبخت و محروم مى
بينند و با مقدارى از قواى روحى خود را از دست مى دهند. اين گونه اشخاص ، غالبا به
تصور اين كه ديگران در عدم موفقيت ايشان تقصير كارند، در دل از همه قهر مى كنند و
حتى در ظاهر نيز كدورت خود را به زبان مى آورند و دوستان خود را يكى پس از ديگرى از
دست مى دهند.)(346)
بدترين پدران
(عن
ابى جعفر عليه السلام : قال شر الاباء من دعاه البر الى الافراط.(347)
)
امام باقر عليه السلام فرمود: بدترين پدران كسانى هستند كه در اعمال محبت نسبت به
فرزند زياده روى و افراط نمايند.
(البته كودك نياز فراوانى به محبت
دارد، اما نه از آن محبت هاى افراطى و مبالغ آميزى كه اشتها و تمايلات وى را تحريك
كند. قوانين تغييرناپذيرى يافت مى شوند كه همواره در هر عصرى در اداره زندگى ها و
اجتماعات تاءثير دارند و خوشبختى و آرامش روان به دست نمى آيد، مگر با در نظر گرفتن
و پيروى از اين قوانين جاودان و تغييرناپذير.
جهان تخيلات
يكى از آن قوانين آن است كه هر فردى ، در سايه شكيبايى و حوصله و پايدارى در مقابل
وظيفه ، با دست خويش سرنوشتش را به وجود آورد، در حالى كه كودك فاسد و لوس ، ناتوان
تر از آن است كه بتواند در زندگى به چنين تلاشى برخيزد. او پيوسته در يك جهان خيالى
و نامتعادل به سر مى برد و تا دم مرگ مى پندارد كه يك لبخند كوچك يا يك اخم ، رحم و
محبت همه كس را تحريك خواهد كرد.)(348)
جوانان بى شخصيت
زندگى همواره تواءم با مشكلات و مصائب است . كودكى كه با آلام زندگى مواجه مى شود،
اگر پدر و مادر نادان ، بى جهت نازش را نكشند و بى مورد حمايتش ننمايند، خودش به
فكر چاره جويى مى افتد. افكار خويش را به كار مى اندازد و با صبر و حوصله مشكلات را
يكى پس از ديگرى حل مى كند. بديهى است چنين كودكى وقتى به جوانى مى رسد، مرد كار و
فعاليت است و در مقابل سختى هاى زندگى مقاومت مى كند و با نيرومندى بر آن ها پيروز
مى گردد. برعكس ، اطفال نازپرورده و از خودراضى ، در دوران جوانى عناصرى نالايق و
بى شخصيت هستند. روح زودرنج و شكست پذيرشان درمقابل آلام زندگى تاب مقاومت ندارد و
امواج نيرومند روزگار خيلى زود آنان را در هم مى شكند.
فرزند خُرد را به مشقت بزرگ كن
|
كز زحمت است هر كه به راحت رسيده است
|
ورنه زچشم دهر بيفتد چه طفل اشك
|
آن بى هنر پسر كه تو را نورديده است
|
پيوسته در نياز و نقم پايد آن پسر
|
كو را پدر به ناز و نعم پروريده است
|
آسان كشد به ساحل مقصود رخت بخت
|
آن ناخدا كه سختى دريا كشيده است
|
(عن
صالح بن عقبة قال سمعت العبد الصالح (ع ) يقول يستحب غرامة الغلام فى صغره ليكون
حليما فى كبره .)
(349)
امام موسى بن جعفر عليه السلام فرموده : بهتر آن است كه طفل در كودكى با سختى و
مشكلات اجتناب ناپذير حيات ، كه غرامت زندگى است ، روبه رو شود، تا در جوانى و
بزرگسالى بردبار و صبور باشد.
جوانى و بروز خلقيات
همان طور كه بلوغ ، صفات ناپسند كودكان بد تربيت شده را آشكارتر مى كند و آنان را
به فعاليت بيشترى وا مى دارد، همچنين اثر صفات پسنديده و سجاياى اخلاقى اطفال خوب
تربيت شده نيز بر اثر بلوغ ، تشديد مى شود و يا جلوه و فروغ بيشترى نمايان مى گردد.
كودكى كه از اول به پاكى و خيرخواهى بار آمده است ، طفلى كه روانش با صفات حميده
بشردوستى ، مهربانى ، خدمتگزارى ، راستى و درستى ، عدل و انصاف ، و ساير ملكات
پسنديده پرورش يافته است ، وقتى بالغ مى شود، همان صفات با شدت بيشترى در وى نمايان
مى گردند و در جوانى شعله هاى پاكى و فضليت در مزاجش فروزان تر مى شوند.
تشديد سجاياى اخلاقى
اين موضوع در تاريخ زندگى رسول اكرم (ص ) به خوبى مشهود است . با مقايسه دوران
كودكى آن حضرت با ايام جوانى اش ، واضح مى شود كه چگونه سجاياى اخلاقى و صفات
انسانى ايام طفوليت در جوانى تشديد مى شوند و با جلوه و ظهور بيشترى آشكار مى
گردند. براى نمونه ، به يك مورد اشاره مى شود:
(فلما
صاربن سبع سنين قال لامه حليمة يا امى اين اخوتى قالت يا بنى انهم يرعون الغنم التى
رزقنا الله اياها ببركتك ، قال يا اماه ما انصفتنى ، قالت كيف ذلك يا ولدى ، قال
اكون انا فى الظل و اخوتى فى الشمس و الحر الشديد و انا اشرب منهاالبن .)
(350)
موقعى كه حضرت محمد(ص ) هفت ساله شد، روزى به مادرش ، حليمه سعديه ، فرمود:
برادرانم كجا هستند؟
جواب داد: فرزند عزيز، آنان گوسفندانى را كه خداوند به بركت وجود تو به ما مرحمت
كرده است ، به چرا مى برند.
طفل گفت : مادر، درباره من به انصاف رفتار ننمودى .
مادر پرسيد: چرا؟
فرمود: آيا سزاوار است كه من در سايه خيمه باشم و شير بنوشم و برادرانم در بيابان
برابر آفتاب سوزان باشند.
انديشه عدل و انصاف
حضرت محمد(ص ) در هفت سالگى ، با مادر خود، در محيط كوچك خانواده ، از انصاف سخن مى
گويد و در مغز كودكانه خويش فكر عدل و داد مى پرورد. اين طفل وقتى به سن بلوغ و
جوانى رسيد، انديشه عدل و داد در مغزش شكفته تر گرديد. و دامنه فكر خود را از محيط
خانواده به فضاى وسيع شهر مكه كشانيد و به آرزوى دادگسترى و اقامه عدل اجتماعى ، با
جمعى از رجال نامى عرب در حلف الفضول شركت كرده و به منظور دفاع از حقوق مردم ، به
آنان هم پيمان شد. جريان قضيه ، به طورى كه در تاريخ آمده ، به اين شرح است :
حلف الفضول
در روزگار گذشته ، در مكه معظمه ، سه نفر از قبيله جرهم و قطور به نام فضيل بن حرث
جرهمى و مفضل بن فضاله جرهمى و فضيل بن وادعه قطورى ، به منظور اقامه عدل اجتماعى ،
شهر مكه باشند و در راه اجراى عدل حفظ حقوق اهل مكه ، يا كسانى كه از ساير بلاد به
اين شهر مقدس وارد مى شوند، در كمال صداقت سعى و كوشش نمايند و تمام نيروى خود را
در اين راه به كار اندازند. به مناسبت اين كه اسم هر سه نفر از ماده فضل اتخاذ شده
بود، آن پيمان را حلف الفضول يعنى پيمان فضل ها نامگذارى كردند.
اعضاى پيمان تا زنده بودند به تعهدات خود عمل مى كردند و همواره در حفظ حقوق مردم
مى كوشيدند و آن پيمان به نيك نامى ، زبانزد مردم شد. از مرگ آنان ، ساليان دراز
گذشت و مردم نسل هاى بعد همچنان از آن پيمان به خوبى ياد مى كردند، ولى از آن جز
اسمى باقى نمانده بود.
زمانى كه رسول اكرم سنين جوانى را مى گذراند و هنوز به نبوت مبعوث نشده بود، بر اثر
ظلمى كه به يك مرد پيله ور شد، عده اى از خيرخواهان مكه به فكر افتادند مانند گذشته
، براى اقامه عدل ، پيمانى ببندند و از حقوق مردم دفاع نمايند.
مبارزه با زورگويى
جمعى از بنى هاشم و بنى المطلب و بنى اسد و همچنين زهرة بن كلاب و تيم بن مره در
منزل عبدالله بن جذعان ، كه از اشراف و محترمين مكه بود، اجتماع كردند و براى
دادگسترى و جلوگيرى از تجاوز و زورگويى ، هم قسم شدند و با يكديگر پيمان بستند. اين
پيمان را نيز به ياد روزگار پيشين ، حلف الفضول ناميدند.(351)
روان عدل پرور
حضرت محمد(ص )، در دوران جوانى ، حتى المقدور، از آميزش با مردم منحرف دوره جاهليت
اجتناب مى كرد و از شركت در مجالسشان خوددارى مى فرمود، ولى در اين مجلس با كمال
مسرت و گشاده رويى شركت كرد و با افرادى كه به منظور اقامه عدل عمومى ، با يكديگر
عهد و پيمان مى بستند، همكار شد. زيرا اين پيمان موافق طبع پاك و روان عدل پرور
حضرت محمد(ص ) بود.
كسى كه از كودكى در فكر عدل بوده و در هفت سالگى با مادر خود از انصاف سخن گفته است
، قطعا در جوانى شور و حررات بيشترى دارد. او بايد راه اقامه عدل اجتماعى از هر
موقعى استفاده كند و براى رسيدن به هدف مقدس خود به تمام وسايل متوسل شود. اكنون كه
جمعى از مردم مقتدر مكه تصميم گرفته اند نيروى خود را در راه عدل و داد به كار
اندازند و جلو ظلم و بيدادگرى را بگيرند، براى آن حضرت بهترين فرصت پيش آمده است .
به همين جهت ، از موقع استفاده نمود و با آنان دست همكارى داد و خود شخصا عضو رسمى
حلف الفضول شد.
خاطره پر افتخار
وقتى حضرت محمد(ص ) به پيغمبرى مبعوث شد، تمام بشر را براى هميشه به عدل و داد دعوت
كرد و آهنگ عدل اجتماعى اش از محيط شهر مكه و مرزهاى حجاز گذشت و در سراسر گيتى
طنين انداخت ، ولى هرگز خاطره شيرين حلف الفضول را فراموش نمى فرمود و همواره از آن
پيمان پرافتخار، با شادى و مسرت ياد مى كرد:
(فقال
حين ارسله الله تعالى لقد شهدت مع عمومتى حلفا فى دار عبدالله بن جذعان ما اجب ان
لى به حمر النعم ، ولو دعيت به فى السلام لاجبت .)
(352)
پيمان دادگسترى
مى فرمود: با عموهايم در منزل عبدالله بن جذعان ، موقع حلف الفضول حضور داشتم ، به
اندازه اى امضاى آن پيمان براى من ارزنده و مسرت بخش بود كه راضى نمى شدم شادى و
مسرتم را با مهم ترين ثروت عرب ، كه شتران سرخ مو است ، مبادله نمايم . گرچه اكنون
حكومت نيرومند اسلام ، خود مجرى عدل و داد است ، ولى اگر كسى امروز هم مرا بر اساس
پيمان حلف الفضول به يارى خود بخواند و تقاضاى رفع ستم نمايد، اجابتش مى كنم و به
كمك وى مى شتابم .
درست نمى دانيم كه حلف الفضول از زمانى كه تشكيل شد در چند مورد به احقاق حق و
اقامه عدل موفق گرديد، ولى دو مورد است كه در تواريخ آمده و در اين جا به اختصار
نقل مى شود.
اولين دادرسى
1. اولين ستمى كه حلف الفضول به رفع آن نايل شد و اساسا همان ستم ، باعث پيدايش حلف
الفضول گرديد، اين بود كه مردى از زبيد وارد مكه شد و متاعى با خود براى فروش آورده
بود. عاص بن وائل ، كه از شخصيت هاى وزين مكه بود، آن متاع را خريدارى كرد، ولى از
پرداخت قيمتش خوددارى نمود. زبيدى براى احقاق حق خود به هر وسيله اى متوسل شد،
نتيجه نگرفت و از هر كس استمداد نمود، يارى اش نكرد. ناچار روزى اول صبح ، موقعى كه
رجال قريش در مراكز خود در اطراف كعبه جمع بودند، بالاى كوه ابو قبيس رفت و با صداى
بلند، در ضمن سه بيت شعر، فرياد مظلوميت خود را به گوش همه آن ها رسانيد و در بيت
آخرش گفت :
(احترام براى قومى است كه داراى مكارم
اخلاقى باشند، نه آن كه جامه مكر و فريب بپوشند و حقوق مردم را ضايع كنند.)
سخنان مرد زبيدى ، عبدالله بن جذعان و زبيربن عبدالمطلب را سخت متاءثر كرد. تصميم
گرفتند او را يارى نمايند. براى آن كه قطعا به منظور خود نايل شوند و احقاق حق
كنند، هدف خود را با چند نفر از افراد وزين و محترم به ميان گذاردند. از آن جمله
حضرت محمد(ص ) بود. در نتيجه پيمان حلف الفضول بسته شد. سپس سروقت عاص بن وائل
رفتند. متاع مرد زبيدى را پس گرفتند و تسليم صاحبش كردند.(353)
2. مردى از خثعم براى عبادت به مكه آمد. دخترى زيبا داشت كه او را نيز با خود به
سفر حج آورده بود. روزى نبيه بن حجاج دختر را ديد و شيفته جمالش شد. او را به زور
از پدرش جدا كرد و به خانه خود برد. مرد غريب از اين پيشامد ناگوار سخت ناراحت شد.
كسانى كه از گرفتار شدن دخترش آگاه شده بودند، به وى فهماندند كه تنها راه نجات
فرزندت اين است كه از حلف الفضول يارى بخواهى .
(فوقف
عندالكعبة و نادى يا لحلف الفضول .)
مرد خثعمى كنار ديوار كعبه ايستاد و به صداى بلند حلف الفضول را به يارى خود طلبيد.
جمعى از افراد قبايل كه اعضاى حلف الفضول بودند، از اطراف مسجدالحرام به سويش
شتافتند و گردش جمع شدند. شمشيرهاى خود را از غلاف بيرون آوردند و روى دست گرفتند و
گفتند: يارانت حاضرند، حاجت خود را بگو.
او قصه دخترش را كه نبيه بن حجاج ربوده بود، براى آنان شرح داد. جمعيت با شمشيرهاى
عريان به در خانه او رفتند. نبيه از منزل بيرون آمد. به وى گفتند فورا دختر را رها
كن ، تو مى دانى ما كيستيم و چه پيمانى براى اقامه عدل و انصاف بسته ايم .
نبيه گفت : اطاعت مى كنم ، ولى به من اجازه دهيد امشب دختر را نگهدارم و صبح رهايش
كنم .
گفتند: به قدر يك لحظه مهلت ندارى و بايد الحال او را از منزل خارج كنى .
اقامه عدل
نبيه ناچار اطاعت كرد و دختر را به پدرش تسليم نمود.(354)
حلف الفضول از درخشان ترين نقطه هاى فروزان زندگى حضرت محمد(ص ) در دوران جوانى است
، طفلى كه در كودكى از عدل و انصاف سخن مى گويد، نمى تواند در جوانى ، بيدادگرى
رجال عرب را ببيند و ساكت باشد. به همين جهت ، در حلف الفضول شركت كرد و با همكارى
جمعى از افراد خيرخواه و مؤ ثر، به اقامه عدل و داد قيام نمود و در واقع براى مردم
بى پناه مكه و زائرين حرم ، بهترين پناهگاه را به وجود آورد.
خلاصه آن كه تربيت هاى فردى دوران طفوليت ، سازنده روان كودك است . نيك و بدهايى كه
اطفال از پدر و مادر و يا از محيط اجتماع مى آموزند، زمينه گفتار و رفتار آن ها در
دوران جوانى و تا پايان عمر است . خوشبخت نوجوانانى كه در كودكى به خوبى و پاكى
تربيت شده اند و از خانواده و محيط اجتماعى ، صفات پسنديده و سجاياى اخلاقى
فراگرفته اند. اينان بدون زحمت و به طور طبيعى به راه صلاح و رستگارى مى روند و
موجبات خوشبختى خود و سعادت دگران را فراهم مى آورند.
|