بزرگسال و جوان از نظر افكار و تمايلات
( جلد اول )

مرحوم محمد تقى فلسفى

- ۸ -


آزادگذاردن بى قيد و شرط غرايز در وجود آدمى ، به معنى پايمال كردن شاءن انسانى و پشت پا زدن به تعالى روحى و معنوى است . كسى كه تنها از خواهش هاى نفسانى و طبيعت حيوانى خويش اطاعت مى كند و جنبه هاى انسانى را خود را ناديده مى گيرد، حيوانى است به صورت انسان . چنين فردى ، بر خلاف آيين خلقت و نظام آفرينش قدم بر مى دارد و مكتب آسمانى او را مطرود و گمراه شناخته و شايسته كيفر الهى مى داند.
قال رسول الله صلى الله و عليه و آله : و من لم ير ان الله عليه و نعمة الا فى مطعم او مشرب فقد جهل و كفر نعم الله وضل سعيه ودنا منه عذابه .( 161)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است : كسى كه از همه نعمت هاى خداوند تنها به خوردنى و نوشيدنى متوجه است و ديگر نعم الهى را در وجود خويش نمى بيند، نادان و كفران كننده نعمت است . او راه غلط مى پيمايد و زود است كه به عذاب الهى دچار شود.
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : ابعد ما يكون العبد من الله عزوجل اذا لم يهمه يطنه و فرجه .( 162)
امام صادق عليه السلام فرموده : دورترين فاصله از خداوند براى آدمى موقعى است كه هم مانند حيوان ، جز پر كردن شكم و ارضاى شهوت ، همت و هدفى نداشته باشد.
و عنه عليه السلام : المؤ من لا يغلبه فرجه و لا يفضحه بطنه .( 163)
و نيز فرموده است : مرد باايمان هرگز مغلوب شهوت خود نمى شود و شكمش باعث رسوايى او نمى گردد.
خلاصه آن كه زندگى حيوانى متناسب با خلقت حيوان و شايسته بهائم و درندگان است . بشر داراى ساختمان اختصاصى است و شرايطى مخصوص به خود دارد. او موجود به هم آميخته از شئون حيوانى و انسانى است و نمى تواند مانند حيوان ، تنها از غرايز و تمايلات حيوانى خويش پيروى كند. كسانى كه براى بشر زندگى حيوان آرزو دارند، بر خلاف قوانين خلقت و سنن آفرينش فكر مى كنند و چنين انديشه نادرستى هرگز مايه خوش بختى و سعادت انسان نخواهد شد.
نكته جالب توجه آن كه در نگاه سطحى گمان مى رود كه حيوان در ارضاى غرايز و تمايلات خود آزاد است و مى تواند خواهش هاى نفسانى خويش را طبق خواسته و تمايل خود برآورده سازد و بر اثر اين گمان غيرواقعى ، بعضى از انسان ها بر زندگى حيوانات غبطه مى خورند و آرزو مى كنند كاش ما نيز مانند آنها آزاد بوديم ، غافل از آن كه حيوانات در كارهاى خويش آزادى عمل ندارند، بلكه به فرمان الهى ، در چهارچوبه برنامه هاى فطرى خود مقيد و محصورند و نمى توانند از حدود مقررات و موازين تكوينى كه با سرشتشان آميخته شده ، قدمى فراتر بگذارند و در كم و كيف تمايلات خويش تغييرى بدهند، به همين جهت ، راه زندگى خود را به درستى و طبق اراده خالق مى پيمايند و هرگز از صراط مستقيم آفرينش ، كه خداوند براى آنها مقرر فرموده ، منحرف نمى شوند و فسادى به بار نمى آورند.
اين انسان است كه خداوند او را با عقل و هوش انسانى آفريده و به وى آزادى عمل داده است . اين انسان است كه در محدوده غراى خويش زندانى نيست و قادر است براى خود روش صحيح يا ناصحيح انتخاب نمايد. اين انسان است كه مى تواند تمايلات خود را با معيار عقل اندازه گيرى كند و در حدود مصلحت اعمال نمايد و موجبات خوش بختى و سعادت خويش را فراهم آورد و مى تواند بنده هواى نفس خود باشد، به عقل و مصلحت پشت پا بزند، و با افراط يا تفريط در اعمال غرايز و تمايلات نفسانى ، زندگى خويش را به فساد و تباهى بكشاند.
تمام موجودات زنده ، به استثناى انسان ، نوعى علم فطرى از جهان و از خود دارند، غرايز، آنها را به شكل كامل و مطمئنى براى تماس با حقيقت مى راند. بنابراين ، آزادى فريب دهنده اى ندارند، فقط موجوداتى كه صاحب عقل اند فريب مى خورند و در نتيجه تكامل مى پذيرند. بر خلاف زن آدمى ، سگ ماده هيچ گاه در مواظبت از توله هايش خطا نمى كند. پرندگان مى دانند كى بايد لانه بسازند، و زنبور عسل موادى را كه براى پرورش ملكه يا كارگر يا سرباز كند و لازم است ، مى شناسند. به علت خودكارى غريزه ، جانوران آزادى ندارند تا بتوانند چون انسان به اقتضاى هوى و هوس خود زندگى كنند.
بلاشك ، هنوز هاله اى از غريزه دورادور هوش آدمى را فرا مى گيرد، ولى آن قدر توانايى ندارد كه ما را كاملا به دنياى خارجى ببندد و روش زندگانى ما را به شرايط اين جهان متوافق سازد. انسان نمى تواند مانند گرگ ، بدون راهنما، از يك جنگل تاريك بگذرد، و همچنين نمى تواند به يك نظر دوست را از دشمن و يا مرده را از زنده بشناسد.
انسان آزاد است و مى تواند خود را فريب دهد. با اوست كه مسير صحيح خويش را در ميان راه هايى كه به وى عرضه مى شود، انتخاب كند و خود را موظف بداند كه از اين راه بگذرد و براى هدايت زندگى ، به تلاش شعورى روان خود متكى باشد.( 164)

قرآن شريف ، در خلال پاره اى از آيات ، پيرامون آزادى سخن گفته و اين حقيقت ارزنده و پرارج را كه مايه اصلى تكامل بشر و اساسى ترين تفاوت بين انسان و حيوان است ، با تعبيرهاى لطيف خاطرنشان فرموده است . در اين جا به بعضى از آن آيات اشاره مى شود:
انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا.( 165)
ما انسان را از نطفه به هم آميخته و مخلوط آفريده ايم و او را به اوامر و نواهى خود امتحان بكنيم و براى شايستگى امتحان ، ضميرش ‍ را روشن و گوش و چشم باطنش را شنوا و بينا قرار داده ايم .
آفريده شدن از نطفه مخلوط، ميزان برترى انسان نيست ، زيرا تمام حيوانات از نطفه مخلوط نر و ماده يا از ذرات به هم آميخته عناصر طبيعى و املاح معدنى خلق شده اند. برترى و امتياز اختصاصى آدمى بر ساير حيوانات ، از جمله نبتليه كه به منزله فصل مميز انسان است ، استفاده مى شود.
خداوند بشر را امتحان مى كند. يعنى او را شايسته و لايق امتحان شدن آفريده و براى شناخت روا و ناروا، به وى ضميرى بينا و شنوا داده است . مى دانيم شرط اساسى امتحان ، آزادى است .
محصلى را كه مى خواهند از نظر معلوماتش امتحان كنند، بايد در نوشتن جواب سؤ الات علمى آزاد باشد تا معلوم شود باسواد است يا بى سواد.
حيوانات ، كه در محصوره غرايز زندانى هستند، مورد امتحان واقع نمى شوند، زيرا آزادى ندارند و نمى توانند از برنامه تكوينى خداوند تخلف كنند. انسان است كه آزاد آفريده شده و براى تحمل امتحان خداوند شايستگى دارد. انسان است كه مى تواند از اوامر حكيمانه الهى اطاعت نمايد و خود را خوش بخت سازد و مى تواند از دستور خالق خويش سرپيچى كند و موجبات بدبختى خود را فراهم نمايد. جالب آن كه صلاحيت امتحان ، كه نشانه آزادى است ، از آغاز در نطفه انسان پايه گذارى شده و با سرشت آدمى آميخته است .
هدايت خداوند بر دو قسم است : يكى تكوينى و ديگرى تشريعى . تمام موجودات جهان ، از آن جمله حيوان و انسان ، از هدايت تكوينى خداوند برخوردارند و بدين وسيله مسير كمال خويش را مى پيمايند. هر يك از اعضاى بدن حيوان ، با هدايت تكوين پروردگار، وظيفه اختصاصى خود را مى شناسد و در پرتو آن به فعاليت هاى حياتى خويش ادامه مى دهد. وضع اعضاى بدن آدمى نيز چنين است . كبد با هدايت تكوينى پروردگار اعمال شيميايى بهت آور خويش را انجام مى دهد، و رحم مادر با هدايت تكوينى جنين را در خود مى پرورد.
هدايت تكوينى ، برنامه حكيمانه الهى است كه در نظم امور جهان بر اساس آن استوار است . هدايت تكوينى ، فرمان لازم الاجراى خداوند است كه انسان و حيوان و ديگر آفريده هاى خالق ، ناگريزند از آن پيروى كنند و براى هيچ موجودى قدرت تخلف و سرپيچى نيست . قرآن شريف درباره اين هدايت ، از زبان موسى بن عمران فرموده است :
قال ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى .( 166)
پروردگار ما كسى است كه به هر موجودى آنم چه را كه در خور خلقتش بوده عطا نموده و سپس آن را به مسير كمالش هدايت فرموده است .
هدايت تشريعى عبارت از تعاليم دينى خداوند است كه در هر عصرى پيامبران الهى ماءمور ابلاغ آن بوده اند. هدايت تشريعى برنامه سعادت مادى و معنوى انسان هاست و راه تعالى و تكامل را به بشر ارائه مى كند. اين هدايت ، اختصاص به انسان عاقل و آزاد دارد و حيوانات را از آن بهره و نصيبى نيست . قرآن شريف درباره هدايت تشريعى و آزادى بشر در قبول يا رد آن فرموده است :
انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا.( 167)
ما راه حق و سعادت را به انسان ارائه مى كنيم . اوست كه آزاد است . مى تواند با گرايش خود شكرگزار هدايت ما باشد و مى تواند با اعراض خود، نعمت راهنمايى ما را كفران نمايد.
عن حمران بن اعين قال : سئلت ابا عبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا قال : اما اخذ فهو شاكر و اما فهو كافر.( 168)
حمران بن اعين معنى آيه را از امام صادق عليه السلام سئوال كرد. در جواب فرمود: يا انسان راه خدا در پيش مى گيرد و از هدايت الهى پيروى مى كند، او شكرگزار است . يا راه خدا را ترك مى گويد و از هدايت الهى سرپيچى مى كند، او كفران كننده است .
راه زندگى و برنامه تكامل حيوان ، با هدايت تكوينى خداوند ارائه شده است و به طورى كه اشاره شد، اجراى برنامه هاى تكوينى ، قطعى و لازم الاجراست و حيوانات در قبول و رد آن آزادى ندارند. ولى برنامه اختصاصى بشر، هدايت تشريعى است .
اين انسان عاقل و آزاد است كه مى تواند از هدايت الهى پيروى كند و به اوج كمال خود برسد و مى تواند آن را ترك گويد و در انحطاط و پستى سقوط نمايد.
خداوند صراط مستقيم انسان و تمام حيوانات را تعيين نموده و راه تعالى و تكامل را به روى همه آنها گشوده است ، با اين تفاوت كه حيوانات به درك طبيعى و كشش غريزى ، راه كمال خود را مى شناسند و بدون اراده و اختيار خود، به سوى آن كشيده مى شوند و قهرا به كمال خويش نايل مى گردند، ولى انسان به طور طبيعى و غريزى ، راه سعادت خود را تشخيص نمى دهد. بايد جست و جو كند و با كمك عقل آن راه را با اراده و اختيار خود طى كند و به كمال انسانى برسد و مى تواند آن را ترك گويد، بى راهه برود، و خويشتن را به دست سقوط و بدبختى بسپارد.
قرآن شريف درباره صراط مستقيم حيوانات و فرمانروايى حضرت حق نسبت به آنها فرموده است :
ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم .( 169)
هيچ جنبنده اى نيست مگر آن كه ظهور فرمان الهى است و موهاى مقدم سرش ، مانند زمامى در دست پروردگار عالم است . خداوند در تدبير امور مخلوق خود، بر صراط مستقيم است و آنها را به راه صواب و سعادت سوق مى دهد.
درباره صراط مستقيم انسان و آزادى بشر، در پيروى از دعوت رسول اكرم صلى الله عليه و آله يا مخالفت با آن ، فرموده است :
و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله .( 170)
اين آيين مقدس ، دين حنيف و صراط مستقيم من است . از شما مى خواهم كه از آن پيروى كنيد و برنامه هايش را به كار بنديد و از ديگر راه ها بپرهيزيد كه دچار پراكندگى نشويد و از صراط مستقيم منحرف نگرديد.
نتيجه آن كه حيوانات در محدوده غرايز خود زندانى هستند و آزادى عمل ندارند. ولى انسان كه عاقل آفريده شده ، آزاد است و مى تواند در راه صحيح يا ناصحيح قدم بر دارد. حيوان ، لايق امتحان خداوند نيست ، زيرا آزادى عمل ندارند، ولى انسان ، موجود آزادى است و براى تحمل و امتحان الهى شايستگى دارد. حيوان تنها از هدايت تكوينى خداوند استفاده مى كند و ناچار است از آن اطاعت نمايد، ولى انسان از راه هدايت تشريعى پروردگار نيز برخوردار است . مى تواند آزادانه آن را بپذيرد يا از آن سرپيچى نمايد. حيوان ، به فرمان الهى رهسپار صراط مستقيم است و نمى تواند از آن منحرف شود و در بى راهه قدم بردارد. ولى انسان ، با دعوت پيامبران صراط مستقيم ، هدايت مى شود ولى در رد يا قبول آن مختار است .
آزادى ، بزرگ ترين عطيه الهى است كه در ساختمان آدمى به كار رفته است . آزادى براى انسان هاى رشيد و لايق مايه ترقى و تكامل و براى افراد پست و نالايق وسيله تباهى و سقوط است . اگر آزادى در مجارى علم و تقوا به كار افتد و موجبات ترقى و تعالى بشر را فراهم آورد، آدمى از هر مخلوق بزرگى ، بزرگ تر مى شود و در اعلى عليين قدم مى گذرد. برعكس ، اگر آزادى در اختيار شهوات پليد قرار گيرد و در راه درنده خويى و حيوانى به كار افتد، آدمى از هر پستى پست تر مى شود و در اسفل سافلين قرار مى گيرد.
لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين . الا الذين امنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غير ممنون .( 171)
ما بشر را در بهترين و عالى ترين سازمان آفريده ايم . سپس او را به پست ترين مرحله بر مى گردانيم ، مگر كسانى را كه آزادانه عقل خود را به كار بسته اند و با مطالعه در آيات الهى ، به خداوند ايمان آورده و عملا نيكوكار شده اند، كه اينان بدون منت ، از پاداش دائمى خداوند برخوردارند.
براى آن كه آزادى بشر و محدوديت حيوانات بهتر واضح شود و تمام طبقات ، عموما، و نسل جوان ، خصوصا به لزوم تعديل تمايلات و تحديد آزادى انسان ، وقوف بيشترى پيدا كنند، در اين جا پيرامون بعضى از تمايلات مشترك بين حيوان و انسان و تفاوت هايى كه بين آن دو وجود دارد، توضيح داده مى شود.
لذت طلبى و كامجويى از تمايلات ، طبيعى حيوان و انسان است . تمام حيوانات و همه انسان ها را به انگيزه جلب لذت و دست يافتن به مشتهيات نفسانى خود، به جنبش و حركت مى آيند. تلاش و كوشش مى كنند تا به مراد خويش نايل گردند و خشنود و كامروا شوند، با اين تفاوت كه چون حيوان در چهارچوبه غرايز خود محصور است و آزادى عمل ندارد، ناچار لذتش نيز منحصر در لذايذ طبيعى ، به مقدار طبيعى و از مجارى طبيعى است و نمى تواند خارج از محدوده طبيعت براى خود لذتى ايجاد نمايد، ولى انسان ، كه داراى عقل و هوش است و آزادى عمل دارد، از پديده هاى طبيعى و ساخته هاى مصنوعى خود و همچنين از مجارى طبيعى و غيرطبيعى انواع لذت ها را به سوى خود جلب مى كند.
بهره مندى حيوان از غذا و عمل جنسى ، به شكل طبيعى و طبق برنامه آفرينش است . پرندگان از دانه و چرندگان از گياه و درندگان از گوشت شكار تغذيه مى كنند و لذت مى برند. همچنين در اعمال غريزه جنسى ، هر حيوانى طبق برنامه اى كه در سرشتش آفريده شده ، با جفت خود مى آميزد و كامياب مى گردد، ولى انسان آزاد، در تغذيه و عمل جنسى تنها به برنامه هاى طبيعى قانع نيست ، بلكه براى لذت بيشتر، به روش هاى غيرطبيعى نيز دست مى زند و به شكل هاى مختلف خود را كامروا مى سازد.
انسان مانند حيوان از خرما و انگور و سيب به طور طبيعى تغذيه مى كند، ولى از آنها شراب هم مى سازد تا از لذت مستى نيز كامياب گردد. از شاهدانه و خشخاش و ديگر گياهان استفاده طبيعى مى كند، ولى از آنها مرفين و حشيش و مارى جوانا و ال .اس .دى هم مى سازد تا لذت بيشترى نصيبش گردد. انسان ، مانند حيوان ، غريزه جنسى خود را در مجراى طبيعى ارضا مى كند، ولى براى جلب لذت زيادتر به انحراف جنسى هم مى گرايد و خواهش خود را از راه هاى نامشروع و غيرطبيعى نيز برآورده مى سازد.
لذت طلبى ، حيوان ، كه در كادر غرايز صورت مى گيرد، خطرى به بار نمى آورد، زيرا اراده خداوند، تمايلات غريزى حيوان را محدود آفريده و بر وفق مصلحت زندگى فردى و نوعى آنها را اندازه گيرى كرده است ، ولى انسان ، كه آزادى عمل دارد و مى تواند از لذايذ طبيعى و غيرطبيعى بهره مند گردد، بايد لذايذ خود را با معيارهاى اخلاقى و قانون اندازه گيرى كند و خواهش هاى لذت را در حدود مصلحت برآورده سازد و از لذت هاى مضر و خطرناك چشم پوشى نمايد، و گرنه باعث سيه روزى و بدبختى خود و جامعه خواهد شد.
ريموندبيچ مى گويد:
يكى از خاص جوانان اين زمان اين است كه هر وقت هر چه دلشان مى خواهد، بكنند، بدون آن كه نگران نتايج كار خود باشند. اما قوانين اخلاقى انعطاف ناپذيرند. قراردادهاى اجتماعى بر اساس تميز خوب از بد ايجاد شده اند، نه از روى هوس و دلخواه . و به همين دليل ، زمان هم قادر نيست آنها را تغيير دهد. رعايت اين قراردادها موفقيت خوش بختى افراد را تضمين مى كند. كسانى كه به هوادارى از تمايلات آنى خود، از اين راه منحرف مى شوند. بعدها، هنگامى كه ديگر خيلى دير است ، پى مى برند كه از منبع خوش بختى خود، برداشت بيهوده اى كرده اند و هر گاه به سياهه اعمال خويش رسيدگى كامل كنند، متوجه مى شوند كه زندگى آنها هرگز نيازمندى هاى عميق قلبشان را بر نياورده است . در حالى كه دسته ديگر، كه همواره پايه زندگى را محكم مى كنند.
نه تنها از شادى هاى قلبى لذت سرشارى مى برند، بلكه از دوران جوانى ، كه مقدمه آغاز زندگى حقيقى است ، نشاط و حظ وافرى مى گيرند.( 172)

قال على عليه السلام : لا خير فى لذة توجب ندما و شهوة تعقب الما.( 173)
على عليه السلام فرموده : لذت هايى كه باعث ندامت و پشيمانى مى شوند و شهوت هايى كه درد و رنج به بار مى آورند، فاقد خير و خوبى هستند.
و عنه عليه السلام : كم من شهوة ساعة اورثت حزنا طويلا.( 174)
و نيز فرموده است : چه بسا يك ساعت كامروايى و شهوت ، اندوه طولانى به بار مى آورد و غم و غصه فراوان از پى دارد.
يكى ديگر از تفاوت هاى اساسى بين حيوانات و انسان اين است كه تمايلات حيوانات در حدود احتياجات طبيعى و نيازمندى هاى ضرورى حيات است ، ولى تمايلات آدمى از مرز ضروريات زندگى مى گذرد و در خارج از احتياجات طبيعى ، در شعاع بسيار وسيع گسترش مى يابد. جالب آن كه تمايلات غيرضرورى كه تمايلات غيرضرورى در انسان حد معينى ندارد و در هر مرحله كه ارضا مى گردد، مرحله بالاترى را تمنا مى كند.
مثلا، مال وسيله تاءمين نيازمندى هاى زندگى و تهيه غذا و مسكن و ديگر احتياجات حياتى است ، ولى حرص آدمى در گردآورى ثروت ، در مرز ضروريات زندگى متوقف نمى گردد و هرگز از جمع مال سير نمى شود و هر قدر بيشتر ذخيره مى كند، حرصش ‍ فزون تر مى گردد.
عن حمزة بن حمران قال : شكا رجل الى ابى عبدالله عليه السلام انه يطلب فيصيب و لا يقنع و تنازعه نفسه الى ما هو اكثر منه و قال : علمنى شيئا انتفع به فقال ابو عبدالله عليه السلام : ان كان ما يكفيك يغنيك ما فيها يغنيك و ان كان ما يكفيك لا يغنيك فكل ما فيها لا يغنيك .( 175)
مردى كه دچار فزون طلبى مال شده بود و از وضع روانى خويش رضايت خاطر نداشت ، به شكايت حضور امام صادق عليه السلام آمد. عرض كرد: از پى مال مى رود و ثروت به دست مى آورد، ولى قانع نمى شود و پيوسته با نفس حريص خود را در كشمكش و جدال است و از او مى خواهد تا مال بيشترى گردآورى كند. سپس گفت : به من چيزى بياموزيد كه از آن نفع معنوى عايدم گردد و از اين حالت روحى رهايى يابم .
حضرت در جواب فرمود: اگر به مقدار كفاف زندگى ات قانع باشى ، كمترين مال دنيا بى نيازت مى كند، و اگر اكتفا نكنى ، تمام ثروت دنيا نمى تواند نفس حريص تو را غنى و بى نياز سازد.
قسمت اعظم تحرك و جنبش حيوانات از دو تمايل اساسى سرچشمه مى گيرد: يكى به دست آوردن غذا و ديگرى ارضاى تمايل جنسى . موقعى كه حيوان گرسنه مى شود، تلاش و كوشش مى كند تا طعمه خويش را ببايد و خود را از گرسنگى برهاند.
موقعى كه تمايل جنسى در وجودش بروز مى كند، به جوش و خروش مى آيد تا به جفت خود برسد و با وى بياميزد. اين دو تمايل ، به قضاى حكيمانه الهى در نهاد حيوان آفريده شده است .
زمانى كه شكم حيوان سير شد و خواهش جنسى اش برآورده گرديد، با خشنودى و رضايت خاطر به استراحت مى پردازد و با آرامش درون ، قرار و آرام مى گيرد و تا دوباره نياز خود را به غذا و عمل جنسى احساس نكند، به فعاليت و كوششى دست نمى زند.
اين دو تمايل در نهاد بشر نيز آفريده شده و حفظ حيات فردى و نوعى انسان هم وابسته به ارضاى اين دو تمايل است .
انسان ، هم مانند حيوانات ، براى دست يافتن به غذا و برآوردن خواهش جنسى تلاش و كوشش مى كند، ولى در آدمى تمايلات ديگرى نهفته است كه بسيارى از آنها اساسا در حيوانات وجود ندارد و بعضى كه وجود دارد، به اندازه تمايل انسان دامنه وسيع و گسترده ندارد.
حب جاه و محبوبيت ، فرمانروايى و رياست ، جلب توجه و شهرت ، نيرومندى و قدرت ، جمع مال و ثروت ، تخريب و تهاجم ، و ديگر تمنياتى نظاير اينها، خواهش هاى نيرومندى هستند كه در ضمير انسان ها وجود دارد. بشر، موقعى كه شكمش سير شد و خواهش ‍ جنسى اش برآورده گرديد، براى دست يافتن به آن تمايلات ، فعاليت خود را آغاز مى كند و در راه برآوردن آن خواهشها به تلاش و كوشش دست مى زند.
راسل مى گويد:
ميان انسان و حيوانات اختلافات گوناگونى وجود دارد كه برخى از آنها مربوط به قواى عقلانى و بعضى ديگر مربوط به قوى احساسى است . يكى از مهم ترين تفاوت هاى اساسى بين انسان و حيوان اين است كه تمايلات بشرى ، بر خلاف تمنيات حيوانى ، اصالتا نامحدود بوده و اقناع كامل آنها ميسر نيست .
مار بوآ كه هضم غذا را فقط به وسيله انقباض عضلات داخلى خود انجام مى دهد، پس از خوردن غذا به خواب مى رود و تا زمانى كه بار ديگر اشتهايش زنده نشود، از خواب گران بر نمى خيزد. اگر ساير حيوانات مانند اين مار زندگى نمى كنند. بدان علت است كه چگونگى تغذيه آنها فرق دارد و يا از دشمنان خود بيم دارند. به طور كلى ، فعاليت حيوانات از احتياجات اوليه ادامه حيات و توليدمثل الهام مى گيرد و اين تلاش ها هيچ گاه از حدود لازم براى مرتفع ساختن نيازمندى هاشان تجاوز نمى كند. در مورد انسان ها مسئله كاملا متفاوت است . محرك خشايار شاه ، هنگامى كه با كشتى هايش عازم جنگ با يونانى ها گرديد، فقدان خوراك و پوشاك و يا احتياجات جنسى نبوده است .
در رؤ ياهاى بيدارى براى پيروزى هاى خيالى حدى نيست . رؤ ياى خيال محركى است بشر را، با وجود ارضاى تمايلات اوليه اش ، باز هم به فعاليت افراطآميز بيشترى وادار مى كند.
طغيان آدميان و آرزوهاى بشر آن چنان وسيع و نامحدود است كه شايد انسان در مرز بى نهايت ابديت ، آرامش و سكون حاصل نمايد. آن جا كه حيوانات فقط به زيستن و توليدمثل قناعت نموده اند تازه نقطه آغاز آرزوهاى بشر است .( 176)

آيا بشر مى تواند در ارضاى تمنيات نامحدود و خواهش هاى بى حساب خود آزاد باشد؟ آيا انسان قادر است همه تمايلات خويش را آن طور كه مى خواهد ارضا نمايد و به تمام آمال نفسانى خود جامه عمل بپوشاند؟ قطعا جواب اين سئوال منفى است . هرگز ممكن نيست آدمى تمام آرزوهاى خود را برآورده سازد، زيرا دو مانع بزرگ و غيرقابل اجتناب بر سر راه بشر وجود دارد كه از وى سلب آزادى مى كند و سد راه پيشرفتش مى گردد. مانع اول قوانين طبيعت است ، و مانع دوم نظامات اجتماعى است .
قوانين طبيعت : مبارزه تاءثرآورى بين آزادى انسان و قوانين طبيعى درگرفته است . مبارزه اى كه انسان امروزى قربانى آن است ، زيرا انسان خواهان خودمختارى مطلق است و مع هذا نمى تواند از آزادى خود، بدون خطر در خارج از مناطق ممنوع استفاده كند. آزادى چون ديناميك ، يك وسيله مؤ ثر، ولى خطرناكى است . بايستى طرز به كاربردنش را آموخت . خوش بختانه كسى مى تواند آن را به كار برد كه صاحب عقل و اراده باشد. قوانين طبيعى صامت اند. مرز بين صواب و خطا، چنان كه مى دانيم ، نامريى است . براى آن كه در صحراى بى كران سرگردان نشويم ، بايد جاده را ترك نكنيم ، جاده اى كه تنگ و دشوار و ناصاف است . بنابراين ، پيروى از قوانين طبيعى مستلزم محدوديت ارادى آزادى است و بدون نظم درونى موفقيت زندگى ممكن نيست . تضادى كه بين آزادى انسان و الزامات طبيعى وجود دارد، تزكيه نفس را ايجاب مى كند. براى آن كه خود و بازماندگان را از خطر حوادث برهانيم ، بايد در مقابل بسيارى از تمنيات و اميال و آرزوها مقاومت كنيم .( 177)
نظام اجتماعى : به گفته دانشمندان ، آدمى طبعا اجتماعى است و براى دست يافتن به كمال لايق خود بايد همجيت و توحش را ترك گويد، به اخلاق اجتماعى متخلق گردد و شهرنشين و متمدن شود. بايد با افراد نوع خود انس بگيرد و با آنان زندگى كند و در پرتو همفكرى و همكارى ، قابليت هاى درونى خويش را آشكار سازد و استعدادهاى باطنى خود را به فعليت بياورد و در نتيجه به كمالى كه شايسته مقام انسان است ، نايل گردد.
براى آن كه اساس تمدن باقى و پايدار بماند و جامعه دچار بى نظمى و هرج و مرج نشود و تمام مردم از نعمت امنيت و آسايش ‍ برخوردار باشند، بايد به وسيله مقررات قانونى و اخلاقى ، آزادى مردم محدود شود و مرزهاى روا و ناروا مشخص گردد.
بايد غرايز كور و بى شعور مهار شوند و ارضاى آنها در حدود مصلحت اجتماع صورت گيرد. اين محدوديت در حفظ اجتماعى و تاءمين سعادت بشر، يك ضرورت قطعى و غيرقابل اجتناب است .
زندگانى و مخصوصا زندگى اجتماعى انسان ايجاب مى كند كه نيروى نخستين غرايز از ابتدا هدايت شود و به طرف هدف هاى اجتماعى معطوف گردد. تمدن بايد با ابراز آزادنه غرايز مخالف نمايد. به زبان ديگر، همان طور كه جلوى جريان آب را براى چرخاندن توربين سد مى كنند، تمدن بايد غرايز را به منظور ترقى و تكامل انسان تحت فرمان بگيرد و از تظاهر بى بند و بار آنها جلوگيرى نمايد.( 178)
قسمت اعظم اختلافات و ناسازگارى هاى جوانان و بزرگسالان و همچنين زنان و شوهران ، ناشى از زياده روى در ارضاى غرايز و تندروى در اعمال شهوات خويش بى قيد و آزاد باشند و خواهش هاى غيرمشروع خود را برآورده سازند، با مخالفت والدين خويش ‍ مواجه مى شوند و بر اثر آن ، تضاد و پرخاشگرى آغاز مى گردد. پدران و مادران خودخواه و جاه طلب ، كه مى خواهد به تمنيات نارواى خويش دست يابند، به فرزندان جوان خود زور مى گويند، به آنان اهانت مى كنند. باعث اختلاف و تشاجر مى شوند و آرامش خانواده را مختل مى سازند. مردان لاابالى و شهوت پرست ، كه مى خواهند در اعمال افراطى خويش لجام گسيخته باشند، همسران خود را ناراحت و خشمگين مى كنند و باعث پرخاش و ستيز مى گردند. زنان هوس باز و آلوده دامن كه مى خواهند در رفتار زشت و ناپسند خويش آزاد باشند، شوهران خود را تحقير مى كنند و موجبات ناسازگارى و اختلاف را فراهم مى آورند. مهم آن كه گاهى تضاد و تشاجر از حدود الفاظ و كلمات مى گذرد، باعث تحريك شديد احساسات مى شود، و سرانجام كار اختلاف و نزاع به وقوع جرم و جنايت منتهى مى گردد.
به دست آوردن ثروت و مال و ميل به انتقام ، از توهينى كه به عزت نفس و شرافت كسى وارد شده ، باعث قتل مى گردد. عمل منافى عفت به عنف و سوءقصد نسبت به شرافت يك زن ، كه در حقيقت از احساسات جاه طلبانه سرچشمه مى گيرد، باعث جنايت مى شود. منشاء حريق عمدى غالبا از حس انتقام است . دزدى اكثرا از احساسات آزمندانه ناشى مى شود. خلاصه ، جاه طلبى ، غرور، ميل به قدرت نمايى و حرص تملك ، احساسات مختلفى هستند كه محرك آدمى در ارتكاب جنايات مى شوند. اما اين احساسات ناگهانى به خودى خود در اشخاص ايجاد نمى شود. غالبا تمايلات طبيعى و گاهى اكتسابى ، محرك اوليه مى باشند.( 179)
راه جلوگيرى از اين قبيل ناسازگارى ها و اختلافات ، محدود كردن آزادى بشر است . بايد غرايز سركش و خودسر در وجود آدمى مهار گردند و تمايلات طبيعى و اكتسابى با معيارهاى اخلاقى و قانونى اندازه گيرى شوند و ارضاى آنها در حدود مصلحت فرد و اجتماع باشد.
خداوند حكيم بشر را آفريده و با اعطاى آزادى ، زمينه تكامل تعالى و تكاملش را مهيا نموده است . ولى براى آن كه آزادى مايه تيره روزى و بدبختى انسان نشود و باعث تباهى و سقوطش نگردد، او را به سرمايه هاى گران قدر وجدان اخلاقى و عقل مجهز نموده تا به وسيله اين دو نيروى فطرى ، آزادى خود را محدود كند و غرايز و تمايلات خويش را در حدودى اعمال نمايد كه به سعادتش ‍ آسيب نرسد.
وجدان اخلاقى يكى از ودايع پرارج الهى است كه به قضاى حكيمانه خداوند در نهاد آدمى آفريده شده و با وجود بشر آميخته است . وجدان اخلاقى راهنماى پاك و منزهى است كه ما را به مسير سعادت و خوشبختى رهبرى مى كند و از اخلاق خوب و بد آگاهمان مى سازد.
و نفس و ما سويها. فالهمها فجورها و تقويها.( 180)
قسم به جان بشر و قسم به خداوندى كه آن را كامل و موزون آفريد و نيك و بدش را به وى الهام كرد.
وجدان اخلاقى غرايز ما را تعديل مى كند و از افراط و زياده روى هاى مضر و خطرناك باز مى دارد. وجدان اخلاقى زندگى انسان را از زندگى حيوان جدا مى كند و به آن پاكى و فضيلت مى بخشد و موجبات تعالى و تكامل بشر را فراهم مى آورد.
وجدان اخلاقى نه تنها ما را از اخلاق خوب و بد آگاه مى كند، بلكه به انجام خوبى ها و اجتناب از بدى ها وادارمان مى نمايد. جايى كه عملا با وجدان اخلاقى مخالفت كنيم و از فرمان سرپيچى نماييم ، با ملامت هاى طاقت فرساى خود ما را كيفر مى دهد و شكنجه هاى جانكاهش زندگى را بر ما تلخ و غيرقابل تحمل مى سازد.
هانرى باروك مى گويد:
وجدان اخلاقى يك واكنش ساختگى نيست ، بله عميق ترين عامل طبيعت بشرى مى باشد، و اشخاص ، با وجود تظاهرات گوناگون ، نمى توانند اين وجدان را خاموش و نابود كنند. از آن گذشته ، ثبات و پايدارى خارق العاده وجدان اخلاقى ، حتى در بيمارى هاى شديد و در جريان جنون و تنزل روحى و بقاى وى ، پس از افسردگى پرتو خرد و هوش ، بر اهميت فراوان و مقام ارجمند آن در روح بشر گواهى مى دهد.( 181)
يكى از اختلافات اساسى ميان انسان و حيوان وجود دارد اين است كه حيوان وحشى به آرامى شكار خود را مى درد و مى خورد، سپس از اين كار خشنود و آسوده مى گردد، در صورتى كه انسان همنوعش را از ميان بر دارد، دچار بيمناكى و رنج مى شود و چون نمى تواند اين بيم و رنج را از خود براند، براى اثبات حقانيت عمل خود، با اتهاماتى دروغ ، قربانى خويش را خوار و فرومايه مى گرداند.( 182)
وجدان اخلاقى نمى خواهد غرايز را يكسره و خاموش كند، بلكه مى خواهد آنها را تحت نظم درآورده ، به هدفى عالى تر و پسنديده تر توجه دهد. اين كار براى غريزه ، از آزادى كلى وى ، چنان كه فرويد در نظر دارد، بهتر است ، زيرا آزادى بى قيد و شرط سرانجام فرسودگى و تباهى به بار مى آورد.( 183)
آدمى زاده طرفه معجونى است كز فرشته سرشته و حيوان
گر رود اين شود كم از اين ور كند ميل آن شود به از آن
كسانى كه طرفدار آزادى بى قيد و شرط انسان اند و عقيده دارند كه تمايلات طبيعى بهتر از تمام معيارهاى قانونى و اخلاقى است ، بايد به اين نكته متوجه باشند كه اگر بر فرض ، روزى به تمام مقررات اخلاقى و قانونى پشت پا بزنيم و خود را از كليه قيود و حدود آزاد سازيم و تصميم بگيريم كه پيرو قوانين طبيعت باشيم ، باز هم نمى توانيم مانند حيوان زيست كنيم و نمى شود غرايز خود را بى قيد و شرط ارضا نماييم ، زيرا تمايلات طبيعى ما منحصر به شئون حيوانى نيست ، بلكه كشش هاى اخلاقى نيز در وجودمان ريشه فطرى و طبيعى دارد. پيروى از قوانين طبيعت ايجاب مى كند كه دوباره به مسائل اخلاقى توجه نماييم و سجاياى انسانى را بپذيريم و اين خود يكى از تفاوت هاى اساسى حيوان و انسان است .
كنت واكر مى گويد:
مدت ها بود كه علما و دانشمندان نمى دانستند عمل قسمت قدامى نيمكره هاى دماغى چيست ، زيرا با وجود آسيب ديدن و يا از بين رفتن آن در انسان ، ناتوانى و يا عدم قابليت مخصوصى توليد نمى شد. به همين جهت ، آن محل را منطقه سكوت مى ناميدند. تا اين كه در قرن اخير موردى پيدا شد كه تا اندازه اى روشن كرد كار اين منطقه چيست .
كارگرى را به مريضخانه آوردند كه قسمت اعظم مغز قدامى او به وسيله ميله اى كه از حدقه چشمش وارد شده بود از ميان رفته بود. مصدوم پس از چندى معالجه شد و هيچ گونه فلج و يا ناتوانى بدنى در او مشاهده نگشت ، اما در عوض ، خلق و خوى او به كلى تغيير يافت . او كه قبلا مردى شريف و فعال بود، حال شخصى كذاب ، مهمل ، ولگرد و كلاه بردار شده است . مشاهدات ديگرى در موارد ديگر، تجربه فوق را تاءييد و ثابت كرد كه ناحيه قدامى مغز و يا منطقه سكوت ، مركز صفات و خصايلى است كه مابه الامتياز انسان از حيوان است .( 184)

مكارم اخلاقى و سجاياى انسانى يكى از اركان اساسى سعادت و پيروزى انسان ها در زندگى اجتماعى است . به همين جهت ، اولياى گرامى اسلام تخلق به اخلاق كريمه را براى رستگارى جوامع بشرى ، صرف نظر از شاءن مذهبى و ايمان به پاداش و كيفر الهى ، ضرورى و لازم شناخته اند.
عن اميرالمؤ منين عليه السلام انه قال : لو كنا لا نرجوا جنة و لا تخشى نارا و لا ثوابا عقابا لكان لنا ان نطلب مكارم الاخلاق فانها مما تدل على سبيل النجاح .( 185)
على عليه السلام فرموده است : اگر بر فرض ما اميدى به بهشت و ترسى از عذاب الهى نمى داشتيم و به ثواب و عقاب خداوند پابند نمى بوديم ، باز هم سزاوار بود خواهان مكارم اخلاقى باشيم ، زيرا اخلاق كريمه است كه راه رستگارى را ارائه مى كند و موجبات خوشبختى و سعادت ما را فراهم مى آورد.
خلاصه ، وجدان اخلاقى ، يكى از عطاياى الهى است كه در وجود آدمى نهفته و با سرشت بشر آميخته است . اگر بخواهيم در زندگى پيرو كشش هاى طبيعى و تمايلات فطرى خود باشيم ، بايد از فرمان وجدان اطاعت كنيم ، آزادى خويش را با معيارهاى اخلاق اندازه گيرى نماييم ، و خواهش هاى غريزى خود را با توجه به نداى وجدان اخلاقى برآورده سازيم .
عقل نيز مانند وجدان اخلاقى از سرمايه هاى اختصاصى بشر است و حيوانات از آن بى بهره هستند. عقل مشعل فروزانى است كه مسير زندگى انسان را روشن مى كند و راه را از بيراهه تميز مى دهد. عقل با محاسبه صحيح ، تمايلات نامحدود بشر را با قوانين طبيعى و نظامات اجتماعى مى سنجد و موارد ناسازگارى و تضاد آنها را تعيين مى كند. عقل آزادى بشر را اندازه مى گيرد و موارد صلاح و فساد آن را ارائه مى نمايد. خلاصه ، عقل قاضى واقع بين و مآل انديشى است كه حدود ارضاى غرايز و تمايلات را مشخص مى كند و مرزهاى روا و ناروا را تميز مى دهد و آزادى بشر را محدود مى سازد و اين خود معنى قانون است .
قال على عليه السلام : النفوس طلقه لكن ايدى العقول تمسك اعنتها عن النحوس .( 186)
على عليه السلام فرموده : نفس سركش آدمى ، رها و خودسر است ، ولى دست نيرومند عقل به شدت زمامش را مى كشد و از اعمالى كه مايه نحوست و بدبختى است بازش مى دارد.
به كار بستن دستور عقل ، بشر را با حيات انسانى زنده نگاه مى دارد و به آدمى آزادگى و عز و شرف اجتماعى مى بخشد.
برعكس ، بى اعتنايى به نداى عقل و پيروى بى قيد و شرط از هواى نفس ، ارزش انسانى را ايمال مى كند، آدمى را به راه حيوانيت سوق مى دهد و او را بنده تمنيات نفسانى اش قرار مى دهد.
قال على عليه السلام : فضل العقل على الهوى لان العقل يملكك الزمان و الهوى يستعبدك للزمان .( 187)
على عليه السلام فرمود: عقل را بر هواى نفس برترى و فضيلت ده . چه آن كه عقل ، تو را مالك و فرمانرواى زمان مى سازد و هواى نفس ، تو را بنده و برده روزگار مى كند.
عقل راهنمايى است كه به فرمان الهى در نهاد ما مستقر شده و با سرشتمان آميخته است . اطاعت از فرمان عقل ، پيروى از قانون خلقت و فطرت است ، و سرپيچى از دستور عقل ، تخلف از آيين آفرينش و نداى طبيعت است . به كار بستن مقررات عقلى مايه خوش بختى و سعادت و مخالفت با قوانين آن موجب بدبختى و ندامت است .
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : استرشدوا العقل ترشدوا و لا تعصوه فتندموا.( 188)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است : از عقل هدايت و راهنمايى بخواهيد تا به رشد و كمال خويش نايل گرديد، و از فرمانش ‍ سرپيچى ننمايد كه نادم و پشيمان خواهيد شد.
قال على عليه السلام : العقل يهدى و ينجى و الجهل يغوى و يردى .( 189)
على عليه السلام فرموده است : به كار بستن عقل ، مايه هدايت و نجات انسان هاست ، و سركوب كردن عقل ، باعث گمراهى و سقوط آدميان است .
بى اعتنايى به نداى عقل و وجدان اخلاقى ، بى اعتنايى به آيين فطرت و تخلف از نظام آفرينش است . كسانى كه از سرمايه هاى انسانى خود چشم مى پوشند و از اطاعت وجدان و خود سرباز مى زنند، ناچار بايد مانند حيوان ، بنده هواى نفس خود باشند.