كرامتها و شهادت امام زين العابدين
در كتابهاىروايى، بسيار به اين حديث قدسى برمىخوريم كهمىفرمايد:
"عَبْدى أَطِعْنى تَكُنْ مَثَلى أَقُولُ لِلْشَّىْءِ كُنْ فَيَكُون وَتَقُولُ
لِلْشَّىْءِ كُنْ فَيَكُونَ".
(101)
در قرآن نيز مثالهاى واقعى از تاريخ انبيا و صالحانى كه خداونددعاهايشان را در
امورى كه مردم در آنها به درماندگى رسيده بودند،اجابت كرده است، فراوان است. آيا
طوفان نوح و كشتىاش و آتش ابراهيمكه خداوند آن را سرد وبى گزند ساخت و عصاى موسى
كه به صورتاژدهاى آشكار مىشد و سخن گفتن عيسى در گهواره و استجابت دعاىابراهيم و
زكريا كه خداوند با وجود آنكه پير و ناتوان شده بودند. بديشانفرزندانى عطا فرمود،
كرامت خداوند نبود كه به اين بندگان مخلص عطافرموده؟ پس چرا بر برخى گران است كه
همچنان كه كرامتهاى خدا را برپيامبران مىپذيرند، كرامت حضرتش را بر ديگر اولياى وى
بپذيرند؟!آيا مگر در حديث نبوى نيامده است كه:
"عُلَماءُ اُمَّتى كَأَنْبياءِ بَنِى إِسْرائيلَ"
(102).
پس چگونه به تصريح قرآن، صدور معجزهها در روزگار بنى اسرائيلامكانپذير استامّا
صدور آن بهدستاهلبيت پيامبرصلى الله عليه وآله نا ممكن باشد؟!
آيا براستى بر خداوند دشوار است كه كرامات خود را بر دستان امامسجادعليه السلام
است كه اينك با هم برخى از ويژگيها و صفات او را از نظرگذرانديم، جارى كند؟ و براى
اين منظور چه كسى بهتر و سزاوارتر از آنكه بر خوردار از اين صفات است؟! او عبادتگر
شبها بود و روزه دارروزها، همواره از ترس خدا مىگريست و پيوسته در پيشگاه
حضرتشپيشانى بر خاك مىساييد و... و...
اينك ما از خرمن زندگى درخشان و مالامال از كرامات آنحضرت،خوشهاى چند مىچينيم تا
اين يقين در ما افزون شود كه خداوند دعاىبندگان مخلصش را كه با تمام هستى و وجود
خويش در كنارپروردگارشان آرام يافتهاند به شرف اجابت نايل مىكند. آنگاه از راه
اينيقين است كه عشق و علاقه ما به اهل بيت افزون مىگردد و مگر محبّتآنان خود
رهايى از دوزخ و وسيله نزديكى به خدا نيست؟!
1 - يكى از كرامتهاى آنحضرت اين بود كه خداوند از طريق رؤيا بهوسيله پيامبرصلى
الله عليه وآله، آنحضرت را از ماجرايى مطلع كرد. داستان از اينقرار است:
از امام صادقعليه السلام روايت شده است كه فرمود: وقتى كه عبدالملك بنمروان به
خلافت رسيد به حجاج بن يوسف نوشت:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
از عبد الملك بن مروان امير المؤمنين به حجاج بن يوسف امّا بعد، درريختن خون بنى
عبد المطلب بنگر و خون آنها را پاس دار واز اين كاردورى گزين كه خود شاهد بودم كه
چون آل ابو سفيان در اين كار ولع نشاندادند، جز اندكى بر سرير پادشاهى درنگ
نكردند. و السلام.
امام صادق فرمود: عبد الملك اين نامه را نهانى به حجاج فرستادوخبر اين نامه در همان
ساعتى كه نوشته و به سوى حجاج فرستاده بود بهعلى بن الحسين رسيد. به او گفته شد كه
عبد الملك نامهاى چنين و چنانبه حجاج نوشته است و خداوند از اين بابت او را سپاس
نهاده وفرمانروايىاش را استوار ساخته و بر مدّت آن بيفزوده است امام صادقفرمود:
آنگاه على بن الحسين نامهاى چنين نگاشت:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
به عبد الملك بن مروان امير المؤمنين از على بن الحسين. امّا بعد، همانا تودر فلان
روز و فلان ساعت از فلان ماه نامهاى چنين و چنان نگاشتهاى.ورسول خداصلى الله عليه
وآله مرا از اين نامه آگاه كرد و خداوند اين كار تو را سپاس نهادوپايههاى
فرمانروايىات را استوار نمود و بر مدّت آن افزود.
سپس نامه را پيچيد و بر آن مهر نهاد و به غلامش سپرد كه بر اشترشبنشيند و به محض
آنكه عبد الملك را ديد اين نامه را به وى تسليم كند.چون غلام به دربار عبد الملك
رسيد نامه را تسليم وى كرد. وقتىعبدالملك نامه را گشود وبه تاريخ آن نظر كرد، ديد
درست همانتاريخى است كه در آن به حجاج نامه نگاشته. بنابر اين در صداقت على
بنالحسينعليهما السلام ترديد نكرد و بسيار شادمان شد و به پاداش آنكه اين
نامهشادمانش كرده بود، به سنگينى شتر آنحضرت، براى وى درهم فرستاد"(103)
2 - يكى ديگر از كرامتهاى آنحضرت در ارتباط با ابو خالد كابلى استكه امام
باقرعليه السلام اين مطلب را نقل كرده است:
"ابو خالد كابلى روزگار درازى محمّد بن حنفيه، فرزنداميرمؤمنانعليه السلام وعموى
امام سجّاد، را خدمت مىكرد و هيچ گاه درامامت وى به خود ترديد راه نمىداد تا آنكه
روزى نزد محمّد رفت و به اوگفت: فدايت گردم مراتب دوستى و احترام و اخلاص من ثابت
شده است.پس تو را به حرمت رسول خداصلى الله عليه وآله و اميرمؤمنانعليه السلام
سوگند آيا مرا آگاهنمىكنى كه تو همان امامى هستى كه خداوند طاعتش را بر مردم
واجبكرده است؟ محمّد گفت: ابو خالد تو مرا به امورى بزرگ سوگند دادى.على بن الحسين
امام من و تو و همه مسلمانان است. ابو خالد تا اين سخن راشنيد به سوى على بن الحسين
رو كرد و از آنحضرت اجازه ورود خواست.به امام سجّاد گفته شد كه ابو خالد بر در
است. امام به او اجازه ورود داد.چون ابو خالد وارد شد، نزديك امام رفت آنحضرت گفت:
اى كنكرخوش آمدى، تو هيچ گاه به ديدار ما نمىآمدى! در باره ما به چه چيزىپى بردى؟
ابو خالد، از سخنى كه از على بن الحسين شنيده بود سجدهشكرى به جاى آورد و سپس گفت:
سپاس خدا را كه مرا از دنيا نبرد تاآنكه پيشوايم را شناختم. امام سجاد از وى پرسيد:
چگونه پيشوايت راشناختى؟ گفت: تو مرا به نامى كه مادرم بر من نهاده بود خواندى و
حالآنكه من در كار خودم كور و گمراه بودم.
عمرى دراز محمّد بن حنفيه را خدمت كردم و در باره امامت او بهخود ترديد راه
نمىدادم تا آنكه چون به او نزديك شدم به حرمت خداوندمتعال وحرمت پيامبرصلى الله
عليه وآله و حرمت امير مؤمنانعليه السلام سوگندش دادم، اوهم مرا به تو هدايت كرد و
گفت: او پيشواى من و تو و همه مخلوقاتخداست. سپس به من اجازه ورود دادى. چون نزدت
آمدم و نزديكت شدممرا به نامى كه مادرم بر من نهاده بود، مورد خطاب قرار دادى از
اينجادانستم كه تو پيشوايى هستى كه خداوند اطاعتش را بر من و تمام مسلمانانواجب
كرده است".(104)
3 - شيخ طوسى يكى ديگر از كرامتهاى امام زين العابدين را چنين نقلمىكند: على بن
الحسين به قصد گزاردن حج، عازم مكّه شد و در صحرايىميان مكّه و مدينه به مردى بر
خورد كه او هم در سفر بود. آن مرد به امامگفت: فرود آى. امام از او پرسيد چه كارى
دارى؟ مرد پاسخ داد.مىخواهم تو را بكشم و هر چه همراه دارى بر دارم. امام سجاد به
اوفرمود : من آنچه را كه همراه دارم با تو تقسيم مىكنم و تو را از خودحلال مىكنم.
دزد گفت: نه. امام فرمود: پس از آنچه همراه دارم مقدارىاندك باقى گذار تا بدان به
مكّه برسم. امّا دزد نپذيرفت. امام از او پرسيد:خدايت كجاست؟ دزد پاسخ داد:
خوابيده. ناگهان دو شير درنده نمايانشدند كه يكى سر مرد را گرفت و ديگر پايش را.
آنگاه امام سجادعليه السلامفرمود: پنداشتى كه خدايت خوابيده و از تو غافل
است؟!(105)
4 - يكى ديگر از كرامتهاى آنحضرت هنگام وفاتش آشكار شد. وى درروز 25 يا 18 ماه
محرم سال 94 ه در اثر زهرى كه امويّون به وىخورانيدند، به شهادت رسيد. در اين سال
گروهى از فقها نيز از دنيا رفتندچنان كه اين سال را سنة الفقها )سال فقها( نام
نهادند. به نظر من هيچبعيد نيست كه رژيم اموى در روزگار فرمانروايى وليد بن عبد
الملك،مخالفان خود را كه از فقهاى بزرگ بودند و كسانى همچون سعيد بنمسيب و عروة بن
زبير و سعيد بن جبير در ميان آنها جاى داشتند ، بهوسيله زهر از ميان برداشته باشد.
در كتابهاى تاريخى آمده است كه در اينسال تمام فقهاى مدينه چشم از جهان فرو
بستند.(106)
آيا به راستى عقل مىپذيرد كه تمام فقها به طور تصادفى در عرض يكسال از دنيا
بروند. حال آنكه مىدانيم و معروف است كه امام سجّادعليه السلامدر اثر زهرى كه به
دسيسه عبد الملك و در شرايطى بحرانى به وىخورانيده شده بود، دنيا را وداع گفت.
در هر حال هنگام شهادت آنحضرت، كرامتهاى عجيبى از وى بهظهور رسيد. وى در آن هنگام
از هوش رفت و يك ساعت در همان حالباقى ماند. چون پارچه را از او كنار زدند فرمود:
"خدا را سپاس كه بهشترا به ما ميراث داد كه از آن هر جا كه خواهيم مقام گيريم. پس
چهنيكوست پاداش كار گزاران".
سپس فرمود: "برايم قبرى مهيا كنيد و آن را تا سطح زمين برسانيد.آنگاه پارچه را بر
خود افكند و جان به جان آفرين تسليم كرد".(107)
پس از شهادت آنحضرت كرامتى ديگر از وى آشكار گرديد. اينكرامت را سعيد بن مسيب نقل
كرده است و ما با ذكر اين كرامت، پروندهتابناك زندگى امام زين العابدينعليه
السلام را مىبنديم.
از عبد الرزاق از معمر از زهرى از سعيد بن مسيب و نيز عبد الرزاق ازمعمر از على بن
زيد نقل كرده است كه گفت: به سعيد بن مسيب گفتم توبه من گفتى كه على بن الحسين، نفس
زكيه است و تو همتايى براى اونمىشناسى؟ سعيد پاسخ داد: همچنين است و آنچه در باره
او گفتهامچندان هم بعيد و نا آشنا نيست به خدا سوگند همانند او ديده نشده است.على
بن زيد گويد: پرسيدم همين دليل استوار، عليه خود توست پس چرابر جنازه او نماز
نگزاردى؟! سعيد پاسخ داد: قاريان، تا على بنالحسينعليهما السلام به سوى مكّه
نمىرفت، بدان شهر روانه نمىشدند. پس او بهطرف مكّه رهسپار شد و ما نيز با او
بيرون شديم. هزار نفر در ركابآنحضرت بودند. پس چون به "سقيا" رسيديم، فرود آمد
ونماز گزاردوسجده شكرى به جاى آورد...
در روايت زهرى از سعيد بن مسيب نقل شده است كه سعيد گفت:مردم از مكّه بيرون
نمىشدند تا آنكه على بن الحسين، سيد العابدينعليه السلام،بيرون آيد. پس آنحضرت
از مكّه خارج شد من نيز با وى بودم. او در يكىاز منازل بين راه فرود آمد و دو ركعت
نماز گزارد و در سجودش تسبيحگفت. پس هيچ درخت وكلوخى نماند جز آنكه همراه با حضرتش
خداىرا تسبيح مىكردند. ما از تعجب، فرياد سر داديم. آنحضرت سر خود رابالا آورد و
پرسيد: اى سعيد آيا فرياد سر مىدهى؟! گفتم: بلى اى فرزندرسول خدا. آنگاه آنحضرت
فرمود:
اين تسبيح اعظم است. پدرم از جدّم و او از رسول خداصلى الله عليه وآله برايمروايت
كرد كه فرمود: با اين تسبيح، هيچ گناهى بر جاى نمىماند. گفتم:اين تسبيح را به ما
نيز بياموز.
در روايت على بن زيد از سعيد بن مسيب آمده است كه آنحضرت درسجودش تسبيح گفت. پس
هيچ درخت و كلوخى در گردا گرد آنحضرتنبود مگر آنكه به همان تسبيح امام سجّادعليه
السلام مترنّم بودند. من و اصحابماز ديدن اين صحنه به شگفت افتاده بانگ سر داديم.
سپس امام فرمود:"اى سعيد! زمانى كه خداوند متعال جبرئيل را آفريد، اين تسبيح را
بدوالهام فرمود. پس آسمانها وهر كه در آنها بود با اين تسبيح اعظم وى راتسبيح گفتند
و اين اسم اكبر خداى عزّوجل است. اى سعيد! پدرم حسين ازپدرش از رسول خداصلى الله
عليه وآله از جبرئيل از خداوند جلّ جلاله نقل كرده استكه فرمود: هيچ بندهاى از
بندگانم به من ايمان نياورد و تو را تصديق نكردو در مسجدت دو ركعت نماز ، به دور از
چشم مردم نگزارد جز آنكهتمام گناهان گذشته وآينده او را بيامرزيدم".
از اين روست كه من نمونهاى بهتر از على بن الحسين نديدم. چه، اواين حديث را برايم
باز گفت هنگامى كه او از دنيا رفت، نيكوكار و بدكاربر جنازهاش حاضر شدند و
خوشكردار و تباهكار او را ستودند. همهجنازه او را تشييع كردند تا آنكه بر زمين
گذارده شد.
من گفتم: اگر روزى از روزگار بايد دو ركعت نماز واقعى بخوانم،همين امروز است. جز يك
مرد و يك زن كس ديگرى باقى نمانده بود.سپس آن دو به سوى جنازه رفتند و من شتابان
نماز گزاردم. پس صداىتكبيرى از آسمان آمد وتكبيرى از زمين پاسخش گفت. باز تكبيرى
ازآسمان آمد و تكبيرى از زمين جوابش داد من فريادى كشيدم و به صورتبر زمين افتادم.
آن كه در آسمان بود، هفت تكبير بگفت و آن كه در زمينبود نيز هفت تكبير سر داد و بر
على بن الحسين درود فرستاد. مردم بهمسجد آمدند، امّا من نتوانستم دو ركعت نماز به
جاى آورم و بر جنازهعلى بن الحسين نماز بگزارم.
گفتم: اى سعيد اگر من جاى تو مىبودم جز نماز بر على بن الحسينچيزى ديگر انتخاب
نمىكردم. اين همان زيان آشكار است. سعيد گريستو سپس گفت: من تنها قصد خير داشتم،
اى كاش بر او نماز مىگزاردم!چرا كه ديگر همانند او ديده نمىشود.(108)