توحيد مفضل (شگفتيهاي آفرينش)

مفضل بن عمر
ترجمه : نجفعلي ميرزايي

- ۶ -


آفرينش ميمون و تفاوت آن با انسان
در آفرينش ميمون و همگونى بسيارى از اعضاى آن چون : سر، صورت ، شانه ، سينه و اعضاى درونى با اعضاى آدمى انديشه كن . و اينكه از هوش ‍ و كياست بهرمند است و با اين هوش و ذكاوت به اشارات و فرمانهاى پرورنده و مربى اش پى مى برد و اكثر افعال انسان را تقليد مى كند. اين حيوان در آفرينش و ويژگيها بسيار شبيه انسان است تا انسان از آن درس ‍ عبرت بگيرد و دريابد كه با اين همه همگونى او نيز از طينت و طبيعت حيوانى آفريده شده و اگر ويژگى و برترى ذهن ، انديشه ، عقل ، نطق و شعور نبود او نيز يك حيوان بيش نبود. وانگهى در جسم ميمون تفاوتهايى هست كه در انسان نيست ؛ پوزه ، دم دراز و مويى كه تن ميمون را يكسره پوشانيده است . البته اگر به ميمون نيز ذهن و عقل و نطقى (همانند اين ويژگيهاى انسان ) داده مى شد اين تفاوتهاى جزئى مانع پيوستن ميمون به سلك انسان نمى شد. در نتيجه جدا كننده اصلى ميمون از انسان همان ناقص بودن انديشه ، ذهن و نطق است .
راز پوشش جسم حيوانات و ناهمگونى پاهاى آنها
اى مفضل ! بنگر كه خداى جل و علا از سر لطف و مهرش به حيوانات چگونه جسم آنها را اينگونه با مو، كرك و پشم پوشانيده تا از سرما و بسيارى از آفات و نارساييها در امان باشند. نيز براى آنها سمهاى شكافته آفريد تا از ناهموارى زمين آزار نبيند (و نيازى به كفش نداشته باشد) زيرا اين حيوانات براى ريسيدن و بافتن (لباس و پاپوش و...) دست و انگشت مناسب ندارند در نتيجه در آفرينش آنها اين نيازها در نظر بوده و آفريده شده و هيچ نيازى به تجديد و تبديل آنها نيست و تا زنده اند اين نيازها برآورده است .
اما انسان ، چاره انديشى و دستى مناسب كار دارد. او مى ريسد و مى بافد و براى خود پوشاك تهيه مى كند و به تناسب وضعش آن را دگرگون و تعويض مى نمايد. از چند جهت اين كار به سود اوست :
(1) با اشتغال به كار ساخت پوشاك از فساد و بيهودگى به دور مى ماند و بى نيازى ، او را در كار عبث نمى افكند.
(2) متناسب با وضعش از درآوردن و گاه از بر تن كردن آنها لذت مى برد.
(3) با حسن انتخاب خود از پوشيدن لباسهاى زيبا و با شكوه و نيز تغيير و تبديل آنها متلذذ مى شود.
(4) با بهره گيرى از اين صنعت به ساخت انواع جوراب ، پاپوش و كفش ‍ مى پردازد و بدين وسيله پاهايش را حفظ مى كند.
(5) اين كار لوازم اشتغال بسيارى از مردم را فراهم مى آورد و شمارى از مردم با كار كردن در اين بخش صنعتى مى توانند معاش و روزى خود و خانواده خود را به دست آورند.
پس مو، كرك و پشم در حكم پوشاك حيوانات و سمهاى گوناگون در حكم كفش آنهاست .
حيوانات در وقت احساس مرگ خود را پنهان مى كنند
اى مفضل ! در ويژگى شگفتى كه در آفرينش چهار پايان نهاده شده بينديش . آنها وقتى كه مردند مانند انسانها كه يكديگر را در خاك مى نهند خود را مخفى مى كنند. و اگر چنين نبود اين همه مردار حيوانات وحشى ، درندگان و جز آن كجاست كه پيدا نيست ؟ اين حيوانات كه اندك نيستند تا پيدا نباشند. حتى اگر كسى بگويد شماره آنها بيش از مردم است سخنى راست گفته است .
در كوه و صحرا به دسته هاى انبوه آهوان ، گاوهاى وحشى ، گورخران گوزنها و بزهاى كوهى و همچنين به درندگانى چون شيرها، پلنگها، گرگها، كفتارها و... و به حشرات و جنبندگان روى زمين و به دسته هاى پرندگانى چون كلاغها، سنگخواره ها، غازها، كبوتران و پرندگان درنده و گوشتخوار بنگر. اين همه حيوان گوناگون وقتى كه مى ميرند جز شمار اندكى كه صيادى شكار كند و يا درنده اى بدرد هيچ كدام پيدا نيستند.
اين حيوانات وقتى كه احساس كردند كه زمان مرگشان فرا رسيده در جاى پست و گودى مخفى مى شوند و در همان جا مى ميرند. اگر چنين نبود تمام دشت (و كوه و دريا) از بوى گنديده و فساد آنها فاسد مى شد و بيماريهاى كشنده اى چون وبا در همه جا منتشر مى گشت .
بنگر كه چگونه اين خصلت آدمى كه آن را در آغاز آفرينش انسان ، از به خاكسپارى كلاغى توسط كلاغ ديگر فرا گرفت در سرشت حيوانات نهاده شده است تا آدمى از آلودگى و بيماريهاى گوناگون جان سالم به در برد؟
راز هوش حيواناتى چون بز كوهى ، روباه و دلفين
اى مفضل ! در هوش حيوانات انديشه كن و بنگر كه خداوند جل و علا چگونه از سر لطف و رحمت و براى آنكه حيوانات بى عقل و انديشه از نعمتى محروم نگردند در سرشت آنها هوش و كياست نهاد؟
نوعى بز نر كوهى از مارها تغذيه مى كند بر اثر آن ، تشنگى سختى مى يابد. از هراس آنكه مبادا سم در جانش منتشر شود و او را هلاك گرداند، بر كرانه آب مى ايستد، بسيار ناله مى زند و صدا مى كند ولى ذره اى از آن نمى نوشد؛ زيرا اگر بنوشد بزودى هلاك مى گردد.
بنگر كه سرشت اين حيوان چگونه آفريده شده كه از هراس زيان نوشيدن آب ، آن تشنگى شديد را بر خود هموار مى سازد؟ براستى كه حتى انسان انديشمند و عاقل نيز غالبا در چنين زمانى تحمل و خويشتن دارى نمى تواند.
((روباه )) نيز هنگامى كه گرسنگى شديد بر او غالب مى آيد، به پشت مى خوابد. شكمش را باد مى كند تا پرنده اى مرده اش بپندارد. وقتى كه بر آن نشست روباه بر آن مى جهد، به چنگش مى آورد و آن را مى خورد. جز آن كسى كه اينگونه و از راه اين حيله متكفل روزى روباه شده چه كسى روباه بى عقل و انديشه را بر اين نيرنگ يارى داده است ؟
همچنين از آنجا كه روباه از آن صولت و قدرت و توان حمله ورى ديگر درندگان برخوردار نيست به او هوش و ذكاوت داده شده تا از راه نيرنگ و فريب زندگى كند.
((دلفين )) هم كه پرنده شكار مى كند، هنگامى كه در ميان آب است ، نيرنگ او براى شكار اينگونه است : يك ماهى را مى گيرد، مى كشد و آن را بر روى آب مى نهد تا بر آب بماند. آنگاه در زير آن مخفى مى شود. آب را حركت مى دهد تا از بيرون آب پيدا نباشد وقتى كه پرنده بر ماهى نشست حمله مى برد و آن را فرا چنگ مى آورد.
افعى و ابر
مفضل مى گويد: عرض كردم : آقا! از ماجراى افعى و ابر بگوييد. امام (ع ) فرمود: ابر (از جانب خداى جل و علا) گويى كه وكيل است تا هر جا كه افعى را بيابد بربايد به گونه اى كه آهن ربا آهن را مى ربايد. از اين رو آنگاه كه فصل باران و ابر است اين حيوان از هراس ابر، سر از خاك بيرون نمى آورد. تنها هنگامى سر بيرون مى آورد كه هوا بسيار گرم باشد و ابرى در آسمان نباشد.
عرض كردم : چرا بايد ابر در كمين افعى باشد و اگر آن را ديد بربايدش ؟ فرمود: تا مردم را از شر آن خلاصى دهد.
مورچه ، شير مگس ، عنكبوت و سرشت آنها
مفضل مى گويد: عرض كردم : آقاى من ! درباره زندگى چهارپايان نكاتى فرموديد كه هر كه اهل و سزاوار است درس عبرت مى گيرد، حال درباره مورچه ريز و درشت و پرنده بفرماييد. حضرت (ع ) فرمود: در صورت كوچك مورچه بنگر آيا در آنچه كه به مصلحت اوست و به آن نيازمند است كمبودى مشاهده مى كنى ؟ جز حكمت آفرينشگر در ريز و درشت آفرينش ، اين حكمت و تقدير حساب شده در آفرينش اين حيوان ريز از كجا سرچشمه مى گيرد؟
در زندگى ((مور)) و همكارى انبوه آنها در گردآورى روزى و آماده كردن آن نيك بنگر. بنگر هنگامى كه دسته اى از آنها دانه ها را به محل مرتفعى مى برند و ذخيره مى سازند انسان به ياد تلاش مردم در انتقال غذا به خانه مى افتد. بلكه مور در اين كار بيش از انسان كمر همت مى بندد و جد و تلاش دارد. نمى بينى همانند انسانها نيز در حمل و انتقال دانه و غذا به لانه ، يكديگر را يارى مى دهند؟ آنها دانه را به دو نيم مى كنند تا دانه در لانه سبز نشود و كارشان را خراب نكند. اگر آبى به دانه ها رسيد، آنها را بيرون مى آورند و خشك مى گردانند. نيز موران جز در جاهاى بالا و بلند مسكن و لانه نمى گزينند تا مبادا آب در آن ريزد و غرقشان سازد.
اينها همه نه از سر انديشه و عقل و شعور كه از غريزه و سرشتى است كه خداى جل و علا به خاطر مصلحت در آنها نهفته است .
به ((ليث )) كه مردم آن را ((شير مگس )) مى گويند بنگر كه چگونه در كسب روزى و معاش ، نيروى فريبندگى مدارا به او داده شده است ؟
وقتى كه ((شير مگس )) حس مى كند كه در نزديكى او مگس است ، آن را مهلت مى دهد و قدرى خود را بى حركت نگاه مى دارد. مگس مطمئن مى شود كه مرده است و در نتيجه از آن غفلت مى كند. ناگاه با حركتى دقيق ، حساب شده و سريع آن را مى گيرد. آنگاه با تمام وجود آن را در بر مى گيرد كه مبادا از چنگش آزاد شود. همچنان در اين حالت نگاهش ‍ مى دارد تا وقتى كه حس مى كند سست و بى جان شده در اين وقت آن را مى درد و مى خورد و بدين وسيله زنده مى ماند.
((عنكبوت )) نيز آن تار را مى تند و از آن به عنوان دام مگسها استفاده مى كند. در اين زمان خود را در ميان تارها پوشيده مى نمايد. آنگاه كه مگس در تارش گرفتار آمد، ساعت به ساعت آن را نيش مى زند و از آن تغذيه مى كند و بدين وسيله زنده مى ماند.
آن حيوان نمايانگر شكار سگان و شيران است و اين حيوان نمونه كوچكى از شكار با دام و تور است .
به اين جنبنده ضعيف و كوچك بنگر كه چگونه در سرشت آن چيزى آفريده شده كه آدمى ، تنها با حيله و به كارگيرى ابزار و آلات مى تواند آن را انجام دهد. اگر در چيزى كوچك ؛ مانند: مورچه و مور و.. عبرت و درس آموزنده اى هست آن را به خاطر كوچك بودن آن ها حقير مدار؛ زيرا گاه يك معنى و مفهوم بسيار نفيس و گرانقدرى با يك چيز كوچك و ناچيز سنجيده مى شود و اين كار به هيچ روى از قدر و ارزش آن معنى ارزشمند نمى كاهد. چنانكه اگر دينار طلا را با وزنه آهنى وزن كنند هيچ گاه از قيمت آن طلا كاسته نمى شود.
حكمتهاى نهفته در آفرينش پرنده
اى مفضل ! در جسم و آفرينش پرنده بنگر. آنگاه كه تقدير و حكمت بر آن تعلق گرفت كه پرنده در آسمان باشد، تنش سبك و نيكو آفريده شد و به جاى چهار دست و پا تنها دو پا و به جاى پنج انگشت چهار انگشت و به جاى دو مخرج بول و فضولات يك مخرج به آن داده شد.
چنانكه قسمت پيشين كشتى تيز و باريك است و آب را مى شكافد و پيش ‍ مى رود، سينه و جلوى پرنده نيز به گونه اى شبيه كشتى است تا هوا را بشكافد و چنانكه خواهد به پرواز در آيد. همچنين در بالها و دمش پرهاى بلندى نهاده شده تا براحتى او را براى پرواز بلند كند. تمام بدنش پوشيده از پر است تا هوا در آنها نفوذ كند و براحتى در ارتفاع بالا بماند و پرواز كند.
از آنجا كه حكمت ، چنين تعلق گرفت كه غذاى پرندگان از دانه و گوشت باشد و بايد آنها را بدون جويدن فرو برد، همانند لب و دندان آدمى براى آنها آفريده نشد بلكه منقارى تيز و سخت به آنها داده شد تا غذا را با آن برگيرند و بخورند و از چيدن و شكستن دانه هاى سخت (از زمين ناهموار) پاره نشود و از پاره كردن گوشت نشكند.
از آنجا كه پرنده دندان ندارد و دانه را سالم و گوشت را سخت و ناپخته فرو مى برد در درون آن حرارتى نهاده شده كه دانه را چنان خرد و آسياب مى كند كه از جويدن مستغنى مى گردد. به خاطر نبودن اين نيرو در انسان (اگر اين دانه ها را آدمى ناجويده فرو برد) به همان شكل سالم دفع مى گردد ولى همين دانه هاى سالم در درون پرنده چنان خرد مى گردد كه اثرى از آن نمى ماند.
نيز تقدير چنان شد كه پرندگان تخم گذارند و بچه نزايند تا در وقت پرواز سنگين نباشند. اگر فرزند در شكم آنها بماند تا قوى شود (چنانكه در پستانداران چنين است )، سنگينى آن ، آنها را از برخاستن و پرواز نگاه مى دارد. پس همه چيز پرندگان چنان آفريده شده كه با ويژگيهاى آنها متناسب و هماهنگ باشد.
آنگاه پرنده اى كه غالبا در پرواز و گشت است ، گاه هفته اى ، برخى دو هفته و برخى ديگر سه هفته بر تخم خود مى خوابند تا آن را بپرورانند و جوجه از تخم بيرون آيد. چون جوجه بيرون آمد باد در دل جوجه مى دمد تا چينه دانش گشاده گردد و بتواند غذا را جاى دهد. آنگاه او را غذايى مناسب و سازگار مى دهد و بزرگ مى كند.
چه كسى تدبير چنان نموده كه او غذا و دانه برچيند و در چينه دان ريزد و آنگاه براى جوجه اش دانه ها را برآورد؟ چرا اينگونه خود را در رنج و سختى مى افكند و حال آنكه عقل و انديشه ندارد و از جوجه اش انتظارى كه آدميان از فرزند دارند؛ مانند: فخر، عزت ، يارى و ماندگارى نام ندارد؟
خداوند جل و علا از سر لطف و كرامت ، چنان تدبير نموده كه او بدون انديشه در اين امور، از سر غريزه خدادادى جوجه اش را دوست دارد و غذايش دهد تا نسل آنها پايدار ماند.
بنگر كه مرغ چگونه شور تخمگذارى و پرورش جوجه در سر دارد حال آنكه جاى و لانه مناسبى براى گرد آوردن تخمها در آن ندارد؟ مرغ در اين زمان برانگيخته مى شود. تخم مى گذارد و گرسنه مى ماند و چيزى نمى خورد تا تخمهايش گرد آيند و آنها را بپروراند و جوجه گرداند. راستى آيا اين جز براى ماندگارى نسل است ؟ و با اينكه مرغ درك و انديشه ندارد چرا براى بقاى نسل اينگونه مى كوشد؟ آيا جز براى اين است كه آفرينشگر حكيم اين نيرو را در سرشت و غريزه او نهاده است ؟
آفرينش تخم پرندگان و تدابير نهفته در آن
از آفرينش تخم پرنده درس عبرت گير. در آن ، ماده زرد رنگ و آب رقيق و سفيد نهاده شده . بخشى براى آنكه جوجه به هم رسد و بخش ديگر براى تغذيه آن است تا آنگاه كه تخم را بشكافند و بيرون آيد. در تدابير نهفته در اين امور بنگر. از آنجا كه رشد جوجه در درون آن جداره ها و لايه هاى سخت است و هيچ چيز به درون آن راه ندارد، در درون آن ، آنقدر غذا تعبيه شده كه جوجه را تا هنگام بيرون آمدن بس باشد. جوجه به يك زندانى مى ماند كه در درون زندانى محبوس است و پيرامون زندان را دژهاى سخت فرا گرفته . هيچ راهى براى رسيدن غذا به او وجود ندارد در نتيجه غذا و روزى لازم براى مدت حبس را در كنارش مى نهند.
چينه دان پرنده
اى مفضل ! در آفرينش چينه دان و تدابير نهفته در آن بينديش . راه غذا از چينه دان تا به سنگدان باريك است و غذا تنها بسيار آرام و اندك اندك وارد آن مى شود و اگر پرنده تا رسيدن دانه نخست دانه دوم را برنچيند، كار او بدرازا مى كشد و غذايى كافى به او نمى رسد.
(در نتيجه او منتظر رسيدن دانه اول به سنگدان نمى شود بلكه تند تند دانه مى چيند و روانه چينه دان مى كند.)
مرغ از شدت توجه و هراس ، دانه ها را از زمين مى ربايد. پس چينه دان پرنده مانند توبره اى در پيش او آويخته شده تا هر چه را كه مى يابد بسرعت برگيرد و وارد چينه دان كند ولى آرام آرام از چينه دان روانه سنگدان گرداند.
در چينه دان ، ويژگى ديگرى نيز هست و آن اينكه برخى از پرندگان از درون خود غذا به دهان جوجه مى ريزند در اين صورت برگرداندن غذا از چينه دان نزديكتر و راحت تر است .
راز ناهمگونى رنگ پرندگان
مفضل مى گويد: برخى از منكران پنداشته اند كه ناهمگونى رنگ و شكل پرندگان از درآميختگى خود به خود و ناهماهنگ و بى حساب و كتاب اخلاط سرچشمه مى گيرد. امام (ع ) فرمود:
اى مفضل ! اين رنگ آميزيهاى گوناگون و دقيق و هماهنگ كه در طاووسها و كبكها مى بينى و گويا با قلم نقاشى بى مانند بر آنها نقش بسته چگونه مى شود از اهمال و بى تدبيرى ناشى شود و خود به خود و بى هدف پديد آيد؟ و چرا اين ناهماهنگى و آميختگى بى هدف و تصادفى اخلاط، شكل و صورت واحدى را پديد آورده است ؟
بى ترديد اگر (اين نقشها و رنگها) از اهمال و خود به خود پديد مى آمد و آينه بايست اينگونه نظم و هماهنگى و يكدستى در كار نبود و همه چيز ناهماهنگ و درهم ريخته بود.
چگونگى پر پرندگان
در چگونگى پر پرندگان تاءمل و انديشه نما. مى بينى كه (اين پرها) مانند لباس ، از رشته هاى بسيار باريك و نازكى بافته شده و مانند پيوستگى نخها و تارهاى مو همه به هم پيوسته و بسته اند و وقتى كه آنها را مى كشى ، از هم نمى گسلند، بلكه اندى باز مى گردند تا در ميانشان باد باشد و پرنده براحتى پرواز كند و در هوا سنگين نشود. در ميان پر، ستونى سخت و ميله اى شكل نهاده شده تا با سختى خود اجزاى پر را نگاه دارد. ولى باز با اين سختى و استحكام ، توخالى است تا سنگينى آن پرنده را از پرواز باز ندارد.
راز درازپايى برخى از پرندگان
اى مفضل ! پرنده درازپا را ديده اى و به راز اين ويژگى پى برده اى ؟ اين پرنده را غالبا در آبگيرها مى بينى . داراى دو ساق بلند است . گويا ديدبانى است كه از بالاى برجك ديدبانى درون آب را مى نگرد و آن را زير نظر دارد. هرگاه كه روزى خود را ديد، آرام آرام گام بر مى دارد تا آن را به دست آورد.
اگر اين پرنده پا كوتاه بود، هنگامى كه به جانب صيد حركت مى كرد تا آن را بگيرد، شكمش با آب تماس مى گرفت و آب حركت مى كرد و شكار از هراس پا به فرار مى گذاشت . پس اين دو پا برايش آفريده شده تا خواسته اش را دريابد، غذايش حاصل شود و زنده بماند.
در تدابير هماهنگ در آفرينش پرنده بنگر. پرنده اى كه دو ساق بلند دارد، گردنى دراز نيز دارد تا بتواند غذايش را از زمين بردارد. اگر پرنده پاهايى دراز داشت ولى گردنش كوتاه بود، قادر نبود كه چيزى از زمين بردارد.
گاه درازى منقارش ، گردن او را در رسيدن به هدف يارى مى كند تا كار بر او آسان گردد.
نمى نگرى كه در آفرينش هر چه را كه مى بينى در نهايت استوارى و صواب است و تمام وجودش حكيمانه و با تدبير و تقدير است ؟
گنجشكان در پى يافتن غذا
به گنجشكان بنگر كه چگونه در روز در پى غذا هستند. اگر چه غذايشان آماده نيست ولى با حركت و تلاش مداوم به آن دست مى يابند و آن را از دست نمى دهند. آفريدگان همه اينگونه اند. منزه است خدايى كه روزى را اينگونه در ميانشان پراكنده است .
نه چنان كرد كه دست يافتن بر روزى سخت و ناممكن باشد؛ زيرا آفريدگان را نيازمند به آن آفريده و نه چنان كرد كه بى هيچ رنجى به دست آيد؛ زيرا صلاح و سود آفريدگان در اين است . اگر نياز و روزى آنها يكسره مهيا و آماده بود حيوانات آنقدر مى خوردند كه هلاك شوند و انسانها به خاطر بيكارى و بطالت در سرمستى و گناه و ارتكاب فواحش ‍ سقوط مى كردند.
معاش جغد و شب پره
آيا مى دانى كه غذاى شب پره ها چگونه تاءمين مى شود؟
عرض كردم : نه مولاى من !
امام (ع ) فرمود: روزى آنها از انواع پشه ها، شاپركها، ملخها و زنبورهايى است كه در هوا پراكنده اند؛ زيرا اين حشرات و موجودات در همه جاى آسمان وجود دارند. براى درك اين حقيقت مى توانى شبانگاهان ، چراغى را در بالاى بام و يا درون حياط بگذارى و ببينى كه چقدر از اين حشرات به گرد آن جمع مى شوند. اگر اين پرندگان در پيرامون چراغ نباشند از كجا مى آيند؟ اگر كسى بگويد از دشت و صحرا مى آيند بايد گفت : مى شود اين راه دور را در ساعتى يا لحظه اى بپيمايند؟ وانگهى از آن منطقه دور چگونه چراغى را در درون خانه اى مى بينند و سوى آن مى شتابند؟ پس ‍ اين نشان آن است كه حشرات در همه جاى آسمان پراكنده اند. اين پرندگان شب پره نيز هنگامى كه در هوا پرواز مى كنند از آنها تغذيه مى نمايند.
حال بنگر كه چگونه روزى اين پرندگان كه تنها در شب پرواز مى كنند از اين حشرات پراكنده در هوا فراهم مى آيد؟ نيز به (يك راز از اسرار) آفرينش اين حشرات پى ببر. حشراتى كه چه بسا كسانى بپندارند كه زايدند و سودى در آنها نهفته نيست .
آفرينش شب پره (خفاش )
آفرينش خفاش كه چيزى ميان آفرينش پرندگان و چهارپايان است بسيار شگفت و حيرت آور است . البته آفرينش آن به چهارپايان نزديكتر است ؛ زيرا دو گوش بلند، دندان و كرك دارد، بچه مى زايد، بچه شير مى دهد و بول مى كند و هنگامى كه راه مى رود بر چهار دست و پا راه مى رود كه همه اينها با ويژگيهاى پرندگان ناسازگار است .
خفاش از شمار پرندگانى است كه در شب پرواز مى كنند و از حشرات پراكنده در هوا تغذيه مى كنند. برخى پنداشته اند، خفاش غذايى ندارد و از نسيم تغذيه مى كند. اين از دو روى ناصواب است :
1 بيرون شدن آلودگى و بول از آن كه جز با تغذيه توجيه پذير نيست .
2 دندان دارد. اگر خفاش چيزى نمى خورد داشتن دندان به چه معنى است ؛ حال آنكه مى دانيم در آفرينش ، هيچ چيز بى حكمت نيست .
اين پرنده براى انسان سودمند است حتى فضله اش را (در كار ساختن دارو و...) به كار مى گيرند و از همه چيز مهمتر، آفرينش شگفت (و محير العقول ) آن است كه بر قدرت آفرينشگر جل و علا دلالت دارد و اينكه به خاطر هر مصلحتى كه داند و خواهد در آنچه كه اراده كند تصرف نمايد.
حيله ابن تمره در استفاده از خار خسك
و اما درباره پرنده كوچكى كه به آن ((ابن تمره )) مى گويند: روزى در لابه لاى شاخه هاى درختى لانه كرد. ناگاه ديد مارى عظيم بر لانه اش ‍ مشرف گشته و دهان را گشوده است . پرنده سخت در تشويش و اضطراب افتاد و در پى چاره مى گشت كه ناگاه گياه ((خار خسك )) را مشاهده كرد و آن را يافت . آن را برداشت و در دهان مار افكند. مار نيز آنقدر به خود پيچيد كه جان داد.
راستى اگر تو را از اين خبر آگاه نمى كردم به ذهن تو و ديگران خطور مى كرد كه ((خار خسك )) چنين سود و مصلحتى داشته باشد يا از پرنده اى كوچك يا بزرگ چنين حيله و چاره اى برآيد؟ از اين و بسيارى از اشياى ديگر درس عبرت بگير و بدان كه منافع و فوايد بى شمارى دارند ولى بايد حادثه اى رخ دهد يا خبرى از آنها ذكر گردد تا (اين سودها) دانسته شود.
زنبور عسل ، از ساخت خانه تا ساخت عسل
به زنبور عسل و همكارى گروهى آنها در ساختن عسل بنگر و ببين كه چگونه با ذكاوت و مهارت و دقت تمام ، اين خانه هاى شش ضلعى را مى سازند.
اگر در اين كار بدرستى انديشه كنى هر آينه آن را شگفت ، ظريف و لطيف مى يابى . آنگاه كه به عمل و نتيجه آن نگاه مى كنى آن را در ميان مردم ، عظيم ، شريف و نيكو مى بينى ، ولى وقتى كه به فاعل اين فعل مى نگرى آن را حتى جاهل و نادان به خود مى يابى چه رسد به ديگران . اين امر بخوبى دليل پر واضحى است كه صواب و حكمت (و اتقان و استوارى ) اين كار نه براى زنبور عسل (نادان و بى انديشه ) بلكه از آن كسى است كه سرشت و فطرت آن را چنين آفريده و براى سود رسانى به مردم آن را بر اين كار ((مجبول )) نموده است .
ملخ ، حيوانى ضعيف و در عين حال قوى !
به ملخ بنگر، براستى چقدر ضعيف و قوى است ! هنگامى كه به آفرينش آن بنگرى گويى ناتوانترين حيوان است ، ولى اگر لشگرهايى از آن به جانب سرزمينى در حركت افتند، هيچ كس نتواند كه آن جا را از دست آنها برهاند. نمى بينى كه اگر پادشاهى از پادشاهان زمين تمام لشگر سواره و پياده نظام خود را بسيج گرداند تا سرزمين خود را از ملخها رهايى دهد، نتواند؟ آيا اين نشانه هاى قدرت خداى جل و علا نيست كه ضعيفترين آفريده اش را به جانب قويترين آفريده گسيل دارد و آفريده قوى نتواند در برابرش تاب آورد؟
سيل ملخ
به ملخها بنگر كه چگونه چون سيلى خروشان بر زمينى جارى مى گردند و كوه و صحرا و شهر و روستا را مى پوشانند. اين پوشش چنان است كه مانع تابش نور عظيم و تابناك خورشيد مى گردد. اگر دستى عادى (جز دست قدرتمند بارى جل و علا) مى خواست اين لشكر عظيم را سامان دهد و گرد آورد چند سال به طول مى كشيد؟ اين نمونه را در اثبات قدرت بى مانند خداى كه كس را ياراى آن نرسد به كار گير و بدان استدلال نما.