و اگر شك دارى و در منفعت
اين آب هاى بسيار كه در درياها بر روى يكديگر نشسته و گمان كنى كه
چندان منفعتى ندارد، پس بدان كه مقر و ماءوا و محل تعيش اصناف ماهيان و
حيوانات درياست و معدن مرواريد و مرجان و ياقوت و عنبر است . و بسيارى
از ادويه و جواهر از دريا بيرون مى آورند و در سواحل بحار عود بخور و
انواع گياه هاى خوشبو عقاقير و ادويه به عمل مى آيد.
و ايضا دريا محملى است براى تجارات كه از بلاد بعيده مى آورند مثل آنچه
از چين به عراق و از بصره به كوفه و از بلاد هند به به بلاد ديگر مى
برند، و اگر اين تجارات را محملى به غير از چهارپايان نبود، هر آينه
بسيارى از حبوب و امتعه و عقاقير و ادويه و غير آنها در بلاد خود مى
ماند و فاسد مى شد و كسى از آنها منتقع نمى شد زيرا كه اجرت حملش از
ثمنش زياد مى شد، و هيچ كس متعرض حملش نمى شد و در اين دو مفسده مى بود
يكى ناياب بودن بسيارى از اشياء در اكثر بلاد با شدت احتياج مردم به
آنها و ديگرى منقطع شدن معيشت تجارى كه اين امتعه را نقل مى كنند و به
ارباح آنها تعيش مى نمايند.
حكمت وسعت هوا
و اما وسعت هوا پس حكمتش آن است كه اگر اين گشادگى را نمى داشت
هر آينه نفس مردم مى گرفت از كثرت ادخنه و ابخره كه در هوا جمع مى شد و
هر آينه گنجايش آن نداشت كه ابر و ميغ و ساير كاينات جو از آن به عمل
آيد. و قبل از اين اشاره به منافع اينها شد. و آتش نيز چنين است كه اگر
در هوا پهن مى بود مانند نسيم و آب هر آينه عالم را مى سوخت و چون
پيوسته مردم را به آن احتياج هست و اكثر مصالح ايشان موقوف است به آن
پس گويا مخزون گردانيده او را در سنگ و آهن و چوب به اعتبار آن كه
استعداد وجود آن را در آنها قرار داده كه هر وقت هر خواهد تحصيل كنند و
به فتيله و روغن و هيزم آن را نگه دارند مادام كه محتاج به ابقاى آن
باشند پس اگر هميشه مى بايست آتش را به فتيله و روغن و يا به هيزم و
پوش نگاهدارند، كار بر مردم دشوار مى شد، و اگر مانند آب و هوا منتشر
مى بود عالم را مى سوخت ، پس به نحوى تقدير آن فرموده كه به منافع آن
منتفع گردند و از مفاسد آن محترز باشند و باز تحصيل آتش را مخصوص انسان
گردانيده بارى شدت احتياجى كه به آن دارد در معاش خود.
و اما بهايم و ساير حيوانات ، پس ايشان را به آتش تمتعى نيست و در
مصالح خود به كار نمى فرمايند و چون حق تعالى چنين مقدر كرده است لهذا
براى آدمى كف ها و انگشتان براى تحصيل آتش و استعمال آن عطا كرده است و
به ساير حيوانات اينها را نداده و ليكن اعانت كرده است ايشان را به صبر
بر مشقت ها و سرماها تا به ايشان نرسد از نيافتن آتش آنچه به آدميان مى
رسد.
و تو را خبر دهم از منافع آتش به امر صغيرى كه منفعتش عظيم است و آن
چراغى است كه مردم مى افروزند و شب ها در حوائج خود به كار مى برند،
اگر اين نبود مردم در شب ها از باب مردگان قبرها بودند و در شب تار نمى
توانستند كتابت و خياطى و نساجى كردن و چگونه مى شد حال كسى كه او را
دردى عارض شود در وقتى از اوقات شب و محتاج شود به ضمادى ، يا سفوفى ،
يا دوائى ديگر كه به آن استشفا نمايند. و منافع آتش در پختن طعامها و
گرم كردن بدن ها و خشكانيدن جام ها و تحليل اشياء زياده از آن است كه
احصاى آن توان نمود و از آن ظاهرتر است كه محتاج به بيان باشد بلكه از
آتش روشن تر است
منفعت ابر و صافى هوا
تفكر كن اى مفضل در منفعت ابر و صافى هوا كه گاه چنين و گاه
چنان است و هر دو ضرور است براى مصلحت انسان ، و اگر يكى از اينها دايم
مى بود امور معاش آنها مختل مى شد زيرا كه اگر هميشه باران مى باريد
بقول و سبزه ها متعفن مى گرديدند و بدن حيوانات سست مى شد و هوا سرد مى
گشت و انواع بيمارى ها در ميان مردم حادث مى شد و راه عبور مردم مسدود
مى گرديد. و اگر هوا پيوسته صاف مى بود و باران نمى باريد، زمين خشك مى
شد و گياه ها مى سوخت و آب چشمه ها و رودها بر طرف مى شد و ضرر بسيار
از اين جهات به مردم مى رسيد و يبس بر هوا غالب مى شد و انواع مرض از
يبوست در مردم به هم مى رسيد و چون گاه چنان و گاه چنين است ، هوا
معتدل مى ماند و هر يك دفع ضرر ديگرى را مى كند و همه اشياء به صلاح و
استقامت مى باشد.
اگر كسى گويد كه : چرا چنان نكردند كه در هيچ يك مضرتى نباشد كه بايد
به ديگرى به صلاح آيد؟ جواب گوئيم كه : صلاح آدمى رد آن است كه در دنيا
بعضى از مشقت ها و الم ها به او برسد تا ترك معاصى كند چنانچه هر گاه
بدن آدمى را بيمارى عارض شود و محتاج شود به دواهاى تلخ ناگوار تا طبعش
را به اصلاح آورد و فسادى كه در مزاجش به هم رسيده است زايل گرداند، و
هم چنين اگر روح او را شر و طغيانى عارض شود محتاج مى شود به امرى چند
كه گزنده و الم رساننده باشد تا او به درد خود مشغول گردد و از فتنه و
فساد باز ايستد و وا دارد او را به امرى چند كه موجب صلاح دنيا و عقباى
اوست .
اى مفضل ! اگر پادشاهى از پادشاهان قسمت نمايد بر اهل مملكت خود چندين
هزار از هميان درهم و دينار، هر آينه در نظر مردم عظيم مى نمايد و
آوازه كرم او به اطراف جهان مى رسد و اين بخشش در جنب يك باران سيراب
كننده چه نمايد. زيرا كه به آن شهرها معمور مى گردد و نموى كه از آن در
غلات به هم مى رسد و در اقاليم زمين اضعاف اضعاف قناطير ذهب و فضه است
. ايا نمى بينى كه يك باران چگونه قدرش بزرگ است و به آن نعمت بر مردم
عظيم است و ايشان غافلند از آن و با اين نعمت هاى عظيم اگر كسى را اندك
حاجتى در درگاه خدا باشد و دير به عمل آيد به خشم مى آيد و آن را
فراموش مى كند و نمى داند كه خير او در اين است و به حصول اين لذت حقير
منفعت هاى خطير از او فوت مى شود و اين نفع عاجل خسران اجل او مى گردد.
منافع نزولات آسمانى
تاءمل كن در كيفيت نزول باران بر زمين و تدبير حكيم عليم در اين
، به درستى كه مقدر فرموده كه از بلندى بريزد تا جميع پست و بلند زمين
را فرا بگيرد و همه را سيراب گرداند زيرا كه اگر از جهت علو نمى باريد
و از جهت ديگر مى آمد هر آينه كوه ها و تل ها و مواضع رفيعه را احاطه
نمى كرد و زراعت هاى زمين كم مى شد. نمى بينى كه زراعتى كه به آب روان
به عمل مى آيد كمتر از زراعتى است كه به آب باران به عمل مى آيد؟ و چون
باران هر كوه و دشت و هامون را مى گيرد و زراعت ديم در دشت ها و دامن
هاى كوه و سر تل ها به عمل مى آيد و نمو عظيم مى كند، و از مردم در
بسيارى از بلاد مشقت جارى كردن آب از موضعى به موضعى ديگر برداشته شده
و نزاعى كه ميان مردم در اجراى قنوات مى باشد در ميان ايشان نيست و
تعدى كه ارباب قوت و عزت مى كنند كه آبها را متصرف مى شوند و ضعفا را
محروم مى گردانند در آن بلاد نمى باشد.
و چون مقرر فرموده كه باران از بالا بريزد مقدر ساخته كه قطره قطره
بيايد تا به قعر زمين برسد فرو رود و باران ارض را سيراب گرداند، اگر
به يك دفعه مى ريخت بر روى زمين جارى مى شد و به اعماق ارض فرو نمى رفت
، و ايضا زراعتها و درختان را مى شكست اكنون كه به تدريج و تاءنى و
قطره قطره مى آيد زمين را سيراب مى گرداند، و زراعات را مى روياند، و
زمين را آبادان مى گرداند و به زراعت ايستاده ضرر نمى رساند.
و در نزول مطر مصالح ديگر بسيار است زيرا كه : بدن ها را نرم و ملايم
مى كند، و هوا را از كدورت جلا مى بخشد، و به او طاعون و امراضى كه از
فساد هوا به هم مى رسد زايل مى گردند و آفتى كه در برگ درختان و زراعت
ها به هم مى رسد كه آن را ((يرقان
)) مى نامند مى شويد و مى برد. و امثال اين
منافع بسيار است كه ذكرش موجب تطويل كلام است .
و اگر كسى گويد كه : در بعضى از سنوات از كثرت نزول امطار و ثلوج آفت
ها در زراعات به هم مى رسد و برودتى يا فسادى و عفونتى در هوا احداث مى
نمايد كه موجب حدوث امراض بر بدن ها و آفت ها در زراعت ها مى شود سبب
اين چيست ؟
جواب گوئيم كه : چنين است اما گاه هست كه حق تعالى صلاح اديان ايشان را
هم مى شمارد از وفور اموال و استقامت ابدان ايشان ، و مردم را به اينها
مبتلا مى گرداند تا موجب انزجار ايشان گردد از معاصى چنانچه در كلام
مجيد مى فرمايد: و لنبلونكم بشى ء من الخوف و
الجوع و نقص من الاءموال و الاءنفس و الثمرات .(69)
حكمت خلق كوهها
نظر كن اى مفضل به سوى اين كوه ها كه از خاك و سنگ بر روى هم
نشسته و بلند شده و جاهلان گمان مى كنند كه زيادتى است در خلقت و
احتياجى به آنها نيست و اين خطاست ، بلكه منافع در آنها بسيار است از
جمله آنها آن كه برف ها بر قله كوه ها مى نشيند و بعضى مى ماند براى
مردم و در عرض سال به قدر حاجت برمى گيرند و از آن منتفع مى شوند و
اكثرش آب مى شود و از آن نهرها و چشمه هاى عظيم جارى مى شود.
و ايضا در اين كوه ها اصناف نباتات و عقاقير و ادويه به عمل مى آيد كه
در زمين آنها به هم نمى رسند. و ايضا در آنها غارها و دره ها براى تعيش
درندگان و وحشيان مى باشد، و بر روى آنها قلاع منيعه و بروج مشيده براى
تحصن از اعادى مى سازند.
و ديگر آن كه سنگ ها از آنها مى برند و مى تراشند براى عمارت ها و
آسياها.
و ايضا معادن انواع جواهر و فلزات مى باشند.
و در جبال و تلال منفعتى چند است كه به غير از قادر ذوالجلال كه خالق
آنهاست كسى ديگر نمى داند.
معادن و منافع آنها
تفكر كن اى مفضل در اين معادن و آنچه بيرون مى آيد از آنها از
جواهر مختلفه مانند: گچ و آهك و زرنيخ و مردار سنگ و سنگ سرمه و زيبق و
مس و سرب و قلع و آهن و فولاد و نقره و طلا و ياقوت و زبرجد و زمرد و
انواع سنگ ها، و انواع آنچه از آنها جارى مى شود. از قير و موميائى و
گوگرد و نفت و غير اينها از آنها كه مردم به كار مى فرمايند در حوائج
خود آيا مخفى مى تواند بود بر صاحب عقلى كه اينها همه ذخيره ها مى
باشند كه حق تعالى براى آدمى مهيا گردانيده و در زمين جا داده كه در
وقت احتياج بيرون آورد و به كار فرمايد. و باز چنان نكرده كه آنچه
متمناى ايشان است از اينها به عمل آيد و علم كيميا را از مردم محجوب
گردانيده ، زيرا كه طلا و نقره از معادن بسيار و به سهولت به عمل مى
آيد و اگر به علم كيميا همه كس به آسانى تحصيل آنها مى توانست كرد، هر
آينه اينها در عالم بسيار مى شدند و قدرشان نزد مردم كم مى شد، و قيمتى
نمى داشتند و خريد و فروش و معاملات به اين ها نمى شد و خراج پادشاهان
به عمل نمى آمد، و كسى ذخيره براى اولاد خود نمى توانست كرد. و ايشان
را الهام كرده است ساختن شبه از مس و آبگينه از ريگ و بيرون آوردن نقره
از سرب و اشباه اين صنعت ها كه مضرتى در دانستن آنها براى مردم نيست .
پس نظر كن كه حق تعالى چگونه داده است براى آدميان مراد ايشان را در
امرى كه ضررى در آن نيست و منع كرده است از ايشان امرى چند را كه مضر
است براى ايشان .
و كسى كه معادن را بسيار فرو برد منتهى مى شود به رود عظيمى كه پيوسته
جارى است و غور آن را نمى توان دانست و چاره در عبور از آن نهر نمى
توان كرد، و در جانب ديگر نهر كوه هاى نقره هست .
علت كمى جواهر
تفكر كن در اين تدبير حكيم قدير كه خواسته بنمايد به بندگان
كمال قدرت و وسعت خزائن خود را تا بدانند كه اگر مى خواست كوه هاى نقره
براى ايشان بر روى زمين مى آفريد و ليكن چون صلاح ايشان در آن نبود و
اين جوهر بيقدر مى شد و انتفاع ايشان از آن برطرف مى شد، لهذا به ايشان
نداد و وفور شر را از ايشان منع كرد. عبرت بگير براى اين امر به آن كه
گاه هست كه در ميان مردم ظرفى يا جامه يا متاعى به هم مى رسد كه غرابتى
دارد تا عزيز و كم ياب است قيمتش بسيار مى باشد و مردم طالب او مى
باشند به ثمن هاى بسيار و چون در ميان مردم بسيار شد كم قيمت مى شود و
طلبكارش كم مى شود و نفاست اشياء از نايابى آنها مى باشد.
مترجم گويد: كه مؤ يد آنچه امام (عليه السلام ) در اين مقام فرموده و
عقول از آن استبعاد مى نمايد نقلى در خاطر بود ثبت نمود. در زمان خاقان
خلد آشيان - اسكنه الله فراديس الجنان - يكى از وزراى ذى شاءن كه تفحص
معادن مى كرد شخصى از مهره صناع را كه به ديان موصوف بود و به وقوف
مشهور، فرستاد به كوهى كه در حوالى دارالعباده يزد واقع است و مشهور
است كه يكى از اتابكان يزد در آنجا نقبى فرو برده و غارى عظيم ظاهر
گرديده و در ميان عوام شهرت دارد كه در آنجا كيميا به عمل مى آورده اند
و امر كرد او را كه حقيقتى از آن معلوم كند. آن مرد براى فقير نقل كرد
كه دو شخص با خود برداشتم و بر سر آن نقب رفتم و در چاه عميقى داخل شدم
و يك رفيق با خود بردم و ديگرى را بيرون باز داشتم كه تا شام انتظار ما
را ببرد، چون به قعر چاه رسيديم نقبهاى مختلف به جهات مختلفه ظاهر شد و
به يكى از آن راهها كه رفتيم در منتهاى آن ، چاه عمق ديگر بود و در
آنجا فرو رفتيم و باز به نقبهاى وسيعى بسيار رسيديم كه آب بسيار از سقف
آن مى ريخت ، و در يك طرفش درياچه عظيمى بود كه در آنجا جمع مى شد و در
طرف ديگر، گودال بسيار عظيمى بود و اين آب به آنجا مى ريخت و از صداى
آب معلوم بود كه عمق بسيار دارد اما تهش را نتوانستيم ديد و در كنار آب
، راه باريكى بود به مشقت بسيار از آنجا عبور كرديم و به نقب ديگر
رسيديم و هم چنين مى رفتيم تا به جائى رسيديم كه استخوانى چند و جام
هاى پوسيد، در كنارى بود كه معلوم بود جمعى آمده بودند و در اينجا مرده
بودند. و در آنجا هر چند سعى كرديم نتوانستيم چراغ افروخت ، باز جراءت
كرديم دست مى ماليديم و مى رفتيم تا به چهار صفه وسيع رسيديم و در آنجا
روشنائى قليلى از سقف ظاهر مى شد و سوراخ معينى نبود و هر چند دست
ماليديم رخنه و نقبى ظاهر نشد و از يك طرفش سنگ عظيمى از سقف جدا شده
بود و بر دور آن كه دست ماليديم چنان ظاهر شد كه چاهى بود و اين سنگ
روى آن را گرفته ، نا اميد شديم و به آلت ساعتى كه همراه داشتيم دست
ماليديم ، معلوم شد كه اول زوال است و پيش از طلوع آفتاب داخل نقب شده
بوديم و در آنجا نماز ظهر و عصر را اداء كرديم و بر قادر بى نياز توكل
كرده اراده معاودت نموديم و از راهى كه رفته بوديم به گمان و تخمين
برگشتيم تا آن كه به هدايت قادر ذوالمنن در هنگام نماز خفتن بر سر نقب
رسيديم ، و آن رفيق رد آن وقت از ما نااميد شده بود اراده معاودت داشت
و گفت در عرض راه يكى از نقبها كه مى رفتيم دست بر ديوارش كه ماليديم
نرم مى نمود به ناخن گرفتيم قدرى در جيب نهاديم و دامان را پر كرديم و
در بيرون ملاحظه كرديم لاجورد نفيسى بود. و در وقتى كه به آن چهار صفه
رسيديم . فرياد بسيار كرديم آن مرد كه در بيرون گذاشته بوديم گفت چون
شما رفتيد من به آن طرف كوه رفتم در اول زوال صداى ضعيفى از زمين شنيدم
.
و چون به قريه تفت برگشتيم مرد بسيار معمر صالحى از اهل آن قريه به ما
رسيد، چون بر حال ما اطلاع يافت گفت كه من نيز در عنفوان شباب به اين
خيال محال با چند نفر متوجه آن نقب شديم و آنچه ديده بود نقل كرد همه
مطابق بود و گفت چون به آن چهار صفه وسيع رسيديم در آنجا چاهى يافتيم و
در آن چاه بسيار فرو رفتيم تا به قعر چاه رسيديم ، در قعر آن چاه راهى
به قدر آن كه دو آدم تواند رفت پيدا شد و در آن راه قريب ربع فرسخى
رفتيم تا به چهار صفه وسيع ديگر رسيديم و در آنجا روشنائى از يك جانب
مى نمود زياده آن كه در غار اول ديده بوديم و برق و لمعان طلا و نقره
بسيار از برابر مى نمود چون به نزديك رفتيم آب عميقى پيدا شد، يكى از
رفقا اراده كرد كه به شنا عبور كند غرق شد و ما ترسيديم و معاودت كرديم
. و معلوم شد كه اين معدن عظيمى بوده و هر رگى كه پيدا مى شده كار مى
كرده اند و چون به آخر مى رسيد به راه ديگر مى رفته اند تا به آن آب
منتهى شده و دست بازداشته اند.
و مؤ يد اين آن كه مى گفت كه در اكثر جاها اثر كوره و سندان و اسباب
اعمال ظاهر بود.
چون اين نقل غرابتى و با مضمون حديث موافقتى داشت به تقريب بر سيبل
اجمال مذكور شد العهدة على الراوى برگشتيم به ترجمه حديث .(انتهى )
فوايد نباتات
نظر كن اى مفضل در نباتات و انواع منافعى كه واهب حيات و خالق
ارضين و سماوات در آنها مقرر ساخته ، پس ميوه ها را براى غذا آفريده
و كاه ها را براى علف حيوانات و هيزم را براى برافروختن آتش و چوب را
براى اصناف نجارى ها و پوست درختان و برگ و ريشه و ساق و صمغ آنها را
براى انواع منفعت ها.
اگر ميوه ها كه مى خوريم براى ما بى درخت بر روى زمين به هم مى رسيد و
بر شاخ درختان نمى بود هر آينه خلل بسيار در امور معاش ما به هم مى
رسيد هر چند از فواكه منتفع مى شديم زيرا كه منافع چوب و هيزم و علف و
كاه و غير ذلك از ما فوت مى شد. و اينها منفعت هاى عظيم است قطع نظر از
التذاذى كه آدمى را از ديدن گياه هاى سبز و درختان خرم و گل هاى الوان
و شكوفه هاى گوناگون حاصل مى شود كه هيچ لذتى را با آن برابر نمى توان
كرد.
لطف در ريع حبوبات
فكر كن اى مفضل در اين ريعى كه خدا در زراعت مقرر فرموده كه از
يك دانه صد دانه بيشتر و كمتر به هم مى رسد و ممكن بود كه هر دانه كه
بكارند يك دانه از آن به وجود آيد، و اگر چنين مى بود فائده بر آن
مترتب نمى شد زيرا كه مى بايد كه تخم سال ديگر به عمل آيد و قوت زراعت
كنندگان تا سال آينده حاصل شود، نمى بينى كه اگر پادشاهى خواهد شهرى از
شهرها را آبادان كند، راهش آن است كه تخمى به ايشان مساعده بدهد كه
ايشان در زمين بپاشند و بايد كه آذوقه ايشان را تا وقت حصول حاصل به
ايشان بدهد.
پس نظر كن كه آنچه عقلاء به فكر خود يافته آن دو پيش از تفكر و ادراك
ايشان در صنعت مدبر حكيم به عمل آمده ، پس زراعت را آن مقدار ريع كرامت
كرده كه وفا به تخم ايشان و قوت زارعان بكند.
و هم چنين درخت خرما و ساير ميوه ها از دور خود جوجه ها بر مى آورد و
بسيار مى شود كه آنچه مردم قطع كنند براى آن كه در جاى ديگر غرس نمايند
يا از براى حوائج ديگر به كار برند اصل درخت باقى باشد. و اگر آفتى به
اصل درخت برسد بدلى داشته باشد و صنفش برطرف نشود.
حكمت در نمو بعضى حبوب
غلات
تاءمل كن در روئيدن بعضى از دانه ها مانند عدس و ماش و باقلا و
اشباه اينها كه در ظرفى چند مانند كيسه ها و خريطه ها مى رويند تا آن
خريطه ها محافظت نمايد آنها را از آفت ها تا هنگامى كه مستحكم شود.
چنانچه حق تعالى طفل را در ميان مشيمه براى همين جا داده كه از آفت ها
در رحم محفوظ ماند.
و اما گندم و اشباه آن را خدا در ميان پوست صلبى قرار داده و بر سر هر
دانه در ميان خوشه نيزه آفريده كه مرغان نتوانند آنها را از خوشه
بربايند و ضرر به زراعات رسانند.
اگر كسى گويد كه : مرغان دانه ها را گاهى مى ربايند.
جواب مى گوئيم كه : بلى حكيم عليم چنين مقدر ساخته زيرا كه مرغ نيز
خلقى است از مخلوقات الهى و روزى مى خواهد و خدا براى او آنچه از زمين
مى رويد بهره مقرر ساخته ، و ليكن اين حجابها و نيزه ها را براى دانه
ها مقرر گردانيده كه مرغان ضرر بسيار نرسانند و فساد فاحش از ايشان به
وجود نيايد، زيرا كه اگر مرغان دانه ها را بى مانع و مزاحم مى يافتند،
همه را ضايع مى كردند و خود را بسيار خوردن مى مردند، و زارعان به دستى
تهى برمى گشتند، پس حق تعالى اين وقايه ها را مقرر فرموده كه دانه ها
را قدرى محافظت نمايند و اندكى از آن را بعد از به عمل آوردن مرغان
بخورند و اكثرش براى آدميان بماند زيرا كه ايشان احقند به آن و تعب
كشيده اند و زحمت ها برده اند تا دانه را به عمل آورده اند. و ايضا
احتياج ايشان زياده از احتياج مرغان است .
خلقت نباتات و كيفيت وصول
غذا به آنها
تاءمل كن حكمت حق تعالى را در آفريدن درخت ها و اصناف گياه ها،
زيرا كه چون آنها محتاجند پيوسته به غذا مانند احتياج حيوانات ، و آنها
را دهانى مانند دهان حيوانات نيست و حركت نمى توانند كرد مثل جانوران
براى تحصيل غذا، لهذا ريشه آنها را در زمين مركوز گردانيده كه از زمين
غذاى خود را بيرون آورند و به شاخ ها و برگ ها ميوه ها برسانند، پس
زمين مانند مادر تربيت كننده است و ريشه ها مانند دهان مى گيرند و شير
مى مكند. نمى بينى كه ستون خيمه ها را چگونه به طنابها از هر جانب مى
كشند تا راست بايستد و نيفتد و به جائى ميل نكند، و هم چنين درختان و
ساير نباتات ريشه ها در زمين دارند كه از هر جانب در زمين كشيده شد. كه
نگاه دارد از افتادن و ميل كردن ، اگر اين نمى بود چگونه درخت هاى طويل
عظيم مانند نخل و صنوبر و چنار بر پا مى ايستادند و از بادهاى تند نمى
افتادند.
پس نظر كن به سوى حكمت حكيم كه چگونه پيش از آن كه بشر در صناعات خود
تدبير كنند بر طبق آن تقدير فرموده ، بلكه صنعت خيمه و اشباه آن را از
روى خلق درخت و امثال آن برداشته اند زيرا كه خلقت بر صنعت مقدم است .
حكمت در برگها و وصف آنها
تاءمل كن اى مفضل آفريدن برگ را كه هر برگى مانند رگهاى بدن از
هر جانب كشيده ، بعضى غليظ و بزرگند كه در طول و عرض برگ ممتد گرديده ،
و بعضى باريكند كه در ميان رگ هاى گنده بافته شده و به يكديگر متصل
گرديده . اگر به دست مى ساختند مانند صنعت آدميان در عرض يك سال از
ساختن يك برگ فارغ نمى توانست شد و هر آينه محتاج بودند به آلات بسيار
و حركات بى شمار و گفتگوها و مشورت ها و در اندك وقتى از فصل ربيع نساج
قدرت بصير و جميع آن گل هاى بديع برگ هاى منيع و گياه و درختان و سبزه
و ريحان و شكوفه و شقايق نعمان آن قدر هويدا گردانيده كه از وفورش صحرا
و كوه و دشت به ستوه آمد بدون حركت و سخن بلكه به محض قدرت كامله حكيم
ذوالمنن و امر مطاع خالق زمين و زمن ، پس بدان علت آن رگهاى ريزه را كه
در ميان جميع برگ پهن شده است براى آن كه آب و غذا به توسط آن رگها در
جميع برگ جارى گردد. و در رگهاى قوى حكمت ديگر هست كه به صلابت و متانت
خود برگ را نگاه دارد كه پاره و پژمرده نشود، پس هر برگى شبيه است به
برگها كه به صنعت مى سازند از جامه ها و در ميانش چوب ها در طول و عرض
تعبيه مى كنند كه آن را نگاه دارد و از هم نپاشد.
پس صنعت حكيم حكايت از خلق مى نمايد اما كجا به آن مى توان رسيد.
حكمت در هسته ميوه ها و
گياه ها
تفكر كن در هسته و دانه ميوه ها و يك حكمت در آنها آن است كه
قائم مقام درخت است كه اگر آفتى به آن برسد بكارند تا درخت ديگر برويد
چنانچه چيزهاى نفيس را در دو جا ضبط مى كنند كه اگر به يكى آفتى برسد
ديگرى باقى باشد.
و حكمت ديگر آن است كه به اعتبار صلابتى كه دارد ميوه ها را به آن
لطافت و نرمى نگاه مى دارد و اگر آن نمى بود ميوه لطيف از هم مى پاشيد
و فاسد مى شد و بعضى دانه ها را مى خورند و از بعضى روغن بيرون مى
آورند و رد مصالح بسيار به كار مى برند.
و چون فائده دانه هاى ميوه ها را دانستى ، اكنون تفكر نما رد آنچه در
بالاى دانه ها از رطب و انگور به عمل مى آيد، ميوه اى در نهايت لذت و
حلاوت اگر مانند ميوه سرو و چنار مى بود آن لذتها كه بنى آدم از اين
ميوه مى يابند فوت مى شد، پس حكيم عليم اين مطاعم لذيذه را در ميوه ها
براى تمتع انسان و التذاذ او مقرر ساخته .
حكمت هاى نهفته در بهار و
خزان درخت ها
تفكر كن در انواع تدبير عليم قدير در اصناف شجر، به درستى كه
سالى يك مرتبه مى ميرد و حرارت غريزيه در جوفش محتبس و پنهان مى گردد و
متولد مى گردد در آن مواد ميوه ها، پس در فصل ربيع زنده مى شود و به
حركت مى آيد و انواع فواكه را كه براى تو حاضر مى سازد هر ميوه را در
وقتش چنانچه در ضيافت ها هر لحظه حلواى لطيفى و طعام ظريفى نزد تو
آورند، چون نيك تاءمل كنى درختان باردار انواع لطائف بى شمار به كف
گرفته اند و نزد تو دراز كرده و در صحن باغ شاخه هاى گل و طبق هاى
رياحين و نسرين و ياسمين به دست برداشته اند و نزد تو داشته اند كه هر
يك را خواهى بگيرى اگر عقل دارى چرا ميزبان خود را نمى شناسى ؟
و اگر هوشيارى چرا اصناف اين لطايف را نمى فهمى و شكر ولى نعمت خود را
نمى گذارى ؟
اين همه اطمعه و ثمار و رياحين و انهار و فواكه الوان و اطمعه فراوان
در باغ و بستان و كوه و هامان براى تو مهيا كرده و تو منكر احسان و
عاصى فرمان اوئى و به جاى شكر، كفران و با نعمت ، عصيان به جا مى آورى
؟