جواب مى گوئيم كه : هر چند
آدمى را فى الجمله در گفتن و نوشتن فعلى چاره و تدبيرى هست . اما آنچه
به آن به عمل مى آيد اين چاره ها و تدبيرها از صنعت كامله حق تعالى است
و عطيه اى است از خزاين رحمت او، زيرا كه اگر خدا به آدمى زبان گويا، و
ذهن ادراك كننده امور نداده بود مانند ساير حيوانات قدرت بر سخن نداشت
، و اگر كف و انگشتان كه آلت كتابت است به او نمى داد چگونه كتابت مى
كرد چناچه ساير حيوانات قدرت بر نطق و كتابت ندارند، پس اصل اينها همه
از فطرت حكيم قدير است و تفضلى است كه بر خلق خود كرده است ، پس هر كه
اين نعمتها را شكر كند، ثواب مى يابد و هر كه كفران كند خدا بى نياز
است از شكر عالميان و طاعت ايشان .(57)
(58)
تعليم علوم
تفكر كن اى مفضل در آنچه قادر عليم راه علم آن را به مردم داده
و آنچه علمش را به مردم نداده كه هر يك موافق حكمت و مصلحت است ، زيرا
كه هر چه صلاح دين و دنياى آدمى در دانستن آن است راهى براى آن گشوده ،
اما آنچه صلاح دين او در آن است معرفت خالق است تعالى شاءنه به دلايل و
شواهدى كه در خلق اشياء ظاهر گردانيده كه دلالت مى كند بر وجود صانع و
علم و قدرت و حكمت و لطف و عدالت و رحمت و مغفرت او. و معرفت آنچه واجب
است بر مردم دانستن آنها از عدالت بر كافه مردم ، و نيكوئى كردن با پدر
و مادر، و خيانت نكردن امانت را و رعايت فقرا و مساكين نمودن ، و اشباه
اينها كه معرفت اينها و اقرار و اذعان به لزوم اينها در طبع و فطرت همه
امم است و عقل حكم مى كند به نيكى و لزوم اينها، خواه مسلمان و خواه
كافر، خواه مخالف و خواه مؤ الف .
اما آنچه صلاح دنيا در دانستن آن و آدمى را راه علم به آن داده مانند
زراعت كردن و درخت كشتن و آباد كردن زمين ها و بيرون آوردن قناتها و
نگاه داشتن چهارپايان و معرفت گياهها و ريشه ها كه به آن استشفا مى
نمايند از انواع بيماريها و دردها و بيرون آوردن معدن ها كه انواع
جواهر را بيرون مى آورند، و علم سوار شدن كشتيها و غوص كردن در درياها
و انواع حيل ها در صيد كردن وحشيان و مرغان و ماهيان و تصرف در صنعت ها
و وجوه متاجر و مكاسب و غير آنها كه شرحشان به طول مى انجامد، و تعداد
آنها دشوار است ، و صلاح امور دنياى مردم در آنهاست .
حكمت در آنچه آدمى از
داشتن آن ممنوع شده
پس داده است خداوند عليم به آدمى آنچه صلاح دين و دنياى او در
آنها است ، و منع كرده است از آدمى دانستن امرى چند را كه از شاءن و
طاقت او نيست دانستن آنها مانند علم غيب و امور آينده و بعضى از امور
گذشته مانند آنچه در بالاى آسمان است ، يا در زير زمين است ، يا در
ميان درياهاست ، يا در اقطار عالم هست ، و آنچه در دلهاى مردم است ، و
در رحمهاى زنان است و اشباه اينها از آنچه علم آنها از خلق محجوب است .
و طايفه دعوى دانستن اين امور مى كند و خطاهائى كه از ايشان صادر مى
شود در آنچه خبر مى دهند و حكم مى كنند، دعواى ايشان را باطل مى گرداند
و دروغ ايشان را ظاهر مى سازد.
پس تفكر كن كه چگونه داده اند به آدمى علم آنچه آدمى در دين و دنيا به
آن محتاج است و علم ما سواى آنها را از او منع كرده اند تا قدر خود را
بشناسد و نقص خود را بداند و هر دو مقتضاى مصلحت او است .
حكمت مخفى بودن زمان عمر
تاءمل كن اى مفضل در مصلحت پنهان كردن عمر هر كس از او، زيرا كه
اگر مقدار عمر خود را بداند اگر عمرش كوتاه باشد زندگى بر او ناگوار
خواهد بود براى آن كه عمر خود را كوتاه و وقت مرگ خود را نزديك مى داند
بلكه خواهد بود به منزله كسى كه مالش فانى شده باشد، يا نزديك به فنا
رسيده باشد، پس پيوسته در غم تنگدستى و در ترس فناى مال است . و بيم
تهى شدن كيسه زندگانى بر فرزند آدم زياده از بيم تهى شدن خزانه دينار و
درهم است ، زيرا كسى كه مالش فانى مى شود، اميد حصول عوض آن را دارد و
كسى كه به فناى عمر يقين به هم رسانيد، نااميدى بر او مستحكم مى گردد.
و اگر بداند كه عمرش دراز خواهد بود، اميد بقا به هم مى رساند و در
لذات دنيا و معاصى حق تعالى فرو مى رود به اميد آن كه لذات خود را در
مى يابم و در آخر عمر تائب مى شوم . و اين مذهب و طريقه را خدا از
بندگان خود نمى پسندد و قبول نمى كند. آيا نمى بينى كه اگر بنده اى
داشته باشى و چنان با تو معامله كند كه يك سال به خشم آورد و يك روز يا
يك ماه تو را خشنود گرداند از او اين را قبول نمى كنى ؟ و از جمله
بندگان شايسته تو نخواهد بود و از او نمى خواهى مگر آن كه در دل داشته
باشد اطاعت و خيرخواهى تو را در همه امور و در جميع احوال .
اگر گوئى كه گاه هست مردى سالها به معصيت مى گذارند و در آخر توبه مى
كند و توبه اش مقبول مى شود.
جواب مى گوئيم كه : اين امرى است كه آدمى را عارض مى شود بنابر غلبه
شهوت و برنيامدن با نفس و خواهشهاى آن ، بى آن كه در نفس خود اين
مخالفت را قرار بدهد و بناى امر خود را بر آن گذارد، پس به اين سبب
خداوند غفور مى بخشد و تفضل مى كند بر او به آمرزش . و اما كسى كه بناى
كار خود را بر اين گذارد كه در اكثر عمر خود معصيت مى كنم و در آخر
توبه خواهم كرد، پس خواهد فريب دهد كسى كه او را فريب نمى تواند داد او
را به آن كه در عاجل هر لذتى را كه مى خواهم در مى يابم به اميد آن كه
در آخر توبه خواهم كرد.
و ايضا معلوم نيست كه وفا به اين وعده خواهد كرد يا نه ، زيرا كه ترك
ترفه و لذت نمودن و مشقت توبه را متحمل گرديدن خصوصا در پيرى و ضعف بدن
، امرى است به غايت صعب و ايمن نيست آدمى به مدافعه توبه از آن مرگ او
را دريابد و از دنيا بيرون رود بى توبه چنانچه كسى را بر مردى قرضى
باشد و اجلى از براى آن قرار داده باشد و پيش از اجل قادر بر اداى
دين باشد و پيوسته مداهنه نمايد تا اجل دين برسد و مالش تهى باشد و قرض
بر او بماند.
پس معلوم شد كه بهترين اشياء براى آدمى آن است كه قدر عمر از او مستور
باشد كه در تمام عمر خود منتظر مرگ بوده باشد و به اين سبب ترك معاصى
كند و اختيار طاعات نمايد.
اگر گوئى كه : در اين وقت كه مدت زندگانى از او مستور است و در هر ساعت
مترصد مرگ است باز مرتكب فواحش مى شود و انتهاك محرمات مى نمايد،
جواب گوئيم كه وجه تدبير در اين باب آن است كه به عمل آمده است ، اگر
آدمى با اين حال ترك منهيات و بديها نكند از زيادتى طغيان و مزيد قساوت
قلب او خواهد بود نه از خطاى تدبير چنانچه طبيب گاهى براى بيمار وصف مى
كند دوائى را كه منتفع گردد به آن ، اگر مريض مخالفت قول طبيب نمايد و
به امر و نهى او عمل ننمايد و از تدبير او منتفع نگردد، تقصير از طبيب
نخواهد بود، بلكه كوتاهى از بيمار است كه به گفته طبيب عمل نكرده و نفع
از تدبير او نبرده .
و ايضا هر گاه آدمى با آن كه هر ساعت مترقب مرگ باشد نفس خود را از
معاصى منع ننمايد، هر گاه اعتماد بر طول عمر خود داشته سزاوارتر خواهد
بود كه كباير فظيعه از او به ظهور رسد، پس ترقب مرگ در هر حال بهتر است
از براى او از اعتماد بر بقا داشتن .
و ايضا اگر صنفى از مردم به سبب ترصد مرگ غافل مى شدند و پندپذير نمى
گرديدند گروهى متعظ مى شوند و ترك معاصى مى نمايند و به اين سبب به
اعمال شايسته رغبت مى نمايند و نفايس اموال و اسباب و امتعه و حيوانات
تصدق بر فقرا و مساكين مى نمايد، پس از عدالت دور بود كه اين گروه را
از اين منفعت محروم گرداند به سبب آن كه ديگران از آن بهره مند نمى
گردند.
منفعت امتزاج رؤ يا با حق
و باطل
فكر كن اى مفضل ! در خواب ها چگونه تدبير كرده است حق تعالى كه
ممزوج گردانيده است راست آنها را به دروغ به جهت آن كه اگر همه راست مى
بود، هر آينه همه مردمان پيغمبران بودند و انبياء را امتيازى از ساير
مخلوق انسانى نبود. و اگر همه دروغ بود، نفعى در آنها نبود بلكه فضول و
بى فايده بود، پس چنين مقرر فرموده كه گاهى راست باشد و مردم منتفع
گردند از آن در مصلحتى كه به سوى آن هدايت يابند يا مضرتى كه از آن
احتراز نمايند و بسيار دروغ مى باشد كه اعتماد تمام بر آن ننمايند.
خلقت اشيا در جهت رفع
نياز انسان
فكر كن در اين اشياء كه مى بينى در عالم براى مصالح بنى آدم ،
مهيا كرده مانند خاك براى بنا كردن و آهن براى صنعتها و چوب براى كشتى
ها و غير آن و سنگ براى آسيا و غير آن ، و مس براى اوانى ، و طلا و
نقره براى معاملات ، و جواهر براى ذخيره گذاشتن ، و دانه ها براى خوردن
، و بوى خوش براى لذت بردن و دواها براى تصحيح بدن ، و چهارپايان براى
بار برداشتن و سوار شدن ، و هيزم براى افروختن ، و خاكستر براى ساروج
ساختن ، و ريگ براى فرش زمين و چه مقدار مى توان احصا كرد از امثال اين
.
و خبر ده مرا اگر كسى داخل خانه شود و نظر كند به سوى خزانه ها كه مملو
باشد از آنچه مردم به آنها محتاجند و هر چيز را به جاى خود بيند و هر
امر را موافق مصلحتى كه خود داند يابد آيا توهم مى كند كه بدون تدبير
مدبرى و به غير تقدير مقدرى به عمل آمده باشد؟ پس چگونه تجويز مى توان
كرد كه عالم با اين وسعت كه در هر امرى از آن انواع مصلحت جارى شده بى
مدبرى حكيم و صانعى عليم به وجود آيد.
اى مفضل ! عبرت بگير به چيزى چند كه آفريده شده اند براى حوائج آدمى و
آنچه در آنها به ظهور آمده از تدابير كثيره حسنه چنانچه آفريده است
حبوب را كه طعام او باشد و او را مكلف گردانيده كه آسيا كند و خمير
نمايد و نان به عمل آورد، و كرك را براى پوشش او آفريده و او را مكلف
گردانيده كه ندافى كند و بريسد و ببافد، و درخت را براى او خلق كرده و
او را تكليف نموده كه غرس نمايد و آب بدهد و قيام به تربيت او نمايد. و
عقاقير را براى دواى او آفريده و او را تكليف نموده كه در محالش پيدا
كند و با ديگرى مخلوط سازد و دواها را براى امراض ترتيب دهد. و هم چنين
ساير اشياء بر اين مثال است .
اصلاح احوال در گرو كار و
تلاش
پس نظر نما در تدبير عليم خبير كه آنچه در تحت قدرت آدمى نيست
خود متكفل گرديده و در هر چيزى براى انسان كارى و عملى و حركتى كه در
تحت قدرت او داخل است گذاشته براى آن كه صلاح او در اين است زيرا كه
اگر جميع امور او را كفايت مى كردند كه او را در اشياء محل و شغلى و
عملى نبود هر آينه بر وى زمين قرار نمى گرفت از وفور شر و بطر و طغيان
و به اين سبب مرتكب مى شد امرى چند را كه موجب طلب نفس او باشد.
و ايضا اگر جميع مايحتاج انسان را كفايت مى كردند، هر آينه گوارا نبود
ايشان را زندگانى ، و لذت از تعيش نمى يافتند نمى بينى كه اگر كسى
مهمان شود نزد گروهى كه متكفل جميع امور او شوند از خوردنى و آشاميدنى
و خدمات هر آينه از فراغت دلتنگ شود و نفس او با او منازعه كند كه به
امرى مشغول گردد، پس چگونه باشد حال او اگر در تمام عمر كفايت جميع
امور او كنند كه به هيچ امرى و عملى محتاج نباشد، پس از تدبير صواب در
اين اشياء كه براى آدمى آفريده شده آن بود كه در آنها براى او شغلى و
عملى بماند تا ان كه بطالت او را دلتنگ نگرداند و اشغال او را مانع
گردد از آن كه متوجه تحصيل امورى چند شود كه شدنى نيستند و اگر بشود
خير آن در آن نباشد.
اهميت آب و نان و فراوانى
آب
و بدان اى مفضل ! كه سر معاش آدمى و زندگانى نان و آب است . پس
نظر كن كه چگونه تدبير كرده است امر را در اين دو چيز زيرا كه چون آدمى
را احتياج به آب شديدتر است از احتياج به نان بنابر آن كه صبر او بر
گرسنگى زياده است از صبر بر تشنگى ، و احتياجش به آب بيشتر است از
احتياج به نان زيرا كه محتاج است به آب از براى خوردن و وضو ساختن و
غسل كردن و شستن جامه ها و آب دادن چهارپايان و زراعتها، لذا آب را
فراوان گردانيده كه نبايد خريد تا آن كه آدمى را در تحصيل آن كلفتى و
مشقتى نبوده باشد، و نان را چنان مقرر فرموده كه به چاره و حركت تحصيل
آن بايد كرد تا آدمى را آن شغل از طغيان و ارتكاب به امور باطله باز
دارد، نمى بينى كه كودكى را كه هنوز به حد فهم و ادراك و تعلم نرسيده
به معلم مى دهند كه از بازى و ارتكاب امورى چند كه موجب فساد خود و اهل
او مى شود باز دارد؟
و هم چنين آدمى كه اگر از شغل خالى باشد هر آينه از اندازه خود بيرون
رود و مرتكب امرى چند گردد كه ضررش بر نفس او و ديگران عظيم باشد.
عبرت بگير براى اين از حال كسى كه در رفاهيت و كفايت و نعمت و فراغ بال
و حسن حال نشو و نما كرده باشد چگونه است حال او در طغيان و فساد؟ عبرت
بگير كه چرا شبيه نيست احدى از مردم به ديگرى چنانچه وحشيان و مرغان و
غير اينها به يكديگر شبيه اند چنانچه - گله از آهو و اسفر و دراكه همه
به يكديگر شبيه اند چنانچه فرق ميان هر يك از ايشان و ديگرى نمى توان
گذاشت و بنى آدم را نمى بينى كه صورت ها و خلقت هاى ايشان مختلف است كه
دو تاى ايشان بر يك صفت نيستند، و علت و حكمتش آن است كه مردم محتاجند
كه يكديگر را به حالها و صفت ها بشناسند براى معاملاتى كه در ميان
ايشان جارى مى شود و در ميان بهايم و مرغان اينها نمى باشد كه يكديگر
را بشناسند، نمى بينى كه مشابهت طيور و وحوش به يكديگر هيچ ضرر به
احوال ايشان نمى رساند و اگر دو تواءم از بنى آدم به يكديگر شبيه باشند
بر مردم كار در معامله ايشان بسيار دشوار مى شود به مرتبه اى كه آنچه
را كه به يكى از ايشان بايد داد به ديگرى مى دهند و يكى را كه بايد به
گناهى مواخذه كنند ديگرى را به عوض او مواخذه نمايند. و گاه است كه مثل
اين اشتباه در مشابهت رخوت و البسه شخصى با ديگرى به هم مى رسد.(59)
پس كى لطف كرده است به بندگانش به اين دقايق حكمتها كه به هيچ خاطرى
خطور نكرده و همگى موافق مصلحت است مگر خداوندى كه رحمتش همه چيز را
فرا گرفته . اگر بينى صورت انسانى را كه بر ديوارى كشيده اند و كسى
گويد به تو اين ، بى مصورى و نقاشى خود به هم رسيده البته قبول نخواهى
نمود، پس چگونه انكار مى كنى اين را در صورت جمادى كه بر ديوار نقش
كرده اند و انكار نمى كنى در آدمى زنده سخنگو.
فايده آلام و بيمارى ها
تفكر كن كه چرا بدنهاى حيوانات با وجود غذا خوردن دائمى هميشه
نمو نمى كند، بلكه به حدى از بزرگى كه رسيدند به همان حد مى مانند و
بزرگ تر نمى شوند براى آن كه مصلحت در هر يك از اصناف حيوان و انواع
ايشان است كه به حدى از بلندى و ضخامت بوده باشد تا به يكديگر مشتبه
نشوند و آن مصالحى كه از براى ايشان آفريده شده از ايشان فوت نشود. اگر
پيوسته در نمو بودند آن مصالح فوت مى شد لهذا به آن حد كه رسيدند با
وجود خوردن غذا نمو نمى كنند چرا بدن آدمى به خصوص از ميان ساير
حيوانات مانده مى شود از حركتها و راه رفتن و دشوار است بر او صنعت هاى
لطيف مگر براى آن كه مؤ ونه عظيم باشد در آنچه مردم به آن محتاجند براى
پوشيدن و رخت خواب و كفن كردن و اشباه اينها قوتى به هم رسد و احوال
منتظم گردد.
راز ابتلاى انسان به آلام
و اگر آدمى را هرگز المى و دردى نمى رسيد به چه چيز ترك مى كرد
فواحش و گناهان را؟ و به چه چيز تواضع مى كرد براى خدا و تضرع مى كرد
نزد او؟ و به چه چيز مهربانى مى كرد به مردم و بذل و صدقات به مساكين
مى نمود؟ نمى بينى كسى را كه دردى عارض شد خضوع و شكستى مى كند و رغبت
مى نمايد به درگاه خدا و طلب عافيت مى كند از شافى مرض ، و دست مى
گشايد به دادن تصدقها. و اگر آدمى از زدن متاءلم نمى شد به چه عقاب مى
كردند پادشاهان دزدان را و راه زنان را و به چه چيز ذليل و فرمان بردار
مى كردند عاصيان و متمردان را؟ و به چه چيز كودكان علوم و صنعتها مى
آموختند، و به چه چيز مماليك براى آقايان خود ذليل مى شدند و گردن به
اطاعت ايشان مى نهادند.
آيا اينها حجت نيست براى ابن ابى العوجاء و امثال او از ملاحده و مانى
نقاش و اتباع او از گبران كه انكار مى كنند حكمت آلام و دردها را در
عالم ؟
اگر متولد نمى شد از انسان و ساير حيوانات ، مگر نر يا ماده ، هر آينه
منقطع مى شد نسل انسان و برمى افتادند حيوانات ، لهذا عليم حكيم مقرر
گردانيده كه از هر نوعى از حيوانات نر و ماده هر دو به وجود آيند، چرا
در هنگامى كه مرد و زن به حد بلوغ رسيدند موى درشت بر زهار ايشان مى
رويد. و بر روى مرد ريش مى رويد و بر روى زن نمى رويد؟
براى آن كه حق تعالى مرد را قيم و كار فرماى زن گردانيده و زن را جفت
او گردانيده و براى او آفريده ، پس به اين سبب مردم را ريش داده كه
موجب عزت و جلالت و مهابت او گردد و به زن نداده تا از نازكى رو و حسن
و جمال كه مناسب حال اوست و براى التذاذ همخوابگى مرد ادخل است براى او
باقى ماند.
پس نمى بينى كه حكيم عليم در هر امرى آنچه به عمل آورده همه موافق حكمت
است و راه خطا در آن نيست . مفضل گفت : چون سخن بدينجا رسيد وقت زوال
شد و مولاى من به نماز برخاست و فرمود: برو فردا بامداد به نزد من بيا،
پس من شاد و خوشحال برگشتم به آنچه از معرفت مرا حاصل شد و خدا را حمد
كردم بر آنچه مولاى من به من تعليم و تفضل نمود و شب را به سر آوردم
شاد و با نعمت به آنچه مولاى من به من تعليم كرده بود.
مجلس دوم : در شگفتى هاى خلقت حيوانات
مفضل گفت كه : چون روز دوم شد بامداد به خدمت مولاى خود شتافتم
و بعد از استيذان ، رخصت يافتم و رخصت جلوس فرمود، نشستم .
پس گفت : حمد مى كنم خداوندى را كه مدبر افلاك است ، و بعد از هر قرنى
، قرنى مى آورد و بعد از هر زمانى انشاء مى نمايد تا جزا دهد بدكاران
را به مثل آنچه كرده اند و نيكوكاران را به اضعاف آنچه به عمل آورده
اند، براى عدالت او، مقدس است نامهاى او، و بزرگ است نعمتهاى او، و هيچ
گونه ستم نمى كند مردم را وليكن مردم بر خود ستم مى كنند چنانچه خود
فرموده : فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره . و من
يعمل مثقال ذرة شرا يره .(60)
يعنى : هر كه بكند به قدر سنگينى ذره كار خيرى مى بيند او را، و هر كه
كند به قدر سنگينى ذره كار بدى مى بيند آن را. با آيات بسيار كه در اين
باب خداوندى عليم در كتاب حكيم فرستاده ، لهذا حضرت رسالت پناه صلى
الله عليه و آله و سلم فرموده كه : همين اعمال شماست كه در قيامت برمى
گردد به سوى شما.
بعد از اين سخنان ساعتى سر به زير افكند پس فرمود:
اى مفضل ! اين خلق همه حيرانند و كورانند و مستانند و در طغيان خود
تردد مى كنند. و به طواغيت و شياطين خود اقتدا مى نمايند، بينايان اند
در ظاهر، و كورانند در باطن كه هيچ نمى بينند، سخن گويانند وليكن در حق
گفتن لالند كه هيچ نمى فهمند. و شنوايانند اما در شنيدن حق كرانند كه
هيچ نمى شنوند، راضى شده اند به دنياى دون و گمان مى كنند كه هدايت
يافتگان اند ميل كرده اند از راه اصحاب زيركى و كياست و چريده اند در
مراعى ارباب رجاست و نجاست ، گويا ايشان از ناگاه رسيدن مرگ ايمنانند و
از جزا و پاداش عمل بر كرانند، واى بر ايشان ! چه بسيار خواهد بود
شقاوت و محنت ايشان ! و بسى دور و دراز خواهد بود عنا و مشقت و محنت
ايشان ! و چه بسيار خواهد بود بلا و مصيبت ايشان در روزى كه فايده
نبخشد يارى به يارى و يارى كرده نشود مگر كسى كه خدا رحم كند او را.
مفضل گفت : چون اين مواعظ شافيه را از مولاى خود استماع نمودم بگريستم
. فرمود كه : گريه مكن ! كه چون حق را قبول كردى خلاص شدى و چون
پيشوايان خود را شناختى نجات يافتى . پس فرمود كه : ابتدا مى كنم براى
تو به ذكر حيوان تا واضح گردد براى تو از غرايب حكمت هاى خلقت حيوان
مثل آنچه دانستى از عجايب صنعت هاى غير آن .
كيفيت بناى بدن حيوانات
فكر كن : در بناى بدنهاى حيوان كه خالق انس و جان چگونه ترتيب
داده است كه نه بسيار صلب است مانند سنگ . اگر چنين مى بود خم نمى شد و
اعمال از او متمشى نمى شد، و بسيار نرم نيست زيرا كه اگر چنين مى بود
برپا نمى توانست ايستاد، و محل امور شاقه نمى توانست شد، پس ظاهر بدن
را گوشت نرم قرار داده است و در ميانش استخوانهاى صلب تعبيه كرده كه
آن را نگاه دارد و استخوانها را به عصبها و پيه ها و رگها بر يكديگر
بسته و محكم گردانيده كه از يكديگر نپاشد و بر روى همه پوستى كشيده كه
محافظت همه نمايد.
و شبيه است به اين خلقت صورتها كه مى سازند از چوبها و مى پيچند به
جامه ها و به يكديگر مى بندند چوبها را، ريسمانها و به روى آنها صمغى
طلا مى كنند، پس آن چوبها به مثابه استخوانهاست و جام ها به منزله گوشت
، و ريسمانها به منزله اعصاب و عروق و صمغى كه طلا مى كنند به منزله
پوست . اگر جايز باشد كه حيوان زنده حركت كننده خود به هم رسيده باشد
بى صانعى ، جايز خواهد بود كه آن مثال بى جان بى صانعى به عمل آمده
باشد، و هرگاه عقل در صورت بى جان تجويز ننمايد كه بى صانعى به وجود
آيد به طريق اولى در حيوان صاحب احساس و ادراك تجويز نخواهد نمود. پس
بعد از اين ، تفكر نما در بدن چهارپايان كه مانند بدن انسان از گوشت و
پوست و استخوان آفريده شده و شنوائى و بينائى به او داده كه آدمى در
حاجت خود او را به كار تواند فرمود زيرا كه اگر كر و كور مى بود آدمى
از آن منتفع نمى شد و به هيچ كار او نمى آمد و ذهن و عقلى كه به انسان
عطا فرموده به آن نداده تا ذليل انسان و فرمان بردار او گردد و در
هنگامى كه خواهد بارهاى گران بر او كند و او را به امور شاقه باز دارد
امتناع ننمايد.
اگر كسى گويد كه ، آدمى را غلامان هستند كه با وجود عقل و شعور فرمان
او مى برند و امور شاقه را به امر او متحمل مى شوند، جواب گويم كه :
اين صنف از مردم بسيار كمند و اكثر مردم متحمل نمى شوند امرى چند را كه
چهارپايان رو بر نمى تابند از بار كشيدن و آسيا گردانيدن و اشباه آنها
و قيام به اين امور نمى توانند نمود.
و ايضا اگر آدميان متحمل امورى شوند كه چهارپايان متحمل آنها هستند، هر
آينه از ساير كارهاى خود باز مانند زيرا كه به جاى هر شترى و استرى
جماعت بسيار از آدميان مى بايد كه كار آن را متحمل شوند. پس همه مردم
بايد متوجه اعمال چهارپايان گردند و از صنعتها و اعمال خود باز مانند و
تعبهاى عظيم كه بر ايشان وارد شود و تنگدستى و اضطرارى كه در معاش
ايشان روى دهد.
فكر كن اى مفضل ! در اين سه صنف از حيوان يعنى انسان و چهارپايان و
مرغان هر يك را آنچه مناسب حكمت وجود او است به او عطا كرده ، پس
آدميان را مقدر ساخته كه صاحب عقل و زيركى باشند و متوجه صنعتهائى شوند
مانند بنائى و زرگرى و نجارى و غير اينها، لهذا خلق كرده است از براى
ايشان دست هاى بزرگ با انگشتان غليظ قوى كه تواند چيزها را به دست
گرفتن و اين صنعت ها را به عمل آوردن .
و حيوانات گوشت خوار را مقدر گردانيده كه معاش ايشان از شكار باشد،
براى ايشان دست ها آفريده در نهايت استحكام با ناخن ها و چنگال ها كه
براى گرفتن شكار مناسب است و براى صنعت هاى بشر به كار نمى آيد.
و حيواناتى كه علف خورند چون نه براى صنعت آفريده شده اند و نه براى
شكار كردن براى ايشان سم ها آفريده كه در چراگاه ها كه چرند ناهموارى
زمين به ايشان ضرر نرساند و از براى چهارپايان سم ها آفريده گودى دارند
مانند گودى كف پاى آدمى كه بر زمين منطبق مى شود تا براى سوارى و بار
كردن مهيا باشند.
تاءمل كن تدبير حكيم قدير را در خلقت حيوانات درنده و شكار كننده كه
چگونه آفريده است از براى ايشان نيشهاى تند و برنده و چنگالهاى محكم
سخت و دهانهاى گشاده ، تا مناسب آن حالتى باشد كه براى آن خلق شده اند
و ايشان را اعانت كرده است به اسلحه و ادواتى چند كه براى شكار شايسته
باشد.
و هم چنين مى يابى مرغان درنده را صاحب منقارها و چنگالها كه موافق كار
ايشان است . اگر وحشيان علف خوار را چنگال مى داد هر آينه به ايشان
داده بود چيزى را كه به آن محتاج نيستند زيرا كه شكار نمى كنند و گوشت
نمى خورند. و اگر به درندگان سم ها مى داد، هر آينه به ايشان داده بود
چيزى را كه به آن محتاج نبودند و از ايشان منع كرده بود چيزى را كه به
آن محتاجند يعنى حربه اى كه به آن غذاى خود را شكار نمايند و تعيش
كنند، آيا نمى بينى كه از خزانه قدرت كامله خويش عطا كرده است به هر يك
از اين دو صنف حيوان آنچه مشاكل و مناسب صنف او و طبقه اوست بلكه بقاء
و صلاح او در آن است .