عفو گنهكاران
در زمان فرمانروائى هارون عباسى پس از شهادت امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (ع)،
عدّه اى به فرماندهى (جلودى) كه مردى سفّاك و بي رحم بود، مأموريت يافتند به محلّه
بنى هاشم در شهر مدينه منوّره حمله كنند، و تمام خانه ها را به تاراج بكشند.
جلودى براى انجام مأموريت عازم شهر مدينه شده، و با افراد خود به محلّه بنى هاشم
و از جمله به خانه حضرت موسى بن جعفر (ع) كه امام رضا (ع) در آنجا بودند يورش برده،
و خانه آن حضرت را به محاصره خود در آورد.
حضرت رضا (ع) كه از مقصد جلودى آگاه بودند، تمام بانوان و علويان را به اطاقى
برده، و خودشان در عتبه در آن اطاق ايستادند، جلودى با خشونت و شدّتى روبروى امام
ايستاده و گفت: كه من طبق دستور اميرالمؤمنين! هارون مأموريت دارم به اين اطاق هم
وارد شوم و همه چيز را با خودم مصادره كنم، و اين كار بايد انجام پذيرد.
امام هشتم در پاسخش فرمودند: كه تو همين جا منتظر بمان و صبر كن، من سوگند ياد
مى كنم كه هرچه اين بانوان از زيورآلات و لباس و غيره دارند برايت بياورم، جلودى
نپذيرفت و برخواسته اش اصرار مى ورزيد، و حضرت امام رضا (ع) پيوسته مى فرمودند كه
اگر صبر كنى من قول مى دهم هرآنچه در اطاق و در اختيار آن مخدرات هست نزد تو
بياورم، تا اينكه جلودى پذيرفت.
امام وارد اطاق شده و به آن مخدّرات امر فرمودند كه هركدام جز يك پيراهن برتن،
آنچه كه دارند اعم از زيورآلات، خلخال، گوشواره و حتى مقنعه هاى روى سرشان را به
همراه تمام أثاثيه خانه به جلودى دادند.
از اين واقعه مدتها گذشت تا اينكه حضرت امام رضا (ع) به خراسان تشريف آورده و به
اصطلاح وليعهد مأمون عباسى شدند، و مأمون دستور داد كه تمام اطرافيان و درباريان با
آن حضرت بيعت كنند، و همه بيعت كردند جز نفرات معدودى كه يكى از آنها همين جلودى
بود.
مأمون عباسى آن چند نفر را به جرم عدم بيعت با امام رضا (ع) به زندان افكند.
جلودى با آن سابقه ننگين و با آن دشمنى و هتك حرمتى كه نسبت به امام رضا (ع) روا
داشت، و با آنكه با آن حضرت از بيعت هم سرباز زد، مورد لطف و عنايت و عفو حضرت رضا
(ع) قرار گرفت به اين ترتيب كه يك روز بعد از زندانى شدن جلودى مأمون به خدمت امام
هشتم (ع) شرفياب شده، و موضوع زندانى شدن آن چند مخالف و از جمله جلودى را به ايشان
عرض كرد، و سپس دستور داد كه زندانيان احضار شوند.
حضرت امام رضا (ع) كنار مأمون نشسته بودند كه از دور چشمشان به جلودى افتاد، با
وجودى كه از ظلم و ستم آن شخص دل آزرده بودند، مورد چپاول و هتك حرمت او قرار گرفته
بودند، و بالاخره مى دانستند كه جلودى با ايشان دشمنى آشكار دارد، با تمام اينها
جلودى را عفو كرده و با لطف و مرحمت خويش از گناهان او چشم پوشيدند، و به همين جهت
رو كرده به مأمون و با صورت گشاده اى فرمودند: اين پير مرد جلودى را به من ببخش و
آزادش كن، مأمون با صداى آهسته عرضه داشت: اين همان است كه دختران پيغمبر را آزرده
و خانه شما را چپاول كرده است!
اما جلودى از آن كينه و بغضى كه نسبت به حضرت رضا (ع) داشت، گمان برد كه آن حضرت
عقوبت و مجازاتش را از مأمون مى خواهند، از اين رو به مأمون گفت: ترا به خدا و به
خدمتگذاريم به پدرت هارون سوگند مى دهم كه خواهش اين آقا را نسبت به من نپذيرى!
مأمون كه وضع را چنين ديد از بزرگوارى امام رضا (ع) و خباثت جلودى در شگفت شده و
به جلودى گفت: نه بخدا سوگند خواهش اين آقا را نسبت بتو عملى نمى كنم، سپس به دژخيم
خودش دستور داد گردنش را بزند[1].
اين اخلاق پسنديده اهل بيت پيغمبر، بخصوص راجع به عفو گنهكاران يكى از مهمترين
عوامل پيشرفت اسلام و جذب مردم به اين دين مقدس بود، پيامبر بزرگ اسلام (ص) در
موارد بسيارى از تقصير گنهكاران مى گذشت با وجودى كه قدرت داشت، و مى توانست انتقام
بگيرد.
حضرت علىّ بن ابى طالب (ع) اهل جمل و اسيران صفّين و خوارج نهروان را بخشيد با
وجودى كه قادر بر انتقام بود چرا كه از قديم گفته اند (در عفو لذّتى است كه در
انتقام نيست) و گرچه انتقام لذت بخش است ولى لذت ترك آن بيشتر مى باشد، و گفته شاعر
فارسى (سعدى):
اگر لذّت ترك لذّت بدانى***دگر لذّت دهر لذّت نخوانى
امام حسن مجتبى (ع) از گناه آن مردى كه به ايشان ناسزا گفت چشم پوشيده و با او
ملاطفت كردند[2].
حضرت امام حسين (ع) حتى در جبهه جنگ از دشمن ناتوان شده خود چشم پوشيده و عفوش
نمود، بلكه او را كمك هم كرد[3].
امام سجاد (ع) از مروانى كه به جدّش پيامبر، اميرالمؤمنين، حضرت فاطمه زهرا،
امام حسن مجتبى و امام حسين (صلوات الله عليهم اجمعين) آسيب رسانيده و آن بزرگان را
اذيّت و آزار داده بود، نه تنها چشم پوشيدند، بلكه او را پناه داده و مورد مرحمت هم
قرارش دادند[4].
امام محمد باقر (ع) از آن مردى كه مسيحى بود و به حضرتشان ناسزا گفت و مادر
مخدّره آن امام معصوم را كلفت آشپزخانه خواند گذشت نموده و برايش دعا هم كردند[5].
امام جعفر صادق (ع) از گناه كنيزى كه بچه آن حضرت را بى اختيار از بلندى به زمين
زده و كشته بود نه تنها چشم پوشيده، بلكه آن زن را آزاد هم فرمودند[6].
امام موسى بن جعفر كاظم (ع) كه مواجه شده بودند با يك نفر مخالف و دشمن و از او
ناسزا شنيده بودند، به مزرعه اش رفته و كيسه اى زر به وى داده، و گناهش را هم عفو
كردند[7].
و بالاخره يك نمونه از عفو و گذشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا (ع) را نيز نقل
كرديم كه آن بزرگوار نيز مانند اجداد طاهرين و نياكانش از گنهكار چشم پوشيده، و
مردم را دوست مى داشت.
متأسفانه حكومتهائى كه به نام اسلام سركار آمدند، از قبيل بنى اميه، بنى
العبّاس، عثمانيان در تركيه و غيره اين شيوه را نه تنها پيش نگرفته، بلكه چهره
اسلام را نيز سياه جلوه داده و اسلام را متّهم ساختند، آنان نه تنها از تقصير و
لغزش گنهكاران گذشت نمى كرده، بلكه بيگناهان را نيز در زندانهاو تحت شكنجه قرار
داده و با شلاق و چكمه استبداد سركوبشان ساختند، و اگر تاريخ صحيح شيوه رفتار و
كردار پيامبر اكرم و اهل بيت طاهرينش را به عنوان معيارها و نمونه هاى كاملى از
تجلّى اسلام واقعى ثبت نمى كرد
، امروز نامى از اسلام و رحمت اسلامى باقى نمانده بود، بلكه صفحات سياهى از
كشتارهاى فردى و دسته جمعى، مصادره اموال، زندانهاى مخوف، شكنجه هاى وحشيانه، تجاوز
به نواميس مردم به نامهاى مختلف، سركوب آزاديهاى مردم به نامهاى مختلف، به بند
كشيدن علما و دانشمندان، دريافت مالياتهاى ظالمانه، جنگهاى وسيع بر سر قدرت و به
طور كلّى زير پا گذاشتن احكام قرآن و اسلام به نام اسلام به چشم مى خورد، به طورى
كه هيچكس ديگر نمى توانست حتى سخنى از اسلام و حاكميّت آن به ميان آورد.
و اين خاندان مطهّر پيامبر بودند كه انواع شكنجه ها، زندانها، فاجعه هاى خونين و
ديگر نابسامانيها را به جان خريدند، تا براى نسلهاى آينده حجّت باشند، و براى هميشه
پيشوا و مقتداى جامعه اسلامى به حساب آيند.
يكى از شاعران شيعه از زبان اهل بيت پيامبر اكرم (عليهم السلام) قطعه شعرى سروده
كه آن بزرگان را با حكومت هاى بنى اميه و بنى العبّاس اين چنين مى سنجد:
ملكنا فكان العفو منّا سجـيـة***ولما ملكـتم سال بالدم ابطــع
وحـلّلتم قتل الاسارى وظـالما***غدونا عن الاسرى نعفّ و نصفح
فحسبكم هذا التفاوت بينــنا***و كل انـاء بالـذى فيه ينضـح
ترجمه شعر: زمانى كه قدرت به ما آل محمد رسيد، عفو و گذشت از اخلاق و خوى ما
بود، اما زمانى كه ملك به شما رسيد سرزمين هاى وسيعى را سيل خون بيگناهان فرا گرفت.
و شما كشتن اسيران را حلال كرديد، و در حالى كه ما پيوسته اسيران را عفو كرده و
از آنان گذشت مى كرديم.
و همين تفاوت ميان ما براى شما كافى است، چرا كه از كوزه برون تراود آن را كه در
اوست.
اخلاق پسنديده
راوى نقل مى كند كه حضرت رضا (ع) هميشه حوائج نيازمندان را بر آورده مى ساخت، در
كارهاى خير پيشقدم بود، در شبهاى تاريك به فقرا و نيازمندان رسيدگى مى كرد، بيشتر
شبها را تا صبح به عبادت و احيا مى كرد، و روزه بسيار مى گرفت، بر سر خوان غذا با
غلامان و زيردستان و گاهى با فقرا و مستمندان مى نشست، به كسى تكبّر نمى فروخت
هيچگاه آب دهانش را بر زمين نمى انداخت، و با صداى بلند خنده نمى كرد، اگر در مجلسى
حاضر مى شد كسى را با زبانش از خود نمى راند، سخن كسى را قطع نمى كرد، بلكه صبر مى
كرد تا سخن طرف مقابل تمام بشود، هيچگاه ديده نشد كه مقابل كسى پاى شريفش را دراز
كند، و يا در برابر كسى تكيه كند، معمولاً چهره شريفش گشاده بود، و هيچگاه شنيده
نشد كه به يكى از زير دستانش ناسزا بگويد، درب خانه اش به روى عموم مردم باز بود و
به همگان احترام مى گذاشت[8]، و گاهى به مأمون عباسى سفارش به تقوى و رسيدگى به
مشكلات مردم كرده، و مى فرمود: فرمانرواى مسلمين بايد بسان ستون وسط خيمه باشد[9]،
تا هركس وى را خواست بتواند به حضورش برسد.
جولان حق و جولان باطل
در روايت آمده كه هميشه حق داراى دولتى پايدار، و باطل داراى جولانى موقت است
(للحق دولة و للباطل جولة) از اين جهت كه حق و طرفداران حق در قلوب مردم جاى دارند
به خلاف باطل كه با تكيه بر قدرت مالى، نظامى و يا فريبكارى چند روزى به ظاهر سلطه
مى يابد، ولى به طور موقّت و ناپايدار است به طور مثال بنى اميه چند روزى به قدرت
رسيده و چه ستمهائى كه روا نداشتند! ولى با روى كار آمدن عباسيان كار امويان به
جائى رسيد كه زندگانشان را به طرز دلخراشى مى كشتند، و مردگانشان را با نبش
قبرهايشان از زير خاك در آورده و آتش مى زدند، و يا اينكه بر آن بدنهاى پوسيده نيم
خاك خورده شلاّق مى زدند، و زنانشان را برسم اسيرى به بردگى و كنيزى در مى آوردند.
و امروز پس از گذشت قرنها از دوران عباسيان مشاهده مى شود كه از هارون و مأمون و
امثالشان هيچ نام و نشانى نيست، در حالى كه ائمه اطهار عليهم السلام تاريخى سرشار
از عظمت، شرف، علم و فضيلت از خود به يادگار گذاشته تا جائى كه تا به امروز در هيچ
تاريخى نيامده كه پيرامون يكى از اين بزرگان عيب و نقصى ذكر كند، و يا اينكه بگويد
كه فلان امام معصوم در پاسخ مسئله اى در هر زمينه درمانده باشد.
و در مقابل مشاهده مى شود كه تواريخ مختلف موارد بسيارى از نادانى، فساد،
شهوترانى و ستم خلفاى بنى اميه، بنى الاعباس و امثالشان را نقل مى كند، كه نه تنها
پس از گذشت قرنها، بلكه حتى در زمان خودشان منفور، و نفرين شده اند، مثلاً به عنوان
نمونه به يك شاهد تاريخى اشارت مى بريم:
حقگوئى دعبل
پس از شهادت امام هشتم، ايشان را در طوس در مقابل قبر هارون عباسى به طرف قبله
كه بارگاه مقدس فعلى آن امام است به خاك سپردند، و مأمون عباسى پس از قتل امام رضا
(ع) به بغداد بازگشته و آنجا را مركز خود قرار داد.
دعبل خزاعى كه يكى از شعراى بنام شيعه است مى گويد نزد مأمون به كاخش رفتم و به
او گفتم، اجازه مى دهى شعر جديدى را كه سروده ام بخوانم؟ گفت بخوان، و من چنين
سرودم:
قبران فى طوس خير النـاس |
|
كلـهمو شرّ كلّهــم هـذا من العـبر
|
ما ينفع
الرجس من قرب الزّكى و ما |
|
على الزّكى بقرب الرجس من ضرر |
ترجمه شعر:
در طوس دو آرامگاه است، آرامگاه بهترين مردم و بدترينشان، و اين از عبرتها و
پندهاست.
نه از نزديكى آن امام پاك سودى به آن پليد هارون مى رسد و نه بر ايشان امام رضا
ضرر و زيانى از نزديكى به آن پليد است[10].
مأمون عباسى بر افروخته شده، و از اين حقگوئى دعبل به تنگ آمد، اما چون در برابر
واقع قرار گرفته بود نتوانست اعتراضى كند!
جنايت بزرگ مأمون
بالاخره مأمون عباسى كه از وجود حضرت امام رضا (ع) برخود و حكومتش بيم داشت، در
پى بهانه اى بود كه به موجب آن از حضرت انتقام بگيرد، گويند كه از بهانه هاى مأمون
حقگوئى امام رضا (ع) در موارد مختلف و از جمله در مورد زير بوده است:
روزى مأمون عباسى در مجلس عمومى خودش كه حضرت امام رضا (ع) هم در آنجا تشريف
داشتند، بر اريكه حكومت نشسته، و رفت و آمد مردم عمومى بود، در اين ميان به مأمون
خبر رسيد كه يك مرد صوفى دست به سرقت زده و دستگير شده است، مأمون عباسى امر به
احضار وى كرد، آن مرد را كه آوردند، ديد كه حالتى رقّت بار و ظاهرى بسيار فقيرانه
دارد، و اثر سجده بر پيشانيش هست!
مأمون بدو گفت: آيا تو با اين ظاهر خوب دست به سرقت زده اى؟!
آن مرد گفت: از روى اضطرار بوده نه اختيار، چون تو از دادن حقّ من خوددارى كرده
اى.
ـ چه حقّى؟
ـ حقّ من از بيت المال، چون من ابن السبيل[11] و فقيرم با وجودى كه قرآن را هم از
حفظ دارم! حال از خودت شروع كن نخست حدّ شرعى را برخودت جارى كن و سپس بر من.
مأمون كه از سخنان آن مرد به خشم آمده بود به حضرت امام رضا (ع) عرضه داشت: شما
چه مى گوئيد؟! و حضرت به آرامى فرمودند: او مى گويد كه تو هم دزد هستى، مأمون از
فرمايش امام برآشفت و به آن مرد گفت: بخدا سوگند دستت را قطع مى كنم.
آن مرد بى اينكه ترسى به دل راه دهد گفت:
ـ چگونه دستم را قطع مى كنى؟! حال آنكه تو بنده من هستى؟!
ـ واى بر تو از كجا بنده تو هستم؟!
ـ از آنجائى كه پدر تو هارون، مادرت[12] را از بيت المال مسلمين خريدارى كرده، پس
تو برده تمام مسلمين در شرق و غرب دنيا هستى مگر زمانى كه همه آنان تو را آزاد
كنند، امّا من هنوز آزادت نكرده ام.
مأمون كه از اين گفت و شنود بستوه آمده بود، مجدداً روى به امام رضا (ع) كرده و
عرضه داشت: مى گوئيد با او چه كنم؟
حضرت فرمودند: كه دنيا و آخرت با حجّت و برهان قائم است، و من مى بينم كه اين
مرد با تو احتجاج كرده و تو پاسخى ندارى.
مأمون عباسى برخلاف اراده اش چون با پاسخهاى دندان شكنى روبرو شده بود، آن مرد
متّهم را آزاد ساخت و چند روزى كناره گرفت، و همين زمان بود كه بر قتل حضرت رضا (ع)
تصميم گرفت[13].
خورشيد بى پايان
آيا غروب خورشيد حكايت از پايان هميشگى آن است؟ و يا اينكه در پس غروب آن
ميلادهاى مكرّرى انتظارش را مى كشد؟ بايد گفت در منطق فرمانروايان مستبد تاريخ،
پاسخ سؤال اول مثبت است، آنان فكر مى كنند كه اگر بر چهره درخشانى پرده كشند، براى
هميشه پوشيده مى ماند، غافل از اينكه خودشان نابود مى شوند، و تاريخ جز ننگ و نفرين
برايشان چيزى ديگر ياد نمى كند، و در هر صبحگاه ميلاد پرنور خورشيد تجديد مى يابد.
مأمون عباسى كه قبلاً عرض شد براى اهداف شومى كه در سر داشت حضرت علىّ بن موسى
الرّضا (ع) را از مدينه به خراسان جلب كرده و آن حضرت را مجبور به اقامت نزد خود و
قبول ولايت عهديش نمود، چنين مى انديشيد كه با قتل آن حضرت و غروب آن خورشيد
نورافروز، نام آن حضرت را مى تواند از دلها خارج ساخته، و ياد او را براى هميشه
پايان بدهد.
او كه جز به بقاى دولت و حكومتش به چيزى نمى انديشيد و حاضر بود در اين راه
زندانها بسازد، هتك حرمت كند، شكنجه بدهد، مؤمنين را به زير ضربات شلاق بيندازد،
اموال مردم را مصادره كند، علما و دانشمندان را خانه نشين و تحت نظر قرار بدهد،
تهمت به بيگناهان ببندد، و به طور كلّى به نام اسلام و جانشينى پيامبر اسلام (ص)،
اسلام را به نابودى بكشد و بدنام كند، روزى جشن ولايت عهدى امام رضا (ع) بپا داشته
و دستور مى دهد تا بنى عباس لباسهاى سياه را در آورده و لباس سبز بپوشند،
و درهم و دينار به نام آن حضرت سكه مى زند، و دستور مى دهد تا نام شريفش را به
عنوان ولايت عهد با القاب و مدح و ثنا بر منابر بياورند، و روزى هم تصميم به قتل آن
امام معصوم گرفته، و با انگور و يا آب انار زهر آلود مسمومش مى كند، و به طرز
دلخراشى به شهادتش مى رساند، و بعد براى تظاهر در برابر مردم و فريب ساده لوحان با
چشمهاى پر از اشك گريه سر مى دهد، يقه چاك مى زند شال عزا بگردن مى نهد و مجلس عزا
بپا مى دارد!!
و جالب توجّه اين است كه با حالت تأسّف و زارى كنار نعش مقدّس امام رضا (ع)
ايستاده و عرضه داشت: اى سرور من بخدا سوگند نمى دانم كداميك از دو مصيبت بر من
سنگين تر است، آيا از دست دادن و فراق تو، و يا تهمت مردم به من كه قاتل تو هست؟
سرانجام پس از شهادت حضرت رضا (ع) مأمون عباسى در همان سال عازم بغداد شده، و
آنجا را مركز خود قرار داد، و از طرفى چون در اثر معاشرت خود با امام رضا (ع)
علويان و شيعيان را شناخته بود، آنان را در همه جا تحت تعقيب قرار داده، و پيوسته
به قتل مى رسانيد، و لذا مشاهده مى شود كه معمولا در شهرهاى ايران و حتى افغانستان،
در دامنه كوهها، در وسط جنگلها و نقاط دور دست، آرامگاه امامزادگان ديده مى شود،
آنان يا به دست مأمورين عباسى به شهادت رسيده، و يا غريبانه در آن نقاط دور از
وطنشان جان سپرده اند.
ميلاد نور
اما با تمام آن ستمها و حق كشيها، و پس از آن شب نشينيها و عيّاشيها بالاخره
عباسيان تار و مار شده، و نامشان با خودشان دفن شد، و جز لعنت و نفرين چيزى از خود
به جاى نگذاشتند، در حالى كه بارگاه مقدس امام رضا (ع) تا كنون چندين بار در
زمانهاى مختلف بنائى شده، و پيوسته قلوب ميليونها شيعه و دوستدار آن حضرت چشم اميد
به آن قرارگاه فرشتگان و آن حرم مقدس دوخته است، گويا اين خورشيد پايانى نداشته، و
اين نور هر روز ميلادى جديد و طلوعى دوباره و پربركت دارد.
و به همين مناسبت به چند روايت راجع به فضيلت زيارت امام رضا (ع) كه در كتاب
(الدعاء والزياره) [14] آورده ايم اشارت برده، و با ذكر اين مختصر بسنده كرده، و اين
جزوه را به پايان مى بريم:
1 ـ حضرت امام صادق (ع) از پدرانش از پيامبر گرامى اسلام روايت كرده كه فرمود:
پاره اى از بدن من در زمين خراسان به خاك سپرده خواهد شد، و هيچ مؤمنى به زيارت او
نمى رود مگر آنكه خداوند متعال بهشت را بر او واجب و بدنش را بر آتش دوزخ حرام
گرداند[15].
2 ـ حضرت امام موسى بن جعفر (ع) فرمود: فرزندم على به زهر جفا كشته شده، و در
شهر طوس در كنار هارون عباسى به خاك سپرده خواهد شد، هركس او را زيارت كند، مانند
كسى است كه پيامبر خدا (ص) را زيارت كرده باشد[16].
3 ـ حضرت امام رضا (ع) فرمود: كسى كه در آن بارگاه دور دست زيارتم كند، روز
قيامت در سه جا به فريادش مى رسم تااو را از هولهاى آنجا نجات بخشم، يكى هنگامى كه
نامه عمل افراد به دست چپ يا راست داده مى شود، يكى به هنگام عبوراز پل صراط، و
سوّم نزد ترازوى اعمال[17].
در خاتمه آرزو داريم روزى بيايد كه زندگى پرافتخار و سراسر شرف اهل بيت عصمت و
طهارت عليهم السلام براى همگان و به ويژه رهبران جامعه اسلامى نمونه قرار گرفته، و
امّت اسلامى با شناخت رهبران الهى و واقعى خود به پيروى از آنان گام برداشته و همه
باهم در پرتو اسلام و يك حكومت عظيم شامل بيش از يك هزار ميليون مسلمان برادرانه در
كنار يكديگر زندگى مسالمت آميز داشته باشيم، انشاءالله و ما ذلك على الله بعزيز.
پىنوشتها:
[1] ـ اعيان الشيعه ج1 ص42 چاپ بيروت نوشته سيد محسن امين.
[2] عوالم العلوم نوشته شيخ عبدالله بحرانى ج16 چاپ جديد قم ص121 .
[3] ـ تفصيل اين مطلب در كتاب (پيشواى شهيدان) نوشته آيةالله سيد رضا صدر ص72 آمده
كه ما بخشى از آن را عينا نقل مى كنيم:
(از سپاه يزيد، (تميم بن فتّى) به ميدان آمد، ميان او و حسين جنگ آغاز گرديد چيزى
نگذشت كه پاى تميم قطع گرديد، و برزمين افتاد و توان حركت نداشت، حسين در كنارش
بايستاد، و از او پرسيد: چه كمكى مى توانم به تو بكنم؟! تميم پاسخ داد: قوم مرا ندا
كنيد بيايند و مرا ببرند، حسين ندا كرد، آنها آمدند و تميم را بردند، حسين ازين
شاهكارها بسيار دارد..) (مترجم).
[4] ـ الكامل فى التاريخ نوشته ابن الاثير چاپ1385 ه بيروت ج4 ص113 .
[5] ـ مناقب آل ابى طالب، چاپ ايران، جلد3 صفحه337 .
[6] ـ بحار الانوار، چاپ جديد، ج47 ص.24
[7] ـ بحار الانوار، چاپ جديد، ج48 ص102 .
[8] ـ تفصيل اين روايت را محروم علامه مجلسى از كتاب عيون اخبار الرضا ج2 ص184 نقل
كرده است.(مترجم).
[9] ـ اين جمله بخشى از مواعظ حضرت امام رضا (ع) است به مأمون عباسى كه تفصيل آن در
كتاب عيون اخبار الرضا ج2 ص160 به بعد آمده است. (مترجم).
أرى اميّه معـذوريـن ان قـتلــوا |
|
ولا ارى لبـنى العبــاس من عــذر |
واولاد حـرب و مروان واســرتهم |
|
بنو
معيـط ولاة الحقــد والوغــر
|
قوم قتلتم على الاســلام
اوّلهــم
|
|
حتى اذا استمسكوا جازوا على
الكفــر |
اربع بطوس على قبر الزّكــى بـه |
|
ان كنت تربع من دين عــلى وطــر |
قبران فى طوس خير الناس كلّهــم
|
|
شـر كلّهــم هـذا مـن العــبر |
ما ينفع الرجس من قرب الزكى و ما
|
|
على الزّكى بقرب النجــس من ضـرر |
هيهات كل امرى ء رهن بما كسبـت |
|
و
له يـداه فخـذ ما شــئت أو فــذر |
(مترجم).
[11] ـ ابن السبيل: به مسافرى گفته مى شود كه در راه سفر خرجى سفرش را به علّتى
از دست مى دهد. (مترجم).
[12] ـ لازم به توضيح است كه مادر مأمون كنيزى بدچهره بنام (مراحل) از خراسان بود، و
به نقل دميرى در كتاب حيوةالحيوان ماده (اوز) روزى هارون عباسى با همسرش زبيده بازى
قمار مى كرد، و بنا بر اين شد كه برنده هرچه بخواهد بتواند به بازنده امر كند، و
بازنده بايستى انجام بدهد، اتفاقا در اين بازى قمار زبيده برنده شد،
و از هارون كه بازنده شده بود خواست كه بدچهره ترين و زشت ترين كنيزش (مراحل)
نزديكى كند، و هارون كه اين كار برايش خيلى دشوار بود از زبيده خواست كه از او
چيزهاى ديگرى بطلبد ولى زبيده كه از تعدّد زوجات و كنيزان هارون خشمگين بود
نپذيرفت، و با اصرار بر هارون برهمان خواسته اش به عنوان انتقام از هارون بناچار وى
را ناگزير ساخت كه به خواسته اش تن دهد، كه نتيجه اين آميزش برخواسته از قمار بسته
شدن نطفه مأمون بود، و مأمون كه نطفه اش در اثر شرط قمار منعقد شده، پسر همين زبيده
(امين) را به طرز دلخراشى كشت. (مترجم).
[13] ـ مناقب آل ابى طالب، چاپ ايران، جلد4 صفحه368 .
[14] ـ الدعاء والزيارة: كتابى است مفصل بيش از (800) صفحه از همين مؤلف محترم كه
راجع به ادعيه مختلف و زيارت معصومين و اولياى دين عليهم السلام نگاشته شده است.
(مترجم).
[15] ـ عن الامام الصادق عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول الله (ص) ستدفن بضعفه
منى بارض خراسان لا يزورها مؤمن الاّ اوجب الله عز وجل له الجنة و حرم جسده على
النار.
[16] ـ قال موسى بن جعفر (ع): ان ابنى عليّا مقتول بالسّم ظلما و مدفون الى جانب
هارون بطوس من زاره كمن زار رسول الله (ص).
[17] ـ قال الرضا (ع): من زارني على بعد داري اتيته يوم القيامه في ثلاثة مواطن حتى
اخلّصه من اهوالها اذا تطايرت الكتب يمينا و شمالا، و عند الصراط و عند الميزان.