معارف غيبى از امور مشترك ميان پيامبران
از آنجا كه اين معارف غيبى از امور مشترك در نبوت همه ى پيامبران است ، گفته هاى ملحدان
نيز از مشتركات همه ى ملحدان جاهليت مادى است . بدين جهت سخن
باطل آنان در موارد متعددى در قرآن كريم آمده است كه در هر عصرى در برابر هر پيامبرى
، ملحدان چنين مى گفتند. به گونه اى كه امروز با وجود پيشرفت صنعت و الترونيك ،
نهايت شبهات مادى گرايان و مشكل ترين مسائل اعتقادى آنان از گفته هاى پيشينيانشان
تجاوز نمى كند؛ هر چند اختلاف زبانى و رنگى دارد، ولى قلب هايشان مانند يكديگر است
.
از اين رو، چنان كه گذشتگان رويگردان از راه خداوند چنين مى گفتند: يا شعيب ما نفقه
كثيرا مما تقول
(174)، جانشينان طالح و بدكار آنان نيز مى گويند: اين ها چيزى
جز تحجز و ارتجاع و افتراهايى شبيه به اين دو نيست ؛ مانند اين سخن كه :
دين افيون توده هاست .
اكنون سخن در مقام يكم و شرايط شناخت قرآن پايان يافت . پس از آن به مقام دوم و موانع
شناخت قرآن اشاره مى شود؛ چنان كه به بعضى از اين موانع در كنار ذكر شرايط اشاره
شد. زيرا هر چه شرط شناخت است ، در حقيقت از
مقابل آن ، مانع شناخت به دست مى آيد. از اين رو، گاهى يك وصف كمالى شرط معرفت
ناميده مى شود و مقابل آن ، مانع معرفت به شمار مى آيد؛ چنان كه از آيات مورد بحث در دو
مقام روشن مى شود.
بخش دوم . موانع شناخت قرآن
همان گونه كه وجود خارجى اشيا به شرايط خاصى نياز دارد كه زمينه ساز آن است و
نيز موانعى دارد كه از وجود آن جلوگيرى ، و آن را
باطل مى كند؛ علم هم داراى شرايطى است كه آن را محقق مى سازد و نيز موانعى بازدارنده
دارد. زيرا نظام علت و معلول ويژه ى عين و خارج نيست ، بلكه هر موجودى را كه وجودش
عين ذاتش نباشد، نيز در بر مى گيرد. هر ممكن الوجودى پيرو اين قانون است كه
وجودش در گرو شرايط خاص و عدم موانع مربوط به خود است . چنان كه حضرت
رضا عليه السلام مى فرمايند: هر چه در غير خود قوام يابد،
معلول است و وجود هر معلولى در سايه ى وجود شرايط و فقدان موانع محقق مى
شود؛ كل قائم فى سواه معلول .
(175)
در مباحث پيشين ، شرايط مهم براى شناخت قرآن مطرح گرديد و در ضمن آن ، به طور
اجمالى موانع شناخت نيز به دست آمد؛ ولى قرآن كريم در بيان موانع شناخت به بيان
اجمالى بسنده نكرده است ، بلكه با اشاره ى تفضيلى و يكايك به آن موانع ، آشكارا
انسان را از آن ها بر حذر داشته است ؛ اما همان گونه كه شرايط دو نوع است : يكى
مربوط به عقل نظرى و ديگرى مربوط به عقل عملى است ، موانع نيز دو قسم است ، يكى
جهل در مقابل علم و ديگرى جهل در مقابل عقل كه در زبان ثقلين به اين بيان به ياد شده
است : آنچه با آن خداى رحمان عبادت شده ، بهشت به دست مى آيد يا همان
عقل عملى كه سبب مهار كردن غرايز سركش و خواهش هاى طغيانگر مى شود.
اكنون موانع مزبور را بدون ذكر تفصيلى همه ى تفاوت هاى دو صنف ، متذكر مى شويم ؛
هر چند اشاره ى اجمالى به آن ها ممكن است . همان گونه كه در بحث شرايط گذشت .
مادى گرايى ، مهم ترين مانع شناخت قرآن
يكى از موانع - بلكه مهم ترين آن - عدم آگاهى از دو قسم موجود است ؛ موجودات غيبى و
شهودى . جاهلان چنين مى پندارند كه موجودات منحصر است در مواردى كه با حس ديده مى
شود، از اين جهت هنگامى كه معارف غيبى به ويژه معاد را مى شنوند، گمان مى كنند كه اين
امور نيز بايد از امور طبيعى باشد كه حواس ، آن ها را درك مى كند و چون آن را در عرصه
ى دنياى محسوس نمى يابند، آن را نمى پذيرد؛
و اذا تتلى عليهم اياتنا بينات ما كان حجتهم الا اءن قالوا ائتوا بابائنا ان كنتم
صادقين * قل الله يحييكم ثم يميتكم ثم يجمعكم الى يوم القيمة لا ريب فيه و لكن اءكثر
الناس لا يعلمون .
(176)
ندانستن غيب بودن قيامت كه حواس دنيايى به آن نمى رسد و قيامت پس از دگرگونى دنيا
ظهور مى يابد، سبب مى شود كه در پيشگاه پروردگارشان چنين احتجاجات باطلى را
عرضه كنند و اين جهل و نادانى در مقابل علم و آگاهى است ؛ چنان كه در
ذيل آيه ى كريمه چنين آمده است : و لكن اءكثر الناس لا يعلمون
(177)، و اين
مانع ، درد بزرگى است كه سبب كفر مى شود، به ويژه در عصر پيشرفت صنعت و مشاهده
ى آثار طبيعى آن در آسمان و زمين و دريا و خشكى و... .
تفكر مادى ، موجودات را در محسوس خلاصه مى كند؛ يعنى اگر چيزى در آسمان و زمين هست
، بايد حس از آن آگاه باشد و اگر در هيچ يك از آن دو حس نشد، محكوم به نيستى است و
اعتقاد به وجود شى ء غير محسوس در حقيقت افسانه اى بيش نيست . چنان كه فرعون مى
گفت : يا هامان ابن لى صرحا لعلى اءبلغ الاءسباب * اءسباب السموات فاءطلع الى
اله موسى و انى لاءظنه كاذبا ؛
(178) در حالى كه از وجود غيبى خداوند سبحان كه
از طريق وهم واقعا حس ، فهميدنى نيست ، غافل بوده ، نمى داند كه و هو الذى فى
السماء اله و فى الاءرض اله .
(179)
پس همان گونه كه خدا در زمين الاه است و با حس ديده نمى شود، در آسمان هم الاه است و با
حس دست يافتنى نيست . ساختمان بلند بيهوده است و تلسكوپ و ديگر ابزار دانش هاى
مادى ، براى ديدن او فايده اى ندارد. چگونه به وسيله ى حس مسلح يا غير مسلح مى توان
بر خدايى احاطه پيدا كرد كه فيضش در درون هر چيزى ، حتى ساختمان بلند هست ، بدون
آن كه با آن ها آميخته باشد و از هر چيزى بيرون است ، بدون آن كه از آن ها جدا شود!
نتيجه : ندانستن غيب بودن خداوند سبحان از حواس ، سبب مى شود كه فرعون چنين سخن
بيهوده اى بگويد و اين جهل مانع شناخت قرآن است كه ندا مى كند خداى متعالى را با
چشمان نمى توان درك كرد.
بنابراين ، دقيقا آنچه براى متفكر مادى شرط شناخت است ، همان مانع شناخت خداوند و
اسماى حسناى غيبى اوست . حضرت رضا عليه السلام در پاسخ كسى كه از چگونگى و
كجايى خداوند پرسيد، فرمودند: واى بر تو! پندار تو غلط است . مكان آفرين مكان
بردار نيست و چگونگى بخش ، كيفيت ندارد. او با كيفيت و مكان شناخته نمى شود و با حس
درك نمى گردد و با چيزى سنجيده نمى شود؛ و يلك ان الذى ذهبت اليه غلط، هو اءين
الاءين بلا اءين و كيف الكيف بلا كيف ، و لا يعرف بكيفوفية و لا باءينونية و لا يدرك
بحاسة و لا يقاس بشى ء .
مرد پرسيد: اگر به وسيله ى هيچ حسى درك نمى شود، پس وجود ندارد، لا شى ء و معدوم
است ! امام در پاسخ وى فرمود: وقتى حواس تو از درك او ناتوان باشد، ربوبيت او را
نمى پذيرى ، ولى ما هنگامى كه حواس مان از درك او ناتوان مى گردد، يقين مى كنيم كه
او پروردگار ماست ، درست بر عكس اشياى ديگر كه تنها در صورت مشاهده و حس
كردن به وجود آن ها يقين پيدا مى كنيم ؛ و يلك لما عجزت حواسك عن ادراكه
اءنكرت ربوبيته ، و نحن اذا عجزت حواسنا عن ادراكه اءيقنا اءنه ربنا خلاف الاءشياء
.
(180)
ناتوانى حس از درك خداوندى كه غيب و از عالم طبيعت پيراسته است ، سبب مى شود كسانى
كه به اصالت حس و ملاك بودن آن براى شناخت معتقدند، خداوند را انكار كنند، در حالى
كه عقل محض پس از اثبات و تبيين ضرورت وجود خدا، و ضرورت تنزه او از ماده و ملحقات
آن و ضرورت تجرد او از طبيعت و آثار و احكام آن ، يقين مى كند كه او مانندى ندارد.
غالب معارف قرآن درباره ى وجود پروردگار متعالى و اسماى حسناى اوست كه حس از درك
آن عاجز است . در اين صورت ، متفكر مادى كه پايه ى آگاهى هايشان بر حسى استوار
است كه از شناخت آن معارف عاليه ى غيبى ناتوان است ، چگونه آن معارف را بشناسد و
بدان ها اعتراف كند؟ چگونه آنچه را حضرت رضا عليه السلام در شاءن او چنين فرمود؛
مى تواند درك كند؛ تعابير از وصف او عاجز، و ديدگان ضعيف و تيره ، و شمارش صفات
درباره ى آن به حيرت گرايد، بدون حجاب و نهان است ، و بدون پرده در پرده اى
پنهان است ، بدون ديدن شناخته مى شود و بدون تصوير ستوده ، بدون جسميت وصف مى
شود: لا اله الا الله الكبير المتعال عجزت دونه العبارة و كلت دونه الاءبصار و
ضل فيه تصاريف الصفات ، احتجب بغير حجاب محجوب و استتر بغير ستر مستور، عرف
بغير رؤ ية و وصف بغير صورة و نعت بغير جسم ، لا اله الا الله الكبير المتعال .
(181)
پس روشن شد كه تفكر مادى و جهل به اين كه معيار شناخت منحصر در حس نبوده ، موجود
نيز منحصر در محسوس نيست و نيز غيب اسطوره اى نيست كه دست
خيال آن را بافته باشد، مانع گوش دادن به صداى نبوت و مشاهده ى جمالى وحى و
بوييدن بوى رسالت و چشيدن طعم دين است .
گناه ، مانع شناخت قرآن
يكى از موانع آن ، گناه است كه با پيروى هواى نفس و آرزوهاى بلند همراه است كه گاهى
از آن به رجس و گاهى به رجز ياد مى شود. گناه سبب تنگى قلب و مهر خوردن آن و
چركى سينه و طبيعت آن و انحراف روح و بسته شدن آن مى گردد. زيرا گناه حجابى است
ميان انسان گناهكار و حق كه بارزترين مصداق آن ، قرآنى است كه خداوند آن را به حق
فرو فرستاد و به حق فرود آمد و نيز گناه ضد پاكى است و با كرامت و بزرگوارى
منافات دارد و با تقوا تباين و جدايى داشته ، خلاف رفعت و هر صفت
كمال است .
در بخش يكم گذشت كه طهارت شرط شناخت قرآن است ، پس گناه مانع آن است . چون
پليدى را با پاك ، كارى نيست و نيز لئامت و پستى بر گرد كرامت و بزرگوارى نمى
چرخد و طغيان و سركشى همراه تقوا نمى گردد و فرومايگى با بلندى سازگار نيست و
به طور كلى ناقص تا زمانى كه ناقص است ، كرامت
كامل را حس نمى كند و انسان گناهكار چون فرد ناقصى است كه كرامت و بلنداى قرآن
را درك نمى كند.
تدبر قلب مجرد در قرآن
خداوند سبحان مى فرمايد: اءفلا يتدبرون القران اءم على قلوب اءقفالها
(182)
گذشته از حجيت ظاهر قرآن و امكان استنباط معارف از آن و نيز تشويق و ترغيب به تدبر
و انديشيدن در قرآن ، از اين آيه بر مى آيد كه متدبر در قرآن همان قلب مجرد است ، نه
قالب يا حس مادى و نيز قلب را درى است كه گاهى باز مى گردد و گاهى بسته مى شود
و نيز قلب داراى قفل ويژه اى است كه با آن بسته مى شود و كفر و نفاق و
امثال اين حجاب هاى ظلمانى قفل هاى قلب هستند كه انسان را از تدبر در قرآن باز مى
دارند.
در مقابل ، ايمان و خلوص و امثال آن اوصاف وجودى كمالى ، كليدهاى قلب اند كه آن را
باز كرده ، زمينه ى تدبر در قرآن را فراهم مى آورند؛ به شرط آن كه پرده ى گناه كه
قفل قلب است ، وجود نداشته باشد.
اگر گناهكار، به جهل مقابل علم گرفتار نباشد و به انحصار شناخت با معيار حس و نيز
انحصار موجود در محسوس معتقد نباشد و غيب را خرافه اى غير موجود نپندارد و در قرآن
تدبر كند، به اندازه ى لازم از معارف قرآنى بهره مى برد و حجت بر او تمام است ، هر
چند به دريافت معارف بلند قرآنى موفق نمى شود و باب غيب به روى او گشوده نمى
گردد تا آن كه غيب را روياروى مشاهده كند. چون اگر گناه از جهت گناه بودنش مانع درك
مقدار لازم از معارف باشد، عليه كفار و منافقان نمى تواند حجت باشد. زيرا فرض آن
است كه آنان به سبب گناهكار بودنشان از مقصود براهين قرآنى براى توحيد و نفى
شرك و امثال آن آگاه نمى شوند.
از طرفى اگر فرض شود علم به حق بر ايمان به آن و ترك و گناه وابسته است ،
دچار دور باطل شده ايم .
پس منظور از مانع شناخت بودن گناه اين است : هنگامى كه گناهكار رو به سمت
باطل داشته ، به آن مشتاق شود، فريب آن را بخورد، به سمت تدبر و انديشه در قرآن
تمايل ندارد، همان قرآنى كه وى را به حق و شادمانى به آن دعوت كرده ، به پرهيز از
باطل و فريب نخوردن از آن هدايت مى كند. شايد بدين جهت بعضى از گناهكاران انگشتان
خود را در گوش قرار داده ، لباس خود را بر سر مى كشند تا صداى دعوت پيامبر را
نشنوند.
خداوند از قوم حضرت نوح عليه السلام چنين حكايت مى كند؛ و انى كلما دعوتهم لتغفر
لهم جعلوا اءصابعهم فى اذانهم و استغشوا ثيابهم و اءصروا و استكبروا استكبارا
(183) و از اين قبيل است آيه ى اءلا انهم يثنون صدورهم ليستخفوا منه اءلا حين
يستغشون ثيابهم يعلم ما يسرون و ما يعلنون انه عليم بذات الصدور .
(184)
زيرا اين پنهان شدن گاهى به سبب نادانى به عدم انحصار موجود در محسوس و اسطوره
نبودن غيب است و گاهى به سبب بيزارى از شنيدن حق ، به گونه اى كه با شنيدن
سخنان حق بر بيزارى او افزوده مى شود، مانند شخص زكام كه از بوى مشك گرفته مى
شود.
فرموده ى حضرت رضا عليه السلام به بعضى از اين مطالب اشاره دارد. درباره ى
كسانى سخن مى گويد كه از انتخاب خدا و اختيار
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت ايشان رو برگردانده ، به اختيار و
انتخاب خود تكيه مى كنند، در حالى كه قرآن به ايشان ندا مى دهد: و ربك يخلق ما
يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة سبحان الله و تعالى عما يشركون
(185) و نيز مى
فرمايد: اءفلا يتدبرون القران اءم على قلوب اءقفالها... .
(186)
آنجا كه حضرت عليه السلام استدلال مى كند كه
قفل قلب ها و گناهان آن ، ايشان را از تدبر در آيات باز مى دارد؛ آياتى كه دلالت مى
كند بر اين كه تعيين و نصب امام در دستان آنان و به اختيار ايشان نيست ، در صورتى كه
اگر در قرآن تدبر كنند، قطعا در مى يابند كه تعيين امام عليه السلام به اختيار و
انتخاب خداوند سبحان است .
گناه ، حجاب شهود
همان گونه كه گناه و پليدى و چرك و آلودگى و
امثال آن عناوينى كه در زبان ثقلين آمده است ، از
تاءمل و انديشه در نظام خلقت و تفكر در آيات تكوينى منع مى كند، همچنين انسان را از
تدبر در محتواى آيات تدوينى قرآن و استنباط از آن باز مى دارد. حضرت رضا
عليه السلام در پاسخ كسى كه پرسيد: چرا كه خداوند سبحان محجوب و مخفى است ؟
چنين فرمود: پوشيده بودن از خلق به سبب كثرت گناهان آنان است ، ولى او در هيچ لحظه
اى از شب و روز چيزى بر او پوشيده نيست ؛ ان الاحتجاب عن الخلق لكثرة ذنوبهم ،
فاءما هو فلا يخفى عليه خافية فى آناء الليل و النهار .
(187)
بدين معنا كه گناه براى بعضى حجاب مشاهده ى فكرى و براى بعضى ديگر حجاب
شهود قلبى است . زيرا فطرتى كه خداوند، مردم را بر اساس آن آفريد، حق را مى بيند
و آن را به ديگران نشان مى دهد، ولى گناه چون غبارى بر آن آينه ى صاف فطرت است
؛ به گونه اى كه از سويى حجاب شناخت فطرى است و از سوى ديگر مانع شناخت
فكرى و از سوى سوم مانع شناخت شهودى كامل مى شود. از اين رو در مباحث گوناگون ،
گناه را مانع و پرده دانستن كاملا صحيح است .
تفاوت جهل و گناه در منع از شناخت قرآن
شايد ميان جهل و گناه اين تفاوت باشد كه جهل مانع شناخت است و گناه مانع اعتراف ؛
جهل پرده ى تعليم و ياد گيرى است و گناه پرده ى تزكيه و پاكسازى ؛
جهل در قلب را به روى حكمت مى بندد و گناه در آن را به روى موعظه
قفل كرده ، آن را به غفلت فرا مى خواند.
بدين سان يكى جهل به عقل نظرى و ديگرى گناه به
عقل عملى مربوط مى شود؛ با توجه به اين كه هر دوى آن ها در موارد گوناگون ارتباط
تنگاتنگى با يكديگر دارند و از آن جا كه قرآن از طرق گوناگون ارتباط ظريفى
نيز ميان اين راه هاى مختلف هست ، يعنى حكمت و موعظه ى حسنه و مجادله ى نيكو مردم را
به راه خداوند دعوت مى كند، هر يك از اين راه ها شرطى دارد كه سبب تحقق آن مى شود و
نيز مانعى دارد كه تحقق آن را منتفى مى سازد.
پس جهل سخت ترين مانع در برابر علم و حكمت نظرى است و گناه ضخيم ترين حجاب در
مقابل موعظه و حكمت عقلى است . چنان كه تعصب جاهلى ، دين را نابود مى سازد و به شدت
از جدال احسن باز مى دارد؛ همان گونه كه ناشنوايى مانع شنيدن نداى وحى و نابينايى ،
پرده اى براى نگاه كردن در قرآن و نيز گنگ بودن ، مانع خواندن آن است ، چنان كه
سنگينى سينه و تاريكى قلب و خاموشى نفس نيز مانع و پرده ى اعتراف ، و از موعظه
پذيرى و تزكيه و امثال آن ، از اهداف عالى رسالت ، باز دارنده است .
سخن حضرت رضا عليه السلام به اين مطلب اشاره دارد: ليكن مردم شوريده
عقل گرديدند و از آنجا كه نمى دانستند، نسبت به حق كر و كور شدند؛ و لكن القوم
تاهو و عموا و صموا عن الحق من حيث لايعلمون ؛ و اين است فرموده ى خداى بزرگ : و
من كان فى هذه اءعمى فهو فى الاخرة اءعمى و
اءضل سبيلا
(188) يعنى نسبت به حقايق موجود نابيناست ؛ و ذلك قوله عز و
جل : و من كان فى هذه ... يعنى اءعمى عن الحقايق الموجودة ... .
مردم در اين زمينه اختلاف داشتند، به گونه اى كه متحير و سرگردان شدند و بارى
نجات از تاريكى به تاريكى پناه آوردند؛ بدين گونه كه خداوند را با صفات
خودشان وصف كردند و بيش از پيش از حق دور شدند، ولى اگر خداى بزرگ را به
صفات ويژه ى خودش و مخلوقات را به صفات خودشان مى ستودند، قطعا با فهم بيش
تر و يقين فزون تر سخن مى گفتند و اختلاف پديد نمى آمد، ولى چون اسباب
سرگردانى خود را خواستند، درمانده شدند، با آن كه خداوند هر كه را بخواهد به راه
راست هدايت مى كند؛ و انما اختلف الناس فى هذا الباب حتى تا هوا و تحيروا و طلبوا
الخلاص من الظلمة بالظلمة فى وصفهم الله بصفة اءنفسهم ، فازدادوا من الحق بعدا؛ و لو
وصفوا الله عز و جل بسفاته و وصفوا المخلوقين بصفاتهم لنالوا بالفهم و اليقين و
لما اختلفوا، فلما طلبوا من ذلك ما تحيروا فيه ارتبكوا و الله يهدى من يشاء الى صراط
مستقيم .
(189)
از اين بيان شريف حضرت بر مى آيد: چنان كه گوش و چشم و حواس ظاهرى دچار
نابينايى و ناشنوايى و تحير مى گردند، قلب و بصيرت و ديگر مشاعر باطنى نيز
گرفتار اين عوارض مى شوند و نادانى به تحير و دورى از حق در شناخت خداوند مى
انجامد؛ خداوندى كه موجود مطلق و به دنيا و آخرت محيط است و بى مانند و فاقد شريك و
نيز بدون دومى است ؛ بدين معنا كه او را استوارى داده ، يارى اش رساند و نگهدارى اش
كند. چون جهان هستى نيازمند كسى است كه آن را استوار سازد و نگه دارد؛ ولى آفريدگار
غنى محض هيچ نيازى ندارد.
غرض از آن كه ، براى شناخت قرآن از غيب سخن مى گويد، شرطى وجود دارد و نيز مانعى
كه از شناخت جلوگيرى مى كند و انسان هاى جاهل با
اخلال در شرط شناخت ، سرگردان و نابينا و ناشنوا مى گردند؛ ليكن اگر شرايط را
فراهم آورند، قطعا به فهم و يقين مى رسند. سخن حضرت رضا عليه السلام فوايد
بسيارى را در بر دارد كه در مباحث آينده به آن اشاره مى شود؛ ان شاءالله .
تقوا شرط گشوده شدن درهاى روزى عينى و علمى
از محتواى فرمايش حضرت رضا عليه السلام و قرآن استفاده مى شود كه
نزول بركات عينى و علمى در گرو تقوا و خالص ساختن
عمل براى خداوند است و با گناه و رو برگرداندن از ذكر و ياد خدا، بركات نيست مى
شود. پس ، همان گونه كه تقوا شرط باز شدن درهاى رزق عينى است ؛ و لو اءن
اءهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الاءرض و لكن كذبوا
فاءخذناهم بما كانوا يكسبون
(190)، شرط گشوده شدن درهاى رزق علمى نيز است
؛ ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا... .
(191)
نيز تكذيب و طغيان ، مانع باز شدن درهاى غير رزق عينى است ؛ و لكن كذبوا
فاءخذناهم بما كانوا يكسبون
(192) همچنين مانع باز شدن درهاى رزق علمى است
كه مهم ترين و سودمندترين آن شناخت قرآن است ؛ ساءصرف عن اياتى الذين
يتكبرون فى الاءرض بغير الحق و ان يروا كل اية لا يؤ منوا بها و ان يروا
سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك باءنهم كذبوا
باياتنا و كانوا عنها غافلين
(193) و صرف الله قلوبهم باءنهم قوم لا
يفقهون .
(194)
اين همان قفل قلب است كه مانع تدبر در قرآن مى شود. حضرت رضا عليه السلام براى
بيان اين كه منصب امامت از طريق نصب و تعيين است ، نه از روى اختيار و وكالت به اين
فرموده ى خداوند استدلال مى فرمايند: اءفلا يتدبرون القران اءم على قلوب اءقفالها
.
(195) زيرا ظهور آيه در اين است كه قلب داراى قفلى است كه از درك حق و شناخت
قرآن جلوگيرى مى كند.
شايد از اين آيه ى كريمه نيز چنين استفاده شود كه محروميت از رزق علمى مربوط به
قفل و بستگى قلب است ، نه اين كه در رحمت الاهى بسته باشد. چون اين در همواره باز
است و هميشه فيض علمى چون فيض عينى از آن فرود مى آيد.
پس تفاوت از ناحيه ى گيرنده ى فيض است ، نه فيض رسان . زيرا خداوند دائم الفيض
بر مردمان است ؛ هر چند گناهكار قلب بسته از آن محروم است . چنين گناهكارى به ميزان
علمى خود شادمان است و گمان مى برد كه درست
عمل مى كند، ولى در حقيقت در حجابى به سر مى برد كه از آن بى خبر است و اين حجاب
با سوء اختيار خود دريافت كننده ى فيض پديد آمده است ؛ بيان اين مطلب در آينده مى آيد.
چگونگى استناد مهر خوردن قلب ها به خداوند
هر موجودى كه وجودش عين ذاتش نباشد واجب الوجود نباشد بايد علتى داشته
باشد كه آن را پديد آورد و بدون آن تحقق نمى يابد و هر سببى چون كليدى است كه
مسبب خود را مى گشايد و بدون آن كليد گشايشى نيست ، بلكه بسته بودن است و نيز
سلسله ى اسباب به مسبب نهايى و خداوند سبحان مى رسد كه كليد باز و بسته كردن
آسمان ها و زمين در دست اوست .
از اين رو هر گاه كارى را اداره كند، آن را وسيله ى سبب آن كه كليد خاص است ، عملى مى
كند و اگر چيزى را اراده نكند، در سبب مخصوص آن را باز نمى كند و هيچ كس توان
برگرداندن خواستن يا نخواستن او را ندارد؛ و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو .
(196) بدين معنا كه خزانه ها و نيز كليدهاى غيبى آن ها براى خداوند مشهود است و تحت
قدرت اوست ؛ و هو الفتاح العليم .
(197) به گنجينه و به كليد آن و مورد
لزوم گشودن يا نگشودن آن آگاه است ؛ له مقاليد السموات و الاءرض يبسط الرزق
لمن يشاء و يقدر انه بكل شى ء عليم
(198) و ما يفتح الله للناس من رحمة
فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له من بعده و هو العزيز الحكيم .
(199)
زيرا ظهور آيه در اين است كه اراده ى خداى متعالى مطلقا نافذ است ، بدون آن كه كسى
اراده اش را تغيير دهد و نيز گشايش ، امرى وجودى است كه سبب فرستادن رحمت مى گردد
و مقابل آن ، امساك يعنى نفرستادن فرستادن هيچى و پوچى و
امثال آن مراد نيست است كه امرى سلبى است .
پس هر گاه بخواهد درهاى گنجينه هاى خود را مى گشايد و هر گاه بخواهد از فرستادن
رحمت خوددارى مى ورزد. اين امور از آيات گوناگون قرآن كريم استفاده مى شود، شايد
در مباحث آينده به آن اشاره شود.
عينيت اراده ى خداوند با حكمت و صواب
مراد از اين سخن آن است كه قلب به جهت آن كه داراى ويژگى هايى است ، امرى ممكن و
نيازمند به سبب است . پس بايد سبب خاصى داشته باشد كه به وسيله ى آن قلب
گشايش يابد و از خيرات فيض برد. زيرا بدون آن سبب گشوده نمى شود و از
فيوضات محروم مى گردد و اين ، همان سببى است كه كليد قلب و كليد اوصاف كمالى
است و به دست خداوند سبحان است .
بنابراين ، اگر خداوند اراده كند كه قلب را بگشايد، آن را باز مى كند و علم و ايمان و
امثال آن را در آن مى افكند، وگرنه بر آن مهر مى زند و آن را
قفل مى كند و از معرفت و شناخت آيات و امثال آن باز مى دارد. همه ى اين امور به مشيت اوست
كه عين حكمت و صواب است و هرگز در آن ظلم و گزافه اى وجود ندارد.
اختيار دار گشادگى سينه و بسته شدن آن
هر چند گناهكار محجوب و قلبش در پس برده است ، چنان كه خودشان اعتراف مى كنند؛ و
قالوا قلوبنا فى اءكنة مما تدعونا اليه و فى اذاننا وقر
(200)، ولى اين امر به
دست خداوند است ؛ و جعلنا على قلوبهم اءكنة اءن يفقهوه و فى اذانهم وقرا
(201)
و نيز قلبش به مهر الاهى مهر خورده است ؛ اءفراءيت من اتخذ الهه هويه و اءضله الله
على علم و ختم على سمعه و قلبه .
(202)
پس چنين نيست كه قلب گناهكار خود به خود مهر خورده باشد يا اين كه خود يا فرد
ديگرى از موجودات امكانى در مهر زدن او دخالت داشته باشد. زيرا صورت يكم - مهر
خوردگى خود به خود و بدون هيچ سببى حاصل شود - با نظام على و معلولى حاكم بر
كل جهان ناسازگار است . چون هر موجودى كه وجود يا عدمش عين ذاتش نباشد و به تعبير
ديگر واجب الوجود يا ممتنع الوجود به ضرورت ازلى نباشد بلكه ممكن الوجود
باشد، چنين موجودى در هر دو حالت وجود و عدم ، به سببى تكيه مى كند كه او را هست
سازد يا او را در عدم بگذارد.
پس همان گونه كه گشايش قلب و شرح صدر بدون سبب نيست ، مهر خوردن بر قلب و
تنگى سينه نيز بدون سبب نيست .
فرض دوم - استناد مهر خوردگى به خود گناهكار يا فرد ديگرى از موجودات عالم امكان
بدون آن كه به خداوند سبحان برسد - نيز با
اصل مسلم نظام علت و معلول ناسازگار است ؛ يعنى
اصل لزوم منتهى شدن سلسله علت هاى وجودى به مسبب الاءسباب بالذات و نيز لزوم قطع
سلسله علت هاى فاعلى عدمى به خداوند متعالى بالعرض . زيرا شدنى نيست كه وجود
چيزى به علل طولى مستند باشد كه انتهاى آن خداى متعالى است ، ولى عدم آن چيز به
نبودن عللى مستند نباشد كه فرجام فقدان آن ها خوددارى از فيض و صادر نشدن فيض از
خداست . چون هر چيز سبب خاصى دارد كه كليد آن چيز است و همه ى كليدها به دست خداوند
سبحان است .
پس فتح و گشايش به افاضه ى خداست ، همان گونه كه ختم و مهر زدن نيز به سبب
امساك خداوند از فيض است و همه ى اين موارد به جهت مشيت حكيمانه ى اوست كه اقتضايش
چنين است كه ابتدائا هيچ كس گمراه نمى شود و هرگز بر قلب كس مهر زده نمى شود و
قلب كسى در پس پرده نمى رود، مگر به جهت مجازات و عقوبت ؛ بر خلاف هدايت الاهى و
شرح صدر از جانب او و نيز ديگر نعمت هاى بزرگ الاهى كه هم عنوان جزا و پاداش حسن
دارد، هم منت و نعمت ابتدايى و لطف اوست كه بدون در نظر داشتن
عمل پيشين بنده ، به او عطا مى شود؛ هر چند همه ى نعمتها و منتهاى الاهى ابتدايى است
و نعمت ها در عوض عملى از ناحيه ى بنده ، داده نمى شود، بلكه خداوند بدون در نظر
گرفتن چيزى بر بندگانش منت مى گذارد.
بدين سان معناى آيه ى فمن يرد الله اءن يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد اءن
يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كاءنما يصعد فى السماء كذلك
يجعل الله الرجس على الذين لا يؤ منون .
(203) روشن مى گردد. زيرا ظهور اين آيه
در آن است كه تنگى سينه مانند شرح آن ، به دست خداوند سبحان است ، چنان كه ظهور
آيه در اين است كه شرح صدر نعمت الاهى مطلقى است كه مشروط به استحقاق نيست . زيرا
گاهى شرح صدر پس از رياضت و عمل صالح
حاصل مى شود و گاهى پيش از عمل صالح به دست مى آيد.
كيفر دهى با گرفتگى سينه
تنگى سينه عقوبت و مجازاتى الاهى است كه مشروط به
عمل ناشايست است ؛ يعنى كس كه پس از تمام شدن حجت رسا بر وى ، از ياد خداوند رو مى
گرداند و خداوند نيز به او مهلت توبه و برگشتن به سوى مبداء فاطر بديعش را مى
دهد، ولى با سوء اختيار خود بر اين اعراض پا مى فشارد، در چنين وضعى خداوند سينه
اش را تنگ مى سازد و اين پليدى را بر او مى نهد. چون او ديگر ايمان نمى آورد؛
كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤ منون
(204)، بدين معنا كه تنگى به
سينه و پيرو آن ، گمراهى نوعى پليدى است كه به دست خداوند نهاده مى شود، ولى
خداوند اين پليدى را تنها بر كسانى مى نهد كه ايمان نمى آورند. چون رجس پيامد
عمل ناشايست ايشان و عقوبت و مجازاتى براى آنان است .
ويژگى جهل مقابل علم
امورى از قبيل قرار دادن پليدى در انسان و نيز تنگ ساختن سينه و گمراه كردن فرد،
امورى وجودى نيستند كه خداوند آن ها را افاضه كند، بلكه صرفا به معناى امساك رحمت و
باز نكردن درهاى نعمت است ؛ و ما يمسك فلا
مرسل له من بعده ....
(205)
از اين رو استناد فعل انجام دادن به اين عناوين نشانه ى حقايق وجودى بودن آن ها
نيست . زيرا وجودى يا عدمى بودن چيزى ، يعنى در عالم موجود است يا فقط از امرى
وجودى انتزاع شده است ، مسئله اى عقلى و نيازمند برهان عقلى است كه براى هر دو طرف ،
وجود يا عدم ، بيان مى شود.
براى مثال ، جهل مقابل علم امرى عدمى است ؛ يعنى
جهل عدم علم است به چيزى . پس اگر در عرف گفته مى شود: فلانى
جاهل است يا جهل به او رسيد يا به جهل مبتلا شد، نمى توان نتيجه گرفت كه
جهل امرى وجودى است . زيرا مسئله عقلى است نه لفظى .
افزون بر آن كه ، اگر عرف هم از عدمى بودن بعضى از صفات اطلاع يابد، به آن
امور بسان امور سلبى مى نگرد و نفسى را در ضمن آن لحاظ مى كند. در اين صورت ، هر
چند از نظر عرف قضيه ى فلانى جاهل است موجبه ى محصله است جمله به
صورت اثباتى بيان مى شود، ولى در حقيقت قضيه ى موجبه ى معدولة
المحمول است كه در آن محمول به معناى نفى و عدم علم است .
اكنون كه روشن شد براى فهم دقيق قرآن ، شرط زمينه ساز و مانع باز دارنده وجود دارد
و نيز روشن شد كه جهل و گناه و هر چه به اين دو مربوط مى شود، مانع تدبر و
انديشه در قرآن و پرده اى در برابر فهم عميق آن است ، معناى اين سخن الاهى آشكار مى
شود: فما لهؤ لاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا
(206) و لهم قلوب لا
يفقهون بها
(207) و و لكن المنافقين لا يفقهون
(208) و و طبع الله
على قلوبهم فهم لا يعلمون
(209) ، چنان كه حضرت رضا عليه السلام به
بعضى از اين آيات و مشابه آن ها، استدلال كردند.
پليدى مانع تدبر و تفقه
آنچه انسان را از تدبر در قرآن باز مى دارد و انسان را از قرآن گريزان مى كند و او را
نسبت به آن منزجر و از فهم آن جلوگيرى مى كند، از رجس و پليدى است ؛ هر چند
شايد فرد آلوده ، به ظاهر در قرآن تدبر كند يا آن را بشنود و به آن گوش فرا دهد،
ولى از آن بهره اى نمى برد و هر كس به اندازه ى ابتلايش به اين رجس ، از فهم و درك
آن محروم است .
هر كس به طور كلى از پليدى و از همه ى انواع رجس ، در علم و در
عمل ، پاك باشد، قطعا در قرآن مى انديشد و حقيقتا آن را درك مى كند.
به راستى عترت طاهره عليه السلام همان كسانى هستند كه به طور كلى خداوند، پليدى
را از آنان زدوده ، چنان آنان را پاك كرده است كه هيچ شائبه رجسى در آنان نيست . چنان كه
خداى متعالى از اين فيض دائمى با صيغه ى مضارع ياد مى كند كه نشانه ى استمرار است
. پس ، آيه دلالت مى كند كه خداوند همواره اين سروران را شرح صدر داده ، قلوب اين
پيشوايان را گشوده ، فضل دائمش را بر اين واليان فرستاده ، پليدى را از ايشان زدوده
، ايشان را پاك گردانيده است .
آرى معصومان عليهم السلام كسانى هستند كه به همه ى شرايط شناخت قرآن آراسته ، از
همه ى موانع شناخت آن پيراسته اند. از اين رو، قرآن را به گونه ى بايسته مى شناسند
و به سان شايسته در آن مى انديشند و نيز به نحو شايسته قرآن را مس مى كنند. اينان
راسخان در علم و درهاى حكمت و روشنايى بخش ظلمت هستند.
در حقيقت ، آنان مايه ى حيات علم و مرگ جهل ، و اساس دين و پايه ى يقين اند و ايشان
بزرگان ايمان و گنجينه هاى خداى رحمان و امينان خداوند بر بندگانش هستند و نيز بر
پا دارندگان حق در قلمرو زمين و شاهدان بر خلق و استوانه هاى الاهى و شناسانندگان
خداوند براى بندگان اند، كسانى كه ستون حق را به پا داشته ، سپاه
باطل را شكست داده اند.
حضرت رضا عليه السلام از امام صادق عليه السلام چنين
نقل مى فرمايند: من از كسانى هستم كه خداوند در كتابش فرمود: آنان هدايت يافتگان هستند،
از هدايتشان پيروى كن ؛ اءنا من الذين قال الله فى كتابه : اءولئك الذين هدى الله
فبهديهم اقتده
(210) و نيز حضرت رضا عليه السلام فرمودند: هنگامى كه
شدت و سختى به شمار روى مى آورد، به واسطه ى ما از خداوند كمك بگيريد و اين
فرموده ى خداوند است كه براى خداست اسماى نيكو، پس او را با آن ها بخوانيد: اذ
نزلت بكم شدة فاستعينوا بنا على الله ، و هو
قول الله عز و جل : و لله الاءسماء الحسنى فادعوه بها
(211) نيز درباره
ى آيه ى يا اءيها الذين امنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين
(212) حضرت
رضا عليه السلام فرمودند: صادقين همان ائمه اند و صديقون كسانى هستند كه به طاعت
ايشان مفتخرند؛ الصادقون هم الاءئمة و الصديقون بطاعتهم .
(213)
همچنين درباره ى آيه ى : و علامات و بالنجم هم يهتدون
(214) حضرت رضا
عليه السلام فرمودند: ما علامات هستيم و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ستاره
است ؛ نحن العلامات و النجم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم .
(215)
بهشت دوم : تفاوت تدبر در قرآن و به سخن در آوردن آن
در بوستان يكم شرايط و موانع شناخت قرآن بيان گرديد و روشن شد كه قرآن ريسمان
الاهى است كه يك طرف آن به دست خداوند سبحان و طرف ديگرش به دست مردم است و
محتواى آن مرزى نداشته ، قلمروش محدود نمى گردد و مسلم است كه شناخت چنين كتابى
درجاتى دارد كه به مراتب خود كتاب مربوط مى شود، و هر كه داراى شرايط عمومى
بوده ، از موانع پيراسته باشد، بر تدبر در قرآن و استنباط عقايد درست همراه با
برهان هاى عقلى قرآنى و نيز روشن ساختن احكام عمليه و
امثال آن توانمند مى گردد.
ملاحم و اخبار غيبى و تاءويل و آن چه به اين امور بر مى گردد، از آن دسته علوم قرآنى
است كه از الفاظ استنباط نمى شود و از ظاهر
اقوال روشن نمى گردد و صورت عبارات از آن حكايت ندارد و اشاره به آن ارشاد نمى
كند. از اين رو، با صرف تدبر به آن ها نمى توان دست يافت . زيرا شخص متدبر
تنها به مقدارى دست مى يابد كه ظاهر آيات بدان دلالت دارد، حتى اگر بعضى از آيات
را به بعضى ديگر ضميمه كند و آن را مفسر آن بعض ديگر قرار دهد؛ اما آن چه از حوزه
ى ظهور الفاظ بيرون باشد، براى وى استنباط پذير نيست . چون شخص متدبر در
منطوق الفاظ قرآن غور مى كند، ولى در باطن آن كه غير از الفاظ آن است ، توان
تاءمل ندارد.
توانمندى معصوم بر استنطاق قرآن
قرآن مانند انسان بسيار خردمندى است كه اسرار گونه گونى را در درون دارد و آن ها را
تنها براى خواصى از ياران رازدارش آشكار مى كند و با مردم تنها درباره ى بعضى از
مسائل سودبخش به حال آنان سخن مى گويد و مردم نيز به همان اندازه كه سخن گفته
است ، بهره مند مى شوند؛ در حالى كه از باطن وى غافلند و نمى دانند كه در گنجينه ى
سينه او چيست ؛ ولى اصحاب سر مى دانند كه وى
حامل اسرارى است .
از اين رو پى در پى از او مى پرسند تا آن چه را در باطن دارد، آشكار كند و ضمير را از
غيب به سوى شهادت بيرون آورد يا يارانش را به سمت باطنش ره بنمايد و آنان را از
ظاهر به باطن سير دهد و از عالم شهادت به عالم غيب بالا برد، تا آن كه بر نهان
ضميرش آگاهى يابند.
آنگاه با كمك گرفتن از آگاهى هاى پيشين سؤ الات ديگرى را بازگو مى كنند و آن
معلومات را نردبانى براى رسيدن به مجهولات قرار مى دهند و هم چنان به اين سير ادامه
مى دهند تا باطن آن را چون ظاهرش و سيرتش را مانند صورتش و قلبش را چون قالبش و
تاءويلش را مانند تفسيرش و متشابهش را مثل محكمش و غيبش را نظير شهادتش بشناسند.
تفاوت بنيادين فهم قرآن به وسيله ى تدبر در آن و نيز فهم آن به واسطه ى استنطاق
در اين نكته نهفته است . چون متدبرى كه توان به سخن در آوردن را ندارد، چون تشنه اى
است كه فقط قدرت استفاده از آب چشمه ى جارى بر روى زمين را دارد، ولى توان
دستيابى به ساير آب هاى زير زمينى را ندارد؛ بر خلاف پرسشگر كه مانند تشنه اى
است كه به خزينه هاى آبى زمين آگاه است و از طريق آگاه است و از طريق حفر آن ، آب
زير زمينى را بر روى زمين آورده ، آب راكد را جارى مى سازد و موجودات زنده ى زمين را با
آن سيراب مى كند.
از آنجا كه ميان ظاهر جارى و باطن پنهان پيوند كاملى هست ، متدبرى كه قدرت پرسش
گرى ندارد، به فكر خودش نمى تواند بسنده كند و از پرسش گر و استنباط كننده ى
توانمند روى گرداند و از او بهره نبرد، چنان كه بعدا روشن خواهد شد.
ريشه تفاوت در آن است كه قرآن مجيد مردم را به تدبر در خود فرا مى خواند و به آن
تشويق مى كند، چنان كه ترك تدبر را نكوهيده ، دورى از قرآن را سرزنش مى كند؛
اءفلا يتدبرون القران اءم على قلوب اءقفالها .
(216) از اين آيه بر مى آيد:
قلبى كه از جهل و گناه و ديگر قفل ها پيراسته باشد، بر تدبر در قرآن توانمند است
.
گفتنى است : قرآن عينى و امام معصوم عليه السلام از قرآن علمى و نيز قرآن عملى از
ايشان جدا نيست . امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: قرآن با مردم سخن نمى گويد و
مردم نيز قدرت سخنگويى با او را ندارند؛ تنها كسى كه بر اين امر قدرت دارد و قرآن
نيز با او سخن مى گويد، همان امام معصوم عليه السلام است ؛ خداوند، هنگامى
رسول خدا را براى هدايت مردم فرستاد كه از حضور پيامبران زمان زيادى گذشته بود و
ملت هاى جهان به خواب طولانى فرو رفته بودند و تار و پود حقايق از هم گسسته
بود، محتواى رسالت او براى مردم تصديق كتاب هاى آسمانى پيش بود و نورى كه
بايد از آن پيروى كنند، همان نور قرآن است .
پس ، آن را به سخن آريد، گر چه هرگز با زبان عادى سخن نمى گويد؛ اما من از سوى
شما را آگاه مى سازم : بدانيد در قرآن علوم آينده و اخبار گذشته ، داروى بيمارى ها و
نظم و حيات اجتماعى شما بيان شده است ؛ اءرسله صلى الله عليه و آله و سلم على حين
فترة من الرسل ، و طول هجعة من الاءمم و انتقاض من المبرم ، فجاءهم بتصديق الذى بين
يديه ، والنور المقتدى به . ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق ، و لكن اءخبركم عنه :
اءلا ان فيه علم ما ياءتى ، و الحديث عن الماضى و دواء دائكم و نظم ما بينكم .
(217)
ظهور كلام حضرت عليه السلام در اين است كه قرآن مقتداى نورانى است و تاريكى در آن
راه ندارد، ولى به جهت شدت نورانيت و اشراقش ، انسان ها توان نظر كردن
كامل در آن را ندارند، مگر انسان كامل معصوم عليه السلام كه ميان او و خداوند سبحان عود
نورى وجود دارد.
مانع استنطاق
شدت نورانيت و تلاءلؤ قرآن است كه مردم ، تنها از پشت حجاب و پرده ى الفاظ و مفاهيم
و صورت هاى ذهنى و امثال آن به قرآن مى توانند بنگرند. از اين رو به ملاحم و اخبار
غيبى مستور در باطن آن آگاهى ندارند. زيرا آگاهى بر اين مطالب در گرو عبور از مرحله
ى تدبر و رسيدن به مرحله ى به سخن در آوردن قرآن است و چگونه اين
عمل برايشان ميسر شود؟
از طرف ديگر، آگاهى از باطن قرآن ، در گرو پايين آمدن قرآن از مقام سر به جايگاه
ظهور و سخن گفتن از آن چيزى است كه در نهان خود دارد؛ چگونه
نااهل به اين حقيقت راه مى يابد؟
سبب اين حجاب فاصله ى شدت نورانيت قرآن و ضعف
عقل هاى مردمى است كه نهايت بهره ى ايشان از قرآن ، تدبر در آن است و از به سخن در
آوردن قرآن كه در گرو طهارت است ، بهره اى ندارند. زيرا ظاهر قرآن زيبا و منظم است و
با تدبر فهميده مى شود، ولى باطنش عميق و دور از دسترس است ؛ مگر اين كه قرآن را
به سخن در آورد. با اين حال ، عمق باطن آن از تدبر در ظاهر زيبايش و
استدلال به آن مانع نمى شود. امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: اى پرسشگرى كه
از صفات خداوند پرسيدى ، بنگر به آنچه قرآن از صفات خداوند والا به تو مى
نماياند؛ به آن اقتدا كن و از نور هدايتش بهره جو؛ فانظر اءيها
السائل ، فما دلك القرآن عليه من صفته تعالى فائتم به و استضى ء بنور هدايته
.
(218) چون اقتدا به معانى قرآن نشانه ى حجيت ظاهر آن و نيز امكان تدبر در آن
استنباط ظواهر آن از قرآن است .
از اين رو، مردم را به انديشيدن در آن فرا مى خواند؛ قرآن را بياموزيد كه آن بهترين
سخن است و در آن بينديشيد كه آن بهار قلب هاست و از نورش شفا جوييد كه آن شفاى
سينه هاست ؛ آن را نيكو بخوانيد كه سودمندترين قصه هاست ؛ ... و تعلموا القرآن
فاءنه اءحسن الحديث و تفقهوا فيه . فانه ربيع القلوب ، و استشفوا بنوره فانه شفاء
الصدور و اءحسنوا تلاوته فانه اءنفع القصص .
(219)
چنان كه مردم را به بهره بردن از نصايح آن و هدايت به وسيله ى آن و گوش فرا دادن
به سخنان صادق آن تشويق مى كند؛ بدانيد كه قرآن نصيحت كننده اى بى غرض ، و
هدايت گرى دور از گمراه ساختن و سخنگويى صادق است . هيچ كس با آن همنشين نمى
گردد، مگر آن كه چيزى به او افزوده يا چيزى از او كم شود: زياده اى در هدايت و كاستى
در ضلالت ...؛ و اعلموا اءن هذا القرآن هو الناصح الذى لا يغش و الهادى الذى لا
يضل والمحدث الذى لا يكذب و ما جالس هذا القرآن اءحد الا قام عنه بزيادة اءو نقصان ؛
زيادة فى هدى اءو نقصان من عمى ... .
(220)
از آن جا كه تدبر در قرآن مورد ترغيب و نيز استنباط احكام از قرآن براى مردم شدنى و
پسنديده است ، حضرت على عليه السلام امام حسن و امام حسين عليه السلام و همه ى
فرزندان و اهل خود و هر كه را سخنانش به او برسد، به تقواى الاهى و نظم در امور
(221) و اصلاح ميان افراد و عمل به قرآن سفارش مى كند؛ عملى كه بستگى به
تدبر و استنباط احكام از آن دارد؛ خدا را خدا را درباره ى قرآن رعايت كنيد، مبادا ديگران در
عمل به آن از شما پيشى گيرند؛ و الله الله فى القرآن ، لا يسبقكم
بالعمل به غيركم .
(222)
آرى ، ميزان فهم با تدبر در قرآن كم تر از ميزان فهم به وسيله ى پرسشگرى از آن
است . زيرا متدبر بيش از آن چه از غيب به شهادت جوشيده است ، بهره نمى برد، در
حالى كه پرسشگر قرآن ، آنچه را در گنجينه ى غيب است ، تا عالم شهادت استنباط و
بيرون مى كشد، به گونه اى كه او غيب را مى بيند و ديگران نمى بينند. چون قرآن تنها
با كسى كه توانايى سخنگويى با آن را داشته ، سخنانش را مى شنود، پنهانى سخن مى
گويد و مخفيانه نجوا مى كند.
هر چند قرآن با كسانى كه داراى شرايط تدبر و نيز فاقد موانع آن هستند، با ظاهرى
زيبا سخن مى گويد، ولى باطن عميق آن در برابر ايشان خاموش بوده ، سخن تازه اى
نمى گويد و باب اين حديث تازه را تنها با كسانى مى گشايد كه آن را به سخن در
آورند؛ يعنى قرآن با هر كه قدرت و صلاحيت آن را داشته باشد كه باطن پنهان آن را
به سخن در آورد، سخن مى گويد. از اين جهت امير المؤ منين عليه السلام قرآن را چنين مى
ستايد:... قرآن امر كننده و نهى كننده است . خاموش و سخنگو و حجت خدا بر خلق اوست ؛
فالقرآن آمر زاجر و صامت ناطق ، حجة الله على خلقه ... .
(223)