پرداخت بدهى دوست و كمك هزينه
مرحوم علاّمه مجلسى ، شيخ
صدوق و ديگر بزرگان رضوان اللّه عليهم حكايت كرده اند:
يكى از شيعيان و دوستان امام رضا عليه السلام به نام
اءبومحمّد غفّارى گويد: در يك زمانى ، بدهكارى من به افراد
زياد شده بود و توان پرداخت آن ها را نداشتم .
با خود گفتم : بهتر است نزد حضرت علىّ بن موسى
الرّضاعليهما السلام شرفياب شوم ، چون هيچ ملجاء و پناهى
جز مولا و سرورم نمى شناسم ؛ و تنها آن حضرت است كه مرا
نااميد نمى كند و كمك مى نمايد تا قرض هاى خود را پرداخت
كنم و زندگيم را سر و سامانى دهم .
پس به همين منظور، عازم منزل امام عليه السلام شدم و چون
به منزل حضرت رسيدم ، اجازه ورود گرفتم ؛ و هنگامى كه داخل
شدم به حضرت سلام كرده و در حضور مباركش نشستم .
امام عليه السلام فرمود: اى ابومحمّد! ما خواسته و حاجت تو
را مى دانيم ، كه چه تقاضائى دارى و براى چه اين جا آمده
اى ، عجله نكن و ناراحت مباش ، ما خواسته ات را برآورده مى
كنيم .
پس چون شب فرا رسيد، در منزل حضرت استراحت نمود، وقتى صبح
شد مقدارى طعام مناسب آوردند و صبحانه را با آن حضرت تناول
كردم .
سپس امام عليه السلام فرمود: آيا حاضر هستى نزد ما بمانى ،
يا آن كه قصد مراجعت و بازگشت به خانواده خود را دارى ؟
عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! چنانچه لطف نموده ،
خواسته و نيازم را برآورده فرمائى ، از محضر مبارك شما
مرخّص مى شوم ؛ چون خانواده ام منتظر هستند.
پس از آن ، امام رضا عليه السلام دست مبارك خويش را زير
تُشكى كه روى آن نشسته بود بُرد؛ و سپس مُشتى پول از زير
آن درآورد و به من عطا نمود.
وقتى آن پول ها را گرفتم ، ضمن تشكّر خداحافظى نموده و از
منزل بيرون آمدم ؛ چون آن ها را نگاه كردم ، ديدم چندين
دينار سرخ و زرد مى باشد و نوشته اى ضميمه آن ها است :
اى ابومحمّد! اين پنجاه دينار را به تو هديه داديم كه بيست
و شش دينار از آن را بابت بدهى خود پرداخت كنى و بيست و
چهار دينار باقى مانده اش را هزينه و مصرف زندگى خود
گردانى و نيز خانواده ات را از سختى و ناراحتى نجات بدهى .(46)
زيارت معصومين و شادى مؤ من در عرفه
مرحوم شيخ مفيد و ديگر بزرگان ، به نقل از علىّ بن
اءسباط كه يكى از اصحاب و دوستان حضرت علىّ بن موسى الرّضا
عليهما السلام است ، حكايت كنند:
روز عيد عرفه جهت زيارت و ديدار مولايم ، حضرت ابوالحسن ،
امام رضا عليه السلام حركت كردم ؛ چون به منزل حضرت وارد
شدم و نشستم ، پس از لحظاتى مرا مورد خطاب قرار داد و
فرمود: الاغِ مرا آماده كن تا بيرون برويم .
وقتى الاغ را آماده كردم ، امام عليه السلام سوار بر آن شد
و سپس به سمت قبرستان بقيع جهت زيارت قبر شريف مادرش ،
حضرت فاطمه زهراءعليها السلام حركت كرد و من نيز همراه
سرور و مولايم به راه افتادم .
پس هنگامى كه وارد قبرستان بقيع شديم ، خدمت حضرتش عرضه
داشتم : اى سرور و مولايم ! چه كسانى را قصد كنم و چگونه
سلام گويم ؟
حضرت فرمود: بر مادرم ، فاطمه زهراء عليها السلام و بر دو
فرزندش ، حسن و حسين ، همچنين بر علىّ بن الحسين ، زين
العابدين و محمّد بن علىّ، باقرالعلوم و جعفر بن محمّد،
صادق آل محمّد، و بر پدرم ، موسى بن جعفر (صلوات اللّه و
سلامه عليهم اجمعين )، سلام بده و ايشان را با كلماتى زيبا
و مناسب زيارت كن .
پس من نيز بر يكايك آن بزرگان معصوم ، سلام و تحيّت
فرستادم و چون زيارت امام رضا عليه السلام پايان يافت ، به
سمت منزل بازگشتيم .
در بين راه به حضرت اظهار داشتم : ياابن رسول اللّه ! اى
سرور و مولايم ! من تهى دست و درمانده هستم و چيزى در
اختيار ندارم كه بتوانم به افراد خانواده ام عيدى دهم و آن
ها را در اين روز و عيد عزيز دلشاد و خوشحال گردانم .
امام عليه السلام پس از شنيدن سخن و درخواست من ، با چوب
دستى خود - كه همراه داشت - خطّى روى زمين كشيد؛ و سپس خم
شد و قطعه طلائى را - كه قريب يكصد دينار ارزش آن بود -
برداشت و به من عنايت نمود.
من با گرفتن آن هديه خوشحال شدم و توانستم نيازهاى خود و
خانواده ام را تاءمين نمايم .(47)
حجّت و خبر از غيب
برخى از تاريخ نويسان از شخصى به نام حسين بن
عَمرو حكايت كنند:
بعد از شهادت و رحلت امام موسى كاظم عليه السلام عازم
مدينه منوّره شدم و به يكى از دوستان خود به نام مقاتل كه
همراه من بود گفتم : آيا ممكن است كه فردا نزد اين شخص
برويم ؟
مقاتل گفت : كدام شخص ؟ منظورت كيست ؟
پاسخ دادم : علىّ بن موسى عليهما السلام .
گفت : سوگند به خداى يكتا، كه تو رستگار نخواهى شد، چرا او
را محترمانه نام نمى برى ؟
همانا او حجّت و خليفه خداوند متعال است .
گفتم : تو از كجا مى دانى كه او امام است و حجّت خدا مى
باشد؟
در جواب گفت : من شاهد هستم كه پدرش ، امام كاظم عليه
السلام وفات يافت و فرزندش ، حضرت علىّ بن موسى عليهما
السلام امام بعد از اوست ؛ و نيز حجّت خداوند در ميان
بندگان مى باشد، سپس افزود: من هيچ موقع با تو نزد آن حضرت
نخواهم آمد.
حسين افزود: پس به همين جهت ، تصميم گرفتم كه تنها بر آن
حضرت وارد شوم و از نزديك او را ببينم .
فرداى آن روز آمدم و هنگامى كه وارد منزل حضرت شدم به من
خطاب كرد و فرمود: اى حسين ! به منزل ما خوش آمدى ؛ و سپس
مرا نزديك خودش نشانيد و ضمن دل جوئى و احوال پرسى ، از
مسير راه پرسش نمود و من ، جواب حضرت را پاسخ دادم و آن
گاه گفتم : پدرِ شما در چه حالت و وضعيّتى مى باشد؟
پاسخ داد: پدرم رحلت كرد و از اين دنيا رفت .
سپس سؤ ال كردم : امام و حجّت خدا بعد از پدرت كيست ؟
پاسخ داد: من امام بعد از پدرم مى باشم و هركس با من
مخالفت نمايد كافر مى باشد.
و بعد از آن افزود: چه مقدار پول از پدرم طلبكار هستى ؟
گفتم : شما بهتر مى دانيد. فرمود: مبلغ يك هزار دينار از
پدرم طلب دارى ، كه چون وارث و خليفه او من هستم ، آن ها
را پرداخت مى نمايم .
و پس از لحظه اى سكوت ، فرمود: اى حسين ! شخصى همراه تو به
مدينه آمده است ، كه مقاتل نام دارد.
گفتم : آرى ، آيا او از دوستان و علاقه مندان شما مى باشد؟
فرمود: بلى ، به او بگو: تو بر حقّ هستى و در عقيده و
نظريه خود پايدار و ثابت قدم باش .
بعد از اين صحبت ها و خبردادن از جرياناتى كه تنها من
دانستم ، من نيز به امامت او معتقد شدم و ايمان آوردم .(48)
خبر از درون و دادن هديه
مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه تعالى عليه ، به نقل از
ريّان بن صَلت آورده است :
گفت : پس از آن كه مدّتى در خدمت مولايم ، حضرت علىّ بن
موسى الرّضا عليهما السلام بودم ، روزى خواستم كه به قصد
عراق مسافرت كنم .
به همين جهت به قصد وداع و خداحافظى راهى منزل امام عليه
السلام شدم ، در بين مسير با خود گفتم : هنگام خداحافظى ،
پيراهنى از لباس هاى حضرت را تقاضا مى نمايم كه چنانچه مرگ
من فرا رسيد، آن پيراهن را كفن خود قرار دهم .
و نيز مقدارى درهم و دينار طلب مى كنم تا براى اعضاء
خانواده خود سوغات و هدايائى تهيّه نمايم .
وقتى به محضر شريف امام رضا عليه السلام وارد شدم و مقدارى
نشستم ، خواستم كه خداحافظى كنم ، گريه ام گرفت .
و از شدّت ناراحتى براى فراق و جدائى از حضرت ، همه چيز را
فراموش كردم و پس از خداحافظى برخاستم كه از مجلس حضرت
بيرون بروم ، هنوز چند قدم برنداشته بودم كه ناگهان حضرت
مرا صدا زد و فرمود: اى ريّان ! بازگرد.
وقتى بازگشتم ، حضرت فرمود: آيا دوست دارى كه يكى از
پيراهن هاى خودم را به تو هديه كنم تا اگر وفات يافتى ، آن
را كفن خود قرار دهى ؟
و آيا ميل ندارى تا مقدارى دينار و درهم از من بگيرى تا
براى بچّه ها و خانواده ات هدايا و سوغات تهيّه نمائى ؟
من با حالت تعجّب عرض كردم : اى سرور و مولايم ! چنين چيزى
را من در ذهن خود گفته بودم و تصميم داشتم از شما تقاضا
كنم ، ولى فراموشم شد.
بعد از آن ، حضرت يكى از پيراهن هاى خود را به من هديه كرد
و سپس گوشه جانماز خود را بلند نمود و مقدارى درهم برداشت
و تحويل من داد و من با حضرت خداحافظى كردم .(49)
خبر از غيب و خريد كفن
علىّ بن احمد وشّاء - كه يكى از اءهالى كوفه و از
دوستان و مواليان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است -
حكايت كند:
روزى به قصد خراسان عازم مسافرت شدم و چون بار سفر بستم ،
دخترم حُلّه اى آورد و گفت : اين پارچه را در خراسان بفروش
و با پول آن انگشتر فيروزه اى برايم خريدارى نما.
پس آن حُلّه را گرفتم و در ميان لباس ها و ديگر وسائل خود
قرار دادم و حركت كردم ، وقتى به شهر مرو رسيدم در يكى از
مسافرخانه ها اتاقى گرفتم و ساكن شدم .
هنوز خستگى راه از بدنم بيرون نرفته بود كه دو نفر نزد من
آمدند و اظهار داشتند: ما از طرف حضرت علىّ بن موسى الرّضا
عليهما السلام آمده ايم ، چون يكى از دوستان ما فوت كرده و
از دنيا رفته است ، براى كفن او نياز به حُلّه اى داريم كه
شما همراه آورده اى ؟
و من به جهت خستگى راه آن را فراموش كرده بودم ، لذا گفتم
: من چنين پارچه و حُلّه اى همراه ندارم و آن ها رفتند؛
ولى پس از لحظاتى بازگشتند و گفتند: امام و مولاى ما، حضرت
رضا عليه السلام سلام رسانيد و فرمود: حُلّه مورد نظر ما
همراه تو است ، كه دخترت آن را به تو داده تا برايش
بفروشى و انگشتر فيروزه اى تهيّه نمائى ؛ و تو آن را در
فلان بسته ، كنار ديگر لباس هايت قرار داده اى .
پس آن را از ميان وسائل خود خارج گردان و تحويل ما بده ؛ و
اين هم قيمت آن حُلّه است ، كه آورده ايم .
پس پول ها را گرفتم و آن حُلّه را بيرون آوردم و تحويل آن
ها دادم ، آن گاه با خود گفتم : بايد مسائل خود را از آن
حضرت سؤ ال نمايم و سؤ ال هاى خود را روى كاغذى نوشتم و
فرداى آن روز، جلوى درب منزل حضرت رفتم كه با جمعيّت
انبوهى مواجه شدم و ممكن نبود كه بتوانم از ميان آن جمعيّت
وارد منزل حضرت شوم .
در نزديكى منزل حضرت رضا عليه السلام كنارى ايستادم و با
خود مى انديشيدم كه چگونه و از چه راهى مى توانم وارد شوم
و نوشته خود را تحويل دهم تا جواب آن ها را مرقوم فرمايد؟
در همين فكر و انديشه بودم ، كه ناگهان شخصى كه ظاهرا خدمت
گذار امام رضا عليه السلام بود نزديك من آمد و اظهار داشت
:
اى علىّ بن احمد! اين جواب مسائلى كه مى خواستى سؤ ال كنى
.
وقتى نوشته را دريافت كردم ، ديدم جواب يكايك سؤ ال هايم
مى باشد كه جواب آن ها را برايم ارسال نموده بود، بدون آن
كه آن ها را تحويل داده باشم ، حضرت از آنها اطّلاع داشته
است .(50)
كشتن ذوالرّياستين در حمام
مرحوم علىّ بن ابراهيم قمّى از خادم حضرت علىّ بن
موسى الرّضا عليه السلام - به نام ياسر - حكايت كند:
روزى ماءمون - خليفه عبّاسى - به همراه امام رضا عليه
السلام و نيز وزير دربارش - به نام فضل بن سهل معروف به
ذوالرّياستين - به قصد بغداد از خراسان خارج شدند و من نيز
به همراه حضرت رضاعليه السلام حركت كردم .
در بين راه ، در يكى از منازل جهت استراحت فرود آمديم ، پس
از گذشت لحظاتى نامه اى براى فضل بن سهل از طرف برادرش ،
حسن ابن سهل به اين مضمون آمد:
من بر ستارگان نظر افكندم ، چنين يافتم كه تو در اين ماه ،
روز چهارشنبه به وسيله آهن دچار خطرى عظيم مى گردى ؛ و من
صلاح مى بينم كه تو و ماءمون و علىّ بن موسى الرّضا در اين
روز حمّام برويد و به عنوان احتجام يكى از رگ هاى خود را
بزنيد تا با آمدن مقدارى خون ، نحوست آن از بين برود.
وزير نامه را به ماءمون ارائه داد و از او خواست تا با
حضرت رضاعليه السلام مشورت نمايد، وقتى موضوع را با آن
حضرت در ميان نهادند، امام عليه السلام فرمود: من فردا
حمّام نمى روم و نيز صلاح نمى دانم كه خليفه و وزيرش به
حمّام داخل شوند.
مرحله دوّم كه مشورت كردند، حضرت همان نظريّه را مطرح نمود
و افزود: من در اين سفر جدّم ، رسول خدا صلى الله عليه و
آله را در خواب ديدم ، كه به من فرمود: فردا داخل حمّام
نرو؛ و به اين جهت صلاح نمى دانم كه تو و نيز فضل ، به
حمّام برويد.
ماءمون پيشنهاد حضرت را پذيرفت و گفت : من نيز حمّام نمى
روم و فضل مختار است .
ياسر خادم گويد: چون شب فرا رسيد، حضرت رضا عليه السلام به
همراهان خود دستور داد كه اين دعا را بخوانند:
((نعوذ باللّه من شرّ ما
ينزل فى هذه اللّيلة )) يعنى
؛ از آفات و شرور اين شب به خدا پناه مى بريم .
پس آن شب را سپرى كرديم ، هنگامى كه نماز صبح را خوانديم ،
حضرت به من فرمود: بالاى بام برو و گوش كن ، ببين آيا چيزى
احساس مى كنى و صدائى را مى شنوى ، يا خير؟
وقتى بالاى بام رفتم ، سر و صداى زيادى به گوشم رسيد.
در همين اثناء، ناگهان ماءمون وحشت زده و هراسان وارد منزل
حضرت رضا عليه السلام شد و گفت : اى سرور و مولاى من ! شما
را در مرگ وزيرم ، ذوالرّياستين تسليت مى گويم ، او به حرف
شما توجّه نكرد و چون حمّام رفت ، عدّه اى مسلّح به شمشير
بر او حمله كرده و او را كشتند.
و اكنون سه نفر از آن افراد تروريست ، دست گير شده اند كه
يكى از آن ها پسرخاله ذوالرّياستين مى باشد.
پس از آن ، تعداد بسيارى از سربازان و افسران و ديگر
نيروها - كه زير دست ذوالرّياستين بودند - به بهانه اين كه
ماءمون وزير خود را ترور كرده است و بايد خون خواهى و قصاص
شود، به منزل ماءمون يورش بردند.
و عدّه اى هم مشعل هاى آتشين در دست گرفته بودند تا منزل
ماءمون را در آتش بسوزانند.
در اين هنگام ، ماءمون به حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما
السلام پناهنده شد و تقاضاى كمك كرد، كه حضرت آن افراد
مهاجم را آرام و پراكنده نمايد.
لذا امام عليه السلام به من فرمود: اى ياسر! تو نيز همراه
من بيا.
بدين جهت ، از منزل خارج شديم و به طرف مهاجمين رفتيم ،
چون نزديك آن ها رسيديم ، حضرت با دست مبارك خويش به آن ها
اشاره نمود كه آرام باشيد و متفرّق شويد.
و مهاجمين با ديدن امام رضا عليه السلام بدون هيچ گونه
اعتراض و سر و صدائى ، پراكنده و متفرّق شده و محلّ را ترك
كردند؛ و ماءمون به وسيله كمك و حمايت حضرت رضا عليه
السلام سالم و در امان قرار گرفت .(51)
ضربات شمشيرها و سلامتى جسم
هرثمه يكى از اصحاب امام رضا عليه السلام است ،
حكايت كند:
روزى به قصد ديدار مولايم ، حضرت رضا عليه السلام به طرف
منزل آن بزرگوار حركت كردم ، وقتى نزديك منزل آن حضرت
رسيدم ، سر و صداى مردم را شنيدم كه مى گفتند: امام رضا
عليه السلام وفات يافته است .
در اين هنگام ، يكى از غلامان ماءمون به نام صُبيح ديلمى -
كه در واقع از علاقه مندان به حضرت بود - را ديدم كه حكايت
عجيبى را به عنوان محرمانه برايم بازگو كرد.
گفت : ماءمون مرا به همراه سى نفر از غلامانش ، نزد خود
احضار كرد، چون به نزد او وارد شديم ، او را بسيار آشفته و
پريشان ديديم و جلويش ، شمشيرهاى تيز و برهنه نهاده شده
بود.
ماءمون با هر يك از ما به طور جداگانه و محرمانه سخن گفت و
پس از آن كه از همه ما عهد و ميثاق گرفت كه رازش را فاش
نكنيم و آنچه دستور داد بدون چون و چرا انجام دهيم ، به هر
نفر يك شمشير داد.
و سپس گفت : همين الا ن كه نزديك نيمه شب بود به منزل علىّ
ابن موسى الرّضا عليهما السلام داخل شويد و در هر حالتى كه
او را يافتيد، بدون آن كه سخنى بگوئيد، حمله كنيد و تمام
پوست و گوشت و استخوانش را درهم بريزيد و سپس او را در
رختخوابش وا گذاريد؛ و شمشيرهايتان را همان جا پاك كنيد و
سريع نزد من آئيد، كه براى هر كدام جوائز و هداياى ارزنده
اى در نظر گرفته ام .
صُبيح گفت : چون وارد اتاق حضرت امام رضا عليه السلام شديم
، ديديم كه در رختخواب خود دراز كشيده و مشغول گفتن كلمات
و أ ذكارى بود.
ناگاه غلامان به طرف حضرت حمله كردند، ليكن من در گوشه اى
ايستاده و نگاه مى كردم .
پس از آن كه يقين كردند كه حضرت به قتل رسيده است ، او را
در رختخوابش قرار دادند؛ و سپس نزد ماءمون بازگشتند و
گزارش كار خود را ارائه دادند.
صبح فرداى همان شب ، ماءمون با حالت افسرده و سر برهنه ،
دكمه هاى لباس خود را باز كرد و در جايگاه خود نشست و
اعلام سوگوارى و عزا كرد.
و پس از آن ، با پاى برهنه به سوى اتاق حضرت حركت كرد تا
خود، جريان را از نزديك ببيند.
و ما نيز همراه ماءمون به راه افتاديم ، چون نزديك حجره
امام عليه السلام رسيديم ، صداى همهمه اى شنيديم و بدن
ماءمون به لرزه افتاد و گفت : برويد، ببينيد چه كسى داخل
اتاق او است ؟!
صبيح گويد: چون وارد اتاق شديم ، حضرت رضا عليه السلام را
در محراب عبادت مشغول نماز و دعا ديديم .
و چون خبر زنده بودن حضرت را براى ماءمون بازگو كرديم ،
لباس هاى خود را تكان داد و دستى بر سر و صورت خود كشيد و
گفت : خدا شما را لعنت كند، به من دروغ گفتيد و حيله
كرديد، پس از آن ماءمون گفت : اى صبيح ! ببين چه كسى در
محراب است ؟
و آن گاه ماءمون به سراى خود بازگشت .
وقتى وارد اتاق حضرت شدم ، فرمود: اى صبيح ! تو هستى ؟
گفتم : بلى ، اى مولا و سرورم ! و سپس بيهوش روى زمين
افتادم .
امام عليه السلام فرمود: برخيز، خداوند تو را مورد رحمت و
مغفرت قرار دهد، آن ها مى خواهند نور خدا را خاموش كنند؛
ولى خداوند نگهدارنده حجّت خود مى باشد.
و بعد از آن كه نزد ماءمون آمدم ، او را بسيار غضبناك ديدم
به طورى كه رنگ چهره اش سياه شده بود، جريان را بيان كردم
، بعد از آن مأ مون لباس هاى خود را عوض كرد و با حالت
عادى بر تخت خود نشست .
هرثمه گويد: با شنيدن اين جريان حيرت انگيز، شكر خدا را به
جاى آوردم و بر مولايم وارد شدم ، چون حضرت مرا ديد فرمود:
اى هرثمه ! آنچه صُبيح برايت گفت ، براى كسى بازگو نكن ؛
مگر آن كه از جهت ايمان و معرفت نسبت به ما اهل بيت مورد
اطمينان باشد.
و سپس افزود: حيله و مكر آن ها نسبت به ما كارساز نخواهد
بود تا زمانى كه اءجل و مهلت الهى فرا رسد.(52)
خبر از فرزند و قيافه او در شكم
مادر
مرحوم شيخ صدوق و ديگر بزرگان آورده اند، به نقل از
شخصى به نام عبداللّه بن محمّد علوى حكايت كرد:
پس از گذشت مدّتى از شهادت حضرت علىّ بن موسى الرّضاعليهما
السلام روزى بر ماءمون وارد شدم و بعد از صحبت هائى در
مسائل مختلف ، اظهار داشت :
همسرى داشتم كه چندين مرتبه ، آبستن شده بود و بچّه اش
سِقط مى شد، در آخرين مرتبه كه آبستن بود، نزد حضرت رضا
عليه السلام رفتم و گفتم : ياابن رسول اللّه ! همسرم چندين
بار آبستن شده و سقط جنين كرده است ؛ و الا ن هم آبستن مى
باشد، تقاضامندم مرا راهنمائى فرمائى تا طبق دستور شما او
را معالجه و درمان كنم و بتواند سالم زايمان نمايد و نيز
بچّه اش سالم بماند.
چون صحبت من پايان يافت ، حضرت رضا عليه السلام سر خويش را
به زير افكند و پس از لحظه اى كوتاه سر بلند نمود و اظهار
نمود: وحشتى نداشته باش ، در اين مرحله بچه اش سقط نمى شود
و سالم خواهد بود.
و سپس افزود: به همين زودى همسرت داراى فرزند پسرى مى شود
كه بيش از هركس شبيه به مادرش خواهد بود، صورت او همانند
ستاره اى درخشان ، زيبا و خوش سيما مى باشد.
وليكن خداوند متعال دو چيز در بدن او زيادى قرار داده است
.
با تعجّب پرسيدم : آن دو چيز زايد در بدن فرزندم چيست ؟!
حضرت در پاسخ فرمود: يكى آن كه در دست راستش يك انگشت
اضافى مى باشد؛ و دوّم در پاى چپ او انگشت زايدى خواهد
بود.
با شنيدن اين غيب گوئى و پيش بينى ، بسيار در حيرت و تعجّب
قرار گرفتم و منتظر بودم كه ببينم نهايت كار چه خواهد شد؟!
تا آن كه پس از مدّتى درد زايمان همسرم فرا رسيد، گفتم :
هرگاه مولود به دنيا آمد، به هر شكلى كه هست او را نزد من
آوريد.
ساعاتى بعد، زنى كه قابله بود، وارد شد و نوزاد را - كه در
پارچه اى ابريشمين پيچيده بودند - نزد من آورد.
وقتى پارچه را باز كردند و من صورت و بدن نوزاد را مشاهده
كردم ، تمام پيش گوئى هائى را كه حضرت رضا عليه السلام
بيان نموده بود، واقعيّت داشت و هيچ خلافى در آن مشاهده
نكردم .(53)
پيدايش ماهى ها در قبر
همچنين مرحوم شيخ صدوق به نقل از اباصلت هروى حكايت
نموده است :
روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام به من فرمود:
اى اباصلت ! داخل مقبره هارون الرّشيد برو و قدرى خاك از
چهارگوشه آن بياور.
اباصلت گويد: طبق دستور حضرت رفتم و مقدارى خاك از چهار
گوشه مقبره هارون برداشتم و آوردم ، فرمود: آن خاكى را كه
از جلوى درب ورودى آوردى ، بده .
هنگامى كه آن خاك را گرفت ، بوئيد و فرمود: قبر مرا در اين
مكان حفر خواهند كرد؛ و آن گاه به سنگ بزرگى برمى خورند،
كه اگر تمام اهل خراسان جمع شوند نمى توانند آن را بشكنند؛
و به هدف حود نمى رسند.
سپس امام عليه السلام فرمود: اكنون قدرى از خاك هاى بالين
سر هارون الرّشيد را بياور.
وقتى آن خاك را گرفت و بوئيد، اظهار داشت : اى اباصلت !
همانا قبر من در اين جا خواهد بود و اين تربت قبر من مى
باشد، كه بايد تو دستور بدهى تا همين مكان بالين سر هارون
را حفر كنند.
و بايد لحدى به طول دو ذراع يك متر و عرض يك وجب تهيّه
نمايند؛ البتّه خداوند متعال هر قدر كه بخواهد، آن را براى
من توسعه خواهد داد.
و چون كار لحد تمام گردد، از سمت بالاى سر رطوبتى نمايان
مى شود، كه من دعائى را تعليم تو مى دهم ، وقتى آن را
خواندى ، چشمه اى ظاهر و قبر پر از آب شود.
پس از آن ، تعدادى ماهى كوچك نمايان خواهد شد و لقمه نانى
را به تو مى دهم ، آن را ريز كن و داخل آب بينداز تا
بخورند؛ و چون نان تمام شود، ماهى بزرگى آشكار گردد و تمام
آن ماهى ها را خواهد خورد و سپس ناپديد مى شود.
بعد از آن دست خود را داخل آب بگذار و آن دعائى را كه به
تو تعليم نموده ام بخوان تا آن كه آب فروكش كند و ديگر
اثرى از آن بر جاى نماند.
ضمنا تمام آنچه را كه به تو دستور دادم و برايت گفتم ،
بايد در حضور ماءمون انجام گيرد.
آن گاه امام رضا عليه السلام فرمود: اى اباصلت ! اين فاجر
ماءمون عبّاسى فردا مرا به دربار خويش احضار مى كند، پس
هنگام بازگشت اگر سرم پوشانيده نباشد، حالم خوب است و آنچه
خواستى از من سؤ ال كن ، ليكن اگر سرم را پوشانيده باشم با
من سخن مگو كه توان سخن گفتن ندارم .
اباصلت گويد: چون فرداى آن روز شد، امام عليه السلام در
محراب عبادت مشغول دعا و مناجات بود، كه ناگهان ماءمورى از
طرف ماءمون وارد شد و گفت : ياابن رسول اللّه ! خليفه شما
را يه دربار خويش احضار كرده است .
به ناچار امام رضا عليه السلام از جاى خويش برخاست ، كفش
هاى خود را پوشيد و عبا بر دوش انداخت و به سوى دربار
ماءمون حركت نمود و من نيز همراه حضرت روانه شدم .
هنگامى كه وارد شديم ، ديدم كه از انواع ميوه ها طَبَقى
چيده اند و نيز طبقى هم از انگور جلوى ماءمون نهاده بود؛ و
خوشه اى دست گرفته و مى خورد.
چون ماءمون چشمش به حضرت رضا عليه السلام افتاد، از جا
بلند شد و تعظيم كرد.
و ضمن معانقه ، پيشانى حضرت را بوسيد؛ و سپس آن بزرگوار را
كنار خود نشانيد و خوشه اى از انگور برداشت و اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! آيا تاكنون انگورى به اين زيبائى و
خوبى ديده اى ؟
حضرت سلام اللّه عليه فرمود: انگور بهشت بهترين انگور است
.
ماءمون گفت : از اين انگور تناول فرما، امام عليه السلام
اظهار داشت : مرا از خوردن آن معاف بدار.
ماءمون گفت : چاره اى نيست و حتما بايد از آن تناول نمائى
؛ و سپس خوشه اى را برداشت و از يك طرف آن چند دانه از آن
را خورد و مابقى آن را تحويل حضرت داد.
امام رضا عليه السلام سه دانه از آن انگور را ميل نمود و
مابقى را بر زمين انداخت و از جاى خود برخاست .
ماءمون پرسيد: كجا مى روى ؟
حضرت فرمود: به همان جائى مى روم ، كه مرا فرستادى .
و چون حضرت از مجلس ماءمون خارج گرديد، ديدم كه سر مقدّس
خود را پوشاند.
و آن گاه داخل منزل خود شد و به من فرمود: اى اباصلت ! درب
خانه را ببند و قفل كن ؛ و سپس خود داخل اتاق رفت و از
غريبى و جاى ظالمان ؛ و نيز از شدّت ناراحتى ناله مى كرد.(54)
علّت و چگونگى شهادت حضرت
طبق آنچه از مجموع روايات و تواريخ استفاده مى شود:
خلفاء بنى العبّاس با سادات بنى الزّهراء خصوصا امامان
معصوم عليهم السلام رابطه حسنه اى نداشتند و چنانچه بهائى
به آن ها مى دادند و اكرامى مى كردند، تنها به جهت سياست و
حفظ حكومت بوده است .
ماءمون عبّاسى همچون ديگر بنى العبّاس ، اگر نسبت به امام
رضاعليه السلام احترامى قائل مى شد، قصدش سرپوش گذاشتن بر
جنايات پدرش ، هارون الرّشيد و نيز جذب افكار عمومى و
تثبيت موقعيّت و حكومت خود بود.
ماءمون در تمام دوران حكومتش به دنبال فرصت و موقعيّت
مناسبى بود تا بتواند آن امام معصوم و مظلوم عليه السلام
را - كه مانعى بزرگ براى هوسرانى ها و خودكامگى هايش مى
دانست - از سر راه خود بردارد.
از طرف ديگر اطرافيان دنياپرست و شهوتران ماءمون ، كسانى
چون فرزندان سهل بن فضل هر روز نزد ماءمون نسبت به حضرت
رضاعليه السلام سعايت و سخن چينى و بدگوئى مى كردند، لذا
ماءمون تصميم جدّى گرفت تا آن كه حضرت را به قتل رسانيده و
از سر راه بردارد.
در اين كه چگونه حضرت ، مسموم و شهيد شد بين مورّخين و
محدّثين اختلاف نظر است ، كه به دو روايت مشهور در اين
رابطه اشاره مى شود:
1 عبداللّه بن بشير گويد: روزى ماءمون مرا دستور داد تا
ناخن هايم را بلند بگذارم و كوتاه نكنم ، پس از گذشت مدّتى
مرا احضار كرد و چيزى شبيه تمر هندى به من داد و گفت : آن
ها را با انگشتان دست خود خمير كن .
چون چنين كردم ، او خود بلند شد و به نزد حضرت رضاعليه
السلام رفت و پس از گذشت لحظاتى مرا نيز در حضور خودشان
دعوت كرد.
هنگامى كه به حضورشان رسيدم ، ديدم طبقى از انار آماده
بود، ماءمون به من گفت : اى عبداللّه ! مقدارى انار دانه
دانه كن و با دست خود آب آن ها را بگير.
و چون چنين كردم ، ماءمون خودش آن آب انار را برداشت و به
حضرت خورانيد و همان آب انار سبب وفات و شهادتش گرديد.
و اباصلت گويد: چون ماءمون از منزل امام عليه السلام بيرون
رفت ، حضرت به من فرمود: مرا مسموم كردند.
2 محمّد بن جهم گويد: حضرت رضا عليه السلام نسبت به انگور
علاقه بسيار داشت ، ماءمون اين موضوع را مى دانست ، مقدارى
انگور تهيّه كرد و به وسيله سوزن در آن ها زهر تزريق نمود،
به طورى كه هيچ معلوم نبود، و سپس آن ها را به حضرت
خورانيد و حضرت به شهادت و لقاءاللّه رسيد.(55)
همچنين اباصلت هروى حكايت كند:
روزى در خدمت حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام بودم
، كه فرمود: اى اباصلت ! آنان مرا به وسيله زهر مسموم و
شهيد خواهند كرد و كنار قبر هارون الرّشيد دفن مى شوم ،
خداوند قبر مرا پناهگاه و زيارتگاه شيعيان و دوستانم قرار
مى دهد.
پس هركس مرا در ديار غربت زيارت كند، بر من لازم است كه در
روز قيامت به ديدار و زيارت او بروم .
قسم به آن كه جدّم ، محمّد صلى الله عليه و آله را به
نبوّت برگزيد و بر تمامى مخلوقش برترى و فضيلت داد، هركسى
نزد قبرم نماز بخواند مورد مغفرت و رحمت الهى قرار خواهد
گرفت .
قسم به آن كه ما را به وسيله امامت گرامى داشت و خلافت و
جانشينى پيغمبرش را مخصوص ما گرداند، زيارت كنندگان قبر من
در پيشگاه خداوند از بهترين موقعيّت برخوردار مى باشند.
و سپس افزود: هر مؤ منى هر نوع سختى و مشكلى را در مسير
زيارت و ديار من متحمّل شود، خداوند آتش جهنّم را بر او
حرام مى گرداند.(56)
در عزاى هشتمين ستاره ولايت و امامت
مقتول سمّ اشقيا آه و
واويلا
|
شد قبله هشتم رضا آه و
واويلا
|
چو خواست بيرون از وطن
، آيد آن سرور
|
ز فرقتش بر سر زنان ،
آل پيغمبر
|
يك جا تقىّ از هجر او
با دو چشم تر
|
معصومه اش بود از فقا
آه و واويلا
|
يك سو همه شيون كنان ،
آل اطهارش
|
از يك طرف بر سر زنان ،
خواهر زارش
|
پروانه سان جمع آمدند،
بهر ديدارش
|
برگرد آن بدر الدّجى آه
و واويلا
|
گفتا يكايك آن جناب با
همه حضّار
|
از كينه ديرينه چرخ كج
رفتار
|
مشكل ديگر از اين سفر
آيم ، اى برادر
|
گردم به هجران مبتلا آه
و واويلا
|
اهل حرم از اين سخن ،
مضطرّ و نالان
|
گفتند با شاه حجاز، با
چشم گريان
|
ما را نمودى مبتلا بر
درد هجران
|
اى سبط ختم الا نبياء
آه و واويلا
|
بعد از وداع اهل بيت آن
شه با فرّ
|
رو كرد بر سوى سفر، آن
اَلَم پرور
|
آمد به طوس آن شهريار،
با غمى بيمر
|
مقتول شد آن مقتدا آه و
واويلا
|
وارد چو اندر طوس شد،
سرّ سبحانى
|
كردند استقبال شاه ،
عالى و دانى
|
در مجلس مأ مون بشد،
نور يزدانى
|
با كثرت بى منتها، آه و
واويلا
|
مأ مون شوم مرتدّ كافر
غدّار
|
كردش وليعهد آن زمان آن
ستم كردار
|
نگذشت از آن چندى ، كه
آن ظالم مكّار
|
مسموم كردش از جفا آه و
واويلا(57)
|
به انتظار جوادم ، به
در نگاه من است
|
همان جواد، كه اميد
صبحگاه من است
|
تقىّ بيا كه ز هجرت ،
دل پدر خون شد
|
بيا كه سينه سوزان من ،
گواه من است
|
پسر ز زهر جفا، پاره
پاره شد جگرم
|
ببين كه تيره جهانى ز
دود، آه من است
|
غريب و بى كس و بى ياور
و پناهم من
|
اگر چه ياور درماندگان
، پناه من است
|
بدان اميد كه رو آورم ،
به سوى وطن
|
دو چشم خواهر من دوخته
، به راه من است
(58)
|
پنج درس ارزشمند و آموزنده
1 ابوسعيد خراسانى حكايت كند:
روزى دو نفر مسافر از راه دور به محضر امام رضا عليه
السلام وارد شدند و پيرامون حكم نماز و روزه از آن حضرت سؤ
ال كردند؟
امام عليه السلام به يكى از آن دو نفر فرمود: نماز تو
شكسته و روزه ات باطل است و به ديگرى فرمود: نماز تو تمام
و روزه ات صحيح مى باشد.
وقتى علّت آن را جويا شدند؟
حضرت فرمود: شخص اوّل چون به قصد زيارت و ملاقات با من
آمده است ، سفرش مباح مى باشد؛ ولى ديگرى چون به عنوان
زيارت و ديدار سلطان حركت نموده ، سفرش معصيت است .
(59)
2 در بين مسافرتى كه امام رضا عليه السلام از شهر مدينه به
سوى خراسان داشت ، هرگاه ، كه سفره غذا پهن مى كردند و غذا
چيده و آماده خوردن مى شد، حضرت دستور مى داد تا تمامى پيش
خدمتان سياه پوست و ... بر سر سفره طعام حاضر شوند؛ و سپس
حضرت كنار آن ها مى نشست و غذاى خود را ميل مى نمود.
اطرافيان به آن حضرت اعتراض كردند كه چرا براى غلامان سفره
اى جدا نمى اندازى ؟!
امام عليه السلام فرمود: آرام باشيد اين چه حرفى است ؟!
خداى ما يكى است ، پدر و مادر ما يكى است و هركس مسئول
اعمال و كردار خود مى باشد.
(60)
3 محمّد بن سنان گويد:
چند روزى پس از آن كه امام موسى كاظم عليه السلام رحلت
نمود و امام رضا عليه السلام جاى پدر، در منصب امامت قرار
گرفت و مردم در مسائل مختلف به ايشان مراجعه مى كردند.
به حضرت عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! ممكن است از طرف
هارون به شما آسيبى برسد و بهتر است محتاط باشيد.
امام عليه السلام اظهار داشت : همان طور كه جدّم ، رسول
اللّه صلى الله عليه و آله فرمود: چنانچه ابوجهل ، موئى از
سر من جدا كند، من پيغمبر نيستم ، من نيز مى گويم : اگر
هارون موئى از سر من جدا كند من امام و جانشين پدرم نخواه
بود.
(61)
4 يكى از اصحاب امام رضا عليه السلام به نام معمّر بن خلاد
حكايت نمايد:
هر موقع سفره غذا براى آن حضرت پهن مى گرديد، كنار آن سفره
نيز يك سينى آورده مى شد.
پس امام عليه السلام از هر نوع غذا، مقدارى بر مى داشت و
داخل آن سينى قرار مى داد و به يكى از غلامان خود مى فرمود
كه تحويل فقراء و تهى دستان داده شود.
سپس به دنباله آن ، اين آيه شريفه قرآن : فَلاَ اقْتَحَمَ
الْعَقَبَةَ
(62) را تلاوت مى نمود؛ و مى فرمود: خداوند
جلّ و على مى داند كه هر انسانى براى كسب مقامات عاليه
بهشت ، توان آزاد كردن غلام و بنده را ندارد.
به همين جهت ، اطعام دادن و سير گرداندن افراد را وسيله اى
براى ورود به بهشت قرار داده است .
(63)
5 - سليمان بن جعفر - كه يكى از اصحاب حضرت علىّ بن موسى
الرّضا عليهما السلام است - حكايت كند:
يكى از نوادگان امام سجّاد عليه السلام - به نام علىّ بن
عبيداللّه - مشتاق ديدار و زيارت امام رضا عليه السلام
بود، به او گفتم : چه چيزى مانع از رفتن به محضر شريف آن
حضرت مى باشد؟
پاسخ داد: هيبت و جلالت آن بزرگوار مانع من گرديده است .
اين موضوع سپرى گشت ، تا آن كه روزى مختصركسالتى بر وجود
مبارك امام عليه السلام عارض شد و مردم به عيادت و ملاقات
آن حضرت مى آمدند.
پس به آن شخص گفتم : فرصت مناسبى پيش آمده است و تو نيز به
همراه ديگر افراد به ديدار و ملاقات آن حضرت برو، كه فرصت
خوبى خواهد بود.
لذا علىّ بن عبيد اللّه به عيادت و ديدار امام رضا عليه
السلام رفت و با مشاهده آن حضرت بسيار مسرور و خوشحال
گرديد.
مدّتى از اين ديدار گذشت و اتّفاقا علىّ بن عبيداللّه روزى
مريض شد؛ و چون خبر به امام عليه السلام رسيد، حضرت جهت
عيادت از او حركت نمود؛ و من نيز همراه آن بزرگوار به راه
افتادم ، چون وارد منزل او شديم ، حضرت مختصرى كنار بستر
او نشست و از او دلجوئى نمود.
و پس از گذشت لحظاتى كه از منزل خارج شديم ، يكى از بستگان
آن شخص گفت : همسر علىّ بن عبيداللّه بعد از شما وارد اتاق
شد و جايگاه جلوس حضرت رضا عليه السلام را مى بوسيد و
بدن خود را به وسيله آن محلّ تبرّك مى نمود.
(64)
منقبت هشتمين ستاره فروزنده ولايت
در فضاى عالم امكان عجب
غوغاستى
|
كز زمين تا آسمان بزم
طرب برپاستى
|
هر كجا پا مى نهى ،
باشد گلستان از سرور
|
نغمه هاى بلبلان تا
گنبد خضراستى
|
نجمى از نجمه ، درخشان
گشت كز نو رخش
|
مهر و ماه آسمان را
روشنى افزاستى
|
از زمين تا آسمان بنگر
صفوف قدسيان
|
تهنيت گو بر نبىّ سلطان
اَو اَدنى ستى
|
حلم او چون مجتبى و در
شجاعت چون حسين (ع )
|
وز عبادت حضرت سجّاد(ع
) را همتاستى
|
يادگار حضرت باقر (ع )
بود او از علوم
|
صادق آسا صادق الوعد،
آن شه والاستى
|
كاظم الغيط است مانند
پدر موسى و نيز
|
در لب جان بخش آن شه ،
معجز عيسى ستى
|
ماءمن بيچارگان و ياور
درماندگان
|
وز عنايت شيعيان را
ناجى فرداستى
(65)
|
چهل حديث منتخب گهربار
قال الامام علىّ بن موسى
الرّضا صلوات اللّه و سلامه عليه :
1 مَنْ زارَ قَبْرَ الْحُسَيْنِعليه
السلام بِشَطِّ الْفُراتِ، كانَ كَمَنْ زارَاللّهَ فَوْقَ
عَرْشِهِ.(66)
ترجمه :
فرمود: هر مؤ منى كه قبر امام حسين عليه السلام را كنار
شطّ فرات در كربلاء زيارت كند همانند كسى است كه خداوند
متعال را بر فراز عرش زيارت كرده باشد.
2 كَتَبَ عليه السلام : اءبْلِغْ
شيعَتى : إ نَّ زِيارَتى تَعْدِلُ عِنْدَاللّهِ عَزَّ وَ
جَلَّ اءلْفَ حَجَّةٍ، فَقُلْتُ لاِ بى جَعْفَرٍ عليه
السلام : اءلْفُ حَجَّةٍ؟!
قالَ: إ ى وَاللّهُ، وَ اءلْفُ اءلْفِ حَجَّةٍ، لِمَنْ
زارَهُ عارِفا بِحَقِّهِ.
(67)
ترجمه :
به يكى از دوستانش نوشت : به ديگر دوستان و علاقمندان ما
بگو: ثواب زيارت قبر من معادل است با يك هزار حجّ.
راوى گويد: به امام جواد عليه السلام عرض كردم : هزار حجّ
براى ثواب زيارت پدرت مى باشد؟!
فرمود: بلى ، هر كه پدرم را با معرفت در حقّش زيارت نمايد،
هزار هزار يعنى يك ميليون حجّ ثواب زيارتش مى باشد.
3 قالَ عليه السلام : اءوَّلُ ما
يُحاسَبُ الْعَبْدُ عَلَيْهِ، الصَّلاةُ، فَإ نْ صَحَّتْ
لَهُ الصَّلاةُ صَحَّ ماسِواها، وَ إ نْ رُدَّتْ رُدَّ
ماسِواها.(68)
ترجمه :
فرمود: اوّلين عملى كه از انسان مورد محاسبه و بررسى قرار
مى گيرد نماز است ، چنانچه صحيح و مقبول واقع شود، بقيه
اعمال و عبادات نيز قبول مى گردد وگرنه مردود خواهد شد.
4 قالَ عليه السلام : لِلصَّلاةِ
اءرْبَعَةُ آلاف بابٍ.(69)
ترجمه :
فرمود: نماز داراى چهار هزار جزء و شرط مى باشد.
5 قالَ عليه السلام : الصَّلاةُ
قُرْبانُ كُلِّ تَقىٍّ.(70)
ترجمه :
فرمود: نماز، هر شخص باتقوا و پرهيزكارى را - به خداوند
متعال - نزديك كننده است .
6 قالَ عليه السلام :
يُؤْخَذُالْغُلامُ بِالصَّلاةِ وَهُوَابْنُ سَبْعِ سِنينَ.(71)
ترجمه :
فرمود: پسران بايد در سنين هفت سالگى به نماز وادار شوند.
7 قالَ عليه السلام : فَرَضَاللّهُ
عَلَى النِّساءِ فِى الْوُضُوءِ اءنْ تَبْدَءَالْمَرْئَةُ
بِباطِنِ ذِراعِها وَالرَّجُلُ بِظاهِرِالذِّراعِ.(72)
ترجمه :
فرمود: خداوند در وضو بر زنان لازم دانسته است كه از جلوى
آرنج دست ، آب بريزند و مردان از پشت آرنج . (اين عمل از
نظر فتواى مراجع تقليد مستحبّ مى باشد).
8 قالَ عليه السلام : رَحِمَاللّهُ
عَبْدا اءحْيى اءمْرَنا، قيلَ: كَيْفَ يُحْيى اءمْرَكُمْ؟
قالَ عليه السلام : يَتَعَلَّمُ عُلُومَنا وَيُعَلِّمُها
النّاسَ.(73)
ترجمه :
فرمود: رحمت خدا بر كسى باد كه اءمر ما را زنده نمايد، سؤ
ال شد: چگونه ؟ حضرت پاسخ داد: علوم ما را فرا گيرد و به
ديگران بياموزد.
9 قالَ عليه السلام : لَتَاءمُرُنَّ
بِالْمَعْرُوفِ، وَلَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْكَرِ،
اَوْلَيَسْتَعْمِلَنَّ عَلَيْكُمْ شِرارُكُمْ، فَيَدْعُو
خِيارُكُمْ فَلا يُسْتَجابُ لَهُمْ.(74)
ترجمه :
فرمود: بايد هر يك از شماها امر به معروف و نهى از منكر
نمائيد، وگرنه شرورترين افراد بر شما تسلّط يافته و آنچه
كه خوبانِ شما، دعا و نفرين كنند مستجاب نخواهد شد.
10 قالَ عليه السلام : مَنْ لَمْ
يَقْدِرْ عَلى مايُكَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ، فَلْيَكْثُرْ
مِنْ الصَّلوةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، فَإ نَّها
تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْما.(75)
ترجمه :
فرمود: كسى كه توان جبران گناهانش را ندارد، زياد بر حضرت
محمّد و اهل بيتش عليهم السلام صلوات و درود فرستد، كه
همانا گناهانش اگر حقّ الناس نباشد محو و نابود گردد.
11 قالَ عليه السلام : الصَّلوةُ
عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ تَعْدِلُ عِنْدَاللّهِ عَزَّ وَ
جَلَّ التَّسْبيحَ وَالتَّهْليلَ وَالتَّكْبيرَ.(76)
ترجمه :
فرمود: فرستادن صلوات و تحيّت بر حضرت محمّد و اهل بيت آن
حضرت عليهم السلام در پيشگاه خداوند متعال ، پاداش گفتن
((سبحان اللّه ، لا إ له إ
لاّاللّه ، اللّه اكبر
)) را
دارد.
12 قالَ عليه السلام : لَوْخَلَتِ
الاْ رْض طَرْفَةَ عَيْنٍ مِنْ حُجَّةٍ لَساخَتْ
بِاءهْلِها.(77)
ترجمه :
فرمود: چنانچه زمين لحظه اى خالى از حجّت خداوند باشد، اهل
خود را در خود فرو مى برد.
13 قالَ عليه السلام : عَلَيْكُمْ
بِسِلاحِ الاْ نْبياءِ، فَقيلَ لَهُ: وَ ما سِلاحُ الاْ
نْبِياءِ؟ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ! فَقالَ عليه السلام :
الدُّعاءُ.(78)
ترجمه :
فرمود: بر شما باد به كارگيرى سلاح پيامبران ، به حضرت
گفته شد: سلاح پيغمبران عليهم السلام چيست ؟
در جواب فرمود: توجّه به خداوند متعال ؛ و دعا كردن و از
او كمك خواستن مى باشد.
14 قالَ عليه السلام : صاحِبُ
النِّعْمَةِ يَجِبُ عَلَيْهِ التَّوْسِعَةُ عَلى عَيالِهِ.(79)
ترجمه :
فرمود: هر كه به هر مقدارى كه در توانش مى باشد، بايد براى
اهل منزل خود انفاق و خرج كند.
15 قالَ عليه السلام : المَرَضُ
لِلْمُؤْمِنِ تَطْهيرٌ وَ رَحْمَةٌ وَلِلْكافِرِ تَعْذيبٌ
وَ لَعْنَةٌ، وَ إ نَّ الْمَرَضَ لايَزالُ بِالْمُؤْمِنِ
حَتّى لايَكُونَ عَلَيْهِ ذَنْبٌ.(80)
ترجمه :
فرمود: مريضى ، براى مؤ من سبب رحمت و آمرزش گناهانش مى
باشد و براى كافر عذاب و لعنت خواهد بود.
سپس افزود: مريضى ، هميشه همراه مؤ من است تا آن كه از
گناهانش چيزى باقى نماند و پس از مرگ آسوده و راحت باشد.
16 قالَ عليه السلام : إ ذَا
اكْتَهَلَ الرَّجُلُ فَلا يَدَعْ اءنْ يَاءكُلَ
بِاللَّيْلِ شَيْئا، فَإ نَّهُ اءهْدَءُ لِنَوْمِهِ، وَ
اءطْيَبُ لِلنَّكْهَةِ.(81)
ترجمه :
فرمود: وقتى كه مرد به مرحله پيرى و كهولت سنّ برسد، حتما
هنگام شب قبل از خوابيدن مقدارى غذا تناول كند كه براى
آسودگى خواب مفيد است ، همچنين براى هم خوابى و زناشوئى
سودمند خواهد بود.
17 قالَ عليه السلام : إ نَّما
يُرادُ مِنَ الاْ مامِ قِسْطُهُ وَ عَدْلُهُ، إ ذا قالَ
صَدَقَ، وَ إ ذا حَكَمَ عَدَلَ، وَ إ ذا وَعَدَ اءنْجَزَ.(82)