پيشگفتار
به نام هستى بخش
جهان آفرين
شكر و سپاس بى منتها، خداى بزرگ را، كه ما را از امّت مرحومه قرار داد
و به صراط مستقيم ، ولايت مولاى متّقيان ، اميرمؤ منان ، علىّ ابن ابى
طالب و اولاد معصومش عليهم السلام هدايت نمود.
بهترين تحيّت و درود بر روان پاك پيامبر عالى قدر اسلام ، و بر اهل بيت
عصمت و طهارت ، مخصوصا هشتمين خليفه بر حقّش حضرت ابوالحسن ، امام علىّ
بن موسى الرّضا عليه السلام .
و لعن و نفرين بر دشمنان و مخالفان اهل بيت رسالت ، كه در حقيقت دشمنان
خدا و قرآن هستند.
نوشتارى كه در اختيار شما خواننده محترم قرار دارد، برگرفته شده است از
زندگى سراسر آموزنده ، هشتمين ستاره فروزنده و پيشواى بشريّت ، حجّت
خدا، براى هدايت بندگان .
آن شخصيّت برگزيده و ممتازى كه خداوند متعال در ضمن حديث لوح حضرت
فاطمه زهراء عليها السلام فرموده است :
هركس هشتمين امام و خليفه را تكذيب نمايد مانند كسى است كه تمام
اءولياء مرا تكذيب كرده باشد، بعد از حضرت موسى كاظم ، فرزندش علىّ
امام رضا عليه السلام نگهدارنده دين من خواهد بود، قاتل او شخصى پليد و
خودخواه مى باشد.
و جدّ بزرگوارش حضرت رسول صلى الله عليه و آله ضمن حديثى ، طولانى
فرمود: خداوند متعال نام او را
((علىّ)) برگزيد و
در ميان تمام خلايق راضى و رضا خواند؛ و او را شفيع شيعيان قرار داد كه
در روز قيامت به وسيله او نجات يابند و رستگار گردند.
و احاديث قدسيّه ، روايات بسيارى در منقبت و عظمت آن دليرمرد ايمان و
تقوا، با سندهاى مختلف ، در كتاب هاى متعدّد وارد شده است .
و اين مختصر ذرّه اى از قطره اقيانوس بى كران وجود جامع و كامل آن امام
همام مى باشد، كه برگزيده و گلچينى است از ده ها كتاب معتبر(1)،
در جهت هاى مختلف : عقيدتى ، سياسى ، فرهنگى ، اقتصادى ، اجتماعى ،
اخلاقى ، تربيتى و ... .
باشد كه اين ذرّه دلنشين و لذّت بخش مورد استفاده و إ فاده عموم خصوصا
جوانان عزيز قرار گيرد.
و ذخيره اى باشد ((لِيَوْمٍ
لايَنْفَعُ مالٌ وَ لابَنُون إِلاّ مَنْ اءَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَليم
لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ لَهُ عَلَيَّ حَقّ))
انشاء اللّه تعالى .
مؤ لّف
خلاصه حالات دهمين معصوم ، هشتمين اختر امامت
آن حضرت روز پنج شنبه يا جمعه ، 11 ذى القعدة ، سال 148 هجرى
قمرى
(2)، يك سال پس از شهادت امام جعفر صادق عليه السلام در
شهر مدينه منوّره ديده به جهان گشود؛ و با ظهور نور طلعتش جهانى را
روشنائى بخشيد.
نام : علىّ، صلوات اللّه و سلامه عليه .(3)
كنيه : ابوالحسن ثانى ، ابوعلىّ و... .
اءلقاب : رضا، صابر، زكىّ، وفىّ، ولىّ، رضىّ، ضامن ، غريب ، نورالهدى ،
سراج اللّه ، غيظ المحدّثين ، غياث المستغيثين و... .
پدر: امام موسى كاظم ، باب الحوائج إ لى اللّه عليه السلام .
مادر: شقراء، معروف به خيزران ، امّ البنين ، و بعضى گفته اند: نجمه
بوده است .
نقش انگشتر: حضرت داراى سه انگشتر بود، كه نقش هر كدام به ترتيب
عبارتند از:
((حَسْبىَ اللّهُ))
، ((ما شاءَ
اللّهُ وَ لا قُوَّةَ إ لاّ بِاللّهِ)) ،
((وَلييّ اللّهُ))
.
دربان : مورّخين ، دو نفر را به نام محمّد بن فرات و محمّد بن راشد به
عنوان دربان حضرت گفته اند.
مدّت امامت : بنابر مشهور، روز جمعه ، 25 رجب ، سال 183 هجرى قمرى ، پس
از شهادت پدر مظلومش بلافاصله مسئوليّت رهبرى و امامت جامعه اسلامى را
به عهده گرفت ، كه تا سال 203 يا 206 به طول انجاميد.
و در سال 200 هجرى قمرى حضرت توسّط ماءمون به خراسان احضار گرديد.
مدّت عمر: در طول عمر آن حضرت بين 49 تا 57 سال بين مورّخين اختلاف است
.
و بر همين مبنا در مقدار و مدّت هم زيستى با پدر بزرگوارش ؛ و نيز در
مدّت حيات پس از پدرش اختلاف مى باشد، گرچه برخى گفته اند كه آن حضرت
29 سال و دو ماه در زمان حيات پدر بزرگوارش زندگى نموده است .
در علّت آمدن امام رضا عليه السلام به خراسان ، نيز بين مورّخين اختلاف
است ؛ ولى مى توان از مجموع گفته ها، اين گونه استفاده نمود:
چون هارون الرّشيد به هلاكت رسيد، بغداد و حوالى آن در اختيار فرزندش
امين ، و خراسان با حوالى آن تحت حكومت ديگر فرزندش ماءمون قرار گرفت .
پس از گذشت مدّتى كوتاه ، بين دو اين برادر اختلاف و جنگ ، رونق گرفت و
امين كشته شد.
در اين بين ، ماءمون نيز جهت استحكام قدرت خود چنان ابراز داشت كه از
علاقه مندان خاندان علىّ بن ابى طالب و سادات بنى الزّهراء مى باشد.
بنابر اين ، در سال 200 هجرى نامه اى به استاندار خود در شهر مدينه
منوّره فرستاد، تا حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام را از راه
بصره اهواز، (به گونه اى كه از غير مسير شهر قم باشد) به خراسان منتقل
گردانند.
هنگامى كه امام رضا عليه السلام به شهر مَرْوْ رسيد، ماءمون عبّاسى به
حضرتش پيشنهاد بيعت و خلافت را داد.
ولى حضرت چون كاملاً نسبت به افكار و دسيسه هاى ماءمون و ديگر خلفاء
بنى العبّاس آگاه و آشنا بود، پيشنهاد خلافت را از طرف ماءمون نپذيرفت
.
و ماءمون دو ماه به طور مرتّب ، با نيرنگ ها و شيوه هاى گوناگونى اصرار
مى ورزيد كه شايد امام عليه السلام بپذيرد؛ ولى چون از طريقى در رسيدن
به هدف خويش موفّق نگرديد، در نهايت ، حضرت را تهديد به قتل كرد.
بر همين اساس امام عليه السلام مجبور گرديد كه ولايتعهدى را تحت شرائطى
بپذيرد، كه روز پنج شنبه ، پنجم ماه مبارك رمضان ، در سال 201 بيعت
انجام گرفت ، مشروط بر آن كه حضرت در هيچ كارى از امور حكومت دخالت
ننمايد.
پس از آن كه ماءمون به هدف خود رسيد و از هر جهت حكومت خود را ثابت و
استوار يافت ، شخصا تصميم قتل حضرت رضاعليه السلام را گرفت و به وسيله
انگور زهرآلود، آن امام مظلوم و غريب را مسموم و شهيد كرد.
شهادت : بنابر مشهور بين تاريخ نويسان ، حضرت روز جمعه يا دوشنبه ،
آخر ماه صفر، در سال 203 يا 206 هجرى قمرى
(4) به وسيله زهر مسموم شده و در سناباد خراسان شهيد
گرديد؛ و به عالم بقاء رحلت نمود.
و جسد مطهّر و مقدّس آن حضرت در منزل حميد بن قحطبه ، كنار قبر هارون
الرّشيد دفن گرديد.
خلفاء هم عصر آن حضرت : امامت حضرت ، هم زمان با حكومت هارون الرّشيد،
فرزندش امين ، عمويش ابراهيم ، دوّمين فرزندش محمّد، سوّمين فرزندش
عبداللّه ملقّب به ماءمون عبّاسى مصاددف گرديد.
تعداد فرزندان : عدّه اى گفته اند حضرت داراى پنج پسر و يك دختر به نام
فاطمه بوده است ؛ ولى اكثر مورّخين بر اين عقيده اند كه حضرت بيش از يك
پسر به نام ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام نداشته است .
نماز آن حضرت : شش ركعت است ، در هر ركعت پس از قرائت سوره حمد، ده
مرتبه ((هل اءتى
عَلَى الا نْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئا مَذْكُورا))
خوانده مى شود.(5)
و بعد از آخرين سلام نماز، تسبيحات حضرت فاطمه زهراءعليها السلام گفته
مى شود؛ و سپس حوائج و خواسته هاى مشروعه خويش را از درگاه خداوند
متعال مسئلت مى نمايد كه انشاء اللّه تعالى برآورده خواهد شد.
مدح هشتمين اختر فروزنده امامت
اى غريبى كه ز جدّ و پدر خويش جدائى
|
خفته در خاك خراسان ، تو غريب
الغربائى
|
چه ثنا گويمت ، اى داور هفتاد و دو
ملّت
|
كه ثنا خوانده خدايت ، تو چه محتاج
ثنائى
|
اين رواق تو و صحن و حَرَمَت ، همچو
بهشت است
|
روضه ات ، جنّت فردوس و مسمّى به
رضائى
|
آه ، از آن دم كه ز سوز جگر و حال
پريشان
|
ناله ات گشت بلند، آه تقى جان به
كجائى
|
اى شه يثرب و بطحا، تو غريبى به
خراسان
|
سرور جمله غريبان و معين الضّعفائى
|
اغنيا مكّه روند و فقرا سوى تو آيند
|
جان به قربان تو اى شاه كه حجّ
فقرائى
|
بيا كه مظهر آيات كبريا اينجاست
|
بيا كه تربت سلطان دين ، رضا
اينجاست
|
بيا كه گلبن گلزار موسى جعفر
|
بيا كه ميوه بستان مصطفى اينجاست
|
بيا كه خسرو اقليم طوس ، شمس شموس
|
بيا كه وارث ديهيم مرتضا اينجاست
|
شهنشهى كه به چشمان ، غبار درگاهش
|
كنند حُور و ملايك ، چو توتيا
اينجاست
|
اگر كليد در رحمت خدا جوئى
|
بيا كليد در رحمت خدا اينجاست
|
در مدينه علم و كمال و زهد و ادب
|
در خزينه بخشايش و عطا اينجاست
|
ز قبله گاه سلاطين بخواه حاجت خويش
|
شهى كه حاجت مسكين كند روا اينجاست
|
قدم ز صدق و ارادت در اين حرم بگذار
|
كه مهد عصمت و ناموس كبريا اينجاست
|
بيا كه منبع فيض و عنايت ازلى
|
بيا كه مطلع و الشّمس و و الضّحى
اينجاست
|
امام ثامن و ضامن ، رضا كه بر حرمش
|
نهاده اند شهان ، روى إ لتجا
اينجاست
|
به خضر كز پى آب بقاست سرگردان
|
دهيد مژده كه سرچشمه بقا اينجاست
(6)
|
طليعه نور هدايت
طبق آنچه مورّخان و محدّثان در كتاب هاى خود ذكر كرده اند و نيز
روايات كلّى بر تاءييد آن وارد شده است :
مادر حضرت ابوالحسن ، امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام ، از
خانواده اى باشرافت و از زنان بافضيلت ؛ و نيز از جهت عقل و دين در بين
زنان هم زمان خود مشهور بوده است .
اين بانوى بزرگوار، نسبت به فرائض الهى ، حتّى تمامى مستحبّات را انجام
و مكروهات را حتّى الا مكان ترك مى نمود؛ و به طور دائم مشغول ذكر و
تسبيح خداوند متعال مى بود.
اين مادر نمونه حكايت كند: از همان موقعى كه إ نعقاد نطفه حجّت خداوند
سبحان ، فرزندم حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام را در خود
احساس كردم ، حالت معنويّت و عشق به خداوند در من فزونى يافت و هيچ گاه
احساس سنگينى و سختى در خود نداشتم .
فرزندم ، در وقت هاى تنهائى ، اءنيس و مونس من بود.
در هنگام خواب ، صداى تسبيح و تحميد و تهليل را به خوبى از درون خود مى
شنيدم و متوجّه مى شدم كه طفل درون شكم من مشغول گفتن ذكر و تسبيح
پروردگار متعال خويش مى باشد.
و همين كه اين نور الهى طلوع كرد و در اين عالَم ، پا به عرصه وجود
نهاد، دست هاى خويش را بر زمين گذاشت و سر به سمت آسمان بلند نمود و لب
هاى خود را به حركت درآورد و ضمن مناجات با خداوند، شهادتين را بر زبان
مبارك خود جارى كرد.
و چون پدرش ، امام موسى كاظم عليه السلام در آن لحظات وارد شد، بر من
تبريك و تهنيت فرمود.
سپس نوزاد عزيز را تحويل پدر دادم و حضرت در گوش راست نوزاد، اذان و در
گوش چپ او اقامه گفت ؛ و سپس مقدار مختصرى ، آب فرات در كام او ريخت .
(7)
آشنائى به تمام لغت ها و زبان ها
مرحوم شيخ صدوق ، شيخ حرّعاملى و ديگر بزرگان به نقل از اباصلت
هروى حكايت كنند:
حضرت ابوالحسن ، امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام به تمام زبان ها
و لغات ، آشنا و مسلّط بود؛ و با مردم با زبان محلّى خودشان صحبت مى
نمود.
و بلكه حضرت در لهجه و تلفّظ كلمات ، از خود مردم فصيح تر سخن مى
فرمود، تا جائى كه مورد حيرت و تعجّب همه اقشار و افراد قرار مى گرفت .
اباصلت گويد: يك از روزها به آن حضرت عرض كردم : ياابن رسول اللّه !
شما چگونه به همه زبان ها و لغت ها آشنا شده اى ؛ و اين چنين ساده ،
مكالمه مى نمائى ؟
امام عليه السلام فرمود: اى اباصلت ! من حجّت و خليفه خداوند متعال
هستم و پروردگار حكيم كسى را كه مى خواهد بر بندگان خود حجّت و راهنما
قرار دهد، او را به تمام زبان ها و اصطلاحات آشنا و آگاه مى سازد، كه
زبان عموم افراد را بفهمد و با آن ها سخن گويد؛ و بندگان خدا بتوانند
به راحتى با امام خويش سخن گويند.
سپس امام رضا عليه السلام افزود: آيا فرمايش اميرالمؤ منين ، امام
علىّعليه السلام را نشنيده اى كه فرمود: بر ما اهل بيت - عصمت و طهارت
- فصل الخطاب عنايت شده است .
و بعد از آن ، اظهار نمود: فصل الخطاب يعنى ؛ معرفت و آشنائى به تمام
زبان ها و اصطلاحات مردم ؛ و بلكه عموم خلايق در هر كجا و از هر نژادى
كه باشند.
(8)
امام همچون دريا و علومش قطرات آن
مرحوم علاّمه مجلسى و برخى ديگر از بزرگان آورده اند:
يكى از اصحاب حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام به نام علىّ بن ابى
حمزه بطائنى حكايت كند:
روزى در محضر مبارك آن حضرت بودم ، كه تعداد سى نفر غلام حبشى در آن
مجلس وارد شدند.
پس از ورود، يكى از ايشان به زبان و لهجه حبشى با امام رضاعليه السلام
سخن گفت و حضرت نيز به زبان حبشى و لهجه محلّى خودشان پاسخ او را بيان
نمود و لحظاتى با يكديگر به همين زبان سخن گفتند.
آن گاه حضرت مقدارى پول - درهم - به آن غلام عطا نمود و مطلبى را نيز
به او فرمود؛ و سپس همگى آن ها حركت كردند و از مجلس خارج شدند.
من با حالت تعجّب به آن حضرت عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! فدايت
گردم ، مثل اين كه با اين غلام به زبان حبشى و لهجه محلّى صحبت مى
فرمودى ؟!
او را به چه چيزى امر نمودى ؟
امام عليه السلام فرمود: آن غلام را در بين تمام همراهانش ، عاقل و با
شخصيّت ديدم ، لذا او را برگزيدم و ضمن تذكّراتى ، به او توصيه كردم تا
كارها و برنامه هاى ساير غلامان و دوستان خود را بر عهده گيرد و در حقّ
آن ها رسيدگى كند؛ و نيز هر ماه مقدار سى درهم به هر كدام از ايشان
بپردازد.
و او نيز نصايح مرا پذيرفت ؛ و مقدار دراهمى به او دادم تا بين دوستانش
طبق توصيه تقسيم نمايد.
علىّ بن ابى حمزه بطائنى افزود: سپس حضرت مرا مخاطب قرار داد و فرمود:
آيا از گفتار و برخورد من با اين غلامان و بندگان خدا تعجّب كرده اى ؟!
و آن گاه حضرت به دنبال سؤ ال خويش اظهار داشت : تعجّب نكن ؛ براى اين
كه منزلت و موقعيّت امام ، بالاتر و مهمّتر از آن است كه تو و امثال تو
فكر مى كنى .
سپس فرمود: آنچه را كه در اين مجلس مشاهده كردى ، همانند قطره اى است
در منقار پرنده اى كه از آب دريا برگرفته باشد.
آيا برداشتن يك قطره از آب دريا، در كم و يا زياد شدن آب دريا تاءثيرى
دارد؟!
بعد از آن ، امام رضا عليه السلام افزود: توجّه داشته باش كه همانا
امام و علوم او، همچون درياى بى منتهائى است كه پايان ناپذير باشد و
درون آن مملوّ از انواع موجودات و جواهرات گوناگون خواهد بود، و چون
پرنده اى قطره اى از آب آن را بردارد، چيزى از آب آن كم نخواهد شد.
و همچنين امام ، علومش بى منتها است ؛ و هر كسى نمى تواند به تمام
مراحل علمى و اطّلاعات او دست يابد.
(9)
تعيين اُجرت قبل از كار
مرحوم كلينى به نقل از سليمان بن جعفر حكايت كند:
روزى به همراه حضرت ابوالحسن ، امام علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام
جهت انجام كارى از منزل بيرون رفته بوديم .
پس از پايان آن كار، هنگامى كه خواستم به منزل خود مراجعت نمايم ، حضرت
فرمود: امشب همراه من بيا تا به منزل ما برويم و شب را ميهمان ما باش .
من نيز دعوت حضرت رضا عليه السلام را پذيرفتم ، وقتى خواستيم وارد منزل
شويم ، يكى ديگر از اصحاب به نام مُعتّب نيز همراه ما آمد.
همين كه داخل منزل رفتيم ، متوجّه شديم كه غلامان حضرت مشغول ساختن
جايگاهى آغول براى حيوانات هستند و در بين آن ها مردى سياه چهره ، به
عنوان كارگر گِل تهيّه مى كند و به دست ديگران مى دهد.
امام رضا عليه السلام سؤ ال نمود: اين شخص كيست ؟
جواب دادند: اين شخص ما را كمك مى كند؛ و ما نيز آخر كار چيزى به او مى
دهيم .
حضرت فرمود: آيا براى او معيّن كرده ايد، كه مزدش چقدر باشد؟
در پاسخ به حضرت گفتند: خير، هر چه به او بدهيم ، قبول دارد و راضى است
.
حضرت با شنيدن اين پاسخ ، بسيار عصّبانى و خشمناك گرديد و خواست با آن
ها برخورد نمايد.
من جلو رفتم و عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! چرا ناراحت شُديد، چرا
اين چنين برخورد مى كنى ؟!
امام عليه السلام فرمود: چندين مرتبه به آن ها تذكّر داده ام كه اين
چنين عمله و كارگر نياورند، مگر آن كه قبل از شروع به كار، با او تعيين
اُجرت نمايند.
پس از آن ، حضرت افزود: چنانچه با كارگر قبل از شروع كار تعيين اجرت
نكنى ، اگر چه چند برابر مزدش را هم به او بدهى ، باز هم ناراضى است و
ممكن است خود را طلبكار بداند.
ولى چنانچه با او تعيين اجرت شد، وقتى مزد خود را بگيرد، تشكّر مى كند
از اين كه تمام مزد خود را بدون كم و كاستى گرفته ؛ و اگر مختصرى هم بر
مزدش اضافه كنى آن را محبّت و لطف مى داند و اين محبّت را هرگز فراموش
نمى كند.
(10)
روش برخورد با مردم
مرحوم شيخ طوسى رضوان اللّه تعالى عليه در كتاب رجال خود آورده
است :
در يكى از روزها، عدّه اى از دوستان امام رضا عليه السلام در منزل آن
حضرت گرد يكديگر جمع شده بودند و يونس بن عبدالرّحمن نيز كه از افراد
مورد اعتماد حضرت و از شخصيّت هاى ارزنده بود، در جمع ايشان حضور داشت
.
هنگامى كه آنان مشغول صحبت و مذاكره بودند، ناگهان گروهى از اهالى بصره
اجازه ورود خواستند.
امام عليه السلام ، به يونس فرمود: داخل فلان اتاق برو و مواظب باش هيچ
گونه عكس العملى از خود نشان ندهى ؛ مگر آن كه به تو اجازه داده شود.
آن گاه اجازه فرمود و اهالى بصره وارد شدند و بر عليه يونس ، به سخن
چينى و ناسزاگوئى آغاز كردند.
و در اين بين حضرت رضا عليه السلام سر مبارك خود را پائين انداخته بود
و هيچ سخنى نمى فرمود؛ و نيز عكس العملى ننمود تا آن كه بلند شدند و
ضمن خداحافظى از نزد حضرت خارج گشتند.
بعد از آن ، حضرت اجازه فرمود تا يونس از اتاق بيرون آيد.
يونس با حالتى غمگين و چشمى گريان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و
اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! من فدايت گردم ، با چنين افرادى من معاشرت دارم ،
در حالى كه نمى دانستم درباره من چنين خواهند گفت ؛ و چنين نسبت هائى
را به من مى دهند.
امام رضا عليه السلام با ملاطفت ، يونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب
قرار داد و فرمود: اى يونس ! غمگين مباش ، مردم هر چه مى خواهند
بگويند، اين گونه مسائل و صحبت ها اهميّتى ندارد، زمانى كه امام تو، از
تو راضى و خوشنود باشد هيچ جاى نگرانى و ناراحتى وچود ندارد.
اى يونس ! سعى كن ، هميشه با مردم به مقدار كمال و معرفت آن ها سخن
بگوئى و معارف الهى را براى آن ها بيان نمائى .
و از طرح و بيان آن مطالب و مسائلى كه نمى فهمند و درك نمى كنند،
خوددارى كن .
اى يونس ! هنگامى كه تو دُرّ گرانبهائى را در دست خويش دارى و مردم
بگويند كه سنگ يا كلوخى در دست تو است ؛ و يا آن كه سنگى در دست تو
باشد و مردم بگويند كه درّ گرانبهائى در دست دارى ، چنين گفتارى چه
تاءثيرى در اعتقادات و افكار تو خواهد داشت ؟
و آيا از چنين افكار و گفتار مردم ، سود و يا زيانى بر تو وارد مى
شود؟!
يونس با فرمايشات حضرت آرامش يافت و اظهار داشت : خير، سخنان ايشان هيچ
اهميّتى برايم ندارد.
امام رضا عليه السلام مجدّدا او را مخاطب قرار داد و فرمود:
اى يونس ، بنابر اين چنانچه راه صحيح را شناخته ، همچنين حقيقت را درك
كرده باشى ؛ و نيز امامت از تو راضى باشد، نبايد افكار و گفتار مردم در
روحيّه ، اعتقادات و افكار تو كمترين تاثيرى داشته باشد؛ مردم هر چه مى
خواهند، بگويند.
(11)
اگر توبه نمايند، نجات ياند؟!
در بعضى از روايات آمده است :
روزى يكى از منافقين به حضرت ابوالحسن ، امام رضا عليه السلام عرضه
داشت : بعضى از شيعيان و دوستان شما خمر (شراب مست كننده ) مى نوشند؟!
امام عليه السلام فرمود: سپاس خداوند حكيم را، كه آن ها در هر حالتى كه
باشند، هدايت شده ؛ و در اعتقادات صحيح خود ثابت و مستقيم مى باشند.
سپس يكى ديگر از همان منافقين كه در مجلس حضور داشت ، به امام عليه
السلام گفت : بعضى از شيعيان و دوستان شما نبيذ مى نوشند؟!
حضرت فرمود: بعضى از اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله نيز چنين
بودند.
منافق گفت : منظورم از نبيذ، آب عسل نيست ؛ بلكه منظورم شراب مست كننده
است .
ناگاه حضرت با شنيدن اين سخن ، عرق بر چهره مبارك حضرت ظاهر شد و
فرمود: خداوند كريم تر از آن است كه در قلب بنده مؤ من علاقه به خمر و
محبّت ما اهل بيت رسالت را كنار هم قرار دهد و هرگز چنين نخواهد بود.
سپس حضرت لحظه اى سكوت نمود؛ و آن گاه اظهار داشت :
اگر كسى چنين كند؛ و نسبت به آن علاقه نداشته باشد و از كرده خويش
پشيمان گردد، در روز قيامت مواجه خواهد شد با پروردگارى مهربان و
دلسوز، با پيغمبرى عطوف و دل رحم ، با امام و رهبرى كه كنار حوض كوثر
مى باشد؛ و ديگر بزرگانى كه براى شفاعت و نجات او آمده اند.
وليكن تو و امثال تو در عذاب دردناك و سوزانِ برهوت گرفتار خواهيد بود.
(12)
ختم قرآن يا انديشه در آن
مرحوم شسخ صدوق ، طبرسى و ديگر بزرگان به نقل از ابراهيم بن
عبّاس حكايت كنند:
در طول مدّتى كه در محضر مبارك امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام
بودم و در محافل و مجالس گوناگون ، همراه با آن حضرت شركت داشتم ، هرگز
نديدم سخنى و مطلبى در مسائل دين و امور مختلف از آن حضرت سؤ ال شود؛
مگر آن كه بهتر و شيواتر از همه پاسخ مى فرمود.
و در همه علوم و فنون به طور كامل آگاه و آشنا بود؛ و نيز جوابى را كه
بيان مى نمود در حدّ عالى قانع كننده بود؛ و كسى را نيافتم كه از او
آشناتر باشد.
همچنين ماءمون در هر فرصت مناسبى به شيوه هاى مختلفى ، سعى داشت تا آن
حضرت را مورد سؤ ال و آزمايش قرار بدهد؛ ولى امام عليه السلام در هيچ
موردى درمانده نگشت ؛ و بلكه در هر رابطه اى كه از آن حضرت سؤ ال مى
شد، به نحو صحيح و كامل پاسخ ، بيان مى فرمود.
و معمولا مطالب و جواب سؤ ال هائى كه حضرت بيان مى فرمود، برگرفته شده
از آيات شريفه قرآن بود.
آن حضرت قرآن را هر سه روز يك مرتبه ختم مى كرد؛ و مى فرمود:
اگر بخواهم ، مى توانم قرآن را كمتر از اين مدّت هم ختم كنم و تلاوت
نمايم .
وليكن من به هر آيه اى از آيات شريفه قرآن كه مرور مى كنم درباره آن
تاءمّل مى كنم و مى انديشم ، كه پيرامون چه موضوعى مى باشد، در چه
رابطه يا حادثه اى سخن به ميان آورده است ؛ و در چه زمانى فرود آمده
است .
و هرگز بدون تدبّر و تاءمّل در آيات شريفه ، از آن ها ردّ نمى شوم ، به
همين جهت است كه مدّت سه روز طول مى كشد تا قرآن را تلاوت و ختم كنم .
(13)
قيامت و پرسش از مهم ترين نعمت ها
مرحوم شيخ صدوق به نقل از حاكم بيهقى حكايت كند:
روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام در جمع عدّه اى نشسته
بود، ضمن فرمايشاتى فرمود: در دنيا هيچ نعمت واقعى و حقيقى وجود ندارد.
بعضى از دانشمندان حاضر در مجلس گفتند: ياابن رسول اللّه ! پس اين آيه
شريفه قرآن
((لتسئلنّ يومئذٍ عن النّعيم
))(14)
كه مقصود آب سرد و گوارا مى باشد، را چه مى گوئى ؟
حضرت با آواى بلند اظهار نمود: شما اين چنين تفسير كرده ايد؛ و عدّه اى
ديگرتان گفته اند: منظور طعام لذيذ است ؛ و نيز عدّه اى ديگر، خواب
راحت و آرام بخش تعبير كرده اند.
و سپس افزود: به درستى كه پدرم از پدرش ، امام جعفر صادق عليه السلام
روايت فرموده است كه : خداوند متعال نعمت هائى را كه در اختيار بندگانش
قرار داده است ، همه به عنوان تفضّل و لطف بوده است تا مورد استفاده
و بهره قرار دهند.
و خداى رحمان اصل آن نعمت ها را مورد سؤ ال و بازجوئى قرار نمى دهد و
منّت هم برايشان نمى گذارد، چون منّت نهادن در مقابل لطف و محبّت ، زشت
و ناپسند است .
بنابر اين ، منظور از آيه شريفه قرآن ، محبّت و ولايت ما اهل بيت رسول
اللّه صلوات اللّه عليهم است كه خداوند متعال در روز محشر، پس از سؤ ال
پيرامون توحيد و يكتاپرستى ؛ و پس از سؤ ال از نبوّت پيغمبر اسلام ، از
ولايت ما ائمّه ، نيز سؤ ال خواهد كرد.
و چنانچه انسان از عهده پاسخ آن برآيد و درمانده نگردد، وارد بهشت گشته
و از نعمت هاى جاويد آن بهره مى برد، كه زايل و فاسدشدنى نخواهد بود.
سپس امام رضا عليه السلام افزود: پدرم از پدران بزرگوارش عليهم السلام
حكايت فرمود، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به علىّ بن ابى
طالب عليه السلام فرمود:
اى علىّ! اوّلين چيزى كه پس از مرگ از انسان سؤ ال مى شود، يگانگى
خداوند سبحان ، سپس نبوّت و رسالت من ؛ و آن گاه از ولايت و امامت تو و
ديگر ائمّه خواهد بود، با كيفيّتى كه خداوند متعال مقرّر و تعيين نموده
است .
پس اگر انسان ، صحيح و كامل اقرار كند و پاسخ دهد، وارد بهشت جاويد
گشته و از نعمت هاى بى منتهايش بهره مند مى گردد.
(15)
اسلحه مسموم در توبره
مرحوم راوندى به نقل از محمّد بن زيد رزامى حكايت كند:
روزى در خدمت حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام بودم ، كه شخصى
از گروه خوارج - كه درون توبره و خورجين خود نوعى سلاح مسموم نهاده و
مخفى كرده بود - وارد شد.
آن شخص به دوستان خود گفته بود: او گمان كرده است ، كه چون فرزند رسول
اللّه است ، مى تواند وليعهدى طاغوت زمان را بپذيرد، مى روم و از او سؤ
الى مى پرسم ، چنانچه جواب صحيحى نداد، او را با اين سلاح نابود مى
سازم .
پس چون در محضر مبارك امام رضا عليه السلام نشست ، سؤ ال خود را مطرح
كرد.
حضرت فرمود: سؤ الت را به يك شرط پاسخ مى گويم ؟
منافق گفت : به چه شرطى مى خواهى جواب مرا بدهى ؟
امام عليه السلام فرمود: چنانچه جواب صحيحى دريافت كردى و قانع و راضى
شدى ، آنچه در توبره خود پنهان كرده اى ، درآورى و آن را بشكنى و دور
بيندازى .
آن شخص منافق با شنيدن چنين سخن و مشاهده چنين برخوردى متحيّر شد و
آنچه در توبره نهاده بود، بيرون آورد و شكست ؛ و بعد از آن اظهار داشت
: ياابن رسول اللّه ! با اين كه مى دانى ماءمون طاغى و ظالم است ، چرا
داخل در امور او شدى و ولايتعهدى او را پذيرفتى ، با اين كه آن ها كافر
هستند؟!
امام رضا عليه السلام فرمود: آيا كفر اين ها بدتر است ، يا كفر پادشاه
مصر و درباريانش ؟
آيا اين ها به ظاهر مسلمان نيستند و معتقد به وحدانيّت خدا نمى باشند؟
و سپس فرمود: حضرت يوسف عليه السلام با اين كه پيغمبر و پسر پيغمبر و
نوه پيغمبر بود، از پادشاه مصر تقاضا كرد تا وزير دارائى و خزينه دار
اموال و ديگر امور مملكت مصر گردد و حتّى در جاى فرعون مى نشست ، در
حالى كه مى دانست او كافر محض مى باشد.
و من نيز يكى از فرزندان رسول اللّه صلى الله عليه و آله هستم و تقاضاى
دخالت در امور حكومت را نداشتم ؛ بلكه آنان مرا بر چنين امرى مجبور
كردند و به ناچار و بدون رضايت قلبى در چنين موقعيّتى قرار گرفتم .
آن شخص جواب حضرت را پسنديد و تشكّر و قدردانى كرد؛ و از گمان باطل خود
بازگشت .
(16)
تقديم هدايا به شاعر اهل بيت
اباصلت هروى حكايت كند:
روزى دعبل خزاعى شاعر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام - در شهر
مَرْوْ به محضر مبارك امام علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام شرفياب
شد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! قصيده اى در شاءن و عظمت شما اهل
بيت ، سروده ام و علاقه مندم آن را در محضر شما بخوانم ؟
امام عليه السلام فرمود: بخوان .
پس دعبل خزاعى قصيده خود را در حضور مبارك حضرت آغاز كرد؛ و چون به اين
شعر رسيد:
(17)
مى بينم كه حقوق و شئون اهل بيت در بين غير صاحبانش تقسيم گشته ، و دست
ايشان از تمامى حقوق ، قطع و خالى گشته است .
امام عليه السلام شروع به گريستن نمود؛ و پس از لحظه اى فرمود: راست
گفتى ، اى خزاعى ! حقيقت را بيان كرده اى .
و چون دعبل ، اين شعر را سرود:
هنگامى كه در تنگ دستى قرار گيرند و جهت احقاق حقّ خويش به غاصبين
مراجعه نمايند، آن ها از پرداخت هرگونه كمكى امتناع مى ورزند و ايشان
دست خالى خواهند بود.
حضرت دست هاى مبارك خود را به هم مى فشرد و كف دست پشت و رو مى نمود و
مى فرمود: آرى ، به خدا سوگند، تمامى آن ها را قبضه و غصب كرده اند.
و هنگامى كه اين شعر را خواند:
همانا من در دنيا از روزگار آن وحشت داشته ام ؛ وليكن اميدوارم بعد از
مرگ به جهت علاقه و محبّت به شما اهل بيت در اءمنيت و آسايش قرار گيرم
.
حضرت فرمود: اى دعبل ! خداوند متعال تو را از سختى ها و شدايد قيامت در
اءمان دارد.
و همين كه به اين شعر رسيد:
و قبر نفس زكيّه يعنى ؛ امام موسى كاظم عليه السلام در بغداد است ،
خداوند متعال او را در عالى ترين غرفه ها و مقامات اُخروى جاى داده است
.
امام عليه السلام اظهار نمود: آيا مايلى دو قصيده هم من بسرايم و بر
اشعارت افزوده شود؟
دعبل خزاعى عرضه داشت : بلى ، ياابن رسول اللّه !
پس حضرت رضا عليه السلام چنين سرود:
و قبر ديگرى در طوس خواهد بود، كه چه ظلم ها و مصيبت هائى را متحمّل
شده و درونش را از زهر جفا به آتش كشيده اند كه تا روز محشر سوزان است
.
و خداوند، حجّت خود يعنى ؛ امام زمان عجّل اللّه تعالى فى فرجه الشّريف
را مى فرستد و تمام ناراحتى ها و اندوه ما اهل بيت را برطرف مى گرداند.
بعد از آن ، دعبل خزاعى سؤ ال كرد: اين قبر از چه كسى است ، كه در طوس
مدفون مى گردد؟!
حضرت در پاسخ فرمود: قبر خود من مى باشد، و طولى نخواهد كشيد كه طوس
محلّ تجمّع شيعيان و زوّار من گردد.
پس هركس مرا در غريبى طوس با معرفت زيارت نمايد، آمرزيده شود و در
قيامت با من محشور خواهد شد.
سپس امام عليه السلام به دعبل فرمود: لحظه اى درنگ كن و از جاى حركت
منما.
و آن گاه حود حضرت وارد اندرون منزل شد؛ و پس از گذشت لحظاتى ، خادم وى
بيرون آمد و مقدار صد دينار تحويل دعبل خزاعى داد و اظهار داشت : سرور
و مولايم فرمود: اين پول ها را خرجى راه خود قرار بده .
دعبل عرضه داشت : به خدا سوگند، كه من براى پول نيامدم ؛ و دِرهم ها را
برگرداند و گفت : اگر ممكن است لباسى از لباس هاى حضرت به من داده شود،
پس چون خادم آن دراهم را خدمت امام عليه السلام برد؛ و حضرت همان مقدار
پول را با يك لباس مخصوص از لباس هاى خود را براى دعبل ارسال نمود.
پس از آن كه دعبل - ضمن جريانات مهمّى كه در مسير راه برايش اتّفاق
افتاد - به منزل خويش وارد شد، كنيزى داشت كه بسيار مورد علاقه اش بود،
چشمش نابينا گشته و تمام پزشكان از معالجه و درمان آن عاجز و نااميد
بودند، لذا مقدارى از آن لباس حضرت را بر صورت و چشم هاى كنير ماليد،
كه به بركت آن بلافاصله كنيز، بينائى خود را باز يافت ... .
(18)
همچنين محدّثين و مورّخين به نقل از دعبل خزاعى - كه شخصاً حكايت كند -
آورده اند:
روزى در خراسان به مجلس حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام وارد
شدم ، پس از گذشت لحظه اى حضرت فرمود:
اى دعبل ! شعرى براى ما بخوان .
و من هم اشعارى را كه خود، در منقبت اهل بيت رسول اللّه عليهم السلام
سروده بودم ، خواندم .
چون مقدارى از آن اشعار را خواندم ، حضرت بسيار گريست ؛ چندان كه حالت
بيهوشى به حضرت دست داد و خادمى كه كنار حضرت بود، به من اشاره كرد:
ساكت باش ؛ و من ديگر چيزى نخواندم تا آن كه حضرت به هوش آمد.
بار ديگر فرمود: اشعارت را تكرار كن .
و من نيز تكرار كردم ، مجدّدا حضرت در اثر گريه بسيار، حالت اوّليّه را
پيدا نمود و من ساكت شدم ؛ و تا سه مرتبه چنين گذشت ، تا آن كه در
مرحله چهارم اشعارم را تا آخر خواندم .
و در پايان ، حضرت سه مرتبه فرمود: اءحسنت ، اءحسنت ، اءحسنت .
سپس امام رضا عليه السلام دستور فرمود كيسه اى كه در آن سه هزار درهم
سكّه بود، به من داده شود و همچنين پارچه هاى گرانبهاى زيادى را نيز به
من عطا نمود.
(19)
حفظ آبرو در سخاوت
مرحوم كلينى و برخى ديگر از بزرگان رضوان اللّه تعالى عليهم به
نقل از يسع بن حمزه - كه يكى از اصحاب حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما
السلام است - حكايت نمايد:
روزى از روزها، در مجلس آن حضرت در جمع بسيارى از اقشار مختلف مردم
حضور داشتم ، كه پيرامون مسائل حلال و حرام از آن حضرت پرسش مى كردند
و حضرت جواب يكايك آن ها را به طور كامل و فصيح بيان مى فرمود.
در اين ميان ، شخصى بلند قامت وارد شد؛ و پس از اداء سلام ، حضرت را
مخاطب قرار داد و اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! من از دوستان شما و از علاقه مندان به پدران
بزرگوار و عظيم الشّاءن شما اهل بيت مى باشم ؛ و اكنون مسافر مكّه
معظّمه هستم ، كه پول و آذوقه سفر خود را از دست داده ام ؛ و در حال
حاضر چيزى برايم باقى نمانده است كه بتوانم به ديار و شهر خود بازگردم
.
چناچه مقدور باشد، مرا كمكى نما تا به ديار و وطن خود مراجعت نمايم ؛ و
چون مستحقّ صدقه نيستم ، هنگام رسيدن به منزل خود آنچه را كه به من لطف
نمائيد، از طرف شما به فقراء، در راه خدا صدقه مى دهم ؟
حضرت فرمود: بنشين ، خداوند مهربان ، تو را مورد رحمت خويش قرار دهد و
سپس مشغول صحبت با اهل مجلس گشت و پاسخ مسئله هاى ايشان را بيان فرمود.
هنگامى كه مجلسِ بحث و سؤ ال و جواب به پايان رسيد و مردم حركت كرده و
رفتند، من و سليمان جعفرى و يكى دو نفر ديگر نزد حضرت باقى مانديم .
امام عليه السلام فرمود: اجازه مى دهيد به اندرون روم ؟
سليمان جعفرى گفت : قدوم شما مبارك باد، شما خود صاحب اجازه هستيد.
بعد از آن ، حضرت از جاى خود برخاست و به داخل اتاقى رفت ؛ و پس از آن
كه لحظاتى گذشت ، از پشت در صدا زد و فرمود: آن مسافر خراسانى كجاست ؟
شخص خراسانى گفت : من اين جا هستم .
حضرت دست مبارك خويش را از بالاى درب اتاق دراز نمود و فرمود: بيا، اين
دويست درهم را بگير و آن را كمك هزينه سفر خود گردان و لازم نيست كه آن
را صدقه بدهى .
پس از آن ، امام عليه السلام فرمود: حال ، زود خارج شو، كه همديگر را
نبينيم .
چون مسافر خراسانى پول ها را گرفت ، خداحافظى كرد و سپس از منزل حضرت
بيرون رفت ، امام عليه السلام از آن اتاق بيرون آمد و كنار ما نشست .
سليمان جعفرى اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! جان ما فدايت باد، چرا
چنين كردى و خود را مخفى نمودى ؟!
حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام فرمود: چون نخواستم كه آن شخص
غريب نزد من سرافكنده گردد و احساس ذلّت و خوارى نمايد.
سپس در ادامه فرمايش خود افزود: آيا نشنيده اى كه پيامبر اسلام صلى
الله عليه و آله فرمود: هركس خدمتى و يا كار نيكى را دور از چشم و ديد
ديگران انجام دهد، خداوند متعال ثواب هفتاد حجّ به او عطا مى نمايد؛ و
هركس كار زشت و قبيحى را آشكارا انجام دهد، خوار و ذليل مى گردد.
(20)
درمان خرابى دندان و زبان در خواب و بيدارى
شخصى به نام ابواحمد، عبداللّه صفوانى حكايت كند:
روزى به همراه قافله اى از خراسان عازم كرمان شدم ، در بين راه دزدان و
راهزنان ، راه را بر ما بستند و تمام اموال و وسائل ما را غارت كرده و
به يغما بردند.
در اين ميان ، يكى از همراهان ما را كه مشهور بود، دست گير كردند و او
را مدّتى در يَخ و برف نگه داشته و دهانش را پر از يخ و برف كردند، به
طورى كه بعد از آن قدرت و توان بر سخن گفتن و غذا خوردن را نداشت .
پس از آن ، اين شخص در عالم خواب ديد كه به او گفته شد: حضرت علىّ بن
موسى الرّضا عليهما السلام در مسير راه خراسان مى باشد، چنانچه درمان
زبان و دندان هايت را مى خواهى ، نزد آن حضرت برو، كه درمان مى نمايد.
و در همان عالم خواب ، امام عليه السلام را مشاهده كرد و مشكل دهان خود
را با آن بزرگوار در ميان گذاشت ؛ و تقاضاى معالجه و درمان دندان ها و
زبانش را كرد؟
امام عليه السلام فرمود: مقدارى كُمّون - زيره - و سعتر - مَرزه ،
آويشم - با قدرى نمك تهيّه كن و آن ها را در هم و يك جا بكوب تا تمامى
آن ها پودر شود.
سپس چند مرتبه با اين پودر، دهانت را شستشو بده تا ناراحتى زبان و
دندان هايت بر طرف و بهبودى حاصل شود.
بعد از آن كه آن شخص از خواب بيدار شد، اهميّتى به آنچه در عالم خواب
ديده بود نداد، تا آن كه وارد شهر نيشابور شد؛ و از محلّ سكونت حضرت سؤ
ال كرد؟
به او گفتند: حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام از نيشابور به
سمت خراسان حركت كرده است .
بدين جهت ، آن مرد نيز به سمت خراسان حركت كرد؛ و در منزلى به نام رباط
سعد، امام عليه السلام را ملاقات نمود.
پس به محضر مبارك حضرت وارد شد و جريان خود را به طور مشروح براى حضرت
بازگو نمود؛ و سپس اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! از شما خواهش مى كنم دوائى را براى درمان و بهبودى
دندان ها و زبانم معرّفى فرما كه بتوانم به آسانى غذا بخورم و سخن
بگويم ؟
حضرت به آن شخص فرمود: همان داروئى را كه در خواب برايت گفتم ، تهيّه
كن و به همان كيفيّت مورد استفاده قرار بده ، و عمل نما تا خوب شوى .
آن مرد اظهار داشت : اى پسر رسول خدا! چنانچه ممكن باشد يك بار ديگر آن
را تكرار فرما؟
حضرت فرمود: مقدارى كُمّون و سعتر را با مقدارى نمك تهيّه كن و آن ها
را به طورى مخلوط كن و بكوب تا يك جا پودر شود و سپس چند مرتبه مقدارى
از آن ها را داخل دهان گردان و شستشو بده تا بهبودى حاصل شود؛ و
ناراحتى آن برطرف گردد.
پس از آن كه آن شخص ، همان دارو را طبق دستور حضرت تهيّه نمود و مورد
استفاده قرار داد، عافيت و سلامتى كامل خود را باز يافت ؛ و همانند قبل
به طور معمول غذا مى خورد و سخن مى گفت .
ثعالبى نيز - كه يكى از علماء اهل سنّت است - گويد: و من خودم آن مرد
را ديدم و همين حكايت را از زبان او شنيدم .
(21)
درمان مسافر با نيشكر
چون ماءمون - خليفه عبّاسى - جهت دست يابى به اهداف شوم خود
دستور داد تا حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام را از مدينه به
خراسان - از راه اهواز - احضار نمايند.
ابوهاشم جعفرى گويد: زمانى كه ماءمون چنين تصميمى را گرفت ، شخصى را به
نام رجاء بن اءبى ضحّاك ، ماءمور اين كار كرد.
و من در محلّى اطراف شهر اهواز به نام ايذج بودم ، چون خبر حركت و عبور
امام رضا عليه السلام را از آن ديار شنيدم ، جهت ديدار و زيارت آن حضرت
شتابان حركت كردم ؛ و در اهواز به حضور مبارك آن بزرگوار شرفياب شدم .
چون فصل تابستان و هوا بسيار گرم بود، امام عليه السلام مريض حال ، در
گوشه اى قرار گرفته بود، دستور داد تا طبيبى را برايش بياورند.
همين كه پزشك به محضر شريف ايشان وارد شد، حضرت نوعى گياه مخصوص را
توصيف و تقاضا نمود.
طبيب اظهار داشت : من چنين گياهى را نمى شناسم و حتّى اسم آن را هنوز
نشنيده ام ، اگر هم اين گياه موجود باشد الا ن در چنين فصلى ، در اين
مناطق يافت نمى شود.
امام عليه السلام فرمود: پس جهت درمان آن ، مقدارى نيشكر برايم
بياوريد.
دكتر اظهار داشت : اين دارو از آن داروى اوّلى ناياب تر است ؛ چون الا
ن فصل نيشكر نيست ، بلكه زمان به عمل آمدن و برداشت آن ، فصل زمستان مى
باشد.
حضرت فرمود: هر دوى آن ها در سرزمين شما فراوان است و در همين فصل نيز
موجود خواهد بود.
سپس در ادامه فرمايش خود فرمود: هم اينك به همراه اين شخص به سمت
شيروان حركت كنيد و از رودخانه اى كه در مسير راه مى باشد، عبور
نمائيد.
و چون از طرف رودخانه گذر كنيد، شخصى را مى بينيد كه مشغول آبيارى و
زراعت زمين خود مى باشد، از او محلّ كشت نيشكر؛ و نيز همان گياه را سؤ
ال كنيد، او آشناى به گياهان است و شما را به آنچه كه بخواهيد،
راهنمائى مى نمايد.
ابوهاشم گويد: پس طبق دستور امام عليه السلام به همراه طبيب حركت كردم
؛ و طبق راهنمائى حضرت رودخانه اى كه در بين راه بود، از آن عبور كرديم
، مرد كشاورزى را ديديم كه مشغول زراعت و آبيارى زمين خود بود.
بنابر فرموده حضرت ، موضوع را با وى مطرح نموديم ؛ و او ما را به هر
دوى آن دو گياه راهنمائى كرد.
پس از يافتن محلّ رويش و كشت آن دو گياه ، مقدارى از هر كدام چيديم ؛ و
سپس آن ها را برداشتيم و به سمت محلّ سكونت امام رضاعليه السلام حركت
نموديم .
طبيب در بين راه گفت : اين شخص كيست ؟
گفتم : او فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد.
اظهار داشت : آيا آثار نبوّت در او هست ؟
در پاسخ گفتم : خير، او جانشين و وصىّ پيغمبر است .
و چون اين خبر به اطّلاع ماءمون رسيد، سريعا دستور حركت داد، كه مبادا
مردم شيفته حضرت گردند.
(22)
هيجده خرما يا مدّت عمر
بسيارى از بزرگان در كتاب هاى مختلف حكايت كرده اند:
شخصى به نام محمّد قرظى گويد:
در سفر حجّ وارد مسجد جُحفه شدم ؛ و چون بسيار خسته بودم ، خوابيدم ،
در عالم خواب رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم ، پس نزد آن حضرت
رفتم .
همين كه نزديك حضرت رسيدم ، به من خطاب كرد و فرمود: با كارى كه نسبت
به فرزندانم انجام دادى ، خوشحال شدم .
در همين اثناء طبق خرمائى كه جلوى حضرت رسول صلى الله عليه و آله بود،
مرا جلب توجّه كرد، لذا از آن حضرت تقاضا كردم تا مقدارى از آن ها را
به من عنايت نمايد؟
حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيز با دست مبارك خويش مقدارى خرما از
درون آن طبق ، برداشت و به من داد.
چون آن خرماها را شمردم ، هيجده عدد بود، با خود گفتم : بيش از هيجده
سال از عمر من باقى نمانده است .
از خواب بيدار شدم و پس از گذشت مدّتى از اين جريان ، ديدم در محلّى
جمعيّت بسيارى در حال رفت و آمد هستند، سؤ ال كردم اينجا چه خبر است ؟
گفتند: حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام تشريف فرما شده است و
مردم جهت زيارت و ديدار با آن حضرت اجتماع كرده و رفت و آمد مى كنند.
پس جلو رفتم ، حضرت را مشاهده كردم كه در همان جايگاه پيغمبر اسلام
صلوات اللّه عليه ، كه در خواب ديده بودم ، نشسته است ؛ و نيز جلوى
حضرت رضا عليه السلام طبقى از همان خرما وجود داشت .
كنار حضرت رفتم و تقاضا كردم تا مقدارى از آن خرماها را به من عطا
نمايد؟
و امام عليه السلام مقدارى از آن ها را با دست مبارك خود برداشت و به
من داد؛ و چون آن ها را شمردم هيجده عدد بود، خواهش كردم كه چند عددى
ديگر بر آن ها بيفزايد؟
امام عليه السلام در جواب فرمود: چنانچه جدّم ، رسول اللّه صلى الله
عليه و آله بيش از آن مقدار داده بود، من نيز بر آن مى افزودم .
(23)