سخنى از مترجم
بسم الله الرحمن الرحيم
معرفت تاريخ و شناخت بزرگان و شخصيت هايى كه پيش از ما زيسته اند و
وقايع و حوادثى كه در گذشته رخ داده است ، مى تواند به دو صورت حاصل
گردد. نخست معرفت ابتدائى و سطحى كه داراى جنبه صورى مى باشد و در
دانستن ويژگى هاى فردى شخصيت تاريخى و سرگذشت ظاهرى دوران حيات او يا
در علم به ظواهر حوادث و رويدادهاى تاريخى بدون كشف علل عوامل خلاصه مى
شود.
دومين وجه شناخت تاريخ و شخصيت هاى تاريخى ، شناخت عميق و ريشه اى
حوادث ، و زندگانى افراد است . در اينگونه شناخت به مجرد جنبه صورى و
ظاهرى قضايا اكتفا نشده ، به ريشه يابى حوادث و كشف ارتباط آنها با
يكديگر و تاثير و تاثر رويدادهاى تاريخ پرداخته مى شود. از اين نوع علم
تاريخى به فلسفه تاريخ ،
تعقل تاريخى و مانند آن تعبير مى شود.
شناخت ابتدائى و سطحى تاريخ ، در حد خود، به عنوان يك علم در مقابل جهل
ارزشمند است ولى براى قضاوت صحيح در مورد آنچه گذشته است و براى
استنتاج و بهره بردارى از گذشته براى آينده نمى تواند به كار آيد. در
كتاب وحى الهى ، قرآن مجيد در موارد بسيارى با نظر به وجه دوم ، از
سرگذشت پيشينيان سخن رفته است و با ذكر علل و عوامل حوادث ، گذشتگان
مايه عبرت يا اسوه و الگو براى حاضران و آيندگان معرفى شده اند.
ما براى اينكه بتوانيم درباره وقايع تاريخى و شخصيت هاى تاريخى قضاوت
به حق و واقعگرايانه بنمائيم و نيز براى اينكه بتوانيم از شيرين و تلخ
گذشته عبرت بياموزيم بايد به شناختى عميق و همه جانبه از آن امور دست
بيابيم . شناختى منسجم ، قانونمند و بر اساس رابطه عليت كه بر تمام
مظاهر وجود حاكم مى باشد.
اگر براى هر فرد يا گروه ديگرى ، تحصيل اين گونه معرفت نسبت به تاريخ و
شخصيت هاى تاريخى جنبه الزامى نداشته باشد، براى ما مسلمين و بخصوص
براى ما شيعيان اهل بيت عليهم السلام كه سيره و عمل رهبران معصوم خود
را حجت دانسته ، نيل به سعادت دنيوى و اخروى را در پيروى آن حضرات
عليهم السلام در همه زمينه ها مى دانيم ، شناخت محققانه تاريخ زندگانى
ايشان و مواضعى كه در شرائط مختلف اتخاذ نموده اند و بررسى دقيق سيره و
سنت ايشان ، در طول شناخت كتاب وحى الهى ، قرآن ، مهمترين فريضه به
شمار مى رود.
در زمان ما كه به رهبرى قائد بزرگ ، فقيه اهل البيت عليهم السلام ،
امام روح الله موسوى خمينى مدظله نظام جمهورى اسلامى برپا گشته و قواى
قانونگذارى ، قضائى و اجرائى بر مبناى احكام اسلامى بنيان نهاده شده
اند و سياست هاى داخلى و خارجى كشور بر محور فقه اهل بيت عليهم السلام
اداره مى شود، شناخت تفصيلى و عميق رهبران معصوم عليهم السلام ، براى
ما اهميت و ضرورتى ملموس تر دارد، تا برنامه ها و اعمال خود را هر چه
دقيق تر با اعمال و رفتار آن امامان هدى منطبق سازيم . و در اين راه ،
نخستين گام عبارت است از شناخت شخصيت واقعى هر يك از ائمه اهل بيت
عليهم السلام و نقش عمده اى كه هر يك در دوران امامت خود در تداوم خط
رهبرى الهى و استوارى جبهه نور و هدايت ايفا نمودند و مواضع مختلفى كه
بنا به اختلاف شرائط و احوال ، در برابر دوستان و دشمنان اتخاذ كردند.
در كتاب حاضر كه ترجمه كتاب : الحياه السياسيه
للامام الجواد عليه السلام نوشته محقق متتبع ، جعفر مرتضى
العاملى مى باشد، در عين اختصار و اجمال ، بعد سياسى زندگانى جواد
الائمه عليه الصلاه والسلام ، به بررسى گذاشته شده و با اشاره به شرائط
ويژه زمان امامت آن حضرت به خصوص با توجه به خردسالى آن امام بزرگوار
نقش بسيار مهم و حساسى كه در تداوم خط رهبرى الهى و استمرار هدايت امت
و شكست خطوط انحرافى ايفاء نمود بيان گشته است . باشد تا در تحصيل
معرفت محققانه نسبت به حيات پر بركت ائمه اهل البيت عليهم السلام گامى
به شمار آيد و اثرى بر جاى گذارد.
والله المستعان
سيد محمد حسينى
آذر ماه 1364
مقدمه مولف
بسم الله الرحمن الرحيم
حمد و سپاس خداى را، پروردگار دو جهان و درود و سلام بر بهترين
آفريدگانش ، محمد صلى الله عليه و آله و خاندان طيب و طاهر او و نفرين
و لعنت بر همه دشمنانشان ، از اولين و آخرين ، الى قيام يوم الدين .
نگارنده ، در اين بررسى كوتاه پيرامون زندگانى سياسى امام جواد عليه
السلام ، در پى آوردن تمام آنچه كه به اين موضوع مرتبط است ، نبوده است
. چرا كه چنين كارى ، مستلزم يك بررسى گسترده پيرامون وضع سياسى ،
اجتماعى و فكريى كه آن امام همام عليه السلام در آن احوال زيست و موضع
گرفت ، مى باشد.
همچنين ، براى انجام چنين كارى ، بايد بررسى كننده ، بر ديگر سخنان و
مواضع آن امام ، و رابطه آن حضرت با غلامان ، ياران و پيروانش و چگونگى
رفتار آن حضرت با آنان ، به ويژه در مواردى كه به سر و سامان دادن به
امورشان و حل مشكلات داخلى ايشان ،در رابطه با مسووليت هاى محوله به
آنان ، مربوط مى شود، و حتى بر رفتارهاى شخصى آن حضرت پرتو انداخته ،
روشن سازد.
براى بررسى تمام جوانب زندگانى سياسى امام جواد عليه السلام نبايد به
بررسى چند حادثه برجسته و موضع گيرى مهم و حساسى كه در حيات امام عليه
السلام رخ داده است بسنده كرد چرا كه اينگونه حوادث و مواضع ، در طول
مدت امامت امام جواد عليه السلام كه بالغ بر هفده سال بوده است از شمار
انگشتان يك دست تجاوز نمى كند و نمى توان حيات سياسى آن حضرت را در آن
چند حادثه خلاصه كرد. به خصوص با اين ملاحظه كه چه بسا گفته مى شود كه
آن حوادث و مواضع تحت تاثير عوامل مقطعى خاصى پديد آمده اند.
اكتفا نمودن به بررسى آن چند حادثه انگشت شمار، به معناى اهمال و تجاهل
نسبت بخش بزرگى از موضوع است كه مى تواند براى ما روشن كند كه چگونه
ممكن است سراسر زندگى انسان جهاد و مبارزه و رويارويى با تمامى مظاهر
طاغوت باشد و در جهت هدفى والا و به خاطر آن و در راه آن سپرى گردد. كه
حيات سياسى ائمه اهل بيت عليهم السلام كه بايد به بررسى و كنكاش گذاشته
شود و از آن بهره گرفته شود، اينچنين بوده است .
آرى ، براى انجام يك بررسى جامع و همه جانبه ، لازم است تمامى اين
موضوعات و مسائلى جز اينها را روشن نمود و به نحوى فراگير و ژرف ، كه
با ميزان نقشى كه آن حضرت عليه الصلاه و السلام در يكى از مقاطع ويژه
اى كه از مهمترين مقاطع سياسى ، فكرى و اجتماعى دوران حيات ائمه عليهم
السلام شمرده مى شود، تناسب داشته باشد، درك كرد.
ولى من در اين بحث ، در پى اشاره اى مختصر به امور چندى كه به نظرم از
چنان اهميت و حساسيتى برخوردارند كه مى توانند مدخل مناسبى براى كنكاش
گسترده تر و فراگيرتر و ژرف تر، پيرامون زندگانى سياسى اين امام بزرگ ،
امام محمد تقى الجواد، بر او هزاران درود و سلام ، باشند.
در اينجا نكته اى ديگر هست و آن اينكه : در مواضع ائمه عليهم السلام در
برابر حكام و مواضع حكام در مقابل ائمه عليهم السلام ، بعد عقيدتى از
بعد سياسى جدا نيست بلكه اين دو بعد همواره توام و قرين بوده ، و
بريكديگر اثر مى داشته اند .
از اين رو ما ناچاريم در اين مبحث مساله امامت را مطرح نماييم چرا كه
اين مساله محور ومدار موضع گيرى ائمه عليهم السلام و موضع گيرى ديگران
در مقابل ايشان بوده است به گونه اى كه مساله امامت در بطن مواضع
متقابل ائمه عليهم السلام و حكام جا داشته است .
و بالاخره :
توصيه مى كنم براى شناختن شرائط ويژه مقطع زمانى حيات امام جواد عليه
السلام پژوهنده ديگر ما، كتاب زندگانى سياسى امام رضا عليه السلام نيز
مراجعه كند، بسا او را در اين زمينه مفيد افتد.
از خدا مى خواهم كه اين نوشته را سودمند و قصد نويسنده را خالص
گرداند، و پاداش نيك آن را براى شهيدان ابرار اسلام ، در ايران اسلامى
و انقلابى ، و در لبنان به ويژه جبل عامل مظلوم و ديگر سرزمين هاى
اسلامى كه شاهد يورش بى رحمانه و كينه توزانه نيروهاى كفر و استكبار
جهانى مى باشدت منظور فرمايد.
و خداست توفيق دهنده و استوار سازنده و او است ياور و راهنما
ايران شهر مقدس قم ، 29 جمادى الاولى 1405 هجرى
، قمرى 1/11/1363
جعفر مرتضى الحسينى العاملى
زمينه
برنامه ريزى ، در خدمت رسالت و پيام
پس از آنكه حكومت كينه ورز اموى ، به جنايت رسواى خود در مورد
امام حسين عليه السلام و فرزندان و خاندان و ياران پاك نهاد آن حضرت
رضوان الله تعالى عليهم ، دست زد به گونه اى تحريك كننده ، عمليات
براندازى خود را افزايش داد كه هدف از آن عبارت بود از تصفيه خط امامت
الهى ، كه اهل بيت رسول الله عليهم الصلاه و السلام ، جلوه گاه آن
بودند، و تصفيه تمامى رهروان اين خط و هر كس كه گرايشى به اين مرام
داشته باشد، هر كه باشد و هر كجا يافت شود.
امام سجاد عليه السلام ، كه در سطحى گسترده ، و در زمانى كه گاه -
چنانچه نقل شده - جز سه نفر به امامت آن حضرت معترف نبودند، با انحراف
از خط صحيح اسلام ، مقابله نمود، توانست در آن فضاى ظلمانى ، نور
بيفشاند و از نور، بذر نيكى بكارد، و با محور قرار دادن خط امامت و جا
انداختن آن در ميان امت ، راه حق را ادامه دهد.
آن حضرت آنقدر به كوشش هاى بى امان خود ادامه داد تا اينكه توانست
شرائط و موقعيت مناسب را براى پيدايش يك جنبش گسترده دينى ، علمى ،
فرهنگى و پرورشى فراهم آورد. جنبشى كه تمامى مردم را به اسلام حقيقى و
تعاليم راستين الهى ، كه پيوسته كوشش شده بود در ابهام و پيچيدگى
بماند، آشنا سازد (... ولوكره الكافرون ).
و به اين ترتيب ، مدرسه و مكتب دو امام بزرگوار، باقر و صادق
عليهماالسلام ، به وجود آمد تا ميوه هاى نيكو و نتيجه مطلوب كوشش هاى
بى وقفه اى كه امام سجاد عليه السلام ، در اين راه مبذول داشت و خون
هاى ريخته شده امام حسين عليه السلام و ياران باوفايش در كربلا، آن را
تغذيه مى كرد، به وسيله آن دو بزرگوار به دست آيد.(1)
جهت گيرى اين نهضت علمى به سوى تثبيت سه اصل قرآنى زير بود.
1- تعليم احكام دين و نشر معارف آن : ويعلمهم الكتاب .
2- برانگيختن گنجينه هاى خرد و دورى گزيدن از جمود فكرى و بازگرداندن
نقش عقل و اصالت آن : والحكمه .
3- پرورش معنوى و اهتمام ورزيدن به پالايش جان ها و پاكسازى اخلاق :
ويزكيهم .
اين سه اصل ، در آيه شريفه قرآنى : هو الذى بعث
فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم اكتاب و
الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين
(2) آمده است .
گذشته از اين سه محور، عمق بخشيدن به روح بندگى و تسليم و خضوع در
برابر دستورات الهى ، به منظور حفظ دين از تحريف و تاويل غير مسوولانه
اين و آن ، مورد توجه و اهتمام بود.
(3)
ائمه عليهم السلام ، در پس برانگيختن اين جنبش ، فراهم آوردن زمينه
مناسب و آماده ساختن امت براى برپايى حكومت خداى سبحان بر زمين را مد
نظر داشتند. و به همين جهت كادرهاى روشن بين و گروهى افراد آگاه و
مسوول را پرورش دادند. به گونه اى كه گروه پيشتاز آگاه و روشنفكرى كه
امام باقر و امام صادق عليهماالسلام تربيت نمودند نماينده جو عمومى
حاكم بر تقريبا تمامى سرزمين هاى اسلامى بودند، اين خط فرهنگى تا زمان
امام رضا عليه السلام و بعد از آن حضرت امتداد يافت .
آن حضرات عليهم السلام اهتمام ورزيدند تا اينگونه فعاليت هايشان در
كمال خفا باشد و به طور سرى انجام گيرد و در باز داشتن شيعيان خود از
انتشار و علنى ساختن اين فعاليت ها پافشارى مى فرمودند و آشكار نمودن
مسائل و فعاليت ها را گاهى ، خروج از دين ، و گاهى مساوى با كشتن امام
به عمد، و زمانى سبب دچار شدن به مصيبت و گرفتار آمدن به داغى آهن و
محبوس گشتن در زندان ها و... اعلام مى داشتند. كه در اين باره نمونه
هاى جالب توجه بسيارى در دسترس كسى است كه در صدد بررسى برآيد.
(4) بيشتر اينگونه روايات روايات نهى از افشاء اسرار از
امام باقر و صادق عليهما السلام نقل شده و رواياتى كه از غير اين دو
امام بزرگوار نقل گرديده است ناچيز و غير قابل ذكر مى باشد.
افشاء اسرار، و آثار آن
ناتوانى شيعيان در پوشاندن و حفظ اسرار، و اينكه برنامه خود را
فاش و مسائلشان را به صورت علنى و بى پرده مطرح ساختند، نه تنها فرصت
را از كف شيعيان و ائمه عليهم السلام ربود، بلكه خلفاى عباسى را متوجه
حقيقت آنچه مى گذشت نمود و آنان به ميزان برد تاثير فكر ائمه عليهم
السلام در ميان مردم واقف شدند... و آنگاه نه
تنها مراقبت و كنترل حركات شيعيان ، بخصوص امامان شيعه را شروع كردند،
بلكه ائمه عليهم السلام و بسيارى از شيعيان ايشان ، به دست آنان ، به
مصائب و سختى هاى گوناگون گرفتار شدند. عرصه را بر امام صادق عليه
السلام بسيار تنگ كردند و پس از آن حضرت امام كاظم عليه السلام را در
زندانهاى خود محبوس كردند.
به برپايى مجالس بحث و مناظره اقدام كردند
(5) و به شركت در اين گونه محافل تشويق نمودند تا ميزان
تاثير افكار شيعى را در سطح عمومى بدانند... و هرگاه متوجه رشد و
پيشرفتى در تاثير آن افكار مى شدند، با بدرفتارى با امام كاظم عليه
السلام در زندان ها، عكس العمل نشان مى دادند. و آن بزرگوار همچنان از
زندانى به زندان ديگر و از رنجى به رنج ديگر منتقل مى شد. در پاره اى
روايات مى بينيم كه آن حضرت به اين خاطر كه وضع دشوار و خطرناك است ،
هشام را از پرداختن به بحث و مناظره نهى مى فرمايد.
(6)
در اينجا كفايت مى كند كه براى نشان دادن ميزان وحشت دستگاه حكومت
عباسى از تاثير انديشه امام عليه السلام در مردم ، اشاره كنيم كه :
يحيى بن خالد، به هارون الرشيد مى گويد: او امام
كاظم عليه السلام دل هاى پيروان عباسيان را تباه و فاسد نموده و عليه
آنان برگردانده است .
(7)
يك مقايسه
در حالى كه امام باقر و امام صادق عليه السلام در گسترده و
فراگيرترين سطح ، مطرح ساختن معارف اسلامى به خصوص در زمينه هاى فقهى ،
و شناساندن احكام شرعى و معارف الهى در بالاترين حد امكان ، اهتمام مى
ورزيدند، مى بينيم امام رضا عليه السلام ، بيشترين اهتمام و كوشش خود
را در زمينه هاى اعتقادى متمركز مى نمايد و بر استوارى و تثبيت اصول و
معيارهايى تاكيد مى كند كه مى توانند خط صحيح را محفوظ نگه داشته ،
توان منطقى آن را در برابر هر انحراف يا كوششى در جهت بهره بردارى غير
مسوولانه ، توسط سودجويان و هواپرستان بالا ببرند.
جايگاه امامان عليه
السلام در ميان امت
به هر حال ، آنچه در آن ترديد راه ندارد اين است كه : على رغم
كوشش هاى حكومت براى ضربه زدن به خط ائمه عليهم السلام و بستن راه ها
بر آن ، روز به روز بر نيرو و نفوذ آن خط به خصوص در ميان طبقه اهل
دانش و فرهنگ ، علماء و دانشمندان ، افزوده مى شد. ائمه عليهم السلام ،
منزلگاه دل ها و آبشخور انديشه ها بودند، چشم ها به سويشان دوخته شده
بود و از احترام و ستايش گروه هاى مختلف برخوردار بودند و همگان به
بسيارى فضائل و شدت تقوا و والايى و تقدس و پاكى ايشان معترف بودند.
آنچه در نيشابور براى امام رضا عليه السلام واقع گشت ، فقط يكى از
شواهد بسيارى است كه ميزان گراميداشت و ستايش مردم ، نسبت به ائمه
عليهم السلام را نشان مى دهد.
مى بينيم در تاريخ آمده است : زمانى كه آن حضرت عليه السلام وارد
نيشابور شد، دو تن حافظ حديث : ابوزرعه رازى و محمد بن اسلم طوسى به
اتفاق گروه بى شمارى از طالبان علم بر آن حضرت در آمدند و با عجز و
لابه ، خواهش كردند آن حضرت به آنان روى بنمايد، پس در حالى كه طبقات
مختلف مردم روى پا ايستاده بودند، ديدگانشان به جمال آن جناب روشن گشت
. در اين ميان ، جمعى فغان برآورده ، گروهى گريه سرداده ، كسى جامه به
تن مى دريد، ديگرى خود را به خاك انداخته ، دسته اى بر سم مركبش بوسه
مى زدند، و پاره اى براى تماس با او تا سايبان كجاوه گردن مى كشيدند.
تا آنكه روز به نيمه رسيد و ديدگان چون جويبارها اشك مى ريختند. بزرگان
قوم فرياد برآوردند: اى مردم ، آرام بگيريد،
خاموش شويد و رسول خدا صلى الله عليه و آله را با آزار عترتش ميازاريد.
و چون پس از آنكه حديث معروف سلسله الذهب : كلمه
لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى .. را ايراد
فرمود، شمارش كردند، بيست هزار كاتب صاحب قلم و دوات شمارش شد.
(8)
شواهد مربوط به اين موضوع بسيار است ولى مجال براى آوردن يكايك آنها
نيست .
آنچه كه از سير حوادث برمى آيد اين است كه بعد از امام كاظم عليه
السلام عظمت منزلت ائمه عليهم السلام نزد مردم تا بدانجا رسيد كه خلفاى
عباسى ديدند نمى توانند به طور علنى و بى پرده كه عواطف مردم را
برانگيزد و احساساتشان را جريحه دار سازد، به ائمه عليهم السلام آسيب
برسانند، و از طرف ديگر نيز نمى توانستند ايشان را به حال خود واگذارند
تا آزادانه و مطابق خواست و اراده خود هر چه مى خواهند بكنند.
(9)
از اين رو آنان خود را از پيش گرفتن سياستى جديد در برابر آن حضرات
عليهم السلام ناچار ديدند. بازى تفويض ولايت عهدى از جانب مامون به
امام رضا (ع ) و سپس رفتار او با امام جواد عليه السلام و پس از آن ،
موضع متوكل عباسى كه مردى بسيار تند و سركش بود واز سرسخت ترين كينه
ورزان و دشمنان اهل بيت عليهم السلام بود، در برابر امام هادى عليه
السلام ، كه آن حضرت را به سامرا آورد تا در نزديكى خودش باشد، و او را
به ظاهر تكريم و تجليل مى نمود ولى در باطن مقاصد سوئى داشت - ولى خدا
به او امكان انجام آن را نداد...
(10)
تمامى اينها و نمونه هاى ديگرى در اين مورد، دليل و شاهد صحت و صدق سخن
ما است .
پرسشى كه خود به خود مطرح
مى شود
با وجود اينكه عموم مردم يا در خط ائمه عليهم السلام قرار داشته
اند. يا دست كم در برابر آن خط حساسيت منفى و مخالفتى نداشته اند و از
پيروى آن ، يا سازش با آن ابايى نمى نمودند... به خصوص با توجه به
اينكه قشر بيدار و اهل دانش و فرهنگ كه برتمام سرزمين هاى اسلامى و
سلطه فكرى داشتند- چنانكه پيشتر اشاره شد - و در ساختمان شخصيت ، و
شكوفايى و رشد معلوماتشان ، مديون آن حضرات عليهم السلام بودند... چرا
با اين احوال ، ائمه عليهم السلام ، در جهت به دست گرفتن حكومت و
فرمانروايى ، در عمل ، و به صورت نهايى و تعيين كننده ، حركت ننمودند؟
ما در متون تاريخى موجود، حتى ، نشانه هايى از قاطعيت و جديت از جانب
ائمه عليهم السلام در جهت يك حركت سرنوشت ساز در اين مورد نمى يابيم .
پاسخ دادن به اين پرسش ، نياز به اين دارد كه با توجه و دقت فراوان ،
واقعيت شرايطى كه ائمه عليهم السلام در آن شرايط بسر بردند، و موقعيتى
كه ايشان در برابر مسائل و حوادث موضع گرفتند و از سر گذراندند، بررسى
شود، و شايد نتوان در اين مختصر، حتى حداقل اين بررسى را به انجام
رساند.
ولى در اينجا گريزى نيست از اينكه به پاسخ سوال فوق ، يا دست كم به
مقدمات پاسخ كه تصورى هر چند محدود از واقعيت آن مقطع زمانى ، و از
ميزان امكان دست زدن به قيامى سرنوشت ساز در جهت دست يابى به حكومت ،
به پژوهنده بدهد، اشاره كنيم :
انقلاب زودرس ، هر چند
پيروز شود، شكست خورده است
ما، در نوشته اى به نام نقش الخواتيم لدى
الائمه عليهم السلام مطالبى آورده ايم كه شايد در اينجا براى
پاسخ دادن به سوال فوق سودمند باشد. از اين رو عين آن مطالب را بدون كم
و زياد - جز بر سبيل توضيح يا تصحيح - نقل مى كنيم .
ما در آن مبحث گفته ايم : اگر چه ائمه عليهم السلام توانستند بسيارى از
علماء و برجستگان دانش ، و مردان بزرگى را پرورش دهند... .
و هر چند اين تعليم و تربيت ، در نقاط مختلف سرزمين اسلامى انعكاس
داشته و اثرى غير قابل انكار در ساختار فكرى و عاطفى عموم مردم برجاى
گذاشت ... ولى اين اثر، از بعد عاطفى و فكرى خشك فراتر نرفته ، به درجه
اى نرسيد كه بنيان مستحكم اعتقادى ايجاد كند، كه بتواند در درون انسان
فكر زنده را با احساسات راستين همراه ساخته ، وجدان بيدارى پديد آورد
كه مى تواند در زمينه حركت و عمل دگرگونى ايجاد كند و انسان را به موضع
تعهد و پيام منتقل سازد.
بنابراين ، براى اقدام به يك قيام ريشه اى و سرنوشت ساز، امكان اعتماد
بر آن آگاهى و احساسات سطحى نبود. به ويژه اگر حالت تمايل شديد عمومى
به رفاه و زندگى مادى ، و تسليم همگانى در برابر شهوات و لذايذ را كه
نتيجه اش عبارت بود از ضعف و ركود و هراس از هر حركتى به منظور ايجاد
دگرگونى در وضع موجود آنان كه بدان مانوس شده خو گرفته بودند، در نظر
بگيريم .
و بر فرض اينكه مردمى اينچنين ، در اوج هيجان و برانگيختگى عاطفى ،
موفق به تغيير وضع به سود جبهه مخالف بشوند، ولى با چنان زمينه فقط
فكرى و عاطفى و عارى از بعد عقيدتى و شوق وجدانى ، هرگز نمى توانند
پشتيبان استمرار و تداوم سالم و بى خدشه انقلاب باشند. و نخواهند
توانست مسووليت هاى مربوط به ايجاد تغيير و دگرگونه شدن را كه بخش
بزرگ آن به تحول و تغيير در انفس و در زندگى خود اين مردم ، مربوط مى
شود، تحمل كنند.
بلكه به زودى چنين حركتى به ضد خود مبدل مى شود و فرزندان خود را به
كام مى كشد، مبادى و اصول خود را مى شكند و ناديده مى گيرد و بالاخره ،
رو به افول و نابودى مى گذارد. چرا كه تا زمانى كه نيرويى قوى ،
احساسات را پيوسته برنيانگيزد و شعله ور نسازد، آتش احساسات دوامى
نداشته ، فروكش مى كند، و فكر و انديشه بسان توده اى خاشاك خشك و خاموش
كه وزش بادهاى مصلحت انديشى و هوا و شهوت پرستى آن را پراكنده ساخته ،
اثرى از آن برجا نمى گذارد، در مى آيد. و اين در صورتى است كه انديشه و
احساس به خدمت شهوات و هواهاى نفسانى در نيايد و در راه استفاده هر چه
بيشتر از شهوات و خواهش هاى حيوانى ، و توفير و توجيه انحرافات ، به
كار گرفته نشود.
زيديه ، سرمشق و الگو، يا
مايه عبرت ؟
اينها همه در صورتى بود كه در چنان اوضاع و احوالى ، جنبش و
نهضت به تغيير اوضاع به نفع انقلاب توفيق يابد. ولى اين فرض ، فرضى
بعيد و دور از واقعيت است . چنانچه در بيش از يك قرن ، تجربه هاى مكرر،
ناكامى چنين جنبش هايى را ثابت نموده است ... .
چرا كه آشكارا ديديم چگونه حركات و قيام هاى بسيار فراوان زيديان به
شكست انجاميد و چه آسان سركوب شدند، به طورى كه به زودى از آن همه خروش
و قيام ، به صورت وقايع گذشته و خاتمه يافته ياد مى شد. حتى تو گويى
هيچ حادثه اى رخ نداده است و - چنانچه در فصل
بيعت و علل آن در كتاب زندگانى سياسى
امام رضا عليه السلام مشروحا آورده ايم - اين همه ناكامى على
رغم آن بود كه زيديه در زمينه هاى مختلف و در همه صحنه ها نفوذ گسترده
اى داشتند و در امور سياسى ، تبليغاتى ، و فرهنگى و عاطفى سلطه كامل
داشتند...
سبب و علت اين شكست ها جز اين نبود كه قيام هاى زيديه كه در درجه اول
جنبش هاى سياسى بود و تنها ويژگى آن اين بود كه به پيروى از هر كس از
خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه در برابر حكومت شمشير
بركشد، فرا مى خواند. و از اصالت فكرى و باورهاى عقيدتى نيرومند و
برخاسته از عمق جان و جوشيده از ژرفاى وجدان ، برخوردار نبود، برچنان
نيروى عاطفى و احساسى تند و چنان آگاهى فرهنگى خشك متكى بود كه به سر
حد آميختگى احساس با انديشه ، و انديشه با وجدان نرسيده بود، تا زير
بناى محكمى از تعهد و رسالت پديد آورد كه به خاطر آن در گرداب ها فرو
رفته شود، و جان ها در راهش ارزانى گردد. بلكه بر عكس ، عوامل
بازدارنده اى كه از اندرون خود نيروى انقلاب مى جوشيد، اعتماد بر آن
چنان نيروى عاطفى و فكرى را همچون اعتماد تشنه بر سراب مى ساخت .
و همين نكته است كه روشن مى سازد كه چگونه مردمى كه با حوادث ، با
قاطعيت و جديت روبرو مى شدند، پس از آنكه آبها از آسياب مى افتاد و
زمان رسيدن ميوه نزديك مى شد، به زندگى دنيوى باز مى گشتند و - به گمان
خود - به زندگانى بى دردسر و آرام ، متمايل مى شدند و به خواهش هاى
نفسانى روى مى آوردند و به حوادث بعدى و نتائجى كه به بار خواهد آمد،
نمى انديشيدند...
بنابراين ، در چنين شرائط و احوالى ، ائمه عليهم السلام نمى توانستند
بدون محاسبه ، امت را در يك درگيرى و نبردى كه هرگز نتيجه اى جز شكست
سريع و ناكامى مهلك در پى ندارد وارد سازند. زيرا اين شكست به معناى
پايان كار آنان و فرو پاشيدن دعوت و پيام ايشان ، به آسانى و يك سره ،
بود. چنانچه در مورد زيديه و امثال آنان چنين بود.
(11)
و پايان يافتن امر امت به معناى پايان كار اسلام و امت ، نابودى آن دو
و خاتمه بخشيدن به تمام آثار حيات و حركت در اسلام و امت بود. و روشن
است كه چنين اقدامى ، يك اشتباه بزرگ در سياست ، و سفاهت در مديريت و
بدترين خيانت به شمار مى رفت .
در اين باره به همين جا بسنده مى كنيم و در صفحات آينده ، به زندگانى
سياسى امام جواد عليه السلام مى پردازيم .
فصل اول : زلزله و طوفان !
آغاز
امام محمد تقى جواد عليه السلام ، در ماه مبارك رمضان سال 195 ه
ق زاده شد و در ماه ذى القعده سال 220، به وسيله همسرش و به تحريك و
فرمان معتصم ، خليفه عباسى ، مسموم گشت و رحلت نمود. پدر گرامى آن حضرت
، امام رضا عليه السلام نيز در سال 203 با سمى كه به دست عبدالله مامون
، خليفه عباسى ، به وى خورانده شد، به شهادت رسيد.
امام جواد عليه السلام ، نخستين امام از ائمه دوازده گانه عليهم السلام
بود كه در خردسالى يعنى تقريبا در هشت سالگى متصدى شوون امامت گرديد و
مسووليت هاى رهبرى را بر عهده گرفت .
پس از آن حضرت ، فرزندش ، امام على هادى عليه السلام نيز در همين سنين
بلكه در سنين كمتر - هشت يا شش سالگى - متولى امر امامت گرديد. و بعد
از آن ، امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف نيز در حالى كه بيش از
پنج سال نداشت به امامت رسيد.
امام جواد عليه السلام به تعبير برخى نخستين
نمونه زنده امامتى بود كه شيعه بدان معتقد است ، با تمام معناى اين
كلمه ، و با تمام اوصاف و احوال و شوونى كه در كتاب و سنت براى امام
آمده است و بر مبناى آن ، خدا است كه متولى تسديد و تربيت مداوم آمده
است .
از ويژگى هاى شيعه
پيش از اشاره به مسائل مربوط به آثار كمى سن امام جواد عليه
السلام ، خوب است اشاره كنيم به اينكه : شيعه اماميه ، تحت تاثر تعاليم
ائمه اطهار عليهم السلام و به جهت پاى بنديشان به روش قرآن ، به اعتماد
بر عقل ، و تسليم در برابر داورى آن و پذيرفتن احكام آن در اعتقاداتشان
، ممتاز گشته اند.
اين ويژگى ، يك امر عارضى يا يك حالت استثنايى در مورد ايشان نيوده ،
بلكه از امورى است كه در انديشه و تفكر آنان ريشه داشته و در زواياى
مختلف فرهنگ تشيع و به طور كلى معارف شيعه ، نفوذى عميق داشته است .
محقق پژوهشگر، سيد مهدى روحانى در اينجا اضافه مى كند:
و در ميان شيعه ، متكلمان بزرگ و صاحبان انديشه
هاى نو و قريحه هاى زاينده ، امثال هشام بن حكم ، هشام بن سالم ،
ابوجعفر محمد بن نعمان احول كه نزد شيعه به مؤ من الطاق و نزد اهل سنت
به شيطان الطاق شهرت يافته ، و على بن اسمعيل ميثمى و غير ايشان و پس
از آنان ، شاگردانشان و... برخاستند.
بلكه مسلك اعتزال كه گفته مى شود در اعتماد بر عقل و احكام عقلى تندروى
كرده ، از سخنان ائمه شيعه نشات يافته است . چرا كه دو ركن بزرگ اين
مسلك كه عبارتند از توحيد و عدل ، از سخنان اميرالمومنين على عليه
السلام برداشت شده است .
بنابراين ، شيعه جز با برهانى روشن و دليلى قاطع كه باورهايشان را خاضع
و خردهايشان را تسليم سازد. چيزى را كه عقل بعيد مى داند نبايد مى
پذيرفتند.
شيعه و امامت
موضوع امامت ، و مسائل و ويژگى هاى آن ،
از زمان رحلت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از مهمترين
موضوعاتى بوده است كه به طور كلى در انديشه اسلامى و به طور اخص در
تفكر شيعى مطرح بوده است .
تمامى شيعيان - چه رسد به متكلمان و دانشمندان و متفكران ايشان - به
خوبى از موضوع و مسائل امامت آگاهى داشتند و درباره آنچه كه به شوون و
احوال و اوصاف امام مربوط مى شود، از ديدگاه هاى روشنى برخوردار بودند.
مانند ديدگاه آنان درباره لزوم عصمت امام و طهارت او از پليدى ها، و
داشتن علم همه جانبه اى كه خداوند ائمه عليهم السلام را به آن علم
اختصاص داده است . و شناختن اين دو امر چنانكه علامه محقق ، احمدى مى
گويد به طور عادى ، محتاج به نص و تعيين مى باشد. و در صورتى كه امامت
كسى ، مشكوك و مورد ترديد باشد، بهترين وسيله براى شناختن امامى كه به
امامت تعيين شده و بدو تصريح گشته ، عبارت است از آزمايش او با پرسش
هاى فقهى و اعتقادى و غير اينها، يا ديدن كرامات از وى ، همچون خبردادن
از آنچه كه جز به تعليم الهى ، راهى به دانستن آن نيست .
به همين جهت كه موضوع و مسائل امامت نزد شيعه روشن بوده است ، مى بينيم
خيلى زود دروغ و دغل مدعيان دروغين امامت ، نزد ايشان فاش و برملا مى
شد و مدعى ، رسوا مى گشت . چنانچه در مورد عبدالله افطح ، پسر اما صادق
عليه السلام كه پس از آن حضرت براى خود ادعاى امامت كرد و در مورد
جعفر، فرزند امام هادى عليه السلام نيز كه بعد از برادرش امام حسن
عسكرى عليه السلام مدعى امامت خود شد، چنين شد و ادعاى آن دو خيلى زود
به رسوايى انجاميد، تا آنجا كه حتى فرزندان خود جعفر امامت او را
نپذيرفتند، و به امامت امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف قائل شدند
و در ميان آنها علماى بسيارى كه بعضى از آنان از بزرگان اماميه بوده
اند، وجود داشته است به طورى كه در نظرم هست و هم اكنون منبع اين مطلب
را به ياد ندارم - شيخ طوسى يا شيخ مفيد رحمهما الله به ملاحظه احترام
فرزندان جعفر، از بدگويى بسيار از پدرشان خوددارى نموده است
(12).
از سوى ديگر مى بينيم تمامى شيعيان ، امامت امام جواد عليه السلام را
پذيرفته ، در برابر آن تسليم شدند. و با اينكه عموى پدرش ، على بن
جعفر، از علماى بزرگ بود و منزلتى بالا داشت و پيرمردى كهنسال بود، به
اين سبب كه خداوند امام جواد عليه السلام را به امامت معين فرموده است
او را با وجود خردسالى اش ، چنان احترام مى كرد و بزرگ مى داشت كه براى
بعضى افراد تعجب انگيز بود و به خاطر همين رفتار بر او خرده مى گرفتند.
و او در جواب خرده گيران بر صحت رفتار خود تاكيد مى نمود.
(13) متن كامل روايت مربوط به اين موضوع در آخر فصل سوم
آورده مى شود ان شاء الله تعالى .
زلزله در اعماق
على رغم تمام واقعيت هايى كه گفته شد، نمى توانيم انكار كنيم كه
به محض شهادت امام ابوالحسن الرضا عليه السلام و آغاز امامت فرزند
خردسالش ، امام محمد تقى جواد عليه السلام ، شيعه ، به خصوص شيعيان
عامى ، با نخستين گرداب عقيدتى بسيار خطير، و در نوع خود بى نظير مواجه
مى شوند و در درون خودشان با زلزله فكرى شديدى مواجه مى شوند كه هستى
شان را مى لرزاند و اعماق جانشان را مى تكاند.
گذشته از اينها، اين حادثه مى تواند در روابط داخلى شيعيان و در موقعيت
و جايگاه تشيع در ميان فرقه هاى ديگر اسلامى ، در سطح جامعه مسلمانان ،
خلل ايجاد كند و در پى آن در جهان اسلام موجب پيدايش تحولات و تغييراتى
فكرى بشود. روشن بودن موضوع امامت و مسائل مربوط به آن ، نزد شيعه ،
بدين معنى نيست كه عامه مردم و ضعيفان آنان به اين زلزله خطير دچار
نشوند. بلكه - چنانچه به زودى مى آيد - مى بينيم كه اين حادثه حتى بعضى
از بزرگان و علماى شيعه را تحت تاثير قرار داده است . به خصوص كه ائمه
عليهم السلام شيعيان خود را به بزرگداشت انديشه و خرد آموزش داده بودند
و شيعيان در حد بالايى خردگرا بودند.
از آنجا كه برخى مسائل باريك در مساله امامت ، به تامل و ژرف نگرى و
دقت بيشتر نياز داشت ، و اين مقدار توان ، براى كسانى كه بهره فراوانى
از علم ندارند چه رسد به توده عامى مردم فراهم نيست ، به هنگام مواجه
شدن با واقعيت ها، آثار آن ضعف پنهان ، پديدار گشته ، ناگزير، دست كم
در آغاز كار زلزله اى شديد در انديشه ها ايجاد و ضربه اى تند بر دل ها
وارد مى شود. و گذشت زمان بايد، تا دوباره انديشه و عقل ابتكار عمل را
به دست بگيرد و انسان را رهبرى كند و بر مواضع و رفتارش مسلط گردد و
جانش را تغذيه كند و با وجدانش پيوند يابد.
به هر حال ، در مورد پى آمدهاى داخلى اين حادثه در نوع خود بى نظير، مى
تواند به موارد زير اشاره كنيم .
الف : اين رستم طبرى مى گويد: زمانى كه سن او شش سال و چند ماه بود،
مامون پدرش را به قتل رساند و طائفه شيعه در حيرت و سرگردانى بماند و
بين مردم اختلاف كلمه پديد آمد و گفته شد ابوجعفر امام جواد عليه
السلام خردسال است و شيعيان در ديگر شهرها متحير گشتند
(14).
و شيخ حسن بن عبدالوهاب ، يا سيد مرتضى علم الهدى عليهما الرحمه -
ترديد به جهت اختلاف در مورد مولف كتاب عيون المعجزات است - و ديگران
نقل كرده اند كه : ... چون امام رضا عليه السلام
رحلت نمود، سن ابوجعفر عليه السلام نزديك به هفت سال بود. پس در بغداد
و شهرهاى ديگر بين مردم اختلاف كلمه پيش آمد. ريان بن صلت ، صفوان بن
يحيى ، محمد بن حكيم ، عبدالرحمن بن حجاج و يونس بن عبدالرحمن با
جماعتى از بزرگان ، و معتمدين شيعه در خانه عبدالرحمن بن حجاج در محله
بركه زلول گرد آمدند و در ماتم امام و مصيبت ايام به گريه و اندوه
پرداختند....
پس يونس بن عبدالرحمن به آنان گفت : گريه را
واگذاريد، اكنون امر امامت را چه كسى است ؟ و تا اين يعنى امام جواد
عليه السلام بزرگ شود، مسائل خود را نزد چه كسى ببريم ؟
ريان بن صلت برخاست و گلوى او را در پنجه گرفت و با خشم به او گفت :
آيا تو نزد ما تظاهر به ايمان مى كنى و در باطن شك و شرك پنهان دارى ؟
اگر امامت او امام جواد عليه السلام از ناحيه خدا باشد، حتى اگر يك
روزه باشد، بسان پيرمردى خواهد بود. و اگر از جانب خدا نباشد، حتى اگر
دو هزار سال عمر كند، چون ديگران ، يكى از مردم عادى خواهد بود، در اين
باره شايسته است انديشه شود.
پس جمعيت حاضر به يونس بن عبدالرحمن رو آورده او را نكوهش و توبيخ
كردند... و چون موسم حج فرا رسيده بود، پس هشتاد تن از فقيهان و علماى
بغداد و شهرهاى ديگر مجتمع شدند و راهى حج گشتند و به قصد ديدن ابو
جعفر امام جواد عليه السلام عازم مدينه شدند و چون به مدينه رسيدند...
(در اينجا قضيه آمدن عبدالله بن موسى به نزد آنان و پرسش آنان از او و
جواب هاى ناصحيح او نقل شده ،
(15)سپس آمده است : پس شيعيان متحير و غمگين شدند و
فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد بازگشت نمودند و گفتند اگر ابو جعفر مى
توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمى آمد و جواب هاى
ناصحيح نمى داد... آنگاه در ادامه روايت ، آمدن ابو جعفر عليه السلام
نزد آنان شادمان گشتند و مردم با الحاح و دقت ، مسائل خود را نزد آن
حضرت مطرح ساختند، آورده شده ، سپس آنچه كه بين آن حضرت و اسحق بن
ابراهيم واقع گشت نقل گرديده است .
(16)
در اين روايت ديديم كه حتى حال بعضى از علماء و فقهاء مانند يونس بن
عبدالرحمن - كه از اصحاب اجماع يعنى كسانى كه طائفه ، بر صحت منقولات
آنان اتفاق دارند، مى باشد - اين مرد بزرگ و ثابت قدم و استوار در
دوستى اهل بيت عليهم السلام ، آنچنان بوده است . پس ديگر چگونه مى
توانست باشد حال ديگرانى كه از نور علم بهره نبرده ، در بسيارى از
اعتقادات خود به ويژه در مسائل جزيى و تفصيلى عقيدتى ، نقطه اتكاء ثابت
و مستحكمى ندارند؟
چنانچه در جاى ديگر مى بينيم - همانطور كه مفيد از ابن قولويه از كلينى
از محمد بن يحيى از احمد بن محمد نقل كرده است صفوان بن يحيى كه او نيز
از اصحاب اجماع و از صحابه بزرگ ائمه عليهم السلام مى باشد، به آسانى
نمى تواند درك كند كه امام مسلمين كودكى خردسال باشد. تا اينكه امام
رضا عليه السلام بر امامت او تاكيد مى كند و برايش دليل آورده مى
فرمايد: خردسالى او چه ضررى دارد؟ همانا عيسى در سه سالگى حجت اقامه
كرد و به احتياج برخاست .
(17)
و در روايت ديگرى از على بن محمد از محمد بن حسن از عبدالله بن جعفر
حميرى از احمد بن محمد بن عيسى از احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى نقل
شده است كه گفت : من و صفوان بن يحيى بر امام رضا عليه السلام وارد
شديم در حالى كه ابو جعفر امام جواد عليه السلام كه سه سال سن داشت
ايستاده بود، ما عرض كرديم : فدايت گرديم اگر - پناه بر خدا - اتفاقى
بيفتد بعد از شما چه كسى امام است فرمود: همين پسرم و با دست به ابو
جعفر عليه السلام اشاره كرد. ما عرض كرديم : با اينكه او در اين سن و
سال است ؟! فرمود: بلى در همين سن . خداى تبارك و تعالى در حالى كه
عيسى عليه السلام دو سال داشت به او احتجاج فرمود
(18).
و در جاى ديگر مى بينيم امام رضا عليه السلام براى آشنا ساختن اصحاب و
شيعيان خود با امت امام جواد عليه السلام بنا به قول ابن قولويه از
كلينى از محمد بن يحيى از احمد بن محمد بن عيسى از معمر بن خلاد كه گفت
شنيدم ، از امام رضا عليه السلام بعد از آنكه چيزى را بياد آورد،
فرمود: شما را چهت نيازى به آن است اين ، ابو جعفر، او را به جاى خود
نشاندم و جانشين خود گرانيدم و فرمود: ما خانواده اى هستيم كه
كودكانمان از بزرگان ارث مى برند، مو به مو!(19).
بلكه ظاهرا زمينه سازى براى امامت امام جواد عليه السلام ، از زمان
امام صادق عليه السلام ، شروع شده بود. ابو بصير مى گويد: بر امام صادق
عليه السلام وارد شدم در حالى كه پسر بچه پنج ساله اى دست مرا گرفته
بود
(20)، پس امام فرمود: چگونه خواهيد بود زمانى كه همانند
اين پسر، حجت خدا بر شما گردد. يا فرمود: به زودى در همانند سنين او،
كسى بر شما ولايت خواهد يافت
(21).
و كمى بعد، به استدلال خود امام جواد عليه السلام اشاره مى كنيم كه
استدلال نموده است به اينكه داوود عليه السلام سليمان عليه السلام را
در حالى كه كودكى بود كه گوسفند به چرا مى برد، خليفه خود ساخت . و به
اينكه على عليه السلام در نه سالگى به پيامبر صلى الله عليه و آله
ايمان آورد، و در آيه شريفه تابع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم
شمرده شده است .
امام جواد عليه السلام خود ناچار شده است با همان حجج و براهين به
شبهات در مورد امامت خود پاسخ بگويد حسين بن محمد از معلى بن محمد از
على بن اسباط روايت كرده است كه گفت : امام جواد عليه السلام به طرف من
مى آمد و من به سراپاى او نگاه مى كردم تا وصف اندام او را براى دوستان
خود در مصر بگويم . من در اين فكر بودم تا اينكه امام بنشست و فرمود:
اى على ، همانا خداوند درباره امامت حجت آورده ، چنانكه درباره نبوت
حجت آورده و فرموده : وآتيناه الحكم صبيا - در كودكى به او حكمت داورى
داديم و فرمود: ولما بلغ اشده - چون به حد توان رسيد و نيز: و بلغ
اربعين سنه - چون به چهل سالگى رسيد پس روا بود به امام در كودكى حكم
داده شود، همانطورى كه روا است در چهل سالگى به او حكم داده شود. مانند
اين روايت از معلى بن محمد نيز روايت شده است .
(22)
شايد همين موقعيت بسيار استثنايى كه امام جواد عليه السلام بدان ممتاز
بوده است موجب آن بوده كه مردم به مطرح نمودن سوالات بسيار از آن حضرت
، اهتمام بورزند، به طورى كه نقل شده است : قومى از مردمان اطراف ، از
ابو جعفر عليه السلام اجازه ورود خواستند، پس اجازه داد و دخل شدند و
در يك مجلس سى هزار مساله مطرح كردند و امام عليه السلام كه در آن
هنگام ده سال داشت ، به همه آن مسائل پاسخ داد.
(23)
شايد اين جماعت ، همان گروهى باشند كه پيشتر بدانان اشاره شد و يونس
بن عبدالرحمن و ريان بن صلت جزء آن گروه بودند. كه اين مسائل را زمانى
كه در موسم حج به مدينه آمده بودند، از حضرتش سوال نموده باشند. و بعيد
نيست كه عدد سى هزار در روايت ، عدد تقريبى باشد. با در بيان آن براى
فراوانى مسائل مبالغه شده باشد. زيرا در اين مورد و موارد مشابه ،
شمارش دقيق مسائل بعيد به نظر مى رسد. همچنين ظاهر قضيه حاكى از آن است
كه آن قوم ، مدتى و چه بسا چند روزى را در يك جا مثلا در صريا يا قبا
نزد آن حضرت بوده ، با او گفتگو مى كرده اند، بنابراين مقصود از اينكه
در يك مجلس سى هزار مساله پرسيدند، يك مجلس ، به ملاحظه يكى بودن مكان
و پرسش شونده و پرسش كننده است .
چنانچه احتمال مى رود كه كلمه هزار را نويسندگان و نسخه برداران افزوده
باشند و شاهد، اينكه مرحوم فيض كاشانى اين حديث را بدون كلمه هزار نقل
نموده است .
(24)
حقيقت هر چه باشد. و بنابر فرض اينكه در حديث ، سى هزار مساله آمده
باشد، و شايد اين فرض ارجح باشد زيرا روايت در صدد بيان امرى شگفت
انگيز و جالب توجه است علامه مجلسى و جز او وجوه ديگرى را در توضيح
مراد اين روايت ذكر كرده اند.
(25)
و مى بينيم نظير اين روايت را عبدالوهاب وراق ، درباره امام احمد بن
حنبل نقل مى كند كه : مردى است كه شصت هزار مساله از او پرسيده شد و او
با نقل و روايت حديث و خبر به آن مسائل پاسخ داد.
(26) شكى نيست در اينكه پرسش از شصت هزار مساله ، در يك
مجلس نبوده است ، بلكه در مجالس متعددى صورت گرفته است همچنين روشن است
كه - همانطور كه اشاره شد - عدد شصت هزار عدد تقريبى است ، نه يك آمار
دقيق و شمارش شده .
در اينجا باز تكرار مى كنيم : اينكه در ميان ائمه عليهم السلام فقط از
امام جواد عليه السلام با و جود خردسالى اش ، اين مسائل فراوان پرسش
شده است ، نشان اين است كه بدون شك نسبت به خصوص اين امام ، به خاطر
ويژگى اش كمى سن تعمدى در كار بوده است كه مردم را به اين همه پرسش
از او واداشته است ... .
ولى تاسف آور اينكه جز مقدارى بسيار ناچيز از مسائلى كه از اين امام
همام عليه السلام سوال شده است ، به دست ما نرسيده است . زيرا هدف از
آن سوال ها، اطمينان قلبى يافتن به امامت آن حضرت بوده است و توجهى به
لزوم ثبت و نگاشتن آن مسائل نشده است .
ب : ديديم كه بعد از شهادت امام رضا عليه السلام ، جمعى از شيعيان
مولفه به اعتقاد به توقف بر امامت امام موسى كاظم عليه السلام ،
بازگشتند و از اعتقاد به امامت كسى بعد از آن حضرت منصرف شدند. و دسته
اى ديگر به امامت احمد بن موسى قائل شدند اين دو دسته هر چند نسبت به
اكثريت شيعيان كه معتقد به امامت امام جواد عليه السلام شدند و
تعدادشان از تمامى فرقه هاى شيعى بيشتر بود،
(27) و جز آنان ، فرقه هاى ديگر منقرض شدند، اندك
بودند، ولى همين كه چنين عقائدى ظهور كرد علامت و نشانه پديد آمدن
تزلزل داخلى در ميان شيعيان ، بعد از امام رضا عليه السلام ، و موثر
افتادن آن تزلزل ، در ضعفاء و ناآگاهان آنان ، مى باشد.
نوبختى و جز او گفته اند: سبب پيدايش دو فرقه اى كه يكى به امامت احمد
بن موسى و ديگرى به توقف در امامت امام كاظم عليه السلام قائل شد، اين
بود كه ابوالحسن الرضا عليه السلام وفات يافت و پسرش محمد، هفت سال
داشت ، پس شيعيان ، او را كودك و صغير شمردند و گفتند: امام بايد بالغ
باشد... .(28)
و به تعبير شهرستانى : كسانى از شيعه ، به امامت احمد بن موسى ابى جعفر
- و نه برادرش على بن موسى الرضا- معتقد شدند. و از كسانى هم كه به
امامت على الرضا قائل بودند، جمعى در امامت محمد بن على به شك افتادند،
زيرا بعد از وفات پدر، خردسال بود و شايسته امامت نبود و به راه ورسم
امامت آگاهى نداشت . و گروهى ، در اعتقاد به امامت او استوار گشتند...
(29).
ج : گذشته از اينها، شيعيانى كه به امامت امام جواد عليه السلام معتقد
گشتند در اين مورد كه مصدر و منبع علم او چيست ؟ اختلاف نمودند. برخى
از آنان گفتند آن حضرت علوم خود را از كتاب هاى پدرانش و اصول و فروعى
كه در آنها نوشته شده بر مى گيرد. دسته اى ديگر گفتند او از پدرش
دانش فرا نگرفته ، زيرا زمانى كه او چهار سال و چند ماه داشت ، پدرش به
خراسان گسيل داده شد. بلى ، هنگام بلوغ او خداوند وسائل و اسباب علم ،
مانند الهام ، آگاهى قلبى ، روياى صادقه و غير اينها را براى وى فراهم
مى كند. و فرقه اى ديگر گفتند ممكن است از هر دو راه علم حاصل بكند...
(30)
اين اختلاف ، اگر نشانه چيزى باشد، نشانه اين است كه اين حادثه امامت
امام امام جواد عليه السلام بر بخش عمده اى از شيعيان ، كه تا حدودى از
آگاهى و شناخت بهره مند بودند و براى معتقدات خود، به خصوص در مسائل
مربوط به امامت ، بينه و برهان داشتند، اثرى نگذاشته ، ولى برگروه
اندكى از آنان كه ضعيف و ناآگاه بودند، اثر گذشته ، آنان چون شبكور در
شب ظلمانى و ديجور، به اين سوى و آن سوى رفته اند...
به هر حال ، از سخن ريان بن صلت و غير او برمى آيد كه بخش اعظم شيعيان
همچنان معتقد بودند كه علم امام ، به تعليم الهى ، و لدنى است و كمى سن
او نمى تواند در قدرت آن حضرت بر دريافت علوم و معارف اثر بگذارد. در
بعضى از روايات آمده است كه آن حضرت قسمتى از علوم خود را على رغم
خردسالى ، مستقيما از پدر فراگرفته است .
(31) و چرا نتواند چنين باشد؟ زيرا خداى سبحان او را
برگزيده و همو اهليت و شايستگى اين مقام بلند را به او عطا فرموده .
آنچنان كه عيسى عليه السلام توانست پيامبر خدا شود. و خدا به او كتاب
داد، در حالى كه در گهواره بود. و خدا در كودكى به يحيى بن زكريا حكم
داد...
پس چرا خداوند قدرت فرا گرفتن تمامى علوم امامت را از پدر، طى چهار سال
، به اين امام بزرگ ندهد؟
د: اختلاف و چند دستگى در همين حدى كه گفته شد، نبود. بلكه درباره
صلاحيت هاى امام جواد عليه السلام نيز اختلاف اقوال و آراء پديد آمد.
گروهى بر آن شدند كه آن حضرت از زمان وفات پدرش ، واجب الاطاعه است و
هر چه در صلاحيت ائمه عليهم السلام است ، در صلاحيت او نيز مى باشد و
خردسالى او مانع و بازدارنده از پرسش از او در باره حوادث و وقايع ، و
اقتداء به او در نماز، نمى شود. اين گروه اكثريت شيعيان بودند كه
مرامشان استوارى و تداوم يافت .
دسته اى ديگر گفتند، آن حضرت از زمان وفات پدر، امام است . يعنى ولايت
امر با او، و ادامه ولايت در نسل او است و با وجود او هيچ كس جز او
شايسته امامت نيست . ولى اقتداء به او در نماز صحيح نيست ،
(32) بلكه امامت جماعت و اجراى احكام را كسى ديگر، از
اهل فقه و دين و تقوا بر عهده مى گيرد تا اينكه او بالغ شود.