اءعجوبه اهل البيت
شرحى جامع از زندگى امام جواد عليه السلام
سيد ابوالفضل طباطبايى اشكذرى ، مهدى اسماعيلى
- ۱۳ -
پاسخ هاى علمى امام جواد عليه السلام در مجلس معتصم
زرقان نقل مى كند كه روزى احمد بن ابى دؤ اد به ديدار معتصم عباسى رفت ،
هنگام بازگشت متوجه شدم كه محزون و غمگين است ؛ علت آن را جويا شدم در پاسخ گفت :
اى كاش بيست سال پيش از اين مرده بودم و شاهد ماجراى امروز نبودم !
گفتم چه رخ داده است ؟
گفت : از دست اين جوان سياه چهره (محمد بن على بن موسى ).
گفتم : از او چه ديدى ؟
در حضور خليفه شخصى به دزدى اقرار كرد، و تقاضا نمود تا حد سرقت بر او جارى شود،
خليفه دستور داد تا همه ى دانشمندان دينى جمع شوند و مقدارى از دست وى كه بايستى
بريده شود را مشخص نمايند.
او مى گويد: همه ى دانشمندان آمدند، محمد بن على الجواد عليه السلام نيز در ميان
آنان حضور داشت ، وقتى كه خليفه از ما پرسيد: چه مقدار از دست او بايد بريده شود؟
پاسخ دادم از مچ دست بايد بريده شود.
خليفه علت را پرسيد، گفتم : چون دست شامل انگشتان و كف دست تا مچ مى باشد، و خداوند
مى فرمايد: فامسحوا بوجوهكم و ايديكم
(268)، ((وجه ))يعنى
صورت كه شامل تمام صورت انسان از پيشانى و ابرو و دو طرف صورت تا چانه مى شود، و
((يد)) نيز شامل انگشتان ، كف و مچ مى
شود.
گروى از دانشمندان حاضر، با من نيز در اين تفسير هم عقيده بودند؛ اما گروهى ديگر
گفتند: از مرفق بايد جدا شود.
خليفه پرسيد: به چه دليل ؟
پاسخ دادند: چون خداوند مى فرمايد: و ايديكم الى المرافق
(269)، هنگام وضو دستها را تا مرفق بشوييد، اين تعبير گوياى
اين است كه اندازه ى بريدن دست تا مرفق است نه تا مچ .
در اين هنگام ، معتصم عباسى به محمد بن على الجواد توجه كرد و گفت : نظر شما در اين
مساله چيست ؟
گفت : همه ى دانشمندان سخن گفته و نظر خويش را بيان كردند.
خليفه گفت : كارى به آنچه در اين مجلس گفته شد ندارم ، من نظر شما را در اين مساله
مى خواهم .
گفت : مرا از اظهار نظر در اين موضوع معاف بدار.
خليفه : تو را به خدا سوگند مى دهم ، كه نظر خوى را بيان كن .
گفت : حالا كه مرا به خداوند سوگند دادى پس بشنو، آنچه دانشمندان حاضر گفتند: مخالف
سنت رسول خدا مى باشد، زيرا حد سارق در سنت پيامبر، بريدن انگشتان دست است و شامل
كف دست نمى شود.
خليفه گفت : دليل شما چيست ؟
حضرت فرمود: سخن جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود: هنگام سجده بايد
هفت عضو از اعضا بدن انسان روى زمين قرار گيرد: پيشانى ، كف دو دست ، سر دو زانو، و
دو انگشت بزرگ پاها، و چنانچه در اجراى حد سرقت ، دست هاى او از مچ ، و يا از مرفق
، بريده شود، هنگام سجده ى نماز دچار مشكل شده ، و سجده ى او ناقص خواهد بود، و
خداوند مى فرمايد: واءنّ المساجد لله كه مقصود از
مساجد اعضاء هفت گانه ى است كه نمازگذار هنگام سجده آنها را روى زمين قرار دهد، و
فرموده است : فلا تدعوا مع الله اءحدا، و چون كف دو
دست متعلق به خدا مى باشد، نبايد بريده شود.
راوى مى گويد: معتصم پس از شنيدن سخنان فرزند على بن موسى الرضا عليهما السلام
دستور داد تا دست سارق را به همان اندازه كه او بيان كرده بود، يعنى انگشتان دست وى
را قطع كنند.
ابن اءبى دؤ اد مى گويد: من در اين لحظه حقارت و كوچكى بيش از حدى در خود احساس
كردم ، و آرزو نمودم كه اى كاش زنده نبودم ، و اين سرافكندگى را مشاهده نمى كردم .
زرقان مى گويد: دوستم ابن اءبى دؤ اد براى من نقل كرد كه سه روز پس از اين ماجرا،
دوباره به ديدار معتصم رفته و گفتم : نصيحت خليفه بر من واجب است ، و وظيفه خود مى
دانم كه نكاتى را از روى نصيحت و دلسوزى بر شما متذكر شوم ، زيرا از آن مى ترسم ،
كه خداوند مرا به خاطر عمل نكردن به اين وظيفه ، در آتش خشم خود بسوزاند.
معتصم گفت : نصيحت تو چيست ؟
گفتم : سزاواز نبود در مجلسى كه گروه بسيارى از دانشمندان حضور داشتند، در برابر
وزيران ، نويسندگان ، شخصيتهاى سياسى ، نظامى ، و نيز جمع زيادى از مردم عادى كه
گوش به مذاكرات مجلس سپرده بودند، مساله را مطرح كنيد، و پس از اظهار نظر همه ى
فقيهان ، هيچ كدام را نپذيريد، و با كمال تاسف سخن يك نوجوان غير مشهور، كه گروه
ناچيزى به امامت وى معتقدند و او را برتر از ديگران مى دانند، بپذيريد و مطابق
فتواى او حكم كنيد، و ديگران را در حضور جمع شرمسار و سرافكنده سازيد.
خليفه پس از شنيدن سخنان من ، رنگ چهره اش تغيير كرد، و احساس كردم كه او متاءثر
شده و آماده ى جبران بى حرمتى به حيثيت و آبروى دانشمندان است چهار روز از ماجرا
گذشت ، خليفه يكى از نويسندگان در بار را به محضر امام جواد عليه السلام روانه كرد،
تا از او براى آمدن به منزل خليفه و صرف غذا دعوت كند، پيك دربار خدمت امام عليه
السلام شرفياب شد، و از امام خواست كه دعوت خليفه را پذيرفته و در منزل وى حاضر
شود.
حضرت از پذيرش دعوت و حضور در مجلس امتناع ورزيد و فرمود: شما كه مى دانيد من در
اين گونه مجالس شركت نمى كنم !
پيك دربار گفت : من از شما جهت صرف غدا در منزل خودم دعوت مى كنم ، و دلم مى خواهد
فرش منزل من با قدئم مبارك شما متبرك شود، و شمارى از وزيران دربار نيز به اين مجلس
دعوت شده اند.
امام عليه السلام كه با علم و دانش الهى ، از هدف اصلى آنان آگاه بود، و مى دانست
كه اين هدف از دعوت و اطعام ، چيزى جز مسموم نمودن وى نمى باشد، چاره اى جز پذيرش
نداشت ، پس به ناچار دعوت وى را پذيرفت ، و سر سفره اطعام حاضر شد.
امام عليه السلام به محض خوردن غذا، در بدن خويش احساس ضعف و ناتوانى نمود، اثر
غذاى مسموم به سرعت وى را دچار بيمارى كرد، مركب سوارى خويش را خواست تا به منزل
مراجعت نمايد، صاحب خانه اصرار ورزيد كه بيشتر در خانه ى وى بماند.
امام فرمود: رفتن من از اين خانه براى تو بهتر است ، يكى دو روز بيشتر نگذشت ، تا
همچون اجداد ديگر خويش ، پذيراى مرگ با عزت و شهادت در راه خدا شد و به سراى باقى
شتافت
(270).
امام جواد عليه السلام و خطاى فقيهان
شهر
قافله ى زائران بيت الله الحرام آهنگ شهر مكه و مدينه داشت ، مسافران با
قلبى سرشار از شادى و عشق ، راه ها را طى كرده ، لحظه شمارى مى كردند تا هر چه
زودتر به كعبه ى مقصود برسند، آهنگ پر سوز و گداز زنگ هاى شتران ، دشتها و ريگ
زارها را پشت سر مى گذاشت و كاروانيان در انديشه سير و گذر از رنج ها و سختى هاى
راه بودند، ناگهان صداى ناآشنايى آرامش كاروانيان را بر هم زده و در يك لحظه خود
را در محاصره ى گروهى نقاب دار و مسلح مشاهده كردند، آنان گروهى سارق ، دزد و راه
زن بودند.
دزدان افراد كاروان را با تهديد و ارعاب ، به پذيرش خواسته هاى خويش وادار نموده
، و در يك چشم بر هم زدن ، همه ى اموالشان را به غارت بردند.
كاروانيان با دل هاى مملو از غم و اندوه و بدون توشه و اسباب سفر، به نزديك ترين
مكان امن در راه پناه بردند؛ خبر دزدان راه زن به سرعت در ميان مردم منتشر شد و به
دربار معتصم - خليفه عباسى - نيز رسيد، وى پس از شنيدن اين خبر، دستور داد تا نامه
اى به فرماندار آن شهر كه نماينده ى وى بود، بنويسند متن نامه از اين قرار بود:
هر چه سريع تر جنايتكاران را دستگير و به سزاى اعمالشان برسان ، در غير اين صورت
دستور خواهم داد تا هشتاد ضربه تازيانه بر بدن تو بزنند، و در همان مكانى كه
مسافران مورد هجوم قرار گرفتند، به دار آويخته شوى .
فرماندار پس از دريافت نامه ى خليفه ، به شدت مضطرب شد و براى نجات جان خود دستور
داد تا ماءموران همه جا را كنترل ، و تمام قوا و نيروهاى موجود را براى دستگيرى
مجرمان به كار گيرند.
فرماندار در اين ماءموريت پيروز شد، و همه ى سارقان را دستگير كرده ، روانه زندان
ساخت و سپس نامه اى به خليفه نوشت و از وى كسب تكليف نمود.
معتصم دستور داد تا همه فقيهان و دانشمندان شهر را احضار كنند، مجلس جهت بررسى
مساله از نظر حكم شرعى آماده شد، امام جواد عليه السلام نيز از جمله ى مدعوان بود.
گفتند: قرآن كريم در آيه 33 سوره ى مباركه ى مائده وظيفه را مشخص و معين نموده است
، چنانكه فرمود: اءنَّما جزوءا الّذين يحاربون الله و رسوله
و يسعون فى الاءرض فسادًا اءن يقتلوا اءو يصلّبوا اءو تقطّع ايديهم و اءرجلهم مّن
خلف اءو ينفوا من الارض ذلك لهم خزىٌ فى الدنيا و لهم فى الاخرة عذاب عظيم
(271).
ترجمه : ((سزاى كسانى كه با(دوستداران ) خدا و پيامبر او مى
جنگند و در زمين به فساد مى كوشند، جز اين نيست كه كشته شوند يا بر دار آويخته
گردند يا دست و پايشان در خلاف جهت يكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند.
اين رسوايى آنان در دنياست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت )).
خداوند متعال قطاع الطريق و دزدان و افرادى كه راه را بر كاروان هاى زيارتى و غير
آن مى بندند و معترض جان و مال يا ناموس آنان مى شوند را در حكم كسانى قرارشان مى
دهد كه به جنگ خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اقدام مى نمايند و از
مصاديق مفسد فى الارض محسوبشان مى كند، و جزاى مفسدان فى الارض ، بر اساس نوع جرم
مختلف و متفاوت است . كشته شدن ، به دار آويختن ، بريدن دست چپ و پاى راست ، بريدن
دست راست و پاى چپ و يا تبعيد و نفى بلد.
و حالا جناب خليفه هر حكمى را كه خواست مى تواند آن را انتخاب و اجرا نمايد.
معتصم عباسى متوجه امام جواد عليه السلام شد و گفت : شما در اين موضوع چه راى و
نظرى را موافق با سنت و احكام الهى مى دانيد؟
امام فرمود: فقيهان حاضر، نظرات خويش را بيان كردند و شخص خليفه خود مى داند كه چه
رايى را بپذيرد.
معتصم گفت : دوست دارم نظر و راى شما را بشنوم و بدانم .
فرمود: قابل توجه است كه فقيهان شهر در حكم مسئله ى مورد نظر، دچار اشتباه شده و بى
راهه رفتند، آنچه كه در صدور حكم شرعى آنان بايد مورد توجه قرار گيرد، كيفيت جرم
آنان است ، زيرا صورت هاى متعددى در چگونگى ارتكاب جرم قابل تصور است .
(بيان موضوع و صورت هاى مسئله )
1- چنان چه فقط راه را بسته باشند و مرتكب قتل و سرقت اموال نشده باشند، حكم
آنان زندانى شدن است و بس .
2- چنان چه مرتكب قتل نفس شده و انسانى را كشته باشند، بايد قصاص و كشته شوند.
3- چنانچه چه انسانى را كشته و اموال او را نيز به غارت برده باشد، حكم آنان بريده
شدن دست راست و پاى چپ و يادست چپ يا پاى راست مى باشد.
معتصم فرمايشات امام را در نامه اى نوشت ، و براى فرماندار و نماينده ى خويش
فرستاد، و دستور داد تا حكم صادره ى امام جواد عليه السلام را اجرا كند(272).
نمايندگى هاى امام جواد عليه السلام
بدان جهت كه مردم براى پرسيدن مسايل دينى و حل بسيارى از مشكلات خود ناچارند
به امام عليه السلام مراجعه نمايند، و مراجعه ى حضورى نيز براى افرادى كه در مناطق
دور از محل زندگى امام به سر مى برند ميسور نخواهد بود، لازم بود كه امام عليه
السلام نمايندگانى را در بخش هاى مختلف منصوب كند، تا بتوانند مشكلات و نيازهاى
مردم را به وى منتقل نموده و موجبات گشايش آن را فراهم سازند.
و از جهت ديگر هم حكومت هاى غاصب و نامشروع ، محدوديت هايى را براى بسيارى از
امامان عليهم السلام فراهم آورده بودند، مردم نمى توانستند به آسانى به محضر امام
رفت و آمد كنند، و اين امر نيز اقتضا مى كرد، امام عليه السلام هميشه مورد اطمينان
را به صورت مخفيانه وكيل كند، تا ارتباط امام با مردم هميشه بر قرار باشد، و حكومت
نيز براى آنان مشكلى به وجود نياورد.
ابو عمر كفاش يكى از افرادى است كه از جانب امام جواد عليه السلام وكيل شده و با
حكم وى به بصره رفته و در آنجا اقامت گزيده است
(273).
صالح بن محمد بن سهل نيز وكيل امام عليه السلام در امور موقوفه ى شهر قم بوده است
(274).
# چند تن ديگر از افراد مورد اعتماد امام عليه السلام نيز از جانب وى وكالت برخى از
امور را در بعضى مناطق را بر عهده داشتند، مانند ابراهيم ابن محمد همدانى
(275)، ابو محمد بجلّى كوفى و على بن مهزيار اهوازى كه اين دو نفر
مطابق بعضى نقل ها، از جانب امام رضا عليه السلام نيز وكيل بودند(276).
شاعران مخصوص امام جواد عليه السلام
بسيارى از امامان داراى شاعر مخصوصى بوده اند كه در مواقع ضرورت از آنان
براى سرودن مديحه هايى در رثاى اهل بيت ايستاده مى كردند، برخى حمّاد را به عنوان
شاعر مخصوص امام جواد عليه السلام معرفى كرده اند(277)،
و برخى ديگر گفته اند: داود بن قاسم جعفرى براى او اشعارى مى سرود(278).
ابو العينإ يكى از شاعران معروف و مشهور عصر خويش مى باشد، او در زمانى كه امام رضا
عليه السلام به شهادت رسيد و امام جواد عليه السلام در غم از دست دادن پدر، عزادار
بود، به محضر ايشان شرفياب شده و جمله ى شعر گونه ى را بر زبان جارى ساخت :
اءنت تجلّ عن وصفنا، و نحن نقلّ عن عظتك و في علم الله ما
كفاك ، و في ثواب الله ما عزّاك .
يعنى اى فرزند رسول خدا! تو از توصيف ما برترى ! و ما از موعظه تو كوچكتريم ! آنچه
از فضيلت در دانش خدايى آمده ، تو را كفايت مى كند! و آنچه در پاداش خدا براى مصيبت
زدگى تو آمده ، براى تعزيت تو كافى است
(279).
بخش چهارم : مناظره و گفتگوهاى امام جواد عليه السلام
دفاع از آرمان ها و معتقدات شخصى با زبان برهان و استدلال از روشهاى پسنديده
و مورد قبول همه ى انديشمندان دنيا بوده و هست ، چرا كه شفافيت ، رشد، تعالى و
استحكام فكر و عقيده ، به بركت عقل و كاوش گريهاى عالمانه به دست مى آيد.
قرآن كريم نيز در پيام آسمانى وحى ، پيامبر بزرگ اسلام را به گفتگو و مجادله نيكو
با مخالفان مكتب و آرمان هاى الهى دعوت ، و از اين روش حمايت فرموده است ،
ادع إ لى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جدلهم بالّتى
هى اءحسن
(280) ((با حكمت و اندرز نيكو، به راه
پروردگارت دعوت نما، و با آنها به روشى كه نيكوتر است ، استدلال و مناظره كن
)).
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با پيروى از اين فرمان الهى ، آغوش پر مهرش را
به روى همه ى پرسش گران و منتقدان گشود، و با توضيح و تفسير عالمانه ، حقايق وحى
دين خدا را براى آنان بيان نمود.
پس از رسول خدا، جانشينان و عالمان وارسته خاندان بزرگ او، همين روش را در برخورد
با مخالفان و جويندگان علم و معرفت داشته اند، بگونه اى كه مورخان بخشهايى از
كتابهاى خودشان را به درج مجالس مناظره و گفتگوهاى علمى آنان اختصاص داده اند.
امام جواد عليه السلام نيز مانند اجداد بزرگوارش از اين سنت پسنديده استقبال نموده
، و در مجالس بحث و مناظره با مشهورترين چهره هاى علمى ، در حضور مامون خليفه ى
عباسى ، قدرت علمى و امامت خويش را به اثبات رساند.
دفاعيات امام جواد عليه السلام از
امامت خويش
دشمنان اهل بيت عليهم السلام و مخالفان منصب امامت همواره با اشكال تراشى ها
و طرح شبهه هاى مناسب با هر عصر و زمان ، موضوع امامت هر يك از امامان معصوم عليهم
السلام را زير سوال مى بردند.
از اين روى كمى سن و كودكى امام جواد عليه السلام عاملى مناسب و مؤ ثر براى انحراف
فكر مردم به شمار مى آمد، چنانچه در تاريخ كوتاه زندگى حضرتش مشاهده مى كنيم كه
دوستان به محضرش شرفياب مى شدند و گوشه هاى از تبليغات مسموم دشمن را منعكس مرده و
منتظر پاسخ مى ماندند.
على بن حسّان به محضر امام جواد عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد: بدخواهان و
مخالفان به جهت سن و سال كم منكر امامت شما هستند، و تبليغات وسيعى را در ميان مردم
آغاز كرده اند.
امام جواد عليه السلام در پاسخ پرسش وى ، به آيه ى از كتاب خدا استدلال نموده و
پيروى اميرالمؤ منين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در آغاز
بعثت و رسالت آن حضرت ، به عنوان مدركى زنده و شاهدى گويا بيان مى كند.
فرمود: چه چيزى را انكار مى كنند! اين سخن خدا است كه فرموده :
قل هذه ى سبيلى اءدعوا بصيرة ؟ نا و من اتبعنى
(281) ((بگو اين راه من است ! من و
پيروانم با بصيرت كامل ، همه ى مردم را به سوى خدا دعوت مى كنيم )).
به خدا سوگند! تنها كسى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تبعيت و پيروى
كرد، على بن ابى طالب عليه السلام بود، در حالى كه نه سال بيشتر از عمر مباركش سپرى
نشده بود، و من هم بيش از نه سال ندارم
(282).
اين سخن امام به اولين حادثه ى تاريخى زندگى پيامبر اسلام و پس از بعثت و نبوت وى
اشاره مى كند؛ حديث يوم الدار، يا يوم الانذار، از مسلّمات تاريخ اسلام در نزد
فرقين ، و از افتخارات على بن ابى طالب ، و سندى محكم براى سبقت امير المؤ منين بر
ديگران ، و اولويت وى براى جانشينى رسول خدا مى باشد؛ تاريخ نويسان شيعه و سنى و
مفسران از هر دو گروه ، داستان مفصل آن روز را ذيل آيه ى شريفه ى ((واءنذر
عشير تك الاءقربين ))(283)
نوشته اند.
و در همين رابطه و در جواب شخصى ديگر، امام جواد عليه السلام به داستان و قصه ى
خلافت حضرت سليمان براى حضررت داود عليه السلام اشاره نموده و مى فرمايد: مردم زمان
حضرت داود عليه السلام نيز نسبت به جانشينى فرزند نوجوانش حضرت سليمان عليه السلام
اعتراض كردند، كه ادامه ى اين داستان و شرح آن را با بيان ديگرى از امام صادق عليه
السلام روايت مى كنيم .
خداوند متعال به داود پيامبر عليه السلام دستور داد تا فرزندش سليمان را به عنوان
جانشين پس از خود، به مردم معرفى كند؛ حضرت داود دستور خود را به مردم آن زمان - كه
از بنى اسرائيل بودند - ابلاغ كرد؛ و فرياد از گوشه و كنار بلند شد، اعتراض و سر
پيچى اوج گرفت ، و در محافل دوستانه و اجتماعات مردمى ، به صورت مخفى و آشكارا مى
گفتند: آيا قحط الرجال شده است ؟ بااين كه افراد مسّن ، با تجربه ، عالم و دانشمند
در ميان ما فراوان است ، آيا سزاوار است نوجوانى كم سّن و سال و بى تجربه ، رهبرى
مردم را عهده دار شود؟
غافل از اينكه اراده و مشيت الهى تابع خواست اين و آن نبوده و تشخيص مصلحت با خدا
است و بس .
خبر اعتراض و مخالفت به گوش حضرت داود عليه السلام رسيد در اين انديشه و فكر بود كه
از چه راهى حقيقت را براى مردم روشن و ذهن و فكر آنان را از كج انديشى ها و تعصبات
قومى و قبيله اى پاك نمايد - استفاده از امرى خارق العاده به نام معجزه مى توانست
مشكل را حل نمايد، همان ابزارى كه همه ى انبيا الهى عليهم السلام در دوران رسالت و
پيامبرى ، در مسير پيش برد اهداف مقدس خويش ، از آن استفاده مى كرده اند، از اين
روى در اجتماع مردم خطاب به آنها فرمود: انتقاد و سرپيچى شما را نسبت به امر الهى
شنيدم ، و من نيز پيشنهادى دارم ، عصاهايى كه در دست داريد، به همراه عصاى فرزنم
سليمان داخل يك اتاق بگذاريد، هر كدام كه سبز شد و ميوه داد، صاحب آن عصا مقام
خلافت و جانشينى را به دست گيرد.
همه با پيشنهاد وى موافقت كردند، حضرت دستور داد نام هر شخصى بر عصاى وى نوشته شود،
و بر عصاى سليمان نيز اسم او نوشته شد همه ى عصاها را داخل اتاقى قرار دادند و
افرادى از بنى اسرائيل به عنوان محافظ و نگهبان ، تا صبح مامور حراست شدند.
صبح هنگام پس از انجام فريضه ى الهى عبادت صبح گاهان ، حضرت داود عليه السلام با
سران بنى اسرائيل جهت گشودن قفل در اتاق حركت كردند، در باز شد و حضرت عصاها را يكى
پس از ديگرى بيرون آورد و به آنها تحويل داد، هيچ تغييرى در آنها ايجاد شده بود،
چشم ها به آخرين عصا دوخته شد، داود عليه السلام عصاى فرزندش سليمان به دست گرفت ،
و مردم در كمال ناباورى آن را شبيه نهالى سر سبز و داراى ميوه در مقابل چشمان خود
مشاهده كردند؛ قوم بنى اسرائيل اين معجزه و كرامت ، چاره اى جز تسليم در برابر امر
خداوند را نداشتند.
امام جواد عليه السلام با استفاده از اين داستان ، و تفكر موهوم مخالفان و منكران
امامت خويش را بر هم مى زند، و با گذرى بر قضاياى تاريخى گذشته ، حقانيت مكتب تشيّع
و اصل خلل ناپذير بودن امامت را به اثبات مى رساند(284).
نفى فضايل ساختگى خلفاى غاصب
تشكيل مجالس گفتگو و مباحثه هاى علمى از طرف حاكمان غاصب ، علاوه بر سرگرمى
آبرومندانه ، سبب جلب توجه افراد تحصيل كرده و نشان دهنده ى علاقه و احترام دستگاه
خلافت به علم و دانش و فرهيختگان زمان نيز بود - مامون ، خليفه ى عباسى چونان ديگر
نياكان خويش از اين ابزار مفيد به خوبى استفاده مى كرد - يكى از دانش اندوختگان او
شخصى است به نام يحيى بن اكثم ، او همواره به رشته هاى مختلف علوم دينى مانند فقه ،
كلام و حديث آشنا بود.
ازدواج امام جواد عليه السلام با ام الفضل ، سبب حضور بيشتر آن حضرت در دستگاه
خلافت شد، ماءمون بر اساس يك برنامه ى منظم به يحيى بن اكثم دستور داد تا در حضور
درباريان و مردم ، پرسش هايى از حضرت جواد عليه السلام كه به نقل فضايل ابوبكر و
عمر مربوط مى شد بپرسد.
يحيى بن اكثم در اولين پرسش خود مى گويد: روايت شده است كه جبرئيل بر پيامبر خدا
صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد و گفت : خداوند، سلامت مى رساند و مى فرمايد: من
از ابوبكر راضى هستم ! از او بپرس آيا او هم از من راضى است ، يا نه ؟ نظر شما در
مورد اين روايت چيست ؟
امام جواد عليه السلام با پاسخى محكم و قوى ، دست تمامى دروغگويان تاريخ و فضيلت
تراشان را مى بندد، او آنچنان محكم و قوى ، سخن گفت كه حيرت همه ى حاضران را بر
انگيخت .
ابتدا حضرت به بزرگترين حادثه ى تاريخى در آخرين روزهاى زندگى پيامبر خدا اشاره مى
كند. حادثه اى كه دشمنان ولايت كبراى اهل بيت عليهم السلام با تمام توان و قدرت در
انديشه ى توجيه ، بلكه نابودى آن بوده اند.
فرمود: ابوبكر همانند ديگر مسلمانان امتيازات و ويژگى هاى خاص خودش را دارد، و من
منكر آن نيستم ولى كسى كه اين حديث دروغ و ساختگى را نقل كرده ، گويا فراموش كرده
است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در غدير خم و در حضور هزاران نفر، هنگام
نصب على بن ابى طالب عليه السلام به مقام خلافت و امامت چه فرموده است ؟
پيامبر در آن اجتماع بزرگ و كم نظير خطاب به مسلمانان فرمود: هم اكنون كه در ميان
شما هستم ، سخنان دروغ و بى اساس از زبان من نقل مى كنند، كه پس از من بيشتر هم
خواهد شد؛ پس هر كس به من سخن دروغى نسبت دهد، جايگاه او آتش جهنم خواهد بود.
اى مردم ! تمامى سخنانى كه از من مى شنويد، ملاك درستى آن را در كتاب خدا (قرآن ) و
سنت جويا شويد، اگر با سنت و كتاب خدا موافقت داشت ، بپذيريد؛ و گرنه آن را به دور
افكنيد.
سپس فرمود: اين سخن بى اساس با كلام خداوند نيز مخالف است ، آنجا كه فرموده است :
ولقد خلقنا الا نسن ونعلم ما توسوس به ى نفسه ونحن اءقرب إ
ليه من حبل الوريد
((ما انسان را آفريده ايم ، و وسوسه هاى نفس آن را مى دانيم
، و ما به او از رگ و قلبش نزديك تريم )).
مگر خداوند از رضايت ابوبكر نسبت به خودش آگاه نيست ؛ تا اينكه با رسيدن ، از آن
آگاه شود! اين آيه ى شريفه احاطه ى علم و آگاهى خداوند را نسبت به همه چيز بيان مى
كند، پس چگونه مى شود كه رضايت يا نارضايتى ابوبكر آگاهى نداشته باشد!
سپس يحيى بن اكثم پرسش دوم خود را مطرح كرده و مى پرسد: در حديث آمده است :
((مثل ابوبكر و عمر در زمين مثل جبرئيل و ميكائيل در آسمان
است )).
اين دو فرشته جزو معروف ترين و مقرب ترين فرشتگان الهى هستند، و تشبيه دو انسان به
آنان ، در حقيقت بيان عصمت و قداست ذاتى آنان خداهد بود.
|