فصل اول: مفاهيم و بستر تاريخى آنها
بستر تاريخى
تشيّع در كوفه
شهر كوفه در پى
فتوحات عراق و ايران در سال 17هـ تأسيس شد. اين شهر در حقيقت، پادگانْ شهرى بود كه
نيروهاى نظامى در آن مسكن گزيدند. بيش تر اين نيروها از قبايل يمن، حجاز و برخى
مناطق ديگر بودند. در پى گسترش فتوحات در ايران، گروه ديگرى به نام موالى در اين
شهر به وجود آمد.
شهر كوفه
در منابع تاريخى هميشه پايگاه تشيّع شناخته شده است. در اين باره دو سؤال مطرح است:
نخست، علت گرايش كوفيان به تشيّع و دوم، كيفيت و نوع تشيّع كوفيان. براى پاسخ دادن
به سؤال نخست، توجه به ساختار جمعيتى كوفه مهم است; ساختارى متشكل از نيروهاى يمنى
و نزارى. بر اساس تحقيقاتى كه انجام شده، نيروهاى يمنى زمينه گرايش به
اميرالمؤمنين(عليه السلام) و محبت به خاندان او را داشتند و اين رابطه را مربوط به
دورانى مى دانند كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) از طرف رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
به عنوان حاكم و قاضى دو بار به يمن اعزام شده بود. در يك نوبت قبيله هَمْدان در يك
روز اسلام آوردند و چون على(عليه السلام) خبر آن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)
رساند، آن حضرت سجده كرد و دو يا سه بار فرمود: «السلام على همدان». ([1])
اما برخى از محققانْ زمينه اين گرايش را مربوط به اعتقادات يمنى ها مى دانند كه اين
زمينه، آنان را به نوعى اعتقاد مذهبى به امام على(عليه
السلام)سوق
مى داد. ([2])
برخى از
اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در كوفه كه از مهاجرين و انصار و معتقدان به
اميرالمؤمنين(عليه السلام) و هواداران قوى او بودند، بذر دوستى با على(عليه السلام)
را در ميان قبايل مى پراكندند; افرادى مانند عمار كه حدود دو سال والى كوفه بود،
عبدالله بن مسعود وزير عمار و عامل بيت المال كوفه، حذيفة بن يمان كه حلقه درس حديث
داشت و عثمان بن حنيف مأمور خراج. افزون بر آنان افراد ديگرى از صحابه و تابعين
يمنى كه از بزرگان كوفه و هواداران على(عليه السلام) بودند نيز در سوق دادن كوفيان
به دوستى با على(عليه السلام)
نقش مهمى داشته اند; افرادى مانند عمرو بن حَمِق خُزاعى، مالك اشتر، حجر بن عدى،
كميل بن زياد نَخَعى، زيد بن صوحان، صعصعة بن صوحان و جندب بن زهير ازدى. ([3])
با اين
حال، پيشينه تاريخى تشيّع در كوفه نشان مى دهد تا زمان عثمان كه در سال 23 هجرى به
خلافت رسيد، انديشه هاى امام به خصوص از جنبه مذهبى در ميان توده ى
كوفيان مطرح نبوده است; بلكه آنان پيرو مكتب خلفا بوده اند. در سال 23 هجرى، وقتى
عثمان به خلافت رسيد، يكى از كوفيان به نام جُندَب بن عبدالله أزْدى در مدينه حضور
داشت. چون به نزد امام آمد و سخنان آن حضرت را شنيد، گفت: «آيا اجازه مى دهى كه به
كوفه رفته، مردم را به سوى شما فرا خوانم؟» امام فرمود: «اى جندب! هنوز زمان آن
نرسيده است.» جندب گويد: وقتى به عراق باز گشتم، در ميان كوفيان هر گاه از فضايل
امام مى گفتم مرا از خود مى راندند تا اين كه به وليد گزارش رسيد و زندانى شدم. ولى
عده اى واسطه شده، مرا آزاد كردند. ([4])
ظهور و
گسترش سياست هاى انحرافى عثمان، اعتراضات مسلمانان به خصوص كوفيان را برانگيخت.
گرچه على(عليه السلام) موضع ميانجى گرى را در ميان نيروهاى معترض و عثمان داشت، اما
اين امر طبيعى بود كه مخالفت هاى اميرالمؤمنين(عليه السلام) با سنت ها و سياست هاى
غلط عثمان توجه معترضان را به خود جلب كند. به خصوص كه رهبران ناراضى كوفه از
بزرگان و چهره هاى سياسى ـ مذهبى كوفه و داراى انديشه هاى تشيّع مذهبى بودند. پس از
قتل عثمان با وجود طلحه و زبير ـ دو تن از رهبران معترضان ـ عايشه شك نداشت كه يكى
از آن دو، براى خلافت برگزيده خواهد شد، اما انصار و نيروهاى يمنى كوفه و ديگران
تنها سراغ اميرالمؤمنين رفتند و به اصرار زياد، او را خليفه خود انتخاب كردند.
اين كه آيا اين
انتخاب، تنها يك انتخاب سياسى بود يا همانند گروهى از صحابه و تابعين كوفى كه به
نام تعدادى از آنان اشاره شد ([5])،
بر اساس اعتقاد دينى يعنى ولايت و وصايت اميرالمؤمنين (عليه
السلام) و حديث غدير بود، سؤالى است كه جاى تأمل و دقت دارد. با توجه به شواهد
و سخنانى كه به هنگام بيعت ايراد شد، به نظر مى رسد هر دو گرايش و نظريه در ميان
كوفيان بوده است، ولى به طور كلى انتخاب، يك انتخاب سياسى بوده است نه عقيدتى.
پس از قتل
عثمان و خلافت اميرالمؤمنين(عليه السلام) دو گرايش عثمانى و علوى در
ميان مسلمانان به وجود آمد.([6])
اكثر كوفيان گرايش علوى داشتند و معتقد بودند كه على(عليه السلام) علاوه بر اين كه
بر عثمان برترى دارد، هيچ گونه دخالتى در كشته شدن عثمان نداشته و حتى در كمك به او
از هيچ كوششى دريغ نورزيده است و خلافت او با توجه به بيعت اصحاب رسول خدا(صلى الله
عليه وآله)، اعم از مهاجران و انصار و بزرگان از تابعين و نيز بيعت عمومى مردم، يك
بيعت كامل و تام و مشروع بوده است. اصطلاحى كه براى اظهار چنين عقيده اى بيان
مى شد، دين على در مقابل دين عثمان بود.
نمايندگان اين دو
تفكر در جنگ هاى جمل و صفين در رجزهاى خود از اين دو اصطلاح استفاده مى كردند و بر
تبعيت و پيروى از اين دو تفكر اصرار داشتند. ([7])
در دوره هاى بعد نيز، تقابل اين دو تفكر را در نهضت هاى شيعى بر ضد شام مى توان ديد
و مى توان گفت كه يكى از مهم ترين موضوعاتى كه در اين جنگ ها نُمود و نقش مهمى در
برانگيختن و تقابل دو سپاه داشته است، تفكر مذهب علوى و عثمانى بوده است. براى
مثال، در جنگ ابراهيم بن اشتر با ابن زياد و لشكر شام و همچنين سپاه مصعب بن زبير و
مختار، نمايندگان هر دو سپاه به اين نكته توجه كامل داشته و هر اندازه كه نيروهاى
ابراهيم در سخنان و رجزهاى خود بر اصطلاح دين على اصرار مىورزيدند، نيروهاى
شامى بر دين عثمان و بيزارى از دين على اصرار داشته اند. ([8])
اين موضوع در
دعاها نيز انعكاس يافته و به طور مثال آمده است: اصبحت بالله مؤمناً مخلصاً على
دين محمد و سنته و على دين على و سنته. ([9])
آنچه در
باره ى اين موضوع حائز اهميت است و بايد بدان توجه داشت، اين است كه اين مقدار
گرايش به اميرالمؤمنين(عليه السلام)
از نظر تاريخى به مذهب علوى و يا تشيّع سياسى، و به تعبير برخى از
محققان به تشيّع عراقى معروف است. ([10])
از منظر اين تفكر، شيخين (ابوبكر و عمر) نيز خليفه مشروع بوده و حتى بنا بر گفته
قاضى عبدالجبار معتزلى اعتقاد به برترى شيخين بر اميرالمؤمنين(عليه
السلام)
از اعتقادات تشيّع سياسى بوده است. ([11])
از نظر فقهى ميان اين دو و على (عليه
السلام) تفاوتى نيست. چه بسا در برخى مواردْ سنت شيخين را بهتر قبول داشتند و آن را
بر سنت على(عليه السلام)نيز
ترجيح مى دادند; به طورى كه در كيفيت تقسيم غنائم در جنگ جمل به امام گفتند: «اعطنا
سنة العمرين». ([12])
و يا اين كه وقتى امام دستور منع نماز تراويح را صادر كرد، تعداد بسيارى از كوفيان
كه در مسجد جمع شده بودند، فرياد «وا عمراه» سر دادند. ([13])
حتى امام مى خواست از ديگر سنت هاى دوران خلفاى پيشين نيز منع كند، ولى چون مردم
ظرفيت آن را نداشتند و براى اين كه تمام آنان از دور امام پراكنده نشوند، اقدامى
نكرد. ([14])
اين موضوع تا بدانجا بود كه امام نتوانست برخى از كارگزاران دوران عمر را عزل كند.
به طور مثال شريح قاضى را به دليل مخالفت مردم و به دليل اين كه از طرف عمر منصوب
شده بود، عزل نكرد و مردم به صراحت به امام گفتند كه ما تنها به اين شرط با تو بيعت
كرده ايم كه چيزى را كه ابوبكر و عمر مقرر كرده اند تغيير ندهى. ([15])
زمانى كه
اميرالمؤمنين(عليه السلام) وارد كوفه شد، به جهت اين كه تا حد قابل توجهى آن موانع
قبلى نبود، سعى در تبيين جايگاه و منزلت خود و اهل بيت(عليه السلام) در نزد رسول
خدا(صلى الله عليه وآله)
نمود. از اين تاريخ به بعد تشيّع وارد مرحله جديدى شد و امام در بسط و گسترش آن در
ميان كوفيان نقش بسزايى داشت. در بدو ورود به كوفه، در رحبه مسجد كوفه ([16])
اصحاب رسول خد (صلى
الله عليه وآله) را در باره ى
حديث غدير به شهادت طلبيد و حتى برخى را كه در غدير حاضر بودند، ولى شهادت ندادند
نفرين كرد. ([17])
از همين رو، اميرالمؤمنين (عليه
السلام) خود احياگر اين حديث نبوى و بسيار مهم سياسى بود و پس از دوران زيادى آن را
زنده كرد.
خطبه ها
و نامه هاى آن حضرت در تبيين فضايل و جايگاه خود و اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه
وآله)، مانند اين كه او نخستين مسلمان و برادر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بود،
تلاشى در اين جهت بود تا كسانى كه آن دوران را درك نكرده و به تعبير ابوجعفر نقيب،
استاد ابن ابى الحديد، على(عليه السلام) را تنها يكى از صحابه و داماد رسول خدا(صلى
الله عليه وآله) مى شناختند، به جايگاه و منزلت او و خاندانش بهتر واقف شوند.
نتيجه اين
تلاش ها ـ هر چند در زمانى نامناسب و كوتاه رخ داد ـ آگاهى بهتر كوفيان از جايگاه
رفيع امام بود. خطبه ها و نامه ها و مشاهده ى برخى كرامات از امام و اخبار غيبى اى
كه اميرالمؤمنين(عليه السلام)افشا
مى كرد، در گسترش تشيّع مذهبى و اعتقاد به نصّ و انتصاب او از طرف رسول خدا مؤثر
بود. ([18])
چهره هاى شاخص اين گروه (شيعيان مذهبى) برخى از صحابه و تابعين بودند. هنوز آمار
دقيقى از تعداد اين گروه ارائه نشده و معلوم نيست كه ارائه چنين آمارى ممكن باشد،
اما به يقين اين گروه مى توانسته بر حوادث سياسى كوفه تأثير بگذارد.
اين گروه پس از
حوادث تلخ صفين و ظهور خوارج به نزد امام آمده، اعلام كردند كه علاوه بر بيعت
عمومى، بر گردن آنان بيعت خاصى نيز هست و اعلام كردند كه ما دوستدار دوستان تو و
دشمنان دشمن تو هستيم. ([19])
اين كلام مضمون همان حديث غدير است كه پيامبر فرمود: اللهم وال من والاه و عاد
من عاداه. نيز گروهى خطاب به آن حضرت گفتند: «السلام عليك يا مولانا».
وقتى
اميرالمؤمنين(عليه السلام)
از آنان سؤال كرد كه من چگونه مولاى شما هستم در حالى كه شما عرب هستيد؟ آنان به
حديث غدير اشاره و استناد كردند. ([20])
حتى برخى از اين مرحله فراتر رفته در محبت به امام غلو كردند و قائل به الوهيت او
شدند و امام در اين باره فرمود: هلك فىّ رجلان; محبٌ غال و مبغضٌ قال. ([21])
بنابراين، تشيع در طى اين دوران با سه نوع گرايش ظهور و گسترش يافت; الف ـ تشيع
سياسى و علوى ; ب ـ تشيع مذهبى ; ج ـ غُلوّ.
آشكار است
كه اين بدان معنا نيست كه در كوفه گروه هاى سياسى ـ مذهبى ديگرى وجود نداشت، بلكه
كسانى مانند اصحاب عبدالله بن مسعود با گرايش خاص سياسى ـ مذهبى اش و دو مذهب
عثمانى و معتزلى نيز بودند. حوادث و جنگ هايى نيز كه در طول خلافت
اميرالمؤمنين(عليه السلام)روى داد، سبب ظهور و بروز گروه سياسى ـ مذهبى ديگرى به
نام خوارج شد.
مذهب عثمانى
(سفيانى)
عثمانيه اصطلاح
سياسى و نام فرقه اى است كه بستر تاريخى آن به كشته شدن عثمان و حوادث پس از آن
باز مى گردد. علماى اهل سنت بر اين باورند كه مسلمانان تا پيش از كشته شدن عثمان
امت واحد بودند، ([22])
اما پس از اين ماجرا جامعه اسلامى به دو گروه مهم سياسىِ عثمانى و علوى تقسيم شد
و منشأ پيدايش حوادثى در جهان اسلام گرديد. ([23])
بر اساس
اعتقاد عثمانيان، عثمان توسط گروه هايى كه از مصر و كوفه و مدينه و جاهاى ديگر در
مدينه جمع شده بودند، مظلومانه كشته شد. آنان معتقدند كه على(عليه السلام)
در اين باره با گروه شورشى همكارى كرده و يا مخفيانه آنان را رهبرى مى كرده است;
چنانچه اين اتهام كاملاً از شعر حَسّان به دست مى آيد. ([24])
دست كم مى گفتند او با سكوت و كناره گيرى خود، با آنان همنوايى كرده است. در نتيجه
تمام اين گروه ها مجرمند و بايستى قصاص شوند و امير مؤمنان نيز به اين دليل توسط
شورشيان انتخاب شده و آنان را پناه داده در جرم آنان سهيم است. به علاوه، خلافت او
به دليل مخالفت و عدم بيعت گروهى از مسلمانان شام و بصره، مشروعيت نداشته و دوران
خلافت او جز دوران فتنه نام ديگرى ندارد. از نظر فضيلت و برترى نيز عثمان را بر
اميرالمؤمنين(عليه
السلام)
مقدّم مى داشتند. ([25])كسانى
كه در ميان مسلمانان چنين تفكرى داشتند، به عثمانى و شيعة عثمان
معروف شدند. همان طور كه گذشت اظهار چنين عقيده اى در يك كلام دين عثمان در مقابل
دين على (عليه
السلام) بود.
نقد و بررسى اين انديشه سياسى و نيز تبيين موضع رهبران آن از يك طرف، و موضع
اميرالمؤمنين(عليه السلام) از سوى ديگر، مجال ديگرى مى طلبد. تنها به اين نكته
اشاره مى كنيم كه بر اساس دلايل و شواهد تاريخى، حتى خود رهبران عثمانى به خصوص
معاويه و حزب اموى و مروانى، به اين انديشه اعتقادى نداشتند و خود بيش از هر فرد
ديگرى در موضع اتهام بودند. اما به هر حال دستاويز سياسى بسيار خوبى براى رهبران
عثمانى مذهب بود تا بسيارى از مسلمانان سطحى نگر را به دور خود جمع كرده، آنان را
در برابر اميرالمؤمنين(عليه السلام) تحريك كنند. همان گونه كه اميرالمؤمنين(عليه
السلام) در نامه اش به معاويه به اين مطلب تصريح كردند، ([26])
بسيارى از اصحاب آن حضرت و آگاهان به امور سياسىِ آن عصر نيز اين موضوع را بسيار
خوب مى دانستند; كسانى چون ابوالطفيل عامر بن واثله ([27])
و ابن عباس كه در نامه شديد الحن خود به يزيد به او گفت كه خون عثمان تنها بهانه اى
بود براى انتقام اجداد كافرتان كه در بدر كشته شده بودند.
نمود تفكر عثمانى
الف ـ در مسائل سياسى ـ نظامى
اولين نُمود تفكر عثمانى و تقابل سياسى ـ نظامى آن با تفكر علوى، در جنگ جمل به رهبرى
عايشه و طلحه و زبير در سال 36 بود كه به شكست انجاميد. در طى اين جنگ خونين بسيارى
از مردم بصره در حمايت از سپاه جمل و تعداد زيادى از ياران امير مؤمنان(عليه
السلام) در حمايت از آن حضرت كشته شدند.
گر چه جنگ جمل به
پيروزى حزب علوى انجاميد، ولى پيامدهايى به دنبال داشت كه نخستين آن ها گرايش مردم
بصره به تفكر عثمانى بود و به دليل گسترش مذهب عثمانى در ميان آنان، اين شهر قسمتى
از شام تلقى مى شد كه در عراق قرار گرفته است. ([28])
تفكر عثمانى چنان در بصره حفظ شد كه تا قرن دوم شايع بود كه محبت عثمان نخستين نشان
هر بصرى است. از اين رو، وقتى يونس بن خباب از عباد بن عباد بصرى (م 181) خواست تا
خود را معرفى كند، و او خود را از مردم بصره معرفى كرد، يونس گفت: «شما همان كسانى
هستيد كه عثمان را دوست داريد.» ([29])
اين موضوع حتى در فقه و فقهاى بصره هم تأثير گذاشت به گونه اى كه حديث امام صادق(عليه
السلام)
را در بصره بر خود تحريم كرده بودند و اجازه بيان آن را نمى دادند. ([30])
يك سال پس از جنگ
جمل، جنگ صفين با وسعت بيش ترى دو تفكر عثمانى و علوى را در مقابل هم قرار داد. اين
بار رهبرى عثمانى مذهب ها با معاويه و باند اموى به همراهى مردم شام بود كه نتيجه
آن به دلايل مختلفى رهايى از شكست حتمى سپاه عثمانى و تضعيف شديد سپاه علوى بود.
نكته قابل توجه
در اين دو رويداد تفاوت فكرى شامى و بصرى است; گروه عثمانى بصره و شام هر دو در
انتقام از خون خليفه مقتول شريك بودند، اما بصريان مدعى بودند كه چون طلحه و زبير
از اعضاى شوراى شش نفره هستند، از هر كس ديگرى سزاوارترند كه خونخواهى عثمان را
رهبرى كنند. در مقابل، شام مدعى بود كه تنها معاويه و امويان به دليل خويشاوندى
نزديك با خليفه مقتول شايسته رهبرى اين مهم هستند. ([31])
پس از صلح امام حسن(عليه
السلام)
و به قدرت رسيدن معاويه، مذهب عثمانى رونق بيش ترى گرفت و در شهرها و مناطق ديگرى
غير از بصره و شام نيز رواج يافت; مناطقى مانند جزيره (شامل شهرهاى موصل، نصيبين،
دارا، سنجار، آمد، هِيت، عانات، حِمْص، قَرْقِيْسِيا، رَقَّه، رُها) ([32])يمن
(شامل صنعا و نجران) ([33])
رى ([34])
و حتى كوفه كه در اين باره سخن خواهيم گفت. نوع تفكر عثمانى شام و بصره و رى از
گونه افراطى آن يعنى ناصبى بوده است. ([35])
ب ـ در مسائل عقيدتى
تفكر عثمانى
مانند هر تفكر سياسى و مذهبى ديگر از شدت و ضعف برخوردار بود. دست كم اين بود كه
خلافت امام را قبول نداشتند، و شايد بتوان گفت كه حد متوسط آن ناخرسندى و ناخشنودى
از اميرالمؤمنين بود، اما نوع افراطى آن در نصب و ناصبى ها ظاهر مى شد
([36])
كه با سب و لعن اميرالمؤمنين و اهل بيت(عليهم السلام) همراه بود. عثمانى مذهب ها
تنها به خلافت تثليث ـ يعنى خلافت ابوبكر، عمر و عثمان ـ اعتقاد داشتند و
خلافت اميرالمؤمنين (عليه
السلام) را تنها دوران فتنه برمى شمردند.
اين انديشه
تا نيمه اول قرن سوم هجرى ادامه داشت تا اين كه احمد ابن حنبل، امام حنابله، مسأله
تربيع (خلافت خلفاى چهارگانه; ابوبكر، عمر، عثمان و على) را مطرح كرد و با
تأليف كتاب فضائل الصحابه و برشمردن فضايل بسيارى از اميرالمؤمنين(عليه السلام)
اين انديشه را در ميان اهل حديث و حنابله نهادينه كرد و خلافت آن حضرت را پس از
خلفاى سه گانه مشروع برشمرد و اهل سنت كامل را معتقد به خلافت چهار تن دانست. ([37])با
اين حال، هيچ وقت از فضيلت و برترى عثمان بر على (عليه
السلام)عدول نكردند; چنان كه وقتى شخصى نزد محمد بن عبيد طنافسى كه عثمانى مذهب
بود، گفت: «ابوبكر و عمر و على و عثمان» او با ناراحتى به آن مرد گفت: «چرا نگفتى:
ابوبكر و عمر و عثمان و على؟ تو با اين سخن بر اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
ايراد و طعن وارد كردى.» ([38])
طلحة بن مصرف از قاريان بزرگ كوفه نيز همين نظر را داشت. ([39])
اصولا اين حداقل چيزى بود كه يك عثمانى مذهب بدان معتقد بود و در باره ى
بسيارى از آنان همين مطلب تكرار شده است.
نُمود
انديشه عثمانى در بحث حديث و محدثان و جرح و تعديل آنان به مراتب بيش تر بود و يكى
از مميزات اصلى تعديل راويان قرار گرفت; به طورى كه راوى با كوچك ترين گرايش ضد
عثمانى به شدت تضعيف مى شد و روايتش مورد قبول محدثان قرار نمى گرفت با اين حال
بسيارى از محدثان اهل سنت كه گرايش عثمانى و حتى ناصبى دارند، با كمال تعجب تعديل
شده و رواياتشان مقبول گشته است. اين در حالى است كه از رسول خدا(صلى الله عليه
وآله) به طرق مختلف روايت شده كه سبّ امير مؤمنان(عليه السلام)سبّ
خدا و رسول او است. ([40])
پىنوشتها:
[1].
طبرى، تاريخ الطبرى، ج 2، ص 390; ابن سيدالناس، عيون الأثر، ج 2، ص 340;
شامى، سبل الهدى و الرشاد، ج 8، ص 205.
[2].
حسين جعفرى، محمد، تشيّع در مسير تاريخ، صص 15 ـ 37. و نيز در باره ى نقد
اين نظريه نك: منتظرالقائم، اصغر، نقش قبايل يمنى در حمايت اهل بيت(عليهم
السلام)، ص 303.
[3].
رك: نقش قبايل يمنى در حمايت از اهل بيت عليهم السلام، ص 165.
[4].
شيخ مفيد، الارشاد، ج 1، ص 242، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 9، ص
57.
[5].
براى اطلاع از سخنان آنان ر.ك: تاريخ تشيّع، 30 ـ 34; نقش قبايل يمنى در
حمايت اهل بيت(عليهم السلام) صص 187 ـ 188.
[6].
در ميان صحابه و تابعين و نيز محدثان، بسيارى را با تعابير عثمانى و علوى
نام برده اند. مثلا مى گويند: كان عبدالله بن حكيم عثمانياً و كان
عبدالرحمن بن ابى ليلى علوياً. و نيز: كان سهم بن طريف عثمانياً و على بن
ربيع علوياً . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 370 و ج 4، صص 100.
[7].
تاريخ طبرى، ج 3، ص 522; شيخ مفيد، الجمل، صص 344 و 345 و 346 و 349 و 353
ـ 354 و 371; منقرى، نصر، وقعة صفين، صص 164، 365، 385 و 556; كوفى، مناقب
اميرالمؤمنين(ع)، ج 2، ص 338; ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص
342.
[8].
ابن نما، ذوب النضار، 133 ـ 134.
[9].
سيد بن طاووس، اقبال الاعمال، ج 1، ص 469.
[10].
جعفريان، رسول، تاريخ تشيع در ايران، ج 1، صص 22 ـ 23.
[11].
قاضى عبدالجبار، تثبيت دلائل النبوة، ج 1، صص 62 ـ 63. وى نقل مى كند كه
شريك بن عبدالله نخعى (م. 177هـ) به افضليت ابوبكر بر اميرالمؤمنين(ع)
معتقد بود و چون با تعجب از او سؤال شد كه چگونه اين را مى گويى در حالى كه
خود را شيعه مى دانى؟! پاسخ داد: «من بر اين باورم و اساساً شيعه كسى است
كه به اين مطلب اعتقاد داشته باشد.» همان. به يقين منظور او تشيّع سياسى
بوده است نه تشيّع مذهبى كه قائل به نص و افضليت اميرالمؤمنين(ع) بر تمام
خلفا و صحابه هستند.
[12].
كلينى، الكافى، ج 8، ص 59; ابوحنيفه دينورى، الأخبار الطوال، ص 207;
بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 370; شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 269; ابن
اثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 343; مامقانى، تنقيح المقال، ج 2، ص 83;
مرتضى عاملى، سيد جعفر، الصحيح من سيرة النبى الاعظم، ج 2، ص 149.
[13].
الكافى، ج 3، ص 63; ابوالصلاح حلبى، تقريب المعارف، ص 347; شرح نهج
البلاغة، ج 1، ص 269 و ج 2، ص 283; بياضى، الصراط المستقيم، ج 3، ص 26; شيخ
طوسى، تلخيص الشافى، ج 4، ص 58; ، كشف
القناع، ص 65 ـ 66; شيخ حر عاملى، وسائل الشيعة، كتاب الصلاة، باب 10،
ابواب نوافل شهر رمضان; الصحيح من سيرة النبى الأعظم، ج 2، ص 149.
[14].
الكافى، ج 8، ص 59 ـ 63.
[15].
تسترى، شيخ اسدالله، كشف القناع، ص 64; تنقيح المقال، ج 2، ص 83; تسترى،
قاموس الرجال، ج 5، ص 67;الصحيح من سيرة النبى الاعظم، ج 2، ص 149.
[16].
رحبه، صحن مسجد و مكان فراخ را گويند.
[17].
ابن حنبل شيبانى، احمد، مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 84 و 88 و 119; ابن ابى
عاصم، السنة، ص 593; نسائى، السنن الكبرى، ج 5، ص 132 و 134; طبرانى،
المعجم الاوسط، ج 2، ص 275 و 369; طبرانى، المعجم الصغير، ج 1، ص 64;
هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 1، ص 9 و ج 9، ص 104; شرح نهج
البلاغة، ج 4، ص 74.
[18].
در ادامه اشاره خواهد شد كه كسانى نيز بودند كه در مقابل اين كراماتْ عكس
العمل منفى از خود نشان مى دادند و اميرالمؤمنين(ع) را به دروغگويى و كهانت
متهم مى كردند.
[19].
تاريخ طبرى، ج 4، ص 47.
[20].
مسند احمد، ج 5، ص 419; المعجم الكبير، ج 4، ص 174; مجمع الزوائد، ج 9، ص
104.
[21].
نهج البلاغة، كلام 117.
[22].
البته مطلب اين گونه نيست; چرا كه از ابتدا گروهى هر چند اندك به حقانيت
اميرالمؤمنين اعتقاد داشتند و پس از سقيفه اين گروه به رهبرى امام على براى
به اجرا در آوردن فرمان رسول خدا(ص) در غدير تلاش نمودند، اما به خاطر
مصالح عمومى مسلمانان سكوت كردند.
[23].
ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 11، ص 236.
[24].
تاريخ طبرى، ج 3، ص 449; شيخ مفيد، الجمل، صص 210 ـ 211 و 218.
[25].
عجلى، تاريخ الثقات، ج 1، ص 108; الجمل، ص 85 و پاورقى 3 محقق كتاب و ص 207
- 211; ابن حجر عسقلانى، احمد، فتح البارى، ج 6، ص 132 و ج 12، ص 271.
[26].
الاخبار الطوال، ص 163.
[27].
تاريخ مدينة دمشق، ج 26، ص 116.
[28].
صنعانى، عبدالرزاق، المصنف، ج 4، ص 50; ابن سعد، محمد، الطبقات الكبرى، ج
6، ص 333; المالكى، نحو انقاذ التاريخ الاسلامى، ص 165.
[29].
عقيلى، الضعفاء الكبير، ج 4، ص 458.
[30].
تاريخ الثقات، ج 1، ص 271.
[32].
ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 2، ص 350.
[33].
انساب الاشراف، ص 453 و 458; تاريخ طبرى، ج 4، ص 107.
[34].
ابوجعفر اسكافى، المعيار و الموازنة، ص 32.
[35].
المعيار و الموازنة، ص 32.
[36].
معروف الحسنى، هاشم، درسات فى الحديث و المحدثين، ص 186.
[37].
براى اطلاع بيشتر رك: جعفريان، رسول، تاريخ و سيره ى اميرمؤمنان على بن ابى
طالب(ع)، بحث جايگاه امام على در ميان اهل سنت، صص 191 ـ 220.
[38].
سمعانى، الانساب، ج 4، ص 74.
[39].
مِزِّى، تهذيب الكمال، ج 13، ص 437.
[40].السنن
الكبرى، ج 5، ص 133; نسائى، خصائص اميرالمؤمنين(ع)، ص 99; محب الدين طبرى،
ذخائرالعقبى، ص 66; قاضى ابوحنيفه، شرح الاخبار، ص 155 و 156; شيخ طوسى،
الامالى، ص 86; طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 42; مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 21.