كرامات الحسينية جلد دوم
معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت

على مير خلف زاده

- ۲ -


درخت خون گريه مى كند

شگفت انگيزتر اينكه آثار دگرگونى اجسام از شهادت آقا امام حسين ع پس از گذشت چهارده قرن هنوز در گوشه و كنار به چشم مى خورد يكى از آنها جارى شدن خون از درخت چنار زر آباد است . زر آباد يكى از قصبات قزوين و در نزديكى قلعه الموت است كه هر سال روز عاشورا هزاران نفر براى مشاهده چنار خونبار به آنجا مى روند و روان شدن خون را از درخت به چشم خود مى بينند.
آية اللّه فقيد سيد موسى زرآبادى در كتاب كرامات به تفصيل از جارى شدن خون از درخت چنار در روز عاشورا گفتگو كرده از پدرش سيد على و از جدش سيد مهدى نقل كرده كه در هيچ سالى اين موضوع تعطيل نشده است ، اين كتاب چاپ شده و خطّى آن در كتابخانه پسرش سيد جليل زرآبادى در قزوين موجود است . آية اللّه مظفّرى فشرده آن را در كتاب ايضاح الحجّة آورده است مرحوم آية اللّه العظمى مرعشى نجفى در حاشيه عروه به هنگام بر شمردن خون هاى پاك مى نويسد:
همچنين است خونى كه از درختى موجود در قريه زرآباد از توابع قزوين خارج مى شود. نويسنده سطور مقدمةً خصائص الحسينيه سال گذشته با جمعى از دوستان به زرآباد رفته و روان شدن خون را از اين درخت با چشم خود ديده است و از خوانندگان كتاب دعوت مى كند كه روز عاشورا را به زرآباد رفته اين درخت را با چشم خود ببينيد اين درخت در كنار قبر مطهر امام زاده اى مشهور به على اصغر بن موسى بن جعفر ع قرار دارد و ظاهرا بيش از ششصد يا هفتصد سال از عمرش گذشته است در سال گذشته كه اين ناچيز افتخار حضور داشته درست لحظه اذان صبح خون جارى شد و بيش ‍ از چهار ساعت ادامه داشت .(9)
شهر پر ولوله آفاق پر از شور ونواست
ماتم كيست خدايا كه جهان پرغوغاست
گرچه در روضه فردوس نباشد غم و رنج
اهل فردوس غمينند خدايا چه عزاست
ماتم كيست كه خون مى رود از چشم رسول
عرش ماتمكده جبريل امين نوحه سراست
اى دريغا كه شد از سم ستوران پامال
تن شاهى كه از او آدم و عالم برپاست
از چپ و راست بجز نيزه و شمشيرنديد
هرچه افكند در آن دشت نظراز چپ و راست
زين مصيبت نه همى خلق كه خلق ملكوت
جاى اشك از مژه ارخون مى فشانند رواست


بدن حضرت رقيه ع

مرحوم شيخ احمد كافى اين شهيد گمنام و سرباز واقعى امام زمان و عاشق ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف و واعظ شهير و شهيد در راه دين رضوان اللّه تعالى عليه فرمود: مرحوم سيد هاشم رضوان اللّه تعالى عليه يكى از علماء بزرگ شيعه شام بود كه سه دخترداشته ، مى گويد يكى از دخترهايم خواب رفت يك شب بيدار شد صدا زد: بابا در شب بى بى رقيه را خواب ديدم . بى بى به من فرمود: دختر به بابات سيدهاشم بگو آب آمده در قبر من و بدن من نارحت است قبر مرا تعمير كنيد. بابا اعتنائى نكرد، مگر مى شود با يك خواب دست به قبر دختر امام حسين ع زد.
فردا شب دختر و سطى همين خواب را ديد: باز بابا اعتنايى نكرد. شب سوم دختر كوچولوى سيد اين خواب را ديد شب چهارم خود سيد هاشم مى گويد خوابيده بودم يك وقت ديدم يك دختر كوچولو دارد مى آيد اين دختر از نظر سِنّى كوچك است اما آنقدر با اُبهت است باصولت و جلالت دارد مى آيد رسيد جلوى من به من فرمود سيد هاشم مگر بچه هايت به تو نگفتند كه من ناراحتم قبر مرا تعمير كن ؟
گفت : من با وحشت از خواب پريدم رفتم والى شام را ديدم جريان را گفتم والى نامه نوشت به سلطان عبد الحميد، سلطان جواب نوشت براى والى كه ما جراءت نمى كنيم اجازه نبش قبر بدهيم به همين آقاى سيد هاشم بگوئيد خودش اگر جراءت مى كند قبر را نبش كند و بشكافد پائين برود قبر را تعمير كند مادست نمى زنيم سيد هاشم چند تا از علماى شيعه را ديد، اينها حرم را قُرُقْ كردند، ضريح را كنار گذاشتند كلنگ به قبرزدند، مقدار كمى كه قبر را كندند آثار رطوبت پيدا شد، پائين تر رفتند، ديدند آب آمده در قبر بدن بى بى در كفن لاى آب افتاده ، سيد هاشم رفت پائين دستهايش را برد زير بدن اين سه ساله ، بدن را با كفن از توى آبها آورد بيرون ، روى زانويش ‍ گذاشت ، آب قبر را كشيدند، نزديك ظهر شد، بدن را گذاشتند در يك پارچه سفيد نماز خواندند، غذا خوردند، دو مرتبه آمد بدن را گرفت روى دستش ، تا غروب اينها مشغول بودند، تا سه روز قبر را تعمير كردند، و به جاى آب گُلاب مصرف مى كردند، و گِل درست مى كردند و قبر را مى ساختند، جلوگيرى از آن آبها شد و قبر ساخته شد، يك تكه پارچه ديگر سيدهاشم از خودش آورد، روى كفن انداخت ، بدن را برداشت ، در قبر گذارد. علماى شيعه مى گويند در اين چند روز همه گريه مى كردند سيد هاشم هم همينطور، اما روز سوم وقتى سيد هاشم بدن را در قبر گذاشت و آمد بيرون ديگر داد مى زد گفتم سيد هاشم چى شده چرا فرياد مى زنى ؟ گفت به خدا ديدم آنچه شنيده بودم ، اين كلمه را بگويم امروز آتشت بزنم هِى داد مى زد رفقا به خدا ديدم آنچه شنيده بودم . گفتيم سيد هاشم چه ديدى ؟ گفت به خدا وقتى اين بدن را بردم در قبر دستم را از زير بدن بيرون كشيدم يك مقدار گوشه كفن عقب رفت ديدم هنوز بدنش ‍ كبود و سياه است ، هنوز جاى آن تازيانه ها روى بدن اين سه ساله باقى است .(10)
عمه جون بياببين مهمون برامون آمده
يك سَرِ غرقه به خون تو غمسرامون اومده
بگو بچه ها ديگه گريه و زارى نكنين
از عزا بيرون بيان آخه بابامون اومده
مادر على بياد سراغ اكبر بگيره
اينكه توى طبقه از كربلامون اومده
نبايد كسى ديگه تو اين خرابه بمونه
اونكه ما رو ببره به خونهامون اومده
بگو بچه ها بيان پاها مونونشون بديم
اونكه مرهم بزاره به زخم پامون اومده
عمه جون هرچى مى خواى شكايت ازدشمنابكن
اونكه ويران كنه كاخ دشمنامون اومده
امشب از هر طرفى صداى يا حسين مياد
كربلائى كه شده نوحه سرامون اومده


امام حسن ع

دانشمند توانا شهيد حاج شيخ احمد كافى رضوان اللّه تعالى عليه فرمود يكى از منبرى هاى مهم تهران مرحوم حاج شيخ على اكبر ترك بود خيلى منبر خوبى بود او دو خوبى داشت يكى آدم رشيد بود دوم آدم متدينى بود، عالى بود، حاج شيخ على اكبر تبريزى آن سال كه من نجف بودم ايام فاطميّه عراق مى آمد فاطميه اول را كربلا منبر مى رفت فاطميه دوم نجف ، من از خودش ‍ شنيدم .
مرحوم حاج شيخ على اكبر تبريزى مى گفت : من جوان بودم تبريز منبر مى رفتم ماه رمضان تا شب بيست و هفتم ماه رمضان پيش نيآمد ما شبى نامى از آقا امام حسين ع ببريم غرضى هم نداشتم زمينه حرف جور نشد منبراست گفت همان شب بيست و هفتم رفتم خانه خوابيدم در عالم رؤ يا مشرف شدم محضر مقدس بى بى فاطمه سلام اللّه عليها سلام كردم حضرت كِدرانه جوابم داد. گفتم بى بى جان من از آن نوكرهاى بى ادب نيستم اسائه ادبى خيال نمى كنم از من سر زده باشد كه از من كدر شده باشيد. چرا اين طور جواب مرا مى دهيد؟
حضرت فرمود: حاج شيخ مگر حسن پسر من نيست ؟ فهميدم كار از كجا آب خورده چرا يادى از حسنم نمى كنى ؟ حسنم غريب است حسنم مظلوم است .(11)
شهى كه بود ز جانها لطيف تر بدنش
شدى بسان زمرد ز زهر كينه تنش
امام دوم و سبط رسول و پور بتول
كه ذوالجلال بناميد از ازل حسنش
روا نبود كه آبش بزهر آلايند
كسى كه فاطمه دادى زجان خود لبنش
فلك بدست حسن داد تا كه كاسه زهر
بريخته جگر پاره پاره در لنگش
چه حرفها كه شنيداززبان دشمن و دوست
كه سخت تر بدى از زخم نيزه بر بدنش
زبسكه جام بلانوش كرد و صبر نمود
فزون زجد و پدر بود گوئيا محنش
كمان جور كشيدند بر جنازه او
كه پاره پاره زپيكان تير شد كفنش


شفاى حضرت زينب س

حضرت حجة الاسلام حاج شيخ محمد تقى صادق در تحقيقاتى كه در مورد داستان ذيل كرده و براى مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى نوشته و فرستاده كه ترجمه آن اينست . كه معظم له بعد از سلام و درود به مخاطب خود و به تمام مؤ منين ازشيعه آل محمد عليهم السلام چنين مى نويسد: و تقديم مى دارم بسوى تو كرامتى را كه هيچ گونه شك و شبهه اى در او نباشد و آن كرامت از عليا مكرمه حضرت زينب سلام اللّه عليها بانوى بانوان عالم و برگزيده امت است و آن قضيه اينست كه : زنى به نام فوزية زيدان از خاندان مردمى صالح و متقى و پرهيزكار در يكى از قراء روستاهاى جبل عامل بنام جوية مبتلا به درد پاى بى درمانى شد تا به جائى كه به عنوان عمل جراحى متوسل به بيمارستانهاى متعددى گرديد ولى نتيجه اين شد كه سستى در رانها و ساق پاى وى پديد آمد و هيچ قادر به حركت نبود مگر اينكه نشسته و به كمك دو دست راه مى رفت و روى همين اصل بيست و پنج سال تمام خانه نشين شد و به همان حال صبر مى كرد و مدام با اين حال مى بود تا اينكه عاشوراى آقا ابى عبداللّه الحسين ع فرا رسيد ولى او ديگر از مرض به ستوه آمده بود و عنان صبر را از دست او گرفته ناچار برادران و خواهران خود را كه از خوبان مؤ منين به شمار مى روند خواست و از آنان تقاضا كرد كه او را به حرم حضرت زينب عليهاالسلام در شام برده تا در اثر توسل به ذيل عنايت دختر كبراى على ع شفا يافته و از گرفتارى مزبور بدر آيد ولى برادران پيشنهاد وى را نپذيرفتند و گفتند كه شرعا مستحسن نيست كه تو را با اين حال به شام ببريم واگر بناست حضرت تو را شفا دهد همينجا كه در خانه ات قرار دارى براى او امكان دارد.
فوزيه هرچه اصرار كرد بر اعتذار آنان مى افزود ناچار وى خود را به خدا سپرده و صبر بيشترى پيشه كرد تا اينكه در يكى از روزهاى عاشورا در همسايگى مجلسى عزائى جهت حضرت سيد الشهداء ع بر پا بود فوزيه به حال نشسته و به كمك دو دست به خانه همسايه رفت ، از بيانات وعاظ استماع كرد و دعا كرد و توسل نمود و گريه زيادى كرد، تا اينكه بعد از پايان عزادارى با همان حال به خانه بر مى گردد. شب با حال گريه و توسل بعد از نماز مى خوابد و نزديك صبح بيدار مى شود كه نماز صبح را بخواند مى بيند هنوز فجر طالع نشده او به انتظار طلوع فجر مى نشيند در اين اثناء متوجه دستى مى شود كه بالاى مچ وى را گرفته و يك كسى به او مى گويد: قومى يا فوزيه برخيز اى فوزيه . او با شنيدن اين سخن و كمك آن دست فورى بر مى خيزد و به دو قدمى خود مى ايستد و از عقال و پاى بندى كه از او برداشته شده بى اندازه مسرور و خوشحال مى شود. آن وقت نگاهى براست و چپ مى كند احدى را نمى بيند سپس رو مى كند به مادرش كه در همان اطاق خوابيده بود و بنا مى كند به اللّه اكبر و لا اله الا اللّه گفتن وقتى كه مادرش او را به آن حال ديد مبهوت شد سپس از نزد مادرش بيرون دويد و به خارج از خانه رفت و صداى خود را به اللّه اكبر و لا اله الا اللّه بلند كرد تا اينكه برادرانش با صداى خواهر بسوى او مى آيند وقتى آنان او را به آن حال غير مترقبه ديدند صدا به صلوات بلند كردند آنگاه همسايگان خبردار مى شوند و آنها نيز صلوات و تهليل و تكبير بر زبان جارى مى كنند اين خبر كم كم به تمام شهر رسيد و ساير بلاد و قراء مجاور نيز خبر دار مى شوند و مردم از هر جانب براى ديدن واقعه مى آيند و تبرك مى جويند و خانه آنها مركز رفت و آمد مردم دور و نزديك مى شود پس سلام و درود بى پايان بر تربت پاك مكتب وحى حضرت زينب سلام اللّه عليها باد.(12)
به اهل ذكر بگو مجلس دعا اينجاست
سعادت ار طلبى راه و راهنما اينجاست
بدست غيب زده پرچم سيه بربام
عزا وماتم سلطان كربلا اينجاست
به دردمند ومريض و زپا فتاده بگو
كسى كه درد ترا مى كند دوا اينجاست
ستاده صاحب بزم عزادراين مجلس
نظاره گر، به رخ يك يك شما اينجاست
به چشم دل اگر اى دوست نظاره كنيد
ستاده فاطمه با جامه سياه اينجاست
به سوى غير مكن رو براى حاجت خود
بيا به بزم محبت كه آشنا اينجاست


يهوديان مسلمان شدند

در يكى از روزنامه هاى كثير الانتشار ايران اطلاعات ص ‍ 10، دى ماه شماره 11279 1342 مسلمان شدن يك خانواده يهودى را اعلام كرد كه عده زيادى زن و مرد در حياط مسجد صدر الامور آبادان جمع شده بودند و درباره افراد يك خانواده يهودى كه بدين اسلام مشرف شده و براى اداء نماز بمسجد آمده بودند گفتگو ميكردند، وقتى افراد اين خانواده نماز گزاردند و از مسجد خارج شدند از آنها در مورد علّت و كيفيت تشرف بدين اسلام سؤ ال شد و يكى از آنها كه معلوم بود بزرگ خانواده است گفت من و همسرم كه داراى دو فرزند هستيم قبل از آنكه بدين مبين اسلام مشرف شويم در بغداد سكونت داشتيم وقتى كاخ رياست جمهورى عراق بمباران گرديد و حكومت نظامى اعلام شد از شدت ترس مغازه طلافروشى خود را كه از مغازه هاى معتبر بغداد بود بستم و تعطيل و باميد خدا رها كردم و بخانه پناه بردم ولى دو روز بعد بمغازه رفتم متوجه شدم از طلاآلات و نقدينه ام اثرى نيست .
چند روزى من و همسرم و فرزندانم در ناراحتى و اندوه بسر مى برديم يكشب كه از فرط ناراحتى گريه زيادى كردم و با چشمهاى اشك آلود خوابيدم در عالم رؤ يا بخاطرم آمد كه بزيارت مرقد مطهر امام حسين ع بروم طلاآلات و نقدينه ام را بدست خواهم آورد پس از آنكه از خواب بيدار شدم جريان را با همسرم در ميان گذاشتم و فرداى آن روزبار سفر بستم و عازم كربلا شديم و بزيارت مرقد مطهر حضرت امام حسين ع نائل آمديم سپس با اتومبيل بنجف اشرف مشرف شديم و ضمن اقامت در آن شهر بسراغ يكى از دوستان قديمى خود كه از زرگرهاى معروف نجف است رفتيم و ساعتى در مغازه او نشستيم اما موقعيكه قصد داشتم با او خدا حافظى كنم و ازمغازه بيرون آيم زن و مرد شيك پوشى وارد مغازه شدند و از دوستم خواستند تا مقدارى جواهرات و طلاجات آنان را خريدارى كند چون دوستم قصد خريد نداشت من با آنان وارد معامله شدم ولى وقتى طلاجات مذكور را كه در يك جعبه بزرگ قرار داشت بدقت نگاه كردم متوجه شدم طلاجاتى است كه از مغازه ام به سرقت برده اند بلافاصله جعبه را برداشتم و از مغازه بيرون رفتم تا پليس راخبر كنم ولى آن دو نفر قبل از آنكه بدام ماءمورين بيافتند فرار را بر قرار ترجيح دادند و متوارى شدند باين ترتيب همانطور كه در خواب بذهنم خطور كرده بود جواهر وطلاجات مسروقه را پيداكردم . من و فرزندانم و همسرم بدين مقدس اسلام مشرف شديم اين مرد اضافه كرد قبلا نامم سالم اليا هو بود و همسرم هيلانام نام داشت ولى حالا نام من محمد و همسرم زهرا مى باشد.(13)
اى عزيز فاطمه اى زاده شير خدا
كن روا حاجات ما
ازره لطف و كرم حاجات ما راكن روا
كن رواحاجات ما
ماعزاداران اصحاب و جوانان توايم
از محبان توايم
حسرودنيا و دين ماديده گريان توايم
از محبان توايم
تو امام و رهبرى اى پيشوا و رهنما
كن رواحاجات ما


شفاى ضعف چشم

آقاى حاج ميرزا مهدى بروجردى نزيل قم كه از علماء و بزرگان حوزه علميه و صاحب تاءليفات عديده است من جمله اسلام و مستمندان كه در آن نوشته است ، در سن بيست سالگى در اثر ضعف چشم محتاج بعينك شدم و بالنتيجه لازم دانستم كه براى علاج آن اقدام عاجلى بعمل آورم براى اين منظور باطباء مخصوص چشم مراجعه كردم ولى بعد از مداواى زياد نتيجه مثبت بدست نيامد و براى خواندن خطوط و ديدن افراد نيازمند بعينك بودم ، تا اينكه سالى بعد از مراجعت از مكه از طرف كويت بكاظمين مشرف شدم ، نزديك اربعين كه شب زيارتى قبر امام حسين ع است بايد در چنين شبى درك فيض كرد، مردم از اطراف بكربلا ميرفتند تا فيوضات آن شب و عنايات و الطاف الهى در حرم امام حسين ع بهره مند باشند منهم بهمين منظور عازم شدم كه تا بتوانم بلكه شفاى ضعف چشم خودم را در كنار آن مرقد مطهر از خداى متعال بخواهم و باتوسل بذيل عنايت آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين ع خدا حاجتم را برآورد، عصر روز نوزدهم صفر بود به عزم كربلا كاظمين را ترك گفتم . وسيله ما باقطار راه آهن بود معلوم است كه قطار براى پياده و سوار كردن مسافرين ايستگاههاى متعدد دارد، از آنجائيكه شب اربعين بود. جمعيت زيادى كه ازدهات مجاور مى آمدند در ايستگاهها براى سوارشدن بقطار ايستاده بودند بهرحال جمعيت زيادى داخل قطار را پركرده تا بحديكه در داخل كوپه هاى مسافربرى جانبود و مادر كوپه اى بوديم كه محل بارچهار پايان بود و صندلى هم نداشت و مردم اكثرا سراپا ايستاده بودند در راهرو و كوپه ها هيچ جاى اضافى نبود در عين حال باز در هر ايستگاه بر جمعيت و تزاحم افزوده ميشد خصوصا در يكى از ايستگاه ها بعضى از اعراب بَدَوى و كثيف باپاى برهنه و گل آلود سوار شدند و بعضى ها را در داخل كوپه اى كه ما بوديم جا كردند البته وضع لباس و اندام آنها نحوه اى بود كه من واقعا متنفر بودم و با خود ميگفتم كه اينها كى هستند و باپاهاى گل آلود ميخواهند بكجا بروند؟!
با اين وضع چه زيارتى ؟ آيا اينها از زوار محسوبند؟! در اين فكر بودم كه ناگاه بفكرم رسيد كه لباس و صورت و تجملات ظاهرى نشانه آدميت نيست ،
تن آدمى شريف است بجان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
از كجا كه اينها زائر واقعى امام حسين ع نباشند چه بسا مردمى بزيارت مى روند كه صاحب تجملند ولى در اثر خبث باطنى زائر نيستند پس اينها راسبك نشمار شايد تقربشان نزد حق زيادتر باشد، و دمى از اين انديشه آرام گرفتم بعد بياد اين افتادم كه من در سن بيست سالگى و گل جوانى بضعف چشم گرفتار شدم . خدايا مى شود بر من توجهى كنى و در اثر توكل بامام حسين ع سلامت چشم را بمن باز دهى آيا توسل من امشب نتيجه دارد؟ آيا امام حسين ع به من عنايتى مى فرمايد؟ آيا خدا امشب حاجتم را بر مى آورد اجابت دعا كه در تحت قبه و بارگاه حضرت امام حسين ع از وعده هاى حق است ، ناگاه بخود گفتم بزيارت ميروم كه عرض حاجت كنم وه چه مقام بزرگى وه چه حاجت كوچكى مقام رفيع و بلند اباعبداللّه جانباز زكوى حق كجا شفاى ضعف چشم ، چه انتظار و خواسته كوچكى براى نيل به اين حاجت مى توانم بخواست خدااز زوار حضرتش استفاده كنم در اين حال باقلبى دور از شائبه باصفاى باطنى و معنوى باتوجه بمقام زائرين آن حضرت چشمم بر خورد به پاى يكى از مسافرين كربلا كه پايش گل آلود بوده آهسته دست بردم و به مقدار عدسى از گل خشكيده پاى او را برداشتم و در دست سرمه كردم و با دست چپ عينك از چشم برداشتم و بادست راست آن خاك را بچشم ماليدم ، ماليدن همان شد خوب شدن و رفع ضعف چشم هم همان ديگر نيازى به عينك پيدانكردم اللهم ارزقنا زيارة قبره و شفاعة جده آمين رب العالمين .(14)
من ذاكر و مداح و ثناخوان حسينم
من خاك كف پاى غلامان حسينم
يك دست كتاب اللّه و يك دست به عترت
در محفل پر فيض محبّان حسينم
اين فخر مرا بس كه در اين ره اعظم
يك عمر سر سفره احسان حسينم
با آب ولايش بسرشتند گلم را
زين روست كه در خط عزيزان حسينم
در سفره من هر شبه نان و نمك اوست
عمريست نمك خوار نمكدان حسينم


ماءيوس از معالجه

دانشمند محترم حضرت حجة الاسلام حاج آقاى لنگرودى فرمود: يكى از مطالبى كه از مسموعات حقير است و قطعا واقعيت دارد اينست كه در حدود ده سال قبل شخصى ثقه و راستگو كه معروف به سردار بود و حدود صدسال از عمرش ميگذشت و فعلا برحمت ايزدى پيوسته خداى رحمتش كند براى بنده نقل ميكرد: روزى دخترم مرض سختى گرفت بطوريكه تمام دكترهاى حاذق تهران از معالجه اش ماءيوس شدند و از دادن نسخه خوددارى كردند ولى در اثر شدت علاقه نتوانستم از او دل برگيرم و از طرفى چون محبت محمد و آل محمد ص در سرشت و نهادم بود روزى باقلبى شكسته و پريشان دراطاق خلوتى نشستم و يك استكان بدست گرفته و يك يك از مصائب حضرت سيد الشهداء اباعبداللّه الحسين ع را بياد مى آوردم متاءثر شده و در حال تاءثر گاهى بياد على اكبر و ناكامى او و گاهى بياد على اصغر و تشنه كامى او و گاهى بياد حضرت زينب و پريشانى او و گاهى بياد ابوالفضل و نااميدى او و.... تا اينكه اشكم سيل آسا جارى گرديد، موقع را مغتنم شمرده استكان را زير ديده گانم قرار دادم و اشكها را در استكان جمع نمودم ، بعد از اين عمل ببالبين دختر مريضم آمده و با قاشق كوچكى از همان اشك چشم كه در راه مصائب حضرت امام حسين ع ريخته بودم در دهان مريضه ريختم طولى نكشيد كه دوچشم باز كرده و بمن سلام كرد، پرسيدم حالت چطور است ؟ گفت قلبم روشن شده از آن روز به بعد بحمد اللّه كم كم كسالت او مرتفع گرديد و شفاى كامل نصيبش شد منهم شكرانه چنين موهبتى را بجاى آورده و از نگرانى واندوه نجات يافتم .(15)
اى كه بر درد دل عاشق بيچاره دوائى
پسر فاطمه و سبط رسول دوسرائى
نور چشمان على ونبى و حضرت خاتم
كشتى راه نجات تو و مصباح هدائى
فخر دين ، نور مبين ،شافع امت ، يم رحمت
به حيات وبه ممات و به صراط و به جزائى
نَبى ات خواند حسين از من و من هم زحسينم
جان پيغمبر و قلب على و خون خدائى
اى اميد دل غمديده عشاق جگر خون
چه شود گر نظر لطف سوى مابنمائى


خاتون دو سرا

مرحوم فيض الاسلام از علماء وارسته و سيد بزرگوارى است كه تاءليفات بسيارى دارد منجمله كتابهاى معروف وى ترجمه و خلاصه تفسير قرآن عظيم و ترجمه و شرح نهج البلاغه و ترجمه و شرح صحيفه كامله سجّاديه و ترجمه خاتون دو سرا ميباشد، اين بزرگوار در تاريخ شب يكشنبه بيست و پنجم ماه صفر هزار وسيصد و نود و پنج هجرى قمرى كتاب ترجمه خاتون دو سرا را تمام كرده و در مقدمه نوشته بيش از دوازده سال پيش به درد شكم گرفتار شدم و مُعالَجه اَطِبّاء سودى نبخشيد براى استشفاء به اتفاق و همراهى اهل بيت و خانواده به كربلاء مُعَلّى مشرف شديم ، در آنجا هم سخت مُبتلى گشتم ، روزى دوستى از زائرين در نجف اشرف ، من و گروهى را به منزلش دعوت نمود با اينكه رنجور بوده رفتم ، در بين گفتگوى گوناگون يكى از عُلماء رحمة اللّه عليه كه در آن مجلس بوده فرمود: پدرم ميگفت : هرگاه حاجت و خواسته اى دارى خداى تعالى را سه بار بنام عليا حضرت زينت كبرى سلام اللّه عليها بخوان بى شك و دو دلى ، خداى عزّوجل خواسته ات را روا ميسازد از اين رو منهم چنين كرده و شِفاء و بهبودى بيماريم را از خداى تعالى خواستم ، و علاوه بر آن نذر نموده و با پروردگارم عهد و پيمان بسته كه اگر از اين بيمارى بهبودى يافته كتابى در احوال سيده معظمه صلوات اللّه عليها بنويسم تا همگان از آن بهرمند گردند، حمد و سپاس خداى جل شاءنه را كه پس از زمان كوتاهى شِفا يافتم .
از بسيارى اشتغال و كارها و نوشتن و چاپ و نشر كتاب ترجمه و خلاصه تفسير قرآن عظيم به نذر خود وفاء ننمودم تا اينكه چند روز پيش يكى از دخترانم مرا آگاه ساخت كه به نذر وفا ننموده من هم از خداى عَزَّاسمهُ توفيق و كمك خواسته بنوشتن آن شروع نمودم و آن را كتاب ترجمه خاتون دو سرا سيّدتنا المعصومه زينب الكبرى ارواحنا لتراب اقدامها الفداء ناميدم .(16)
كيست زينب ، واله و شيداى حق
همچو مادر عصمت كبراى حق
كيست زينب ، بنت زهراى بتول
دخت حيدر، پاره قلب رسول
كيست زينب ، زاده بيت الحرام
حورزمزم ، دختر ركن و مقام
كيست زينب ، مظهر صبر خدا
بر زمين و آسمان فرمانروا
تاج فخر دانش و عقل و ادب
زان عقيله داده شد او را لقب


درمان مرض

از حارث بن مغيره بصرى روايت شده كه گفت : من به آقا امام صادق ع عرض كردم من مردى هستم كه به علل مزاجى به بيمارى بسيارى مبتلا هستم ، دوائى هم نبوده كه استعمال نكرده باشم ، ولى هيچ سودى از تمام آن دواها نبرده ام . حضرت فرمود كجائى تو؟ چرا از تربت و خاك قبر آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين ع غافلى ، زيرا در آن شفاء هر درد و ايمن از خوف و ترس است ، پس هر وقت آن را بدست آوردى و خواستى تناول كنى اين كلمات را بگو:
اَللّهُمَّ اِنِّى اَسْئَلُكَ بِحَقِّ هذِهِ الطّينَةِ وَ بِحَقِّ الْمَلَكِ الَّذى اَخَذَها وَ بِحَقِّ النَّبِىِّ الَّذى قَبَضَها وَ بِحَقِّ الْوَصِىِّ الَّذى حَلَّ فى ها صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَيْتِهِ وَافْعَلْ بى كَذا وَ كَذا.
يعنى خداوندا از تو سئوال مى كنم و مى خواهم به حق اين خاك و به حق فرشته اى كه آن را برداشته و به حق پيغمبرى كه آن را قبض كرده و گرفته و بحق وصيّى كه در آن خاك واقع گرديده درود بفرست بر محمد و اهل بيت او و عنايت فرما به من اينطور و اين چنين يعنى حاجت مرا بر آور.
راوى گفت : آنگاه حضرت فرمودند فرشته اى كه آن خاك را قبض ‍ كرده جبرئيل ع است و به حضرت رسول ص نشان داد و عرض كرد اين خاك قبر فرزند تو حسين ع است كه امت تو پس از تو او را شهيد كنند و آن پيغمبر كه آن خاك را قبض ‍ كرد حضرت محمد ص است و امّا وصيّى كه در آن خاك دفن مى گردد، حضرت ابا عبداللّه الحسين ع است و شهيدان در ركاب اويند.
راوى گويد: عرض كردم فدايت شوم معنى شفاء خاك او را براى هر دردى دانستم پس چگونه موجب ايمنى از هر خوف و ترسى خواهد بود؟ حضرت فرمودند: هرگاه از سلطان يا غير آن بترسى ، از خانه خود بيرون نيا مگر آنكه مقدارى از خاك قبر حضرت ابا عبداللّه الحسين ع همراه تو باشد و بگو:
((اَللّهُمَّ اِنّى اَخَذْتُهُ مِنْ قَبرِ وَلِيِّكَ وَابْنِ وَلِيِّكَ فَاجْعَلْهُ لى اَمْنا وَ حِرْزا لِما اَخافُ وَ ما لااَخافُ فَاِنَّهُ قَدْ يَرِدُ ما لايَخافُ)).
يعنى خداوندا اين خاك را از قبر مطهّر ولىّ و دوست تو و پسر دوست تو برداشتم پس قرار ده آن را براى من موجب ايمنى و حفظ من از آنچه مى ترسم و آنچه را كه جهت عدم توجه نمى ترسم زيرا گاهى بر آدمى وارد مى گردد آنچه كه نمى ترسد.
حارث بن مغيره گويد: همانطور كه حضرت فرمان داده بود از آن خاك گرفتم و آنچه فرموده بود گفتم ، بدنم سالم وموجب ايمنى از آنچه مى ترسيدم و توجه نداشتم ونمى ترسيدم گرديد همچنانكه خود حضرت فرموده بود و با عملى نمودن اين دستور بحمد اللّه مكروه ناپسندى نديدم و از چيزى نترسيدم .(17)
خوشا سعادت آن كس كه دركنارتوباشد حسين جان
بهشت كى طلبد آنكه در جوارتوباشد حسين جان
مدار عالم امكان قرار هر دل تاريك
شفاى مرضم تربت مزار تو باشد حسين جان
لسان ناطق حق پرده دار غيب شهودى
بله سزد كه بهاى تو كردگار تو باشد حسين جان
حسين جان نظر به روى سياهم كن و ببارگناهم
بوقت مرگ دو چشمم درانتظارتوباشد حسين
جان
استجابت دعا در حائر

در مزار بحار از كامل الزيارة از ابى هاشم جعفرى روايت شده كه وارد شدم بر حضرت هادى ع در حالى كه آن بزرگوار تب دار و عليل بود. فرمود يا اباهاشم بفرست مردى از دوستان ما را كه برود به حائر آقا ابى عبداللّه الحسين ع و دعا كند براى شفاى من ، گفت : حسب الامر از خدمت حضرت مرخص شدم و در بين راه با على بن هلال برخورد كردم ، گفته هاى حضرت را به او گفتم و از او التماس كردم كه به حائر آقا سيد الشهداء ع برود گفت سمعا و طاعه ، چشم آقاجان ولى من مى گويم كه حضرت هادى ع از حائر آقا امام حسين ع افضل تر است بنابراين از او جدا شدم و برگشتم خدمت آقا امام هادى ع و ماجرا را براى حضرت عرض كردم و گفتم كه على بن هلال همچنين گفت : حضرت هادى از حائر افضل تر است . حضرت فرمود: به او بگو كه پيغمبر ص از خانه كعبه و از حجر الاسود بهتر بود اما در عين حال دور خانه كعبه طواف مى كرد و استلام حجر مى نمود. بدانكه براى خدا بقعه هائيست كه خدا دوست دارد در آن بقعه ها دعا شود و اجابت فرمايد و حائر آقا ابى عبداللّه الحسين ع از آن بقعه هائيست كه دعا مستجاب مى شود.(18)
گفت اى حبيب دادگر اى كردگار من
امروز بود در همه عمر انتظار من
اين خنجر كشيده و اين حنجر حسين
سر و جان براى تست نيايد بكار من
گو تارهاى طره اكبر بباد رو
تا ياد تست مونس شبهاى نار من
عيسى اگر ز دار بلا زنده برد جان
اين نقد جان بدست سر نيزه دار من
در گلشن جنان بخليل اى صبا بگو
بگذر بكربلا و ببين لاله زار من


هديه حضرت رضا ع

و در كتاب مفاتيح الجنان به سند معتبر روايت شده كه شخصى گفت حضرت امام رضا ع براى من از خراسان بسته متاعى فرستاد چون بسته را باز كردم ديدم در ميان آن خاكى بود، از آن مردى كه بسته را آورده بود پرسيدم كه اين خاك چيست ؟ گفت : خاك قبر حائر امام حسين ع است ، تا به حال نشده كه حضرت چيزى براى كسى بفرستد و در ميان آن جامه و لباسها يك مقدار تربت حائر حسينى ع نگذارد و مى فرمايد اين تربت امان است از بلاها باذن و مشيت خداوند متعال .(19)
ما را بود به خانه دل آروزى تو
از خاك كربلاى تو جوئيم بوى تو
بوئيم خاك كوى تو اى شاه كربلا
گيريم شمه اى زگلستان كوى تو
قبر تو در دلى است كه با مهرت آشناست
آن دل كه هست روى اميدش بسوى تو
بى گوهر ولاى توكس را چه آبرو
كز مخزن ولاست ، دُرّ آبروى تو
نام تو بر كتيبه آفاق نقش بست
با خامه جلال زخون گلوى تو


شفاى مرض

حضرت حجة الاسلام والمسلمين حاج آقاى تاج لنگرودى در كتاب شريفش مى نويسد در مجلسى كه بعنوان عزادارى مولى الكونين امام حسين ع برپا مى شد يكى از خدمتگذاران آن مجلس را بنام آقاى عباس جمالى كه ضعف و زردى صورت نمايان گر ناراحتى درون بود مى ديدم و گاهى آن بنده خدا از مرضش كه هنوز اطباء تشخيص نداده بودند نزد من درد دل مى كرد و التماس ‍ دعا داشت و خيلى توسل مى جست تا اينكه بعد از مدتى وضع مزاج و روحيه او عوض شده ، در خود احساس بهبودى مى كرد و رفته رفته از حالت اولى درآمد و سلامتى كامل را دريافت و كيفيت بهبودى را از او پرسيدم ، در جواب گفت كه شدت مرض مرا بستوه آورده بود و ناراحتى من هر روزه بيشتر مى شد و چاره اى جز توجه به حضرت حق نديدم و پيوسته متوسل بودم تا اينكه شبى در عالم رؤ يا ديدم كه در منزل قديمى خودم روى پله اش نشسته ام بر وضع ناگوارم مى نالم و به ائمه اطهار گله مى كنم كه اين همه توسلات چرا تا حال نتيجه نداد مخصوصا بر امام حسين ع تكيه مى كردم واشك مى ريختم ، در چنين حالى ناگهان ديدم مولى الكونين امام حسين ع از درخانه وارد شد به محض آنكه چشمم به حضرتش ‍ افتاد گفتم آقا ترا بحق برادرت ابوالفضل قسم مى دهم درباره من توجهى فرمائيد و شفاى مرا از خدا بخواهيد آقا فرمودند: عباس خدا ترا شفا داد، اما ختم انعامى را كه نذر كرده بودى فراموش نكن از خواب برخاستم بيادم آمد كه من چنين نذرى كرده بودم به همين منظور از هيئت هاى مذهبى دعوت كردم و در منزل خودم از آنان پذيرائى و ختم انعام طبق دستور برگزار گرديد بالنتيجه از الطاف الهى بهرمنده گرديده و سلامتى كامل را دريافتم .(20)
روز و شب چشم و دلم سوى حسين است ، حسين
كعبه و مسجد من كوى حسين است حسين
جلوات رخ خورشيد سماء و مه نو
ذّره از رخ نيكوى حسين است حسين
گر در آئينه اركان عوالم نگرى
اندر آئينه عيان روى حسين است حسين
آنكه ره از همه مشتاق زده روز الست
بخدا طاق دو ابروى حسين است ، حسين
جاودانست اگر گلشن فردوس ‍ برين
اثر نكهت گيسوى حسين است حسين
آن قيامت كه شود روز قيامت بر پا
از قد و قامت دلجوى حسين است حسين


شفاى افليج

در ايران گه گاهى شبيه صحنه كربلا را در حسينيه ها يا كنار خيابانها يا در صحرا درست مى كنند مثلا چند نخل و خيمه و اسب و وسائل جنگ افزار قديمى مثل شمشير و نيز ... درست كرده و صحنه كربلا را در اين محلها پياده نموده كه هر بيننده اى كه مى بيند به ياد واقعه اسفبار و غم انگيز كربلا و مصائب وارده بر اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام بيفتند و رقّت قلب نمايند و ناراحت و متاءثر و گريان شوند و حالى درشان پيدا شود.
من با خود بارها شنيده و ديده ام كه در اينچنين تعزيه ها و شبيه خوانيها، بسيارى از مردم غم ديده حوائج مشروعه خود را گرفته ، اگر مريض بوده شفا پيدا كرده و اگر مريضى داشته سلامتى او را بازگرفته و اگر گرفتارى داشته رفع گرفتارى شده و اگر حوائجى داشته ... گرفته است بله كسى كه با نيت پاك و خالص در خانه اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام على الخصوص آقا سيدالشهداءع برود، بدون هيچ بروبرگرد مطلب و مهم خود را خواهد گرفت .
يكى از كسانيكه با نيت خالص و پاك در خانه سيدالشهداءع رفته ، پدر و مادر يك بچه فلج مادرزادى است كه در شهميرزاد شفاى فرزند شش ساله خود را از آقا اباعبداللّه الحسين ع گرفته اند.
خبرنگار كيهان نقل ميكرد: يك كودك بنام محسن منصورى كه فلج مادرزادى بود در شهميرزاد شفا يافت ، پدر مادر محسن بچه شش ‍ ساله خودشان را در مراسم تعزيه شب عاشورا مدت سه شبانه روز به نخل محل اسراى كربلا بستند، هنگاميكه مردم عزادار شهميرزاد در مصيبت سالار شهيدان آقا اباعبداللّه الحسين ع به سر و سينه خود ميزدند حالى پيدا كرده و شفا يافت .
دل واله نهضت حسين است
جان محو حقيقت حسين است
دلهاى همه خداپرستان
كانون محبت حسين است
شد كشته كه عدل و دين نميرد
اين سرّ شهادت حسين است
فتح هدف از شكست خوديافت
اين اصل سياست حسين است
بر پاست ز وى اصول اسلام
دين زنده به همت حسين است


ارمنى متوسل به ابوالفضل ع

ثقة الاسلام آقاى شيخ رضاى فاضل كه يكى از ثقات اهل منبر و نزيل تهران است در جمعى كه متعلق به آقايان اهل منبر بود مى گفت : روزى در يكى ازخيابان هاشمى كه ارامنه مسكن دارند ميگذشتم در اين حال زنى لچك به سر روسرى كه در درب خانه خود ايستاده بود بر من سلام كرد و بدنبال آن گفت آقا شما روضه مى خوانيد؟ گفتم بله گفت بفرمائيد، من بدرون خانه رفتم او مرا باطاقى راهنمائى كرد و صندلى گذاشت و اظهار داشت كه متوسل به حضرت ابوالفضل ع شويد. روضه را خواندم هنگام خدا حافظى براى چهار روز متواليا دعوتم كرد و در تمام روزها متوسل بحضرت ابوالفضل ع بود روز پنچم پاكتى بعنوان حق القدم بما داد وقتى كه بخانه آمدم و محتوى پاكت را شمردم جمعا چهار صدوهشتاد وشش ريال بود. از اينكه او چهار صدوپنچاه و يا پانصد ريال نداده بود تعجب كردم فكر مى كردم اين پول خورد چرا؟
روزى ديگر از همانجا گذشتم همان زن را در همانجا ايستاده ديدم مى خواستم از چگونگى آن پول بپرسم اما در عين حال انفعال مانع من بود ولى او از روحيه ام متوجه شد كه با او حرفى دارم نزديك آمد بعد از سلام گفت آقا پول شما كم بود؟ گفتم نه ولى از شما مى خواستم بپرسم چرا چهارصد و هشاد و شش ريال داديد و چهار صدو پنجاه يا پانصد ريال نداديد، گفت ما ارمنى هستيم شوهرم كاسب است براى اينكه شكستى بكار ما وارد نيايد به حضرت ابوالفضل ع متوسل شديم و در منفعت كسب و كار با او شركت داريم و هر سالى يك مرتبه حساب ميكنيم آنچه سهميه حضرت ابوالفضل ع شده براى او پنج روز روضه خوانى مى كنيم حساب امسال حضرت ابوالفضل ع همان بود كه تقديم شد.(21)
اى حرمت قبله حاجات ما
ياد تو تسبيح و مناجات ما
تاج شهيدان همه عالمى
دست على ماه بنى هاشمى
همقدم قافله سالار عشق
ساقى عشاق و علمدار عشق
سرور وسالار سپاه حسين
داده سرودست براه حسين
غم امام واخ و ابن امام
حضرت عباس ع
اى علم كفر نگون ساخته اى
پرچم اسلام برافراخته اى
مكتب تو مكتب عشق و وفاست
درس الفباى تو صدق و صفاست
شمع شده آب شده سوخته
روح ادب را ادب آموخته