تلاش هاى امام ابا عبدالله الحسين (ع ) در مكه
ورود به شهر
امـام حـسين (ع ) همراه كاروان حسينى از مدينه منوره
حركت كرد تا بهمكه مكرمه رسيد. همين كه چشمش از دور به كوه هاى شهر افتاد، آغازبه
تلاوت آيه شريفه ((وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّياءَنْ
يـَهـْدِيـَنـِي سـَوَاءَ السَّبـِيـلِ))(1)
فـرمود؛ و اين همانسـخـنـى بـود كـه مـوسـى بن عمران هنگام خروج از مصر به
سوى((مدين )) بر زبان جارى ساخت .
گـفـتـه انـد هـنـگـامى كه حضرت به مكه درآمد گفت : ((پروردگارابرايم خير گردان و
مرا به راه راست هدايت فرما)).(2)
امام حسين (ع ) در شب ، يا روز جمعه ،(3)
سه شب گذشتهاز شـعـبـان
(4) وارد مكه شد و مدت چهار ماه و پنج روز درآنجا درنگ فرمود.
استقبال باشكوه و پذيرايى گرم
ابـن كـثـير مى نويسد: مردم در مكه اجتماع كردند؛ و خدمت حضرت مىرسيدند.
پيرامون او مى نشستند و به سخنانش گوش فرامى دادند؛و از شـنـيـده هاى خود سود مى
بردند و آنچه را كه از وى روايت مىكردند ثبت مى نمودند.(5)
شـيـخ مـفـيـد گـويـد: سـاكـنـان مـكـه و عـمـره گـزاران واهل ديگرجاها، نزد آن
حضرت به آمد و شد پرداختند.(6)
ابـن صباغ گويد: حسين پيش رفت تا به مكه مشرفه درآمد و در آنشهر اقامت گزيد. مردم
شهر و نيز مجاوران ، حاجيان و عمره گزارانديگر سرزمين ها نزد وى به آمدو شد
پرداختند.(7)
بـرخـى مـورخـان نـوشـتـه اند كه مردم مكه از ديدن امام (ع ) بسيارشـادمـان شـدنـد
و صـبـح و شـام نـزد وى آمـد و شـد مـىكردند.(8)
بـه نـظـر مـى رسـد كـه بـرخـى پژوهشگران معاصر، مانند باقرشـريـف قـرشـى ، از ايـن
گـونـه نـقـل ها چنين برداشت كرده اند كهاستقبال كنندگان از امام (ع ) و آنهايى كه
صبح و شب نزد ايشان درآمـد و شـد بـودند، خود اهل مكه بوده اند. وى در اين باره مى
گويد:امام (ع ) از سوى مكيان مورد استقبالى باشكوه قرار گرفت و صبحو شـب نـزد وى
گرد مى آمدند و احكام دينى و احاديث پيامبر را از وىمى پرسيدند.(9)
ولى بـه اعتقاد ما ـ چنان كه در مقدمه كتاب هم گفتيم ـ كسانى كه ازامـام (ع )
استقبال كردند و نزدش مى آمدند و پيرامونش مى نشستند وبـه سـخـن وى گـوش فـرا مـى
دادنـد و از شـنـيده هاى خود سود مىبـردنـد؛ و آنـچه را كه روايت مى كردند مى
نوشتند، حاجيان و عمرهگـزاران اهـل ديـگـر شـهـرهـا بـودنـد كـه در آن هنگام در مكه
حضورداشـتـند. از مكيان تنها شمارى اندك و آن هم از غير قريش كه پس ازفتح مكه و
گسترش اسلام ، در آن شهر سكونت گزيده بودند خدمتآن حـضـرت شـرفـيـاب مـى شـدنـد.
چـرا كـه قـريـش دشمنى على وخـانـدانـش را بـه ارث بـرده بـودند. چنين به نظر مى
رسد كه باتـوجـه بـه سـخن امام سجاد(ع ) ـ در مكه و مدينه بيست تن دوستدارنداشتيم ـ
بيشتر ساكنان مكه در آن هنگام از قريش بوده اند.
منزل امام (ع ) در مكه
ذهـبـى تـصـريح كرده است كه امام حسين (ع ) ((در مكه در خانه عباساقـامت
گزيد)).(10)
مزّى
(11) و پيش از اين دوابـن عـسـاكـر(12)
نـيـز هـمـين را گفته است . ولى برخىديـگـر از مـورخـان نوشته اند كه امام (ع )
((در شعب [درّه ] على (ع )اقـامـت گـزيـد)).(13)
البـتـه مـيـان ايـن دونقل منافاتى وجود ندارد، چرا كه خانه عباس بن عبدالمطلب در
شعبعلى (ع ) واقع بود.
ولى پرسشى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه چرا امام حسين (ع) خـانـه عـبـاس بـن
عبدالمطلب را برگزيد؟ آيا در پس اين انتخابهدفى سياسى ، اجتماعى يا تبليغاتى نهفته
بود؟ يا آن كه امام (ع) نـمـى خـواسـت از اين بابت منت كسى را به دوش بكشد؟ يا بيم
آنداشت كه بر كسى وارد شود و ميزبان را ناچار به پرداخت بهايىسنگين كند و او را به
زحمت بيندازد؛ چرا كه حكومت بنى اميه پس ازرفتن امام صاحب خانه را به شديدترين وجه
مجازات مى كردند؟ ياايـن كـه نـمى خواست با وارد شدن به هيچ يك از خانه هاى مكه
بهصـاحـبـش اعـتـبـارى اجـتـمـاعـى و جـايـگـاهـى دردل هـاى مـردم كـه اسـتحقاقش را
نداشته باشد و پس از رفتن امام درراه هدف هاى شخصى خود از آن بهره بردارى كند؟
يـا ايـن كـه سـبب اقامت امام در خانه عباس بن عبدالمطلب اين بود كهبـنـى هـاشـم در
مـكـه جـز خـانـه عـبـاس خـانـه اى نـداشـتـنـد. زيـراعـقـيـل بـن ابـى طـالب از
بيم آن كه مبادا قريش بر خانه هاى بنىهـاشـم دسـت بـگـذارد و آنـهـا را مصادره كند،
خانه هاى مهاجران بنىهاشم را به فروش رسانده بود.(14)
چرا كه قريش درآن هنگام براى انتقام جويى و ترساندن مسلمان هايى كه به
مدينهمـهـاجرت كرده بودند، دست به مصادره خانه هايشان زده بود؛ ولىچون عباس بن
عبدالمطلب ـ به فرض مسلمان بودنش در هنگام هجرتپـيـامـبـر(ص ) ـ هـجرت نكرده بود،
خانه اش از مصادره مصون ماندهبود.
واقـدى گـويـد: بـه پـيـامبر گفته شد: آيا در خانه خويش در شعبفـرود نمى آييد؟
فرمود: ((مگر عقيل براى ما خانه اى گذاشته است؟))(15)
عـقـيـل خـانـه رسـول خـدا(ص ) و خانه برادران وخواهرانش را در مكه فروخته بود.
سـيـد عـلى خـان شـيـرازى دربـاره سـبـب ايـن مـصـادره مـى گـويـد:عقيل خانه هاى
مسلمانان بنى هاشم در مكه را فروخته بود. در حالىكـه قـريـش خـانـه هـاى
مـسـلمـانـان را به كسانى كه اسلام نياوردهبـودنـد مـى داد، وى خـانـه هـاى
خـويـشـاونـدانـش ، حـتـى خـانـهرسـول خـدا(ص ) را بـه فـروش رسـانـد. در نـتـيـجـه
هـنـگـام ورودرسـول خـدا(ص ) در روز فـتـح مـكـّه به اين شهر، به ايشان گفتهشـد: اى
رسـول خـدا(ص )، آيـا در خـانـه خـويـش فـرود نـمـى آييد؟حـضـرت فـرمـود: مـگـر
عـقـيـل خـانـه اى بـراى مـا گـذاشـتـه اسـت.(16)
امـا شـيخ طوسى دليل اين مصادره را نه اسلام تنها، بلكه ، هجرتدانسته است .(17)
اعـتـقـاد مـا در پـاسـخ سـؤ ال مـطرح شده در باره سبب انتخاب خانهعباس بن
عبدالمطلب اين است كه بدون شك امام در انتخاب اين خانه ؛از نظر مالى اجبارى نداشته
است . زيرا ايشان متمكن و مالدار بود، وايـن امكان را داشت و بلكه برايش آسان بود
كه براى خود و ديگرافراد كاروان حسينى يك يا چند خانه را در مكه مهيا سازد. به
باورمـا هـمـه انـگـيـزه هـاى مـعـقـول اين انتخاب ، چه آنهايى را كه در مقامپـرسـش
مـطـرح كـرده ايـم و يـا آنـهـايـى را كـه يـادآور نـشـده ايمقـابـل جـمـع هستند.
بنابر اين امكان دارد كه ميان سبب هاى سياسى ،اجـتـمـاعـى و تبليغى و ديگر سبب ها
را جمع كرد؛ تا همه آنها در يكراسـتـا قـرار بـگـيـرنـد و عـلت تـامـّه ايـن
انـتـخـاب راتشكيل دهند.
نامه هاى امام (ع ) به ديگر ولايات
به بصره
پـس از شـهـادت امـام حسن مجتبى (ع )، با وجود فشار و رعب و مراقبتشـديـدى كـه از
سـوى حـكـومـت بـنـى امـيـه بـر دوسـتـاناهـل بـيـت اعـمال مى شد، شيعيان با امام
حسين (ع ) در ارتباط بودند.شـيـعـيان از جاى جاى سرزمين هاى اسلامى براى آن حضرت
نامه مىنوشتند و امور مهم دينى شان را از وى مى پرسيدند. بصره نيز ازايـن ارتـباط
با امام بهره مند بود؛ و برخى از نامه هاى شيعيان اينشـهـر بـه آن حـضـرت در
تـاريـخ ثـبـت اسـت . مـانـنـد نـامه اى كهفـرسـتـادنـد و مـعـنـاى صـمـد را
پـرسـيـدند؛ و حضرت نيز پاسخپرسش آنان را فرستاد.(18)
ولى مـضـمـون نـامـه اى كـه امام (ع ) براى اشراف وسران ((اخماس))(19)
فـرسـتـاد، بـسـيـارقابل توجه است . مكاتبه را امام (ع ) آغاز كرد و طى نامه اى
اشراف، مـهتران و ديگر پيروان بصرى خويش را به يارى فراخواند. درحـالى كـه پـيـش از
آن هيچ كس از بصره براى امام نامه اى ننوشتهبـود. بـه خـلاف سـران ، بـزرگان و مردم
كوفه كه نامه هايشانبه سوى مكه سرازير شده بود ـ به طورى كه در يك روز ششصدنامه
رسيد ـ و خواستار قيام و نهضت ايشان بودند.
عـلت مـبـادرت امـام بـه نوشتن نامه به اشراف و سران بصرى چهبـود؟ اهـمـيـت ويژه
شهرهاى كوفه و بصره و تاءثير فراوان آنهابر روند رويدادهاى جهان اسلام آن دوران بر
آگاهان تاريخ اسلامپـوشـيده نيست . به ويژه آن كه اين دو ولايت مهم ، به خلاف شام
،بـه طـور كـامـل زيـر بـار حـكـومـت بنى اميه نرفته بود. از اين رودوسـتان و
شيعيان اهل بيت (ع ) در اين هر دو ولايت ، با وجود ترس وسـركـوب امويان ، گردهمايى
و جلسه پنهانى داشتند و در انتظارروز رهايى از كابوس حكومت اموى به سر مى بردند.
آرى ، مـيـان كـوفـه و بـصـره ازحـيـث پـيـشـينه اين دوشهر در يارىامـيـرالمؤ منين
(ع ) و شمار شيعيان و نيز از حيث ميزان آمادگى براىتحرك عليه حكومت اموى تفاوت هاى
روشنى وجود داشت .
عـلاوه بـر ايـن بـصـره در آن هـنـگام زير فرمان زمامدارى نيرومند ومستبد و تهديدگر
يعنى عبيدالله بن زياد به سر مى برد كه ادارهامـور شـهـر را بـه طـور كامل در قبضه
قدرت خويش داشت و مراقبتشديدى را بر مردم اعمال مى كرد. در حالى كه زمام امور
كوفه بهدسـت فـردى نـاتـوان و عـافـيـت طـلب و سـلامت خواه يعنى نعمان بنبشير سپرده
شده بود. از اين رو شيعيان كوفه در مجموع نسبت بهشـيـعـيـان بـصـره از تـوان تـحـرك
و قـدرتعـمـل بـيـشـتـرى بـرخـوردار بـودنـد؛ و اين همان چيزى است كه سببمبادرت
كوفيان به نوشتن نامه هاى فراوان به امام (ع ) و دعوت ازآن حضرت را تفسير مى كند.
در حالى كه امام (ع ) از بصريان نامهاى كـه از وى دعـوت و يـا بـراى يـاريش اعلام
آمادگى كرده باشنددريافت نكرده بود.(20)
ايـن بـود كـه امـام (ع ) بـه نـوشـتـن نامه براى بصريان از طريقاشراف و سران اخماس
مبادرت ورزيد؛ چرا كه مردم اين شهر ـ بجزشـيعيان خالص ـ در تصميم و موضعگيرى پيرو
اشراف بودند. درنـتـيجه ناچار بايد مكاتبه با مردم از طريق اشراف و سران
اخماسانـجـام مـى شـد هـر چـنـد كـه بـرخـى از آنـها به بنى اميه گرايشداشـتـنـد؛
بـرخـى قابل اطمينان نبودند؛ و موضعگيرى برخى ديگرنيز هم جهت نبود.
شايد امام (ع ) مى خواست كه با نوشتن نامه حجت را بر همگان تمامكـنـد.(21)
بـه عـلاوه كـار ايشان چند نتيجه ديگر نيز دربـرداشـت : يـكـى آن كـه اشـراف و
سـران دودل اخماس را از دست زدن به هر كار مخالفت آميزى عليه آن حضرتبـاز مـى داشـت
؛ و ديـگـر آن كـه بـصـريـانـى كـهتـمـايـل بـه يـارى نهضت امام (ع ) را داشتند
همچون يزيد بن مسعودنـهـشـلى و امـثـالش از طـريـق اشـراف دوسـتـداراهل بيت اعلام
آماده باش داده مى شدند.
متن نامه امام (ع )
طبرى گويد: ... حسين (ع ) نامه اى نوشت و آن را با يكى از موالىبـصـريـان بـه نـام
سليمان همراه كرد؛ و يك نسخه نيز به سراناخماس و اشراف شهر نوشت . مالك بن مسمع
بكرى ، احنف بن قيس ،مـنـذر بـن جـارود، مسعود بن عمرو، قيس بن هيثم و عمرو بن عبيد
اللهمعمر از كسانى بودند كه نامه آن حضرت را دريافت كردند.
متن نسخه اى كه براى همه اشراف فرستاد چنين بود:
خـداونـد مـحـمـد را از مـيان بندگانش برگزيد و او را به پيامبرىخويش گرامى داشت ؛
و براى رسالتش انتخاب كرد؛ و آنگاه وى رانـزد خـويـش برد. آن حضرت نسبت به بندگان
خداوند خيرخواهى ومـاءمـوريـت خـويـش را ابـلاغ كـرد. ما خاندان و دوستان و
جانشينان ووارثان و شايسته ترين مردم به مقام آن حضرت در ميان مردم هستيم. امـا
مـردم بـراى ايـن كـار ديـگـرى را بـه جاى ما برگزيدند و مابراى پرهيز از تفرقه و
نيز حفظ سلامت امّت بدان رضايت داديم .ايـن در حـالى بـود كـه مـى دانـسـتـيم
استحقاق ما نسبت به كسى كهخلافت را به دست گرفت ، بيشتر است . آنان نيكى و اصلاح
كردندو در جـست و جوى حق بودند، خداوند آنان را رحمت كند و بر ما و آنهاببخشايد.(22)
من پيكم را همراه اين نامه سوى شما مى فرستم و شما را به كتابخـدا و سـنـّت
پـيـامبرش دعوت مى كنم . چرا كه سنت از ميان رفته وبـدعـت احـيـا شـده اسـت .
چـنـانـچـه سـخنم را بشنويد و از من فرمانببريد، شما را به راه هدايت رهنمون خواهم
شد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته .(23)
ابـن نـمـا ايـن نـامـه را بـا اخـتـصـار و تـفـاوتنـقـل كـرده و گـفـتـه اسـت :
امـام (ع ) نـامـه اى بـه بـزرگـاناهـل بصره نوشت كه از آن جمله احنف بن قيس ، قيس
بن هيثم ، منذر بنجارود و يزيد بن مسعود نهشلى بودند. نامه را به زرّاع سدوسى وبـه
قـولى سـليـمان ، مكنّى به ابورزين ، سپرد؛ و در آن چنين آمدهبود:
شـمـا را به سوى خدا و پيامبرش فرا مى خوانم . همانا سنت از ميانرفته است . چنانچه
دعوتم را اجابت و فرمانم را اطاعت كنيد شما رابه راه راست رهنمون مى شوم .(24)
بصريانى كه امام (ع ) به آنان نامه نوشت
بصريانى كه امام (ع ) به آنها نامه نوشت چه كسانى بودند؟ آياهـمـه از دوسـتـداران و
شـيعيان اهل بيت ؟ يا طرفداران بنى اميه ؟ ياافرادى با علايق و گرايش هاى گوناگون
بودند؟
خوب است كه در اينجا در پرتو حقايق تاريخى ماهيت اين شخصيت هاو جـهت گيرى و
تمايلاتشان را آشكار سازيم . شايد بتوان از اينطريق به واقعيت اوضاع روانى و
اجتماعى ولايت بصره آن هنگام پىبـرد. ايـن كـار مـا را بـه شناخت سبب ستايش آميز
بودن متن نامه امامنيز رهنمون خواهد گشت ، چرا كه نوع مخاطب در چگونگى خطاب نيزمؤ
ثر است .
از جـمـله شـخـصـيـت هـاى مـؤ ثـر در جامعه بصره آن روز افراد زيربودند:
1 ـ مـالك بـن مـسـمـع : وى بـه بـنـى امـيـه گـرايـش داشت و در جنگجـمـل بـه
مـروان حكم پناه داد. مالك بن مسمع پس از واقعه كربلا وقتل امام حسين (ع ) مردم را
فرمان مى داد كه بيعت با يزيد بن معاويهرا تجديد كنند.(25)
2 ـ احـنـف بـن قـيـس : گفته شده است كه او در روزگار پيامبر(ص )بـه دنـيـا آمـد،
ولى حـضـور وى را درك نـكـرد و درسـال 67 ه مـرد. او فـضـايـل عـلى (ع ) را ازقـول
ابوذر نقل كرده است ؛ و هنگامى كه ابن عباس نامه على (ع ) رابراى اهل بصره خواند،
احنف نخستين مردى بود كه او را اجابت كرد وگفت : آرى ، به خدا سوگند كه تو را اجابت
خواهيم كرد... او كسىاسـت كـه بـه امـيـر مؤ منان (ع ) پيشنهاد كرد كه حَكَم قرارش
دهد؛ وعلى (ع ) او را به جنگ با خوارج فرستاده است .
او كـس نـزد عـلى (ع ) فـرستاد و پيغام داد: اگر بخواهى با دويستسوار مى آيم و با
تو همراه مى شوم و اگر بخواهى همه بنى سعدرا كـنـار مـى كشانم و هفت هزار شمشير را
از تو باز مى دارم ؛ و امام(ع ) شق دوم را برگزيد.(26)
بـه خـاطر اين موضعگيرى هاست كه رجالى معروف ، مامقانى ، او را((حَسَن )) مى شمارد.
يـك رجالى ديگر يعنى نمازى مى گويد: ((اين سخن ، نشانه درجهكـمـال و حـكـمـت او و
نيز خشنودى اميرالمؤ منين (ع ) از وى است . او ازسفيران زبان آور بود.))(27)
ولى آيـا احنف بن قيس همان كسى نيست كه تقاضاى امام حسين (ع ) رابراى يارى نپذيرفت
و گفت : ((ما خاندان ابوالحسن را آزموده ايم وآنـان را نـه حكمران ولايتى و نه صاحب
مالى و نه چاره جوى جنگىديده ايم .))(28)
آيـا احـنـف بـن قـيـس هـمـان كـسـى نـيـسـت كـه درقـتل مختار به ابن زبير كمك كرد؛(29)
و رياست تميم رابر عهده داشت .(30)
آيـا او نـبـود كـه ـ در صفين درحالى كه همراه على (ع ) بود ـ گفت :((عرب به هلاكت
رسيد)).(31)
ايـن اظـهارات اشاره به ضعف اعتقادى احنف بن قيس نسبت به اميرالمؤمـنين و حسنين (ع
) دارد، چرا كه اگر نسبت به آنان اعتقادى راسخ مىداشـت ، بـا كـسانى كه با آنها در
صلح بودند در صلح مى بود وبـا كـسـانى كه با آنها مى جنگيدند، مى جنگيد و با حضور
در جبههحق ديگر براى او اهميت نداشت كه عرب هلاك گردد يا باقى بماند.
از ايـن رو يك رجالى ديگر يعنى شوشترى ، ((حسن )) دانستن وى ازسـوى مـامـقـانـى را
تـاءيـيـد نمى كند.(32)
همان طور كهخـوئى در ((المـعـجـم )) دربـاره تـاءييد يا تضعيف او سكوت اختياركرده
است .(33)
از ديـگـر مـوضـعگيرى هاى دال بر نااستوارى اعتقادى وى نسبت بهامـيـر مـؤ مـنان و
بلكه مردد بودن ، ضعف يقين و سستى وى در يارىاهـل حـق و وانـهـادن اهل باطل ، اين
است كه پس از خواندن نامه معاويهبـه مردم بصره و تشويق شان براى جنگ با اميرمؤ منان
(ع )، زيرشعار خونخواهى عثمان ، گفت : ((من نه سر پيازم و نه ته پياز، وكارى به
كارشان ندارم .))(34)
3 ـ مـسـعـود بـن عـمـرو بـن عـدى اءزْدى : وى در جـنـگجـمـل يـكـى از
فـرمـانـدهـان اءزد، در سـپـاه عـايـشـه ، طلحه و زبيربـود.(35)
او كـسـى اسـت كـه هـنـگـام بـرخـاستن مردم بهدشـمـنـى بـا پـسـر مـرجـانـه ، وى را
پناه داد و جلو مردم را گرفت.(36)
پسر مرجانه نود روز پس از مرگ يزيد درنگ كردو سـپس به سوى شام رفت ، و مسعود بن
عمرو، صد تن از اءزديانرا بـه فـرماندهى قرة بن قيس با وى همراه ساخت تا او را به
شامبـردنـد. نـيـز ابـن زياد هنگام ترك بصره به سوى شام مسعود راجانشين خود ساخته
بود.(37)
4 ـ قـيـس بـن هـيـثـم سـلمـى : هـنـگـام كـمـك خـواسـتـن عـثـمـان ازاهـل بـصره ،
قيس برخاست و مردم را به يارى او تشويق كرد. مردمبـه يـارى عـثـمـان شـتـافـتـنـد
ولى بـا دريـافـت خـبـرقـتـل او بـازگشتند؛(38)
قيس كارگزار عثمان در خراسانبـود؛(39)
و در روزگـار مـعاويه براى عبدالله بن عامرشـحـنـگـى بـصـره مـى كـرد. عـبـدالله
مـدت دوسـال او را بـه واليـگـرى خـراسان فرستاد، ولى پس از آن وى راعـزل كـرد و
كـيـفـر داد و بـه زنـدان افكند.(40)
عبد اللهدايـى قـيـس بود. از اين رو مادرش درباره وى شفاعت كرد؛ و او را اززندان
بيرون آورد...(41)
قيس بار ديگر مورد توجه عبدالله قـرار گـرفـت و واليـگـرى بـصـره يـافـت ... پـس از
آن درسال 45 ه معاويه ، زياد بن سميه را بر بصره گماشت و قيس بنهـيثم را به
واليگرى مرورود، فارياب و طالقان فرستاد. قيس باعـزل عـبـدالرحـمـن بـن زيـاد عـزل
گـرديد و در هنگام مرگ يزيد دربصره حضور داشت .
قـيـس در سـال 66 فـرمـانـده جـنـگجويان پسر زبير عليه مثنى بنمـخـربـه ، دعـوتـگـر
مـخـتـار، بـود؛ و در جـنـگ بـا مـخـتـار درسـال 67 ه هـمـراه مـصعب بن زبير
فرماندهى ساكنان عاليه را برعـهـده داشـت . وى در سـال 71 ه مـروان را اجـير كرد
كه براى يارىپـسـر زبـيـر، عـليـه خـالد بن عبدالله ، دعوتگر عبد الملك مروان
،بـجـنـگـنـد؛ و اهـل عـراق را از خـيـانـت بـه مـصـعـب بـرحـذر مـى داشت.(42)
5 ـ مـنـذر بـن جـارود عـبـدى : امـيـرالمؤ منين ، على (ع ) حكومت يكى ازشـهـرهـا
را به وى داد اما او خيانت كرد و امام (ع ) خطاب به وى چنيننوشت :
اما بعد، نيكى پدرت مرا فريفت و گمان بردم كه تو نيز از روشاو پـيـروى مـى كـنى و
به راه وى مى روى ، ولى به من خبر رسيدهاسـت كـه خـيـانـت كرده اى ؛ و پيروى از
هواى نفس را رها نمى كنى وبراى آخرت خويش توشه اى باقى نمى گذارى ؛ دنياى خويش
رابـا ويـرانـى آخـرتـت آبـاد مـى سـازى . از ديـنـت مـى بـرى و بـهخـويـشـاوندانت
مى پيوندى . اگر آنچه از تو به من رسيده ، راستباشد، شتر در خانه و بند كفش تو از
خودت بهتر است و كسى چونتـو شـايـسـتـه ايـن نـيـست كه به وسيله او رخنه اى بسته
شود، ياكارى انجام پذيرد. يا مقامش بالا رود. يا در امانت شريكش كنند و يابراى
جلوگيرى از خيانت و نادرستى بر خزانه بگمارندش . نامهام كه به دستت رسيد نزد من
بيا.(43)
آن حضرت جاى ديگر درباره منذر فرموده است :
او بـه دو سـويـش بـسـيـار مـى نـگرد؛ در دو بُرْد خويش مى خرامد وبسيار گرد و خاك
از روى كفش هايش پاك مى كند.(44)
يـعـنـى كـه وى مـردى اسـت خـودنـمـا، خـودپسند و متكبر كه همه همتشنـظـافت ظاهر
است و نه پاكى باطن و تزكيه نفس و تهذيب درون وبالا رفتن به سوى افق هاى عالى
معنويت .
على (ع ) او را ولايت فارس داد، ولى او مالى را به ارزش چهارصدهزار درهم به جيب زد.
امام (ع ) او را به زندان افكند، ولى صعصعةدربـاره او شـفـاعـت كـرد و بـه كـارش
پـرداخـت و وى رارهانيد.(45)
خيانت مالى منذر با خيانت وى در نفوس دو برابر شد. او نامه اى راكـه امـام حـسـيـن
(ع ) بـه وسـيله سليمان بن رزين برايش فرستادهبـود، از سـر طـمع كارى و چاپلوسى و
خودشيرينى نزد عبيد اللهبـن زياد برد؛ و نتيجه اين خيانت به زجر كشته شدن فرستاده
امام(ع ) بود.
ابـن زيـاد نـيز به پاداش خيانت منذر واليگرى سِند را به وى داد.ولى او در سال 61
ه درگذشت و بيش از چند ماه از اين پاداش بهرهنبرد.
ايـن تـصـويـرى خلاصه از گروهى از اشراف بصره آن روز بودكـه شـايـد نـمـايـانـگر
زندگى ديگر اشراف آن شهر نيز باشد.ديـديـم كـه بـرخـى از ايـنـان ، مـانـند مالك بن
مسمع ، گرايش هاىخـالص امـوى داشـتـنـد. كـسـانـى چون مسعود بن عمرو و قيس بن
هيثمسلمى دشمن اهل بيت بودند. عدّه اى هم مانند احنف بن قيس كه دوستداراهـل بيت
بودند، اعتقادى سست و موضعى ترديدآميز داشتند و كسانىمـثـل مـنذر بن جارود عبدى نيز
طالب دنيا، متكبر خود پسند و چاپلوسحكمرانان و غير قابل اعتماد بودند.
چـنـان كه پيش از اين گفتيم امام (ع ) از روى ناچارى به اينان نامهنـوشـت ، زيـرا
تـنـهـا راه نـفـوذ در عـامـهاهـل بـصـره كـه در درك رويـدادهـا و اتـخـاذ مواضع ،
پيرو اشرافخـويش بودند اينان بودند. ولى امام (ع ) ناگزير بايد از اين راهاتـمـام
حـجـت مـى كـرد، شـايـد كـسـانـى از ايـن راه هدايت مى شدند وسعادتمند مى گشتند.
در ايـنـجـا ناگزير بايد اشاره كرد كه گروهى از اشراف بصرهنـيـز مـنزلت اهل بيت را
مى شناختند، دوستدارشان بودند و در يارىامام (ع ) موضعى بزرگوارانه و درخشان
گرفتند. مانند يزيد بنمـسعود نهشلى كه ضمن فراخوانى قبيله اش به يارى امام (ع )
آنانرا از نظر روحى براى اين كار آماده ساخت . وى از اشرافى است كهامـام (ع ) يـك
نـسـخـه از نـامه اش را براى او نيز فرستاد. در ادامهبـحـث و در فـصـل تـحـرك امـت
، مـوضـعـگـيـرى او بـهتفصيل خواهد آمد. امام (ع ) دعاى مبارك زير را در حق وى
فرموده است :
چه سعادتى بالاتر از اين كه خداوند در روز بيم تو را ايمن ساختو عـزت بـخـشـيـد و
در روز تـشـنـگـى بـزرگ سـيـرابـتگردانيد.(46)
ديـگـر از اشـراف
بـصـره و دوسـتـدار و شـيـعـهاهـل بـيـت (ع ) زيـد بن ثبيط عبدى است . وى پس از
آگاهى بر عزمامام (ع )، همراه دو فرزندش ، عبد الله و عبيد الله ، و گروهى ديگراز
بـصـريان در مكه به كاروان حسينى پيوست ؛ و جملگى در روزدهـم مـحـرم ، در كـربـلا
در ركـاب امـام (ع ) بـه فـيـض شـهـادتنايل آمدند.(47)
نخستين شهيد قيام حسينى
مشهور اين است كه در انقلاب حسينى ، لقب نخستين شهيد
بر حضرتمسلم بن عقيل (ع ) اطلاق مى گردد. چنانچه مقصود نخستين شهيد بنىهـاشـم در
ايـن انـقـلاب مـقدس باشد اين سخن درست است . ولى اگرنـخـستين شهيد از عموم شهيدان
مد نظر باشد، بايد گفت كه نخستينشـهـيـد فـرستاده امام حسين (ع ) نزد اشراف و سران
اخماس بصرهاسـت ؛ كـه عـبـيـدالله زيـاد يـك روز پـيش از ترك بصره به سوىكـوفـه
او را بـه شـهـادت رساند. سبب آن نيز خيانت منذر بن جارودعـبـدى بـود كـه ادعـا
كـرد تـرسـيـد آن نـامـه دسـيسه عبيدالله زيادبـاشد(48)
ـ بحريه دختر منذر، زن عبيدالله بود ـ . ابنزيـاد نـيـز فـرسـتـاده امـام (ع ) را
گـرفـت و بـه داركشيد،(49)
يا به قولى گردن زد.(50)
بـيـشتر مورخان بر اين باورند كه نام اين فرستاده سليمان بودهاست . ولى ابن نما ـ
كه بنابر قولى ـ او را زراع سدوسى خواندهاسـت مـى گـويـد: نامه را همراه زراع سدوسى
و به قولى سليمانمـعـروف به ابورزين فرستاد.(51)
ولى سلام وارده بروى در زيارت ناحيه مقدسه تاءكيد مى كند كه نام او سليمان بودهاست
: ((سلام بر سليمان ، غلام حسين بن اميرالمؤ منين . خداوند لعنتكند قاتلش سليمان بن
عوف حضرمى را)).(52)
كنيه سليمان ابورزين بود. نيز گفته اند كه ابورزين نام پدرشبـود و مادرش كبشه ،
كنيز امام حسين (ع ) بود كه امام (ع ) او را بههـمـسـرى ابـورزيـن درآورد؛ و او
سـليـمـان را بـه دنـيـاآورد.(53)
ولى سماوى نام اين شهيد را چنين ثبت كرده است: سليمان بن رزين .(54)
سـليـمـان از مـديـنـه هـمـراه امام (ع ) به سوى مكه بيرون آمد. سپسحـضـرت او را با
نامه اش به بصره فرستاد(55)
و اينخـود كـاشـف از اعـتماد و اطمينان امام (ع ) نسبت به وى و منزلت ويژهسليمان
نزد آن حضرت است .
ديدار امام با فرستادگان و نمايندگان مردم كوفه
مـردم كـوفـه پـس از شـنـيـدن خـوددارى امام (ع ) از بيعت با يزيد ورفـتـن
آن حـضـرت بـه مـكـه نامه هاى فراوانى را پى در پى بهسـوى آن حـضرت روانه كردند؛ و
طى آنها آمادگى خويش را براىيارى وى اعلام داشتند و از او دعوت كردند كه نزد آنان
برود.
همه فرستادگان نزد وى گرد آمدند. حضرت نامه ها را خواند و ازفرستادگان درباره مردم
پرسيد... .(56)
هانى بن هانىو سـعـيـد بـن عبدالله حنفى آخرين فرستادگانى بودند كه نزد آنحضرت
رسيدند.
حسين (ع ) خطاب به هانى و سعيد بن عبدالله حنفى فرمود: ((به منبگوييد نامه اى را كه
همراه شما دو تن براى من فرستاده شده استچه كسانى امضا كرده اند؟
گـفـتـنـد: يـا اميرالمؤ منين
(57) شبث بن ربعى ، حجار بنابـجر، يزيد بن حارث ، يزيد بن رُويم ،
عروة بن قيس ، عمرو بنحـجـاج و مـحـمـد بـن عـمير بن عطارد، هنگام نوشتن نامه حاضر
بودهاند.(58)
در ايـن هنگام حسين (ع ) برخاست ، وضو گرفت و ميان ركن و مقام دوركعت نماز گزارد و
در پايان درباره آنچه كوفيان به وى نوشتهبـودنـد از خـداونـد طلب خير كرد. آنگاه
فرستادگان را نزد خويشخـوانـد و فـرمـود: مـن جدّم رسول خدا(ص ) را به خواب ديدم كه
مرابـه كـارى فـرمـان داد و مـن در پـى اجـراى فـرمان او هستم . خداوندبراى من
اراده خير كرده است ؛ و او صاحب خير و بر آن تواناست ، انشاء الله تعالى )).(59)
نامه امام (ع ) به مردم كوفه
امـام حـسـيـن (ع ) هـمـراه آخـرين فرستادگان كوفه ، يعنى هانى بنهـانـى و
سـعيد بن عبدالله ،(60)
خطاب به مردم آن شهرچنين نوشت :
بسم الله الرحمن الرحيم
از حسين بن على به جماعت مؤ منان و مسلمانان
آخـريـن فـرستادگان شما يعنى هانى و سعيد نامه هايتان را نزد منآوردنـد. آنـچـه را
شـرح داده و يـادآور شـده بوديد دريافتم و سخناكثريت شما اين بود: ((ما پيشوايى
نداريم ، نزد ما بيا، باشد كهخداوند به وسيله تو ما را بر حق و هدايت گرد آورد.))
مـن بـرادر و پـسرعمويم و شخص مورد اعتماد خاندانم يعنى مسلم بنعقيل را نزد شما مى
فرستم . اگر او به من نوشت كه راءى جماعت وخردمندان و ارباب فضيلت شما بر آنچه
فرستادگانتان آورده اندو در نـامـه هايتان خوانده ام متحد است ، به زودى نزد شما
خواهم آمد.ان شاء الله . به جانم سوگند، امام كسى است كه بر اساس كتابخـدا حـكـم
كـند، عدالت را بپا دارد، به دين حق ايمان داشته باشد وبه خاطر خداوند خويشتندارى
ورزد. والسلام .(61)