فضائل و سيره امام حسين - عليه السلام - در كلام بزرگان

عباس عزيزى

- ۴ -


67 - گريه آسمان و زمين  
مردى گويد: اميرالمؤ منين عليه السلام در صحن مسجد نشسته بود و اين آيه را تلاوت مى نمود پس آسمان و زمين بر آنان گريه كردند و به ايشان مهلت داده نشد در آن هنگام حسين عليه السلام از يكى از درهاى مسجد وارد شد. اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: آگاه باش اين كشته مى شود و آسمان و زمين بر او مى گريد. (106)
68 - مصداق نفس مطمئنه  
يا ايتها النفس المطمئنه * ارجعى الى ربك راضيه مرضيه * فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى ، اى نفس مقدس و آرام ، به سوى پروردگارت باز گرد كه همانا تو راضى و خشنودى از نعمت هايش و او از تو راضى است ، پس در صف بندگان خاص من درآى و به بهشتم وارد شو. (107)
چه نفسى مطمئن تر، مقدس تر و آرام تر از نور چشم رسول خدا، حضرت سيد الشهداء عليه السلام كه با آن همه مصيبت هاى طاقت فرسا كه هر يك كافى است ، كوه مستحكمى را به لرزه در آورد، و با آن همه عزيزان و يارانش ‍ كه جلوى ديدگانش به شهادت رسيدند، با اين حال را وى مى گويد: هر چه روز عاشورا مصيبت بر حصرت بيشتر مى باريد، بر افروخته تر مى شد، زيرا به لقاى پروردگارش با اطمينان بيشترى ، نزديك مى شد.
آيات زيادى درباره حضرت سيدالشهداء عليه السلام تاءويل شده است ولى اين آيه را برگزيديم كه بارزترين مصداق نفس مطمئنه ، قطعا خود حسين بن على عليه السلام است .
امام صادق عليه السلام فرمود: سوره فجر را در نمازهاى واجب و مستحب خود بخوانيد: زيرا اين سوره امام حسين عليه السلام است و به آن دل ببنديد. خدا شما را رحمت كند و بيامرزد.
ابو اسامه كه در مجلس حاضر بود، پرسيد: چرا اين سوره مخصوص امام حسين عليه السلام است ؟
امام فرمود: آيا نمى شنوى سخن حق را كه مى فرمايد: اى نفس ‍ مطمئن ...،
مقصود اما حسين عليه السلام است ، زيرا اوست كه نفس مطمئن است و از خدا راضى و خدا از او راضى است و اصحاب او از آل محمد از خداوند روز قيامت راضى هستند و او از آنان راضى است . اين سوره درباره امام حسين عليه السلام و شيعيانش و شيعه آل محمد خصوصا وارد شده است كه هر كه بر آن سوره مداومت كند، همراه با امام حسين عليه السلام و درجه اش در بهشت است و همانا خداوند غالب و حكيم است .
راستى ما همانگونه كه روز زيارت حضرت ، آرزو مى كنيم كه اى كاش در روز عاشورا، كربلا بوديم و با آن حضرت و در ركابش كشته مى شد، امروز در عمل و گفتار و كردار خود از او پيروى كنيم و تا اندازه اى نه چون حسين عليه السلام كه در توان هيچ كس نيست ايثار داشته باشيم و در كارهاى خود، خدا را مد نظر قرار دهيم ، اميد است كه اين آيه شريفه ، شامل حال ما نيز شود و رضايت خدا را كسب كنيم كه همانا رضوان من الله اكبر اين رضايت است كه از هر نعمتى در بهشت جاويدان برتر و مهم تر است .
البته آن ايثار و فداكارى كه روز عاشورا از حسين بن على عليه السلام و خويشان و يارانش ديده شد، در تاريخ نه سابقه داشته و نه پس از آن ديده مى شود، و آن آزمايش و امتحانى كه حسين عليه السلام در آن سربلند و پيروز در آمد، براى احدى متصور و ميسور نيست ولى به هر حال بايد، چنانچه آرزو كنيم ، از آن حضرت پيروى نماييم و تا حد امكان ، براى تحقق اهداف و آرمان هاى والايش جان نثارى و فداكارى كنيم ، همانطور كه در دوران جنگ تحميلى ، شهدا درس ايثار و از خود گذشتگى را از آقا امام حسين عليه السلام آموختند. و به مقام والا رسيدند.
اميدواريم كه فاتحان جنگ اين روحيه شهادت طلبى را از دست ندهند، و الان در كنار مقام معظم رهبرى و در آينده براى انتقام زير پرچم حضرت مهدى موعود (عج ) باشيم .
69 - بيمارى ابراهيم  
فنظر نظره فى النجوم * فقال انى سقيم ؛سپس نگاهى به ستارگان افكند... و گفت : من بيمارم (و با شما به مراسم جشن نمى آيم )! (108)
امام صادق عليه السلام درباره اين آيه كه پس (ابراهيم ) نگاهى به ستارگان افكند و گفت : من بيمارم فرمود: او بر مصائبى كه بر حسين عليه السلام فرود مى آيد، انديشه نمود و گفت : من از آنچه بر حسين عليه السلام فرود مى آيد بيمار گشته ام (109)
70 - كشتن امام حسين (ع ) در مقابل اهل بيتش
و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ؛و كسى را كه خداوند خونش ‍ را حرام شمرده ، نكشيد، جز به حق (110)
امام صادق عليه السلام فرمود: (مراد از) نفسى كه خداوند كشتنش را حرام نموده (اين است كه ) حسين را در ميان خانواده اش به قتل رساندند

71 - كلمه طيبه  
الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمه طيبه كشجره طيبه اصلها ثابت و فرعها فى السماء .
آيا نديدى چگونه خداوند كلمه طيبه (و گفتار پاكيزه ) را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين ) ثابت ، و شاخه آن در آسمان است ؟! (111)
امام صادق عليه السلام درباره اين آيه شريف كه : ريشه آن (درخت ) ثابت و شاخه آن در آسمان است ، فرمود: ريشه اين درخت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و شاخه آن ، اميرالمؤ منين عليه السلام است .
حسن و حسين عليه السلام ميوه آن به شمار مى آيند و نه تن از فرزندان حسين نيز شاخه هاى كوچك تر آن هستند و شيعه هم برگ آن است ...) (112)
72 - زنده به گور كردن دختران  
و اذا الموئوده سئلت # باى ذنب قتلت ، و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤ ال مى شود: به كدامين گناه كشته شدند؟ (113)
امام صادق (ع ) در مورد اين آيه آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده پرسيده شود كه به كدامين گناه كشته شدند؟ فرمود: اين آيه درباره امام حسين عليه السلام نازل شده است (114)
73 - امام حسين و زكريا (ع )  
لم نجعل له من قبل سميا
و پيش از اين ، هم نامى براى او قرار نداده ايم ! (115)
امام صادق عليه السلام فرمود:
ما از قبل براى او هم نامى قرار نداديم : حسين بن على عليه السلام و يحيى بن زكريا است كه از قبل هم نامى نداشت و آسمان فقط بر آن دو چهل روز گريه كرد. گفته شد: گريستنش چگونه بود؟ فرمود: به سرخى طلوع مى كرد و به سرخى نيز غروب مى نمود
74 - رانده شدن از شهر و خانه  
الذين اخرجوا من ديار هم بغير حق الا ان يقولوا ربنا الله ؛همان ها كه از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند. جز اينكه مى گفتند: پروردگار ما، خداى يكتاست ! (116)
امام صادق عليه السلام درباره آيه كسانى كه به ناحق از خانه و شهر خود آواره شدند فقط به خاطر آن كه مى گفتند: پروردگار ما خداى يكتا است فرمود: اين آيه درباره على و جعفر و حمزه نازل شد و در حسين بن تحقق يافت ، بر همگى آنان درود و سلام باد. (117)
75 - اطاعت از خدا و رسول و ائمه (ع )  
و من يطع الله و رسوله و يخش الله ويتقه فاولئك هم الفائزون ؛و هر كس خدا و پيامبرش را اطاعت كند، و از خدا بترسد و از مخالفت فرمانش ‍ بپرهيزد، چنين كسانى همان پيروز مندان واقعى (118)
هستند

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديثى فرمود سعادتمند آنانكه از دوستان و پيروان حسين عليه السلام هستند به خدا سوگند ايشان در قيامت پيروز و نيكبخت هستند (119)
76 - كلمه توحيد  
و جعلها كلمه باقيه فى عقبه ؛او كلمه توحيد را كلمه پاينده اى در نسل هاى بعد از خود قرار داد، شايد به سوى خدا باز گردند! (120)
امير المؤ منين عليه السلام در حديثى فرمودند: اين آيه درباره ما نازل شده است : و او آن را كلمه اى پاينده در نسل هاى بعد از خود قرار داد، (يعنى ) امامت در نسل حسين عليه السلام تا روز قيامت باقى است .
77 - دو حادثه بزرگ  
يوم ترجف الرجفه # تتبعها الرادفه ، آن روز كه زلزله هاى وحشتناك همه چيز را به لرزه در مى آورد، و به دنبال آن ، حادثه دومين (صحنه عظيم محشر) رخ مى آورد. (121)
حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در تاءويل اين آيه شريف كه : روزى كه لرزه و زلزله اى بزرگ جهان را بلرزاند و به دنبال آن حادثه دومين رخ مى دهد فرمودند: لرزاننده حسين بن على عليه السلام و حادثه دومين على بن ابيطالب عليه السلام است . نخستين فردى كه (در رجعت ) قبر او شكافته شده (و از آن بيرون مى آيد) و خاك را سر مى زدايد حسين بن على عليه السلام است . (122)
78 - دوستدار ما از ماست  
ابان بن تغلب مى گويد: امام شهيد عليه السلام فرمود: هر كس ما را دوست داشته باشد از ما اهل بيت نبوت است
عرض كردم : از شما اهل بيت نبوت ؟
فرمود: از ما اهل بيت نبوت ) و اين جمله را سه بار تكرار نمودند، سپس از كلام خداى سبحان شاهد آورد و فرمود: آيا سخن آن عبد صالح را نشنيده اى : پس هر كس مرا پيروى نماى حقا او از من است . (123)
79 - آيه تطهير در شان حسين (ع )  
از شداد بن عبدالله روايت كرده كه وقتى سر حسين عليه السلام وارد شام شد. يك مرد شامى به آن حضرت و پدرش على عليه السلام جسارت كرد، واثله بن اسقع برخاست و گفت : سوگند به خدا من همواره على ، حسن ، حسين و فاطمه عليها السلام را دست مى دارم ، و اين محبت من بعد از زمانى است كه شنيدم پيغمبر در حق آنها فرمود آنچه را كه فرمود و آن اينكه يك روز در خانه ام سلمه در خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله حضور داشتم . فرزندش حسن عليه السلام آمد و پيغمبر او را بر ران راستش نشانيد و بوسيد. پس حسين عليه السلام آمد و او را بر ران چپش نشانيد و بوسيد. سپس فاطمه عليها السلام آمد و او را پيش روى خود نشانيد، آنگاه على عليه السلام را طلبيد و فرمود:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (124)
فصل پنجم : شخصيت حماسى حضرت سيدالشهداء (ع ) 
80 - انواع شخصيت ها  
شخصيت ها هم اقسامى دارند، بعضى از شخصيت ها، شخصيت حماسى هستند و روحشان حماسه است . بعضى روحشان غنايى است ، بعضى روحشان اساسا رثاى است ، آه و ناله است ، بعضى شكل روحشان شكل پند و اندرز و موعظه است (125)
81 - عظمت شخصيت هاى سازنده حادثه عاشورا  
حادثه عاشورا مثل بسيارى از حقايق اين عالم است كه در زمان خودشان بسا هست آنچنان كه بايد شناخته نمى شود و بلكه فلاسفه تاريخ مدعى هستند كه شايد هيچ حادثه تاريخى را نتوان در زمان خودش آنچنان كه باشد هست ، ارزيابى كرد. بعد زا آنكه زمان زيادى گذشت و تمام عكس ‍ العمل ها و جريانات مربوط به يك حادثه ، خود را بروز دادند، آنگاه آن حادثه ، بهتر شناخته مى شود. همچنان كه شخصيت هاى هم همين طورند. شخصيت هاى بزرگ غالبا در زمان خودشان آن موجى كه شايسته وجود آنهاست ، پيدا نمى شود؛بعد از مرگشان تدريجا شناخته مى شوند، و معمولا افرادى كه در زمان خودشان خيلى شاخصند بعد از فوتشان فراموش ‍ مى شوند، و بسا افرادى كه در زمان خودشان آنقدرها شاخص نيستند ولى بعد از مرگشان تدريجا شخصيت آنها گسترش پيدا مى كند و بهتر شناخته مى شوند.
82 - حسين (ع ) سرود انسانيت است !  
حسين يك شخصيت حماسى است ، اما نه آنطور كه جلال الدين خوارزمشاه يك شخصيت حماسى است و نه آنطور كه رستم افسانه اى يك شخصيت حماسى است . حسين يك شخصيت حماسى است ، اما حماسه انسانيت ، حماسه بشريت ، نه حماسه قوميت ، سخن حسين ، عمل حسين ، حادثه حسين ، روح حسين ، همه چيز حسين هيجان است ، تحريك است ، درس است ، القاء نيرو است ، اما چه جور القاء نيرويى ؟ چه جور درسى ؟ آيا از آن جهت كه مثلا به يك قوم به خصوصى منتسب است ؟! يا از آن جهت كه شرقى است ؟ يا از آن جهت كه مثلا عرب است و غير عرب نيست ؟! يا به قول بعضى از ايرانى هاى از آن جهت كه مثلا زنش ايرانى است ؟!
اساسا در وجود حسين يك چنين حماسه هايى نمى تواند وجود داشته باشد و علت شناخته نشدن حسين هم همين است . چون حماسه او بالاتر و مافوق اينگونه حماسه هاست ، كمتر افراد مى توانند او را بشناسند. حالا ببينيم كه واقعا چطور است ؟ شما در جهان يك شخصيت حماسى مانند شخصيت حسين بن على از نظر شدت حماسى بودن و از نظر علو و ارتقاع حماسه يعنى جنبه هاى انسانى نه جنبه قومى و ملى پيدا نخواهيد كرد. حسين سرود انسانيت است ، نشيد انسانيت است و به همين دليل نظير ندارد، و به جرات عرض مى كنم كه نظير ندارد، شما در دنيا حماسه اى مانند حماسه حسين پيدا نخواهيد كرد، چه از نظر قدرت و قوت حماسه و چه از نظر علو و ارتقاع و انسانى بودن آن . و متاءسفانه ما مردم اين حماسه را نشناخته ايم (126)
83 - خاصيت يك شخصيت حماسى  
اثر و خاصيت يك سخن يا تاريخچه و يا شخصيت حماسى اين است كه در روح موج به وجود مى آورد، حميت و غيرت به وجود مى آورد، شجاعت و صلابت به وجود مى آورد، در بدن ها، خون ها را به حركت و جوشش در مى آورد، و تن ها را از رخوت و سستى خارج مى كند، و آنها را چابك و چالاك مى نمايد، چه بسيار خون ها در محيطى ريخته مى شود كه چون فقط جنبه خونريزى دارد، اثرش مرغوبيت مردم است ، اثرش اين است كه از نيروى مردم و ملت مى كاهد و نفس ها بيشتر در سينه ها حبس مى شود.(127)
84 - نتايج يك روح حماسى
سخن حماسى ، تاريخچه حماسى ، شخصيت حماسى آن است كه از لحاظ روحى غيرت و حميت و شجاعت و سلحشورى را تحريك كند و از لحاظ بدنى خون را در عروق به جوش آورد، به بدن نيرو و حرارت و چابكى و چالاكى ببخشد، در واقع حيات تازه به بدن بدهد؛به عبارت ديگر روحيه انقلاب و ثوره ايجاد كند، حس مقاومت در مقابل ستم و ستمگر به وجود آورد. (128)
85 - عظمت روح حضرت سيدالشهداء  
1 - به طور كلى روحيه هاى كوچك چون از خود درد ندارند و هدف ندارند (همه دردها و هدف هايشان در خواسته هاى جسمانى خلاصه مى شود) و ايده آل ندارند ، تن ها را به زحمت نمى اندازند، به لقمه اى كه به دريوزگى تحصيل مى كنند قناعت مى كنند؛اما روحيه هاى بزرگ هميشه تن را به حركت وا مى دارند و در زحمت و بلا قرار مى دهند.
فرقشان شكافته و سرشان بريده مى شود. به همين جهت شهادت براى آنها افتخار است ، كه نشانه عظمت نفس آنها است در اينگونه اشخاص كه روحشان از جسمشان بزرگ تر است كار بدن دشوار است . بدن على مجازات ببيند و سر را توى تنور ببرد.
تن حسين اگر بخواهد با روح حسين همدم باشد، بايد آماده تشنگى بى اندازه باشد، آماده زير سم اسب رفتن ، آماده زخم هاى تير كالقنفذ باشد. (129)خوشا به حال بدنى كه با يك روح كوچك تؤ ام شده ، همه سور و سات ها را برايش فراهم مى كند، به قيمت دريوزگى و دزدى نان تهيه مى كند، به قيمت جنايت و آدمكشى پست تهيه مى كند
واى به حال بدنى كه با يك روح شريف و بزرگ توام است . چند لقمه نان جو بيشتر گيرش نمى آيد كه به زحمت بايد از گلو پايين بدهد، از آن طرف بايد شب زنده دارى كند، روز بايد دره به دستش بگيرد مراقب نظم اجتماع باشد، يا شمشير به دست بگيرد و گردن تبهكاران را بزند، يك روز سر توى تنور برد.
2 - على عليه السلام درباره متقين مى فرمايد: انفسهم منهم فى تعب ، و الناس منهم فى راحه . (130)
اينجا مراد از نفس ، نفس حيوانى است ؛اشاره است به اينك آسايش آنها در آسايش و عدم سلب راحت از ديگران است
3 - جمله امام حسين عليه السلام كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده است : ان الله يحب معالى الامور و يبعض سفسافها (131) مى رساند كه روح امام با امور پست جسمى (نيست و) سروكارش با معانى عالى و بلند است .
4 - براى بعضى روح ، خدمتگزار جسم است ، يعنى فكر و عقل و عاطف 3ه در خدمت هدف هاى جسمانى و بدنى و حيوانى است ، روح اسير است ، روح تا حدى رنج مى برد اگر چه روح كوچك حتى احساس رنج هم نمى كند؛روح بايد بزرگ باش كه احساس درد و رنج بكند؛اگر احساس درد و رنج بكند كوچك نيست و در خدمت جسم قرار نمى گيرد.
5 - اين شعر:

لنقل الصخر من قلل الجبال
احب الى من منن الرجال
يقول الناس لى فى الكست عار
فان العار فى ذل السوال (132)
نمودارى از به افتادن بدن به خاطر بزرگى روح است .
6 - اينك امام فرمود: الا و ان الدعى بن الدعى ... هيهات منا الذله ، نمودارى از به زحمت افتادن بدن است به خاطر عظمت روح .
7 - روح و بدن در عين اتحاد و يگانگى ، از جنبه دوگانگى ، مانند دو رفيقند كه از طرفى الزاما با هم هستند و نمى توانند از هم جدا باشند و از طرف ديگر دو رفيقى هستند كه هم هدف نيستند:
ميل جان اندر ترقى و شرف
ميل تن در كسب اسباب و علف
اين است كه كوچك ماندن هر كدام به نفع ديگرى و رشد كردن هر كدام به ضرر ديگرى است .
8 - مى گويند نوابغ هميشه شوهران بدى هستند. دليلش هم واضح است : افق روح آنها از افق آرزوها و افكار و تمنيات و آمال يك زن بالاتر است . جسمش با زن هست ولى روحش با زن نيست . اما اگر كسى در عين نبوغ بتواند خود را آنقدر در موقع خودش تنزل دهد كه با زن عادى در افق عادى هم معاشرت كند، او واقعا فوق نبوغ است ، معلوم مى شود قدرت تنزل دادن خون را دارد و قدرت تنزل دادن خود، خيلى فوق العاده است .
براى من پيش آمده است كه با اشخاصى در افق پايين مجبور بوده ام ساعتى زندگى كنم . در عذاب اليم بوده ام . مى ديده ام يك كلمه حرف ندارم با آنها بزنم ، گوى همه معلوماتم را فراموش كرده ام .
9- بزرگى روح در مقابل كوچكى و حقارت است ، جنبه كمى دارد. روح بزرگ يك آرزوى بزرگ است ، يك انديشه بزرگ و وسيع است ، يك خواهش و اراده بزرگ است ، يك همت بزرگ است . آنكه آرزو دارد در ثروت شخص اول شود - البته آرزوى خالى بلكه آرزوى توام با حركت - يك روح بزرگ دارد. به قول نظامى عروضى احمد بن عبدلله الخجستانى را پرسيدند: تو مردى خر بنده بودى ، به اميرى خراسان چون افتادى ؟
گفت : به بادغيس در خجستان روزى ديوان حنظله بادغيسى همى خواندم ، بدين دو بيت رسيدم :
مهترى گر به كام شير در است
شو خطر كن ز كام شير بجوى
يا بزرگى و عز و نعمت و جاه
يا چو مردانت مرگ روياروى
داعيه اى در: پديد آمد كه به هيچ وجه در آن حالت كه بودم راضى نتوانستم بود خران بفروختم و اسب خريدم و از وطن خويش رحلت كردم و به خدمت على بن الليث صفارى شدم ... اصل و سبب اين دو بيت بود. روح بزرگ به كمى و كوچكى و حقارت تن نمى دهد، به كم از قدر خود راضى نمى شود.
به كم از قدر خود مشو راضى
بين كه گنجشك مى نگيرد باز
روح بزرگ اهل مهاجرت است ، به كنج خانه و به آب و خاك خود قناعت نمى كند؛سفر مى كند، درياها را و خطره را استقبال مى كند، شب و روز مى كوشد و در نتيجه زودتر پير مى شود، بيمارى قلبى مى گيرد و مثل ناصر (133) در نيمه راه عمر مى ميرد. موسولينى گفت : به جاى آنكه صد سال گوسفند باشم ترجيح مى دهم يك سال شير باشم
آدم بزرگ از زندان باك ندارد، ده سال و بيست سال زندان مى رود كه دو سال به كام زندگى كند.
10 - اسكندر خشايار شاه و نادر و ناپلئون روح هاى بزرگ و نا آرام بوده اند، اما يك جاه طلبى بزرگ ، يك رقابت و حسادت بزرگ ، يك شهوت بزرگ ، يك تجمل پرستى بزرگ بوده اند. اينها با مقايسه با روح كوچك البته عظمت و اهميت بيشترى دارند. اينها اگر به جهنم هم بروند يك روح بزرگ به جهنم رفته است ، اينها هواپرست هاى بزرگ هستند.
آنچه در وجود اينها و در روح اينها رشد كرده است ، شهوت ها، جاه طلبى ها، حسادت ها، كينه توزى ها است .
اما بزرگوارى ، بزرگوارى غير از بندگى است ، بزرگوارى روح در مقابل كوچكى روح نيست ، بلكه در مقابل پستى و دنائت روح است .
اين پستى چگونه پستى اى است ؟ اين خود يك مساءله اى است در حقيقت ماوراء الطبيعى و ضد منطق مادى . مى گويند تن به پستى نده ، تن به خوارى نده ، آقا باش نه نوكر، عزيز باش نه ذليل . اينها كه هيچ كدام ملموس نيست . افتخار يعنى چه ؟ اينكه :
تن مرده و گريه دوستان
به از زنده و خنده دشمنان
مرا عار آيد از اين زندگى
كه سالار باشم كنم بندگى
اينكه :
ان الحيا فى موتكم قاهرين و الموت فى حياتكم مقهورين (134) يعنى چه ؟ (135)
86 - جريمه يك روح بزرگ  
روح بزرگ آرزو مى كند كه در راه هدف هاى الهى و هدف هاى بزرگ خودش ‍ كشته شود فرقش شكافته مى شود، خدا را شكر مى كند. روح وقتى كه بزرگ شد، خواه نا خواه بايد در روز عاشورا سيصد زخم به بدنش وارد شود. آن تنى كه در زير سم اسب ها لگدمال مى شود، جريمه يك روح بزرگ را مى دهد، جريمه يك حماسه را مى دهد، جريمه حق پرستى را مى دهد، جريمه روح شهيد را مى دهد.
واذا كانت النفوس كبارا
تعبت فى مرادها الاجسام
وقتى كه روح بزرگ شد به تن مى گويد من مى خواهم به اين خون ارزش ‍ بدهم . (136)
87 - قهرمانى عظيم حسين (ع )  
اگر شهادت بن على عليه السلام صرفا يك جريان حزن آور مى بود، اگر صرفا يك مصيبت مى بود، اگر صرفا اين مى بود كه خونى به ناحق ريخته شده است و به تعبير ديگر صرفا نفله شدن يك شخصيت مى بود، ولو شخصيت بسيار بزرگى ، هرگز چنين آثارى را به دنبال خود نمى آورد. شهادت حسين بن على ، از آن جهت اين آثار را به دنبال خود آورد كه به تعبيرى كه عرض كرديم ، نهضت او يك حماسه بزرگ اسلامى و الهى بود،
از اين جهت كه اين داستان و تاريخچه ، تنها يك مصيبت و يك جنايت و ستمگرى از طرف يك عده اى جنايتگر و ستمگر نبود، بلكه يك قهرمانى بسيار بزرگ از طرف همان كسى بود كه جنايت ها را بر او وارد كردند. (137)
فصل ششم : فلسفه قيام امام حسين (ع ) 
O بخش اول : دعوت كوفيان 
88- بازتاب خبر مرگ معاويه در كوفه  
خبر مرگ معاويه در شهر كوفه منتشر گرديد، كوفيان به محض اطلاع از اين خبر و اين كه امام حسين عليه السلام و عبدالله بن زبير بار بيعت با يزيد نرفته اند و در مكه پناهنده شده اند، در خانه شخصى به نام سليمان بن صرد خزاعى جمع شدند، خداوند را شكر مى نمودند از اين كه سرانجام معاويه هلاك گرديد، در اين حال سليمان برخاست و سخنرانى كرد كه : اى شيعيان ! بدانيد كه معاويه ستمگر به هلاكت رسيده و يزيد شراب خوار به جاى او بر تخت سلطنت نشسته است ، امام حسين عليه السلام در چنين شرايطى از بيعت با يزيد سر باز زده و به سمت مكه شتافته است .
شما شيعيان او و پيش از اين جزو شيعيان پدر بزرگوار او بوديد، اينك اگر در خود اين را مى بينيد كه مى توانيد ياور او باشيد و با دشمنان جهاد كنيد، پس ‍ نامه اى بنويسيد و او را دعوت نماييد؛اما اگر مى ترسيد و مى دانيد كه نمى توانيد او را يارى كنيد و از او پيروى نماييد، پس فريبش ندهيد و او را در مهلكه نياندازيد.
آن ها گفتند: اگر امام به سوى كوفه بيايد، ما همگى به دست ارادت و بندگى با او بيعت خواهيم كدر و در يارى او جهاد با دشمنانش جانفشانى ها خواهيم كرد. (138)
89 - اى پسر رسول خدا! به سوى ما بيا  
پس از اين گفتگوها، سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعه بن شداد بجلى و حبيب بن مظاهر و ديگر شيعيان نامه اى براى امام حسين عليه السلام فرستادند و در آن نامه پس از حمد و ثناى الهى و گفتن خبر هلاكت معاويه اين چنين بيان كردند كه :
اى پسر رسول خدا! به سوى ما بيا؛زيرا ما امام و مقتدايى نداريم و به شهر ما قدم رنجه كن ، شايد كه از بركت وجود شما خداوند حق را بر ما آشكار گرداند.
نعمان بن بشير والى كوفه در قصر حكومتى خود ذليل است ، او خودش را امير ما مى داند، اما ما او را به عنوان امير و حاكم بر خود نمى شناسيم و به امير يم نمى خوانيم و در نماز جمعه او حاضر نمى گريم و در اعياد براى برگزارى نماز همراه او خارج نمى گرديم ، اگر بدانيم كه آن حضرت به سوى شهر ما تشريف مى آورد، نعمان را از كوفه بيرون مى كنيم تا به شاميان ملحق شود. والسلام (139)
90 - دوازده هزار نامه دعوت  
اين نامه ها مرتب و پشت سر هم به امام مى رسيد تا آن كه در يك روز، شمار اين نامه ها به ششصد نامه رسيد، امام با دريافت اين نامه ها باز هم تاءمل و صبر مى نمود و جوابى نمى داد تا آن كه دوازده هزار نامه به سوى امام فرستاده شد. (140)
91 - امضاى هجده هزار مسلمان  
كوفه اصلا اردوگاه بوده است ، از اول هم به عنوان يك اردوگاه تاءسيس شد. اين شهر در زمان خليفه عمر بن الخطاب ساخته شد، قبلا حيره بود. اين شهر زا سعد و قاص ساخت . همان مسلمانانى كه سرباز بودند، و در واقع همان اردو،و در آنجا براى خود خانه ساختند و لهذا از يك نظر قوى ترين شهرها عالم بود.
مردم اين شهر از امام حسين دعوت مى كنند، نه يك نفر، نه دو نفر، نه هزار نفر، نه پنجاه هزار نفر و نه هزار نفر بلكه حدود هيجده هزار نامه مى رسيد كه بعضى از نامه ها را چند نفر و بعضى ديگر را شايد صد نفر امضا كرده بودند كه در مجموع شايد حدود صد هزار نفر به او نامه نوشته اند.
اينجا عكس العمل امام چه بايد باشد؟ حجت بر او تمام شده است . عكس ‍ العمل ، مثبت و ماهيت عملش ، ماهيت تعاون است ، يعنى مسلمانانى قيامى كرده اند، امام بايد به كمك آنهابشتابد. اينجا ديگر عكس العمل امام ماهيت منفى و تقوى ندارد، ماهيت مثبت دارد كارى از ناحيه ديگران آغاز شده است ، امام حسين بايد به دعوت آنها پاسخ مثبت بدهد. اينجا وظيفه چيست ؟ در آنجا وظيفه نه گفتن بود. از نظر بيعت ، امام حسين فقط بايد بگويد: نه ، و خودش را پاك نگهدارد و نيالايد. و لهذا اگر امام حسين پيشنهاد ابن عباس را عمل مى كرد و مى رفت در كوهستان هاى يمن زندگى مى كرد كه لشكريان يزيد به او دست نمى يافتند، از عهده وظيفه اولش ‍ برآمده بود؛چون بيعت مى خواستند، نيم خواست بيعت بكند؛آنها مى گفتند: بيعت كن ، مى گفت : نه از نظر تقاضاى بيعت و از كوهستان هاى يمن كه ابن عباس و ديگران پيشنهاد مى كردند، وظيفه اش را انجام داده بود
اما اينجا مساءله ، مساءله دعوت است ؛يك وظيفه جديد است ؛مسلمان ها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضاء داده اند. اينجا اتمام حجت است . (141)
92 - آمادگى اهل كوفه  
عواملى كه در كار بوده و ممكن است در اين امر نهضت حسينى دخالت داشته باشد و يا دخالت داشته است ،
1 - اينكه امام يگانه شخصيت لايق و منصوص و وارث خلافت و داراى مقام معنوى امامت بود. در اين جهت فرقى ميان امام و پدرش و برادرش ‍ نبود، همچنان كه فرقى ميان حكومت يزيد و معاويه و خلفاى سه گاه نبود
اين جهت به تنهايى وظيفه اى ايجاب نمى كند. اگر مردم اصلحيت را تشخيص دادند و بيعت كردند و در حقيقت با بيعت ، صلاحيت خود را و آمادگى خود را براى قبول زمامدارى اين امام اعلام كردند او هم قبل مى كند امام مادامى كه مردم آمادگى ندارند از طرفى ، و از طرف ديگر اوضاع امام مخالفت نيست بلكه همكارى و همگامى است همچنان كه اميرالمؤ منين عليه السلام چنين كرد، در مشورت هاى سياسى و قضايى شركت مى كرد و به نماز جماعت حاضر مى شد. خودش فرمود: لقد علمتم انى احق الناس ‍ بها من غيرى ؛و و الله لا سلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصه
رد قضيه كربلا اين عامل به تنهايى دخالت نداشته است . اين عامل را به ضميمه عامل سوم كه دعوت اهل كوفه است بايد در نظر بگيريم ؛چون عامل دعوت مردم ، براى به دست گرفتن حكومت بود نه چيز ديگر. پس ‍ اين عامل جداگانه نيست و بايد در ضمن آن عامل ذكر شود.
2 - از امام بيعت مى خواستند و در اين كار رخصتى نبود، يزيد نوشت : خذ الحسين بالبيعه اخذا شديد ليس فيه رخصه .
بيعت ، امضا و قبول و تاييد بود.
3 - مردم كوفه پس از امتناع امام از بيعت او را دعوت كردند و آمادگى خود را براى كمك او و به دست گرفتن خلافت و زعامت اعلام كردند، نامه هاى پى در پى آمد، قاصد امام هم آمادگى مردم را تاييد كرد.
4 - اصلى است در اسلام به نام امر به معروف و نهى از منكر، مخصوصا در موردى كه كار از حدود مسائل جزئى تجاوز كند، تحليل حرام و تحريم حلال بشود، بدعت پيدا بشود، حقوق عمومى پايمال شود، ظلم زياد بشود. امام مكرر به اين اصل استناد كرده است . در يك جا فرمود: انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لامفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى ، اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى جاى ديگر فرمود: سمعت جدى رسول الله : من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله و در جاى ديگر فرمود: الا ترون ان الحق الايعمل به ، و ان الباطل لا يتناهى عنه !؟ ليرغب المومن فى لقاء الله محقا اين لا ارى الموت الا سعاده والحياه مع الظالمين الا برما (142)
93 - كدام يك از دو عامل تقدم داشت ؟  
از اين دو عامل كدام يك بر ديگرى تقدم داشت ، آيا اول امام حسين از بيعت امتناع كرد و چون از بيعت امتناع كرد مردم كوفه از او دعوت كردند يا لااقل زمانا چنين بود يعنى بعد از آنكه بيش از يك ماه از امتناع از بيعت گذشته بود دعوت مردم كوفه رسيد؟ يا قضيه بر عكس بود؟ اول مردم كوفه از او دعوت كردند، امام حسين ديد خوب حالا كه دعوت كرده اند او هم بايد جواب مثبت بدهد. بديهى است مردى كه كانديدا مى شود براى كارى به اين بزرگى ، ديگر براى او بيعت كردن معنى ندارد. بيعت نكرد براى اينكه به تقاضاى مردم كوفه جواب مثبت داده بود! از اين دو تا كدام است ؟ به حسب تاريخ مسلما اولى . چرا؟ براى اينكه همين روز اولى كه معاويه مرد،
از امام حسين تقاضاى بيعت شد، بلكه معاويه قبل از اينكه بميرد، آمد به مدينه و مى خواست با هر لم و كلكى هست ، در زمان حيات خودش از امام حسين و دو سه نفر ديگر بيعت بگيرد كه آنها به هيچ شكل زير اين بار نرفتند. مساءله تقاضاى بيعت و امتناع از آن ، تقدم زمانى دارد. خود يزيد هم وقتى معاويه مرد، همراه اين خبر كه به وسيله يك پيك سبك سير و تندرو فرستاد كه در ظرف چند روز با آن شترهاى جماز خودش را به مدينه رساند، نامهاى فرستاد و همان كس كه خبر مرگ معاويه را به والى مدينه داد، آن نامه را هم به او نشان داد كه معاويه مرده است .
به علاوه تاريخ اينطور مى گويد كه از امام حسين تقاضاى بيعت كردند، امام حسين امتناع كرد، حاضر نشد، دو سه روز به همين منوال گذشت ، هى مى آمدند، گاهى با زبان نرم و گاهى با خشونت ، تا حضرت اساسا مدينه را رها كرد در بيست و هفتم رجب امام از مدينه حركت كرد و در سوم شعبان به مكه رسيد. دعوت مردم كوفه در پانزدهم رمضان به امام حسين رسيده ، يعنى بعد از آنكه يك ماه و نيم از تقاضاى بيعت و امتناع امام گذشته بود، و بعد از اينكه بيش از اينكه بيش از چهل روز بود كه امام اساسا در مكه اقامت كرد بود.
بنابراين مساءله اين نيست كه اول آنها دعوت كردند، بعد امام جواب مساعد داد و چون جواب مساعد داده بود و از طرف آنها كانديد شده بود ديگر نداشت كه بيعت بكند، يعنى بيعت نكرد و چون به كوفى ها جواب مساعد داده بود! خير، بيعت نكرد قبل از آنكه اصلا اسم تقاضاى كوفى ها در ميان باشد، و فرمود: من بيعت نمى كنم ولو در همه زمين ماءوى و ملجئى براى من باقى نماند. يعنى اگر تمام اقطار روى زمين را بر من ببندند كه يك نقطه براى زندگى من وجود نداشته باشد، باز هم بيعت نمى كنم . (143)
94 - چرا سيدالشهداء به سوى كوفه رفت ؟  
امام حسين عليه السلام با نهايت درايت و كياست و از هر راه مشروع و ممكن ، همه تلاش خويش را براى حفظ خويش و خاندانش به كار گرفت ؛اما برايش ميسر نشد. چرا كه رژيم سياه كار اموى ، زمين و زمان را بر او تنگ ساخته و قرارگاه امنى برايش ننهاده بود.
يزيد به فرماندارش در مدينه نوشت ، پيش از آنكه نداى حق طلبانه حسين عليه السلام طنين انداز گردد، او را در همان نقطه نابود سازد! آن حضرت با شرايطى ، بسان شرايطى خروج موسى از قلمرو فرعون ، ترسان و نگران از مدينه خارج شد و اين آيه را تلاوت كرد:
فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنى من القوم الظالمين (144)
پس از حركت از مدينه : به سرزمين وحى و حرم امن الهى پناه برد (145)به نقطه اى كه خدايش آنجا را براى همه موجودات ، حتى كافر و قاتل ، پرنده و درنده ، گياه و درخت ، منطقه امن اعلان كرده بود تا همگان در پرتو آن از قصاص و كيفر و شكار و ضربه خوردن و قطع شدن در امان باشند. اما رژيم تجاوز كارى اموى ، در آنجا نيز دست بردار نبود به همين جهت نقشه دستگيرى يا ترور ناجوانمردانه آن حضرت را در دستور كار خويش قرار داد و او در حالى كه احرام بسته بود، امكان تمام كردن مراسم شعائر حج خويش را نيافت . به ناچار از احرام خارج شد و در حالى كه در كشور پهناور اسلامى قرار گاه امنى نداشت ، تصميم به ترك حرم گرفت .
در اين شرايط بود كه وظيفه ظاهرى او را متوجه كوفه ساخت ، چرا كه همه مدم آن ، طى نامه هاى متعددى ، مراتب فرمانبردارى خويش را نگاشته (146) و حجت را بر آن گرامى تمام ساخته و طبق معيارهاى ظاهرى ، خلافى نيز مشاهده نمى شد؛به ويژه كه سفير آن حضرت ، جناب مسلم بن عقيل نيز طى گزارش مشروحى ، جريان بيعت و آمادگى آنان را براى پيروى از پيشواى به حق خويش گزارش داده بود (147)و ديگر راهى براى رد دعوت آنان نداشت .
اما هنگامى كه آمد و شرايط نامطلوب جديد و پيمان شكنى آنان را نگريست ، ديگر راه بازگشت نداشت ، با اين وصف اگر بخواهد برگردد و اگر به سوى كوفه نرود به كجا برود؟
اصولا بايد گفت كه : اگر به سوى كوفه نمى رفت ، در حالى كه زمين با گستردگى اش با شقاوت بنى اميه بر او تنگ مى نمود، به كجا مى رفت ؟ دليل اين شرايط سخت ، سخنان خود او ست .
از آن جمله به برادرش محمد، كه به آن حضرت ياد آورى مى كرد تا به سوى يمن يا بيابان ها و شكاف كوه هاى دور دست برود، فرمود:
وايم الله لو كنت فى حجر هامه من هوام الارض يستخر جونى حتى يقتلونى ... (148)
به خداى سوگند! اگر در لانه جنبندگان زمين باشم ، مرا در خواهند آورد تا خونم را بريزند و با كشتن من به هدف پست خويش برسند...
و نيز سخن آن گرامى در جواب فرزدق است ؟، پس از حركت كاروان امام حسين عليه السلام از مكه ، بدان بر خورد و ضمن احترام ، دليل ناتمام گذاشتن مراسم و شعائر حج و شتاب به سوى كوفه را جويا شد كه فرمود:
اگر چنين نمى كردم بازداشت مى شدم و در حرم امن الهى مورد بى حرمتى قرار مى گرفتم . (149)
... بنى اميه ثروتم را مصادره كردند، شكيبايى ورزيدم ، با فحاشى و شرارت ، حرمت مرا در هم شكسته صبر كردم ، اينكه برآنند تا خونم را به زمين بريزند كه ناگزير از حرم خدا و پيامبر خارج شدم . (150)
و نيز سخن آن حضرت به يكى از شيوخ عرب به نام عمرو بن لوذان ، در يكى از منزلگاه هاى ميان مكه و كوفه است كه ضمن ملاقات با آن گرامى و آگاهى از هدف كاروان حسين گفت : تو را به خداى سوگند مى دهم كه از رفتن به كوفه منصرف و از همين جا باز گردى ؛چرا كه در آنجا جز با شمشيرها و نيزه هاى آخته رو به رو نخواهى شد
آنگاه اضافه كرد كه :
اگر دعوت كنندگان شما، به راستى اطمينان مى دهند كه جلو فتنه و آشوب را بگيرند و با آماده ساختن اوضاع ، بهاى سنگين اين دعوت را تضمين و شرايط را فراهم سازند، حركت به سوى آنان مانعى ندارد؛اما با شرايط را فراهم سازند، حركت به سوى آنان مانعى ندارد؛اما با شرايطى كه خودت هم پيش بينى مى كنى ، رفتن به سوى كوفه ، جز گام سپردن به يك ورطه خطرناك نيست
امام حسين عليه السلام فرمود:
ليس يخفى على الراى و لكن الله تعالى لا يغلب على امره مصلحت براى من پوشيده نيست ، اما اراده و برنامه خدا، تغيير ناپذير است . سپس ‍ اضافه فرمود:
والله لا يدعوننى حتى يستخر جوا هذه العلقه من جوفى . (151) اينان هرگز دست از من بر نخواهند داشت ، جز اينكه خونم را بريزيد.
دقت در جملات آن حضرت ، واقعيت اوضاع و شرايط و حركت آگاهانه آن گرامى را روشن مى كند، براى نمونه :
1 - جمله و لكن الله لا يغلب على امره در آخرين سخن او، بيانگر تكليف واقعى است كه ترسيم شد
2 - و جمله والله لا يرعوننى ... بيانگر شرايط اضطرار.
3 - و جمله حتى يستخر جوا هذه العلقه اشاره به شدت فاجعه و مصيبتى كه در همان آغاز كار، دل او را خون كرده است .
نكته ديگر اين است كه : اگر امام حسين عليه السلام با آنان دست بيعت هم مى فشرد، باز هم ، خون پاكش را مى ريختند. شاهد بر اين مطلب سخن ابن زياد است كه مى گفت : بايد نخست به فرمان من و يزيد گردن نهد، پس از آن در مورد او تصميم خواهيم گرفت . (152) و نيز سخن شمر اس كه مى گفت : بايد نخست دست بيعت بفشارد و آنگاه در مورد او خواهيم انديشيد. (153)
O بخش دوم : رد بيعت با يزيد 
95 - نامه يزيد به وليد بن عتبه  
معاويه - كه خداوند او را لعنت كند - در شب پانزدهم ماه رجب سال شصت هجرى به درك واصل شد و فرزند او يزيد لعنه الله عليه جانشين او گشت و شروع به برنامه ريزى براى خلافت خود نمود. يزيد در ابتداى امر، نامه اى براى وليد بن عتبه ، پسر ابوسفيان كه حاكم مدينه بود، فرستاد و به او اين گونه دستور داد كه : اى وليد! بايد از ابو عبدالله حسين و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن ابوبكر، براى من بيعت بگيرى و بر آن ها سخت بگير و هيچ عذر و بهانه اى را از ايشان قبول نكن و هركدام از آن ها كه بيعت با من امتناع نمود، سرش را از تن جدا كرده و براى من بفرست ! (154)
96 - فاتحه اسلام را بايد خواند!  
امام حسين (ع ) در كوچه هاى مدينه با مروان حكم ملاقات نمود، مروان گفت : يا ابا عبدالله ! من خير خواه توام ، بيا و نصيحت مرا قبول كن !
امام فرمودند، نصيحت تو چيست ؟
مروان گفت : به تو پيشنهاد مى كنم با بيعت با يزيد موافقت نمايى ؛زيرا اين كار به صلاح دين و دنياى تو را در بر دارد.
امام فرمودند: انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام . سخنان مروان تا حدى حيرت انگيز بود كه سبب شد، حضرت كلمه استرجاع را بگويد و بفرمايد كه : فاتحه اسلام خوانده است ، هنگامى كه امت اسلامى به خليفه اى همانند يزيد مبتلا شوند: همانا از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:
خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است .
گفتگوى بسيارى ميان مروان و امام حسين عليه السلام در گرفت تا آن كه مروان با خشم و عصبانيت از امام جدا شد. (155)
97 - نپذيرفتن بيعت با يزيد فاسق  
وقتى امام حسين عليه السلام از مدينه خارج مى شد كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و قبر را در آغوش گرفت و گريه شديدى كرد، با آن حضرت خدا حافظى نمود و فرمود: پدر و مادرم فدايت يا رسول الله ! از جوار تو به اجبار خارج مى شوم ، آنچه باعث جدايى بين من و تو شد اين بود كه مى بايست با يزيدى بيعت مى كردم كه شرابخوار و فاسق است . اگر بيعت كنم كافر شده ام و اگر ابا كنم ، كشته مى شوم . پس من از نزد تو به اجبار خارج مى شوم . خدا حافظ يا رسول الله .
حضرت ساعتى به خواب رفتند، در خواب پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدند كه نزد او ايستاده و مى فرمايد: پسرم ! پدر تو و مادر و برادرت به من ملحق شدند و اينها در منزل زندگى جاودان مجتمع اند ما مشتاق توايم ؛پس ‍ زودتر نزد ما بشتاب ، بدان پسرم كه براى تو درجه اى پوشيده از نور خداست و به آن نمى رسى مگر با شهادت و چه نزديك شده آمدنت نزد ما.(156)
98 - من هرگز تن به ذلت نخواهم داد  
محمد بن عمر اينگونه روايت كرده است كه : از پدرم عمربن على بن ابيطالب شنيده كه به دايى هاى من ؛فرزندان عقيل مى گفت :
هنگامى كه برادرم حسين عليه السلام در مدينه از بيعت كردن با يزيد سر پيچى كرد، من خدمت حضرت رفتم ، ديدم كه آنجناب تنها بشسته و كسى در حضورش نيست ، عرض كردم : يا ابا عبدالله ! فدايت شوم ، برادرت ابا محمد، امام حسن عليه السلام از قول پدرت به من مى گفت ...
تا اين حرف را زدم ، گريه امانم نداد و شروع به گريستن كردم ، آن حضرت مرا در آغوش كشيد و فرمود: آيا به تو خبر شهادت مرا داد؟
من گفتم : خدا نكند اى پسر رسول خدا!
فرمود: تو را به حق پدرت قسم مى دهم كه بو سؤ الم پاسخى دهى ، آيا امام حسن عليه السلام خبر شهادت من را به تو داد؟
من به آن حضرت گفتم : آرى ! كاش از آنها كناره نمى گرفتى و تن به بيعت مى دادى !
امام عليه السلام فرمودند: پدرم از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كرد كه آن حضرت صلى الله عليه و آله به ايشان اينگونه فرمود بودند كه : من و او (على عليه السلام ) هر دو به تيغ كينه و ستم كشته مى شويم و مزارمان نزديك يكديگر است ، آيا تو فكر مى كنى آنچه را كه تو مى دانى من نمى دانم ؟ همانا كه من هرگز تن به ذلت نخواهم داد و مى دانم روزى كه (مادرم ) زهرا عليهاالسلام ، پيامبر صلى الله عليه و آله را ملاقات كند، به آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم شكايت ستم هايى كه امت او در حق فرزندانش نمودند زا خواهد كرد و حتى يك نفر از كسانى كه دل فاطمه عليها السلام را درباره فرزندانش به درد آورده اند، داخل بهشت نخواهد شد. (157)