چهره درخشان حسين بن على (ع)
على ربانى خلخالى
- ۱۵ -
شهادت جون رحمه الله
ماه بنى غفارى و خورشيد آسمان
|
هم روح دوستانى و هم سرو بوستان
|
جون مولى ابوذر غفارى رضى الله عنه در ميان لشكر سيدالشهدا عليه السلام بود و آن
سعادتمند نيز عبدى سياه بود آرزوى شهادت نموده از حضرت امام حسين عليه السلام طلب
رخصت كرد آن جناب فرمود تو متابعت ما كردى در طلب عافيت ، پس خويشتن را به طريق ما
مبتلا مكن از جانب من ماذونى كه طريق سلامت خويش جوئى . عرض كرد: يابن رسول الله من
در ايام راحت و وسعت كاسه ليس خوان شما بوده ام و امروز كه در روز سختى و شدت شماست
دست از شما بردارم . به خدا قسم كه بوى من متعفن و حسب من پست و رنگم سياه است پس
دريغ مفرمائى از من بهشت را تا بوى من نيكو شود و جسم من شريف و رويم سفيد گردد. لا
والله هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سياه خود را با خونهاى طيب شما مخلوط سازم
اين بگفت و اجازت حاصل كرد و به ميدان شتافت و بيست و پنج نفر را به خاك هلاك افكند
تا شهيد شد. و در بعض مقاتل است كه حضرت امام حسين عليه السلام بيامد و بر سر كشته
او ايستاد و دعا كرد:
بارالها روى جون را سفيد گردان وبوى او را نيكو و او را با ابرار محشور گردان و در
ميان او و محمد و آل محمد عليهم السلام شناسائى ده و دوستى بيفكن .
و روايت شده : گاهى كه مردمان براى دفن شهدا حاضر شدند جسد جون را بعد از ده روز
يافتند كه بوى مشك از او ساطع بود رضوان الله عليه .
شهادت حجاج بن مسروق ، موذن حضرت امام
حسين عليه السلام
حجاج بن مسروق موذن حضرت امام حسين عليه السلام به ميدان آمد و رجز خواند:
و بيست و پنج نفر به خاك هلاك افكند پس شهيد شد، رحمه الله عليه .
شهادت جوانى پدر كشته رحمه الله
جوانى در لشكر حضرت بود كه پدرش را در معركه كوفيان كشته بودند مادرش با او بود و
او را خطاب كرد كه اى پسرك من از نزد من بيرون شو و در پيش روى پسر پيغمبر صلى الله
عليه و آله قتال كن . لاجرم آن جوان به تحريك مادر آهنگ ميدان كرد، جناب سيدالشهدا
عليه السلام كه او را ديد فرمود كه اين پسر پدرش كشته گشته و شايد كه شهادت او بر
مادرش مكروه باشد، آن جوان عرض كرد: پدر و مادرم فداى تو باد مادرم مرا به قتال امر
كرده ، پس به ميدان رفت كارزار كرد و اين جهان را وداع نمود، كوفيان سر او را از تن
جدا كردند و به لشكرگاه امام حسين عليه السلام افكندند، مادر سر پسر را گرفت و بر
سينه چسبانيده و گفت : احسنت اى پسرك من ! اى شادمانى دل من ، واى روشنى چشم من ، و
آن سر را با تمام غضب به سوى مردى از سپاه دشمن افكند و او را بكشت ، آنگاه عمود
خيمه را گرفت و بر ايشان حمله كرد، پس دو تن از لشكر دشمن را بكشت ، جناب امام حسين
عليه السلام فرمان كرد كه از ميدان برگردد و دعا در حق او كرد.
(608)
شهادت غلام تركى
گفته شد كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام را غلام تركى بود در نهايت صلاح و سداد و
قارى قرآن بود، در روز عاشورا آن غلام با وفا خود را بر
صف سپاه مخالفان زد، پس حمله كرد و بسيارى از مخالفان را به درك فرستاد، و بعضى
گفته اند هفتاد نفر از آن سياه رويان را به خاك هلاك افكند و آخر به تيغ ظلم و
عدوان بر زمين افتاد، حضرت امام حسين عليه السلام بالاى سرش آمد و بر او بگريست و
روى مبارك خود را بر روى آن سعادتمند گذاشت ، ان غلام چشم بگشود و نگاهش به آن حضرت
افتاد و تبسمى كرد و مرغ روحش به بهشت پرواز نمود.
(609)
شهادت عمرو بن قرظله بن كعبت انصارى
خزرجى
عمرو بن قرظه از براى جهاد قدم مردى در پيش نهاد و از حضرت سيدالشهدا عليه السلام
رخصت طلبيد و به ميدان رفت و به تمام شوق و رغبت كارزار نمود تا جمعى از لشكر ابن
زياد را به جهنم فرستاد و هر تير و شمشيرى كه به جانب امام حسين عليه السلام مى
رسيد او به جان خود مى خريد، و تا زنده بود نگذاشت كه شر و بدى به آن حضرت برسد، تا
آنكه از شدت جراحت سنگين شد، پس به جانب آن حضرت نگران شد و عرض كرد: يابن رسول
الله آيا به عهد خويش وفا كردم ؟ فرمود: بلى ، تو پيش از من به بهشت مى روى رسول
خدا صلى الله عليه و آله را از من سلام برسان و او را خبر بده كه من هم بر اثر مى
رسم . پس عاشقانه با دشمن مقاتله كرد تا شربت شهادت نوشيد و رخت به سراى ديگر كشيد.
(610)
شهادت سويد بن عمرو بن ابى المطاع
سويد بن عمرو آهنگ قتال نمود واو مردى شريف النسب و زاهد و كثير الصلاه بود، چون
شير شرزه حمله كرد و بر زخم سيف و سنان شكيبائى بسيار كرد چندان جراحت يافت كه
اندامش سست شد و در ميان كشتگان بيفتاد و بر همين بود تا وقتى كه شنيد حسين عليه
السلام شهيد گرديد. ديگر تاب نياورده ، در موزه او كاردى بود او را بيرون آورده و
به زحمت و مشقت شديد لختى جهاد كرد تا شهيد گرديد.
قاتل او عروه بن بكار نابكار تغلبى و زيد بن ورقاء است ، و اين بزرگوار آخر شهيد از
اصحاب است . رحمه الله و رضوانه عليهم اجمعين و اشركنا معهم اله الحق آمين .
ارباب مقاتل گفته اند كه در ميان اصحاب جناب امام حسين عليه السلام اين خصلت معمول
بود:
هر يك كه آهنگ ميدان مى كرد حاضر خدمت امام مى شد و عرض مى كرد:
السلام عليك يا بن رسول الله صلى الله عليه و آله
حضرت پاسخ ايشان مى داد و مى فرمود ما در عقب ملحق به شما خواهيم شد، و اين آيه
مباركه را تلاوت مى كرد:
فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما
بدلوا تبديلا
(611)
(612)
شهيد يكپا
شهادتگاه كربلا گلستانى است كه همه گونه گل دارد، و نمونه هايى از انواع گل هاى
انسانيت در آن موجود است . شهيدان كربلا دو پا بودند، ولى شهيد يكپا نيز در ميان
آنان وجود داشت . جهاد از يكپايان خواسته نشده ، ولى شهيد يكپا خود خواستار جهاد
بود و جوياى شهادت و جهاد خواستار او نبود و احضارش نكرد. شهيد يكپاى كربلا، مسلم
ازدى است كه يك پاى خود را در جنگى از دست داده بود، و پيش از خود به بهشتش فرستاده
بود. و پايش زودتر از خودش به بهشت رفت . خود در اين جهان بود كه پا در آن جهان
گذارد. وه چه قدمى بزرگ !
در قانون جهانى ، معلولان جنگ نبايستى ديگر در جنگ شركت كنند، ولى مسلم به قانون
عشق پاى بند بود نه قانون جنگ ، لنگ بود و به سوى كوى شهادت مى دويد. با دوستش رافع
كه از يك عشيره بودند، از كوفه بيرون شد و رهسپار كوى شهادت گرديد.
آيا پياده مى رفت و لنگ لنگان گام بر مى داشت ؟ يا سواره بود؟ هر چه بود خود را از
ديد ماموران يزيد نهان مى داشت . كوشيد و كوشيد و خود را به حسين عليه السلام
رسانيد.
وقتى به شهادتگاه كربلا رسيد كه تازه پيشواى شهيدان در آنجا فرود آمده بود. مسلم
يكپا، در زمره صف مدافعان نخستين حمله يزيديان قرار گرفت ، يكپا جنگيد و نبرد كرد
تا شهيد گرديد. يار او رافع تا ظهر زنده بود و جانبازى كرد و نماز ظهر را با حسين
به جاى آورد، پس به ميدان رفت و مبارزه طلبيد و به جنگ دو به دو پرداخت ، كوشيد و
كوشيد تا جام شهادت نوشيد.
(613)
فصل هشتم : شهادت خاندان بنى هاشم عليه
السلام
على اكبر بن حسين بن على عليه السلام
ولادت حضرت على اكبر عليه السلام در يازدهم ماه شعبان سال 33 هجرت جهان را به نور
خود روشن ساخت .
از عمر شريفش در واقعه كربلا حدود بيست و هفت سال مى گذشته است مويد اين مطلب كلام
متفق عليه مورخان و نسب شناسان است كه وى بزرگتر از امام سجاد عليه السلام كه در
كربلا بيست و سه سال داشته اند مى باشد.
ليلا مادر حضرت على اكبر عليه السلام وى دخت ابى مره بن عروه بن مسعود ثقفى مى
باشد.
شيخ مفيد در ارشاد و طبرسى در
اعلام الورى و ابن جرير در تاريخ طبرى ، ابن اثير در
كامل يعقوبى در تاريخ خود و سهلى در الروض الانف
نام اين بانو را همان ليلى ذكر كرده اند.
اما سبط بن جوزى در تذكره الخواص ، ابن جرير طبرى در منتخب
(كه در ذيل صفحه 19 از جلد 12 تاريخش آمده است ) و خوارزمى در مقتل نام وى را
آمنه آورده اند. تنها ابن شهر آشوب در مناقب از وى به
بره
دخت عروه ياد كرده است . ليلا از خاندان شرف و عظمت قرار داشت و جدش (عروه
) يكى از آن دو بزرگ مكه بود كه قريش گفتند:
لولا نزل هذا القران على رجل من القريتين
عظيم
چرا اين قرآن بر مرد بزرگ يكى از اين دو شهر نازل نمى شود؟
(614)
كنيه على اكبر عليه السلام
در زيارت على اكبر كه ابوحمزه ثمالى از امام صادق عليه السلام روايت نموده است كه
در شان زيارت او:
صورت بر قبر گذار و بگو: صلى الله عليك يا ابا الحسن ، و اين را سه مرتبه تكرار
نما.
(615)
اين سيد شهيد، به اكبر (به معنى بزرگتر) ملقب شد به سبب فزونى سن او از امام سجاد
عليه السلام بوده است . اين امر را صريحا حضرت امام زين العابدين عليه السلام ذكر
فرموده اند هنگامى كه ابن زياد به ايشان گفت : آيا خداوند على را در واقعه كربلا
نكشت ؟ فرمود: من برادر بزرگتر از خود داشتم كه شما او را به قتل رسانديد. در اين
مورد اسامى جماعتى از مورخين كه از حضرت سجاد عليه السلام به على اصغر (على كوچكتر)
و از مشاراليه به على اكبر ياد كرده اند به قرار زير است .
1 - ابن جرير طبرى در تاريخ الامم و الملوك ، ج 6، ص 260 معروف به تاريخ طبرى از
حميد بن مسلم نقل مى كند كه مى گويد: على بن حسين اصغر عليه السلام را مشاهده نمودم
در حاليكه بيمار بود...
همچنين او در منتخب در ذيل تاريخ مزبور ج 12 ص 19
قرائن و شواهد و اخبار دال بر منزلت رفيع او نزد پدرش سيدالشهدا صلوات الله عليه و
برترى شان وى بر اصحاب و اهل بيت حضرتش به جز عمويش حضرت عباس عليه السلام مى باشد.
از جمله مورخين متفق القولند كه چون امام حسين عليه السلام شب عاشورا با ابن سعد
ملاقات نمود، دستور فرمود همگان از او دور شوند. الا حضرت عباس عليه السلام و به
حضرت على اكبر عليه السلام و با ابن سعد نيز غلامش حفص و پسرش باقى ماندند
و همچنين به هنگامى كه در روز عاشورا امام حسين عليه السلام خطبه خواند و با شنيدن
فرياد مظلوميتش اهل حرم فرياد و شيون بلند ساختند، به برادرش عباس عليه السلام و
فرزند على اكبر عليه السلام فرمود آنان را ساكت سازيد كه به خدا قسم گريه بسيار در
پيش دارند.
و نيز در روز هشتم محرم كه اصحاب را امر به آوردن آب از شريعه فرات نمود، على اكبر
عليه السلام را قائد آنان برگزيد.
(616)
مه هاشمى
به ملك مطاع ، به خدا مطيع
|
مبارزه و شهادت حضرت على اكبر عليه
السلام
آن فرزند رشيد و جوان ناكام امام حسين عليه السلام به ميدان تاخت . طلعتش از جمال
پيغمبر خبر مى داد و قوت بازويش چون حيدر صفدر
(618) اثر مى نموده در ايستاد و اين رجز را انشا كرد:
انا على بن الحسين بن على
(619)
|
و الله لا يحكم فينا ابن الدعى
|
اضربكم بالسيف احمى عن ابى
|
من على پسر حسينم كه پيغمبر جد او است . به خدا نبايد زنازاده بر ما فرمانروايى
كند. براى حمايت پدرم ، نيزه و شمشير مى زنم تا شمشير كج شود.
آنگاه چون شير شرزه به ميدان رفت . چنان مى نمود كه حيدر كرار، ذوالفقار به دست
گرفته و در معركه صفين آهنگ قاسطين فرموده . به هر طرفى كه روى مى كرد لشكريان چون
روباه شير ديده هر يك به طرفى فرار مى كردند، در اين حمله يكصد و بيست تن از
دلاوران را به جهنم واصل كرد.
در اين زمان شدت عطش و كثرت جراحت و سنگينى سلاح او را آسيب عظيم مى نمود. على اكبر
از ميان دشمن صف را شكافت ، به محضر پدر آمد و عرض كرد:
يا ابه ! العطش قد قتلنى و ثقل الحديد
اجهدنى ، فهل الى شربه من ماء سبيل اتقوى بها على الاعداء؟
اى پدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى سلاح مرا به تعب و خستگى عظيم افكند! آيا به شربتى
آب دست توان يافت تا در مقاتلت اعدا قوتى به دست آورم ؟ خون چنان نمايش مى داد كه
گويا لباس سرخ در بر كرده . امام حسين عليه السلام نگاهى به او كرد و گريست و
فرمود: اى فرزند، بر محمد و على و من سخت است كه ايشان را دعوت كنى و اجابت
نفرمايند و استغاثه كنى ، اعانت ننمايند و زبان على اكبر را در دهان مبارك گذاشت و
بمكيد و انگشتر خود را بدو داد و فرمان داد كه در دهان بگذارد و گفت :
به سوى دشمن بشتاب ، امروز شب نشده كه جدت از شربتى تو را سقايت كند. پس از آن هرگز
تشنه نخواهى شد.
لشكر از چهار طرف به على اكبر حمله كردند. توانايى از او برفت . دست در گردن اسب در
آورد. اسب در ميان سواران از اين سوى بدان سوى مى تاخت و بر هر سوارى عبور مى داد،
زخمى بر على اكبر مى زد. بدن مباركش را با تيغ پاره پاره كردند.
صدا زد: پدر جان ! جد من رسول خدا صلى الله عليه و آله حاضر است مرا آب داد به
شربتى كه هرگز پس از اين تشنه نخواهم شد. فرمود: اى حسين تعجيل كن كه جامى از بهر
تو ذخيره كرده ام تا در اين ساعت بنوشى . حسين چون اين ندا را شنيد فرمود: خدا بكشد
جماعتى را كه تو را بكشتند. چه بسيار شگفتى مى رود كه اين جماعت بر خداوند قاهر
غالب جرات كردند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله نهراسيدند و پرده حرمت آن حضرت
را چاك زدند. هان اى فرزند، بعد از تو خاك بر سر دنيا و نيست و نابود باد آثار
دنيا.
پس امام حسين عليه السلام مثل باز شكارى به طرف ميدان رفت ، صفوف لشكر را بشكافت و
مردم پراكنده شدند و صيحه مى زد و على همى گفت . چون
بر سر على رسيد از اسب پياده شد و على را بر سينه خود بچسبانيد و چهره مبارك بر
چهره او نهاد. على اكبر چشم باز كرد و عرض كرد: اى پدر بزرگوار، مى بينم كه درهاى
آسمان باز شد و حوران بهشتى فرا آمدند و جام هاى سرشار از شربت بر كف دارند و مرا
به سوى خويشتن مى خوانند. اينك بدان سراى سفر مى كنم و خواستارم كه اين پردگيان بى
يار و بى ياور در سوگوارى من چهره نخراشند. اين بگفت و چراغ عمرش خاموش شد.
امام حسين فرزند شهيدش را برداشت ، به خيمه آورد و فرياد از اهل بيت برخاست . حميد
بن مسلم گويد: زنى ديدم كه از شدت اضطرار و اضطراب از ميان خيمه بيرون دويد و خود
را به روى نعش على عليه السلام انداخت . گفتم : كيست ؟ گفتند: زينب دختر
اميرالمومنين است اين وقت حسين دست او را گرفت و به خيمه باز گردانيد و فرمود: گريه
شما بعد از اين است .
(620)
شهادت حضرت على اكبر عليه السلام
مادر حضرت به نام ليلا دختر برزه بن عروه بن مسعود ثقفى است .
(621)
جوانى بود هيجده ساله ، در فصاحت لسان و ملاحت ديدار و نيكويى خلق و موزونى خلق و
خوى هيچ كسى در روى زمين شبيه تر از وى با خاتم النبيين نبود نام و كنيت از جد داشت
، چه او را به نام على و به كنيت ابوالحسن گفتند و شجاعت نيز از على مرتضى داشت و
در بين مردم به جمع محاسن و محامد معروف بود. چنان كه روزى معاويه در ايام خلافت
خويش گفت : سزاوارتر امروز كيست كه در مسند خلافت بنشيند؟
حاضران گفتند: از تو كسى سزاوارتر ندانيم . اينها مزدوران و جيره خوارانى بودند كه
براى خوشايند معاويه جمله فوق را گفتند. ولى معاويه گفت : نه ، چنين نيست ، بلكه
براى خلافت سزاوارتر على اكبر است كه جدش رسول خدا است و شجاعت بنى هاشم
چون على اكبر عليه السلام اهل و عشيرت را كشته ديد و پدر را يك تنه و تشنه در ميان
لشكر دشمن نگريست ، ديگر نتوانست تحمل كند و عرض كرد:
جانم فداى تو باد، رخصت فرماى تا من نيز از اين قوم انتقام بگيرم و جانبازى آيت به
روزى دانم و چندان اصرار نمود كه دستور يافت . پس پردگيان خيمه هاى عصمت را يك يك
وداع گفت ، صداى وامحمداه از اهل بيت رسول الله بلند شد.
چون امام حسين عليه السلام على اكبر را به ميدان روانه نمود، سخت گريه كرد و سبابه
مبارك را به سوى آسمان فراز كرد و گفت :
اى پروردگار من . گواه باش اينك جوانى به مبارزت اين جماعت مى شتابد كه شبيه ترين
مردم است در خلق و خلق و منطق با پيغمبر تو و ما هرگاه به ديدار پيغمبر تو مشتاق مى
شديم به على نگاه مى كرديم .
اى پرودگار من . بازدار از ايشان بركات زمين را و انبوه ايشان را پراكنده فرما و
بدران پرده اين جماعت را و پراكنده ساز ايشان را و بيفكن اين گروه را در طرق متفرقه
، چه اين جماعت ما را دعوت كردند كه نصرت كنند. چون ما اجابت كرديم آغاز عداوت
نمودند و طريق مقاتلت گرفتند.
آنگاه با صداى بلند رو به ابن سعد كرد و گفت : اى پسر سعد، چه افتاد تو را؟ خداوند
قطع كند رحم تو را، (يعنى اولاد تو در روزى زمين نماند) و مبارك نكند تو را در هيچ
امرى و آرمانى ، و مسلط كند بر تو كسى را كه در رختخواب تو را بكشد به كيفر آن كه
قطع كردى و رحم مرا (يعنى نگذاشتى از على اكبر اولاد براى من بماند) و نگران نشدى
قربت و قرابت مرا با رسول خدا صلى الله عليه و آله .
آنگاه به آواز بلند اين آيه را خواند كه درباره اهل بيت و فضيلت آنان نازل شده است
:
ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و
آل عمران على العالمين ذريه بعضها من بعض و الله سميع عليم
(622)
زبان حال امام حسين عليه السلام
بيش از اين بابا دلم را خون مكن
|
خيز بابا تا از اين صحرا رويم
|
اين بيابان جاى خواب ناز نيست
|
ايمن از صياد تيرانداز نيست
|
قاسم بن الحسن عليه السلام
پسر بزرگ امام حسن عليه السلام قاسم است كه در كربلا هنوز بالغ نشده بود مادرش ام
ابى بكر و اسمش رمله بود.
اين يادگار سبط اكبر در مهد تربيت عمويش نشو و نما يافت . در ادب ميوه شجره ولايت
است و در صورت مانند شب چهارده داراى خال هاشمى و جمال بسيار زيبايى بود. شب عاشورا
با عمويش مصاحبه كرد كه مشحون بر ايمان و قوت قلب و نمونه اى از تربيت اوست وقتى
مسلم شد كه فردا جنگ مى شود آمد خيمه شخصى عمويش
قاسم عرض كرد عموجان كار شما با اين مردم به كجا كشيد به صلح يا جنگ ؟
فرمود به جنگ
قاسم : مگر حسب و نسب خودتان را معرفى نفرموديد؟
امام حسين عليه السلام : آرى گفتم ، امام دل آنها سياه است و موعظه در آن اثرى نمى
كند.
قاسم : عمو جان ! فردا چه كسانى كشته مى شود؟
امام حسين عليه السلام نخواست بگويد تو هم كشته مى شوى ، فرمود از مردان جز پسر
عمويت زين العابدين كسى باقى نخواهد ماند.
قاسم : آيا من هم كشته مى شوم ؟
حسين عليه السلام : كشته شدن در نظرت چگونه است ؟
قاسم گفت : به جان خودت از عسل شيرين تر است
قاسم عليه السلام دو ساله بود كه پدرش شهيد شد و در مهد تربيت حسينى بزرگ شد. آن
روح بلند و همت عالى در اين جوان هاشمى اثرى عميق كرده و در روز عاشورا وقتى قاسم
عليه السلام به ميدان رفت لشكر او را تحقير مى كردند و با آمدن او به ميدان امام
حسين عليه السلام را شماتت مى نمودند، اما قاسم عليه السلام چنان جنگ كرد گويى يك
قهرمان تازه نفس جنگجويى است كه ازرق شامى را با چهار پسرش كه از شجاعان عرب بودند
بكشت و بر قلب لشكر بتاخت تا يكجا بر او حمله كردند و شهيدش نمودند.
اين جوان مجسمه فضيلت و ادب و اخلاق بود
(623) و اين شعر آخرين كلام اوست :
اتراه حسين اقام يصلح نعله
|
بين العدى كيلا يرده بمحتفى
|
شهادت قاسم بن الحسن عليه السلام
امام حسين عليه السلام ديد قاسم بن حسن عليه السلام بيرون آمده آماده جنگ است .
برادر زاده را در آغوش گرفت و با هم گريستند تا اين كه بى هوش شدند. پس از آن كه به
هوش آمد از حسين عليه السلام اجازه جهاد خواست . آن حضرت اجازه نداد. پس آن جوان به
دست و پاى حضرت افتاد و بوسه مى داد تا اذن ميدان گرفت و به جنگ بيرون آمد و اشك بر
گونه هايش روان بود و مى گفت :
ان تنكرونى فانا ابن الحسن
|
سبط النبى المصطفى الموتمن
|
هذا حسين كالا سير المرتهن
|
بين اناس لا سقوا صوب المزن
|
انى انا القاسم من نسل على
|
نحن و بيت الله اولى بالنبى
|
جنگ سختى كرد تا اين كه سى و پنج نفر را به درك واصل نمود.
در امالى صدوق است كه پس از على اكبر قاسم بن حسن به ميدان جنگ رفت و گفت :
ابوالفرج و طبرى از ابى مخنف از سليمان بن ابى راشد از حميد بن مسلم روايت كرده اند
كه گفت : پسرى به جنگ ما بيرون آمد - گويى رويش پاره ماه بود. شمشير در دست ،
پيراهن و زره در بر و نعلين در پاى داشت كه بند يكى گسيخته بود. فراموش نمى كنم كه
آن نعل پاى چپ بود. پس عمرو بن سعد بن نفيل ازدى لعنه الله
گفت : به خدا سوگند كه براو حمله كنم . من گفتم : سبحان الله . اين چه كار است كه
تو مى كنى . آن گروهى كه بر گرد آن هستند وى را كفايت كنند.
گفت : والله بر وى حمله كنم . پس حمله كرد و بتاخت . ناگهان با شمشير بر آن جوان زد
كه به روافتاد و گفت : يا عماه
حمين بن مسلم گفت : پس امام حسين عليه السلام سر برداشت و بدو تيز نگريست چنان كه
باز سر بر مى دارد و تيز مى نگرد. آنگاه مانند شير خشمگين حمله كرد و عمرو دست را
سپر كرد و حسين عليه السلام دست او را از مرفق جدا ساخت .
پس فرياد زد كه سپاهيان شنيدند و امام حسين عليه السلام كنارى رفت . سواران اهل
كوفه تاختند تا عمرو را از دست امام حسين عليه السلام برهانند. چون سواران تاختند،
سينه اسبان با عمرو برخورد و او بيفتاد و اسبان عمرو را لگد كوب كردند. چيزى نگذشت
كه جان بداد لعنه الله .
چون گرد و غبار فرو نشست ، امام حسين عليه السلام را ديدم بر سر آن پسر ايستاده و
او پاى بر زمين مى شود و امام حسين عليه السلام مى گفت : دور باشند از رحمت خدا اين
قوم كه تو را كشتند و جد تو دشمن ايشان باد در روز قيامت .
آنگاه گفت : به خدا سوگند بر عموى تو سخت گران آيد كه تو او را بخوانى و اجابت تو
نكند يا اجابت او تو را سودى ندهد (به روايت ملهوف ). امروز كينه جو بسيار است و
ياور اندك . پس او را برداشت بر سينه خود و گويى اكنون مى نگرم دو پاى آن پسر بر
زمين كشيده مى شد.
طبرى مى نويسد: امام حسين عليه السلام سينه او را بر سينه خود نهاده بود. حميد گفت
: من با خود گفتم : مى خواهد چه كند؟ پس او را آورد و نزديك پسرش على بن الحسين
نهاد عليه السلام با كشتگان ديگر از اهل بيت خود كه برگرد او بودند. پرسيدم . اين
پسر كيست ؟ گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابيطالب عليه السلام .
همچنين روايت شده كه امام حسين عليه السلام گفت : خدايا، شماره اينها را برگير،
آنها را پراكنده ساز و بكش و هيچ يك از آنها را باقى نگذار و هرگز آنها را نيامرز.
اى عموزادگان من ، شكيبايى نماييد، اى اهل بيت من ، صبر كنيد كه بعد از امروز هرگز
ذلت و خوارى نبينيد.
(624)
شهادت ابوبكر بن الحسن عليه السلام
ابوبكر بن الحسن كه مادرش ام ولد بوده و با جناب قاسم عليه السلام برادر پدرى مادرى
(625) بود. عبدالله بن عقبه غنوى او را به قتل رسانيد.
و از حضرت باقر عليه السلام مروى است كه عقبه غنوى او را شهيد كرد، و سليمان بن قته
اشاره به او نموده در اين شعر
محدث قمى رحمه الله عليه گويد: ديدم در بعض مشجرات نوشته بود ابوبكر بن الحسن بن
على بن ابيطالب عليه السلام شهيد گشت در طف و عقبى براى او نبود و تزويج نموده بود
امام حسين عليه السلام دخترش سكينه را به او و خون او در بنى غنى است .
(626)
شهادت احمد بن الحسن عليه السلام
مامقانى مى نويسد: احمد فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام در سن شانزده سالگى همراه
عموى بزرگوارش در كربلا حضور داشت و در روز عاشورا پس از يك مبارزه شديد به شهادت
رسيد. مادر بزرگوار او ام بشر دختر ابى مسعود انصارى در ميان بانوان اهل بيت در
كربلا بود. ناسخ مى نويسد: احمد بن الحسن نوجوانى شجاع و بيباك بود. او از امام
حسين عليه السلام اجازه نبرد گرفت و در سه حمله پياپى 190 نفر را به هلاكت رساند.
(627)
ابوالفضل العباس عليه السلام سخن مى
گويد
در بعضى از كتب مقاتل آمده است كه ، حضرت عباس عليه السلام در روز عاشورا به
برادران گرامى خود، مى فرمود: امروز روزى است كه بايد بهشت را بگيريم و جان خود را
فداى سيد و امام خود نماييم . نيز مى فرمود: اى برادران من ، امروز در جان نثارى
تقصير نكنيد و كوتاهى ننماييد و چنين خيال نكنيد كه حسين عليه السلام برادر ماست و
ما پسران يك پدر هستيم ، نه چنان است ، آن بزرگوار امام و سيد و بزرگ و پيشواى ما
بوده و حجت خداوند عالميان در روى زمين و فرزند حضرت فاطمه زهرا عليه السلام و نور
ديده حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله است . چون امام حسين عليه السلام جان نثارى
آن بزرگواران را مشاهده نمود، گريه بر وى مستولى گرديد و فرمود: اى برادر، خداوند
عالميان به تو جزاى خير دهد.
(628)
شهادت برادران حضرت عباس عليه السلام
روز عاشورا پس از حملات طرفين و پيشقدمى اصحاب و شهادت يكايك آنان ، نوبت به
جانبازى اقوام و خويشان امام عليه السلام رسيد. اول كسى كه از بنى هاشم به شهادت
رسيد حضرت على اكبر عليه السلام بود، چنانكه در زيارت ناحيه مى خوانيم :
السلام على اول قتيل من خير نسل سليل من سلاله ابراهيم الخليل
سپس متناوبا و متواليا، يكى بعد از ديگرى با اجازه امام ، به ميدان رفتند و شهيد
شدند، تا آنكه صداى غربت حضرت امام حسين عليه السلام بلند شد. حضرت عباس عليه
السلام برادران خود را خواست و فرمود: اينك من به جاى پدر شما هستم و ميل دارم
ببينم شما در برابر چشم من در راه اسلام و ياورى حضرت امام حسين عليه السلام
فداكارى نماييد
بردران مادرى حضرت عباس عليه السلام كه در عاشورا به شهادت رسيدند از قرار زيرند:
1. عبدالله بن على بن ابى طالب عليه
السلام
السلام على عبدالله بن اميرالمومنين مبلى
البلاء و المنادى بالولاء فى عرصه كربلا المضروب مقبلا و مدبرا لعن الله قابتله
هانى بن ثبت الحضرمى (از زيارت ناحيه مقدسه )
مادرش ام البنين دختر حزام بن خالد است .
احمد بن محمد به سندش از عبدالله بن حسن و عبيدالله بن عباس روايت كرده است : روزى
كه عبدالله بن على بن ابيطالب عليه السلام دركربلا به شهادت رسيد بيست و پنج سال از
عمرش گذشته بود و فرزندى از او به جاى نماند. احمد بن عيسى نيز از ضحاك مشرقى نقل
مى كند كه گفت : عباس بن على عليه السلام به برادرش عبدالله فرمود: پيش روى من به
ميدان جنگ برو تا جانبازى تو را ببينم و در شهادتت ماجور شوم ، زيرا تو را فرزندى
نيست . عبدالله به ميدان رفت و از لشكر دشمن هانى بن ثبيت حضرمى به مبارزه او آمد و
او را شهيد نمودند.
2. جعفر بن على بن ابى طالب عليه
السلام
السلام على جعفر بن اميرالمومنين الصابر
بنفسه محتسبا و النائى عن الاوطان مغتر بالمستسلم المنزل المشكور بالرجال لعن الله
قاتله هانى بن ثبيت الحضرمى
(زيارت ناحيه )
مادر او نيز ام البنين عليه السلام بود، و همچنين برادرش فرزندى از خود بر جاى
نگذاشت . در النظيم مى نويسد: اميرالمومنين عليه السلام اين پسر را به پاس دوستى و
علاقه اى كه به برادرش ، جعفر طيار داشت ، جعفر ناميد. ضحاك مشرقى ، در حديثى كه
فوقا گذشت ، روايت كرده كه عباس بن على عليه السلام او را براى كشتن مقدم داشت .
جعفر بن على بن ابيطالب عليه السلام پس از عبدالله اجازه نبرد گرفت و به ميدان رفت
. با اينكه 19 سال بيش نداشت ابراز شجاعت كرد و پس از تلفات بسيارى كه به دشمن وارد
ساخت ، شهيد شد. به گفته ضحاك : جعفر نيز به دست هانى بن ثبيت كشته شده است ، ولى
بر اساس حديثى كه نصر بن مزاحم از امام باقر عليه السلام نقل كرده ، قتل وى به دست
خولى اصبحى - لعنه الله عليه - صورت گرفته است .
(629)
حسبى بعمى شرفا و خالى
3. عثمان بن على بن ابى طالب عليه
السلام
السلام على عثمان بن امير المومنين سمى
عثمان بن مظعون ، لعن الله راميه بالسهم خولى بن يزيد الاصبحى الايادى و لابانى
الدارمى (زيارت ناحيه )
مادر او نيز ام البنين عليه السلام بود و چنانچه از عبيدالله بن حسن و عبدالله بن
عباس روايت شده ، عثمان بن على هنگام شهادت 21 سال داشت . نيز از على عليه السلام
روايت شده كه فرمود: من او را به نام برادرم ، عثمان بن مظعون ، عثمان نام نهادم .
عثمان بن على عليه السلام ، آنگاه كه دو برادرش شهيد شدند، به ميدان رفت و اين شعر
را خواند:
انى انا العثمان ذوالمفاخر
|
شيخى على ذو الفعال الظاهر
|
آمده عثمان به جنگ ، تيغ يمان در يمين
|
بهر قتال شما فرقه بى شرم و دين
|
صبح سعادت رسيد وقت صبوح من است
|
شربت كوثر چشم از قدح حور عين
|
كوفى و شامى چرا تيغ كشند بر حسين ؟
|
در دلشان هيچ نيست بهره ز ايمان يقين ؟
|
در حديث ضحاك مشرقى آمده است كه خولى اصبحى او را هدف تير قرار داد و آن تير وى را
بر زمين افكند و در اين موقع ، مردى از قبيله ابان بن دارم با شتاب آمده و او را به
قتل رسانيد و سر آن حضرت را بريده و همراه خود برد.
شهادت اين سه برادر، جراحت بزرگى بود كه بر قلب داغدار حضرت عباس عليه السلام وارد
شد.
(630)
پس از آن سه تن نيز، عباس بن على عليه السلام ، بزرگترين و آخرين فرزند ام البنين
عليه السلام بود كه به شرحى كه گذشت ، به ميدان رفت و به شهادت رسيد.
حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل
العباس عليه السلام در يك نگاه
اسم : عباس بن على بن ابيطالب عليه السلام
كنيه : ابوالفضل
لقب : قمر بنى هاشم ، باب الحوائج ، طيار، اطلس ، سقا و غيره
تولد: 4 شعبان سال 64 هجرى در مدينه طيبه (اقوال ديگر نيز در تاريخ آمده است )
شهادت : محرم الحرام سال 61 هجرى ، در كربلاى معلى ، كنار نهر علقمه
پدر: امير المومنين على بن ابيطالب عليه السلام ، مولود كعبه ، شهيد محراب و مظلوم
تاريخ
مادر: فاطمه كلابيه ، معروف به ام البنين عليه السلام
عمر مبارك : 35 سال
سمت در كربلا: پرچمدار و فرمانده ارتش سيدالشهدا امام حسين عليه السلام ، و سقاى
تشنه لبان .
خليفه غاصب زمان به هنگام شهادت : يزيد بن معاويه لعنه الله عليه
قاتل : حكيم بن طفيل سنبسى
عبد صالح
از رئيس مذهب شيعه ، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام دستور رسيده است كه در
زيارتنامه آن بزرگوار بخوانيم :
السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع
لله و لرسوله و لاميرالمومنين و الحسن و الحسين صلى الله عليهم و سلم .
(631)
سلام بر تو اى بنده شايسته خدا، و مطيع امر خدا و رسول او، و مطيع اميرالمومنين و
حضرت حسن و حسين صلوات الله و سلامه عليهم
آن بزرگوار تن به شهادت داد و دست از يارى برادر، كه حامل و مدافع حقيقت دين بود،
برنداشت . پس از او براستى عبد صالح بوده است . بنابراين خوب است نمازگزاران توجه
داشته باشند كه در سلام نماز وقتى مى گويند:
السلام علينا و على عبادالله الصالحين سلام به آن حضرت
هم داده و مى دهند، از هر كجا كه باشند.
اميرالمومنين عليه السلام دست فرزند را
مى بوسد!
پس از ولادت حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام ام البنين عليه السلام قنداقه او را به
دست اميرالمومنين عليه السلام داد كه با خواندن اذان و اقامه در گوش وى ، از همان
آغاز حق ببيند و حق بشنود.
حضرت در گوش راست فرزند اذان ، و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را، به نام عمويش
عباس ، عباس نهاد
ثم قبل يديه و استعبر و بكى
(632)
سپس دستهاى او را بوسيد و قطرات اشك به صورت نازنينش جارى شد و فرمود: گويا مى بينم
اين دستها يوم الطف در كنار شريعه فرات در راه يارى برادرش حسين عليه السلام از بدن
جدا خواهد شد.
و از اينجاست كه گفته اند: مى توان دست فرزند را، از سر عطوفت و شفقت ، بوسيد.
چنانكه وارد است رسول خدا صلى الله عليه و آله دست دخترش ، حضرت فاطمه زهرا عليه
السلام را مى بوسيد.(633)
و وى را به جاى خود مى نشانيد. و از اينجا كثرت عطوفت شاه ولايت اميرالمومنين على
بن ابيطالب عليه السلام مظلوم تاريخ ، نسبت به اين مولود بزرگوار معلوم مى شود
(634)
فاطمه زهرا عليه السلام و دستهاى بريده
عباس عليه السلام
نقل شده است كه در روز قيامت حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام
: به فاطمه عليه السلام بگو براى شفاعت و نجات امت چه دارى ؟ على عليه السلام پيام
رسول خدا صلى الله عليه و آله را به حضرت فاطمه عليه السلام ابلاغ مى كند و فاطمه
عليه السلام در جواب مى گويد: يا اميرالمومنين كفانا لاجل هذا
المقام اليدان المقطوعتان من ابنى العباس . اى امير مومنان ، براى ما در
مقام شفاعت ، دو دست بريده پسرم ، عباس ، كافى است .
(635)
امام حسين و قمر بنى هاشم عليه السلام
آن حضرت در عصر تاسوعا به برادر بزرگوارش ، قمر بنى هاشم عليه السلام ، فرمود:
اركب بنفسى انت يا اخى ، حتى تسالهم عما
جاء هم برادر، جانم به فدايت ! سوار بر اسب شو و نزد آنان رو و
بپرس كه از چه رو بدينجا آمده اند؟
(636)
از اينجا بايد پى به عظمت قمر بنى هاشم عليه السلام برد كه شخصيتى چون حسين بن على
عليه السلام ، كه امام على الاطلاق و واسطه فيض بين خالق و عالم ممكنات است از سر
لطف ، به وى فدايت شوم مى گويد!
امام زين العابدين و قمر بنى هاشم عليه
السلام
امام چهارم عليه السلام مى فرمايد: و ان
للعباس عند الله تبارك و تعالى لمنزله يغبطه بها جميع الشهدا يوم القيامه
(637)
براى حضرت ابوالفضل عليه السلام در نزد خداوند تبارك و تعالى مقام شامخى است كه همه
شهيدان در روز قيامت به حال او غبطه مى خورند.
(638)
امام صادق و قمر بنى هاشم عليه السلام
پيشواى ششم شيعه عليه السلام مى فرمايد:
كان عمنا العباس بن على نافذ البصيره ،
صلب الايمان جاهد مع ابى عبدالله و ابلى بلاء احسنا، و مضى شهيدا
(639): عموى ما، عباس بن على عليه السلام ، بصيرتى نافذ و ايمانى استوار
داشت و همراه برادرش ابا عبدالله عليه السلام جهاد كرد و نيكو از امتحان بر آمد و
به شهادت رسيد.
حضرت بقيه الله و قمر بنى هاشم عليه
السلام
در زيارتنامه منسوب به حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف مى خوانيم :
السلام على العباس بن اميرالمومنين
المواسى اخاه بنفسه الاخد لغده من امسه الفادى له الواقى الساعى اليه بمائه
المقطوعه يداه
سلام بر عباس فرزند امير مومنان عليه السلام كه جانش را در راه مواسات با برادرش
تقديم نمود، دنيايش را در راه تحصيل آخرت صرف كرد و جانش را براى حفاظت از برادرش
قربانى ساخت ...
در اين سلام حضرت بقيه الله حجه بن الحسن العسكرى - عجل الله تعالى فرجه الشريف -
به چند فضيلت از فضايل حضرت عباس عليه السلام اشاره فرموده است :
1. جانش را نثار برادر كرد .
2. دنيا را وسيله نيل به آخرت قرار داد
3. نگهبان سپاه و خيام حرم حضرت سيدالشهدا عليه السلام بود و سعى فراوان كرد تا آب
را به لب تشنگان برساند.
4. دو دستش در راه جهاد فى سبيل الله قطع شد.
سپس حضرت مى فرمايد: خدا لعنت كند دو قاتل او يزيد بن رقاد و حكيم بن طفيل را
(640)
به دريا پا نهاد و، خشك لب بيرون شد از دريا
|
مروت بين ، جوانمردى نگر، غيرت تماشا كن !
|
از ملاحظه كلمات ائمه اطهار - سلام الله عليهم اجمعين - در باب قمر بنى هاشم عليه
السلام ، براى انسان يقين حاصل مى شود كه فرزند رشيد ام البنين عليه السلام نزد آن
بزرگوارن از مقام و منزلت بس بزرگى برخوردار است ، چنانكه كرامات مذكور در بخش
پايانى كتاب حاضر نيز بروشنى مويد اين امر مى باشد.
(641)
شجاعت حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام
از شهامت و شجاعت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام داستانها گفته اند. با همه
آمادگى دشمن ، و با وجود و قشون فراوانى كه جناح خصم در ميدان كربلا گرد آورده بود،
باز هم شجاعت او پشت آنان را مى لرزانيد و لذا براى دفع اين خطر، در نظر گرفته
بودند كه به هر نحو شده اباالفضل العباس عليه السلام را از امام حسين عليه السلام
جدا كنند، و به مناسبت نسبتى كه شمر از سوى مادر با وى داشت اين ماموريت را بر عهده
او گذاشتند ولى او نيز از اين ماموريت ناكام و نوميد برگشت .
(642)
صاحب كتاب كبريت احمر پس از نقل داستانى شگفت از شجاعت و جنگاورى حضرت عباس عليه
السلام مى گويد: صحت اين داستان استبعادى ندارد، زيرا عمر آن جوان به طور تقريب
هفده سال بوده ، خوارزمى در كتاب مناقب مى گويد: وى جوانى كامل بوده است .
داستان مزبور، به روايت خوارزمى (در كتاب : مناقب ، صفحه 147) چنين است : در جنگ
صفين ، مردى از لشگر معاويه خارج شد كه او را كريب مى گفتند. وى به قدرى شجاع و قوى
بود كه هرگاه در همى را با انگشت ابهام خود مى فشرد، نقش سكه آن محو مى گرديد!
كريب به ميدان آمد و فرياد كشيد و بر آن شد كه حضرت على بن ابيطالب عليه السلام را
به قتل برساند. مرتفع بن وضاح زبيدى گام پيش نهاد و براى مبارزه با كريب به ميدان
رفت ، ولى شهيد شد. بعد از او، شرحبيل بن بكر براى مبارزه با كريب شتافت و او نيز
به شهادت رسيد. پس از وى ، حرث بن حلاج شيبانى براى قتال كريب قيام كرد، ولى او هم
كشته شد.
مشاهده اين صحنه براى على بن ابيطالب عليه السلام موجب نگرانى و ناراحتى گرديد، لذا
فرزند بزرگوارش ، حضرت اباالفضل العباس عليه السلام ، را كه مردى كامل بود خواست و
به وى دستور داد از اسب خود پياده شود و لباسهاى خويش را از تن بيرون آورد.
حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام لباسهاى فرزندش ، قمر بنى هاشم عليه
السلام ، را پوشيد و بر اسب وى سوار شد. آگاه لباسهاى خود را به تن عباس عليه
السلام پوشانيد و اسب خويش را نيز به او داد.
اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام اين عمل را بدين لحاظ انجام داد كه وقتى
به ميدان كريب برود، كريب آن حضرت را نشناسد، مبادا بترسد و فرار كند. هنگامى كه
حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام در مقابل كريب قرار گرفت ، وى را به
داد عالم آخرت آورد و او را از غضب و سخط خداوند بر حذر داشت .
ولى كريب در جواب اسدالله الغالب گفت : من با اين شمشيرم افراد زيادى را از قبيل تو
كشته ام ! اين را گفت و به حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام حمله كرد.
آن شير بيشه شجاعت نيز با ضربتى كه بر فرق كريب زد، او را دو شقه نمود. موقعى كه
على بن ابيطالب عليه السلام كريب را به جزاى خود رسانيد، به مكان خويشتن بازگشت و
به فرزند برومندش ، محمد بن حنفيه ، فرمود: تو در كنار كشته كريب توقف كن ، زيرا
خونخواه وى پيش خواهد آمد.
محمد امر پدر را ااجرا كرد و نزديك پيكر كريب ايستاد. يكى از عموزادگان كريب به
ميدان آمد و راجع به قتال وى از او سوال كرد. محمد گفت : من به جاى قاتل كريب مى
باشم . وى با محمد به جنگ پرداخت و محمد او را كشت . پس از وى ديگرى آمد و محمد او
را نيز به اولى ملحق كرد. و بدينگونه ، خونخواهان كريب يكى پس از ديگرى به جنگ محمد
آمدند تا تعداد كشتگان به هفت نفر رسيد.
(643)
|