چهره درخشان حسين بن على (ع)

على ربانى خلخالى

- ۱۱ -


وصيت مسلم بن عقيل عليه السلام  
مسلم را به مجلس ابن زياد دعوت كردند. آن حضرت چون وارد مجلس ‍ شد سلام نكرد. يكى از ملازمان بانگ بر آورد كه بر امير سلام كن . حضرت فرمود: واى بر تو، ساكت شو! سوگند بر خدا كه او بر من امير نيست
به روايت ديگر گفت : اگر مرا خواهد كشت سلام كردن من بر او چه اقتضا دارد و اگر مرا نخواهد كشت بعد از اين سلام من بر او بسيار خواهد شد.
ابن زياد گفت : سلام بكنى يا نكنى ، تو را خواهم كشت .
پس مسلم فرمود: چون مراخواهى كشت بگذار تا يكى از حاضران را وصى خود قرار دهم تا به وصيت هاى من عمل كند. گفت : مهلت دادم تا وصيت كنى پس مسلم در ميان اهل مجلس رو به عمر بن سعد كرده و گفت : ميان من و تو قرابت و خويشى است . من به تو حاجتى دارم و مى خواهم وصيت مرا بپذيرى . آن ملعون براى خوش آمدى ابن زياد گوش به سخن مسلم نداد.
عبيدالله گفت : اى بى همت ز مسلم كن قبول اين وصيت . عمر سعد چون از ابن زياد دستور يافت ، دست مسلم را گرفت به كنار قصر بد. مسلم گفت : وصيت هاى من آن است كه :
اولا، من در اين شهر هفتصد درهم قرض دارم ، شمشير و رزه مرا بفروش و قرض مرا ادا كن . دوم ، چون مرا كشتند بدن مرا از ابن زياد بگير و دفن كن . سوم ، آن كه به حضرت امام حسين عليه السلام بنويس كه به سوى كوفه نيايد چون كه من نوشته ام كه مردم كوفه با آن حضرتند و گمان مى كنم كه به اين سبب آن حضرت به سوى كوفه مى آيد. پس عمر سعد تمام وصيت هاى مسلم را براى ابن زياد نقل كرد.
عبيدالله كلامى گفت كه حاصلش آن است كه اى عمر! تو خيانت كردى كه راز او را نزد من افشا كردى . اما جواب وصيت او آن است كه ما را با مال او كارى نيست ، هرچه گفته است چنان كن . اما چون او را كشتيم در دفن بدن او مضايقه نخواهيم كرد.
به روايت ابوالفرج ، ابن زياد گفت : اما در باب جسد مسلم ، شفاعت تو را نمى پذيرم ، چون او را سزاوار دفن كردن نمى دانم به جهت آن كه با من طاغى و در هلاك من ساعى بود.
اما حسين اگر او اراده ما ننمايد ما اراده او نخواهيم كرد. پس ابن زياد رو به مسلم كرد و به بعض كلمات جسارت آميز به آن حضرت خطاب كرد. مسلم هم با كمال قوت قلب پاسخ او را داد و سخنان بسيار ما بين آنها رد و بدل شد تا آخر الامر ابن زياد ولد الزنا ناسزا به او و اميرالمومنين على و امام حسين و عقيل عليه السلام گفت . پس بكر بن حمران را طلبيد و مسلم ضربتى بر سر اين ملعون زده بود. پس او را امر كرد كه مسلم را به بام قصر ببر و او را گردن بزن . مسلم گفت : به خدا قسم ، اگر در ميان من و تو خويشى و قرابتى بود حكم به قتل من نمى كردى . مراد آن جناب از اين سخن آن بود كه بياگاهاند كه عبيدالله و پدرش زياد بن ابيه زنازادگانند و هيچ نسب و نژادى از قريش ندارند. پس بكر بن حمران لعين دست آن سلاله اخيار را گرفت و بر بام قصر برد و در اثناى راه زبان آن مقرب درگاه اله به حمد و ثنا و تكبير و تهليل و تسبيح و استغفار و صلوات بر رسول خدا جارى بود و با خداى بزرگ مناجات مى كرد و عرضه مى داشت كه : بار الها! تو حكم كن ميان ما و ميان اين گروهى كه ما را فريب دادند و دروغ گفتند و دست از يارى ما برداشتند. پس بكر بن حمران آن مظلوم را در جايى از بام قصر كه مشرف بر كفشگران بود برد و سر مباركش را از تن جدا كرد و آن سر نازنين به زمين افتاد. پس بدن شريفش را دنبال سر از بام قصر به زير افكند و خود ترسان و لرزان نزد عبيدالله شتافت . آن ملعون پرسيد: سبب تغيير حال تو چيست ؟ گفت : در وقت قتل مسلم مرد سياه مهيبى را ديدم در برابر من ايستاده بود و انگشت خويش را به دندان مى گزيد و من چندان از او هول و ترس برداشتم كه تا به حال چنين نترسيده بودم . آن شقى گفت : چون مى خواستى به خلافت عادت كار كنى وحشت بر تو مستولى گرديده و خيالى در نظر تو صورت بسته .
چو شد خاموش شمع بزم ايمان
بياوردند هانى را ز زندان
گرفتندش سر از پيكر به زودى
به جرم آن كه مهماندارى بودى
پس ابن زياد هانى را براى كشتن طلبيد و هر چند محمد بن اشعث و ديگران براى او شفاعت كردند سودى نبخشيد. پس فرمان داد هانى را به بازار بردند و در مكانى كه گوسفندان را بيع و شرا در مى آوردند گردن زنند. پس هانى را كتف بسته از دار الاماره بيرون آوردند و او فرياد بر مى داشت كه :
و امذحجاه و لا مذحج لى اليوم ، يا مذحجاه و اين مذحج و اين مذحج . (478)
شريح قاضى هم شركت در قتل اينان داشت ، براى اين كه طول كلام نشود از نقل آن خوددارى كرديم . امام حسين عليه السلام پس از آن كه از مدينه رهسپار شد و روز سوم ماه شعبان وارد مكه شد و در نيمه ماه رمضان و شوال و ذى القعده و تا هشتم ذى حجه در مكه ماند و هيچ كس تصور نمى كرد كه فرزند رسول خدا و فرزند مكه و منى روز هشتم ذى حجه كه تازه مردم براى اداى حج محرم مى شودند از مكه بيرون رود و اعمال حج را انجام ندهد و از احرام خود به صورت عمره بيرون آمد. اما امام تصميم گرفت حركت كند. طواف خانه و سعى بين صفا و مروه را انجام داد و از احرام به در آمد، چه خوف آن بود كه او را در حرم مكه دستگير كنند، يا غافل بكشند. منظور وى به اين نوع كشته شدن حاصل نمى شد. امام از مكه نرفت تا كشته نشود، بلكه از مكه رفت تا اگر كشته مى شود به صورتى باشد كه اسلام براى هميشه از شهادت او بهره مند بشود. (479)
آستانه مسلم بن عقيل عليه السلام  
مدفن حضرت مسلم بن عقيل بن ابى طالب عليه السلام سفير ابى عبدالله الحسين عليه السلام به شهر كوفه جهت اخذ بيعت و اولين شهيد قيام سيدالشهدا عليه السلام كه در شهر كوفه ، در روز چهارشنبه 8 يا 9ذى الحجه 60 ق به شهادت رسيد.
اين آستانه متصل است به مسجد معروف كوفه در زاويه جنوب شرقى . اتفاق نظر كاملى است بين مورخان كه پس از به شهادت رسيدن مسلم بن عقيل و هانى بن عروه مذحجى ، با موافقت ابن زياد، قبيله مذحج در روز هشتم ذى الحجه 60 ق پيكر مطهر حضرت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را در كنار دار الاماره به خاك سپرده اند. ابن زياد بدين جهت دستور دفن پيكر شريف آنها را در كنار كاخ دار الاماره صادر نمود كه قبر آنان كاملا در زير نظر باشد و آمد و رفت شيعيان جهت زيارت مرقد آنها از نزديك مراقبت گردد، و چنانكه در متون قديمه آمده و تا امروز هم آثار موجود در مسجد حاكى است ، كاخ دار الاماره از سطح مسجد مرتفع تر بوده است و ابن جبير در سفرنامه خويش به سال 580 ق به اين تصريح دارد. ابن بطوطه (م 779 ق ) در سفر نامه اش چنين مى نويسد:
در جهت شرهى جامع ، داخل بالا خانه اى كه با پله به آنجا مى روند مقبره مسلم بن عقيل واقع شده .. اما از قصر الاماره كوفه كه سعد و قاص آن را بنا كرد اكنون جز پايه هاى آن چيزى برجا نمانده است
اين دو قبر همچنان ظاهرا بدون سقف و سايه بان بود تا مختار بن عبيده ثقفى در شعبان سال 65 ق دستور بناى آستانه را صادر نمود و براى هر يك حرمى داراى گنبد تاسيس گشت و نام آن را بر روى سنگ مرمر حك نموده كه در تعميرات سال هاى اخير آن دو لوح سنگ مرمر كشف شد.
در عصر عضدالدوله و به سال 368 ق اين آستانه مرمت گرديد و در كنار آستانه خانه هايى ساختند و مردم را تشويق به سكونت در آن محل نموده حقوق ماهانه از براى ساكنان آستانه جارى كردند. سپس در سال 656 ق در زمان هولاكو كه شيعيان آزادى به دست آوردند، اين آستانه تعمير شد و متولى آن محمد بن محمود رازى بود و اين آستانه يكى از مراكز مهم شيعيان محسوب مى گشت و اكثر سكنه اين آستانه و متوليان آستانه از ذريه آل بويه بودند، چنان كه بر ديوار آستانه حضرت مسلم بن عقيل ثبت است .
كامل سلمان الجبورى مى نويسد:
عطا ملك فرزند محمد جوينى و برادر وى شمس الدين فرزند محمد جوينى (در سال 681 ق ) به هزينه خويش ضريح ساختند و بر قبر شريف حضرت مسلم بن عقيل نصب نمودند و در آن عصر توليت آستانه با محمد فرزند محمود رازى بود.
پس از به قدرت رسيدن و تاسيس دولت جلايريان ، اويس يكى از سلاطين مقتدر اين دولت در 767 ق تعميراتى در عتبات مقدسه كربلا و نجف به عمل آورد و در اين آستانه هم ترميمات و اصلاحاتى انجام داد.
در سال 1055 ق هم تعميرات اساسى در اين آستانه مباركه انجام شد و ضريح جهت قبر شريف توسط بانوى جليله ام آقا خان اهدا گشت كه فعلا در انبار حضرت مسلم بن عقيل نگاهدارى مى گردد و تاريخ انجام آن در قطعه اى سروده شده كه متضمن اين جمله است : شهيد شد مسلم ابن عقيل (برابر با 1055 ق )
در سال 1233 ق اين آستانه توسط نواب حافظ محمد بن عبدالحسين خان تعمير اساسى شد كه بر قطعه سنگ مرمر تاريخ بنا و تعميرات مذكور حك شده و در داخل آستانه نصب گرديده بود، در موقع تعميرات سال هاى اخير سنگ مذكور را جابه جا كردند، لذا قسمتى از آن آسيب ديد. اين سنگ فعلا در انبار آستانه حضرت مسلم نگاهدارى مى شود، سپس در سال 1263 ق شيخ محمد حسن صاحب جواهر توسط اموالى كه سيد حسين فرزند سيد دلدار على آل نقوى از هندوستان ارسال داشته بود تعميرات اساسى در اين آستانه مباركه به عمل آورد.
در سال هاى اخير كوچك بودن اين آستانه جهت زائران مرقد مسلم بن عقيل كاملا محسوس بود و از طرفى توسعه آن به اين جهت كه آثار باستانى را تغيير مى داد با مخالفت حكومت عراق مواجه مى گشت ، لذا جمعى از شيعيان و متولى اين آستانه از آيت الله حكيم كه زعامت تامه در سال 1384 ق داشت ، درخواست توسعه و تجديد بناى اساسى و زراندود كردن گنبد آن را نمودند. آيت الله حكيم با اين درخواست موافقت كرد و حاج محمد رشاد فرزند ناصر آل مرزه نجفى هزينه آن را تقبل كرد و در سال 1385 ق شروع به ساختمان جديد نمودند و هزينه آن بالغ بر 180 هزار دينار عراقى گرديد و اينك اين آستانه داراى حرم چهار گوش به مساحت 106 متر مربع و از سه طرف داراى رواق است كه رواق جنوبى به قبر مختار بن ابى عبيده ثقفى متصل مى گردد و در مقابل حرم يك ايوان بزرگ و بر روى قبر شريف گنبد بزرگى تاسيس گشته كه ارتفاع آن از بالاى بام حرم آستانه 18 متر و از صحن شريف 29 متر است .
سپس حاج محمد حسين رفيعى بهبهانى از آيت الله حكيم تقاضا نمود كه طلاكارى گنبد به وى واگذار گردد و آيت الله حكيم اجابت فرمود و طلاكارى گنبد آستانه در سال 1391 ق به پايان رسيد. آنگاه آيت الله حكيم دستور ساختن ضريح نقره اى را داد كه هنرمندان اصفهانى در اصفهان مشغول اتمام آن بودند كه ايشان در سنه 1390 ق نداى حق را لبيك گفت و فرزند وى آيت الله سيد يوسف حكيم آن را به اتمام رسانيد و فعلا بر مرقد سردار اسلام و اولين شهيد قيام ابى عبدالله الحسين عليه السلام نصب است . اين آستانه يكى از مراكز مهم و زيارتگاه هاى شيعيان جهان است كه امروزه از شكوه و جلال خاصى برخوردار است . (480)
فصل چهارم : حركت امام حسين عليه السلام از مكه مكرمه به سمت عراق
روز ترويه است . در مكه و مسجد الحرام غلغله و هياهو به پاست . از انبوهى مركب از يكصد تا دويست هزار تن حاجيانى كه در آن روز انبوه احرام و تلبيه و روز حركت آنان به جانب منى است و لوله اى برپاست .
سياسيون با حواشى خود به آن كوى امن و امان آمده و به رفتار امام حسين عليه السلام نظر دارند. اعضاى كاروان غم كه با حسين عليه السلام آمده اند شايد ساكت نباشند، چون همه كاروان حسينى از عده اى رجال و شخصيت تشكيل شده است ، 19 تن از آل ابى طالب و 8 تن موالى و حرم و خانواده پيامبر صلى الله عليه و آله كه حركت اين كاروان پرهياهو بويژه در موقع جدايى از خويشان و بستگان در چنين روزى كه هشياران جهان آن روز به مكه آمدند و براى هر يك فاميل هايى است . جدايى اينها در چنين روزى بسيار دشوار است . (481)
ابى الجارود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند: ابن زبير به حضرت عرض كرد: چرا در موسم حج خانه خدا را ترك كرده به سوى عراق مى روى ؟ امام حسين عليه السلام فرمود: همانا دفن شدنم در كنار فرات محبوب تر است از آن كه در جلو كعبه به خاك سپرده شوم . (482)
سيدالشهدا عليه السلام ديد اگر در حرم خدا هم باشد خونش را مى ريزند لذا فرمود: بهتر است كه از اين جا خارج بشوم . عبدلله بن عباس و عبيدالله بن زبير آمدند و مانع رفتن حضرت شدند. حضرت فرمود: جدم به من امر كرده ، بايد امر او را اطاعت كنم و بروم . ابن عباس گفت : واحسيناه بعد عبدالله بن عمر آمد و گفت : شما با اهل ضلال صلح كنيد كه قتل و قتال نباشد. پس فرمود: اى ابا عبدالرحمن ، آيا جريان يحيى بن زكريا را مى دانى ؟ بنى اسرائيل از طلوع فجر تا غروب آفتاب هفتاد پيغمبر را به قتل رساندند و باز رفتند در بازار نشستند و به تجارت مشغول شدند مثل اين كه هيچ كارى نكرده اند. بعد خدا از آنها انتقام گرفت . پس بپرهيزى اى اباعبدالرحمن ، اينها كمك نمى كنند و بى وفا هستند. (483)
حرم را از حرم كردند بيرون  
به يوم الترويه محمل ببستند
خواتين اندر آن محمل نشستند
حرم را از حرم كردند بيرون
همه سرگشته اندر دشت هامون
كسانى كه عالم را پناهند
برون خر گه زدند از كعبه دل
مهار ناقه بانوى ذيجود
ابر دست طرماح عدى بود
حدى با زنگ اشتر گشت چون جفت
طرماح عدى با آن شتر گفت
همين بانو كه در محمل نشسته
دل از قيد علايق ها گسسته
مهين دخت امير المومنين است
حسين فرمانده روى زمين است
مبادا آن كه آزارش نمايى
هم آزار دل زارش نمايى
پس از چندى فلك در گردش آمد
چه گويم من زاشترهاى عريان (484)
پيام الهى به امام حسين عليه السلام  
حسين عليه السلام چهار ماه كه در مكه بود چه مى شنيد و چه مى ديد؟ پاسخ اين پرسش سهل نيست ، ولى اجمالا جمله اين آوازه ها را حسين عليه السلام مى گرفت و به دو لب مملو از حكمت به عالم پس مى داد و پياپى فرمان الهى براى نظم جامعه بشر و اجراى نظامنامه الهى در جامعه انسانى به او مى رسيد و مانعى از اجراى اين فرمان هاى پياپى نمى ديد و حيات و حب حيات را هم بعد از رسيدگى به وضع عمر بشر و خاتمه آن مانع نمى دانست ، بلكه پايان پذيرى عمر بشر را مويد اين مدعا مى ديد
عمر را ترجمه مى كرد و اسرارى كه از موت و حيات و از خلقت شگفت آميز بشر مى شنيد بر آن اسرار پيشين مى افزود، اين اسرار نيز او را تشويق مى كرد و به فداكارى دعوت مى نمود. او را در راه رسيدن به اسلافش ، محمد صلى الله عليه و آله و ابراهيم و اسماعيل و على و جعفر و حمزه عليهم السلام پيدا مى كرد. براى ترجمه اين آوازه بويژه آخرين كه اسرار وجود بشر و رمز موت و حيات است ، خطابه آتشين و تكان دهنده خط الموت ... را خواند.
آن فرمان هاى پياپى كه مى رسيد و از ناحيه آسمان و زمين در آن منطقه استوايى مانند نسيم حيات بخش مى وزيد و از شش جهت به هم آميخته به گوش شنونده مى ريخت ، عملا اجرا كرد. و براى اجرا آن خطبه را خواند و بامدادان كوچ كرد. (485)
گرديم دور يار چو پروانه گرد شمع  
در ره دوست كشته شدن آرزوى ماست
دشمن اگر چه تشنه به خون گلوى ماست
گرديم دور يار چو پروانه گرد شمع
چون سوختن در آتش عشق آرزوى ماست
از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم
در راه وصل اين تن خاكى عدوى ماست
خاموش گشته ايم و فراموش كى شويم
پس اين قدر كه همه جا گفت و گوى ماست
ما را طواف كعبه به جز دور يار نيست
كز هر طرف رويم خدا رو به روى ماست
هر جا كه هست روى زمين ارغوان سرخ
آبش ز خون ما گلش از خاك كوى ماست
گر بسته اند مردم ظالم زبان خلق
غم نيست چون كه غالب دلها به كوى ماست
مهدى بهاء الدينى
امام حسين عليه السلام از مدينه به مكه و از مكه به عراق عازم بود. مكرر خبر شهادت خود و ياران را به اصحاب مى گفت . وقتى به منزل ذوحسم رسيدند اين خطبه را بيان فرمود:
الا ترون ان الحق لا يعمل به وان الباطل لا يتناهى عنه ، ليرغب المومن فى لقاء الله محقا، فانى لا ارى الموت الا سعاده و الحياه مع الظالمين الا برما
آيا نمى بينيد حق را كه بدان عمل نمى شود، و باطل را كه از آن كسى باز نمى ايستد و پذيراى نهى نمى شود. بايد مومن ديدار خدا را برگزيند، چه من مرگ را جز شهادت و زندگى نمى بينيم . و اكنون مرگ را جز سعادت و كاميابى و زندگى با ستمگران را جز سختى و رنج نامتناهى نمى دانم . (486)
امام عليه السلام با اين بيان آتشين ، شهادت در راه خدا را به منظور ريشه كن ساختن حكومت خود مختارى را به همه اعلام فرمود. ايشان مى بينند جز با كشته شدن خويش ، حكومت ظالمه از بين نمى رود.
هواى نينوا  
شيعيان ديگر هواى نينوا دارد حسين
روى دل با كاروان كربلا دارد حسين
از حريم كعبه جدش به اشكى شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسين
مى برد در كربلا هفتاد و دو ذبح عظيم
بيش از اين ها حرمت كوى منا دارد حسين
پيش رو راه ديار نيستى كافى اش نيست
اشك و آه عالمى هم در قفا دارد حسين
بس كه محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
كس نمى داند عروسى يا عزا دارد حسين
رخت و ديباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جائى كه كفن از بوريا دارد حسين
بردن اهل حرم دستور بود و سر غيب
و رنه اين بى حرمتى ها كى روا دارد حسين
سروران پروانگان شمع رخسارش ولى
چون سحر روشن كه سر از تن جدا دارد حسين
سر به راه دل نهاده راه پيماى عراق
مى نمايد خود كه عهدى با خدا دارد حسين
او وفاى عهد را با سركند سودا ولى
خون به دل از كوفيان بى وفا دارد حسين
دشمنانش بى امان و دوستانش بى وفا
با كدامين سر كند مشكل دو تا دارد حسين
سيرت آل على با سرنوشت كربلاست
هر زمان از ما يكى صورت نما دارد حسين
آب خود با دشمنان تشنه قسمت مى كند
عزت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين
دشمنش هم آب مى بندد به روى اهل بيت
داورى بين با چه قوم بى حيا دارد حسين
بعد از اين اش صحنه ها و پرده ها اشكست و خون
دل تماشا كن چه رنگين پرده ها دارد حسين
ساز عشق است و به دل هر زخم پيكان زخمه اى
گوش كن عالم پر از شور و نوا دارد حسين
دست آخر كز همه بيگانه شد ديدم هنوز
با لب خنجر نگاه آشنا دارد حسين
شمر گويد گوش كردم تا چه خواهد از خداى
جاى نفرين هم به لب ديدم دعا دارد حسين
اشك خونين گو بيا بنشين به چشم شهريار
كاندرين گوشه عزاى بى ريا دارد حسين
به ناحق از خانه هايشان آواره شدند  
حركت دسته جمعى ابا عبدالله الحسين عليه السلام با عيالات و اطفال صغير خود دليل كامل است كه آن حضرت به قصد رياست و خلافت ظاهرى و غلبه بر خصم نيامده و اگر چنين قصدى داشت قطعنا به سمت يمن مى رفت كه همه از دوستان خود و پدر بزرگوارش و ثابت قدم در ارادت بودند. آن جا را مركز كار قرار داده آن گاه با تجهيزات كامل حمله خود را شروع مى نمود. چنان كه اقوام و دوستان و برادران اين پيشنهاد را به آن حضرت نمودند و جواب ياس شنيدند، چه آن كه از هدف و مقصد اصلى آن حضرت خبر نداشتند. (487)
الذين اخرجوا من ديار هم بغير حق الا ان يقو لو ربنا الله .. (488)
آن مومنانى كه (به ظلم كفار) به ناحق از خانه هايشان آواره شدند و جز آن كه مى گفتند: پروردگار ما خداى يكتاست ، جز حق گويى جرم ديگرى نداشتند، و اگر خدا رخصت جنگ ندهد و دفع شر بعضى از مردم را به بعضى ديگر نكند همانا صومعه ها و ديرها و مساجدى كه در آن نماز و ذكر خدا بسيار مى شود همه خراب و ويران مى شد. و هركس خدا را يارى كند البته خدا او را يارى خواهد كرد كه خدا را منتهاى اقتدار و توانايى است .
در تفسير على بن ابراهيم گفته شده است :
اين آيه در شان على عليه السلام و حمزه و جعفر نازل شده است . و در حسين بن على عليه السلام جارى گرديد كه حسين بن على را از مكان خود بدون جهت خارج كردند. (489)
و قال ابو جعفر عليه السلام : نزلت فى المهاجرين و جرت فى آل محمد عليهم السلام . (490)
خطبه حركت از مكه  
الحمد لله ماشاء الله و لا قوه الا بالله و صلى الله على رسوله ، خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه و ما اولهنى الى اسلافى فى اشتياق يعقوب الى يوسف ، و خير لى مصرع انا لاقيه ، كانى باوصالى تتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا فيملان منى اكراشا جوفا و اجريه سغبا، لا محيص عن يوم خط بالقلم ، رضى الله رضانا اهل البيت نصبر على بلائه و يوفينا اجر الصابرين ، لن تشذ عن رسول الله لحمته و هى مجموعه له فى حظيره القدس تقر بهم عينه و ينجز بهم وعده ، من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلير حل معنا فانى راحل مصبحا ان شاء الله تعالى . (491)
سپاس مر خداى است ، و مشيت از آن اوست و هيچ قدرتى جز به او و به وسيله او نيست . مرگ بر فرزندان آدم خط زيبايى است مانند گردن بند بر گردن و سينه دوشيزه جوان . چقدر من واله نياكان گذشته خود هستم ، چون اشتياق يعقوب به يوسف . براى من قتلگاهى برگزيده شده كه به ملاقات آن شتابانم . گويا مى نگرم كه بندهاى اعضاى مرا گرگان حريص بيابان هاى ميان نواويس و كربلا قطعه قطعه مى كنند و شكم هاى گرسنه و تهى خود را از پاره هاى تن من پر مى كنند. همان گرگ هاى حريص و گرسنه آدم نما از روزى كه قلم تقدير سرنوشت كرده . جز اين چاره اى نيست . خشنودى ما اهل بيت همان خشنودى خداوند است . گرفتارى ها و امتحانات خدايى صبر مى كنم . او به ما پاداش كامل صابران را خواهد داد. تار و پود پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله از او جدا و دور نخواهد ماند. تار و پود و رشته هاى پراكنده پيغمبر جمع آورى شده در پيشگاه قدس الهى همه پيوسته و جمع خواهد شد، چشمان پيغمبر صلى الله عليه و آله به آنها روشن و وعده هاى او بر آنها منجز مى شود. هشيار باشيد، هركس در ميان ما و در راه ما و مقصدمان خون دل خود را رايگان بخشد، و براى ملاقات خداوند توطين نفس مى نمايد، با ما كوچ كند، چه من همين بامداد كوچ خواهم كرد ان شاء الله . (492)
ز شوق دوست چنان دست و پاى خود گم كرد
حسين كنار فرات آمد و تبسم كرد
لبى كه خنده شادى نكرد در همه عمر
به زير خنجر شمر لعين تبسم كرد
حاج ميرزا فتاح شهيدى
دنباله خطبه خط الموت  
من كان فينا باذلا مهجته
معناى اين جمله اين است كه در هر زمانى با وسايل مختلف مى شود از دين خدا و از حق مردم و از سعادت جامعه اسلامى دفاع كرد. مى شود در راه خدا بذل مال كرد، مى شود در راه خدا سخن گفت و با سخنان سودمند و آموزنده مردم را به راه آورد، مى شود در راه خدا كتاب نوشت و با آن مردم را به راه حق و حقيقت نزديك تر ساخت و بر بصيرت دينى و اخلاقى ايشان افزود. اما امام با اين جمله اعلام كرد كه امروز روزى نيست كه كمك هاى مالى و مساعدت هاى قلمى و خير خواهى هاى زبانى بتواند مشكل اسلام را حل كند و كار به جايى رسيده كه جز شهادت و جز جان بازى و جز فداكارى هيچ امرى نمى تواند جلو فساد را بگيرد، و مبانى آن را بر هم بريزد و زير و رو كند. كسى در فكر نباشد حال كه امام حسين عليه السلام مى خواند در راه خدا قدمى بردارد من هم پنجاه تومان مى دهم . يا اين كه عبيدالله بن حر جعفى در جواب دعوت امام بگويد: من هم يك اسب نيرومند پر تاخت و تاز مى دهم . ديگرى هم بگويد: من هم پنج شمشير و هفت زره و چهار نيزه نذر امام مى كنم . حسين بن على عليه السلام نه شمشير مى خواهد نه نيزه ، نه اسب مى خواهد و نه پول . فقط اگر كسى آن هم از روى صفا و حسن نيت جان خود را در راه وى دريغ ندارد مى پذيرد. هركس حاضر است جان خود را در راه خدا به او دهد و هر كسى آمادگى دارد كه بر خداى متعال وارد شود، مى تواند همسفر ما باشد. من بامداد فردا اگر خدا بخواهد حركت مى كنم
عجيب است كه با همه تاكيد امام ، بسيارى از مردمان كم سعاد كه مساعد بودن اوضاع آنها را فريب داده بود، با امام عليه السلام همراه شدند و شايد بيشترشان تا روزى كه خبر شهادت مسلم عليه السلام رسيد همراه امام ماندند. اما انصاف اين است كه انى مردم از همان اول همراه امامى مى رفتند كه خليفه مى شود و كارها به دست وى سپرده خواهد شد، نه امامى كه براى فداكارى و شهادت مى رود و روزى آب را هم به وى او خواهند بست و روزى هم همراهان او به افتخار شهادت خواهند رسيد. (493)
كاروان كربلا  
ما ز كعبه رو به سوى كربلا خواهيم كرد
كربلا را كعبه اهل ولا خواهيم كرد
از مناى كعبه گر امروز رخ بر تافتيم
وعده گاه كربلا را چون منا خواهيم كرد
گر وداع از زمزم و ركن و صفا بنموده ايم
كربلا را ركن ايمان از صفا خواهيم كرد
تا كه بشناسد مخلوق جهان خالق را
خويش را آئينه ايزدنما خواهيم كرد
از پى درمان درد جهل ابناى بشر
نينواى خويش را دار الشفا خواهيم كرد
از پى آزادى نوع بشر تا روز حشر
پرچم آزاد مردى را به پا خواهيم كرد
خويش را در آتش كرب و بلا مى افكنيم
كربلا را وادى كرب و بلا خواهيم كرد
ما ز صدق دل ز خون دل وضو خواهيم ساخت
سجده بر درگا ذات كبريا خواهيم كرد
انقلاب مذهبى تا در جهان آيد پديد
از نداى حق جهان را پر صدا خواهيم كرد
بر نواى قل هو الله احد در ناى حق
در زمين نينوا چون نينوا خواهيم كرد
با فناى خويشتن اندر راه ابقاى دين
دين خود را در ره يزدان ادا خواهيم كرد
(سر ويا) تا كعبه دل در جهان بنيان كنيم
ما ز كعبه رو به سوى كربلا خواهيم كرد
از ابن عباس نقل شده كه مى گويد: ديدم پيش از آن كه امام حسين عليه السلام از مكه به سوى عراق حركت كند، دست جبرئيل در دست او بود و در كعبه ايستاده بود. جبرئيل مردم را به بيعت آن حضرت دعوت مى كرد و ندا در مى داد كه :
هلموا الى بيعه الله بشتابيد اى مردم به سوى بيعت خدا (494)
سعادت دو جهان نصيب زهير شد  
مردى از بنى فزاره مى گويد: آن گاه كه حسين بن على عليه السلام از مكه به سوى عراق مى رفت ، من نيز با زهير بن قين بجلى از مكه بازگشته به طرف عراق مى رفتيم ، اما هيچ وقت دوست نداشتيم در بين راه ، يا آن جا كه او منزل مى گزيند با او برخورد كنيم . در هر جا كه او فرود مى آمد ما از آن جا حركت مى كرديم و هر جا كه او حركت مى كرد ما فرود مى آمديم . ولى در عين اين كه مراقب بوديم چنان پيش آمد كرد كه در يكى از منازل به ناچار با او فرود آمديم . او در گوشه اى چادر زد و ما نيز در كنارى مشغول غذا خوردن بوديم كه ناگاه مردى آمد و سلام كرد و گفت : زهير، حسين بن على عليه السلام تو را مى خواهد.
شنيدن اين جمله كه حسين بن على تو را احضار كرده ، چنان ما را لرزاند و ناراحت كرد كه نزديك بود لقمه در دهان ما گير كند! دست از غذا خوردن كشيديم و همه در بحر تفكر فرو رفتيم كه حسين را با زهير چه كار است ؟
زهير مى خواست پاسخ رد بدهد. ناگهان دلهم دختر عمرو كه همسر زهير بود به او گفت : فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله كسى به دنبال تو فرستاده ، تو را مى خواهد، تو از رفتن نزد او ابا مى كنى ! سبحان الله چه مانعى دارد به نزدش بروى و به سخنانش گوش فرا دهى تا ببينى چه مى گويد آن گاه باز آيى ؟
گفتار اين زن كار خود را كرد و چنان در روحيه و روان شوهرش تصرف كرد كه مس وجودش را تبديل به زر سرخ نمود و تا هميشه نامش را در جريده عالم به دوام ثبت كرد.
خلاصه ، زهير تحت تاثير سخنان همسرش قرار گرفت ، نزد امام حسين عليه السلام رفت و اندكى پس از آن بازگشت ، اما با چهره اى ارغوانى كه آثار شادى و سرور از آن هويدا بود. بازگشت درحالى كه تغيير ماهيت داده در وجود او فنا شده بود. همه چيز را جز او كنار گذاشت
نيست ما را به جز از وصل تو در سر هوسى
گلعذارى ز گلستان جهان ما را بس
زين چمن سايه آن سرو روان ما را بس
من و هم صحبتى اهل ريا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
نيست ما را به جز از وصل تو در سر هوسى
اين تجارت ز متاع دو جهان ما را بس
از در خويش خدا را به بهشتم مفرست
كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس
دستور داد خيمه هاى ما را به خيمه هاى حسين بن على ملحق كنند. بدين وسيله به مصداق آيه كريمه :
الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (495)
از ظلمات و تاريكى هاى اين زندگى سراسر تيره و بدبختى رهيد و در جهانى سراسر نور و روشنى آرميد . (496)
در طى راه چه گذشت ؟  
زينهار مپنداريد كه من در اين گفته مبالغه مى كنم ، هرگز، زيرا اگر به بعضى خصوصيات سفر حضرت دقت كنى شواهد محكمى بر اين ادعاى ما پيدا مى كنى از جمله كمى در قضيه حر نظر كن كه همه كتاب هاى مقتل و معتمدترين تاريخ ‌ها نوشته اند كه هنگامى كه امام حسين عليه السلام در بيابان بى آب و علف با حر ملاقات كرد در حالى كه او و يارانش از تشنگى بى حال و بى جان شده بودند و عده آنها به هزار سوار و هزار اسب مى رسيد. امام حسين عليه السلام به جوانانش فرمود: قوم او را سيراب كنيد و آب ها را پايين بياوريد و اسب ها را آب بپاشيد و ياران امام حسين عليه السلام جام ها و كاسه ها از آب پر مى كردند و جلو اسبى مى گرفتند و همين كه سه چهار جرعه مى خورد و سير مى شد بر مى داشتند و جلو اسبى ديگر مى گذاشتند تا اين كه همه اسب ها سيراب شدند. اكنون با دقت و هوش بينديش و بر تعجب بيفزاى و بدان كه مراتب رحم و مهر و شفقت و دلسوزى و عاطفه و نازك دلى حضرت تا چه اندازه بود. در حالى كه اين قومى كه سيراب كرد از دشمنان وى به شمار مى آمدند و از طرف ابن زياد آمده بودند كه وى را دستگير كنند. حتى در ميان اينان شخصى به نام (497) على بن طعان المحاربى عراقى بود كه طرز آب خوردن از آب خورى ندانست و نفهميد كه دهن آب خورى را چسان كج كند كه نريزد و هنگامى كه آب مى خورد آب از گوشه لب ها لباسش مى ريخت و حضرت با آن همه جلالت از اسب پياده شد و آب خورى را با دست مبارك كج نگاهداشت تا اين كه وى را سيراب كرد. و ديگر بينديش در صحراى بى آب و علف و خشك و باير و ريگزارى كه آب به قيمت طلا و بلكه به قيمت جان به دست نيايد، گاهى دو سه روز اصلا آب پيدا نشود، اين چه سخاوتى و اين چه روح بزرگ و اين چه آقايى است كه دشمن نيز از آن برخوردار مى شود. و باز فكر كن كه موكب امام حسين عليه السلام چه دستگاه سلطانى و چه اندازه وسيع بود كه از آب آن هزار نفر سوار و هزار اسب سيراب شدند و هم چنين اشخاص و ياران و اولاد و خانواده خود حضرت حداقل به هزار نفر بالغ مى شدند و باز اسبانى كه اثاثيه و متاع و آنچه با آنها بود از ديگ و كاسه و طاس و جام و رختخواب و غيره را حمل مى كردند، جز شتران ، به هزار اسب مى رسيد. بنابراين اگر همه آنها كه در اين موكب لازم بود از آب استفاده كنند روى هم حساب كنيم ، دست كم به پنج هزار نفر مى رسيد جز آب احتياطى كه حر و يارانش و اسبانش از آن سيراب شدند.
سخنرانى امام حسين عليه السلام براى سپاه حر  
به نقل ابى مخنف از عقبه بن ابى عيزار اين خطبه را در بيضه براى اصحاب خويش و سپاه حر خواند: بعد از حمد و ثنا خدا فرمود:
ايها الناس ! ان رسول الله قال : من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثا عهده مخالفا لسنه رسول الله يعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول ، كان حقا على الله ان يدخله مدخله ، الا و ان هولاء قد لزموا طاعه الشيطان و تركوا طاعه الرحمن و اظهروار الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفى و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غيره ... (498)
در اين خطبه امام عليه السلام مسووليت مسلمانان را در برابر آن همه منكرات و علت قيام خويش را اعلام كرد و فرمود:
اى مردم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هركس ببيند سلطان ستمكارى را كه حرام خدا را حلال قرار دهد و عهد خدا را بشكند و مخالف سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله باشد و در ميان بندگان خدا گناه كار و ستم كار باشد، پس به عمل و گفتارى بر او انكار نكند، سزاوار است بر خدا او را بر جايگاهى كه براى عذاب او مقرر شده وارد سازد. آگاه باشيد كه اين مردم ملازم طاعت شيطان شده و اطاعت خدا را ترك كرده و فساد را آشكار و حدود را تعطيل و بيت المال را به خود اختصاص داده و حلال خدا را حرام و حرام او را حلال ساخته اند و من سزاوارتر كسى هستم كه بر آنان انكار كند شرايط امر به معروف را (499)
فصل پنجم : ورود امام حسين عليه السلام به كربلا  
امام حسين عليه السلام به زمين كربلا وارد شد و چون به آن زمين رسيد، پرسيد: اين زمين چه نام دارد؟ گفتند: كربلا. چون نام كربلا شنيد گفت : اللهم انى اعوذبك من الكرب و البلاء
پس فرمود: اين وضع كرب و بلا و محل محنت و غم است ، فرود آييد كه اين جا منزل و محل و خيام ماست . اين زمين جاى ريختن خون ماست و قبرهاى ما در اين مكان واقع خواهد شد. خبر داد مرا جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله به اينها. پس در آن جا فرود آمدند. (500)
حسين عليه السلام به آرامگاه هميشگى خود وارد شد، آن جا كه خدا برايش قرار داده ، آن جا كه بوى حق و حقيقت و فداكارى مى آيد.
بار بگشاييد كه اينجا كربلاست
آب و خاكش با دل و جان آشناست
السلام اى سرزمين كربلا
السلام اى منزل نور خدا
السلام اى وادى دلجوى عشق
وه چه خوش مى آيد اينجا بوى عشق
السلام اى خيمه گاه خواهرم
قتلگاه جانگداز اكبرم
كربلا گهواره اصغر تويى
مقتل عباس مه پيكر تويى
آمدم آغوش خود را باز كن
بستر مهمان خود را ساز كن
آمدم با شهپر جان آمدم
آمدم اما چو طوفان آمدم
ورود شهيد كربلا به كربلا  
امام حسين عليه السلام در روز دوم محرم به زمين كربلا كه رسيد ناگاه اسبش ‍ از حركت باز ايستاد و حركت نكرد. تا هفت يا هشت اسب عوض كرد، هيچ كدام قدم برنداشتند. فرمود: اين زمين چه نام دارد؟ عرض شد: غاضريه فرمود: نام ديگرى هم دارد؟ گفتند: نينوا. فرمود: اسم ديگرى ندارد؟ عرض ‍ كردند: شاطى الفرات . فرمود: نام ديگرى ندارد؟ گفتند: كربلا. آه سردى كشيد و فرمود: اين زمين اندوه و بلاست ، فرود آييد، اين جا خوابگاه شتران ماست و محل ريختن خون ماست و در اين جا حرمت ما هتك مى شود و در اين جا قبور ما زيارتگاه مى شود و اين همان جاست كه جدم به من خبر داده است . (501)
روز پنج شنبه دوم ماه محرم (502) سال 61 هجرى امام حسين عليه السلام در يكى از نواحى نينوا به نام كربلا فرود آمد. روز بعد عمر بن سعد بن ابى وقاص زهرى با چهار هزار نفر از كوفه رسيد و در مقابل امام جاى گرفت . عمر بن سعد از قريش و از طايفه بنى زهره بن كلاب و خويش نزديك حضرت آمنه مادر بزرگوار رسول خدا بود. پدرش سعد بن ابى وقاص از پنج نفرى است كه در آغاز بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله بوسيله آشنايى با ابى ابكر به دين اسلام در آمدند و نام او در تاريخ اسلام و فتوحات اسلامى پر آوازه است .
عمر بن سعد كسى نزد امام عليه السلام فرستاد كه چرا به عراق آمده ايد؟ امام در جواب فرمود: عراقيان خود مرا با نوشتن نامه خوانده اند اكنون اگر از آمدن من كراهت داريد به همان حجاز باز مى گردم . ابن سعد نامه اى به ابن زياد نوشت و آنچه را امام فرموده بود گزارش داد. ابن زياد گفت : اكنون كه چنگال هاى ما به سوى او بند شده است ، اميد نجات و بازگشتن به حجاز دارد. ديگر گذشت و راهى براى وى باقى نمانده است .
آنگاه به ابن سعدنوشد نامه ات راخواندم آنچه نوشته بودى فهميدم از حسين بن على عليهماالسلام بخواه كه خود و همه همراهانش براى يزيد بيعت كنند و آنگاه كه بيعت به انجام رسيد، ما هرچه خواستيم نظر خواهيم داد. سپس نامه ديگرى از ابن زياد رسيد كه آب را به روى حسين و ياران وى ببند تا قطره اى از آن را ننوشند، و عمر بى درنگ عمرو بن حجاج را به فرماندهى چهار هزار سوار فرستاد كه ميان ابا عبدالله و آب فرات حايل شدند و راه آب را بر امام و اصحابش بستند و اين پيش آمد و سه روز پيش از شهادت امام روى داد. امام عليه السلام از ابن سعد خواست كه با وى ملاقات كند و شبانه در ميان دو سپاه ملاقات كردند و مدتى باهم سخن گفتند. چون عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشت و نامه به ابن زياد نوشت كه خدا آتش جنگ را خاموش كرد و با هم توافق كرديم و امر امت به خير و صلاح برگزار شد، اكنون حسين بن على آماده است كه به حجاز برود و به يكى از مرزهاى اسلامى روانه شود و آنگاه جمله اى را به عنوان دروغ مصلحت آميز براى رام كردن ابن زياد نوشت . با رسيدن اين نامه ابن زياد نرم شد و تحت تاثير پيشنهادهاى ابن سعد قرار گرفت . اما شمر بن ذى الجوشن كه حاضر بود گفت : اشتباه مى كنى ، اين فرصت را غنيمت شمار و دست از حسين بن على كه اكنون بر وى دست يافته اى بر مدار كه ديگر چنين فرصتى به دست نخواهى آورد. ابن زياد گفت : راست مى گويى ، پس خودت رهسپار كربلا باش و اين نامه را به ابن سعد برسان كه حسين و يارانش بدون شرط و تسليم شوند. آنگاه ايشان را به كوفه فرستاده و گرنه با ايشان بجنگد و اگر هم ابن سعد زير بار نرفت و حاضر نشد با حسين بن على بجنگد، تو خود فرمانده سپاه باش و گردن او را بزن و سرش را براى من بفرست .
آنگاه به ابن سعد نوشت : من تو را نفرستادم كه با حسين بن على مدارا كنى و نزد من از وى شفاعت كنى ، و راه سلامت و زندگى او را هموار سازى . اكنون ببين اگر خود و يارانش تسليم شدند آنها را نزد من بفرست ، و اگر امتناع كردند بر آنها حمله كن تا آنان را بكشى و بدن ها را مثله كنى (يعنى گوش و بينى ببرى )، چه ايشان سزاوار اين كار هستند.
اگر حسين بن على كشته شد سينه و پشت او را پايمال سم ستوران كن كه او مردى ستمگر و ماجراجو و حق ناشناس است ، و مقصودم از اين كار آن نيست كه پس از مرگ صدمه اى به او مى رسد، اما عهد كرده ام كه او را بكشم و لگد كوب اسب ها كنم . اكنون اگر به آنچه دستور دادم عمل كرديتو را پاداش مى دهم و اگر به اين كارها تن ندادى از كار ما و سپاه ما بركنار باش و لشكريان را به شمر بن ذى الجوشن واگذار كه به ما وى دستور داده ايم . (503)

next page

fehrest page

back page