چهره درخشان حسين بن على (ع)
على ربانى خلخالى
- ۹ -
نام روضه خوانها در دفتر حضرت فاطمه
زهرا عليهااسلام
عالم فرزانه حامى مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام
حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد مرتضى مجتهدى سيستانى نقل كردند: عموى
بزرگوارم ثقه المحدثين مرحوم آقاى حاج سيد ابراهيم مجتهدى سيستانى اعلى الله مقامه
از ذاكرين قديمى و اهل منبر و همچننى سر كشيك آستان قدس رضوى حضرت على بن موسى
الرضا عليهماالسلام بود آن مرحوم در يك روياى مهم كه بايد درس عبرتى براى همه
ذاكرين و خدمتگزاران دربار حضرت سيدالشهداء عليه السلام باشد به محضر حضرت صديقه
كبرى فاطمه زهرا عليهاالسلام مشرف شدند و دفترى را در خدمت آن بزگوار گشوده مى بيند
از آن حضرت سوال مى كنند: اين دفتر چيست ؟
حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام در پاسخ ايشان مى فرمايند: نام روضه خوان هاى فرزندم
حسين در اين دفتر ثبت شده است .
ايشان نگاه مى كنند، مى بيند نام عده اى از مرثيه خوانان در آن دفتر ثبت شده و
همچنين مقدار پوليب كه در مجالس دو ماه محرم و صفر آن سال به جهت خواندن روضه به
آنان داده مى شود دقيقا در آن دفتر آمده است .
آن مرحوم نام خودشان را نيز در آن دفتر مى بيند و متوجه مى شوند كه در مقابل نام
ايشان نوشته شده : سى تومان !
از خواب بيدار شده و از رويايى كه ديده بودند سخت متعجب مى شوند، زيرا سى تومان
گرچه در آن زمان براى يك مجلس مبلغ زيادى بوده ولى براى دو ماه و براى مجالس زياد
غير قابل باور بوده است .
اتفاقا در آن سال چند روز به ماه محرم مانده بود كه ايشان بيمار شده و قدرت خارج
شدن از منزل را از دست مى دهند و بيمارى ايشان هم چنان ادامه مى يابد تا ماه محرم و
صفر تمام مى شود در مدت دو ماه فقط يك روز حال ايشان سبك شده و در يكى از مجالس خود
شركت مى كنند و بعد از مجلس صاحبخانه پاكتى را به ايشان مى دهد كه در آن سى تومان
پول بوده است .
پس از آن صادق بودن روياى ايشان واضح مى شود و روشن مى شود كه چقدر حضرت فاطمه زهرا
عليهاالسلام به مجالس روضه و همچنين به مرثيه خوانان عنايت دارند! و چگونه همه آنها
با نظم و برنامه در كنترل آن حضرت است .
براى روشن شدن اهميت روضه خوانى و مجالس روضه اى كه با اخلاص و ارادت برپا مى شود،
و مورد توجه خاص حضرت فاطمه زهرا عليهماالسلام است به اين روايت توجه كنيد:
امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايند:
ما من باك يبكيه الا وقد وصل فاطمه و
اسعدها عليه و وصل رسول الله صلى الله عليه و آله و ادى حقنا(373)
هيچ كس نيست كه براى امام حسين عليه السلام گريه كند مگر آن كه گريه او به حضرت
فاطمه عليه السلام مى رسد و او را بر گريه براى امام حسين عليه السلام كمك مى كند،
او به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رسد، و حق ما را (در اين باره ) ادا مى كند.
در روايت ديگرى امام صادق عليه السلام درباره اهميت گريه بر امام حسين عليه السلام
مى فرمايند:
...انه لينظر الى من يبكيه فيستغفر له و
يسال اباه الاستغفار له و يقول : ايها الباكى لو علمت ما اعد الله لك لفرحت اكثر
مما حزنت و انه ليستغفر له من كل ذنب و خطيئه .
(374)
امام حسين عليه السلام به كسى كه بر ايشان بگريد مى نگرند، آنگاه براى او استغفار
مى كند و از حضرت اميرالمومنين عليه السلام مى خواهند كه ايشان هم براى او طلب
آمرزش كنند. و به گريه كننده مى فرمايند: اگر مى دانستى كه خداوند چه چيزى را براى
تو آماده نموده بيشتر از مقدارى كه غمگين شدى مسرور مى شدى و امام حسين عليه السلام
براى او طلب آمرزش مى كند و از هر گناهى و خطايى كه انجام داده است .
يك قطره اشك در غم آن خسرو شهيد صدنامه سياه گنه مى كند سفيد از روايت استفاده مى
شود اين است كه مجالس روضه در منظر امام حسين عليه السلام است و كسانى كه در آن
مجالس حضور پيدا مى كنند، بايد بدانند در منظر حضرت سيدالشهدا عليه السلام هستند و
احترام و ادب را كاملا رعايت كنند.
نكته بسيار مهم ديگر اين است كه گريه كنندگان بر امام حسين عليه السلام بايد پس از
عزادارى و گريه براى ظهور منتقم خون آن حضرت دعا كنند و از خداوند بخواهند كه در
تعجيل فرج حضرت بقيه الله ارواحنا فداه تعجيل نمايد تا در اين هنگام مورد عنايت و
دعاى امام زمان صلوات الله عليه نيز واقع شوند.
در يك روياى صادقه حضرت امام عصر عليه السلام ارواحنا فداه فرمودند:
انى لادعو لكل مومن يدعو لى بعد ذكر
مصائب سيدالشهدا فى مجالس العزاء
(375)
من حتما دعا مى كنم براى هر فرد با ايمانى كه در مجالس سوگوارى
بعد از ياد مصايب سيدالشهدا براى من دعا نمايد.
بخش پنجم : نمونه اى از شجاعت و معجزات امام حسين عليه
السلام
فصل اول : شجاعت
امام حسين عليه السلام
شجاعت امام حسين عليه السلام از
رسول خدا صلى الله عليه و آله به ارث رسيده
در روايتى آمده است كه فاطمه عليه السلام دو فرزند خود حسن و حسين عليه السلام را
نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد - در آن بيمارى كه آن حضرت رحلت فرمود - و
عرض كرد: يا رسول الله ، اين دو فرزند تو هستند، چيزى از خود به آنها ميراث ده .
حضرت فرمود: حسن راهيبت و بزرگوارى دادم و حسين عليه السلام را بخشش و شجاعت .
(376)
اين منبر پدر من است .
على عليه السلام فرمود: هنگامى كه ابوبكر خلافت را ربود، روز جمعه براى خطبه نماز
جمعه بالاى منبر رفت . حسنين عليهماالسلام هم آماده نماز بودند، حسين عليه السلام
جلو منبر رفت و فرمود: اين منبر پدر من است . (ابوبكر سياست هميشگى را به كار بست )
گريست و گفت : راست مى گويى ، اين منبر پدر تو است نه پدر من ، در اين زمان
اميرالمومنين عليه السلام وارد شد و علت گريه را پرسيد، جريان را به عرض مباركش
رساندند. فرمود: ابوبكر، پسر در هفت سالگى دندان مى ريزد و دندان هاى اوليه از هفت
تا دوازده سالگى تكميل مى گردد و در بيست و هشت سالگى رشد عقلش به پايان مى رسد،
بعد از آن هر چه فرا گيرد تجربه و آزمايش است .
(377)
اى دروغگو از منبر جدم بيا پايين
روزى عمر بر منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و شايستگى خود را براى پيشوايى
مومنان اعلام مى كرد. امام حسين عليه السلام در حالى كه از سن مباركش ده سال مى
گذشت وارد مسجد شد. چون گفته هاى عمر را شنيد، آمد در برابر منبر ايستاد و چشمان
انبوه جمعيت متوجه آن حضرت گشت ، آن گاه با كمال شجاعت فرمود: اى دروغگو از منبر
جدم
(378)
رسول الله صلى الله عليه و آله پايين بيا، اين منبر پدر تو نيست . در اين صحنه با
عمر احتجاج كرد و از فضايل پدر و جدش محمد صلى الله عليه و آله و مادر گرامى اش
بياناتى ايراد فرمود كه همه مردم از شوق و ذوق گريستند.
(379)
امام حسين عليه السلام عمامه مروان را
به گردنش پيچيد.
در احتجاج از محمد سائب روايت كرده است كه مروان بن حكم به حسين ابن على عليه
السلام گفت : اگر افتخار شما به فاطمه عليهماالسلام نباشد به چه چيز بر ما فخر مى
كنيد؟ حسين عليه السلام برخاست ، گلوى او را بگرفت و بفشرد و آن حضرت بسيار نيرومند
بود و عمامه مروان را به گردن او پيچيد تا بى هوش شد.
(380)
شجاعت امام حسين عليه السلام در ميان
عرب مثل شد.
بنا به روايتى كه در مقتل ابن بابويه و مقتل ابن طاووس مسطور است عدد لشكر مخالف به
صد هزار كس رسيد و با آن حضرت از خويش و بيگانه از 82 و به قول مشهور از 72 تن بيش
نبودند و با وجود اين در خاطرش ملالى و در دلش اضطرابى به هم نرسيد و با قلت انصار
و كثرت اعدا صبر مى نمود و با اعدا جنگى كرد كه مگر پدرش حيدر صفدر در صفين و جمل
كرده باشد و تيغى كار فرموده كه مگر على عليه السلام در بدر و احد كار فرموده باشد
تا به حدى كه مردم شجاعت حضرت امير المومنين عليه السلام را فراموش كردند و شجاعت
او را در ميان عرب مثل شد، چه در مقتل روايتى مذكور است كه عدد كشتگان آن حضرت قادر
بر كشتن اينها مى بود و به دم تيغش مى آمدند و نمى كشت و سر آن را كسى نمى دانست تا
آن كه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام پرسيدند كه سر اين چه بود؟ فرمود: چون
جدم مى دانست كه در صلب آنان جميع شيعيان هستند ايشان را به همين جهت نمى كشت .
حاصل آن كه آن حضرت را نزد خدا مرتبه بزرگى بود كه بدون شهادت به آن مرتبه نمى رسد،
بنابراين كوشش كرد تا خود را بدان مرتبه بزرگ رسانيد.
در اخبار آمده كه از افرادى كه در كربلا حاضر شده بودند به بلاى و عقوبتى گرفتار
شدند و محل عبرت ديگران گرديدند و به رسوايى هر چه تمام تر به جهنم واصل شدند.
(381)
چهار هزار ملائكه ژوليده مو و غبار
آلوده كنار قبر امام حسين عليه السلام
روايت شده كه خداى توانا آن چهار هزار فرشته اى را كه در جنگ بدر براى رسول خدا صلى
الله عليه و آله فرستاده بود، براى امام حسين عليه السلام نيز فرو فرستاد و آن حضرت
را مخير كرد بين اين كه بر دشمنان خود ظفر يابد و اين كه خدا را ملاقات كند. ولى آن
حضرت ملاقات خدا را انتخاب كرد و به فرشتگان دستور داد كه نزد قبرش باشند. آن
فرشتگان ژوليده مو و غبار آلوده و منتظر قيام آن قائمى هستند كه از فرزندان حسين
عليه السلام است .
روايت شده كه امام حسين عليه السلام روز عاشورا 1800 جنگجو را به دست خود به جهنم
فرستاد و آنان را براى مبارزه دعوت مى كرد. ابتدا يك نفر يك نفر براى جنگ با آن
حضرت مى آمدند. بعد از آن ده نفر ده نفر، براى سومين بار صد نفر صد نفر به جنگ او
آمدند. براى آخرين بار همه لشكر به دور آن حضرت اجتماع كردند و حضرت را از چهار طرف
احاطه كردند.
(382)
امام حسين عليه السلام يگانه حامى دين
معاويه در طول خلافت بيست ساله خود پايه هاى حكومت فرزند فرومايه اش يزيد را كه
عصاره فساد و ثمره شجره اموى بود، محكم و استوار ساخت . پس از در گذشت معاويه مردى
روى كار آمد كه نه تنها تربيت دينى نداشت ، بلكه با اسلام پيامبر بر اساس كينه توزى
هاى دوران جاهليت و جنگ هاى بدر و احد و احزاب شديدا مخالفت بود. حكومتى كه بايد
محقق رسالت اسلام مجرى قوانين و حدود نماينده افكار و آراى مسلمانان و تجسم روح
جامعه اسلامى باشد به دست مرد پليدى افتاد كه آشكارا موضوع رسالت و وحى محمد صلى
الله عليه و آله را انكار مى كرد و به سان جد خود ابوسفيان همه را پندارى بى نمى
دانست .
(383) آيا در چنين اوضاع و احوال ، و با انتشار فساد در حوزه هاى حكومت
اسلامى و نفوذ عناصر مرتجع كه مى خواستند اوضاع را به دوران جاهليت بازگردانند،
حضرت حسين بن على عليه السلام كه نمونه تقوا و پرهيزكارى و سمبل آزادى و يگانه حامى
دين و ياور پيامبر بود مى توانست دست بيعت به چنين مردى بدهد و بر جنايات و ستم
كارى هاى و منويات پليد او صحه بگذارد. هنگامى كه وليد
استاندار مدينه امام عليه السلام را به استاندارى دعوت كرد و نامه يزيد را براى او
خواند و از حضرت خواست كه با يزيد بيعت كند، وى در پاسخ گفت :
انا اهل بيت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه ، بنا فتح الله و بنا ختم
(384)
ما خاندان نبوت و رسالت و مركز آمد و رفت فرشتگان و محل نزول
رحمت خدا هستيم و...
يزيد مردى است فاسق و بزهكار، شراب خوار، قاتل بى گناهان و متاجر به فسق ، مثل من
با اين سوابق درخشان با چنين كسى بيعت نمى كند.
بدين گونه امام عليه السلام با نهضت خلافت و سازنده خود، ماهيت كثيف اين حكومت را
به مسلمانان جهان نشان داد و پرده از روى منويات خطرناك آن برداشت و سرانجام
احساسات مردم را عليه امويان بسيج نمود. چيزى نگذشت كه درتمام اقطار اسلامى نهضت
هايى روى داد كه منجر به نابودى كامل حكومت امويان شد.
(385)
در زمان معاويه مردان شجاع و نامى فراوانى از مسلمين چون حجر بن عدى و رشيد هجرى را
به جرم حب اهل بيت و ولاى على عليه السلام كشتند. علاوه بر همه اينها معاويه با
تمهيد مقدماتى ننگين ، سبط اكبر رسول خدا صلى الله عليه و آله يعنى امام دوم شيعيان
جهان حسن بن على عليه السلام را مسموم و شهيد مى سازد.
(386)
حمايت امام حسين عليه السلام از مظلوم
شدت علاقه امام حسين عليه السلام به دفاع از مظلوم و حمايت از ستم ديدگان را مى
توان در داستان ارينب و همسرش عبدالله بن سلام دريافت كه اجمال و فشرده اش را در
اين جا متذكر مى شويم : يزيد در زمان ولايت عهدى با اين كه همه نوع وسايل شهوت رانى
كام جويى و كام روايى از قبيل پول ، مقام ، كنيزان رقاصه و... در اختيار داشت ، چشم
ناپاك و هرزه اش را به بانوى شوهر دار عفيفى دوخته بود.
پدرش معاويه به جاى اين كه در برابر رفتار زشت و ننگين عكس العمل كوبنده اى نشان
دهد، با حيله گرى و دروغ پردازى و فريبكارى ، مقدماتى فراهم ساخت تا زن پاكدامن
مسلمان را از خانه شوهر جدا ساخته به بستر گناه آلوده پسرش يزيد بكشاند. امام حسين
عليه السلام از قضيه با خبر شد. در برابر اين تصميم زشت ايستاد و نقشه شوم معاويه
را نقش بر آب ساخت و با استفاده از يكى از قوانين اسلام زن را به شوهرش عبدالله بن
سلام بازگرداند و دست تعدى و تجاوز يزيد را از خانواده مسلمان و پاكيزه اى قطع نمود
و با اين كار همت و غيرت هاشميان را نمايان ساخت و علاقه مندى خود را به حفظ نواميس
جامعه مسلمان ابراز داشت و اين رفتار داستانى شد كه در مفاخر آل على عليه السلام و
دنائت و ستمگرى بنى اميه ، براى هميشه در تاريخ به يادگار ماند.
(387)
فرمان امام حسين عليه السلام به معاويه
علامه مجلسى رحمه الله از مناقب
(388) نقل مى كند: روزى اعرابى
(389) از معاويه ملعون حاجتى خواست . معاويه از برآوردن حاجت او مسامحه
نشان داد. اتفاقا امام حسين عليه السلام در آن مجلس وارد مى شود. معاويه از جواب
اعرابى اعراض نموده و با سيد الشهدا مشغول صحبت مى شود. اعرابى از بعضى حاضران مجلس
پرسيد كه اين شخص كه بود كه وارد مجلس شد و با معاويه مشغول صحبت است ؟
در جواب اعرابى گفته شد: اين مرد حسين بن على عليه السلام بود. اعرابى به امام عليه
السلام عرضه داشت : اى فرزند دختر رسول الله درباره قضاى حاجت من به معاويه امر
فرماييد كه حاجت مرا برآورد. امام حسين عليه السلام به معاويه فرمود: حاجت اين مرد
را برآور. معاويه به دستور حضرت حاجت اعرابى را برآورده نمود.
اعرابى نيز به همين مناسبت اشعارى را سرود:
كما فضل الربيع على المحصول
|
به سوى درخت خشك فاسدى آمدم ، بلكه از آن به من منفعتى رسد (يعنى معاويه ). پس
سخاوتى نكرد و منفعتى به من نرسانيد تا اين كه حركت داد درخت خشك را فرزند گرامى
رسول خدا كه بى شك فرزند پيامبر مصطفى صلى الله عليه و آله و پسنديده و برگزيده است
از حيث سخاوت و كرم و كريم و جواد است و از بطن مطهره بتول عذراست .
به درستى كه اى معاويه گروه بنى هاشم را بر شما كه نسل اميد هستيد از قدر و فضيلت و
منقبت و زيادتى هست چنان كه زمين گلزار و فصل بهار را فضيلت بيشترى است بر زمين خشك
خالى و بى علف و بى ثمر و بر فصل خزان .
معاويه به اعرابى خطاب كرد: من تو را عطا نمودم و حاجت تو را برآوردم ، اما تو حسين
عليه السلام را مدح و ثنا مى گويى ؟ اعرابى پاك طينت و نيكو سيرت به معاويه ملعون
گفت : اى معاويه ! عطا نمودى براى من از حق و مال آن بزرگوار و برآوردى حاجت مرا به
گفته او، يعنى تو را هيچ حقى در ميان نيست تا سزاوار مدح و ثنا باشى .
(390)
گفتگوى امام حسين عليه السلام با
معاويه
از صالح بن كيسان نقل شده كه گفت : وقتى معاويه حجر بن عدى و اصحاب او را كشت و در
آن سال به حج رفت و حسين بن على عليه السلام را ملاقات كرد، و پس گفت : اى
(391) ابا عبدالله ، شنيدى آنچه كرديم باحجر و اصحابش و طرفداران او و
شيعيان پدرت .
امام عليه السلام فرمود: با آنها چه كردى ؟ گفت : آنها را كشتيم و بر آنها نماز
خوانديم و كفن كرديم آنها را. امام حسين عليه السلام خنديد و فرمود: آنها تو را
محكوم كردند (يعنى نماز خواندن بر آنها دليل بر اسلام آنهاست ) ولى اگر ما بكشيم
شيعيان شما را آنها راكفن نمى كنيم و بر آنها نماز نمى خوانيم و آنها را دفن نمى
كنيم (يعنى آنها مسلمان نيستند)
امام عليه السلام فرمود: شنيده ام كه نسبت به على عليه السلام بدگويى مى كنى و در
نقص و عيب جويى ما اقدام مى نمايى ، تو پيش خود فكر كن ، ببين آيا در اين كار حق
دارى يا نه ؟ اگر عيب خودت در نظرت بزرگ تر نبود، پس خيلى به نظرت كوچك آمده (يعنى
عيب خودت را كوچك ديده اى ) و ما را ظالم دانسته اى . معاويه ، غير خودت ره نبند و
به غير نشانه و هدف خودت تير نفرست و با ما دشمنى مكن . تو در مقابل ما اطاعت كردى
مردى را كه در اسلام سابقه نداشته و هميشه منافق بوده و شير تو را هم نمى خواهد .پس
براى خودت فكر كن و به او واگذار كن (مقصود حضرت ، عمروعاص است ).
(392)
نامه امام حسين عليه السلام به معاويه
امام حسين عليه السلام طى نامه توبيخ آميزى به معاويه نوشت :...سپس پسر مشروب
خوار و سگ بازت را به زمامدارى مسلمانان گماشتى ، در امانت خويش خيانت كردى ، ملت
را بدبخت كردى ، شرط نصيحت و خيرخواهى در دين خدا رعايت ننمودى ، تو چگونه پسركى
ميگسار را بر سر امت محمد صلى الله عليه و آله مى گمارى ، شرابخوار، منافق و گنهكار
و بدكردار است ، اعتبار امانت يك درهم ندارد، چطور مى توان اختيار ملتى را به وى
سپرد به زودى آنگاه كه فرصت استغفار از دست مى رود و پرونده اعمال مختوم مى شود تو
را به ديار كيفر عمل مى كشد و كرده هاى ناپسند خود را در آن جا خواهى يافت .
(393)
فصل دوم : معجزات امام حسين عليه
السلام
1. دعاى امام حسين عليه السلام مستجاب
شد
علامه مجلسى از شيخ طوسى به سند معتبر از امام صادق عليه السلام روايت كرده است :
زنى در مكه طواف مى كرد. آن زن دست خود را از آستين بيرون آورد مردى دست خود را روى
دست آن زن نامحرم گذاشت . آن مرد هر چه سعى كرد نتوانست دستش را جدا كند. تا اين كه
مردم قطع طواف كردند و همه آن دو را تماشا مى كردند. خبر به والى مكه رسيد، چون
والى حاضر شد فقها را طلبيد. تمام فقها فتوا دادند كه دست آن مرد خائن بايد قطع
شود، براى اين كه خلاف اسلام رفتار كرده است . والى گفت : آيا كسى از فرزندان محمد
صلى الله عليه و آله در اين جا هست ؟
گفتند: بلى امام حسين عليه السلام امشب تشريف فرما شده اند. پس والى حضرت را طلبيد
و عرضه داشت : توجه فرماييد چه بلايى بر سر ايشان آمده است ! حضرت اين منظره را
ديده رو به سوى كعبه گردانيد و دست به دعا برداشت و ساعتى دعا كرد. پس از دعا به
سوى آنها آمد و دست آن مرد را گرفته از دست آن زن جدا كرد. پس از اين جريان والى
عرضه داشت : اى پسر رسول خدا، آيا عقاب كنم او را به اين كارى كه كرده است ؟ حضتر
فرمودند: نه
(394)
شايد غرض حضرت اين بوده كه همان مفتضح شدن ميان مردم مكافات علمشان بوده است . ولى
متاسفانه اخيرا عده اى مجهول الحال در لباس روحانيت ترويج وهابيت كرده اين گونه
كرامات را منكرند!
دعوى دين و دل بى ترس و باك
|
مسخره بنمود بر اين دين پاك
|
هم به حرم صيد كبوتر كند
(395)
|
2. معجزه باغ بهشت
هنگامى كه امام حسين عليه السلام از مدينه طيبه به قصد زيارت بيت الله الحرام بيرون
شد و در خدمت آن حضرت جمعيت زيادى بودند، مردى از قافله مريض شد و به آن حضرت عرض
كرد: به انار خيلى ميل دارم . آن جناب فرمود: در اين بيابان باغى است از انار و
ميوه هاى ديگر، برو و هرچه مى خواهى تناول كن . در آن سرزمين قبل از اين باغى نبود.
اهل قافله رفتند باغى مشاهده كرده ، داخل آن شدند و هر كس از هر ميوه اى خواست
خورد.
و چون از باغ بيرون آمدند از نظرها ناپديد شد (معجزه ديگر در آن وقت از آن حضرت سر
زد) در همان حال آهويى پيدا شد حضرت به او اشاره نمود (آهو نزديك آمد)، فرمود او را
ذبح كنيد و استخوان آن را نشكنيد آن حيوان را ذبح كردند و گوشت آن را خوردند و
استخوان ها را در پوستش نهادند. آن حضرت دعا كرد و آهو زنده شد پس به اصحاب فرمود
هر كدام به شير آهو مايل باشيد از آن بدوشيد. همه از آن دوشيدند و آشاميدند و به
بركت دعاى حضرت همه را كفايت كرد. بعد به آهو فرمود تو را چند طفل است و انتظارت را
مى كشند برو آنها را شير بده .
(396)
3. زنده شدن مرده به دعاى امام حسين
عليه السلام
يحياى ام طويل گويد: نزد مولايم امام حسين عليه السلام بودم كه جوانى بر آن حضرت
داخل شد و او مى گريست . حضرت فرمود: چه تو را مى گرياند جوان عرض كرد: يابن رسول
الله ، همانا مادرم در اين ساعت مرد و ثروتى زياد واگذارده و به من وصيتى نكرده و
نمى دانم كجا او را دفن كنم (و او را از آن مال بازداشته بود) حضرت فرمود: هنگام
مرگ به تو چه گفت ؟ عرض كرد: به من گفت : چون خواستى كارى براى من انجام دهى به
جا نياور مگر به آنچه فرزند دختر رسول خدا اشاره فرمايد. اكنون اى مولايم چه مى
فرمايى ؟
حضرت فرمود: آيا دوست دارى خداوند مادر تو را زنده كند و تو را به آنچه مى خواهى
خبر دهد؟
آن جوان گفت : چه بسيار نيك است ، حضرت برخاست و با آن جوان روانه شد و مردم هم با
آنان روانه شدند تا به منزل مادر او رسيدند. حضرت بر سر مادر او ايستاد و خداى
عزوجل را به دعاهايى خواند كه نفهميدم . بعد فرمود: قومى يا امه الله باذن الله
تعالى و اوصى الى ابنك بما تريدين . اى كنيز خدا به اذن خداى تعالى برخيز و به پسرت
آنچه خواهى وصيت كن . ناگاه آن زن برخاست و شهادت داد و گفت : السلام عليك يابن
رسول الله ، همانا نزد من مال زيادى بود در فلان جا نهادم ، آن را بيرون آور و دو
سوم آن براى شما هر چه خواهيد بكنيد و ثيك سوم ديگر را به همين پسرم بده اگر مى
دانى دوست شماست و اگر مخالف است از آن منعش فرما، زيرا مال من حرام است بر كسى كه
شما اهل بيت را دشمن بدارد. آن زن دوباره مرد و حضرت فرمود: او را غسل دهيد و دفن
كنيد.
4. زنده كردن اسبان
طبيبى بود اهل موصل از دوستان معاويه كه او را خليفه مى دانست . روزى يكى از پيروان
مكتب علوى با او ملاقات كرد و در ضمن اتمام حجت به او فهمانيد كه امام بايد داراى
فضايل و مكارم اخلاق باشد و اكنون علايم امات حجت به او فهمانيد كه امام بايد داراى
فضايل و مكارم اخلاق باشد و اكنون علايم امامت در حسين بن على موجود است ، و از
خوان احسان او ايتام و ارامل و مساكين بهره ورند، سخنان او را در دل آن طبيب موثر
شد، اما با خود گفت : مى بايد گفتار اين كس را محك زد، اتفاقا در همسايگى او بيوه
زنى بود كه يتيمى داشت و آن زن مريض شد. پسرش را نزد طبيب فرستاد و گفت : مادرم
چنان حالتى يافته ، طبيب پس از استفسار از عقيده آن پسر ديد از محبان حسين عليه
السلام است ، گفت : علاج مرض مادرت جگر اسبى است فلان رنگ . يتيم گفت : از كجا
فراهم كنم ؟ پاسخ داد: از امامت حسين بطلب
آن طبيب خدمت امام حسين آمد و از غلامان خواست او را به طويله ببرند تا اسب ها را
بنگرد. چون آنها را كشته ديد پرسيد نه براى چه اينها را كشته اند؟ گفتند: براى
يتيمى كه مادرش معالجه شود طبيب تقاضا كرد خدمت حضرت برسد. چون او را آوردند به قدم
هاى آن بزرگوار افتاد و از شيعيان شد. حضرت علت پرسيد؟ او جريان را بيان كرد. حضرت
فرمود: اينها سهل است ، بيا تا به تو امرى بالاتر بنمايم و دعا نمود: الهى تو قادرى
اينها را زنده كنى ، اگر ما را نزد تو قرب و منزلتى است به حرمت جد و پدر و مادر و
برادرم اينها را زنده گردان اسبان به قدرت بارى زنده شدند.
(397)
5. نهى از جنابت
فخر الساجدين فرمود: عربى به قصد ملازمت امام حسين عليه السلام به مدينه آمد و در
بين راه با همسرش مباشرت كرد و قبل از غسل خدمت آن حضرت آمد، منظورش امتحان بود،
چون نظر حضرت به او افتاد فرمود: يا اخى العرب شرم نمى كنى با اين حال نزد امام
زمان خود مى آيى ؟ عرض كرد: چه حالى ؟ فرمود با همسرت در راه ، در فلان موضع
مباشرت نمودى اكنون اينجا جنب ايستاده اى ؟ عرض كرد: يابن رسول الله ، غرضم معلوم
شد و مدعايم حاصل ، اشهد انك ابن رسول الله صلى الله عليه و آله و وصيه و از مجلس
بيرون رفته و بعد از غسل برگشت و پاسخ مسائل مشكل خود را از آن حضرت پرسيد.
6. معجزه فرار تب
زراره بن اعين گويد: امام صادق عليه السلام آن مهد مرا حديث نمود كه عبدالله بن
شداد بن الهادى احبشى مريض شد و سخت تب كرد، حسين بن على عليه السلام چون اين
بدانست به عيادت او رفت . هنگامى كه از در خانه وارد شد، تب از عبدالله بيرون شد،
عرض كرد: شاد و شاكرم از آن منزلت كه خداوند شما را عطا فرموده همانا تب از شما
گريزان است . حضرت فرمود: والله ما خلق الله شيئا الا قد امره
بالطاعه لنا
به خدا سوگند خداوند چيزى را نيافريد مگر اين كه او را به اطاعت ما امر نمود.
عبدالله عرض كرد:
در اين هنگام صدايى شنيدم و كسى را نديدم كه همى گويد: لبيك .
7. داستان زن صابئى
عالم و فقيه فرزانه آيه الله العظمى آقاى حاج سيد محمد حسينى شيرازى دام ظله العالى
در كتاب عاشورا روز تجديد اسلام معجزه اى را از حضرت امام حسين عليه السلام نقل مى
كند، ايشان مى فرمايد: در كربلا با صائبى ها مباحثات فراوانى شنيده ام ، از جمله
آنها اين داستان است .
يك زن صائبى شب عاشورا به يكى از مجالس سيدالشهدا عليه السلام كه در همسايگى آنها
بر پا بوده مى رود و براى دختر خود مقدارى برنج به عنوان تبرك درخواست مى كند و از
صاحب منزل مى خواهد اين امر را براى كسى نگويد، چون نزد صائبى ها اين كار بسيار
ناخوشايند بوده و جرم به حساب مى آمد و اگر اين امر افشا مى شد احيانا به كشته شدن
او مى انجاميده است .
بعد از گذشت يك سال با روى باز و چهره خندان به صاحب مجلس مى گويد: به بركت مجلس
سيدالشهدا عليه السلام ، دخترم بعد از 13 سال حامله گشته و فرزندى به او عنايت شده
كه نامش را حسين گذاشتيم و به اين وسيله تمام آن خانواده به دين اسلام مشرف مى
شوند.
(398)
8. معجزه انگور
در مدينه المعاجز عبدالله بن محمد گويد: در مسجد در محضر مقدس حسين بن على عليهما
السلام نشسته بوديم ، فرزندش على اكبر در آمد و از پدر بزرگوارش در غير موسم انگور
طلبيد. آن حضرت دست مباركش را بر ستون مسجد زد و انگور و موز بيرون آورد و فرمود:
ما عند الله لاوليائه اكثر، آنچه نزد خداوند است براى دوستانش بيشتر از اين
خواهد بود.
(399)
بخش ششم : شجره ملعونه در قرآن و روايات
اللهم ان هذا يوم تبركت به بنو اميه و ابن آكله الاكباد
اللعين ابن اللعين على لسانك و لسان نبيك صلى الله عليه و آله فى كل موطن و موقف
وقف فيه نبيك صلى الله عليه و آله ، اللهم العن اباسفيان و معاويه و يزيد بن معاويه
عليهم منك اللعنه ابد الابدين و هذا يوم فرحت به آل زياد و آل مروان بقلتهم الحسين
صلوات الله عليه ، اللهم فضاعف عليهم اللعن منك و العذاب الاليم ... (فرازى
از زيارت عاشورا)
فصل اول : شجره
ملعونه بنى اميه در قرآن
و ما جعلنا الرويا التى اريناك الافتنه
للناس و الشجره الملعونه فى القرآن و نخوفهم فما يزيد هم الا طغيانا كبيرا
(400)
مفسران عموما در تفسير اين آيه شريفه نوشته اند: رسول اكرم صلى الله عليه و آله در
خواب ديد ميمون ها بر منبر او بالا مى روند. حضرت سخت متاثر شد. جبرئيل نازل شد و
خواب را تعبير نمود و گفت : بنى اميه بر بنى هاشم غلبه مى كنند و از منبر رسول خدا
صلى الله عليه و آله بالا مى روند، آنها شجره ملعونه هستند روايت شده كه از اين
تاريخ ديگر كسى خنده بر لب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نديد.
(401)
نيز از آياتى كه در ذم بنى اميه نازل شده ، سوره قدر است . مقصود از الف شهر دولت
بنى اميه است كه هزار ماه بود، و از بركات و ثواب ليله القدر محروم بودند و خير
اخروى يك شب قدر از خير دنيوى هزار ماه رياست بنى اميه بيشتر است چنان كه فخر رازى
در تفسير كبير و ابن اثير در اسد الغابه از امام مجتبى عليه السلام نقل مى كنند كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله در خواب ديد كه بنى اميه پاى بر منبرش مى گذارند و
نيز مى گويد: روايت شده كه جست و خيز مى كنند بر منبرش چون بوزينه گان . پس خداى
تعالى اين آيات را فرستاد: انا انزلناه ...خير من الف شهر.
قاسم كه راوى حديث است مى گويد: حساب كرديم ديديم ملك بنى اميه هزار ماه است .
(402)
مسعودى در مروج الذهب مى گويد: جمع مدت سلطنت بنى اميه تا زمانى كه منقرض شدند و
خلافت به بنى العباس منتقل شد، هزار ماه كامل بود بدون كم و زياد. رسول خدا صلى
الله عليه و آله هميشه ابوسفيان را لعن مى كرد و مى فرمود:
اللعين بن اللعين ، الطليق بن الطليق . و نيز رسول خدا صلى الله عليه و آله
فرموده است : هرگاه معاويه را بر منبر من ديديد او را بكشيد.
(403)
نسب بنى اميه
در نسب بنى اميه و سخن بسيار است . آنچه كه در رد نسبت بنى اميه به قريش گفته شده
اين است كه اميه بنده اى رومى بود، عبد شمس او را خريد و به رسم عرب در جاهليت او
را پسر خود خواند و كلام اميرالمومنين عليه السلام در يكى از نامه هايش به معاويه
مرقوم فرمود:
ليس اميه كهاشم و لاحرب كعبد المطلب ، و
لا ابوسفيان كابى طالب و لا المهاجر كالطليق و لا الصرير كاللطيق
به تصريح دانشمندان مانند محمد عبده مصرى در شرح نهج البلاغه صرير كسى راگويند كه
صحيح النسب باشد، و لصيق كسى است كه بيگانه باشد و او را به فاميل و قبيله چسبانده
باشند.
اميه مرد بدنامى بود كه متعرض زنان مى شد و به فحشا و زنا معروف بود و كسى است كه
به ده سال جلاى وطن و ترك مكه محكوم شد، به شام رفت و در آن جا ده سال ماند و در آن
جا با زن يهودى شوهردارى زنا كرد. آن زن در فراش شوهرش كه يهودى بود پسرى آورد و
اميه او را به خود ملحق كرد، و او را ذكوان ناميد، و كنيه اش را ابى عمرو نهاد و زن
خودش را در زندگى خودش به او داد. و اين ذكوان پدر ابى معيط و جد عقبه پدر وليد بن
عقبه ، برادر مادرى عثمان است .
(404)
خاندان ابوسفيان
در ميان تمام كسانى كه در مقابل دعوت اسلام به توحيد و خداپرستى عناد ورزيده ، و
لجوجانه مخالفت كرده ، و مقاومت نشان دادند، ابوسفيان فساد و عناد و اصرارش از
ديگران بيشتر بود، براى خاموش كردن انوار آفتاب اسلام تلاش كرد و در جنگ بدر و احد
و خندق سردار لشكر و زعيم سپاه كفر بود.
ابوسفيان خودش و زنش و پسرانش آنچه توانستند پيغمبر صلى الله عليه و آله را آزردند
و از شرك وكفر پشتيبانى نمودند. در جنگ بدر سه تن از فرزندانش معاويه ، حنظله و
عمرو شركت داشتند. على عليه السلام حنظله را كشت ، و عمرو را اسير كرد، و معاويه
گريخت ، و آن چنان فرار كرد كه وقتى به مكه رسيد پاهايش ورم كرده بود و تا دو ماه
خود را معالجه مى كرد
(405) ابوسفيان گفت : به خدا اگر زنده بمانم حكومت را از دست هاشميان
بيرون خواهم كرد.
(406)
هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد، ابوسفيان بر او وارد شده اظهار داشت : خلافت را چون
گوى در دست بنى اميه بچرخان كه خلافت و رسالت جز سلطنت
چيز ديگرى نيست ، و من بهشت و جهنمى نمى فهمم .
(407)
ز مخشرى گويد: ابوسفيان مردى بود كوتاه قامت و بدشكل و صباح كه مزدور و اجير
ابوسفيان بود از طراوت جوانى برخوردار بود. هند اين جوان را به نظر خريدار نگاه مى
كرد، عاقبت نتوانست خوددارى كند و او را به سوى خويش خواند و در ميانشان روابط
پنهانى برقرار گشت . اين روابط نامشروع در حدى بالا گرفت كه پاره اى از مورخان
معتقدند علاوه بر معاويه ، عتبه فرزند ديگر ابوسفيان هم در حقيقت از صباح بوده است
. و نيز گفته اند: هند از به دنيا آوردن اين طفل در منزل خويش خشنود نبود، از اين
رو سر به بيابان نهاد و در تنهايى كودك خود، عتبه را به دنيا آورد.
هند جگر خوار
مادر معاويه در تاريخ به هند جگر خوار معروف است .
(408) زيرا جگر حمزه سيد الشهدا عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله را به
خاطر دشمنى با آن حضرت به دندان جويد و قطعات جگر را به رشته كشيد و به گردن آويخت
. اين زن نيز مانند شوهرش ابوسفيان با پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله سخت دشمن
بود، بلكه دشمنى وى شديدتر بود. خلاصه آن كه طرز تفكر هند با طرز تفكر خصمانه ابى
سفيان نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله كاملا مشابه بود.
پدر معاويه ابوسفيان است كه آزار و دشمنى او به پيشواى اسلام از آغاز بعثت آشكارتر
از كفر ابليس است . وى رهبرى دشمنان رسول خدا صلى الله عليه و آله از كفار قريش و
مشركان مكه را بر عهده داشت و از سخت ترين دشمنانش به شمار مى آمد و هميشه پرچم كفر
را به دوش مى كشيد و در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله از بت پرستى جانبدارى
و پشتيبانى مى نمود. در مكه دام ها و نيرنگ ها عليه مقام رسالت ساخت و در مدينه جنگ
ها و دشمنى ها عليه آن حضرت پرداخت تا از بت پرستى و رذايل اخلاقى دفاع نمايد و با
رسالت الهى پيغمبر صلى الله عليه و آله و فضايل اخلاقى كه هدف آن حضرت بود مبارزه
كند.
(409)
داستان پسر هند مگر نشنيدى
|
كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد
|
پدر او دو دندان پيمبر بشكست
|
او به ناحق حق داماد پيمبر بستاد
|
پسر او سر فرزند پيمبر ببريد
|
بر چنين قوم تو لعنت نكنى شرمت باد
|
لعن الله يزيدا و على آل يزيد
(410)
|
مادر او جگر عم پيمبر بمكيد
(411)
|
اللهم العن اول ظالم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلك
، اللهم العن العصابه التى جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت على قتله ، اللهم
العنهم جميعا... (فرازى از زيارت عاشورا)ص
فصل دوم : شجره نفرين شده از زبان
رسول خدا صلى الله عليه و آله
قال رسول الله صلى الله و عليه و آله : اذا رايتم معاويه على
منبرى فاقتلوه
(412)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: وقتى معاويه را برمنبر من
ديديد، او را بكشيد
رسول خدا صلى الله عليه و آله ابن عباس را براى احضار معاويه فرستاد. ابن عباس
بازگشت و عرضه داشت : غذا مى خورا. حضرت فرمود: لا اشبع الله
بطنه
(413) خدا شكم او را سير نكند.
پس از آن معاويه هيچ وقت سير نمى شد. معاويه مى گفت : من دست از غذا بر نمى دارم
براى سيرى ، بلكه از جهت خستگى از خوردن دست بر مى دارم معاويه شراب مى خورد و به
اسم اسلام حكومت مى كرد.
(414)
براى شناسايى بيشتر معاويه به جلد دهم الغدير مراجعه شود.
معاويه دختران خود را مى فروشد
معاويه جاسوسان خود را نزد عمرو بن حريث و اشعث بن قيس و حجار بن ابجر فرستاد تا هر
يك را به فرماندهى لشكرى از لشكرهاى شام و گرفتن دخترى از دختران معاويه صدهزار
درهم به پاداش كشتن امام حسن عليه السلام وعده دهند. امام حسن عليه السلام آگاه شد
و زره پوشيد و در حال نماز هم آن را از خود دور نمى كرد. روزى در حال نماز تيرى به
سوى آن بزرگوار انداختند و چون زره در بر داشت تاثيرى نكرد. و نيز در حال نماز
خواندن خنجرى بر آن حضرت زدند.
فصل سوم : يزيد كافر و جنايتكار
پدرش معاويه ، مادرش (ميسون ) صحرانشين و معلم سرخانه اش سرجون رومى بود. او كنيه و
دشمنى با بنى هاشم و خاندان پيغمبر و بسيارى از مسائل مشابه را از پدر و روحيه
صحرانشينى (آزادى و لاقيدى افراطى ) و پندارهاى خرافى جاهلى را از مادر، و ميگسارى
و دشمنى با اسلام و مسلمانان را از معلم مسيحى و رومى اش گرفت .
آرى او تنها سه سال
(415) حكومت كرد، اما در سال اول امام حسين عليه السلام و يارانش را شهيد
نمود و كودكان و عزيزانش را سر بريد و زنانش را اسير كرد.
در سال دوم مدينه پيغمبر صلى الله عليه و آله را بر لشكريان خود مباح نمود بيش از
هزار دختر باكره را ازاله حيثيت كرد. او چهار هزار نفر از اهل مدينه را در اين
واقعه كشت كه در ميان آنها هفتصد مهاجر و انصار و از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و
آله بودند.
در سال سوم به خانه كعبه (قبله مسلمين ) منجنيق بست و آنجا را سنگ باران نمود
(416)
درباره جنايات يزيد از لحاظ فساد عقيده اش و بد طينتى و ستمگرى و خون ريزى هاى وى و
تحقير و ناچيز شمردن دين خدا همه متفقند، به تمامى كتب تاريخ و سيره مراجعه كنيد،
هيچ كس نامى از او نبرده مگر آن كه از او به بدى ياد كرده است .
يزيد شراب خوار
روزى يزيد بعد از قتل امام حسين عليه السلام در مجلس شراب نشسته بود در حالى كه ابن
زياد طرف راست او قرار داشت ، به ساقى گفت : جام شرابى به من ده كه مغز استخوانم را
نشئه سازد، سپس مانند همان جام به ابن زياد تقديم دار.
(417)
يزيد شراب خورد و زيادى شراب را به سر امام حسين عليه السلام ريخت زن يزيد آب و
گلاب برگرفت و سر امام حسين را پاك بشست . آن شب فاطمه عليه السلام را به خواب ديد
كه از آن حضرت عذر خواهى مى كند. پس يزيد دستور داد تا سر امام حسين عليه السلام و
اهل بيت و اصحاب او را به دروازه هاى شهر بردند و بياويختند.
(418)
چون سر مبارك امام حسين عليه السلام را نزد يزيد لعين بنهادند، آن ناپاك پاى بر سر
امام عليه السلام نهاد.
(419) كار يزيد شرب خمر و ترك نماز و بازى با سگان و محاوله و طنبور و
ناى و وطى مادران و خواهران و دختران بوده است .
(420)
مولف كتاب الحسن و الحسين عليه السلام كه از نويسندگان عامه است بعد از ذكر اجمالى
از سيره يزيد مى نويسد: بى شك اين نوع حكومت كه يزيد برپا كرده بود، مورد رضايت هيچ
يك از مسلمانان نبوده است و البته امام حسين عليه السلام در قيام خود نسبت به چنين
عنصرى معذور بود، زيرا محاربه و مبارزه با اين اخلاق زشت و ناپسند شرعا واجب بوده
است .
(421)
رفتار يزيد با سر امام حسين عليه
السلام
در رساله حاويه آمده كه ركن الاسلام خوارزمى گفت : چون سر امام حسين عليه السلام را
نزد يزيد لعين بنهادند آن ناپاك پاى بر سر امام نهاد. زيد بن ارقم حاضر بود، گفت :
لا تفعل ذلك يايزيد، فانى رايت رسول الله
يقبل ذلك الفم
اين كار را نكن اى يزيد، به درستى كه ديدم رسول خدا صلى الله
عليه و آله بر اين دهان بوسه مى زد
همچنين در حاويه آمده است : آن لعين در حضور سر امام حسين عليه السلام شراب بخواست
و بياشاميد، و علما گفتند آن لعين مست شد. بعد از آن روزى بر بام رقص مى كرد و از
بام بيفتاد و مست به دوزخ رسيد چنان كه پدرش مست بمرد و صليب رومى در گردن انداخته
بود.
جمعى گويند كه با لشكر به صيد رفت . آهويى نزد او آمد پس او هم به دنبال آن آهو رفت
و حق تعالى خطاب به زمين كرد تا او را فرو برد.
فخسفنا به و بداره الارض
(422) (سوره القصص ، آيه 28)
يزيد به بوسه گاه رسول الله صلى الله
عليه و آله چوب مى زند
شيخ صدوق رحمه الله مى نويسد: زمانى كه سر اباعبدالله الحسين عليه السلام را در طشت
طلا به مجلس يزيد آورده اند، يزيد با چوب خيزران به آن اشاره مى كرد و مى گفت :
حسين ، عجب لب دندان هاى خوبى دارى ! كسى كه در آن جا حاضر بود گفت : اى يزيد چطور
اشاره مى نمايى چوب خيزران را در حالى كه من ديدم پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله
لبان امام حسين عليه السلام را مى بوسيد.
(423)
سنگ باران كردن امام حسين عليه السلام
ابوريحان بيرونى مى گويد: ستم هايى كه به حسين بن على عليه السلام كردند در هيچ
ملتى با بدترين افراد انجالم ندادند. او را با شمشير و نيزه و سنگ باران از پا
درآوردند و سپس اسب بر بدنش تاختند. بعضى از اين اسب ها به مصر رسيدند. گروهى از
مردم نعل اين اسب ها را كندند و براى تبرك بر در خانه هاى خود نصب كردند و اين عمل
در ميان مردم مصر سنتى شد كه بعد از آن هر كس بالاى در خانه خود نعل نصب مى كرد.
(424)
روايت شده كه خون امام حسين عليه السلام از جوشش نيفتاد تا اين كه مختار بن ابى
عبيده ثقفى خروج كرد و به انتقام خون امام حسين عليه السلام هفتاد هزار نفر را كشت
. مختار گفت : من براى امام حسين عليه السلام هفتاد هزار نفر را كشتم ، به خدا قسم
اگر جميع اهل زمين را مى كشتم جبران آن ناخنى را كه از آن حضرت گرفته مى شد نمى
گردد.
(425)
|