پايان ماجرا
در فاصله هاى ميان حوادث گذشته , خلاء آشكارى در تاريخ بچشم ميخورد كه ماخذ
موجود تاريخى نتوانسته اند با داستانسرائيهاى خود آن را پر كنند.
تا اينجا ميزان پايبندى معاويه را به تعهداتى كه خود وى بگردن گرفته بود , ديديم ,
همچنين دانستيم كه هيچيك از پنج ماده ى قرار داد از طرف او آنچنانكه متناسب با آن
سوگندها و پيمانها و ميثاق ها بود , مراعات نشد : نه در آنهنگام كه حكومت را بدست
گرفت بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ى خلفاى شايسته عمل كرد , نه پس از خود
زمام امر را به ( شورى ) ) يا به صاحب واقعى آن سپرد , نه دشنام و ناسزا به على را
موقوف ساخت و حتى فراز منبرها را نيز بدين بدعت شوم آلوده نمود , نه خراج نامبرده
را ادا كرد و نه شيعيان و ياران على را از آسيب حملات ناجوانمردانه ى خود بر كنار
داشت بلكه علير غم آن تعهدات و سوگندها , فجايعى نسبت بانان مرتكب شد كه پيش از او
در اسلام سابقه نداشت , مثلا :
نخستين سربريده ئى در اسلام كه در شهرها گردانيده شد از ايشان بود و بفرمان معاويه
گردانيده شد .
نخستين انسانى در اسلام كه زنده بگور شد از ايشان بود و بدستور معاويه چنين جنايتى
انجام گرفت .
نخستين زنى در اسلام كه بزندان افكنده شد از ايشان بود و معاويه حكم آن را صادر كرد
.
نخستين شهيدانى كه دست و پا بسته و بيدفاع كشته شدند از ايشان بودند و معاويه قاتل
آنان بود .
سخن كوتاه , معاويه همه ى مواد قرار داد را نقض كرده و همه ى آن پيمانهاى مؤكد را
در هم شكست و شگفتا كه با اينهمه داعيه ى خلافت اسلامى داشت !
آخرين فراز قرار داد , از اينجهت كه متضمن دقيقترين و حساسترين و در نظر مردم سنگين
ترين شرط ها بود و زير پا نهادن آن بمنزله ى مخالفت و معارضه ى آشكارا با قرآن و
پيغمبر اسلام تلقى مى شد , چندى از آسيب خيانت و عهد شكنى او بر كنار ماند.
هشت سال جانب آن شرط را نگاه داشت ولى عاقبت از آن نيز بتنگ آمد و خوى اموى كه براى
بر انگيختن وى به اينقبيل كارها , و سوسه ئى پيوسته داشت , بر او غالب آمد امويگرى
معاويه , ثابت شد و مادرش هند از نسبت هائى كه مردم بدو ميدادند و شهادت مورخان در
آن مورد , تبرئه گشت و ترديدى باقى نماند كه معاويه , فرزند واقعى ابوسفيان اموى
است !
و پسر ابوسفيان و هند را از رسولخدا و قرآن چه پروا ؟ !
جنايتى كه جنايتهاى گذشته را بدست فراموشى سپرد صورت وقوع يافت و سر آغاز خوارى عرب
- چنانكه ابن عباس گفت - يا طليعه ى خوارى انسانها - چنانكه ابواسحق سبيعى گفت -
نمودار گشت .
در سراسر قرار داد صلح , فرازى كه امنيت جانى امام حسن را تضمين مى كرد طبيعتا از
خيانت دورتر و بموجب اوضاع و احوال جارى , به رعايت سزاوارتر از ديگر مواد بود نقض
اين ماده پس از اينكه شمشيرها در غلاف رفته و بساط جنگ بر چيده شده و طرف مقابل به
قرار داد گردن نهاده , بزرگترين جنايتى بود كه معاويه در طول زندگى سراسر جنايتش
مرتكب مى شد .
نه در مدينه - اقامتگاه حسن عليه السلام - و نه در خاندان پيغمبر و نه در ميان
شيعيان و نه در تمامى كسانى كه بوسيله ى خويشاوندى سببى يا نسبى به حسن وابسته
بودند , هيچ واقعه ئى كه از آن بتوان استنباط كرد كه كارى بر ضد دنياى معاويه در
جريان است , پديد نيامده بود .
در اينصورت پس ديگر اين غدارى چرا و بكدام بهانه و عذر ؟
آنهمه عهد و پيمان و سوگند كه غليظ تر و مؤكدتر از آنها را در هيچ لغتنامه ئى
نميتوان پيدا كرد چه شد ؟
آيا جائز است كه براى معاويه نيز عذر و بهانه ئى از آنگونه كه فريب خوردگان مسلمان
نام , براى پسرش يزيد درست كرده اند , بتراشيم و مانند آنان كه براى دفاع از جنايت
قتل حسين و توجيه آن گفتند : ( جوان مغرورى بود , ميمون بازى او را سرگرم ساخت و
شرابخوارگى بگناهش كشانيد) ! اگر قرار باشد چنين عذر موجهى ! براى معاويه نيز
بسازيم , تدبير و پختگى و هشيارى ئى را كه بدو نسبت داده اند , چگونه حساب كنيم ؟
آيا ايندو با هم سازگارند ؟ !
همين جنايت بزرگ پدر بود كه روح سركش پسر را نيز به دنباله روى از عمل وى بر انگيخت
و از آن پدر و پسر , بانيان بزرگترين جنايت تاريخ اسلام را پديد آورد اين جنايت ,
قتل دو سرور جوانان بهشت و قطع ( تنها واسطه) ئى كه نسل پيغمبر از آن است , بود
يعنى در حقيقت , قتل خود پيغمبر باعتبار امتداد تاريخى آن .
آرى , و شگفت آنكه اين دو قاتل , دو خليفه ى پيغمبر نيز بودند !
و دريغا از اسلام كه خلفاى پيغمبرش مردمى از اين قماش باشند !
درايت و كاردانى ! معاويه همين اندازه توانست در آدمكشى راه مخصوصى پيش پاى او
بگذارد كه پس از وى پسرش يزيد بدان دست نيافت و بدين ترتيب اين يك بنام ( جوانى
مغرور) و آن يك بعنوان ( سياستمدارى مجرب و كار آزموده) معرفى شدند !
بيگمان اگر زندگى ابوسفيان تا روزگار اين دو بازمانده اش ادامه مى يافت , مطمئن مى
شد كه آندو بخوبى توانسته اند نقشى را كه وى براى خاندان خود آرزو ميكرد , بپايان
رسانند .
بارى معاويه , مروان بن حكم ( 1 ) را مأمور كرد كه جعده دختر ( اشعث بن قيس كندى)
را كه يكى از همسران امام حسن عليه السلام بود بر مسموم نمودن آنحضرت وادار سازد و
با او عهد كند كه اگر حسن از دنيا رفت وى را به همسرى يزيد در آورد و صد هزار درهم
نيز به او بدهد .
( اشعث بن قيس) همان منافق معروفى است كه پس از قبول اسلام , بوضع رسوا و فضاحتبارى
مرتد گشته و سپس باز جبر اوضاع و احوال , او را به اسلام كشانيده بود و جعده بحكم
انتساب به چنين عنصر پليدى , روحا از هر كسى به قبول اين معامله ى ننگين نزديكتر
بود .
امام جعفربن محمد صادق فرمود : ( اشعث در خون اميرالمؤمنين عليه السلام شركت داشت ,
دخترش , حسن را مسموم كرد و پسرش محمد دست به خون حسين آلود) .
و بدين ترتيب , منظور معاويه جامه ى عمل پوشيد با اين عمل , سرنوشت امتى تغيير يافت
و بدبختى و تباهى آن را فرا گرفت و خود معاويه و اعقاب او نيز براى هميشه دچار
انتقام و خون ريزى و آشوب شدند .
و بالاخره با اين عمل , آخرين سطر و آخرين فراز قرار داد صلح نيز بدست معاويه نقض
شد .
و امام حسن عليه السلام در آخرين لحظات زندگى درباره ى او چنين فرمود : ( جامش
لبالب شد و به آرزويش نائل آمد , بخدا به وعده هايش وفا نكرد و در گفته هايش راست
نگفت) ( 2 ) .
پيك مروان خبر موفقيت دسيسه ى زهر آگين او را داد و گفت : ( شگفتا از حسن , شربت
عسلى كه از آب ( رومة) ( 3 ) فراهم شده بود نوشيد و جان سپرد) ( 4 ) .
معاويه نتوانست از ابراز شادمانى و سرور خوددارى كند و در آن هنگام در كاخ سبز بود
فريادش به تكبير بلند شد , ساكنان كاخ نيز همه صدا به تكبير بلند كردند , اهل مسجد
نيز كه صداى تكبير شنيدند همه فرياد زدند : الله اكبر ( فاخته) همسر معاويه كه دختر
( قرظة بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف) بود از غرفه ى خود بيرون آمد و گفت : ( خدا
شادمانت بدارد اى اميرالمؤمنين ! چه خبرى شنيده اى كه اينچنين شادمانى ؟) گفت : خبر
مرگ حسن بن على فاخته صدا زد : ( انا لله و انا اليه راجعون) آنگاه در حاليكه
ميگريست گفت : ( سرور مسلمانان و زاده ى دختر پيغمبر صلى الله عليه ( وآله ) و سلم
از دنيا رفت) معاويه گفت : چه كار بجا و خوبى كردى , شكى نيست كه او چنان بود كه
ميگوئى , سزاوار است كه بر او بگريند .
ابن قتيبه بر اين روايت چنين افزوده : ( چون خبر به معاويه رسيد ابراز شادمانى و
خوشحالى كرد و بسجده افتاد و همه ى كسانى كه با او بودند بسجده افتادند عبدالله بن
عباس كه در آن هنگام در شام بود از جريان با خبر شد و نزد معاويه رفت , چون نشست
معاويه گفت : حسن بن على بمرد , اى پسر عباس ! گفت : آرى بمرد و پى در پى تكرار كرد
: انا لله و انا اليه راجعون ما از خدائيم و بسوى او باز ميگرديم سپس گفت : شنيده
ام كه از وفات او ابراز شادمانى كرده ئى ! بخدا سوگند پيكر او گور تو را پر نميكند
و مرگ او بر عمر تو نمى افزايد او وفات يافت در حاليكه از تو بهتر بود و ما اگر
اكنون عزادار اوئيم , پيش از اين عزادار كسى بهتر از او بوده ايم , عزادار جدش
رسولخدا صلى الله عليه و آله ولى خدا عزاى او را جبران كرد و پس از او به نيكوترين
وجه ما را گرامى بداشت .
( آنگاه ابن عباس صيحه ئى زد و همه ى اهل مجلس بگريه در آمدند و معاويه نيز گريست
راوى گويد : هرگز بدان اندازه چشم گريان نديده ام معاويه پرسيد : حسن چند سال عمر
كرد ؟ ابن عباس گفت : وى بزرگتر از آن است كه كسى تاريخ ولادت او را نداند راوى
ميگويد : معاويه اندكى سكوت كرد و سپس گفت : پس از او تو بزرگتر قوم خود شدى , ابن
عباس گفت : تا وقتى خدا ابا عبدالله حسين را زنده بدارد , نه ( 5 ) .
يعقوبى صحنه ى تأثير عظيمى را كه وفات امام حسن عليه السلام در كوفه بجا گذارد و
ماجراى گرد آمدن سران شيعه در خانه ى سليمان بن صرد بزرگ شيعيان و تسليت آنان را به
امام حسين عليه السلام در ضمن نامه ئى بليغ و غم انگيز , در تاريخ خود نشان داده
است ( ج 2 ص 203 ) .
خبر وفات امام حسن به بصره - كه زياد بن سميه حاكم آن بود - رسيد , مردم همه
گريستند و ضجه و ناله از همه سو بلند شد ابوبكره - برادر مادرى زياد - كه در بستر
بيمارى بود , غوغاى مردم را شنيد و گفت : خداوند او را از شر بسيار رهانيد و مردمان
با مرگ او خير بسيارى را از دست دادند , خدا حسن را رحمت كند ( 6 ) .
برادرش محمد بن حنفيه در كنار پيكر بيجان او با اين كلمات وى را رثا گفت :
خدا رحمتت كند اى ابا محمد ! بخدا اگر زندگيت عزيز و ارجمند بود , مرگت كوبنده و در
هم شكننده است خوشا روانى كه پيكر تو را زنده ميداشت و خوشا بدنى كه كفنت آن را در
آغوش گرفت و چرا چنين نباشد ؟ كه تو زاده ى هدايت و بازمانده ى اهل تقوى و پنجمين
اصحاب كسائى , بدست حقيقت , تربيت يافته و در آغوش اسلام پرورش يافته و از پستان
ايمان شير نوشيده ئى , زهى آن زندگى و اين مرگ , درود و رحمت خدا بر تو باد گرچه
خاطره ى زندگى تو از خاطر ما زدوده نخواهد شد و در بهره ى نيك تو ترديد نخواهيم
داشت ( 7 ) .
متونى كه بر مسموم شدن امام حسن بوسيله ى معاويه دلالت ميكند همچون روشنترين حوادث
تاريخ , متواتر و ترديد ناپذير است .
از جمله كسانى كه اين مطلب را ذكر كرده اند : مؤلف ( الاستيعاب) , مؤلف ( الاصابة)
, مؤلف ( الارشاد) , مؤلف ( تذكره الخواص) , مؤلف ( ( دلائل الامامة) ( 8 ) , مؤلف
( مقاتل الطالبين) , شعبى , يعقوبى , ابن سعد در ( الطبقات) , مدائنى , ابن عساكر ,
واقدى , ابن اثير , مسعودى , ابن ابى الحديد , سيد مرتضى در ( تنزيه الانبياء) ,
شيخ طوسى در ( امالى) , شريف رضى در ديوان شعر , حاكم در ( مستدرك) را ميتوان نام
برد .
مؤلف كتاب ( البدء و الختام) مى نويسد : حسن در سال 49 هجرى وفات يافت , جعده دختر
اشعث او را مسموم كرد و اين زهر را معاويه براى او فرستاده و او را به همسرى با
پسرش يزيد وعده داده بود , ولى سپس به اين وعده وفا نكرد .
ابن سعد در ( الطبقات) مى نويسد : معاويه بارها او را مسموم كرد مدائنى مى گويد :
حسن چهار بار مسموم شد .
حاكم در ( المستدرك) مى نويسد : ( 9 ) حسن بن على بارها مسموم شد , هر دفعه از مرگ
مى جست ولى در آخرين دفعه كبد او متلاشى شد و وفات يافت .
يعقوبى مى نويسد : چون لحظه ى مرگش فرا رسيد به برادرش حسين گفت : برادر ! اين
سومين و آخرين بارى بود كه مسموم شدم وهيچ بار چون اين آخرين بار نبود ,امروزمن جان
خواهم سپرد , هنگامى كه از دنيا رفتم در كنار رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم
بخاكم سپار , زيرا هيچكس به مجاورت او از من شايسته تر نيست , مگر آنكه كسى جلوگير
تو شود , در آنصورت مگذار قطره ى خونى بر زمين ريخته شود .
ابن عبدالبر مى نويسد : حسين بر برادرش حسن وارد شد , آن حضرت به حسين گفت : برادرم
! تاكنون سه بار مسموم شده ام و هيچ بار چون اين بار نبوده است و اينك كبد من تباه
شده است حسين پرسيد : چه كسى تو را مسموم كرده برادرم ! ؟ گفت : چرا ميپرسى ؟
ميخواهى با آنان بجنگى ؟ آنان را بخدا واگذار !
طبرى در ( دلائل الامامة) ( 10 ) مى نويسد : سبب وفات وى آن بود كه معاويه هفتاد
بار او را مسموم كرد و هيچ بار زهر در او كارگر نشد , اين بود كه قاصدى نزد جعده
دختر محمد ( كذا ) بن اشعث بن قيس كندى فرستاد و 20 هزار دينار و ده قطعه زمين از
سرزمينها و مزارع كوفه بدو بخشيد و تضمين كرد كه وى را به همسرى پسرش يزيد در آورد
جعده حسن را بوسيله ى براده ى طلا آميخته به آرد و شكر مسموم كرد .
و خداى عزوجل فرموده است : ( پس آيا اميد ميبريد كه چون بازگشتيد در زمين فساد كنيد
و پيوند خويشاوندى تا را بگسليد آنها كسانى مى باشند كه خدايشان لعنت كرده پس گوش
آنان را ناشنوا و چشم ايشان را نابينا ساخته است)
پىنوشتها:
1 - مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير , ج 5 ص
198 ) و بيهقى ( ج 1 ص 64 ) ماجراى كوشش امام حسن را در واقعه ى جنگ جمل براى تأمين
جان مروان كه به اسارت گرفته شده يا در بصره در خانه ى زنى پنهان گشته بود , نقل
كرده اند .
شريف رضى در ( نهج البلاغه) ( ج 1 ص 121 ) گويد : گفته اند كه در واقعه ى ( جمل)
مروان بن حكم اسير شد , حسن و حسين - عليهما السلام - نزد اميرالمؤمنين - عليه
السلام - او را شفاعت كردند و آن حضرت ويرا رها كرد حسن و حسين گفتند : با تو بيعت
خواهد كرد , اى اميرالمؤمنين ؟ فرمود : مگر پس از قتل عثمان با من بيعت نكرده بود ؟
مرا نيازى به بيعت او نيست , دست او دست يهودى است , ( * ) اكنون بيعت ميكند و پس
از لحظه ئى خيانت ميورزد , بدانيد كه او را حكومتى خواهد بود بدان كوتاهى كه سگى
بينى خود را بليسد و او پدر ( چهار گوسفند) است و اين امت از او و فرزندان او روز
خونينى بخود خواهد ديد مؤلف : مروان , پاداش كوششى را كه حسن براى تأمين جان او
كرده بود بدينصورت داد كه براى قتل او ميان ( معاويه) و ( جعده) واسطه شد و ( از
كوزه همان برون تراود كه در اوست)
(*) عرب به هر دست خيانتكار و هر انسان فريبگرى مى گويد : دست يهودى ( م )
2- تاريخ مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير , ج 6 ص 55 56 )
3- چاهى در نزديكى مدينه ( م )
4- ابن عبدالبر
5 - ابن قتيبة , متوفى بسال 276 ( ص 159 - 160 ) نظير يا نزديك به همين را يعقوبى و
طبرى نيز نقل كرده اند
6 - ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 4 )
7- يعقوبى ( ج 2 ص 200 ) و مسعودى ( در حاشيه ى ابن اثير , ج 6 ص 57 ) با اندك
تفاوتى در برخى از كلمات
8- تأليف طبرى
9 - ج 6 ص 5 چاپ پاريس
10 - ص 61