ولادت
بسم الله الرحمن الرحيم
نواده ى پيامبر عزيز اسلام (ص) ،و نخستين فرزند امير مؤمنان على و فاطمه عليهما
السلام در نيمه ى ماه رمضان،در سال سوم هجرى،چشم به جهان گشود. (1)
پيامبر (ص) براى گفتن تهنيت،به خانه ى على آمد و نام او را،از سوى خدا«حسن »نهاد.
(2)
با پيامبر
حدود هفت سال از زندگى اين نواده،با پيامبر عزيز اسلام (ص) گذشت (3)
.پدر بزرگ مهربان،او را سخت دوست مى داشت:
چه بسيار كه او را بر شانه مى نهاد و مى گفت:خداوندا،من دوستش دارم،تو نيز او را
وست بدار!» (4) ...«آنكه حسن و حسين را دوست بدارد،مرا دوست داشته است و
آنكه با ايندو كينه ورزد و ايشان را دشمن بدارد،با من دشمنكامى كرده است...»
(5)
و هم مى فرمود:«حسن و حسين،سرور جوانان بهشتند» (6) .
و نيز مى فرمود:«اين دو فرزند من،امامند،چه قيام كنند و چه نكنند (7)
».
بزرگى منش و سترگى روح آن امام،چندان بود كه پيامبر ارجمند اسلام (ص) او را با
خردى سال و كمى سن،در برخى از عهدنامه ها،گواه مى گرفت،واقدى آورده است كه:پيامبر،
براى «ثقيف »عهد ذمه بست،خالد بن سعيد آنرا نوشت و امام حسن و امام حسين-درود خدا
بر آنان-آنرا گواهى فرمودند (8) .
و هم،آنگاه كه پيامبر به امر خدا،با اهل نجران،به «مباهله »برخاست،امام حسن و
امام حسين و حضرت على و فاطمه (ع) را نيز به فرمان خداى،همراه خويش برد و آيه ى
تطهير در پاكدامنى آن گراميان فرود آمد (9) .
با امير مؤمنان (ع)
امام حسن (ع) همراه و هماهنگ پدر بود و از بيدادگران انتقاد و از ستمديدگان
حمايت مى كرد.
به هنگامى كه ابو ذر به ربذه تبعيد مى شد، عثمان دستور داد هيچكس او را بدرقه
نكند،اما امام حسن و برادر گراميش،همراه با پدر بزرگوارشان،از آن آزاده ى آواره،به
گرمى بدرقه كردند...و به هنگام بدرود،از حكومت عثمان ابراز بيزارى نمودند و ابو ذر
را به شكيبايى و پايدارى پند دادند (10) .
به سال 36 هجرى با پدر از مدينه به سوى بصره آمد تا آتش جنگ جمل را كه عايشه و
طلحه و زبير بر افروخته بودند،فرو نشانند.
پيش از ورود به بصره به فرمان حضرت على (ع) ،همراه عمار-صحابى بزرگ و پاك-به
كوفه رفت تا مردم را بسيج كند و آنگاه با مردم به يارى امام،به سوى بصره بازگشت
(11) .
و با سخنرانيهاى شيوا و محكم خويش،دروغ عبد الله بن زبير را-كه قتل عثمان را به
حضرت على (ع) ،نسبت مى داد-،آشكارا ساخت و هم در جنگ همكاريها كرد تا پيروز باز
گشتند (12) .
در جنگ صفين نيز،همراه پدر،پايمرديها كرد.
در اين جنگ،معاويه،عبيد الله بن عمر را نزد او فرستادكه:«از پيروى پدر دست
بردار،ما خلافت را به تو وامى گذاريم،چرا كه قريش،از پدر تو به سابقه ى پدر كشتگى
ها،ناراحتند،اما ترا پذيرا توانند شد...»
امام حسن (ع) در پاسخ فرمود:«قريش بر آن بود كه پرچم اسلام را بيفكند و در هم
پيچد،اما پدرم،به خاطر خدا و اسلام،گردنكشان ايشان را كشت و آنان را پراكند،پس با
پدرم دينجهت به دشمنى برخاستند و بدو كينه مى ورزند (13) .
او در اين جنگ،هماره از پشتيبانى پدر،دست نكشيد وتا پايان همراه و همدل بود،و
چون،دو تن را از سوى سپاه (سپاه حضرت على (ع) و معاويه) ،برگزيدند تا«حكم »شوند،و
آنان به ناروا حكم كردند،امام حسن به فرمان پدر،در يك سخنرانى پر شور،توضيح داد كه:
«اينان برگزيده شدند تا كتاب خداوند را بر خواهش دل،پيش دارند و مقدم شمارند
اما، باژگونه رفتار كردند و چنين كسى،حكم ناميده نمى شود،بلكه «محكوم »است
(14) ».
حضرت امير مؤمنان على-كه درود خداوند هماره بر اوبه هنگام رحلت بنا به فرمانى كه
از پيش از پيامبر اسلام (ص)داشت،امام حسن (ع) را جانشين خويش فرمود،و امام حسين و
ساير فرزندان گرامى خويش و بزرگان شيعه را بر اين امر،گواه گرفت. (15)
خوى و منش
1-پرهيزگارى
توجهى ويژه به خداوند داشت،آثار اين توجه
را گاه ازچهره ى او به هنگام وضو در مى يافتند: چون وضو مى گرفت،رنگ مى باخت و به
لرزه مى افتاد،مى پرسيدند كه چرا چنين مى شوى؟
مى فرمود:آن را كه در پيشگاه خدا مى
ايستد،جز اين سزاوار نيست.
از امام ششم (ع) آورده اند كه امام حسن (ع)
عابدترين مردمان زمان خويش بود و هم با فضيلت ترين چون به ياد مرگ و...و رستخيز مى
افتاد،مى گريست.و بى حال مى شد (16) .
پياده و گاه برهنه پا،25 بار به خانه ى خدا
رفت (17) ...
2-بخشندگى
آن روز به خانه ى خدا رفته بود...همان هنگام مى شنيد كه مردى با خدا به گفتگو
نشسته است كه:خداوندا،ده هزار درهم نصيبم كن...امام (ع) هماندم به خانه بازگشت و آن
پول را براى او فرستاد.
يكروز،كنيزى از كنيزان او،دسته گلى خوشبوى به تحفه،پيشكش كرد،امام (ع) ،در مقابل
او را آزاد فرمود و چون پرسيدند چرا چنين كردى؟،فرمود:
خدا ما را چنين تربيت كرده است و اين آيه را باز خواندند:
«و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها»يعنى چون به شما هديه اى دادند،به
نيكوتر،پاسخ گوييد (18) .
سه بار در زندگى،هر چه داشت،حتى كفش-و پاى افزار-را به دو نيم تقسيم كرد و در
راه خدا داد (19) .
3-بردبارى
مردى از شام،به تحريك معاويه،روزى امام را به دشنام گرفت.امام (ع) چيزى نفرمود
تا ساكت شد،آنگاه با لبخندى شيرين او را سلام گفت و فرمود:پير مرد!فكر مى كنم غريب
هستى، و گمان مى برم در اشتباه افتاده اى،اگر از ما رضايت بخواهى،خواهيم داد و هم
اگر چيزى بطلبى،و اگر راهنمايى مى جويى،راهنماييت خواهيم كرد،و اگر بارى بر دوش
دارى،بر مى داريم و يا گرسنه يى سيرت مى سازيم و اگر نيازمندى،نيازت بر مى آوريم و
بارى،هر كارى دارى،در انجام آن حاضريم.و هم اگر بر ما وارد شوى،راحت تر خواهى بود
كه وسايل پذيرايى از هر گونه ما را فراهم است.مرد،شرمسار شد و گريست و گفت:گواهى مى
دهم كه تو جانشين خداوند بر زمينى،خدا بهتر مى داند كه رسالت خويش،كجا قرار دهد
(20) .
تو و پدرت،نزد من،مبغوضترين بوديد و اما اكنون محبوبترين هستيد.
پير مرد آنروز مهمان امام شد و چون از آنجا رفت به دوستى آن گرامى،گرويده بود
(21) .
مروان حكم،-كه هيچگاه از آزار آن گرامى فرو گذار نمى كرد-،به هنگام رحلت آن
امام،در تشييع شركت كرد.
حضرت امام حسين (ع) فرمود:تو به هنگام حيات برادرم،هر چه از دستت بر آمد،كردى،و
اما اينك در تشييع او،حاضر آمده اى و مى گريى؟!.
پاسخ داد:هر چه كردم،با كسى كردم كه بردباريش از اين كوه-اشاره به كوهى در
مدينه-بيشتر بود (22) .