پيش گفتار
الحمد للَّه رب العالمين، و صلى اللَّه على محمّد و آله الميامين.
درود بر هدايتگران و مجاهدان...
وقتى سالگرد شهادت و يا ولادت يكى از ائمه هدىعليهم السلام فرامىرسد، ما رابه عمق
شكافى كه ميان زندگى ما و حياتى كه وحى نويد آن را داده و در سيرهپيغمبر وخاندان
بزرگوارش تجلى يافته است، متوجه مىسازد. مصيبتبزرگتر در اين نهفته كه بسيارى از
ما از زندگى ائمهعليهم السلام آگاهى چندانى نداريم،با اين وصف آيا پيروى از آنان و
پيشه كردن سيره وشيوه آنان در زندگى براىما امكان پذير است؟!
روز هشتم ربيع الاوّل مصادف با ياد بود شهادت امام حسن عسكرىاست، يازدهمين
ستارهاى كه در شهر سامراء كه خلفاى عباسى پس از آنكهبغداد نخستين پايتختشان از
دست بيهوده كارى و بازيهاى آنها به افغان درآمدآن را به عنوان پادگانى براى سپاهيان
ترك خود ساختند، از افق امامت كنارهگرفت. هنگام ترسيم تصوير زندگى امام حسن
عسكرىعليه السلام ناگزيرم اعترافكنم كه ما درباره زندگى ائمه اطهار بخصوص بعد از
امام رضاعليه السلام با كمبودمنابع و مآخذ روبهرو هستيم و نمىدانم علت اين امر
چيست؟ من پيش خودچنين مىانگارم كه كمى تحقيقات مورخان در اين برهه كه با آرامشى
نسبى درعرصه سياست متمايز شده، اگر چه در ساير عرصهها شاهد رشد مسايل ديگرهستيم،
مربوط به اين امر باشد كه اغلب مورخان گذشته بيش از آنكه بهرويدادهاى مؤثر تاريخى
توجه كنند به حوادث و رخدادهاى بزرگ اهتماممىورزيدن.
محمّدتقى مدرّسى
نام: حسن
پدر و مادر: امام هادى و سليل
شهرت: عسكرى
كنيه: ابو محمّد
زمان و محلّ تولّد: هشتم ربيع الثّانى يا 24ربيعالاول سال232 ه. ق در مدينه.
زمان و محلّ شهادت: هشتم ربيع الاول سال 260 ه. ق به دسيسه معتمد )چهاردهمين خليفه
عبّاسى( در شهر سامره، در سنّ 28 سالگى به شهادت رسيد.
مرقد شريف: سامراء، واقع در عراق.
دوران زندگى: در دو بخش:
1 - قبلاز امامت (22 سال( از 232تا254 ه. ق.
2 - دوران امامت (6 سال( از 254 تا 260 ه. ق.
آن حضرت، همواره تحت نظر و در زندان طاغوتهاى عصر خود بود، سرانجام با زهر جفا به
شهادت رسيد.
ميلاد فرخنده
در روز هشتم ربيع الثانى - ويا 24 ربيع الاوّل 232 هجرى و در مدينةالرسول خانه شريف
امام هادىعليه السلام به پيشواز دوّمين فرزندش از بانوئىدانا و پارسا كه او را
حديث يا سليل مىخواندند، رفت.(1)
تا سال 243 ه در مدينه ماند زيرا چنين به نظر مىرسد كه پس از اينسال همراه با پدر
بزرگوار خويش به پايتخت خلافت عبّاسى يعنى شهرسُرّمنرأى منتقل شد و در آنجا با پدر
خود در منطقهاى به نام عسكرمسكن گزيد و بر همين اساس ملقب به عسكرى شد.
علاوه بر اين لقب، آن حضرت را به القاب ديگرى نيز مىخواندند كهعبارتند از...
صامت، هادى، رفيق، زكى، نقى. اين القاب خودمنعكسكننده خصلتهاى پسنديدهاى هستند كه
در طول زندگى آن حضرتبراى مردم ظاهر شد. كنيه او "ابو محمّد" بود و عامه مردم آن
حضرتوپدر و جد او را ملقب به ابن الرضا مىكردند.(2)
امام حسن عسكرىعليه السلام برادرى داشت از خودش بزرگتر كه او رامحمّد مىخواندند.
اين محمّد مردى بزرگ و والامقام بود چنانكهچشمان شيعيان بدو به عنوان جانشين پدرش
دوخته شده بود. زيرا وىبزرگترين فرزند امام هادى بود امّا حضرت هادى به ياران
وخواص اشارهمىكرد كه امام بعد از وى امام حسن خواهد بود. و محمّد )برادر
امامحسن( نيز عملاً در سن جوانى از دنيا رفت و اينك مزار او در جايى ميانبغداد و
سامراء واقع است و زوار به گرد حرمش جمع مىآيند و خدا رامىخوانند و خدا هم براى
بزرگداشت محمّد وپدران پاكش، دعاى آنها رامستجاب مىگرداند.
با وفات "سيد محمّد" )نامى كه وى بدان در ميان مردم شناخته شدهاست( همه دانستند كه
يازدهمين امام، ابو محمّد حسن خواهد بود. براىتوضيح بيشتر امام هادىعليه السلام
در كنار جنازه فرزندش محمّد، خطاب بهامام حسن عسكرى فرمود: "فرزندم براى خدا سپاسى
تازه به جاى آر كهدرباره تو فرمانى تازه پديد آورد".(3)
شايد، آنچه كه خداوند براى او پديد آورد نعمت اتفاق و عدم بروزاختلاف پيرامون امامت
او پس از پدرش بوده باشد. زيرا پس از وفاتمحمّد، آن حضرت بزرگترين فرزند پدرش
محسوب مىشد...اگر چهامامت موهبت الهى است كه اصلاً با ملاكهايى همچون سن ونظاير
آنپيوستگى ندارد. دليل ما بر اين نكته آن است كه امام هادىعليه السلام پيش ازوفات
پسرش محمّد )معروف به سيد محمّد( به امامت حسن اشارهمىفرمود چنانكه روايات ديگرى
نيز در تأييد اين مطلب )امامت امامحسن( از سوى پدران بزرگوار آن حضرت نقل شده است.
بياييد با همبرخى از نصوصى را كه شيعه بر محتواى آنها اتفاق دارد بخوانيم.
اينروايات بر امامت امام حسن عسكرى از دلالت كافى برخوردارند.
على بن عمر نوفلى گويد: با امام هادى در خانهاش بودم كه ابو جعفر برما گذشت.
پرسيدم: آيا اين صاحب ماست؟ فرمودند: نه، صاحب شماحسن است.(4)
على بن عمرو عطار در روايتى گويد: در زمان حيات محمّد )سيدمحمّد( خدمت حضرت هادى
رسيدم و من گمان مىكردم او امام يازدهماست، به آن حضرت عرض كردم: فدايت شوم! كدام
يك از فرزندانت رابه امامت تخصيص دهم؟ فرمود: هيچ يك را تخصيص ندهيد تا فرمانمن
براى شما صادر شود، بعد از آن نامهاى نوشتم كه اين امر )امامت( دردست كيست. آنگاه
براى من نوشت: در دست فرزند بزرگترم و ابو محمّداز جعفر بزرگتر بود.(5)
اين جعفر همان كسى است كه بعداً ملقّب به كذاب يا تواب شد زيرامدّتى ادعاى امامت
كرد و سپس از ادعاى خود بازگشت و توبه كرد...ابوجعفر )سيد محمّد( بزرگترين فرزند
امام هادىعليه السلام بود. امّا چنانكهپيداست او در آن هنگام دنيا را بدرود گفته
بود.
امام هادى به ابو بكر فهفكى نامهاى نگاشت و به او فرمود: "فرزندمابو محمّد از
ديگر خاندان محمد نيك سرشتتر و حجّت و برهانش ازديگران استوارتر است و او بزرگترين
فرزندان من است و جانشين منوزمام و احكام امامت به وى مىرسد. پس هر چه مىخواهى
از منبپرسى، از او سؤال كن كه آنچه بدان نيازمندى نزد اوست".(6)
امام جوادعليه السلام نيز به اين حقيقت اشاره كرده و در حديثى كه توسّطعقر فرزند
دلف روايت شده، آمده است: "از ابو جعفر، محمّد بن علىالرضا، شنيدم كه مىفرمود:
پيشواى پس از من فرزندم على است، فرماناو فرمان من و گفتار او گفتار من، و طاعت از
او طاعتاز من و پيشواىپس از او فرزندش حسن است".(7) بعلاوه روايات مستفيضى از سوى
پيشوايان مورد اعتماد حديث به نقلاز پيامبر وارد شده كه تعداد ائمه اثنى عشر و نام
و صفات آنها را بيان كردهاست تا آنجا كه در مؤمنان جاى ترديدى در اين نكته باقى
نمىگذارد كهپس از امام هادى حجّت بالغه خداوند سرور ما حضرت امام حسنعسكرىعليه
السلام است.
بدينسان وظيفه امامت اسلامى و خلافت الهى پس از وفات امام هادىبه امام حسن عسكرى
كه در آن هنگام 23 سال از سن شريفش مىگذشتانتقال يافت.
سالهايى كه آن حضرت امامت مردم را عهدهدار گرديد مصادف شد بابقيه دوران حكومت معتز
عبّاسى و پس از آن حكومت مهتدى و در نهايتپنج سال از حكومت معتمد.(8)
صفات و كرامات امام حسن عسكرى (عليه السلام)
برخى از معاصران امام او را چنين وصف كردهاند: آن حضرت سبزهبود وچشمانى فراخى
داشت، بلند بالا و زيبا چهره و خوش هيكل وجوانبود و از شكوه و هيبت بهره داشت.(9)
شكوه و عظمت او را وزير دربار عبّاسى در عصر معتمد، يعنى احمدبن عبيداللَّه بن
خاقان، به وصف كشيده است اگر چه او خود سر دشمنى باعلويها را داشت و در گرفتار كردن
آنها مىكوشيد، در وصف آن حضرتچنانكه در روايت كلينى آمده چنين گفته است:
در شهر "سُرّمنرأى" هيچ كس از علويان را همچون حسن بن على بنمحمّد بن الرضا، نه
ديدم و نه شناختم و در وقار و سكوت و عفافوبزرگوارى وكرمش، در ميان خاندانش و نيز
در نزد سلطان و تمامبنىهاشم همتايى چون او نديدم. بنىهاشم او را بر
سالخوردگانوتوانگران خويش مقدّم مىدارند و بر فرماندهان و وزيران و دبيرانوعوام
الناس او را مقدّم مىكنند و در باره او از كسى از بنى هاشموفرماندهان ودبيران و
داوران و فقيهان و ديگر مردمان تحقيق نكردمجز آنكه او را در نزد آنان در غايت شكوه
و ابهّت و جايگاهى والا وگفتارنكو يافتم و ديدم كه وى را بر خاندان و مشايخش و
ديگران مقدّممىشمارند و دشمن و دوست از او تمجيد مىكنند.(10)
شاكرى يكى از كسانى كه ملازم خدمت آن حضرت بوده، در توصيفوى چنين گفته است: "استاد
من )امام عسكرىعليه السلام( مرد علوى صالحىبود كه هرگز نظيرش را نديدم، روزهاى دو
شنبه و پنج شنبه در سامره بهدار الخلافه مىرفت، در روز نوبه، عدّه بسيارى گرد
مىآمدند و كوچه ازاسب و استر و الاغ و هياهوى تماشاچيان پر مىشد و راه آمد و شد
بندمىآمد، وقتى كه او مىرسيد هياهوى مردم آرام مىشد و چهار پايان كنارمىرفتند و
راه باز مىشد به طورى كه لازم نبود جلوى حيوانات رابگيرند. سپس او داخل مىشد و در
جايگاهى كه برايش آماده كرده بودند،مىنشست و چون عزم خروج مىكرد ودربانان فرياد
مىزدند:
"چهارپاى ابو محمّد را بياوريد. سرو صداى مردم وحيوانات فرو
مىنشستوبه كنارى مىرفتند تا آن حضرت سوار مىشد و مىرفت".
شاكرى در توصيف امام مىافزايد: "در محراب مىنشست و سجدهمىكرد در حالى كه من
پيوسته مىخوابيدم و بيدار مىشدم و مىخوابيدمدر حالى كه او در سجده بود، كم
خوراك بود. برايش انجير و انگور و هلوو چيزهايى شبيه اينها مىآوردند و او يكى دو
دانه از آنها مىخوردومىفرمود: محمّد! اينها را براى بچّههايت ببر.
من گفتم:
تمام اينها را؟او فرمود: آنها را بردار كه هرگز بهتر از اين نديدم."(11)
هنگامى كه طاغوت بنى عبّاس آن حضرت را در بند انداخت، بعضى ازعبّاسيان به صالح بن
وصيف كه مأمور زندانى كردن امام بود، گفت: بر اوسخت بگير و او را آسوده مگذار. صالح
گفت: با او چه كنم؟ من دو تن ازبدترين كسانى را كه توانستم پيدا كنم، يافتم و آنها
را مأمور وى ساختمواينك آن دو در عبادت و نماز به جايگاهى بزرگ رسيدهاند.
سپسدستور داد آن دو تن را احضار كنند، از آن دو پرسيد: واى بر شما! شما بااين مرد
)امام حسن( چه كرديد؟ آن دو گفتند: چه توانيم گفت دربارهمردى كه روزها روزه
مىدارد وتمام شب را به نماز مىايستد و با كسىهمسخن نمىشود و به كارى جز عبادت
نمىپردازد. چون به ما مىنگرد بهلرزه مىافتيم و چنان مىشويم كه اختيارمان از كف
بيرون مىشود!(12)
همه از ارزش و نهايت كرامت آن حضرت در پيشگاه پروردگارشآگهى داشتند، تا آنجا كه
معتمد خليفه عبّاسى وقتى در آن شرايط بحرانىونا آرامى كه هر خليفه تنها يك يا چند
سال معدود بر تخت خلافتمىتوانست بنشيند، روى كار آمد. نزد امام عسكرىعليه السلام
رفته از وىخواست كه دعا كند تا خلافت او بيست سال به طول انجامد )به نظرمعتمد اين
مدّت در قياس با مدّت زمامدارى خلفاى پيش از وى بسياردراز بوده است!( امام
عليهالسّلام نيز دعا كرد و فرمود: خداوند عمر تو رادراز گرداند!
دعاىامام در حقّ معتمد اجابت شد و وى پساز بيستسال در گذشت(13)
اين يكى از كرامتهاى امامعليه السلام است در حالى كه كتابهاى حديث ازكرامتهاى بى
شمار آن حضرت كه ذكر آنها از حوصله اين كتاب مختصربيرون است، آكنده و سرشار
مىباشد. مقصود ما از ذكر برخى از كراماتامام براى اين است كه به حقّ او آگاه شويم
و اين نكته را دريابيم كه ائمههدىعليهم السلام، همه نور واحدند و از ذريّتى پاك
كه خدا براى ابلاغ و اتمامحجّتش و اكمال نعمتهايش بر ما، آنها را برگزيد...
بگذاريد با هم بهراويان گوش بسپاريم تا ببنيم چگونه اين كرامتها را براى ما بيان
مىكنند:
1 - يكى از راويان به نام ابو هاشم گويد: محمّد بن صالح از امامعسكرىعليه السلام
در باره اين فرموده خداى تعالى:
)للَّهِِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ(.(14) "امر از آن خداست از قبل و از
بعد."پرسيد: امام پاسخ داد: امر از آن اوست پيش از آنكه بدان امر كرده باشدوباز امر
از آن اوست بعد از آنكه هر آنچه خواهد بدان امر كرده باشد. منبا شنيدن اين جواب با
خود گفتم: اين همان سخن خداست كه فرمود:
)أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ(15)).
"... خلق و امر از آن اوست، بزرگ است خداوند پروردگار جهانيان."
پس امام رو به من كرد و فرمود: همچنانكه تو با خود گفتى: )أَلاَ لَهُالْخَلْقُ
وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ(. من گفتم... گواهى مىدهم كه
توحجّت خدايى و فرزند حجّت خدا بر خلقش.(16)
2 - يكى ديگر از راويان به نام على بن زيد نقل مىكند كه همراه با امامحسن
عسكرىعليه السلام از دار العامه به منزلش آمدم. چون به خانه رسيد و منخواستم بر
گردم فرمود: اندكى درنگ كن. سپس به من اجازه ورود دادوچون داخل شدم دويست دينار به
من داد و فرمود: با اين پول براى خودكنيزى بخر كه فلان كنيز تو مُرد. در صورتى كه
وقتى من از خانه بيرونآمدم آن كنيز در كمال نشاط وخرّمى بود. چون برگشتم غلام را
ديدم كهگفت: همين حالا كنيزت فلانى بمرد. پرسيدم:
چطور؟ گفت: آب درگلويش گير
كرد و جان داد.(17)
3 - ابو هاشم جعفرى گويد: از سختى زندان و بند و زنجير به امامعسكرى شكايت بردم.
آن حضرت برايم نوشت: تو نماز ظهر را در خانهخود مىگزارى پس به وقت ظهر از زندان
آزاد شدم و نماز را در منزل خودبه جاى آوردم.(18)
4 - از ابو حمزه نصير خادم روايت شده كه گفت: بارها شنيدم كه امامعسكرىعليه
السلام با غلامانش و نيز ديگر مردمان با همان زبان آنها سخنمىگويد در حالى كه در
ميان آنها، اهل روم، ترك و صقالبه بودند. از اينامر شگفت زده شدم و گفتم: او در
مدينه به دنيا آمده و تا زمان وفاتپدرش در بين مردم ظاهر نشده و هيچ كس هم او را
نديده پس اين امرچگونه ممكن است؟ من اين سخن را با خود گفتم پس امام رو به من
كردوفرمود: خداوند حجّت خويش را از بين ديگر مخلوقاتش آشكار ساختو به او معرفت هر
چيز را عطا كرد. او زبانها ونسبها و حوادث را مىداندو اگر چنين نبود هرگز ميان
حجّت خدا و پيروان او فرقى ديده نمىشد.(19)
5 - امام را به يكى از عمّال دستگاه ستم سپردند كه نحرير نام داشت تاامام را در
منزل خود زندانى كند. زن نحرير به وى گفت: از خدا بترس.تو نمىدانى چه كسى به
خانهات آمده آنگاه مراتب عبادت و پرهيزگارىامام را به شوهرش يادآورى كرد و گفت:
من بر تو از ناحيه او بيمناكم،نحرير به او پاسخ داد: او را ميان درندگان خواهم
افكند. سپس در بارهاجراى اين تصميم از اربابان ستمگر خود اجازه گرفت. آنها هم به
او اجازهدادند. )اين عمل در واقع به مثابه يكى از شيوههاى اعدام در آن روزگاربوده
است(.
نحرير، امام را در برابر درندگان انداخت و ترديد نداشت كه آنها امامرا مىدرند و
مىخورند. پس از مدّتى به همان محل آمدند تا بنگرند كهاوضاع چگونه است.
ناگهان
امام را ديدند كه به نماز ايستاده استودرندگان گرداگردش را گرفتهاند. لذا دستور
داد او را از آنجا بيرونآوردند.(20)
6 - از همدانى روايت كردهاند كه گفت: به امام عسكرى نامهاى نوشتمو از او خواستم
كه برايم دعا كند تا خداوند پسرى از دختر عمويم به منعطا فرمايد. آن حضرت نوشت:
خداوند تو را فرزندان ذكور عطا فرمود.پس چهار پسر برايم به دنيا آمد.(21)
7 - عبدى روايت كرده است: پسرم را به حال بيمارى در بصره رهاكردم و به امام
عسكرىعليه السلام نامهاى نگاشتم و از وى تقاضا كردم كه براىبهبود پسرم دعا كند.
آن حضرت به من نوشت: خداوند پسرت را اگرمؤمن بود، بيامرزد. راوى گويد: نامهاى از
بصره به دستم رسيد كه در آنخبر مرگ فرزندم را درست در همان روزى كه امام خبر مرگ
او را به منرسانده بود، داده بودند و فرزندم به خاطر اختلافى كه ميان شيعه درگرفته
بود، در امامت ترديد داشت.(22)
8 - يكى از راويان از شخصى به نام محمّد بن على نقل مىكند كه گفت:كار زندگى برما
سخت شد. پدرم گفت: بيا برويم نزد اين مرد، يعنىحضرت عسكرىعليه السلام، مىگويند
مردىبخشندهاست. گفتم: او را مىشناسى؟گفت: نه او را مىشناسم و نه تا به حال او
را ديدهام.
به قصد منزل او در حركت شديم. در بين راه پدرم به من گفت: چقدرمحتاجيم كه او دستور
دهد پانصد درهم به ما بدهند؟ دويست درهمبراى لباس و دويست درهم براى آرد و صد درهم
براى هزينه. محمّدفرزندش گويد: من نيز با خود گفتم، اى كاش او سيصد درهم براى
مندستور دهد، صد در هم براى خريد يك مركوب و صد درهم براى هزينهو صد درهم براى
پوشاك تا به ناحيه جبل )اطراف قزوين( بروم.
چون به سراى امام رسيديم، غلامش بيرون آمد و گفت: على بنابراهيم وپسرش محمّد وارد
شوند. چون داخل شديم و سلام كرديم بهپدرم فرمود: چرا تا الان اينجا نيامدى؟ پدرم
عرض كرد: سرورم! شرمداشتم شما را با اين حال ديدار كنم.
چون از محضر آن امام بيرون آمديم غلامش نزد ما آمد و كيسهاى بهپدرم داد و گفت:
اين 500 درهم است! دويست درهم براى خريد لباسودويست درهم براى خريد آرد و صد درهم
براى هزينه. آنگاه كيسهاىديگر در آورد و به من داد و گفت: اين سيصد درهم است! صد
درهم براىخريد يك مركوب و صد درهم براى خريد لباس و صد درهم براىهزينه، ولى به
ناحيه جبل نرو بلكه به طرف سورا )جايى در اطرافبغداد( حركت كن.(23)
9 - در روايتى از على بن حسن بن سابور روايت شده است كه گفت: درزمان حيات امام حسن
عسكرىعليه السلام در سامراء خشكسالى روى داد...خليفه به دربان و مردم مملكت خود
دستور داد براى خواندن نمازِ باران ازشهر بيرون روند. سه روز پياپى رفتند و هر چه
دعا كردند باران نباريد.
در چهارمين روز، بزرگ مسيحيان )جاثليق( وراهبان وتعدادى ازمسيحيان در اين مراسم
شركت كردند. در ميان آنها راهبى بود كه هرگاهدست خويش را به سوى آسمان بالا
مىبرد، باران باريدن مىگرفت، مردماز كار او در دين خود به شكّ افتادند و شگفت
زده شدند و به دين نصارىگراييدند.
خليفه كسى را به سراغ امام عسكرىعليه السلام كه در زندان بود فرستاد. اورا از
زندان نزد خليفه آوردند. خليفه گفت: امّت جدّت را درياب كههلاك شدند. امام فرمود:
به خواست خداى تعالى فردا به صحرا خواهمرفت و شكّ و ترديد را بر طرف خواهم كرد.
روز پنجم كه رئيس نصارى و راهبان بيرون آمدند، حضرت با عدّهاىاز ياران بيرون رفت.
همين كه نگاهش به راهب افتاد كه دست خود را بهسوى آسمان بلند كرده بود به يكى از
غلامانش دستور داد دست راستراهب را و آنچه را كه ميان انگشتانش بود، بگيرد. غلام
فرمان امام رااطاعت كرد و از بين انگشتان او استخوان سياهى را در آورد. امام
عسكرىاستخوان را در دست گرفت و فرمود: اينك دعا كن و باران بخواه. راهبدعا كرد،
امّا ابرهايى كه آسمان را گرفته بودند كنار رفتند و خورشيدپيدا شد!!
خليفه پرسيد: ابو محمّد! اين استخوان چيست؟ امامعليه السلام فرمود: اينمرد از
كنار قبر يكى از پيامبران گذر كرده و اين استخوان را برداشته است.و هيچ گاه استخوان
پيامبرى را آشكار نسازند جز آنكه آسمان باريدنگيرد.(24)
10 - ابو يوسف شاعر متوكّل معروف به شاعر قصير يعنى شاعر كوتاهقد. روايت كرده است
كه پسرى برايم زاده شد و تنگدست بودم. به عدّهاىيادداشتى نوشتم و از آنها كمك
خواستم. با نا اميدى بازگشتم به گرد خانهامام حسنعليه السلام يك دور چرخ زدم و به
طرف در رفتم كه ناگهان ابو حمزهكه كيسهاى سياه در دست داشت بيرون آمد. درون كيسه
چهار صد درهمبود. او گفت:
سرورم مىگويد: اين مبلغ را براى نوزادت خرج كن كه خداوند در اوبراى تو بركت قرار
دهد.(25)
11 - ابو هاشم گويد: يكى از دوستان امامعليه السلام نامهاى به او نوشت و ازاو
خواست دعايى به وى تعليم دهد. امام به او نوشت: اين دعا را بخوان:
"يا أَسْمَعَ السَّامِعينَ، وَيا أَبْصَرَ الْمُبْصِرينَ، وَيا عِزَّ النَّاظِرينَ،
وَيا أَسْرَعَالْحاسِبينَ، وَيا أَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، وَيا أَحْكَمَ
الْحاكِمينَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ، وَاوْسِعْ لى فى رِزْقى
وَمُدَّ فى عُمْرى، وَامْنُنْ عَلَىَّ بِرَحْمَتِكِ، وَاجْعَلْنىمِمَّنْ
تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَلا تَسْتَبْدِلْ بى غيرى".
ابو هاشم گويد: با خود گفتم: خدايا، مرا در حزب و زمره خويشقرار ده. پس امام
عسكرىعليه السلام به من رو كرد و فرمود: تو نيز اگر به خداايمان داشته باشى و
پيامبرش را تصديق كنى و اوليايش را بشناسى و آنان راپيرو باشى در حزب و گروه او
هستى پس شاد باش!(26)
آنچه گفته شد، گزيدهاى اندك از كرامات امام عسكرىعليه السلام است. امّاكرامتهاى
فراوان ديگرى نيز از آن حضرت به ظهور رسيده كه اين اوراق،گنجايش آن را ندارند و
بسيارى ديگر نيز هست كه راويان، آنها را نقلنكردهاند...
بدليل همين كرامتها بود كه مردم به ايشان به عنوان جانشين بر حقِرسول خدا و امام
معصوم از ذريّه آن حضرت ايمان داشتهاند.