8. از امانت تا امين
نيمه شب بود. شما از بستر
برخاستيد. به ستارهها نگاه كرديد. رو به «نوف بكّالى» كه
شما را در ميان تاريكى مىنگريست، فرموديد: «اى نوف!
خوابيدهاى يا بيدارى؟»
نوف گفت: «يا اميرالمؤمنين! بيدارم.»
شما فرموديد: «نوف! خوشا به حال پارسايان دنيا كه به آن
دلنبستهاند! آنان كه زمين را فرش و خاك را بستر و آب آن
را شربتگواراى خويش قراردادهاند. قرآن را پيراهن و دعا
را جامه خود گردانده و شبيه برادرم عيسى(ع)، دنيا را از
خود جدا كردهاند.»(1)
آقاى من! به اين مىانديشم كه امشب چه سكوت عميقى به روى
زمين پهنشده و چه فرياد وسيعى از سينه زمان مىجوشد.
ملائك را نگاهمىكنم كه چهقدر مضطربانه، فوج فوج از
آسمان نازل مىشوند. شما شأنِ نزول ملائكهايد. چه
بهانهاى بهتر از اين براى نزول فرشتگان؟ كهزمين امشب
قرآن ناطق خود را به آسمان فرستاده است. زمين امشب خالى
شده. بايست قرآن نازل شود و گرنه خلق نابود مىشوند.
مولا! امشب شيعه از درد فراق به خود مىپيچد. به خدا درست
فرمودهايد: «اگر كوهى مرا دوست داشته باشد، تكّه تكّه
شده، فرو مىريزد.» وحَقّا كه راست گفتهايد: «هر كه ما
اهل بيت را دوست بدارد، بايد براى پوشيدن لباس پريشانى
آماده شود.»(2)
دورانى را لابهلاى تاريخ شما پيدا كردهام كه «علاء»
نزدتان از برادرش «عاصم» شكايت مىكرد. مىگفت: «عاصم
گليمى پوشيده و از دنيا دورى گزيده است.»
او را احضار كرديد. وقتى نزدتان آمد، فرموديد: «آيا به زن
و فرزندت رحم نمىكنى؟ آيا گمان مىكنى خداوند پاكيزهها
را حلال كرده و نمىخواهد از آن بهره بگيرى؟!»
عاصم گفت: «يا اميرالمؤمنين! من فقط خواستم از شما تقليد
كنم. شما خودتان، لباس زبر و خشن و خوراك سخت داريد.»
آنگاه شيواترين موسيقى آسمانىات را چنين بر روح تاريخ
نواختى: «واى بر تو! من مانند تو نيستم! زيرا پروردگارم بر
پيشوايان امّت واجب كرده كه خود را بامردمان تهيدست برابر
نهند؛ براى اين كه فقير و تنگدست، با ديدن حاكم خود، آرامش
يابد و احساس پريشانى و نگرانى نكند.»(3)
من نيز رهبرى امّت اسلام را به دست دارم. دلم مىخواهد
فقراى سرزمينم را پريشان و نگران نبينم. مولا جان! قربان
حقّانيت شما. همين ايام، كتابى به دستم رسيد، از
نويسندهاى غير شيعى. حصارهاى تعصّب خود را با حقيقت تو
شكسته بود. او ثابت كرده بود، اهل بيت شماييد. فداى تنهايى
شما! ما شيعهها اين حقايق با روحمان گره خورده است و
باورش در تار و پودمان پيچيده.(4) مهم اين است كه كمكم در
تمام عالم، نورواقعيت شما، تجلّى مىيابد. بزودى خورشيد
نهانتان هم، از مشرق ادراك طلوع خواهد كرد و بر فراز شانه
پر شكوه و استوار كوهِ تشيّع خواهدنشست.
اى اميرمؤمنان! من در امتداد غيبت اين خورشيد، ماه مجلس
شما بودهام كه نور خويش را در اين شب ظلمانى هجران از او
استمداد كردهام. فرزندتان از فراسوى نظر به تشيّع مىنگرد
و شيعه فرج او را با انتظار خويش مىگريد. ايران امروز، از
كوفه در عصر شما، و حجاز در عهد رسولاللَّه بهتر است.(5)
ابتداى جغرافياى ايران را كه بنگرى پر از مرزهاى سرخى است
كه با نام شهيدان آذين يافته است.
هشت سال خون داديم تا مجنون بمانيم. دستهاى خوارج،
پشتسرمان، مرموزانه نفوذ مىكرد. گاه بر سرِ ما آتش
مىريخت و گاه درعمق زمين دشنه مىكاشت. خاكستر دشمن در
شهرها پيچيده بود. امّا چشمان پير روشن دلمان در امتداد
جاده جمكران منزل كرده بود. «روحخدا»، همچنان كه در آغاز،
انقلاب عشق و خون را بر پا كرده بود، تاانتهاى پيروزى
پرشكوه اسلام، بدرقهمان كرد. امّا چيزى نگذشت، چشمان
اشكبار و دل آتشين ما، او را تا بهشت مادرمان زهرا(س)
غريبانه تشييع نمود.
پس از آن، امتداد تاريخ را به من سپردند. رسالت سرخى را بر
شانهام نهادند. درحالىكه تا مدّتها به ياد شما
مىگريستم. مولا! به اين مىانديشيدم كه شما در تمام اعصار
لايقترين به خلافت بوديد. چه قدر آزارتان دادند؟! چگونه
حقّ مسلّم شما را گرفتند! جايتان بين ما بسيار خالى بود.
ولى امّت شهيد داده ما مرا در مسير ولايت تو قرار دادند،
بىآنكه دل زهرا(س) را بسوزانند و...
ميثمهاى بالغى ظهور كردند كه چندى پيش، يكى از آنان را
خوارج امروز، به دار شهادت آويختند. «صيّاد شيرازى» را
مىگويم كه شكار شمشير مغرضانه آنان شد. ابوذرهاى بسيارى
را به ربذههاى آتشين تبعيد كردند. به بيابانهاى شبهه ناك
درد. به صحراهاى بى طعام. كشور را بسيار به ازدحام اندوه
كشيدند. امّا مردان قريه ما، به بوى طراوت ياس، به عطر
مادرم زهرا(س)، همهچيز را تحمّل مىكنند و عشق را
استشمام. اگر چه عمرو عاصهاى بسيارى، صفّين تهاجم فرهنگى
به پا مىكنند، امّا تاجمكران سبز است، هرگز قرآن بر سر
نيزه نخواهد رفت. سخنان من، آرامشان مىكند. اسيران اين
جنگ، بىهيچ جراحتى با دعاى تو و كليد ولايت تو، آزاد
خواهند شد. هرچند از گوشه كنار مغرب، زنى جنگ حجاب بر پا
مىكند، درحالىكه سوار بر مركب ارزشهاست؛ امّا يقين
دارم، بسيج مدافع، هرگز تيرى به كجاوه دين نخواهد زد.
من معتقدم خود آن مركب، محمل را بر زمين خواهد انداخت.
امّا دست سخاوت دين، سواره را نجات خواهد داد و به فراز
راه مستقيم، خواهد برد. هر چند در صفين شبههها، آب حقيقت
را بر روى ما ببندند، امّا ما جرعهنوشان كوثر، آنگاه كه
با ذكر «يا على مدد!» فرات يقين را تصرّف كرديم، طراوت آن
را بر دشمن خسته نيز، آزاد مىگذاريم.
هر چند گاهى سليقه مهمانان سفره تشيّع متفاوت است، امّا
ميزبان باكرامت و آزاده زمان طبع هيچ يك را بىجواب
نمىگذارد. قربان حاتم غايب از نظر! نان آزادى را در سفره
دين نهاده است و تمام مسلمانانِ چشم انتظار را دعوت نموده
است. مهمانانش مىخورند و مىنوشند و او تماشا مىكند و
لبخند مىزند. قربان حضورش! حقّا كه بوى كرامت شما، كنار
حوض كوثر را با خود دارد. اين جا روز را در نخلستان تلاش
مىكوشند. هر چند همه با هم در رقابتند! امّا هيچگاه مردى
را خانهنشين نمىكنند. اينجا براى بيعت، هيچگاه دست مردى
را نمىبندند و همسرش را سيلى نمىزنند...
اگر چه اينجا كسى در نماز، انگشتر نمىدهد، امّا عيد فطر
كه مىرسد، پساز يك ماه طلايى روزه و نماز، گلوبند فطريه
را به گردن اطاعت مىآويزد.
اينجا اگر چه كسى نيمه شب، درهاى خانه يتيمان و فقرا را
نمىكوبد و كيسه نان و خرما، هديه نمىكند؛ امّا جشن
عاطفهها، در روشنايى روز، در شهرها جارى است. صندوق
صدقات، بيمه خانه تشيّع است. نبض انفاق و خمس و زكات در رگ
جامعه همواره تپش دارد و خون برادرى در زمان، جارى است.
اينجا بسيارى هستند كه شب و روز دنبال تو مىگردند تاپاسخ
پرسشهاى خويش را دريابند. امّا بسيار جاى تو خالى است.
اينجا بسيارند جان باختگانى كه تسبيح حضرت زهرا(س) به دست
مىگيرند و ذكر «يا على» مىگويند. با تمام وجود به عينيت
اين كلامت مىانديشم و آن را به تماشا مىنشينم كه قرنها
پيش فرمودى: «ياران من امروز، در اصلاب پدران و ارحام
مادرانشان هستند.»
آرى، يارانت امروز در زمين؛ در ايران، به دنيا پا
نهادهاند.
امّا امشب، بغض سنگينى، گلوى زمين را مىفشارد. مىترسم
آتشفشانها سر باز كنند. امشب در هر مسجدى، فرزندان تو
ميان مردم نشستهاند. شالهاى سبز به گردن انداخته و مثل
تمام زمين سياه پوشيدهاند. قرآن بر سر نهادهاند. استغاثه
شان «واعليّا واعليّا» است.
على جان! اين مردم را درياب! كه پس از چهارده قرن، امشب به
تشييع تو آمدهاند. همين عاشقانى كه محرّم، مَحرم قافله
كربلا مىشوند و پا به پايشان تا فرا سوى خويش مىكوچند و
در عزاى فرزندت، مىكوشند.
شب غريبى است. تمام زمين بوى تو را دارد. آقا جان! قرآن بر
سرِ زمين است. از آن بالا نيم نگاهى بينداز!
امشب درياها اشك، از پلك زمين جارى است. مىبينى مولا؟
دوران ترقّى و تعالى دين است. امشب دعا كن، سلام زمين را
به مادرم برسان و بگو براى فَرَج زمين، فرج شيعه، ظهور
فرزندش، امّيد انتظارها، دعا كند؛ كه جادههاى جمكران هم
به ناله و استغاثه در آمدهاند.
على جان! تا آخرين لحظه كه دستانم ملك الموت را لمس كند،
پادرجاى پايت دارم. ملتمس دعايت و منتظر تماشايت كنار حوض
كوثر. اى ساقى ميكده عشق!
چراغهاى مسجد، خاموش است و سينه ملائك و مردم پر از
جوشوخروش.
گوش كن! چه آهنگ غريبى است:
«الهى بعلىٍّ، بعلىٍّ، بعلىٍّ، بعلىٍّ، بعلىٍّ(ع)...»
منابع و مآخذ
1- الّهيارى، عليرضا، ابوذر غفارى، نشر فرهنگ اسلامى،
تهران، 1354.
2- سليم بن قيس، اسرار آل محمّد(ع)، ترجمه اسماعيل انصارى،
نشر الهادى، قم، چاپ اول 1375.
3- تيجانى، سيّدمحمّد، آنگاه... هدايت شدم، ترجمه
محمّدجواد مهرى، بنياد معارف اسلامى، قم، چاپ چهارم، 1369.
4- صادقى اردستانى، احمد، زنان دانشمند و راوى حديث، دفتر
تبليغات اسلامى حوزه علميّه قم، چاپ اول، بهار 1375.
5- رسولى محلّاتى، سيّدهاشم، زندگانى اميرالمؤمنين(ع)،
دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ ششم، 1376.
6- رسولى محلّاتى، سيّدهاشم، زندگانى حضرت زهرا(س) و
دختران آن حضرت، نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چاپ دوم، 1375.
7- پيشوايى، مهدى، سيره پيشوايان، مؤسسه تحقيقاتى امام
صادق(ع)، قم، چاپ چهارم، زمستان 1375.
8- الهامى، داود، صحابه از ديدگاه نهجالبلاغه، انتشارات
هجرت، قم، 1374.
9- سبحانى، جعفر، فرازهايى از تاريخ پيامبر(ص)، نشر معشر،
چاپ دهم، پاييز 1377.
10- سبحانى، جعفر، فروغ ولايت، انتشارات مؤسسه امام
صادق(ع)، قم، چاپ اول، 1374.
11- عسكرى، سيد مرتضى، عايشه در دوران على(ع)، ترجمه
محمدصادق نجمى و هاشم هريسى، قم، 1352.
12- عمادزاده، حسين، مجموعه زندگانى چهارده معصوم(ع)، نشر
طلوع، چاپ هجدهم، 1378.
13- قمى، عباس، منتهى الآمال، نشر مطبوعاتى حسينى،
قم،1371.
14- مرعشى نجفى، سيّدمحمّدجواد، مناقب الامام على(ع)،
انتشارات كتابخانه آية اللَّه مرعشى نجفى، قم، 1336.
15- فيض الاسلام، احمد، نهجالبلاغه، چاپ احمدى، مركز نشر
آثار فيض الاسلام، قم، 1372.
16- دشتى، محمّد، نهجالحياة يا فرهنگ سخنان حضرت
فاطمه(س)، مؤسسّه تحقيقاتى اميرالمؤمنين(ع)، قم، مهر 1372.
پاورقى:
1. نهجالبلاغه، حكمت 110.
2. همان، حكمت 108.
3. همان، خطبه 200.
4. عبرتهاى عاشورا، قسمتى از سخنرانى مقام معظم رهبرى،
آية اللَّه خامنهاى.
5. قسمتى از وصيتنامه سياسى الهى امامخمينى(ره).