شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد چهارم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۶ -


5458 زكاة العلم بذله لمستحقّه و اجهاد النّفس فى العمل به. زكاة علم عطاى آنست بمستحقّ آن و تعب فرمودن نفس در عمل كردن بآن. مراد به «عطاى آن بمستحقّ آن» آموزانيدن آنست بكسى كه خواهد و قابليت آن داشته باشد و گفتن حكم شرعى را در هر مسئله بكسى كه محتاج بآن شود.

5459 زيادة الفعل على القول احسن فضيلة و نقص الفعل عن القول اقبح رذيلة. زيادتى كردار بر گفتار نيكوتر فضيلتى است، و كمى كردار از گفتار زشت‏تر رذيلتى است. «فضيلت» چنانكه مكرّر مذكور شد صفت نيكوى بلند مرتبه را گويند و «رذيلت» مقابل آنرا از صفات پست مرتبه. و مراد به «زيادتى كردار بر گفتار» اينست كه مثلا وعده احسانى كه بكسى بكند زياده بر آن بجا آورد و مردم را كه امر بمعروف و نهى از منكر كند خود زياده از آن بعمل آورد، و به «كمى كردار از گفتار» عكس آنهاست.

5460 زد من طول املك فى قصر اجلك، و لا تغرّنّك صحّة جسمك و سلامة امسك، فانّ مدّة العمر قليلة، و سلامة الجسم مستحيلة. زياد كن از درازى اميد خود در كوتاهى أجل خود، و فريب ندهد ترا صحت بدن تو و سلامتى ديروز تو، پس بدرستى كه مدّت عمر كم است و سلامتى بدن تغيير يابنده است. مراد به «زياد كردن از درازى اميد در كوتاهى اجل يعنى مدّت عمر» اينست كه اميدهاى دراز خود را كوتاه كن و بيفزا آنچه را كم كنى از آنها در مدّت عمر خود، و اين باعتبار اينست كه مدّت عمر آدمى اندكى است و وفا باميدهاى دراز و سعى در تحصيل آنها نمى‏كند پس هر كه را اميدهاى دراز باشد مدّت عمر او در نظر او كوتاه نمايد و هر گاه اميدها را كوتاه كند و عمر او وفا كند به آن چه خواهد عمر او در نظر او بلند نمايد، پس «كوتاه كردن اميد» گوئيا دراز كردن‏ مدّت عمر است و بمنزله اينست كه آنچه را از آن كم كرده در اين افزوده. و «فريب ندهد ترا صحت بدن تو» يعنى از اين كه جسم تو صحيح باشد و ديروز در سلامتى بودى فريب نخورى و گمان نكنى كه اين امتدادى خواهد داشت و بآن اعتبار تأخير كنى در كارهاى خير. «پس بدرستى كه مدّت عمر كم است» اشاره بوجه حكم اوّل است يعنى مدّت عمر كم است و وفا باميدهاى دراز نمى‏كند پس كوتاه كن آنها را تا آن كمى نكند و «سلامتى جسم تغيير يابنده است» اشاره است بوجه حكم دويم يعنى سلامتى جسم بزودى تغيير يابد پس از اين كه ديروز سلامتى داشتى فريب مخور و تأخير در كارهاى خير بگمان امتداد آن مكن گاه باشد كه فردا بلكه همين امروز تغيير يابد و قادر بر كردن آنها نباشى، پس فرصت غنيمت دان و تا توانى شتاب كن در كردن خيرات.

5461 زين المصاحبة الاحتمال. زينت مصاحبت تحمل كردن است يعنى تحمل كردن بى‏آدابيها و درشتيهاى مصاحب يا تحمل ديون و اخراجات و مؤنات او هر گاه محتاج باشد.

5462 زين الرّياسة الافضال. زينت رياست و سر كردگى عطا و بخشش است.

5463 زين العلم الحلم. زينت علم بردباريست.

5464 زين النّعم صلة الرّحم. زينت نعمتها صله خويش است.

5465 زين الشّيم رعى الذّمم. زينت خصلتها رعايت كردن عهدها و پيمانهاست.

5466 زين الدّين العقل. زينت ديندارى عقل است.

5467 زين الملك العدل. زينت پادشاهى عدل است.

5468 زين الايمان الورع. زينت ايمان پرهيزگارى است.

5469 زين العبادة الخشوع. زينت عبادت فروتنى نمودن است.

5470 زين الحكمة الزّهد فى الدّنيا. زينت حكمت بى‏رغبتى در دنياست. مراد به «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم راست و كردار درست است و گاهى در خصوص هر يك از آنها نيز استعمال مى‏شود.

5471 زين الدّين الصّبر و الرّضا. زينت ديندارى صبرست و رضا يعنى صبر بر مصائب و رضا و خشنودى بنصيب و قسمت خود از دنيا و آنچه تقدير شده از براى او از آن.

5472 زلّة العالم تفسد عوالم. لغزش عالم فاسد ميكند عالمى چند را. مراد به «لغزش او» گناهى است كه بكند يا غلط و خطائى كه از او در حكمى شرعى واقع شود و «فاسد كردن هر يك از آنها عالمى چند را» باعتبار اينست كه هر گاه عالم با وجود علم و دانشمندى گناه بكند قبح آن از نظر اكثر مردم زايل شود و مرتكب آن گردند و آن را سهل شمارند، و خطا و غلطى كه در حكمى بكند گاه باشد كه آن حكم مدّتها جارى شود ميانه جمعى كثير و بناى بسيارى از امور ايشان بر آن گذاشته شود پس بايد كه اهتمام عالم در اجتناب از گناه و حفظ خود از خطا و غلط بسيار زياده باشد از ديگران.

5473 زيارة بيت اللّه امن من عذاب جهنّم. زيارت خانه خدا ايمنى است از عذاب جهنم.

5474 زلّة العالم كانكسار السّفينة تغرق و تغرّق معها غيرها. لغزش عالم مانند شكستن كشتى است كه غرق مى‏شود و غرق ميكند با خود غير خود را. از شرح فقره سابق سابق شرح اين فقره نيز ظاهر مى‏شود و محتاج ببيان ديگر نيست.

5475 زوال النّعم بمنع حقوق اللّه منها و التّقصير فى شكرها. زايل شدن نعمتها بباز داشتن حقوق خدا مى‏شود از آنها، و تقصير كردن در شكر آنها.

5476 زلّة الرّأى تأتى على الملك و تؤذن بالهلك. لغزش راى و انديشه هلاك ميكند پادشاهى را، و اعلام ميكند بهلاكت، يعنى گاه هست كه لغزشى كه در راى و تدبيرى بشود پادشاهى را زايل كند، و گاه هست كه سبب هلاك آن صاحب تدبير يا جمعى ديگر شود، و غرض اينست كه اهتمام و احتياط زياد در رايها و انديشه‏ها بايد كرد كه مفسده‏هاى عظيم بر لغزش در آنها مترتّب شود.

5477 زهدك فى الدّنيا ينجيك، و رغبتك فيها ترديك. بى‏رغبتى تو در دنيا رستگار مى‏سازد ترا، و رغبت تو در آن هلاك مى‏گرداند ترا، يا مى‏اندازد يعنى در هلاكت يا زيان و خسران.

5478 زلّة اللّسان تأتى على الانسان. لغزش زبان هلاك ميكند آدمى را، يعنى گاه هست كه سبب هلاك صاحب آن يا ديگرى مى‏شود پس در سخن كمال احتياط بايد كرد كه مبادا چنان مفسده بر آن مترتّب شود.

5479 زلّة اللّسان اشدّ من جرح السّنان. لغزش زبان سخت‏ترست از زخم نيزه. اين همان مضمون است كه در اوايل اين فصل مذكور شد كه «زلّة اللّسان انكى من اصابة السّنان» و شرح شد.

5480 زلّة العاقل محذورة. لغزش عاقل حذر كرده شده از آنست يعنى عاقل از لغزش حذر و اجتناب زياد بايد بكند، زيرا كه گناه و خطا نيز از او بسيار قبيح ترست از كم عقل، و ممكن است كه: مراد به «عاقل» عالم باشد بقرينه مقابله با جهل در فقره بعد.

5481 زلّة الجاهل معذورة. لغزش جاهل يعنى نادان عذر خواسته شده است يعنى غلط و خطائى كه او بكند سهل است و معذور است در آن بلكه بسيارى از گناهان نيز كه كسى ندانسته بكند بسا باشد كه معذور باشد در آن. و ممكن است كه: مراد به «جاهل» نادان نباشد بلكه كم عقل باشد بقرينه مقابله با عاقل در فقره سابق.

5482 زلّة العاقل شديدة النّكاية. لغزش عاقل سخت زخم زدن است يعنى زخم زدن آن بصاحب خود سخت است و زيان و خسران آن عظيم است، و ممكن است كه: مراد به «لغزش او» هرزه و دشنام و درشتيها باشد كه او بديگرى بكند و مراد اين باشد كه: زخم زدن آن بآن شخص سخت است بخلاف آنها از غير عاقل كه چندان اثر نكند.

5483 زلّة العالم كبيرة الجناية. لغزش عالم بزرگ گناه است يعنى گناه آن بزرگ است بخلاف نادان كه گناه از او سهل است و بسا باشد كه معذور باشد چنانكه مكرّر مذكور شد.

5484 زيادة العقل تنجى. زيادتى عقل رستگار مى‏سازد، زيرا كه صاحب خود را بر اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى مى‏دارد و منع از گناه و عصيان ميكند، و ظاهرست كه اين سبب رستگارى مى‏گردد.

5485 زيادة الجهل تردى. زيادتى جهل هلاك مى‏گرداند يا مى‏اندازد يعنى در هلاكت و نادانى يا زيان و خسران و ظاهر اينست كه مراد به «جهل» بقرينه مقابله با فقره سابق كمى عقل و خرد باشد. و ممكن است كه مراد به «زيادتى عقل» در فقره سابق بقرينه مقابله با اين فقره زيادتى علم باشد و مراد به «جهل» در اينجا ظاهر آن باشد يعنى نادانى و بودن هر يك از زيادتى عقل و خرد و علم سبب رستگارى و هر يك از زيادتى بى‏عقلى و بيخردى و نادانى سبب هلاك، ظاهرست و محتاج ببيان نيست.

5486 زوال الدّول باصطناع السّفل. زايل شدن دولتها بسبب پروردن مردم پست مرتبه است يعنى ايشان را كار گزار أمور و مهمات كردن.

5487 زيادة الشّكر و صلة الرّحم تزيدان النّعم و تفسحان فى الاجل. زيادتى شكر وصله خويش زياد ميكنند نعمتها را، و وسعت مى‏دهند در اجل، يعنى مدّت عمر يعنى مدّت عمر را زياد ميكنند چنانكه در احاديث بسيار وارد شده. و ممكن است كه: «يفسحان» بخاى نقطه‏دار باشد و ترجمه اين باشد كه: فسخ ميكنند اجل را، يعنى وقت مرگ را و پس مى‏اندازند بوقت ديگر، و حاصل هر دو يكيست.

5488 زهد المرء فيما يفنى على قدر يقينه بما يبقى. بى رغبتى مرد در آنچه فانى مى‏شود يعنى دنيا بقدر يقين اوست به آن چه پاينده مى‏ماند يعنى آخرت.

5489 زاد المرء الى الاخرة الورع و التّقى. توشه مرد بسوى آخرت ورع و تقوى است. «ورع» و «تقوى» هر دو بمعنى پرهيزگاريند و تأكيد است. و ممكن است كه: اوّل بمعنى پرهيزگارى باشد و دوّم بمعنى ترس از خدا باشد كه سبب آن مى‏شود.

5490 زيادة الدّنيا تفسد الآخرة. زيادتى دنيا فاسد ميكند آخرت را، يعنى غالب اين است كه فاسد ميكند آخرت را، زيرا كه در اكثر بكسبهاى حرام و منع حقوق خداى عزّ و جلّ و مردم مى‏شود و باعث اشتغال بآن و باز ماندن از سعى از براى آخرت مى‏گردد.

5491 زر فى اللّه اهل طاعته، و خذ الهداية من اهل ولايته. زيارت كن در راه خدا اهل فرمانبردارى او را، و فراگير راهنمائى را از اهل ولايت او، يعنى از دوستان او يا از جمعى كه او ايشان را والى و امير كرده يعنى أئمه بر حقّ صلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين.

5492 زوروا فى اللّه، و جالسوا فى اللّه، و اعطوا فى اللّه، و امنعوا فى اللّه. زيارت كنيد در راه خدا، و بنشينيد در راه خدا، و ببخشيد در راه خدا، و منع كنيد در راه خدا. مراد اين است كه چنين كنيد كه هر چه مى‏كنيد در راه خدا باشد، هر گاه بزيارت و ديدن رويد بزيارت كسى برويد كه ثوابى در آن منظور باشد مثل زيارت مؤمنان، يا از براى سعى در كار مؤمنى. و هر گاه بنشيند با جمعى بنشيند كه در آن نشستن نيز راه خدا منظور باشد، مثل نشستن مؤمنان با يكديگر و صحبت داشتن با يكديگر و هر نشستنى كه از براى كار خيرى باشد. و هر چه عطا كنيد عطائى باشد كه در آن ثوابى منظور باشد، مثل عطاى بمستحقان يا هديه بمؤمنان، و هر چه منع كنيد و ندهيد، در آن ندادن نيز منظور خدا باشد، مثل اين كه منع از كسى باشد كه در مصرف نامشروعى صرف كند، يا از براى دادن بكسى ديگر باشد كه او أولى و أحقّ باشد و مانند اينها.

5493 زايلوا اعداء اللّه، و واصلوا اولياء اللّه. جدائى كنيد از دشمنان خدا، و بپيونديد با دوستان خدا.

5494 زخارف الدّنيا تفسد العقول الضّعيفة. آرايشهاى دنيا فاسد ميكند عقلهاى ضعيف را، يعنى عقلهاى ضعيف فريفته آنها ميشوند و مشغول آنها مى‏گردند و از سعى از براى آخرت باز مى‏مانند، و امّا عقلهاى قوى كه مى‏دانند خست و دنائت و انقطاع و زوال آنها را پس فريب آنها نمى‏خورند و بسبب آنها باز نمى‏مانند از آخرت و نعمتهاى سنيّه بهيّه پاينده جاويد آنها.

5495 زمان العادل خير الازمنة. زمان عادل يعنى پادشاه و حاكم عادل بهترين زمانهاست، چه مردم در امنيت‏اند كه بهترين نعمتهاست و ببركت عدل او حق تعالى نيز توسعه در بركات زمين و آسمان دهد چنانكه در اخبار وارد شده و مشهور است و كافيست شاهد بر اين اين كه مشهور است از حضرت رسالت پناهى صلّى الله عليه وآله كه بر سبيل مباهات مى‏فرموده كه: من متولّد شده‏ام در زمان سلطان عادل، يعنى انوشيروان، با وجود كفر او.

5496 زمان الجائر شرّ الازمنة. زمان جائر يعنى پادشاه و حاكم ستمكار بدترين زمانهاست چنانكه وجه آن از آنچه در شرح فقره سابق مذكور شد مستفاد تواند شد.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در ذكر ايمان و وصف آن.

5497 زلفى لمن ارتقب، و ثقة لمن توّكّل، و راحة لمن فوض، و جنّة لمن صبر. نزديكى است از براى كسى كه نگهبانى كند، و اعتمادى است از براى كسى كه توكل كند، و آسايشى است از براى كسى كه تفويض كند، و سپرى است از براى كسى كه صبر كند، يعنى ايمان سبب نزديكى بحقّ تعالى است از براى هر كه نگهبانى آن كند و رعايت شرايط آن نمايد يا نگهبانى خود كند و خود را از معاصى نگه دارد، و «اعتماديست از براى هر كه توكل كند» يعنى هر كه با وجود ايمان توكل بر خدا كند اعتماد بر آن تواند كرد و حق تعالى كارگزارى امور او كند، و «آسايشيست از براى كسى كه تفويض كند» يعنى هر كه با وجود ايمان تفويض امور خود بحقّ تعالى نمايد در راحت و آسايش افتد چه حق تعالى متولى امور او گردد و آنچه خير دنيا و آخرت او باشد پيش او آورد و از تعب و زحمت سعى از براى دنيا آسايش، يابد و اين بمنزله تأكيد فقره سابق است. و «سپريست از براى كسى كه صبر كند» يعنى سپريست كه او را نگاهدارد از عذاب و عقاب از براى كسى كه با وجود آن صبر كند بر تنگى حالى كه داشته باشد يا مصائبى كه باو برسد.

5498 زد فى اصطناع المعروف، و اكثر من اسداء الاحسان فانّه‏ ابقى ذخرا و اجمل ذكرا. زياد كن در كردن نيكوئى و بسيار كن از كردن احسان پس بدرستى كه آن باقى‏ترست بحسب ذخيره، و زيباترست بحسب ذكر، يعنى آن ذخيره‏ايست باقى‏تر از هر ذخيره، و ذكر آن نزد خدا و خلق زيباتر از ذكر هر كار خيريست.

5499 زلّة المتوقّى اشّد زلّة، و علّة اللّوم اقبح علّة. لغزش متوقّى سخت‏تر لغزشيست، و رنج سرزنش زشت‏تر رنجيست. ظاهر اينست كه مراد به «متوقّى» كسيست كه اظهار حفظ و نگاهدارى خود مى‏نمايد از گناهان و دعوى ورع و تقوى مى‏نمايد و ظاهرست كه گناهى كه از چنين كسى ظاهر شود سخت‏تر لغزشيست، چه رسوائى و سرزنش زياد دارد، بخلاف كسى كه آن را بر خود نبسته كه چندان رسوائى و سرزنش ندارد و غرض از اين كه «رنج سرزنش زشت‏تر رنجيست» تحريص مردم است بر اين كه كارى نكنند كه سبب سرزنش شود كه هر كه را اندك غيرتى باشد هيچ دردى و رنجى بآن نرسد. و ممكن است كه: غرض اشاره نيز باشد بوجه سخت‏تر بودن لغزش متوقّى باين كه سبب سرزنش مى‏شود چنانكه مذكور شد و هيچ رنجى زشت‏تر از آن نباشد. و ممكن است كه مراد به «متوقّى» كسى باشد كه مبالغه كند در حفظ و نگاهدارى خود، و مراد اين باشد كه: چنين كسى گاه هست كه لغزش ميكند سخت‏ترين لغزشى، و غرض اين باشد كه مبالغه زياد در آن خوب نيست بلكه بايد كه ميانه‏روى كرد در آن و توكل بر حفظ و حراست حق تعالى كرد. و ممكن است كه «لؤم» با همزه باشد بمعنى بخيلى يا ناكسى و دنائت نه بمعنى سرزنش كه ترجمه شد و ترجمه اين باشد كه: علت و مرض بخيلى و دنائت زشت‏ترين علت و مرضى است و بنا بر اين كلامى است عليحده و مربوط بسابق نيست و اللّه تعالى يعلم.

5500 زيادة الشّرّ دناءة و مذلّة. زيادتى بدى دنائت است و خوارى يعنى از پستى مرتبه ناشى شود و سبب خوارى گردد نزد خدا و خلق، يا اين كه سبب هر دو گردد.

5501 زينة القلوب اخلاص الايمان. زينت دلها خالص گردانيدن ايمان است.

5502 زينة الاسلام اعمال الاحسان. زينت مسلمانى بعمل آوردن احسان است.

5503 زينة البواطن اجمل من زينة الظّواهر. زينت باطنها زيباترست از زينت ظاهرها، مراد به «زينت باطنها» زينت دادن نفس است باخلاق رضيه و ملكات مرضيه و علوم و معارف، و ظاهرست كه آن زيباترست از زينت ظاهرها.

5504 زين الايمان طهارة السّرائر، و حسن العمل فى الظّاهر. زينت ايمان پاكيزگى نهانيهاست و نيكوئى عمل كردن در ظاهر. مراد به «پاكيزگى نهانيها» پاكيزگى باطنهاست از صفات و ملكات ذميمه.

5505 زلّة القدم اهون استدراك. لغزش قدم سهل‏تر استدراكى است. مراد به «استدراك» تلافى و باز يافت است و مراد اينست كه هر بلائى كه نزد كسى بيايد تلافى و تدارك گناهى بآن بشود حتى لغزش قدم كه سهلترين آنهاست پس آن نيز سهل‏ترين استدراكهاست.

5506 زلّة اللّسان اشدّ هلاك. لغزش زبان سخت‏تر هلاكتى است، زيرا كه بسيار باشد كه مفاسد عظيمه أخروى و دنيوى بر آن مترتّب شود چنانكه مكرّر مذكور شد. و ممكن است بلكه ظاهر اينست كه مراد بفقره اوّل اين باشد كه: لغزش قدم تلافى و تدارك آن سهل است، و بفقره دوّم اين كه: لغزش زبانست كه سخت‏تر هلاكتى است و استدراك آن نمى‏توان كرد، يا دشوارست.

5507 زيادة الشّهوة تزرى بالمروءة. زيادتى خواهش عيبناك مى‏گرداند مروّت را، يعنى مردى يا آدميت را، مراد خواهشهاى باطل است.

5508 زيادة الشّحّ تشين الفتوّة و تفسد الاخوّة. زيادتى بخيلى زشت ميكند جوانمردى را، و فاسد ميكند برادرى را، يعنى برادران بسبب آن ترك برادرى او كنند.

5509 زنوا انفسكم قبل ان توازنوا، و حاسبوها قبل ان تحاسبوا، و تنفّسوا من ضيق الخناق قبل عنف السّياق. بسنجيد نفسهاى خود را پيش از اين كه سنجيده شويد، و محاسبه كنيد آنها را قبل از اين كه محاسبه كرده شويد، و گشايش دهيد از تنگى گلو پيش از سختى جان كندن.

مراد به «سنجيدن نفسها» سنجيدن اعمال آنهاست يعنى أعمال آنها را بسنجيد و بحساب آنها برسيد تا اين كه اگر اصلاحى خواهد اصلاح بشود پيش از اين كه در قيامت سنجيده شوند آنها و بحساب آنها رسيده شود. و ديگر چاره و تداركى نتوانيد كرد. و «گشايش دهيد از تنگى گلو» يعنى اصلاح حال خود بكنيد كه باعث اين شود كه گلوى شما در وقت مرگ تنگ گرفته نشود و جان كندن بر شما سخت نگردد.

حرف سين

حرف «سين» بلفظ «سبب»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف «سين» بلفظ «سبب».

فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

5510 سبب المحبّة السّخاء. سبب دوستى سخاوت است، يعنى سخاوت سبب دوستى مردم گردد صاحب آن را بلكه دوستى حقّ تعالى نيز.

5511 سبب الايتلاف الوفاء. سبب الفت وفاداريست، يعنى وفادارى سبب اين مى‏شود كه مردم با صاحب آن الفت كنند.

5512 سبب صلاح الدّين الورع. سبب صلاح دين و فاسد نشدن آن پرهيزگاريست.

5513 سبب فساد اليقين الطّمع. سبب فساد يقين طمع است. ظاهر اينست كه مراد به «سبب» در اينجا دليل و علامت است كه سبب علم مى‏شود و مراد اينست كه: دليل و علامت فساد يقين كسى بحقّ تعالى وجود و كرم او طمع كردن اوست از ديگران. و ممكن است كه طمع بتدريج سبب فساد يقين گردد.

5514 سبب صلاح الايمان التّقوى. سبب صلاح ايمان و فاسد نشدن آن تقوى است، يعنى پرهيزگارى يا ترس از خداى عزّ و جلّ.

5515 سبب فساد العقل الهوى. سبب فساد عقل و خرد خواهش است يعنى خواهشهاى باطل.

5516 سبب الشّقاء حبّ الدّنيا. سبب بدبختى دوستى دنياست.

5517 سبب زوال النّعم الكفران. سبب زايل شدن نعمتها كفران نعمت است.

5518 سبب المحبّة الاحسان. سبب دوستى احسانست، يعنى احسان بمردم سبب دوستى ايشان مى‏شود بلكه دوستى حق تعالى نيز.

5519 سبب العطب طاعة الغضب. سبب هلاكت فرمانبردارى خشم است يعنى هلاكت أخروى بلكه گاهى دنيوى نيز.

5520 سبب تزكية الاخلاق حسن الادب. سبب پاكيزگى خويها نيكوئى ادب است.

5521 سبب الكمد الحسد. سبب كمد حسد و رشك است، «كمد» بفتح كاف و سكون ميم و فتح آن نيز بمعنى تغيير رنگ است و رفتن صفاى آن و اندوه سخت و بيمارى دل بسبب آن، و ظاهرست كه حسد سبب همه آنها مى‏شود.

5522 سبب الفتن الحقد. سبب فتنه‏ها كينه است.

5523 سبب السّيادة السّخاء. سبب مهترى و بزرگى سخاوت است.

5524 سبب الشّحناء كثرة المراء. سبب دشمنى بسيارى جدل و ستيزه كردن است.

5525 سبب الهياج اللّجاج. سبب جنگ و قتال لجاجت كردن است، يعنى بسيارست كه لجاجت سبب آن مى‏شود و بآن مى‏كشد.

5526 سبب زوال اليسار منع المحتاج. سبب زايل شدن توانگرى منع محتاج و محروم گردانيدن اوست.

5527 سبب العفّة الحياء. سبب عفت يعنى باز ايستادن از حرامها شرم است يعنى شرم از خدا و گاهى از خلق نيز.

5528 سبب صلاح النّفس العزوف عن الدّنيا. سبب صلاح نفس و فاسد نشدن آن بى‏رغبتى در دنياست و بر گرديدن از آن.

5529 سبب الفقر الاسراف. سبب درويشى اسراف است، زيرا كه با اسراف هر چند توانگرى زياد باشد بزودى زايل شود و بدرويشى كشد، و ممكن است كه اسراف بالخاصيه سبب آن شود، يا اين كه حق تعالى بجزاى آن توانگرى او را زايل كند.

5530 سبب الفرقة الاختلاف. سبب جدائى اختلاف است يعنى مصاحبان و رفقا هر گاه با هم اختلاف كنند و موافقت ننمايند سبب جدائى مى‏شود ميانه ايشان.

5531 سبب القناعة العفاف. سبب قناعت عفاف است، يعنى باز ايستادن از آنچه حلال نباشد، زيرا كه كسى را كه «عفاف» باشد چندان خواهشى نباشد و تواند قناعت كرد به آن چه ميسر باشد او را.

5532 سبب الفجور الخلوة. سبب فجور خلوت است، «فجور» بمعنى زنا و برانگيخته شدن در معاصى هر دو آمده. و ممكن است كه: مراد اين باشد كه خلوت و تنهائى گاهى آدمى را بفكر آنها مى‏اندازد و سبب آنها مى‏شود پس در چنين وقتى بايد كه ترك آن كند كه مبادا چنين شود. و ممكن است كه: «حلوة» بحاى بى نقطه مضموم باشد يعنى زن شيرين خوش آينده و مراد اين باشد كه چنين زنان گاهى سبب فجور ميشوند پس آدمى بايد خود را نگاهدارد از نگاه كردن بزنان كه مبادا نگاه او بچنين زنى افتد و سبب‏ فجور او گردد. و ممكن است كه: «جلوة» بجيم خوانده شود بهر يك از سه حركت آن، و مراد اين باشد كه جلوه زنان و نمودن خود بمردان سبب فجور مى‏شود پس زنان را بايد منع كرد از آن تا چنين چيزى نشود، و اللّه تعالى يعلم.

5533 سبب الشّرّ غلبة الشّهوة. سبب بدى غلبه خواهش است، پس كسى كه خواهد اجتناب از آن كند بايد خواهش را مغلوب خود سازد و بفرمان خود در آورد تا ايمن باشد از آن.

5534 سبب الوقار الحلم. سبب وقار حلم و بردباريست، مراد به «وقار» سنگينى و وقع در نظرهاست.

5535 سبب الخشية العلم. سبب ترس از خدا علم است.

5536 سبب السّلامة الصّمت. سبب سلامتى خاموشى است، مراد اينست كه خاموشى سبب سلامتى از بسيارى از آفات مى‏شود.

5537 سبب الفوت الموت. سبب فوت مرگ است، ظاهر اينست كه مراد به «فوت» فوت مطلب و مرام باشد يعنى سعادت و نيكبختى، و مراد اين باشد كه: چيزى كه سبب فوت آن و نيافتن آن تواند شد مرگ است، و اگر نه پيش از مرگ هر كه خواهد آن را تواند دريافت‏ بپرهيزگارى و توبه و پشيمانى از گناهى كه كرده باشد.

5538 سبب الاخلاص اليقين. سبب اخلاص يقين است چه ظاهرست كه كسى را كه يقين بمعارف إلهيّه باشد ميداند كه در طاعات و عبادات غير حق تعالى را نبايد شريك كرد، پس آنها را خالص كند از براى او و آميخته بغرض ديگر نكند.

5539 سبب الورع صحّة الدّين. سبب پرهيزگارى صحت و درستى ديندارى است.

5540 سبب الحيرة الشّكّ. سبب حيرانى شكّ است يعنى هر كه شكّ داشته باشد در چيزى حيران مى‏گردد در آن، پس كسى كه خواهد كه در امرى حيران نباشد بايد كه سعى كند در تحصيل علم در آن باب.

5541 سبب الهلاك الشّرك. سبب هلاك شرك است يعنى كفر. مراد هلاكت اخروى است هلاكتى كه ديگر اميد بخشايشى نباشد و چيزى كه سبب آن شود شرك است كه حق تعالى فرموده كه: نمى‏آمرزد آن را، و امّا غير شرك از گناهان پس اميد آمرزشى باشد در آن.

5542 سبب فساد الدّين الهوى. سبب فساد دين خواهش است يعنى خواهشهاى باطل.

5543 سبب فساد العقل حبّ الدّنيا. سبب فاسد شدن عقل دوستى دنياست.

5544 سبب المزيد الشّكر. سبب زياد شدن نعمت شكرست.

5545 سبب تحوّل النّعم الكفر. سبب تغيير يافتن نعمتها كفران آنهاست.

5546 سبب المحبّة البشر. سبب دوستى شكفته روئى است، يعنى شكفته روئى با مردم سبب دوستى ايشان گردد بلكه دوستى حق تعالى نيز.

5547 سبب صلاح النّفس الورع. سبب صلاح نفس و فاسد نشدن آن پرهيزگاريست.

5548 سبب فساد الورع الطّمع. سبب فساد پرهيزگارى طمع است يعنى سبب عمده آن آنست، چه أكثر أنواع ستم و ظلم از آن ناشى شود.

5549 سبب التّدمير سوء التّدبير. سبب هلاك گردانيدن بدى تدبيرست. ظاهرست كه هلاك گردانيدنها كه از جانب حق تعالى باشد در آخرت يا در دنيا بعنوان عذاب همه از بدى تدبير ناشى مى‏شود و بسيارى از هلاك گردانيدنهاى ديگران نيز بآن سبب مى‏شود.