حرف ذال
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير
المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف
«ذال» بانقطه
فرموده است آن حضرت عليه
السّلام:
5159 ذاكر اللّه سبحانه مجالسه. ياد كننده خدا كه
پاك است او همنشين اوست، يعنى بمنزله اينست كه همنشين باشد با او سبحانه و تعالى.
5160 ذاكر اللّه مؤانسه. ياد كننده خدا مؤانس اوست،
يعنى او با حق تعالى بلاتشبيه بمنزله دو كساند كه با يكديگر انس گرفته باشند.
5161 ذكر اللّه نور الايمان. ياد خدا نور ايمانست.
5162 ذكر اللّه مطردة الشّيطان. ياد خدا محلّ يا
آلت راندن شيطان است، يعنى بسبب آن شيطان رانده مىشود و دور مىگردد از آن ياد
كننده.
5163 ذكر اللّه شيمة المتّقين. ياد خدا خوى
پرهيزگاران است.
5164 ذاكر اللّه من الفائزين. ياد كننده خدا از
فيروزى يا بندگان است.
5165 ذكر اللّه جلاء الصّدور و طمأنينة القلوب. ياد
خدا جلاى سينهها و آرام دلهاست.
5166 ذكر اللّه قوت النّفوس و مجالسة المحبوب. ياد
خدا قوت نفسها و همنشينى دوست است «قوت» بضمّ قاف و سكون واو و تاى دو نقطه بالا آن
چيزيست از خوردنى كه بآن بر پاى مىايستد بدن آدمى و باقى مىماند، و مراد اينست
كه: چنانكه بخوردنى بر پاى مىايستند بدنها، بذكر خدا بر پاى مىايستند نفسها. و
ظاهر اين عبارت تجرّد نفس است و مراد به «دوست» همانا حق تعالى است و مراد اينست كه
ذكر حق تعالى بمنزله همنشينى با اوست تعالى شأنه.
5167 ذكر اللّه ينير البصائر و يونس الضّمائر. ياد
خدا روشن مىگرداند بصيرتها و بينائيها را، و انس مىدهد ضميرها را «ضمير» چيزيست
كه در نفس در آيد و مراد در اينجا محلّ آنست كه نفس باشد يعنى أنس و آرام مىدهد
نفسها را بحقّ تعالى.
5168 ذكر اللّه تستنجح به الأمور و تستنير به
السّرائر. ياد خدا بر آورده مىشود بآن كارها، و روشن مىگردد بآن پوشيدهها يعنى
امور پنهانى يا ضميرها و قوّتهاى مدركه.
5169 ذكر اللّه دواء اعلال النّفوس. ياد خدا دواى
بيماريهاى نفسهاست.
5170 ذكر اللّه طارد اللّاواء و البؤس. ياد خدا دور
كننده سختى و شدّت حاجت است.
5171 ذكر اللّه رأس مال كلّ مؤمن، و ربحه السّلامة
من الشّيطان. ياد خدا سرمايه هر مؤمنى است، و سود آن سلامتى از شيطانست.
5172 ذكر اللّه دعامة الايمان و عصمة من الشّيطان.
ياد خدا ستون ايمانست و نگاهداريست از شيطان.
5173 ذكر اللّه سجيّة كلّ محسن و شيمة كلّ مؤمن.
ياد خدا خصلت هر نيكو كاريست و خوى هر مؤمنى است.
5174 ذكر اللّه مسرّة كلّ متّق و لذّة كلّ موقن.
ياد خدا شادمانى هر پرهيزگاريست و لذّت هر صاحب يقينى، يعنى صاحب يقين بوجود مبدأ و
معاد.
5175 ذكر الآخرة دواء و شفاء. ياد آخرت دوا و
شفاست، زيرا كه باعث اين مىشود كه آدمى پشيمان شود از آنچه كرده باشد از گناهان، و
نگاهدارد خود را ديگر از آنها پس دوا و شفائيست روحانى.
5176 ذكر الدّنيا ادوا الادواء. ياد دنيا بدترين
بيماريهاست، زيرا كه باعث شيفتگى بآن و غفلت از آخرت مىشود و آن بيماريى است
روحانى كه بدترين بيماريهاست.
5177 ذكر الموت يهوّن اسباب الدّنيا. ياد مرگ خوار
مىگرداند اسباب دنيا را.
5178 ذلّ الرّجال فى خيبة الآمال. خوارى مردان در
نوميدى از اميدهاست، پس مرد نبايد كه اميدى چند از براى خود قرار دهد كه هر گاه
حاصل نشود و نوميد گردد از آنها، خوار گردد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه در وقت
مرگ است هر گاه كارى نكرده باشد كه اميد بآن داشته باشد در آخرت و ديگر اميد كردن
كار خيرى باقى نباشد از براى او.
و ممكن است كه مراد به «آمال» اميدهائى باشد كه اين
كس از حق تعالى دارد يعنى خوارى مردان در نوميدى از اميدهائيست كه بحقّ تعالى بايد
داشت و مؤيد ابن در احاديث و ادعيه وارد شده.
5179 ذو العقل لا ينكشف الّا عن احتمال و اجمال و
افضال. صاحب عقل گشوده نمىشود مگر از متحمل شدن و نيكوئى كردن و احسان نمودن.
يعنى گشوده نمىشود حال او و ظاهر نمىگردد صاحب
عقل بودن او مگر از اين صفات، پس كسى كه اين صفات در او نباشد صاحب عقل نباشد. و
مراد به «متحمل شدن» متحمل شدن مؤنات و اخراجات محتاجانست، يا متحمل شدن درشتيها و
بىآدابيهاى مردم، و بصدد تلافى و انتقام آنها بر نيامدن.
5180 ذهاب العقل بين الهوى و الشّهوة. رفتن عقل
ميان هوا و شهوت است، يعنى بسبب غلبه يكى از آنها مىشود و مراد به «هوى» خواهش
امرى است كه حاصل نباشد، و مراد به «شهوت» خواهش امريست كه ميسر باشد، و شهوتى كه
سبب رفتن عقل مىشود شهوت معاصى است و هوايى كه باعث آن مىشود هر هوايى است از
هواهاى امور دنيوى كه مشغول سازد آدمى را بسعى از براى آن، و باز دارد از سعى از
براى آخرت.
5181 ذلّ الدّنيا عزّ الآخرة. خوارى دنيا عزّت آخرت
است. مراد خواريى است كه در دنيا بسبب فقر و درويشى باشد يا بسبب ظلم كسى بر اين كس
باشد نه خواريهايى كه آدمى خود منشأ آنها گردد بسبب طمع و مانند آن چه آنها سبب
خوارى آخرت نيز گردد.
5182 ذهاب البصر خير من عمى البصيرة. رفتن چشم
بهترست از كورى بينائى يعنى بينائى دل، چه ظاهرست كه رفتن چشم زيانى ندارد مگر در
دنيا و با وجود اين تلافى آن مىشود در آخرت، و كورى بينائى دل سبب هلاكت اخروى
مىگردد نعوذ باللّه منه.
5183 ذهاب النّظر خير من النّظر الى ما يوجب
الفتنة. رفتن نگاه يعنى كورى چشم بهترست از نگاه كردن به آن چه باعث فتنه شود يعنى
گرفتار شدن بوبال اخروى.
5184 ذر الطّمع و الشّرة، و عليك بلزوم العفّة و
الورع. بگذار طمع و سختى حرص را، و برتست لازم بودن و جدا
نشدن از عفت و پرهيزگارى.
5185 ذر ما قلّ لما كثر، و ما ضاق لما اتّسع. بگذار
آنچه را اندك است از براى آنچه بسيار است، و آنچه را تنگ است از براى آنچه وسيع
است، يعنى ترك كن دنيا را كه كم و تنگ است از براى آخرت كه بسيار و وسيع است.
5186 ذر الاسراف مقتصدا، و اذكر فى اليوم غدا.
بگذار اسراف را ميانه روى كننده، و ياد كن در امروز فردا را. يعنى ترك اسراف كن
باين كه ميانهروى كنى نه اين كه بخل و تنگگيرى نمائى، و «ياد كردن فردا در امروز»
يا تأكيد نهى از اسراف است و اين كه: در امروز ياد فردا بايد كرد و از اضطرار و
احتياج در آن حذر بايد كرد تا سبب ترك اسراف در امروز گردد، و ممكن است كه كلامى
بسر خود باشد و مراد اين باشد كه: در دنيا ياد آخرت بايد كرد و سعى از براى آن بايد
نمود.
5187 ذلّل قلبك باليقين، و قرّره بالفناء، و بصره
فجائع الدّنيا. رام كن دل خود را بيقين، و قرار ده آنرا بفنا، و بينا گردان آنرا
بمصيبتهاى دنيا. يعنى نفس خود را رام خود كن كه سركشى نكند با تو و از فرمان تو بدر
نرود بسبب يقين بأحوال مبدأ و معاد و انقطاع دنيا و عدم وقع راحت و تعب آن، بخلاف
ثواب و عقاب آخرت كه باقى و دائم و عظيم و جسيم است، و «قرار ده آنرا بفنا» يعنى
بياد آور او را فناى دنيا و عدم بقاى آنرا تا اين كه بسبب آن قرار گيرد و حريص در
طلب آن و سعى از براى آن نباشد، و همچنين «بينا گردان او را بمصيبتهاى دنيا و آلام
و محنتهاى آن» تا باعث قرار و استقرار او گردد و خود را از براى دنيا مشغول از آخرت
نگرداند.
5188 ذر السّرف فانّ المسرف لا يحمد جوده و لا يرحم
فقره. واگذار اسراف را پس بدرستى كه اسراف كننده ستوده نمىشود بخشش او، و رحم كرده
نمىشود درويشى او، يعنى بخششى كه اسراف كننده كند پسنديده نيست نزد خدا و خلق، و
هرگاه بسبب اسراف فقير و درويش گردد خدا و خلق فقر و درويشى او را رحم نكنند.
5189 ذر العجل فانّ العجل فى الأمور لا يدرك مطلبه
و لا يحمد أمره. واگذار تعجيل كردن را، پس بدرستى كه تعجيل كننده در كارها در
نمىيابد مطلب خود را، و ستوده و پسنديده نمىشود كار او.
5190 ذروة الغايات لا ينالها الّا ذوو التّهذيب و
المجاهدات. بلند پايانها را يعنى بلند مراتب و مدارج را نمىرسد بآن مگر صاحبان
تهذيب و مجاهدتها، يعنى آنانكه تهذيب نفوس خود نمايند از معاصى و گناهان، يعنى
پاكيزه سازند آنها را از آنها و مجاهده، و جنگ كنند با نفوس خود از براى داشتن آنها
بر طاعات و منع از معاصى.
5191 ذمّتى بما اقول رهينة، و انا به زعيم انّ من
صرّحت له العبر عمّا بين يديه من المثلات حجزه التّقوى عن تقحّم الشّبهات. ذمّه من به آن چه مىگويم در گرو است و من بآن
ضامنم، بدرستى كه كسى كه تصريح كند از براى او عبرتها از آنچه پيشروى اوست از
عقوبتها و نكالها منع كند او را تقوى يعنى پرهيزگارى يا ترس از خدا از انداختن خود
در شبههها. «ذمّه» بكسر ذال با نقطه و تشديد ميم بمعنى عهد و كفالت و ضمان است و
مىگويند: فلان مبلغ از مال فلان در ذمّه منست چنانكه مىگويند كه: بر گردن منست،
يعنى در عهده من است و ترا بايد داد و مراد در اينجا اينست كه صدق و راستى آنچه
مىگويم در عهده من است و ذمّه خود را در گرو آن كردهام كه از عهده راستى آن برآيم
چنانكه كسى كه چيزى را گرو كرده باشد بازاى طلب حقّ كسى آن كس بازيافت حقّ خود از
آن گرو مىتواند كرد. و «من بآن ضامنم» تأكيد سابق است و غرض از اين مبالغه در اوّل
كلام ترغيب مردم است در شنيدن آن و اشاره باين كه آن امر عظيمى است كه مظنه اينست
كه مردم قبول نكنند نهايت شكى و شبهه در آن نيست و «بدرستى كه كسى» (تا آخر كلام)
بيان آن چيزيست كه فرمودند كه مىگويم. و «عبرت» در اصل بمعنى عبور از چيزى بچيزيست
و بآن اعتبار مستعمل مىشود در متنبه شدن از عذاب و عقابى كه واقع شود بر كسى بسبب
كار بدى و باز ايستادن بسبب آن تنبه از مثل آن كار، و مراد در اينجا فكرت و تأمّل
است يا موعظه و نصيحت كه هر يك سبب عبرت مىشود و حاصل كلام اينست كه كسى كه
فكرتهاى او يا موعظهها كه او را كنند صريح كند از براى او از آنچه پيشروى اوست از
عقوبتها و نكالهاى معاصى و گناهان يعنى كشف كند از آنها و ظاهر و هويدا سازد آنها
را از براى او چنان حذر كند از آنها و دورى گزيند كه منع كند او را تقوى از انداختن
خود در امور شبهه ناك چه جاى معاصى و گناهان بىشبهه.
5192 ذلّ فى نفسك، و عزّ فى دينك، و صن آخرتك، و
ابذل دنياك. خوار باش در نفس خود، و عزيز باش در دين خود، و نگاهدار آخرت خود را، و بذل كن دنياى خود را. مراد به «خوار بودن در نفس
خود» اينست كه تكبر نداشته باشد و فروتنى كند در درگاه حق تعالى و با مردم. و به
«عزيز داشتن دين خود» اينست كه سخت باشد در آن و سهل انگارى نكند و از براى امور
دنيوى هر چند عظيم باشد كارى نكند كه ضرر بدين او داشته باشد.
5193 ذد عن شرائع الدّين و حط ثغور المسلمين، و
احرز دينك و امانتك بانصافك من نفسك، و العمل بالعدل فى رعيّتك. دفع كن از شرايع
دين، و حفظ كن سر حدّهاى مسلمانان را، و جمع كن دين خود را و امانت خود را، بانصاف
آوردن از نفس خود، و عمل كردن بعدل در رعيت خود. خطاب بأمراى خود بوده و هر كه از
قبيل ايشان باشد از پادشاهان و امراء و حكام و «شرايع» جمع «شريعت» است و «شريعت»
در اصل جائى را گويند كه مردم وارد شوند به آنجا از براى آب برداشتن و باعتبار
تشبيه بآن قواعد و احكام دين را «شرايع» گويند و مراد به «دفع از شرايع» محكم
نگاهداشتن آنهاست و اين كه نگذارند كه رخنه به آنها راه يابد و كسى مخالفت آنها
نمايد. و مراد به «حفظ كردن سرحدّهاى مسلمانان» آماده نمودن اسباب نگاهدارى آنهاست
از لشكر و اسب و سلاح و مانند آنها، و اگر كسى را همين ميسر باشد كه خود در سرحدّى
باشد كه اگر دشمنى بيايد بدفع ايشان برود يا نگاهبانى كند و خبر آمدن ايشان را
بمسلمانان رساند، يا از براى مصلحتى ديگر از مصالح آنجا، يا اين كه اسبى يا سلاحى از براى اهل آنجا فرستد همان نيز خوبست و اجر عظيم
دارد. و «جمع كن دين خود را و امانت خود را بانصاف» يعنى همين كه انصاف بياورى از
نفس خود و عدل كنى در رعيت جمع كنى ميان دين و امانت خود، و صاحب هر دو باشى. و
مراد به «انصاف آوردن از نفس خود» اينست كه خود را با هر كس برابر داند كه گويا خود
را نصفى دانسته و او را نصفى، و خود را بر ديگرى ترجيح ندهد، و هر گاه بيند در
مقدّمه كه حق با ديگريست اقرار كند بآن و رعايت خود نكند.
5194 ذو الافضال مشكور السّيادة. صاحب احسان شكر
كرده شده بزرگيست، يعنى مردم بزرگى او را شكر كنند و راضى و خشنود باشند بآن.
5195 ذو المعروف محمود العادة. صاحب عطا ستوده عادت
است يعنى عادت او نزد خدا و خلق ستوده و محمودست.
5196 ذو الكرم جميل الشّيم مسد للنّعم وصول للرّحم.
صاحب كرم نيكو خوست، احسان كننده نعمتهاست، پيوند كننده است مر خويشى را، يعنى صله
خويشان بجا مىآورد.
5197 ذو الشّرف لا تبطره منزلة نالها و ان عظمت
كالجبل الّذى لا تزعزعه الرّياح، و الدّنىّ تبطره ادنى منزلة كالكلأ الّذى يحرّكه
مرّ النّسيم. صاحب شرف و بلندى مرتبه مدهوش نمىكند او را منزلتى كه برسد او بآن و هر چند عظيم باشد آن منزلت مانند كوه كه بحركت
نمىآورد آنرا بادها، و دنى پست مرتبه مدهوش ميكند او را پستترين نزلتى مانند گياه
كه بحركت مىآورد آنرا گذشتن نسيم.
5198 ذوو العيوب يحبّون اشاعة معايب النّاس ليتّسع
لهم العذر فى معايبهم. صاحبان عيبها دوست مىدارند شايع كردن عيبهاى مردم را تا اين
كه وسيع شود از براى ايشان عذر در عيبهاى خودشان.
5199 ذلّلوا انفسكم بترك العادات، و قودوها الى فعل
الطّاعات، و حمّلوها اعباء المغارم، و حلّوها بفعل المكارم، و صونوها عن دنس
المآثم. رام كنيد نفسهاى خود را بترك كردن عادتها، و بكشيد آنها را بسوى كردن
طاعتها، و بار كنيد آنها را سنگينيهاى دينها، يا بارهاى دينها، و زيور كنيد آنها را
بكردن كارهاى نيكو، و نگاهداريد آنها را از چركينى گناهان. يعنى نفسهاى خود را رام
و فرمانبردار خود كنيد باين كه ترك كنيد آنچه را آنها عادت بآن دارند از هواها و
هوسهاى بيحاصل و كسالت و كاهلى و مانند آنها. و «بار كنيد آنها را سنگينيهاى دينها،
يا بارهاى دينها» يعنى ديون و قرضها كه بر مردم لازم باشد و قادر بر اداى آن نباشند
آنها را بر خود گيريد و امر بخصوص اين بعد از امر كردن بمطلق كارهاى نيكو از
براى زيادتى اهتمام به آنست باعتبار اين كه باعث بزرگى و سرورى در دنيا و اجر عظيم
و ثواب جسيم در آخرت مىگردد.
5200 ذكّ عقلك بالادب كما تذكّى النّار بالحطب.
افروخته كن عقل خود را بأدب چنانكه افروخته گردانيده مىشود آتش بچوب.
مراد اينست كه آموختن آداب و بكار بردن آنها باعث
افروختگى عقل و تندى و زيادتى آن مىگردد مانند آتش كه بچوب افروخته مىشود.
5201 ذلّل نفسك بالطّاعة، و حلّها بالقناعة، و خفّض
فى الطّلب، و اجمل فى المكتسب. رام كن نفس خود را بطاعت، و زيور كن او را بقناعت، و
سهل انگارى كن در طلب، و تأنّى كن در كسب كردن، يعنى رام و مطيع خود كن نفس خود را
بطاعت خدا و فرمانبردارى او، و زيور كن او را بقناعت يعنى قناعت از براى نفس بمنزله
زيوريست از براى آنكه بآن زينت مىيابد، و مراد به «سهل انگارى در طلب و تأنّى كردن
در كسب» اينست كه حرص و اهتمام زياد در آنها نبايد داشت.
5202 ذلّ الرّجال فى المطامع، و فناء الآجال فى
غرور الآمال. خوارى مردان در طمعهاست، و فناى مدّتها در فريب اميدهاست. «بودن طمعها
سبب خوارى در دنيا و آخرت» ظاهرست، و مراد به «بودن فناى مدّتها در فريب اميدها»
اينست كه كسى كه اميدهاى دور و دراز دنيوى از براى خود قرار مىدهد مشغول سعى از
براى آنها مىشود و يك بار خبر مىشود كه عمر او گذشته و فانى شده و هيچ ثمره كه
كار او آيد بر آن مترتّب نشده، بخلاف كسى كه فريب آنها نخورد چه در مدّت عمر خود
مىتواند كه توشه از براى آخرت خود بگيرد كه بكار او آيد و عمر او بعبث نگذشته بلكه چون بكار او مىآيد
گويا فانى نشده. و ممكن است كه «فناء» بكسر همزه خوانده شود و ترجمه اين باشد كه:
خوارى مردان در طمعهاست و در فانى شدن عمرهاست در فريب اميدها، و بنا بر اين معنى
ظاهرست.
و مدح فرمودند آن حضرت
عليه السّلام مردى را پس فرمودند يعنى در مدح او چنين فرمودند:
5203 ذاك ينفع سلمه و لا يخاف ظلمه، اذا قال فعل و
اذا ولّى عدل. آن نفع مىدهد آشتى او، و ترسيده نمىشود ستم او، هر گاه بگويد بكند،
و هر گاه والى گردانيده شود عدالت كند، يعنى چنين مرديست كه دوستى و صلح او
سودمندست، و هر چه وعده كند بجا آورد، و هرگاه والى و امير شود بر قومى عدالت كند
ميان ايشان.
حرف راء
حرف «راء» بلفظ «رحم اللّه»
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير
المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف
«راء» بلفظ «رحم اللّه» يعنى بيامرزد خدا.
فرموده است آن حضرت عليه
السّلام:
5204 رحم اللّه امرأ عرف قدره و لم يتعدّ طوره.
بيامرزد خدا مردى را كه بشناسد قدر خود را، و در نگذرد از حدّ خود. مراد به «شناختن
قدر خود و در نگذشتن از حدّ خود» اينست كه با مردم سلوكى نكند كه زياده از قدر و
حدّ او باشد، و همچنين از ايشان توقّع زياده از آن نكند، و همچنين كارى نكند كه
باعث خفت و خوارى و نقص مرتبه او گردد.
5205 رحم اللّه عبدا راقب ذنبه و خاف ربّه. بيامرزد
خدا بنده را كه نگهبانى كند گناه خود را، و بترسد از پروردگار خود.
مراد به «نگهبانى كردن گناه» اينست كه نگهبانى خود
كند و نگذارد كه گناهى ازو صادر شود.
5206 رحم اللّه امرأ تفكّر فاعتبر و اعتبر فابصر.
بيامرزد خدا مردى را كه فكر كند پس عبرت گيرد، و داند كه كارهاى خوب ثمره و نتيجه
خوب دارد و كارهاى بد نتيجه و جزاى بد، و بعد از آن بينا گردد باين كه عمل كند به
آن چه عبرت گرفته.
5207 رحم اللّه امرأ اتعظ و ازدجر و انتفع بالعبر.
بيامرزد خدا مردى را كه پند گيرد و باز ايستد و نفع يابد بعبرتها.
5208 رحم اللّه امرأ جعل الصّبر مطيّة حياته و
التّقوى عدّة وفاته. بيامرزد خدا مردى را كه بگرداند صبر را شترسوارى
زندگانى خود، و پرهيزگارى را ذخيره وفات خود يعنى هميشه در اوقات زندگانى ملازم صبر
باشد و از آن جدا نشود كه گويا سوار بر آنست، و معنى «گردانيدن پرهيزگارى ذخيره و
آماده شده از براى وفات» ظاهرست.
5209 رحم اللّه امرأ بادر الاجلّ، و احسن العمل
لدار اقامته و محلّ كرامته. بيامرزد خدا مردى را كه پيشى گيرد بر اجل، و نيكو كند
عمل را، از براى سراى اقامت خود و محلّ كرامت خود. مراد به «پيشى گرفتن بر اجل»
اينست كه تهيه آخرت خود را پيش از رسيدن اجل بكند و تأخير در آن نكند كه مبادا يك
بار اجل در رسد و ديگر فرصت آن نيابد.
5210 رحم اللّه امرأ قصّر الامل، و بادر الاجل، و
اغتنم المهل، و تزوّد من العمل. بيامرزد خدا مردى را كه كوتاه كند اميد را، و پيشى
گيرد بر اجل، و غنيمت شمارد مهلت را، و توشه بر گيرد از عمل. معنى «پيشى گرفتن بر
اجل» در شرح فقره سابق مذكور شد و باقى محتاج ببيان نيست.
5211 رحم اللّه امرأ اغتنم المهل، و بادر العمل، و
اكمش من وجل. بيامرزد خدا مردى را كه غنيمت شمارد مهلت را، و تعجيل كند عمل را، و
دامن بر ميان زند از ترس. يعنى جدّ و جهد كند در طاعات و عبادات از ترس خداى عزّ و
جلّ.
5212 رحم اللّه امرأ غالب الهوى و افلت من حبائل
الدّنيا. بيامرزد خدا مردى را كه غلبه كند بر هوا و هوس و رهائى يابد از دامهاى
دنيا.
5213 رحم اللّه عبدا سمع حكما فوعى، و دعى الى رشاد
فدنى، و اخذ بحجزة هاد فنجا. بيامرزد خدا بنده را كه بشنود حكمى را پس حفظ كند، و
خوانده شود بسوى راه حقى پس نزديك گردد، و فرا گيرد حجزه راه نماينده را پس نجات
يابد، مراد به «حكم» حكمى است از احكام شرع و مراد به «حفظ آن» حفظ آنست از براى
عمل كردن بآن يا نقل كردن بديگران، و «فرا گيرد حجزه راه نماينده را» يعنى بدامن او
چنگ بزند و از علم او استفاده كند و چنانكه او راهنمائى ميكند عمل نمايد، و اصل
معنى «حجزه» بند ازار و ازار بستنگاه است امّا «اخذ بحجزه» بمعنى تمسك و اعتصام
ميباشد.
5214 رحم اللّه امرأ علم انّ نفسه خطاه الى اجله
فبادر عمله و قصّر امله. بيامرزد خدا مردى را كه بداند كه نفسهاى او گامهاى اوست
بسوى اجل او، پس تعجيل كند عمل خود را، و كوتاه كند اميد خود را.
5215 رحم اللّه رجلا راى حقّا فاعان عليه، و راى
جورا فردّه و كان عونا بالحقّ على صاحبه. بيامرزد خدا مردى را كه ببيند حقى را پس
يارى كند بر آن، و ببيند ستمى را پس بر گرداند آنرا، و بوده باشد يارى كننده بحقّ
بر صاحب خود يعنى بر مصاحب و دوست خود.
5216 رحم اللّه امرأ بادر الاجل و اكذب الامل و
اخلص العمل. بيامرزد خدا مردى را كه پيشى گيرد بر اجل، و دروغگو داند اميد را، و
خالص گرداند عمل را. مراد به «پيشى گرفتن بر اجل» چند
فقره قبل از اين مذكور شد، و مراد به «دروغگو دانستن اميد يعنى اميدهاى دنيوى»
اينست كه فريب آن نخورد و داند كه اكثر آن بعمل نمىآيد، و اگر بيايد پوچ و بيحاصل
است. و مراد به «خالص گردانيدن عمل» خالص گردانيدن آنست از براى حق تعالى و آميخته
نساختن آن بريا و مانند آن.
5217 رحم اللّه امرأ احيى حقّا، و امات باطلا، و
(ا) دحض الجور، و اقام العدل. بيامرزد خدا مردى را كه زنده گرداند حقى را، و
بميراند باطلى را، و زايل كند ستمى را، و برپاى دارد عدلى را. و در نسخهها كه بنظر
رسيد «دحض» بىهمزه واقع شده و ظاهر چنانكه از كتب لغت معلوم مىشود اينست كه سهوى
از نساخ شده و صواب «ادحض» با همزه باب افعال است موافق ساير افعال مذكوره مگر اين
كه بتشديد از باب تفعيل خوانده شود.
5218 رحم اللّه امرأ الجم نفسه عن معاصى اللّه
بلجامها، و قادها الى طاعة اللّه بزمامها. بيامرزد خدا مردى را كه لجام كند نفس خود
را از معصيتهاى خدا بلجام آن، و بكشد آنرا بسوى طاعت خدا بمهار آن. «بلجام آن» يعنى
لجامى كه باب آن باشد و نگاهدارد آنرا از معاصى، و «مهار آن» يعنى مهارى كه باب آن
باشد و بآن توان كشيد آنرا بسوى طاعت خدا.
5219 رحم اللّه امرأ قمع نوازع نفسه الى الهوى
فصانها، و قادها الى طاعة اللّه بعنانها. بيامرزد خدا مردى را كه مغلوب سازد ميل
فرمايندههاى نفس خود را بسوى هوا و هوس پس نگاهدارد آنرا، و بكشد آنرا بسوى
فرمانبردارى خدا بعنان آن، يعنى عنانى كه كرده باشد آنرا و بآن نگاه تواند داشت
آنرا از سركشى و منع تواند كرد از آنچه منع بايد كرد.
5220 رحم اللّه امرأ اخذ من حيوة لموت، و من فناء
لبقاء، و من ذاهب لدائم. بيامرزد خدا مردى را كه فرا گيرد از زندگانيى از براى
موتى، و از فنائى از براى بقائى، و از رونده از براى پاينده.
5221 رحم اللّه امرأ تورّع عن المحارم، و تحمّل
المغارم، و نافس فى مبادرة جزيل المغانم. بيامرزد خدا مردى را كه پرهيزگارى كند از
حرامها، و متحمل شود ديون را، و منافسه كند در تعجيل كردن بزرگ غنيمتها. مراد به
«متحمل شدن ديون» چنانكه مكرّر مذكور شد اينست كه ديون و قرضهاى محتاجان را بر خود
گيرد و ادا كند و ايشان را فارغ سازد از آنها. و «منافسه در چيزى» چنانكه آن نيز
مكرّر مذكور شد اينست كه: كسى رغبت كند در آن از براى معارضه با مردم در كرم يعنى
از براى اين كه آنرا نشان كرم و گرامى بودن داند و بسبب آن در واقع زياد گردد مرتبه
او از كسى كه آنرا نداشته باشد. و مراد به «بزرگ غنيمتها» هر كار خير بزرگيست.