بسم الله الرحمن الرحيم
كوزه در دست به كنار دريايى خروشان و گوهر خيز آمده ايم كه شيرين است و بيكرانه و
ديرين است و جاودانه ، دريايى از جنس نور كه در بلنداى امواجش مى توان نظاره گر
شكوه پاكى بود و در گستره نورانيش را يكجا در اوج قداست و رخشندگى يافت ، عشق به
عشق آفرينى كه زيباست و زيبايى را دوست دارد.
آرى كوزه در دست به كنار دريا آمده ايم نه اينكه فكر كنيد بحر بيكرانه را در كوزه
جايگير پنداشته ، خيال پيمودن آن را در ذهن پرورانده ايم ؛ نه ، چنين ساده انديش و
خام خيال نيستيم .
آمده ايم اما آمدنى از سه دلدادگى ، از سه نياز و منتهاى تشنگى ، مگر نه اينكه آن
نيكمردى كه اين پهن بحر گوهر آكنده ، درياى فضائل بى پايان اوست دست رد بر سينه اى
هيچ پناه جويى ننهاده در اكرامش از جان مايه گذاشته است ، مگر نه اينكه او وصى حضرت
رحمت للعالمين (صلى الله عليه وآله ) است و امير مهربان مومنين ، او كه ولايت مطلقه
اى الهيش موجب نجات است و محبتش آب حيات . او كه ساقى كوثر كوثر است و بعد از رسول
(ص ) بر همه سر است ، پاكنهادى كه هر چه خوبان همه دارند او به تنهايى دارد، هم كه
او سحاب رحمت وجودش چون گوهر افشاند، بوستان توحيد به گل نشيند و شرار دوزخ ره
فروشدن پويد:
مگر اى سحاب رحمت تو ببارى ارنه دوزخ
|
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوى را
(1)
|
هم او كه على عالى اعلاست و خدايش جل و علا قرآن را به آياتى كه در شان حضرتش (عليه
السلام ) فرو فرستاده زينتى ديگر داده است .
سخن از على (عليه السلام ) است و فضيلتهاى بى پايان او، سخن از رادمردى كه سر حلقه
ى پارسايان و خداى جويان است هم او كه عمرش سراسر به عبادت خداى عزوجل گذشت آن هم
چه عبادتى ، همه در اوج كمال و زيبنده ى صبح وصال ، همه نور و شعور و در خور موعد
حضور، عبادتى كامل و مشتمل بر هر آنچه كه زيبنده ى عبوديت و بندگى حضرت جهان آفرين
جل و علاست و اين عجب نيست چرا كه انسانى كامل چون حضرتش (عليه السلام ) را عبادتى
مى بايست شايسته و بايسته و سيرتى مى بايد مبتنى بر آن .
ناگفته پيداست كه آن عبادت و اين سيره ى عبادى به واسطه قرار داشتن در عالى ترين
سطح و بهره مندى از ژرفا و پهنايى كه وصف ناپذير مى نمايد و نيز به سعادت آفرينى و
انتساب به امامى كه عصمت ، روح تابناك و هميشگى پندار و كردار اوست و خود كاملترين
الگوى پيش روى آدميان مى باشد مى بايد بيش از پيش در امتداد نگاه همگان قرار گيرد
تا بهره مندى از رستگارى دنيا و آخرت فراگير شود.
لازمه ى اين امر شناسايى و شناساندن سيره ى عبادى آن امام همام (عليه السلام ) است
كه خود مشتمل بر عبادت حضرت (به معناى خاص ) نيز مى باشد، امرى كه نگارنده با وجود
بضاعت اندك خويش ، قصد پرداختن به آن را داشته است و اين كتاب حاصل آن مى باشد.
اميد آنكه در سالى كه به تدبير مقام فرزانه ى رهبرى به نام نامى نورانى و دير آشناى
امام اميرالمومنين (عليه السلام ) زينت و جلا يافته ، توفيق آشنايى بيشتر با حضرتش
نصيبمان گردد، ان شاء الله .
بيژن شهرامى
ديباچه ايوان نجف عجب صفايى دارد
اينجا نجف است ؛ مهبط كروبيان سدره نشين و ميعادگاه دينمداران آسمان و زمين ، شهرى
ديوار به ديوار مهر و نزديك به سپهر، خاستگاه باد صبا و رستنگاه درخت صفا كه هر شام
و پگاه بانگ بر مى آورد و دل از كف دادگان را به ولايت عشق بشارت مى دهد.
اينجا نجف است ، شهر مقتداى اوصيا و سرحلقه اوليا، شهر على و دلتنگى هاى او، آنجا
كه چاه شنيدن درد دل حضرتش (عليه السلام ) را تاب نياورد و به خون نشست :
چاه چون بشنيد آن ، تابش نبود
|
لاجرم پرخون شد و آبش نبود(2)
|
اينجا نجف است ، شهرستان آفتاب و نخل ، شهر نيكمردى از قبيله ى روشنايى كه ردپاى
نورانيش را هنوز هم مى توان بر تارك آسمان شب زده ى كوفه نظاره كرد، بزرگ انسانى كه
شبانگاهان پس از اطعام يتيمان و نيازمندان راه نخلستان را در پيش مى گرفت و به ياد
پروردگار جهانيان هاى و هاى مى گريست .
اكنون نيز گويى نجواى شبانگاهى حضرتش از آن سوى نخليات شيفته سر مدهوش به گوش مى
رسد.
آرى اينجا نجف اشرف است ؛ صدفى در بردارنده مرواريد هستى فروز عصمت و عشق ، شهرى پر
رمز و راز بر ساحل اقيانوس نماز كه پايتخت بهشت يعنى حرم قدسى سرحلقه ى پارسايان
امير مومنان على (عليه السلام ) را در خويش جاى داده است . اگر چشم دل بگشايى
فرشتگان را خواهى ديد كه دسته دسته شيفته سر و شيدا فرود مى آيند تا چراغ دل خويش
را به نور محبت و زيارت حضرتش روشنى بخشند و دمى در سايه سار بارگاه ملكوتيش
بياسايند...
به پاى بوسى امام پرهيزكاران آمده ام . در معيت كاروانى مشتمل بر مرد و زن و پير و
جوان . دل در دلم نيست ، هر قدمى كه به سوى بارگاه ملائك پاسبان علوى (عليه السلام
) بر مى دارم ، احساس مى كنم كه قدمى به فردوس نزديكتر شده ام ، قلبم به شدت مى
تپد؛ بار خدايا كجا هستم . من كجا و اينجا كجا، من سيه روى گناهكار كجا و پايتخت
بهشت كجا!
دست بر ديده مى كشم ، نكند خواب هستم !؟ نه ، بيدارم ، بيدار بيدار. تا به حال هيچ
وقت تا اين حد بيدار نبوده ام . دلم مى خواهد با تمام وجود فرياد بكشم ، آنگونه
بزرگ نائل شده ام ، باشد كه خود نيز بدان نايل آيند.
دلم مى خواهد بال و شهپرى مى داشتم و زودتر خود را به حريم قدسى شاه ولايت مى
رساندم ، دلم مى خواهد...
خيابان پيش رو كه چونان انتظار دراز مى نمايد بالاخره
طى مى شود و چشمم به گنبد و ايوان و صحن و سراى با صفاى امام عارفان و دينمداران مى
افتد كه چونان خورشيدى تابناك نور مى پراكند با خود مى گويم :
اى دل بنگر چه بارگاهى دارد(3)
|
خود را در برابر فضايى مى بينم كه تصويرش را سالها قبل در كتاب تاريخ كلاس پنجم
دبستان ديده ام . آن سالها به عكس خيره مى شدم ، بعد با تمام همكلاسى ها در آبى
آسمانش پر مى گشوديم ؛ آقا معلم دوست داشتنى و مهربانمان نيز همراهان مى آيد، زيارت
مى كرديم ، شمع مى افروختيم . دعا مى نموديم ، نماز مى خوانديم ، در حياط دنبال هم
مى دويديم ، كبوترها را وا مى داشتيم كه بپرند و در آسمان دنبالمان كنند، بعد هم به
كلاس برمى گشتيم و ديده ها و شنيده ها را با اشتياق مرور مى نموديم ...
طعم خوش خاطرات شيرين دوران كودكى تمام وجودم را در بر مى گيرد و كمى از لرزش آن مى
كاهد. حالا مى توانم تجديد وضو كنم و پاى در روضه ى رضوان علوى (عليه السلام )
بگذارم ...
آبشار اشك چونان پرده اى بر رواق چشمانم افتاده است ، بغض راه گلويم را بسته ،
آنگونه كه نمى توانم حتى ناله اى از سر شوق برآورم ، چه رسد به اينكه زيارتنامه
بخوانم ، پس چه كنم ؟ فهميدم بايد به لسان دل متوسل شوم .
متوسل مى شوم و چه فصيح و راحت مى يابمش ، رو به حضرت و ضريح نورانى روضه ى مقدسش
بغض فروخورده ى سالهاى انتظار را آشكار مى نمايم :
السلام عليك يا حبيب الله ، السلام السلام عليك يا صفوه الله ، السلام عليك يا ولى
الله ...
سبك مى شوم ، درست مثل كبوترهايى كه بى اعتنا به آمد و شد مردم مى آيند و مى روند،
مى نشينند و برمى خيزند...
نماز مغرب و عشا و دوگانه ى زيارت را به جا مى آورم و پس از خواندن آياتى از قرآن
رو به ضريح به ديوار تكيه مى زنم و به مجاوران و زائران عرب و غير عرب كه پروانه
وار برگرد مضجع نورانى حضرت (عليه السلام ) در طوافند خيره مى شوم . با خود مى گويم
: اى كاش مى شد چند صباحى در نجف ماند و لوح دل را از زنگارها پاك نمود، آرى اى كاش
مى شد؛ اما افسوس كه چند ساعتى بيشتر فرصت و مجال نيست با تمام وجود آرزو مى كنم كه
اى كاش اين زيارت ، معرفتم را نسبت به امام (عليه السلام ) و سيره ى عبادى حضرتش
افزايش دهد. اى كاش در اين لحظات ملكوتى و تاثيرگذار و در اين مكان مقدس و هميشه
بهار، محضر عالمى سترگ و بسيار دان از سلسله ى جليله ى علماى مكتب اهل بيت عصمت و
طهارت (عليه السلام ) را درك مى نمودم و انبوه سوالاتم را در اين زمينه از ايشان مى
پرسيدم .
در اين افكار غوطه ور هستم كه نجواى سوزناك و از دل برآمده ى پيرى نورانى در كسوت
عالمان دين ، توجهم را به خود جلب مى كند. مشغول خواندن زيارت جامعه ى كبيره است ،
آن هم از حفظ.
قدمى جلوتر مى نهم . درمى يابم اين پير فرزانه كه اينگونه ديدگان و لسان را به
گوهرهاى درج دل روشنايى بخشيده ، كسى نيست مگر آن ناده ى دوران و جستجوگر بسيار دان
، فقيه اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام ) كه در تبيين واقعه ى سرنوشت ساز و الهى
غدير خم ، از جان مايه گذاشت و توفيق الهى را در اين راه رفيق خويش ساخت .
با خود مى گويم اى كاش مى شد سوالاتم را از ايشان بپرسم . اما چگونه اين تقاضاى خود
را مطرح نمايم ؟ چگونه مصدع وقت شريفش شوم ؟ يكدفعه به دلم مى افتد كه از خود امام
(عليه السلام ) استمداد بطلبم ، به همين خاطر رو به ضريح مطهر كرده و مى گويم :
آقاجان چه نيكو خواهد بود اگر تشرفم به محضر قدسى شما توام با معرفت باشد. از شما
مى خواهم جهت تحقق اين مهم ذره نوازى كنيد و دعايم فرماييد:
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
|
از گوشه اى برون آى كوكب هدايت
(4)
|
لحظاتى بعد علامه به نماز مى ايستد و چون سلام نماز را مى دهد ديگر بار به سمت ضريح
مطهر مى رود و پس از زيارت به سمتى كه من نشسته ام مى آيد و كمى آن طرف تر مى نشيند
و به ديوار تكيه مى زند.
جلوى پايش بلند مى شوم و سلام مى دهم . با خوشرويى جوابم را مى دهد و در حالى كه
تبسمى بر چهره دارد مى فرمايد: از اسلامى آمده ايد؟
مى گويم : آرى .
مى فرمايد: فرهنگى هستيد؟.
مى گويم : آرى ، آموزگار ابتدايى هستم .
مى فرمايد: بسيار خوب ، شغلى مقدس و مهم داريد قدر خود را
بدانيد و بكوشيد تا زمينه ى آشنايى بيشتر دانش آموزان با معارف بلند و نورانى شريعت
اسلام و اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام ) را فراهم آوريد خصوصا در سالى كه
متبرك به نام نامى امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) است .
مى گويم : دلم مى خواهد در اين سفر معرفتم نسبت به امام على
(عليه السلام ) خصوصا نسبت به سيره ى عبادى حضرتش افزايش يابد تا بتوانم در كلاس با
دست پر حضور يابم .
مى فرمايد: لازمه ى اين مهم را در چه مى بينى ؟
مى گويم : در مصاحبت با بزرگمردى چونان حضرتعالى كه پاسخ
انبوه سوالاتم را مى داند.
مى فرمايد: حجم دانسته هاى من در برابر نادانسته هايم بسيار
اندك است ؛ با وجود اين حاضرم آن را در اختيار شما كه شوق آموختن را در سر داريد
قرار دهم .
مى گويم : شكر خداى را كه اين سعادت بزرگ را نيز نصيبم فرمود
سپس مى گويم : از شما هم كمال تشكر را دارم كه ذره نوازى
فرموديد و اين احسان بزرگ را در حق من روا داشتيد.
بدين ترتيب توفيق درك محضر علامه ى فرزانه و كسب فيض از پيشگاه ايشان را آنگونه كه
ذكر آن در ادامه ى اين نوشتار در قالب هشت تحفه آمده مى يابم .
تحفه اول : درحريم كعبه شاه انس وجان آمدپديد
مى پرسم : سيره عبادى يعنى چه ؟
مى فرمايد: با معناى اين اصطلاح ناآشنا نيستى .
مى گويم : چگونه ؟.
مى فرمايد: اكنون مى گويم .
سپس مى پرسد: معنى سيره چيست ؟
مى گويم : يعنى روش .
مى فرمايد: آرى روش ، هيئت ، سنت ، طريقه ، مذهب ، خو و خلق
(5)
سپس مى فرمايد: معنى عبادى
هم كه روشن است : حفت ، حالت يا امر منتسب به عباد و بندگان خداى تعالى و به لفظ
ديگر هر آنچه كه رنگ و بوى عبوديت و بندگى حضرت حق جل و علا را دارد و دينى و آيينى
است ، لذا مى توان گفت سيره ى عبادى كه ناظر بر به
كارگيرى عنصر بندگى و عبوديت پروردگار در زندگى است به معنى رويكرد و اهتمام فرد به
فرامين و احكام الهى مى باشد، خلق و خويى است مبتنى بر شرع مقدس كه به لحاظ كمى و
كيفى از فردى به فرد ديگر متفاوت است .
مى پرسم : پس بدين ترتيب سيره ى عبادى هر فرد مبين دينمدارى
اوست ،مى فرمايد: آرى :
از سيره ى عبادى عبادى مردان حق پرست
|
بايد گرفت درس و به نيكى به كار بست
|
مى پرسم : چگونه مى توان به سيره ى عبادى نيكان پى برد؟
مى فرمايد: با عنايت به گفتار، كردار و پندار ايشان و توجه
بدين مطلب كه عناصر فوق تا چه حد منطبق بر فرامين و احكام الهى است ، ناگفته پيداست
كه التزام به شرط اخير در همه جا ضرورى نيست
مى پرسم : مثلا در چه جايى
مى فرمايد: به عنوان مثال در بررسى سيره ى عبادى ائمه اطهار
عليه السلام كه فعل و قول ايشان تماما تفسير و نمود عينى فرامين و احكام خداست و
براى انسانها حجت مى باشد، چنانكه پيامبر عظيم الشان اسلام (صلى الله عليه وآله )
خطاب به مسلمانان تمامى تاريخ فرموده اند:من در ميان
شما دو ثقل وزين گرانبها يعنى قرآن كريم و اهل بيتم را بر جاى مى نهم و اين دو هرگز
از يكديگر جدا نخواهد شد تا آنكه در حوض بر من وارد شوند
(6)
مى گويم : پس هدف ما از سير در بوستان جانفزا و بى انتهاى
سيره ى عبادى حضرات معصومين (عليه السلام ) زنده ساختن جان و دل به شميم بى بديل
دين خدا و دست يافتن به قرب ربوبى از طريق الگو قرار دادن آن وجود قدسى برتر است
مى فرمايد: آرى :
اگر چشم دارى به ديگر سراى
|
مى پرسم : در بررسى سيره عبادى ائمه اطهار (عليه السلام ) و
در راس ايشان امام اميرالمومنين (عليه السلام ) مى بايست به كدام مقطع از مقاطع
نورانى حيات آنان توجه داشت ؟
مى فرمايد: به همه ى مقاطع
مى گويم : حتى گاه ولادت و كودكى آنان ؟
مى فرمايد: آرى و بلكه قبل از آن
ميگويم : پيش از آن
مى فرمايد: آرى
مى گويم چگونه
مى فرمايد: در حديثى از حضرت ختمى مرتبت (صلى الله عليه وآله
) آمده است :
بسيار پيش از آنكه خداى تعالى آدم را بيافريند من و على از
يك نور آفريده شديم . چون خدا آدم را آفريد اين نور را در صلب او قرار داد و همچنان
يكى بوديم تا در صلب عبدالمطلب از يكديگر جدا شديم و در من نبوت و در على وصيت
جايگير شد
(8)
حديث لحمك لحمى بيان اين معناست
|
كه بر لسان مبارك ، پيمبر آورده
|
خداى از آدمشان تا به عبد مناف
|
به صلب پاكى و به بطن مطهر آورده
(9)
|
علاوه بر اين در حديث نبوى شريف ديگرى مى بينم كه حضرتش (صلى الله عليه وآله )
فرموده است : كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين ؛
يعنى آدم بين آب و گل بود كه من پيامبر بودم
(10)
آرى :
تا صورت پيوند جهان بود، على بود
|
تا نقش زمين بود و زمان بود، على بود)
|
شاهى كه ولى بود و وصى بود، على بود
|
سلطان سخا و كرم و جود، على بود
|
هم آدم و هم شيث و هم ادريس و هم الياس
|
هم صالح پيغمبر و داوود، على بود
|
هم موسى و هم عيسى و هم خضر و هم ايوب
|
هم يوسف و هم يونس و هم هود، على بود
|
مسجود ملائك كه شد آدم ز على شد
|
آدم كه يكى قبله و مسجود، على بود
|
آن عارف سجاد كه خاك درش از قدر
|
بر كنگره ى عرش بيفزود، على بود
|
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن
|
هم عابد و هم معبد و معبود، على بود
|
آن لحمك لحمى بشنو تا كه بدانى
|
آن يار كه او نفس نبى بود، على بود
|
موسى و عصا و يدبيضا و نبوت
|
در مصر به فرعون كه بنمود، على بود
|
چندانكه در آفاق نظر كردم و ديدم
|
از روى يقين در همه موجود، على بود
|
خاتم كه در انگشت سليمان نبى بود
|
آن نور خدايى كه بر او بود، على بود
|
آن شاه سرافراز كه اندر شب معراج
|
با احمد مختار يكى بود، على بود
|
آن قلعه گشايى كه در قلعه خيبر
|
بركند به يك حمله و بگشود، على بود
|
آن گرد سرافراز كه اندر ره اسلام
|
تا كار نشد راست نياسود، على بود
|
آن شير دلاور كه براى طمع نفس
|
بر خوان جهان پنجه نيالود، على بود
|
اين كفر نباشد سخن كفر نه اين است
|
تا هست ، على باشد و تا بود، على بود
(11)
|
مى گويم : پس با اين تفصيل روح بلند و نورانى آن امام همام
در معيت روح بلند و نورانى خواجه كونين (صلى الله عليه وآله ) هزاران سال قبل از
آفرينش حضرت آدم (عليه السلام ) روى در محراب داشته است .
مى فرمايد: آرى
قرنها اندر سجود افتاده بود
|
عمرها اندر ركوع استاده بود
|
در تشهد بود هم عمرى تمام
(12)
|
سپس مى افزايد: تسبيح و مناجات آن حضرت در بطن مطهر مادر و
ماجراى عجيب و پر افتخار تولد او نيز جلوه هاى ظريف ديگرى از سيره عبادى و شاءن
بلند دينى و روحانى حضرتش در زمان قبل و حين ولادت است .
مى گويم : يعنى وجود مقدسش در رحم پاك مادر نيز تسبيح گوى
حضرت حق و جل و علا است ؟
مى فرمايد: آرى همانگونه كه ساير معصومين (عليه السلام )
بوده اند از جمله بى بى هر دو سرا، فاطمه زهرا عليهاالسلام
(13)
ز ما غايب ولى اندر حضورست
|
عليم از سر تخفى الصدورست
(14)
|
مى پرسم : خورشيد وجود مولود كعبه ، چگونه تابيدن آغاز
فرمود؟
مى فرمايد: قبل از ظهر سه شنبه دهم رجب سال سى ام عام الفيل
گروهى از جمله عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) كه در جوار خانه كعبه نشسته
بودند ديدند كه فاطمه دختر اسد بن هاشم وارد مسجدالحرام شد در حالى كه درد زايمان
او زا بى تاب ساخته بود.
لختى بعد به نزد خانه كعبه رفت و سر به ديوار نهاد و گفت : بارالها من به تو و به
همه پيامبران و كتابهايى كه از سوى تو آمده ايمان دارم آن چنان كه به صدق گفتار
نيارى خويش ابراهيم خليل معترفم . هم او كه اين خانه را به فرمان حضرتت سقف
برافراشت . پروردگارا به حق او و ره حق اين نوزاد كه در بطن من است ، ولادت او را
بر من سهل فرما...
هنوز راز و نياز او با خداى عزوجل به پايان نرسيده بود كه بخش پشتى كعبه شكافته شد
و لحظه اى بعد با ورود فاطمه به داخل بيت به حالت نخستين باز آمد.
حاضرين در مسجد شگفت زده به سوى در خانه رفتند تا آن را بگشايند؛ اما چون گشوده نشد
رد يافتند كه حضرت حق چنين مقدر داشت است .
مكه حيران و مبهوت از اين رويداد بى سابقه سه روز چشم بر هم ننهاد و نفس در سينه
حبس داشت تا اينكه در خجسته روز جمعه سيزدهم رجب ديوار خانه ديگر بار شكافته شد
فاطمه در حاليكه مولود كعبه را در آغوش داشت پاى به صحن مسجد گذارد. دختر اسد بن
هاشم در ميان سرور و شادى مردم لب به سخن گشود و ضمن بر شمردن وجوه خداداد مهترى و
برترى خود بر زنان بزرگى چونان آسيه همسر فرعون و مريم دختر عمران عليهاالسلام
فرمود: دمى قبل چون آهنگ خروج از كعبه را نمودم هاتفى آواز در داد كه يا فاطمه نام
نوزاد را على بگذارد؛ چه ، خداى على اعلى فرمايد: من نام او را از نام خويش برگزيده
، به ادب خود مؤ دب ساخته و بر دقايق عليم خويش آگاه نموده ام ، اوست كه بيت مرا از
وجود بتان مى پيرايد و بر بام آن اذان گفته مرا تقديس مى نمايد واى بر آنكه او را
دشمن دارد و از اطاعتش روى برگرداند.
(15)
مقابل حرم كعبه ايستاد زنى
|
به تن ز شرم و حيا و وقار پيرهنى
|
گشود دست دعا وسوى آسمان و گريست
|
شكفت غنچه صفت لب ، به زير لب سخنى
|
كه يارب از كرم آسان نماى مشكل من
|
كه بار دارم و آزرده جان و خسته تنى
|
ندا به فاطمه بنت اسد رسيد ز حق
|
قدم به خانه ى من كه ميهمان منى
|
در آن مكان مقدس قدم نهاد و بزاد
|
گرفت دست خدا را به دست ، شير زنى
|
خدا نهاد على ، نام خانه اش را
|
كه روح نامتناهى دميد بر بدنى
پيمبر آمد و زد بوسه بر لب ودهنش
|
|
كه آفرين خدا بر چنين لب و دهنى
(16)
|
مى پرسم : تفسير عرفانى اين رويداد فرخنده و ميمون چيست ؟
مى فرمايد:
كعبه خود قلب جهانست و ز غيب ذات خويش
|
سر غيب الغيب در قلب جهان آمد پديد
(17)
|
و نيز:
زين پيشتر نداشت چنين حرمتى حرم
|
شد مولد على و از آن حرمتش فزود
|
مهر على ست هادى حق دوستان پاك
|
بركعبه مى برند اگر روز و شب سجود
|
مى شد قبول درگه حق كسى نماز من
|
محراب ابرويش اگرم در نظر نبود
(18)
|
و نيز:
خداى تعالى در اين رويداد شايسته و بجا، پيشواى امامان را در جايى كه قبله گاه
مومنان است نهاد، چه حضرتش جل و علا هر چه را در جاى خود مى نهد.
گويا على نيز خواست تا درباره ى بيت الهى كه اين افتخار را براى او به ارمغان آورده
و مولد وى شده بود اداى دين فرمايد و به همين جهت بتان را از فراز خانه به زير
افكند؛ چه ، كعبه اى شريف به درگاه حق تعالى شكايت برده و گفته بود:
پروردگارا تا چه هنگام در پيرامون من اين بتان را پرستش كنند و حضرت حق جل شانه در
جواب بدو وعده فرموده بود كه آن مكان مقدس را از لوث وجود اصنام تطهير خواهد نمود.