الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام
جلد يازدهم
( امام على (ع ) و نظارت مردمي )
مرحوم محمّد دشتى
- ۴ -
1 - پيشنهاد امام
على عليه السلام به انقلابيّون
خليفه سوم حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام را به حضور طلبيد به او پيشنهاد
كرد كه از جانب وِى به محاصره كنندگان بگويد كه :
خليفه سوم به خواسته هاى ايشان جواب مثبت خواهد داد، ولى لازم است براى اين كار سه
روز به خليفه مهلت بدهند، زيرا خليفه سوم سوگند ياد كرد كه خواسته هايشان را بجا
آورد.
اميرالمؤ منين عليه السلام پيام خليفه سوم را به شورشيان رسانيد و فرمود كه :
خليفه سوگند اكيد مى خورد كه در عرض سه روز تمام خواسته هاى شما را بجا آورد.
انقلابيّون فرمايش آن حضرت را قبول كردند و خوشحال شدند و تعهّد نامه اى هم ميان
انقلابيّون و خليفه در اين رابطه به امضاء رسيد.
امّا مروان بن حكم ، خليفه سوم را از اين اقدام منع كرد و نگذاشت به وعده هاى خود
عمل كند و به خليفه چنين گفت :
وَاللّهِ لاِِقامَةُ عَلى
خَطيئَةٍ يُسْتَغْفَرَ مِنْها اَجْمَلُ مِنْ تَوْبَةٍ يُخَوَّفُ عَلَيْها(76)
((به خدا سوگند، باقى بودن و استقامت ورزيدن بر گناهى كه از
آن استغفار مى كنى بهتر و زيباتر از توبه است كه از ترس آن را بجا مى آورى .))
بالاخره مهلت تعيين شده پايان يافت ،
نه اصلاحى صورت گرفت ،
و نه فرماندارى بر كنار شد،
و نه حقّ پايمال شده اى به صاحب آن حق بازگشت .
انقلابيّون كه در اين سه روز دست از محاصره برداشته و در كنار مدينه به انتظار
نشسته بودند، مشاهده كردند كه خليفه به هيچ يك از وعده هايش عمل نكرد، لذا با
جدّيّت تمام و بادادن شعارهاى تند وارد شهر شدند و كاخ خلافت را به محاصره خود در
آوردند.(77)
اين بار مدّت محاصره به طول انجاميد و هر روز كه مى گذشت حلقه محاصره تنگ تر مى شد
و كار به جائى رسيد كه نگذاشتند آب و غذا به خانه خليفه سوم برسد.
خليفه سوم جريان را به اميرالمؤ منين عليه السلام اطّلاع داد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ناراحت شده ، به فكر رسانيدن آب به خليفه افتاد.
2 - كمك رسانى به خليفه سوم
پس از مدّتى انقلابيّون ديدند كه على عليه السلام به همراه سه نفر با مشك آب
به طرف خانه خليفه سوم مى آيد،
محاصره كنندگان تصميم داشتند كه نگذارند مشك هاى آب به خليفه سوم برسد، ولى از على
عليه السلام شرم نمودند و جراءت نكردند كه جلوى او را بگيرند.
آنها اميدوار بودند كه ابتداء طلحه پيش برود و مانع شود و سپس آنها جراءت يابند و
مانع آن شوند.
طلحه به جانب على عليه السلام حركت كرد، ولى نمى توانست حرف بزند،
مردم به اميد اينكه طلحه فرمان جلوگيرى از حاملان آب را خواهد داد، و آنها جلوى
حاملان آب را سدّ خواهند كرد.
در اين حال على عليه السلام طلحه را مورد عتاب قرار داد و فرمود:
مردم بگذاريد آب ها به خليفه برسد.
مردم ناچار تسليم شدند و با اكراه راه مشك داران را باز كردند و مشك هاى آب به خانه
خليفه وارد گرديد.
طلحه از اين منظره عصبانى شد، ولى خشم خود را فرو خورد.(78)
پس از آن انقلابيّون محاصره را تنگ تر از پيش ساخته و نگذاشتند كه كسى آب و نان به
داخل خانه برساند و براى كشتن خليفه سوم آماده شدند.
3 - دفاع از خليفه
امام على عليه السلام چون مردم را در كشتن خليفه سوم مصمّم ديد، دستور داد
كه فرزندانش حسن و حسين عليهم السلام با عدّه اى از خدمت گذاران اسلحه بردارند و در
كنار درب خانه خليفه در مقابل شورشيان آماده دفاع شوند و نگذارند كه كسى از مهاجمين
به داخل خانه راه يابد.
ايشان با چند نفر ديگر درب خانه خليفه را در اختيار خود گرفتند و همانگونه كه حضرت
اميرالمؤ منين عليه السلام دستور داده بود، نگذاشتند از مهاجمين به آنها نزديك
شوند.
طلحه و زبير هم كه چنين ديدند براى حفظ ظاهر فرزندان خود را به يارى آنها فرستادند.(79)
عبدالفتّاح عبدالمقصود مى نويسد كه :
پيرمرد (خليفه سوم ) در تيره ترين لحظات بيچارگى هم حاضر نبود شك را از قلبش ريشه
كن كند و هميشه نسبت به على عليه السلام شك در دل داشت و خود كوچكترين قدرتى براى
زدودن آن نداشت ،
به همين ترتيب ذهن ناتوان و زبونش او را به تضادّهاى مداوم مى كشانيد، همينكه كارها
عليه او دست به دست هم مى دادند واز مردم نسبت به جان خويش مى ترسيد، به دنبال على
عليه السلام مى فرستاد و او را به خود نزديك مى كرد.
وقتى مى ديد مردم تا حدّى نرم گرديده و خاموش شده اند، اين را بر اثر سلطه و نفوذ
حريف مى دانست و در نتيجه از او مى ترسيد و او را تبعيد مى كرد.
امام على عليه السلام پيوسته در معرض اين تقرّب و تبعيد قرار گرفته بود.
در قبال اين وضع خليفه پير، هيچ تفسيرى بهتر از اين ندارد كه بگوئيم :
اين يك حالت نفسانى و ذاتى بود كه پيرمرد تسلّطى بر آن نداشت .
امّا حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام با آن كرامت نفس و سعه صدرى كه داشت ، نه
دلتنگ مى شد و نه از خليفه سوم كينه اى به دل مى گرفت ، هرچند خليفه سوم در باطن از
على عليه السلام دل خوشى نداشت ، و ابن عبّاس را به سراغ امام على عليه السلام
فرستاد و اظهار داشت كه :
يا اباالحسن ، خليفه سوم مى خواهد كه مدينه را به سوى يَنْبُع (باغ هايى در اطراف
مدينه ) ترك كنى .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام تبسّمى كرد و آماده شد كه از مدينه بيرون رود و فقط
فرمود:
يَا بْنَ عَبَّاسٍ، مَا
يُرِيدُ عُثَْمانُ إِلا اءَنْ يَجْعَلَنِى جَمَلا نَاضِحا بِالْغَرْبِ: اءَقْبِلْ
وَاءَدْبِرْ! بَعَثَ إِلَيَّ اءَنْ اءَخْرُجَ، ثُمَّ بَعَثَ إِلَى اءَنْ اءَقْدُمَ،
ثُمَّ هُوَ الا آنَ يَبْعَثُ إِلَيَّ اءَنْ اءَخْرُجَ!
وَاللّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّى خَشِيتُ اءَنْ اءَكُونَ آثِما.
(اى پسر عبّاس ! عثمان جز اين نمى خواهد كه مرا سرگردان نگهدارد، گاهى بروم ، و
زمانى برگردم ،(80)
يك بار پيغام فرستاد از مدينه خارج شوم ، دوباره خبر داد كه باز گردم ، هم اكنون تو
را فرستاده كه از شهر خارج شوم .
به خدا سوگند! آنقدر ازاو دفاع كردم كه ترسيدم گناهكار باشم .)(81)
طبرى نيز در تاريخ خود جمله اى قريب به همين مضمون را از امام على عليه السلام در
جواب (سعد بن ابى وقّاص ) نقل كرد:
وَاللّهِ ما زِلْتُ
اَذُبُّ عَنْهُ حَتّى اِنّى لا ءسْتَحْيى .(82)
((به خدا سوگند پيوسته از عثمان دفاع كرده ام كه من از مردم
خجالت مى كشم .))
در اينجا ابن ابى الحديد مى گويد:
به خدا سوگند على بن ابيطالب عليه السلام در يارى عثمان آنچنان تلاش مى كرد كه اگر
برادرش جعفر به جاى عثمان در محاصره قرار گرفته بود، در يارى او بيشتر از اين تلاش
نمى كرد.(83)
و ادامه مى دهد كه :
عَلِىُّ اَبَرُّ النّاسِ
مِنْ دَمِهِ وَ قَدْ صَرَّحَ بِذالِكَ فى كَثيرٍ مِنْ كَلامِهِ مِثْلُ قَوْلِهِ
عَلَيْهِ السَّلامُ
وَ اللّهِ ما قَتَلْتُ عُثْمانَ وَ لا مالاَْتُ عَلَى قَتْلِهِ وَ صَدَقَ صَلَواتُ
اللّهِ عَلَيْهِ.(84)
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نسبت به خون خليفه سوم از همه پاكتر بود، كه در
اكثر سخنرانى هاى خود به اين حقيقت اشاره فرمود:
مانند سخن آن حضرت المؤ منين عليه السلام كه :
(سوگند به خدا من در كشتن عثمان دخالت نداشتم ، و به قتل او نيز علاقه اى نشان
ندادم .)
و امام على عليه السلام راست گفت كه درود خدا بر او باد.
امام على عليه السلام براى ريشه كن شدن فتنه ها، هم مجاهدينى كه در مسجد گِرد آمده
بودند را نصيحت مى كرد و از هرگونه اقدام نابجا پرهيز مى داد و هم خليفه سوم را پند
مى داد كه از خدا بترسد و به خواسته هاس مردم مسلمان احترام بگذارد تا آتش فتنه ها
بالا نگيرد.
اينگونه از دخالت ها و نظارت ها و پند دادن ها و هشدارها از مصاديق روشن
((امر به معروف )) و
((نهى از منكر)) است .
اگر همه مردم مدينه ، و سران و دست اندركاران امور جارى آن روزگاران چونان حضرت
اميرالمؤ منين عليه السلام عمل مى كردند، حوادث و فتنه هاى ناگوارى پديد نمى آمد.
فصلچهارم :تلاش در اصلاح نابسامانى ها
الف - نگرانى امام (عليه السلام ) از تحريف دين بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله
)
يكى از راه هاى تحقّق نظارت مردمى ، و مطرح شدن صحيح ((امر
به معروف )) و ((نهى از منكر))،
و اصلاح نابسامانى ها، مبارزه با بدعت هاست .
1 - مبارزه با بدعت ها
مهمّترين چيزى كه على عليه السلام را در كنار غصب خلافت ، در ايّام حكمرانى
سه خليفه ، از همه بيشتر رنج مى داد، بدعت و نوآورى هاى دروغين در دين بود.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نگران بود كه سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم و به دنبال آن دين اسلام دست خوش تحريف و دگرگونى گردد.(85)
آن حضرت قبل از رسيدن به خلافت بارها از بدعت ها شكوه مى كرد.
كه خطاب به خليفه سوم نسبت به زنده كردن سنّت ها و ميراندن بدعت ها فرمود:
إِنَّ النَّاسَ وَرَائِى
وَقَدِ اسْتَسْفَرُونِى بَيْنَكَ وَبَيْنَهُمْ، وَوَاللّهِ مَا اءَدْرِى مَا
اءَقُولُ لَكَ ! مَا اءَعْرِفُ شَيْئا تَجْهَلُهُ، وَلاَ اءَدُلُّكَ عَلَى اءَمْرٍ
لاَ تَعْرِفُهُ.
إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ. مَا سَبَقْنَاكَ إِلَى شَيْءٍ فَنُخْبِرَكَ
عَنْهُ، وَلاَ خَلَوْنَا بِشَيْءٍ فَنُبَلِّغَكَهُ.
وَقَدْ رَاءَيْتَ كَمَا رَاءَيْنَا، وَسَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا، وَصَحِبْتَ
رَسُولَ اللّهِ - صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ- كَما صَحِبْنا وَمَا
ابْنُ اءبِى قُحَافَةَ ولاابْنُ اَلْخَطَّابِ بِاَوْلَىِ بِعَمَلِ الحَقِّ مِنْكَ
وَاَنْتَ اَقْرَبُ اِلى اَبِى رُسُول اللّهِ صلى الله عليه و آله و سلم وَشِيجَةَ
رَحِمٍ مِنْهُمَا ؛ وَقَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالاَ.
فَاللّهَ اللّهَ فِى نَفْسِكَ ! فَإِنَّكَ - وَاللّهِ - مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمًى ،
وَلاَ تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ، وَإِنَّ الطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ، وَإِنَّ اءَعْلاَمَ
الدِّينِ لَقَائِمَةٌ.
فَاعْلَمْ اءَنَّ اءَفْضَلَ عِبَادِ اللّهِ عِنْدَ اللّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ ، هُدِى
وَهَدَى ، فَاءَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً، وَاءَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً.
وَإِنَّ السُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ، لَهَا اءَعْلاَمٌ، وَإِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ،
لَهَا اءَعْلاَمٌ.
وَإِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَضُلَّ بِهِ،
فَاءَمَاتَ سُنَّةً مَاءْخُوذَةً، وَاءَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً. وَإِنِّى
سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله و سلم يَقُولُ:
((يُؤْتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالاءِمَامِ الْجَائِرِ
وَلَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَلا عَاذِرٌ، فَيُلْقَى فى نَارِ جَهَنَّمَ، فَيَدُورُ
فِيهَا كَمَا تَدُورُ الرَّحَى ، ثُمَّ يَرْتَبِطُ فى قَعْرِهَا )).
وَإِنِّى اءَنْشُدُكَ اللّهَ اءَلا تَكُونَ إِمَامَ هذِهِ الا ءمَّةِ الْمَقْتُولَ،
فَإِنَّهُ كَانَ يُقَالُ:
يُقْتَلُ فى هذِهِ الا ءمَّةِ إِمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا الْقَتْلَ وَالْقِتَالَ
إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَيَلْبِسُ اءُمُورَهَا عَلَيْهَا، وَيَبُثُّ الْفِتَنَ
فِيهَا، فَلا يُبْصِرُونَ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ؛ يَمُوجُونَ فِيهَا مَوْجا،
وَيَمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجا.
فَلاَ تَكُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً يَسُوقُكَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلاَلِ
السِّنِّ وَ تَقَضِّى الْعُمُرِ.
فَقَالَ لَهُ عُثَْمانُ: ((كَلِّمِ النَّاسَ فى اءَنْ
يُؤَجِّلُونى ، حَتَّى اءَخْرُجَ إِلَيْهِمْ مِنْ مَظَالِمِهِمْ))
فَقَالَ عليه السلام : مَا كَانَ بِالْمَدِينَةِ فَلاَ اءَجَلَ فِيهِ، وَمَا غَابَ
فَاءَجَلُهُ وُصُولُ اءَمْرِكَ إِلَيْهِ.(86)
((همانا مردم پشت سر من هستند، مرا ميان تو و خودشان ميانجى
قرار دادند، به خدا نمى دانم با تو چه بگويم ؟ چيزى را نمى دانم كه تو ندانى ، تو
را به چيزى راهنمايى نمى كنم كه نشناسى ، تو مى دانى آنچه ما مى دانيم ،
ما به چيزى پيشى نگرفته ايم كه تو را آگاه سازيم ، و چيزى را در پنهانى نيافته ايم
كه آن را به تو ابلاغ كنيم ،
ديدى چنان كه ما ديديم ،
شنيدى چنان كه ما شنيديم ،
با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودى چنان كه ما بوديم ،
پسر ابوقحافه (ابابكر) و پسر خطّاب ، در عمل حق ، از تو بهتر نبودند، تو به رسول
خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خويشاوندى از آن دو نزديك ترى ، و داماد او شدى
كه آنان نشدند،
پس خدا را! خدا را! پروا كن ،
سوگند به خدا! تو كور نيستى تا بينايت كنند، نادان نيستى تا تو را تعليم دهند،
راه ها روشن است ، و نشانه هاى دين برپاست ،
پس بدان كه برترين بندگان خدا در پيشگاه او رهبر عادل است كه خود هدايت شده و
ديگران را هدايت مى كند،
سنّت شناخته شده را برپامى دارد،
و بدعت ناشناخته را بميراند، سنّت ها روشن و نشانه هايش آشكار است ، بدعت ها آشكار
و نشانه هاى آن برپاست .
و بدترين مردم نزد خدا رهبر ستمگرى كه خود گمراه و مايه گمراهى ديگران است ،
كه سنّت پذيرفته را بميراند، و بدعت ترك شده را زنده گرداند.
من از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه گفت :
((روز قيامت رهبر ستمگر را بياورند كه نه ياورى دارد و نه
كسى از او پوزش خواهى مى كند،
پس او را در آتش جهنم افكنند، و در آن چنان مى چرخد كه سنگ آسياب ، تا به قعر دوزخ
رسيده به زنجير كشيده شود))،
من تو را به خدا سوگند مى دهم كه امام كشته شده اين امت مباشى ،
چرا كه پيش از اين گفته مى شد ((در ميان اين امّت ، امامى به
قتل خواهد رسيد كه درِ كشتار تا روز قيامت گشوده خواهد شد و كارهاى امت اسلامى با
آن مشتبه شود، و فتنه و فساد در ميانشان گسترش يابد، تا آنجا كه حق را از باطل نمى
شناسند، و به سختى در آن فتنه ها غوطه ور مى گردند)).
براى ((مروان ))(87)
چونان حيوان به غارت گرفته مباش كه تو را هر جا خواست براند، آن هم پس از ساليانى
كه از عمر تو گذشته و تجربه اى كه به دست آوردى .
(عثمان گفت : ((با مردم صحبت كن كه مرا مهلت دهند تا از عهده
ستمى كه به آنان رفته برآيم )))
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
آنچه در مدينه است به مهلت نياز ندارد، و آنچه مربوط به بيرون مدينه باشد تا رسيدن
فرمانت مهلت دارند.))
ب - شكوه از مسخ انسان ها
امام على عليه السلام در اوّلين سخنرانى هايى كه پس از بيعت با ايشان به
عنوان خليفه ، ايراد فرمود، علّت عمده پذيرش حكومت و خلافت را ميراندن بدعت ها و
زنده كردن سنّت ها و از ميان بردن مفاسد اجتماعى اعلام فرمود:
اءَيَّتُهَا النُّفُوسُ
الُْمخْتَلِفَةُ، وَالْقُلُوبُ الْمُتَشَتِّتَةُ، الشَّاهِدَةُ اءَبْدَانُهُمْ،
وَالْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، اءَظْاءَرُكُمْ عَلَى الْحَقِّ وَاءَنْتُمْ
تَنْفِرُونَ عَنْهُ نُفُورَ الْمِعْزَى مِنْ وَعْوَعَةِ الاءَسَدِ ! هَيْهَاتَ
اءَنْ اءَطْلَعَ بِكُمْ سَرَارَ الْعَدْلِ، اءَوْ اءُقِيمَ اعْوِجَاجَ الْحَقِّ.
اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ اءَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِى كَانَ مِنَّا
مُنَافَسَةً فِى سُلْطَانٍ، وَلاَ الِْتمَاسَ شَيْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ،
وَلكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ، وَنُظْهِرَ الاءِصْلاحَ فِى بِلادِكَ،
فَيَاءْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ، وَتُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ
حُدُودِكَ.
اللَّهُمَّ إِنِّى اءَوَّلُ مَنْ اءَنَابَ، وَسَمِعَ وَاءَجَابَ، لَمْ يَسْبِقْنِى
إِلا رَسُولُ اللّهِ - صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ- بِالصَّلاَةِ.
وَقَدْ عَلِمْتُمْ اءَنَّهُ لاَ يَنْبَغِى اءَنْ يَكُونَ الْوَالِى عَلَى
الْفُرُوجِ وَالدِّمَاءِ وَالْمَغَانِمِ وَالاءَحْكَامِ وَإِمَامَةِ الْمُسْلِمِينَ
الْبَخِيلُ، فَتَكُونَ فِى اءَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ،
وَلاَ الْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ،
وَلاَ الْجَافِى فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ،
وَلاَ الْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْما دُونَ قَوْمٍ،
وَلاَ الْمُرْتَشِى فِى الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ،
وَيَقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ،
وَلاَ الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ الاُْمَّةَ.(88)
((اى مردم رنگارنگ ، و دل هاى پريشان و پراكنده ، كه بدن
هايشان حاضر و عقل هايشان از آنها غايب و دور است ،
من شما را به سوى حق مى كشانم ، امّا چونان گوسفندانى كه از غرّش شير فرار كنند مى
گريزيد،
هيهات كه با شما بتوانم تاريكى را از چهره عدالت بزدايم ، و كجى ها را كه در حق راه
يافته راست نمايم .
خدايا تو ميدانى كه جنگ و درگيرى ما براى به دست آوردن قدرت و حكومت ، و دنيا و
ثروت نبود،
بلكه مى خواستيم نشانه هاى حق و دين تو را در جايگاه خويش بازگردانيم ، و در سرزمين
هاى تو اصلاح را ظاهر كنيم ، تا بندگان ستمديده ات در أ من و أ مان زندگى كنند، و
قوانين و مقرراّت فراموش شده تو بار ديگر اجراء گردد.
خدايا من نخستين كسى هستم كه بتو روى آورده ، و دعوت تو را شنيده و اجابت كرد،
در نماز كسى از من جز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پيشى نگرفت ،
و همانا شما دانستيد كه سزاوار نيست بخيل بر ناموس و جان و غنيمت ها و احكام مسلمين
، ولايت و رهبرى يابد، و امامت مسلمين را عهده دار شود، تا در اموال آنها حريص
گردد،
و نادان نيز لياقت رهبرى ندارد تا با نادانى خود مسلمانان را به گمراهى كشاند،
و ستمكار نيز نمى تواند رهبر مردم باشد، كه با ستم حق مردم را غصب و عطاياى آنان را
قطع كند،
و نه كسى كه در تقسيم بيت المال عدالت ندارد زيرا در اموال و ثروت آنان حيف و ميل
داشته و گروهى را بر گروهى مقدّم مى دارد،
و رشوه خوار در قضاوت نمى تواند امام باشد زيرا كه براى حكم كردن با رشوه گرفتن
حقوق مردم را پايمال مى كند، و حق را به صاحبان آن نرساند،
و آن كس كه سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ضايع مى كند لياقت رهبرى
ندارد، زيرا كه امّت اسلامى را به هلاكت مى كشاند.))
ج - شكوه از دگرگونى ارزش ها
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روزى در ايّام خلافت خود، در يك سخنرانى از
تغيير و تبديل يافتن سنّت هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به وسيله حُكّام
و خلفاى قبلى شكوه كرده و از انحراف فكرى مردم شكايت كرد و فرمود:
فَعِنْدَ ذلِكَ اءَخَذَ
الْبَاطِلُ مَاَّخِذَهُ، وَرَكِبَ الْجَهْلُ مَرَاكِبَهُ، وَعَظُمَتِ الطَّاغِيَةُ،
وَقَلَّتِ الدَّاعِيَةُ، وَصَالَ الدَّهْرُ صِيَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ، وَهَدَرَ
فَنِيقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ كُظُومٍ، وَتَوَاخَى النَّاسُ عَلَى الْفُجُورِ،
وَتَهَاجَرُوا عَلَى الدِّينِ، وَتَحَابُّوا عَلَى الْكَذِبِ، وَتَبَاغَضُوا عَلَى
الصِّدْقِ.
فَإِذَا كَانَ ذلِكَ كَانَ الْوَلَدُ غَيْظا وَالْمَطَرُ قَيْظا وَتفِيضُ
اللِّئَامُ فَيَضَا وَتِغيضُ الْكِرَامُ غَيْضا، وَكَانَ اءَهْلُ ذلِكَ الزَّمَانِ
ذِئَابا، وَسَلاَطِينُهُ سِبَاعا، وَاءَوْسَاطُهُ اءُكَّالا، وَفُقَرَاؤُهُ
اءَمْوَاتا؛ وَغَارَ الصِّدْقُ، وَفَاضَ الْكَذِبُ، وَاسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ
بِاللِّسَانِ، وَتَشَاجَرَ النَّاس بِالْقُلُوبِ، وَصَارَ الْفُسُوقُ نَسَبا،
وَالْعَفَافُ عَجَبا، وَلُبِسَ الاءِسْلامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوبا.(89)
((پس در آن هنگام كه امويان بر شما تسلّط يابند، باطل بر جاى
خود استوار شود، و جهل و نادانى بر مركب ها سوار، و طاغوت زمان عظمت يافته ، و دعوت
كنندگان به حق اندك و بى مشترى خواهند شد.
روزگار چونان درنده خطرناك حمله ور شده ، و باطل پس از مدّت ها سكوت ، نعره مى كشد،
مردم در شكستن قوانين خدا دست در دست هم مى گذارند، و در جدا شدن از دين متّحد مى
گردند،
و در دروغ پردازى با هم دوست و در راستگويى دشمن يكديگرند،
و چون چنين روزگارى مى رسد، فرزند با پدر دشمنى ورزد، و باران خنك كننده ، گرمى و
سوزش آورد،
پست فطرتان همه جا را پُر مى كنند،
نيكان و بزرگواران كمياب مى شوند،
مردم آن روزگار چون گرگان ، و پادشاهان چون درندگان ، تهيدستان طعمه آنان ، و
مستمندان چونان مردگان ، خواهند بود،
راستى از ميانشان رخت بر مى بندد، و دروغ فراوان مى شود،
با زبان تظاهر به دوستى دارند، امّا در دل دشمن هستند،
به گناه افتخار مى كنند، و از پاكدامنى به شگفت مى آيند، و اسلام را چون پوستينى
واژگونه مى پوشند.))
د - هشدار از رواج فتنه ها
فاصله زمانى نسبتا طولانى ((25 سال ))
بين وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و به خلافت رسيدن على عليه السلام ، و
خوگرفتن مردم با بدعت ها و رواج فساد در روابط اجتماعى ، تلاش هاى اصلاحى امام على
عليه السلام را دچار مشكل كرده بود.
و تحميل سه جنگ داخلى در خلال بيش از چهار سال خلافت آن حضرت ، مجال هرگونه كار
فرهنگى لازم را از آن حضرت سلب كرده بود.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در يكى از سخنرانى هاى خود فرمود:(90)
((همانا خودم از رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم
كه فرمود:
چگونه ايد شما زمانى كه فتنه اى شما را فرا گيرد كه خردسال در آن رشد كند و بزرگسال
در آن پير شود.
مردم طبق آن رفتار كنند و وضع جديد را به عنوان سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم بپذيرند، پس اگر فردى آنرا تغيير داد گفته مى شود:
واى كه سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تغيير يافت ... مردمى مى آيند كه
براى غير خدا علم به دست آورند كنند و براى عمل نكردن بياموزند و با كارهايى كه
ظاهرى اخروى دارد، دنيا را طلب مى كنند.))
و ادامه مى دهد:
((از واليان قبلى اعمالى ديدم كه برخلاف سنّت رسول اللّه صلى
الله عليه و آله و سلم انجام گرفت و در اين مخالفت متعهّد بودند و عمدا عهد او را
شكستند و سنّتش راتغيير دادند.
حال اگر من مردم را به ترك اين بدعت ها وا دارم و اين امور را به روز اوّل و شكلى
كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قرار داده بود برگردانم ، يقينا سپاهيانم از
اطرافم پراكنده خواهند شد و خودم تنها يا با عده اى كم از شيعيانم كه فضل مرا و
وجوب اطاعت از دستوارات مرا قبول دارند خواهند ماند.))
سپس حدود 30 مورد را ذكر مى كند كه بر خلاف سنّت رسول اللّه صلى الله عليه و آله و
سلم رواج يافته است ،
كه حضرت از ترس پراكنده شدن مردم و تنها ماندن خود، نمى توانست در همه امور، امر به
تغيير آن دهد.
چرا كه اين مردم يك ربع قرن از پيامبرشان فاصله گرفته اند و به روشى غير از سيره
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خو كرده و به آسانى نمى توانستند تغيير مسير
دهند.
امام على عليه السلام در خطبه 156 هشدارهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را
به ياد مى آورد كه فرمود:
((يَا
عَلِيُّ، إِنَّ الْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِاءَمْوَالِهِمْ، وَيَمُنُّونَ
بِدِينِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ، وَيَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ، وَيَاءْمَنُونَ
سَطْوَتَهُ، وَيَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ،
وَالاءَهْوَاءِ السَّاهِيَةِ، فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ،
وَالسُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ، وَالرِّبَا بِالْبَيْعِ))
قُلْتُ:
يَا رَسُولَ اللّهِ، فَبِاءَى الْمَنَازِلِ اءُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذلِكَ؟
اءَبِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ، اءَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ؟
فَقَالَ : ((بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ)).
(اى على ! همانا اين مردم به زودى با اموالشان دچار فتنه و آزمايش مى شوند، و در
ديندارى بر خدا منّت مى گذارند، با اين حال انتظار رحمت او را دارند، و از قدرت و
خشم خدا، خود را ايمن مى پندارند،
حرام خدا را با شبهات دروغين ، و هوس هاى غفلت زا، حلال مى كنند،
((شراب )) را به بهانه اينكه
((آب انگور)) است ،
و رشوه را كه ((هديه )) است ،
و ربا را كه ((نوعى معامله )) است
حلال مى شمارند).
گفتم : اى رسول خدا، در آن زمان مردم را در چه پايه اى بدانم ؟
آيا در پايه ارتداد؟ يا فتنه و آزمايش ؟
پاسخ فرمود: در پايه اى از فتنه و آزمايش .))(91)
2 - مصادره اموال
يكى ديگر از روش هاى ((امر به معروف و
((نهى از منكر))، برخورد علمى و قاطع با غارت گران
بيت المال است ، كه در اين برخورد عملى ، انواع سوء استفاده ها، امتياز خواهى ها،
غارت اموال عمومى ، محكوم و ريشه كن مى گردد،
و راه براى سلامت جامعه و اجراى عدالت اجتماعى باز مى شود كه به برخى از نمونه هاى
آن اشاره مى شود؛
الف - مصادره قطائع خليفه سوم
يكى از مشكلات حكومتى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بازگرداندن زمين هاى فراوانى
بود كه در حكومت خليفه سوم به سرمايه داران بنى اميّه تعلّق گرفت ، كه مصادره
اينگونه از زمين ها كار آسانى نبود و مشكلات فراوانى براى امام على عليه السلام
پديد آورد كه فرمود:
اَرَاءَيْتُمْ لَوْ...
اَمْضَيْتُ قَطائِعَ اَقْطَعَها رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله و سلم لاِ
قوامٍ لَمْ تَمْضَ لَهُمْ وَ لَمْ تَنْفَد.
((مى دانستيد اگر... قطائع و عطايا را با ملاك و معيارى كه
رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم قرار داده است به مردم مى دادم چه مى شد...))
قطايع ، زمين هايى هستند از اراضى بيت المال كه خراج بر آنها مقرّر است كه رهبر
مسلمين به بعضى از مجاهدان مى بخشيد، يا خراج از آنها مى گرفت ،
و يا به جاى خراج ، مالياتى اندك بر آن مقرّر مى فرمود.
كه خليفه سوم بسيارى از اينگونه زمين ها را به سران بنى اميّه بخشيده بود بدون آنكه
در جنگى شركت كرده ، و يا كار خاصّى براى حكومت انجام داده باشند.(92)
ب - برخورد با غارتگران بيت المال
در روزهاى آغازين حكومت ، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام هشدارگونه اعلام
كرد كه با تمام غارتگرى ها نسبت به بيت المال برخورد قاطع مى شود و اموال عمومى
مردم به بيت المال بازگردانده خواهد شد.
كه فرمود :
وَاللّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ
قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ، وَمُلِكَ بِهِ الاءِمَاءُ؛ لَرَدَدْتُهُ؛ فَإِنَّ
فِى الْعَدْلِ سَعَةً. وَمَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ، فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ
اءَضْيَقُ!
(به خدا سوگند، بيت المال تاراج شده را هر كجا كه بيابم به صاحبان اصلى آن باز مى
گردانم ، گرچه با آن ازدواج كرده ، يا كنيزانى خريده باشند،
زيرا در عدالت گشايش براى عموم است ، و آن كس كه عدالت بر او گران آيد، تحّمل ستم
براى او سخت تر است .)(93)
3 - تقسيم مساوى بيت المال
اَرَيْتُمْ
لَوْ... مَحَوْتُ دَواوِينَ الْعَطايا وَ اَعْطَيْتُ كَمَا كانَ رَسُولُ اللّهِ صلى
الله عليه و آله و سلم يُعْطى بِالسِّوِيَّةِ وَ لَمْ اَجْعَلْها دَوْلَةً بَيْنَ
الا ءغْنِياءِ.
((مى دانستيد اگر... دفاتر و ديوانهاى عطايا را نابود مى
كردم و چنانچه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم به مساوات ، بيت المال را قسمت
مى كرد،
من نيز عمل مى كردم و عطايا را در گردش در دست اغنياء نمى گذاشتم چه مى شد؟))
اشاره امام على عليه السلام به محو ديوان عطايائى است كه توسّط خليفه دوّم وضع شد و
با در نظر گرفتن ملاكهايى چون :
بَدرى و غير بَدرى بودن ،
سبقت در اسلام ،
و مهاجر يا انصار بودن ،
عطاياى متفاوتى داده مى شد.(94)
مردمى كه سال ها به اين شيوه خو كرده بودند، همين كه در دوّمين روز خلافت على عليه
السلام تقسيم مساوى بيت المال را ديدند، ناراحت شده به آن حضرت اعتراض كردند.
امام على عليه السلام به ايشان تذكّر داد كه :
((اى كسانى كه مزارع وسيع و مركب هاى راهوار و لباسهاى لطيف
را سال ها براى خود برگزيديد، فردا كه من اينها را از شما منع كردم ، فريادتان بالا
نرود، كه على بن ابيطالب به ما ظلم كرد و حقّمان را از ما منع كرد.
من بر هر مسلمانى حكم اسلام را جارى مى كنم ، كسى را بر ديگرى فضل و برترى نيست مگر
به تقوى ، كه جزاى متّقين نيز نزد خداست و خداوند دنيا را جزاى ايشان قرار نداده
است .))(95)
امّا مردم مدينه ، و به خصوص اشراف و بزرگان ، تحمّل اين شيوه را نداشتند چرا كه
پايين آمدن شاءن اجتماعى شان به اين ترتيب كه در عطايا با بنده اى سياه ، در يك سطح
قرار گيرند بر ايشان غير قابل تحمّل بود،
تا جائى كه در همان اوّلين روز تقسيم بيت المال طلحه و زبير(96)
و برخى از سران و بزرگان مدينه از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام دلخور شدند.(97)
سهل بن حنيف خطاب به امام على عليه السلام گفت :
اين مرد را كه مى بينيد تا ديروز غلام من بوده كه امروز آزادش كرده ام ، با ما چه
مى كنى ؟
حضرت پاسخ داد :
همان را كه به تو مى دهم به او هم مى دهم .
و دستور داد به همه حاضرين ، انسان هاى مشهور و غيرمشهور طلحه و زبير و ديگر بزرگان
مدينه هر يك سه دينار بدهند.(98)
طلحه و زبير چون به منافع خود نرسيدند، و فرماندارى كوفه و بصره به آنها داده نشد.(99)
از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام كناره گرفتند و بسيارى از بزرگان نيز سر به
مخالفت برداشتند،
برخى از دوستان امام على عليه السلام به آن حضرت پيشنهاد عطاياى بيشتر را دادند تا
مردم جذب شوند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام خطبه اى خواند و فرمود:
اءَتَاءْمُرُونِّى اءَنْ
اءَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ! وَاللّهِ لاَ اءَطُورُ
بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ، وَمَا اءَمَّ نَجْمٌ فِى السَّمَاءِ نَجْما!
لَوْ كَانَ الْمَالُ لِى لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ، فَكَيْفَ وَإِنَّمَا الْمَالُ
مَالُ اللّهِ! اءَلاَ وَإِنَّ إِعْطَاءَ الْمَالِ فِى غَيْرِ حَقِّهِ تَبْذِيرٌ
وَإِسْرَافٌ، وَهُوَ يَرْفَعُ صَاحِبَهُ فِى الدُّنْيَا وَيَضَعُهُ فِى الا
آخِرَةِ، وَيُكْرِمُهُ فِى النَّاسِ وَيُهِينُهُ عِنْدَ اللّهِ.
وَلَمْ يَضَعِ امْرُؤٌ مَالَهُ فِى غَيْرِ حَقِّهِ وَلاَ عِنْدَ غَيْرِ اءَهْلِهِ
إِلا حَرَمَهُ اللّهُ شُكْرَهُمْ، وَكَانَ لِغَيْرِهِ وُدُّهُمْ. فَإِنْ زَلَّتْ
بِهِ النَّعْلُ يَوْما فَاحْتَاجَ إِلَى مَعُونَتِهِمْ فَشَرُّ خَلِيلٍ وَاءَلاءَمُ
خَدِينٍ!
(آيا به من دستور مى دهيد براى پيروزى خود، از جور و ستم درباره امّت اسلامى كه بر
آنها ولايت دارم ، استفاده كنم ؟
به خدا سوگند! تا عمر دارم ، و شب و روز برقرار است ، و ستارگان از پى هم طلوع و
غروب مى كنند، هرگز چنين كارى نخواهم كرد!
اگر اين اموال از خودم بود بگونه اى مساوى در ميان مردم تقسيم مى كردم تا چه رسد كه
جزو اموال خداست ،
آگاه باشيد! بخشيدن مال به آنها كه استحقاق ندارند، زياده روى و اسراف است ، ممكن
است در دنيا ارزش دهنده آن را بالا بَرَد، امّا در آخرت پَست خواهد كرد،
در ميان مردم ممكن است گراميش بدارند، امّا در پيشگاه خدا خوار و ذليل است .
هيچ كس مالش را در راهى كه خدا اجازه نفرمود مصرف نكرد و به غير اهل آن نپرداخت جز
آن كه خدا او را از سپاس آنان محروم فرمود، و دوستى آنها را متوّجه ديگرى ساخت ،
پس اگر روزى بلغزد و محتاج كمك آنان گردد، بدترين رفيق و سرزنش كننده ترين دوست
خواهند بود.)(100)
امّا بسيارى از مردم كه عبداللّه بن عبّاس سال ها بعد، طِىِّ نامه اى به امام حسن
عليه السلام نوشت
(101) ، تحمّل اين مساوات را نداشتند و قلبا و عملا جذب دستگاه
معاويه شده و على عليه السلام را تنها گذاشتند.
4 - مبارزه با تبعيضات طبقاتى در ازدواج
در حكومت هاى پيش از امام ، كه بسيارى از ارزش ها دگرگون شد،
و بدعت ها رواج پيدا كرد،
و تبعيضات نژادى و طبقاتى حاكم شد،
در ازدواج ها نيز، آداب و سنّت هاى اسلامى كمرنگ شد و تبعيضات نژادى نفوذ كرد، كه
مبارزه با آن كار ساده اى نبود،
امام على عليه السلام به اين مشكل نيز اشاره مى كند كه فرمود:
اَرَاءَيْتُم لَوْ ...
سَوَّيْتُ بَيْنَ المَناكَحَ....
((مى دانيد اگر... حائل شدن فاصله طبقاتى را در امر ازدواج
لغو مى كردم چه مى شد؟))
اين جمله حضرت ، اشاره به يك مشكل اجتماعى است كه در جامعه سال 35 هجرى پديد آمد كه
با معيارها و ملاك هايى چون ((ثروت ))
و ((موقعيّت اجتماعى )) و
((برترى نژادى )) ازدواج مى كردند.
در صورتى كه در زمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، ازدواج بدون در نظر
گرفتن ثروت ، مقام اجتماعى و نژاد، صورت مى گرفت ،
ولى بعدها در حكومت آن سه نفر، ازدواج شريف با وضيع ، عرب با عجم و حتّى قريشى با
غير قريشى منع شد(102)
كه بر خلاف صريح سنّت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و نشانگر خالى شدن
جامعه اسلامى از ارزش هاى قرآنى و آلوده شدن به ارزش هايى غير الهى بود.
با تاءسّف بايد گفت كه در حكومت آن سه نفر، مسئله ((نژادى
)) و ((نژاد گرائى ))
بيش از ساير موارد، به عنوان يك ارزش اجتماعى مطرح شده بود، كه مشكلات فراوانى براى
حكومت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام پديد آورده و مبارزه با آن كار آسانى نبود،
در اينجا به برخى از نمونه ها توجّه فرمائيد:
الف - امتياز خواهى يك زن عرب
دو زن نزد امام على عليه السلام آمدند و ادّعاى فقر و تهيدستى كردند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
بر ما واجب است به شما كمك كنيم .
آنگاه دستور خريد پيراهن و طعام براى آنان داد.
يكى از زن ها اعتراض كرد و گفت :
من عرب هستم و ديگرى غير عرب ،
چگونه است كه با ما يكسان برخورد مى شود؟
امام على عليه السلام فرمود :
من قرآن را خوانده و در آن خوب نگريستم ، امّا براى فرزندان اسماعيل برترى بر
فرزندان اسحاق ، حتّى به اندازه بال پشّه اى نديدم .(103)
يعنى آنقدر روحِ ((نژاد پرستى )) رواج
يافت كه زن فقير عرب در گرفتن كمك هاى مردمى داراى روح نژادگرائى بود.
ب - برخورد با نژادگرائى
از امّ هانى ((خواهر امام ))
نقل مى شود كه نزد برادرش آمده و درخواست كمك كرد، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام
20 درهم به او داد.
وقتى كه خواست از حضور امام على عليه السلام اجازه رفتن بگيرد، كنيز غير عرب او
((عجمى )) نيز وارد شد و از امام
درخواست كمك كرد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به او نيز 20 درهم داد.
وقتى امّهانى خواهر امام متوجّه شد با عصبانيّت نزد امام على عليه السلام رفت و گفت
كه :
بايد به او پول بيشترى داده شود.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام پاسخ داد كه :
در قرآن برترى عرب بر عجم را نيافته ام .(104)
بنابر اين ،
تغيير يافتن ارزش هاى اجتماعى
محو ارزش هاى عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
و جايگزينى ارزش هايى چون ((مقام )) و
((موقعيّت اجتماعى )) و
((ثروت )) و ((نژاد))،
يكى ديگر از امورى بود كه امام على عليه السلام سعى در اصلاح آن داشت و در اين راه
به شهادت رسيد.
5 - اصلاح مديريّت ادارى
مشكل ديگرى كه على عليه السلام در آغاز خلافت خويش در پيش رو داشت ، مشكل
فساد ادارى بود،
كارگزاران با رفتارهاى غير اسلامى خود سهم بسزائى در شورش مردم بر ضدّ خليفه سوم را
داشتند.
خليفه سوم كسانى را كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم طرد و حتّى تبعيد
كرده بود، در دستگاه خود دخالت داد.
او عموى خود، حكم بن اميّه را كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم او را تبعيد
كرده بود و رانده رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم ناميده مى شد، به مدينه
بازگرداند.(105)
و عبداللّه بن سعد بن ابى سرح ، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خونش را
مباح كرده بود، والى مصر گردانيد.(106)
و عبداللّه بن عامر را والى بصره كرد(107)
و برادر خوانده خود (وليد) را كه در شرابخوارى و فساد شهرت داشت فرماندار كوفه كرد،
|