مقدمه
بىترديد حضرت اميرالمؤمنين(ع) محور قضاوتهاى اسلامى و شيعى و مهمترين چهره
نظامساز براى قضاى اسلامى است. آن حضرت در دوران حكومت نبوى، قاضىِ مدينه و يمن
بود.[1]
قضاوت در مدينه، با حضور شخص رسول خدا(ص) افتخارى عظيم است. تأييدات مكرر رسول خدا
نسبت به توانايى آن حضرت در قضاوتها، تأكيدى بر اين محوريت است. پيامبر فرمود:
«داناترين امت من نسبت به سنتها و قوانين قضايى على بنابىطالب است»[2]
و «داناترين شما به روش داورى، على است»[3]
و «قضاوت آن گونه است كه على حكم كند»[4]
و نيز «اى على! به سوى يمن حركت كن و با كتاب خدا ميان مردم قضاوت و حكومت كن. خدا
قلب تو را به سوى حق رهبرى كند و زبان تو را از خطا و اشتباه صيانت بخشد»[5]
و همچنين «سپاس خدا را كه در خاندان من كسانى را قرار داد كه داورى آنها مانند
داورى پيامبران است».[6]
در زمان خلفا، بركنارى آن حضرت از خلافت باعث كنارهگيرى از امور حكومت، از جمله
قضاوت نشد و ايشان دستگاه قضايى نوپاى اسلام را هدايت و رهبرى مىكرد. گاه خلفا
مسايل لاينحل قضايى را به حضرت ارجاع مىدادند[7]
و گاه خود مستقيماً دخالت مىكرد.[8]
و در پايان هر قضاوت، تحسين آنان را برمىانگيخت و همگى مىگفتند: زنهاى جهان از
زاييدن فرزندى مانند على عاجزند؛[9]
قويترين قاضى در بين ما على است.[10]
حضرت در اين باره به مالك اشتر مىگويد:
«در آغاز، در كار خلفا دخالت نمىكردم بعد ديدم مردم از اسلام رويگردان مىشوند، كه
دخالتكردم. ترسيدم اگر به يارى اسلام و مسلمانان برنخيزم، ويرانى در بناى اسلام
ببينم،كهمصيبت آن براى من بزرگتر از دورى حكومتِ چند روزه است كه همچون سراب
زايلمىشود».[11]
داوريهاى آن حضرت، چه در زمان رسول و چه در هنگام خلافت و پيش از آن، نظر به
پيچيدگى موضوع از يك طرف و ابتكار و دقت نظر در قضاوت از طرف ديگر، توجه صحابه
پيامبر و علاقهمندان حضرت را جلب كرد و نظر به اهميت آن، در قرون اوليه اسلام اين
قضاوتها در رسائل مخصوص تدوين شد. در قديمىترين فهرست كتابهاى شيعه، يعنى فهرست
شيخ طوسى و فهرست نجاشى از اين تأليفات نام برده شده است. در قرون بعد علما و
محدثان شيعه و برخى از محدثان عامه تتبع كرده و اين فروع را از موارد متعدد
جمعآورى نموده، به صورت كتاب مخصوص درآوردهاند.[12]
در دوران بعد از شهادت آن حضرت، ائمه هدى، به ويژه صادقين(ع) و حضرت رضا(ع) مكرراً
به قضاوتهاى آن حضرت استناد مىكردند و جملاتى مانند «كان على يقول»
و«قضىاميرالمؤمنين» و «اُتى اميرالمؤمنين» و «عن على» و «قضى على» و «اِنَّ
اميرالمؤمنينقضى» و «اِنَّ علياً كان يقول» و «اِنَّ اميرالمؤمنين كان يقضى» و
«اِنَّ عليّاً كان يقول»در كلمات آن حضرات فراوان است. ايشان در ديات و قصاص و حدود
و قضا و فتاواىقضايى يا قضاوتها به سيره قضايى اميرالمؤمنين استدلال و استناد
مىكردند[13]
وچنانكه از بعضى عبارات مذكور آشكار است، استناد، به سيره عملى يا قولى حضرت بود و
مخصوص واقعهاى خاص نبود.
در اسناد بسيارى از روايات قضايى كه در سراسر كتب قضا و حدود و ديات و قصاص موجود
است، به منابعى مانند كتاب ظريف،[14]
جامعه، قضاياى اميرالمؤمنين، كتاب على(ع) برمىخوريم كه تماماً حاوى قضاوتهاى
اميرالمؤمنين مىباشد. و ائمه يا راويان برجسته به آنان استناد كردهاند.
قضاوتهاى آن حضرت شالوده و شاكله نظام قضايى اسلام را تشكيل مىدهد.
نظام قضايى حضرت مركّب از نظام ساختارى و حقوقى است كه مجموعاً به كمك هم، اهداف
بلند قضاوت و حكومت اسلامى را تأمين مىكنند. قبل از ورود به بحث، به كلياتى اشاره
خواهد شد و در پايان به ابعاد كاربردى بحث پرداخته مىشود.
الف) كليات
1. اهداف نظام قضايى علوى
آن حضرت در عهدنامهاى كه از رسول خدا(ص) اخذ كرده و عيناً براى مالك اشتر ارسال
كرده است مىگويد:
«اُنظر في القضاء بين الناس نظرَ عارفٍ بمنزلة الحكم عند اللَّه فاِنّ الحكم ميزان
قسط اللَّه الذى وضع فى الارض لِأنصاف المظلوم من الظالم و الأخذ للضعيف من القوى و
إقامة حدود اللَّه على سنتها و منهاجها التى لايصلح العباد و البلاد الاَّ عليها؛به
امر قضاوت بين مردم نظر كن، مانند كسى كه به منزلت حكم و قضاوت نزد خدا عارف است.
حكم و قضاوت، معيار و ميزان عدالت خداوند است كه در زمين به منظور احقاق حق منصفانه
مظلوم از ظالم و گرفتن حق ضعيف از قوى و برپايى حدود خدا بر اساس سنت و روش الهى
وضع شده است. امر مردم و بلاد جز با اقامه اين حدود اصلاح نمىشود».[15]
و به ابنعباس در ذىقار مىفرمايد:
«اين حكومت را نمىخواهم مگر براى اينكه حقى را اقامه كنم يا باطلى را دفع كنم».[16]
و در خطبهاى كه علت حكومتخواهى خود را بيان مىكند مىگويد:
«خدايا! تو مىدانى هدف ما از حكومت، قدرت و ثروتاندوزى نيست، بلكه مىخواهيم
نشانههاى دين تو احيا شود و بندگان مظلوم تو امنيت داشته باشند و سرزمينهاى تو
اصلاح پذيرند و حدود تعطيل نشود و برپا گردد».[17]
و به فرزندش مىفرمايد:
«رفع خصومت از اغلب نمازها و روزهها بهتر است».[18]
با جمعبندى عبارات فوق، اهداف قضاوت نظام علوى، عبارت است از:
گسترش قسط و عدالت، احقاق حق و ابطال باطل، گرفتن حق ناتوانان از توانمندان، ايجاد
مساوات و انصاف در جامعه، ايجاد امنيت براى بندگان مظلوم، اصلاحگرى در ابعاد مختلف
كشور اسلامى، برپايى حدود الهى، تعظيم شعائر الهى و دفاع از ارزشهاى اسلامى.
اين اهداف هماهنگ با اهداف اعلام شده در قرآن است كه هدف از قضاوت (حكومت) را
برپايى قسط (مائده/42) و عدل و حق (ص/26) اعلام مىدارد.
2. اهميت قضاوت
على(ع) وقتى در عهدنامه يادشده مىفرمايد: لا يصلح العباد و البلاد الاَّ عليها؛
اصلاح عباد و بلاد (ملت و كشور) جز با اقامه حدود نيست، اهميت قضاوت روشن مىشود.
3. جايگاه خطير قاضى
در جمله معروف حضرت به شريح قاضى «تو در جايگاهى قرار گرفتهاى كه نبى يا وصى و يا
شقى جاى دارند»[19]
حساسيت قضاوت نشان داده مىشود و مىفهماند قضات عادل و جامعالشرايط، در مكان نبى
و وصى قرار دارند. در عهدنامه معروف مىفرمايد:
«قاضى را از نظر منزلت و مقام آن قدر بالا ببر كه هيچ كدام از ياران نزديكت، به
نفوذ در او طمع نكند و از توطئه اين گونه افراد نزد تو، در امان باشد و بداند
موقعيتش از او بالاتر نيست كه بخواهد از او شكايتى بكند».[20]
شأن و عظمت قاضى، همسنگ منزلت والى و حاكم است و قضاوت از مناصب جليله الهى است كه
از آنِ خداست كه به رسول حق تفويض شده است و رسول(ص) به اميرالمؤمنين و ائمه اطهار
و آنها هم به علماى جامعالشرايط واگذار كردهاند. شأنى است كه جز با حكومت تجلى
نمىيابد و از شؤون اصلى ولايت است و آن قدر با حكومت عجين است كه گويا يكى هستند.
در مقبوله عمر بنحنظله[21]
و مشهوره ابىخديجه،[22]
حاكم و قاضى مترادفاند، لذا اهداف حاكم و قاضى و حكومت و قضاوت، يكى است.
4. مساوات همه در برابر قانون
در نظام حكومتى و قضايى حضرت، تمام طبقات و افراد جامعه، فارغ از رنگ و نژاد و حرفه
و قبيله، در مقابل قانون و محكمه مساوى بودند.
حضرت خطاب به خليفه دوم فرمود:
«سه چيز است كه اگر به آن عمل كنى، تو را كفايت مىكند و اگر ترك كنى، هيچ چيز تو
را كفايت نمىكند: اقامه حدود بر قريب و بعيد، قضاوت بر اساس كتاب خدا در حال رضا و
سخط، و تقسيم عادلانه بين قرمز و سياه».[23]
در حديثى آمده است كه يكى از دختران حضرت، از خزانهدار بيت المال گردنبندى عاريه
گرفته بود. حضرت ضمن توبيخ خزانهدار، به دخترش فرمان داد آن را فوراً برگرداند و
فرمود: اگر به شكل عاريه نبود، تو اولين زن بنىهاشم بودى كه به جرم سرقت دستش را
قطع مىكردم.[24]
به يكى از عمالش كه به بيت المال دستبرد زده بود، گفت: اگر حسن و حسين چنين
مىكردند، مجازات مىشدند و حق را از آنها مىگرفتم.[25]
نجاشى را كه از ياران برجسته حضرت بود و حتى معاويه را به خاطر حضرت هجو كرده بود،
به جرم شرابخوارى، حد زد.[26]
در يك محاكمه به عنوان مدعىِ زره در كنار يك يهودى كه منكر مالكيت حضرت بود، نشست و
هرچند حكم شريح خطا بود، ولى تسليم شد، به گونهاى كه يهودى گفت: اين اميرالمؤمنين،
حاكم مسلمانان است كه به محكمه آمد و محكوم شد و حكم را پذيرفت. و بعد زره را تحويل
داد و گفت: زره از آنِ توست كه در صفين برداشته بودم.[27]
همين واقعه با يك مسيحى تكرار شد. حضرت مدعى زره شد و چون بيّنه نداشت، قاضى به نفع
مسيحى حكم كرد. مسيحى زره را برد، ولى وجدانش او را وادار به اسلام كرد و گفت: اين
طرز حكومت و رفتار، رفتار بشر نيست و از نوع حكومت انبياست.[28]
وقايع فوق نشان مىدهد رعايت مساوات، تأثير شگفتى بر دوست و دشمن مىگذارد.
5. استقلال قاضى
سلامت امر قضاوت، منوط به استقلال قاضى و استقلال وى، منوط به تأمين عوامل استقلال
اوست. او بايد از لحاظ معيشت و ديگر نيازهاى معمول بشرى سير باشد. اميرالمؤمنين به
مستقل بودن قاضى اهتمام بليغ داشت و در اين باره به مالك اشتر فرمود:
«با جديت هرچه بيشتر، قضاوتهاى قاضى خويش را بررسى كن و در بذل و بخشش به او، سفره
سخاوت را بگستر، آنچنان كه نيازمندىاش از بين برود و حاجت و نيازى به مردم پيدا
نكند. از نظر منزلت و مقام آن قدر مقامش را نزد خود بالا ببر كه هيچ كدام از ياران
نزديكت، به نفوذ بر او طمع نكند و از توطئه اين گونه افراد نزد تو در امان باشد و
بداند موقعيتش از او بالاتر نيست كه بخواهد از او شكايتى بكند».[29]
چه بسا حضور حضرت به رغم داشتن خلافت و قدرت در محكمه شريح قاضى، تأكيدى بر استقلال
و تسلط قاضى، حتى بر خليفه و قوه مجريّه است.
ب) نظام ساختارى
مراد از نظام ساختارى كه در كنار نظام حقوقى، اركان نظام قضايى اميرالمؤمنين(ع)
را تشكيل مىدهد، عبارت است از:
سازمان و تشكيلات قضايى، گزينش و عزل قضات، آداب قاضى، معيشت قاضى، دستور العملها و
شرح وظايف قاضى و نحوه مديريت قضات و كنترل آنان، كه از طريق اين ساختار، نظام
حقوقى قضايى به منظور تأمين اهداف بلند آن، جريان مىيابد.
اكنون با رعايت اختصار به شرح هر يك پرداخته مىشود:
1. شرايط قاضى
اى مالك! مردم از گروههاى مختلف تشكيل يافتهاند كه يكى از آنها قضات عادل هستند
... «تو از ميان مردم برترين فرد را براى قضاوت برگزين، از كسانى كه: مراجعه فراوان
آنها را در تنگنا قرار ندهد.- برخورد مخالفان با يكديگر او را به خشم و كجخلقى وا
ندارد.- در اشتباهاتش پافشارى نكند.- بازگشت به حق پس از آنكه برايش روشن شد، بر او
سخت نباشد. طمع را از دل بيرون كرده و در فهم مطالب، به اندك تحقيق اكتفا نكند.- در
شبهات، از همه محتاطتر باشد.- در يافتن و تمسك به دليل و حجت از همه مصرّتر باشد.
با مراجعه مكرر شكايتكنندگان كمتر خسته شود.- جامعترين افراد از حيث علم و حلم و
ورع باشد.- تحت تأثير اوضاع واقع نشود.- در كشف امور شكيبا باشد. به هنگام آشكار
شدن حق، در فصل خصومت از همه قاطعتر باشد.- ستايش فراوان او را فريب ندهد.»[30]
شرايط فوق كاملاً تخصصى و دقيق است. البته در كتب فقهى متداول شيعه شرايط فوق تحت
عناوين ديگرى مطرح است، مانند: عقل كامل، بلوغ، ايمان، عدالت، طهارت مولد، علم و
اجتهاد، ذكوريت، حريت، بينايى و شنوايى.[31]
بدون اينكه نياز به تصريح امام(ع) در مورد اين شرايط باشد، با تحليل ساده مىتوان
آنها را جزء شرايط مورد نظر آن امام همام به حسابآورد، زيرا آن خصوصيات سنگين جز
از انسانى با اين شرايط توقع نمىرود. هر چند بعضى از شرايط مورد اختلاف فقهاست،
مانند ذكوريت و اجتهاد[32]
ولى در مجموع شرايط قاضى را در نظام علوى نشان مىدهد. شايسته است خصوصيات منفى يك
قاضى را از نظر حضرت مطلع شويم:
«كسى كه مجهولاتى به هم بافته و به سرعت و حيله و تزوير در ميان مردم نادان پيش
مىرود و در تاريكيهاى فتنه و فساد به تندى قدم برمىدارد. منافع صلح و مسالمت را
نمىبيند و انساننماها وى را عالِم و دانشمند مىخوانند، ولى عالم نيست. از
سپيدهدم تا شب به جمعآورى چيزهايى مىپردازد كه كم آن از زيادش بهتر است، تا آن
جا كه خود را از آب گنديده جهل كه نامش را علم مىگذارد سير مىكند و به خيال خويش،
گنجى از دانش فراهم كرده است، در صورتى كه فايدهاى در آن يافت نمىشود. او در بين
مردم بر مسند قضاوت تكيه زده و آن را بر عهده گرفته است، تا آنچه را بر ديگران
مشتبه شده، روشن سازد و حق را به صاحبش برساند، ولى چنانچه با مشكلى روبهرو شود،
حرفهاى پوچ و توخالى را جمع و جور وبه نتيجه آن جزم پيدا مىكند. و در برابر شبهات
فراوان، همچون تارهاى عنكبوت مىباشد وحتى خودش هم نمىداند درست حكم كرده است يا
خطا! اگر صحيح گفته باشد، مىترسد خطا رفته باشد و اگر اشتباه نموده باشد، اميد
دارد صحيح از آب در آيد. نادانى است كه در تاريكيهاى جهالت و سرگردانى است، همچون
نابينايى كه در ظلمات پرخطر به راه خود ادامه مىدهد. علوم و دانشهايى كه فرا
گرفته، برايش قطعآور نيست. همانند بادهاى تندى كه گياهان خشك را مىشكند، احاديث و
روايات را در هم مىريزد تا به خيال خود از آن نتيجهاى به دست آورد. به خدا سوگند!
نه آن قدر مايه علمى دارد كه در دعاوى، حق را از باطل جدا سازد و نه براى مقامى كه
به او تفويض شده، اهليت دارد. باور نمىكند ماوراى آنچه انكار كرده، دانشى وجود
دارد و غير از آنچه فهميده، نظريه ديگرى. اگر مطلبى براى او مبهم شد، كتمان مىكند،
زيرا به جهالت خويش آگاه است. خونهايى كه از داورى ستمگرانهاش ريخته شده، صيحه
مىكشد و ميراثهايى كه به ناحق به ديگران داده، فريادمىزنند[33]».
بيانات دردمندانه امير مؤمنان نشانگر عظمت قاضى و مهم بودن خصوصيات اوست. هر كس را
نشايد كه بر اين مسند بنشيند.حضرت، شريح و ابىالاسود دئلى را به علت عدم رعايت آداب و وظايف عزل كرد كه بعداً
به آن اشاره مىشود.
2. معيشت قاضى
به مالك اشتر مىفرمايد:
«با جديت هر چه بيشتر قضاوتهاى قاضى خويش را بررسى كن و در بذل و بخشش به او
سفرهسخاوت را بگستر، آن چنان كه نيازمندىاش از بين برود و حاجت و نيازى به مردم
پيدانكند[34]».
به رفاعه، والى اهواز مىفرمايد:
«از قبول هدايا و تحفهها از طرفين دعوى بپرهيز[35]».
در خطبهاى مىفرمايد:
«شما دانستيد كه سزاوار نيست حاكم و فرمانده، بر ناموس و خونهاى مردم و غنائم بخيل
باشد، تا براى جمع مال ايشان حرص بزند ... و نه رشوهگير در حكم، كه مالى را گرفته،
حق را باطل يا باطلى را حق گرداند، تا حقوق مردم از بين برود و حكم شرع را بيان
ننمايد[36]».
در جاى ديگر مىفرمايد:
«لابد من قاض و رزق للقاضى، و كَرُهَ أن يكون رزق القاضى على الناس الذين يقضى لهم
و لكن من بيت المال؛هر نظام نياز به قاضى دارد و قاضى نياز به معيشت و رزق دارد و
اين رزق را بايد بيتالمال تأمين كند، نه مردم[37]».
در كلامى ديگر بدترين قاضى را مرتشى در حكم (اهل رشوه در قضاوت) مىداند[38].
فقهاى ما بحث دقيق و مبسوطى در ارتزاق قاضى دارند و نوعاً با آن موافقند، ولى در
مورد دريافت حقوق در مقابل كار يا جعاله از طرفين دعوا، رأى به عدم جواز مىدهند[39].
ماهيت ارتزاق همان طورى كه از فرمايش حضرت برمىآيد، بر اساس نياز و اداره زندگى
است، تا قاضى محتاج رشوه و جعاله و حقوق نباشد و اين رويه عقلايى است كه در كشورهاى
ديگر به شكل اعطاى چك سفيد به قاضى اجرا مىشود، كه برگرفته از سيره اميرالمؤمنين
مىباشد.
3. آداب قضا
مراد از آداب، نكاتى است كه قاضى با رعايت آنها در رفتار و گفتار، در جامعه و مجلس
قضاوت، علاوه بر حفظ شخصيت و منزلت خويش، زمينه مناسبترى براى قضاوت عادلانه پيدا
مىكند. از مجموع سفارشهايى كه رسول خدا(ص) به حضرت داشته و سيره عملى ايشان و
توصيههايى كه به قاضيان و واليانى همچون مالك اشتر و والى اهواز و شريح قاضى بصره
و به ابوالاسود دئلى قاضى كوفه داشتهاند، آداب زير استفاده مىشود:
1. رعايت بىطرفى كامل در قضاوت؛[40]
2. رعايت مساوات بين طرفين نزاع، از جهت نگاه و گفتار و
نشستن و توجه؛[41]
3. حوصله كامل در استماع سخنان طرفين و قطع نكردن حرف آنها؛[42]
4. عدم قضاوت در حال گرسنگى و خوابآلودگى و عصبانيت؛[43]
5. عدم خستگى و ملالت و بىحوصلگى در حال قضاوت؛[44]
6. بالا نبردن صداى خويش با طرفين دعوا؛[45]
7. حفظ هيبت و عدم خنده بيجا و زياد؛[46]
8. عدم معامله با طرفين احتمالى دعوا در اجتماع[47]
و بازار و عدم ضيافت متخاصمين بهتنهايى.[48]
4. وظايف قاضى و دستگاه قضايى
مراد از وظايف، مجموعهاى از تكاليف است كه بر عهده دستگاه قضايى، عموماً و قاضى
خصوصاً قرار گرفته و همچنين اختياراتى كه به اين قوه محول شده است تا به كارگيرى
آنها موجب تحقق عدالت، به عنوان اصلىترين هدف قضاى اسلامى باشد.
بررسى كارنامه قضايى آن حضرت كه به قصد گسترش عدالت و حمايت از حدود خدا و حقوق
مردم، انجام يافته، نشانگر انجام اعمال زير است:
1. رفع خصومت و حل اختلافات و منازعات بين مردم؛
2. شناسايى و تعقيب و مجازات مجرمان؛
3. جلوگيرى از تجاوز و اجحاف قدرتمندان و صاحبمنصبان به
مظلومان؛
4. پيشگيرى از وقوع جرم و جنايت؛
5. اصلاح و تربيت بزهكاران؛
6. اجراى حدود و احكام صادره؛
7. نظارت بر كار قضات، با هدف اصلاح قضاوتها و تصحيح رفتار
آنان؛
8. بيان احكام قضايى.
ملاحظه مىشود وظيفه قاضى در قضا خلاصه نمىشود، بلكه مراحل قبل و بعد از خصومت را
نيز شامل مىشود. وظايف فوق در كنار ديگر شؤون مختلف، از حضرت، صادر مىشد. ايشان
به عنوان قاضى به منازعات و مشاجرات پايان مىداد و به عنوان والى و حاكم، به
شناسايى و تعقيب و مجازات تبهكاران مىپرداخت و به عنوان هادى و مرشد، زمينههاى
وقوع جرم را از بين مىبرد و به عنوان مفتى و قانونگذار، به بيان احكام قضايى همت
مىگماشت. بنابراين نظام قضايى علوى، متشكل از عناصرى است كه قاضى، مهمترين عنصر آن
است. نه يگانه عنصر آن زيرا تحقق عدالت، سنگينتر از توان شانه قاضى است. بنابراين
هر عمل حكومتى كه در چارچوب نظام فوق انجام پذيرد، ماهيت قضايى خواهد داشت كه
حوزهاى فراتر از عمل قاضى و قضاوت اصطلاحى را شامل مىشود.
فقهاى اهل سنت مانند ماوردى و ابويعلى كه داراى انديشه حكومتى بودهاند، وظايف فوق
را به عنوان وظيفه قاضى بر شمردهاند[49]
و فقهاى شيعه مانند محقق، صاحب شرائع كه به وظيفه قاضى به معناى اخص بسنده
كردهاند، اجراى حدود و قصاص را از وظايف حاكم مىداند، نه قاضى و مرادشان از
وظيفه، آدابى است كه در بحث قبلى طرح شد.[50]
طبق آنچه گفته شد، هر دو نگرش تمام نيست و تحقيق مسأله در اين است كه وظايف فوق را
به نظام ودستگاه قضايى نسبت بدهيم.
در حكومتهاى اسلامى براى هر يك از وظايف فوق، مناصبى رسمى در نظر گرفته شد،
كهمهمترين آنها ولايت بر مظالم و ولايت حسبه بود كه جداى از منصب قضا و منصبخلافت
بود.
ولايت مظالم؛ حمايت از محرومان در مقابل زورگويان بود و از
تجاوز واليان و صاحبان مناصب جلوگيرى مىكرد و اگر آنها حقى را ضايع كرده و غصب
نموده بودند، به صاحبان اصلى عودت مىداد و احكام ناحق قاضيان را تصحيح مىكرد و
اگر حكمى به حق كرده، ولى قدرت اجراى آن را نداشتند، با اعمال قدرت به اجرا
مىگذاشت. البته حكومتنويسانى مانند «ماوردى» اين منصب را جداى از منصب قضا و
وظايف آن آوردهاند[51]
و مقام والى مظالم را در رتبهاى بالاتر و شوكتى بيشتر قرار دادهاند كه قدرت و
سطوت حاكمان و انصاف قاضيان را در خويش جمع كرده است.
اميرالمؤمنين(ع) اين وظايف را به خوبى انجام مىداد تا آنجا كه فرمود: اگر آنچه
خليفه سوم به ناحق بخشيده، در كابين زنان باشد، به صاحبانش رد مىكنم و به
استاندارش گفت: اگر حسن و حسين خطا كنند، كوتاهى نمىكنم. نامهها و خطبههاى آن
حضرت مشحون از حساسيتى است كه نسبت به ردّ مظالم نشان مىداد، كه به بخشى از آن در
بحث مساوات در برابر قانون اشاره شد. اين وظيفه بحق از وظايف دستگاه قضايى است.
ولايت حسبه؛ مسؤول اين منصب مجرى امر به معروف و نهى از
منكر در سطح وسيع است. ابنالاخوه[52]
در كتاب جامع خود (معالم القربه فى احكام الحسبه) بيش از هفتاد وظيفه را براى او بر
شمرده كه مراقبت و نظارت بر تمام صاحبمنصبان را شامل مىشود و تركيبى از تذكر و
تعزير است. مسؤول حسبه، به اشخاصى مثل وعاظ و ولات و قضات تذكر مىداد و آنها را از
تخلفات و اشتباهاتشان آگاه مىكرد و به تنظيم بازار و انتظام جامعه همت مىگماشت و
متخلفان اجتماعى و اراذل و اوباش را تنبيه مىكرد. وظايف او را اكنون، پليس نيروى
انتظامى و چندين وزارتخانه، از جمله وزار كشور و شهردارى انجام مىدهند.
اميرالمؤمنين(ع) چنين امورى را انجام مىداد. در بازار و جامعه با سَوْط و سطوت
گردش مىكرد و به قصابان راه و رسم ذبح شرعى را مىآموخت[53]
و مزاحمان اجتماع را فوراً تنبيه مىكرد[54]
و به معلمان تذكر مىداد بيش از سه ضربه به كودكان نزنند و گرنه خود تنبيه مىشوند[55].
كسى كه در مسجد قصه مىگفت، تعزير مىشد[56]
و مرتكبان اعمال منافى عفت، مجازات مىشدند[57]
و به قاضيان خاطى در مجلس قضاوت تذكر مىداد[58].
امام به تنظيم بازار و انتظام اجتماع و اصلاح امور صاحبمنصبان مىپرداخت. چه بسا
اين امور به قصد پيشگيرى از جرايم انجام مىگرفت.
از خصوصيات ولايت حسبه اين بود كه نياز به محكمه نداشت و مجازات، سريع و قاطع بود.
همين امر آن دو را از قضا جدا مىكند و قرار گرفتن اين منصب را در نظام قضايى، مورد
ترديد قرار مىدهد، چرا كه تنگناهاى اجرايى قضا و تأخيرات محاكم در صدور حكم، باعث
اختلال نظم خواهد شد، هر چند بعضى حكومتهاى اسلامى، اين وظيفه را به قاضى
مىسپردند، ولى به نظر مىآيد بيشتر از اعتبار قاضى استفاده مىشد كه به اين منصب
آبرو بدهد، زيرا به قول «فاستر[59]»
در تحقيقى كه در خصوص تاريخ محتسب در ايران انجام داده، شغل محتسب، آبرومند نبود و
قاضى مىتوانست به آن اعتبار بدهد، هر چند بعضى قضات گرفتار مفاسد آن مىشدند. لذا
ممكن است اين منصب را در دستگاه اجرايى قرار دهيم، هر چند عملكرد حسبه نوعاً
تعزيرات است كه مقدار و اجراى آن به دست حاكم و نوعاً بدون محكمه است و اگر تعزيرات
را از وظايف دستگاه قضايى به معناى اعم بدانيم، قرار گرفتن آن در نظام قضايى تقويت
مىشود.
متأسفانه جايگاه و وظايف اين منصب كه ضامن سلامت حكومت اسلامى و مانع فاسد شدن آن
است، بسيار مبهم است و بررسى كارشناسانه مىتواند آن را تبديل به وزارتخانهاى كند
كه امر به معروف و نهى از منكر را كه انبوهى از اخبار در ضرورت و فوايد آن وارد شده
و سيره عملى رسولاللَّه و اميرالمؤمنين بر آن قرار داشته است نهادينه كند.
فساد صاحبمنصبان و ثروتاندوزى و گرايش به تجملات و اختلاس و رشوهگيرى و سوء
استفاده از موقعيتها و فاميلگرايى تنها با نهادينه شدن امر به معروف و نهى از
منكر، تحت نهاد حسبه، قابل پيشگيرى و ممانعت است. البته قرار داشتن آن در قوه
قضاييه يا مجريه، فرع بر تحقق آن است و اگر قرار شد در دستگاه قضايى قرار گيرد، فقط
ابعاد مراقبتى آن بايد لحاظ شود و دخالتى در كارهاى اجرايى انجام نگيرد. اين مقاله
ظرفيت بررسى كارشناسانه اين موضوع را ندارد.
از طرف ديگر، يكى از وظايفى كه در متون اسلامى به حاكم نسبت داده شده، امور حسبيه،
به معناى ولايت بر محجوران و به عهده گرفتن امور زمين مانده و بدون مسؤول است. امام
رضا[60]
و امام باقر[61]
عليهماالسلام آن را صريحاً از وظايف قاضى مىدانند.