مظهر حق

آیة الله العظمی حسین مظاهری

- ۳ -


آيه‌ي «ولايت»

ششمين آيه‌، آيه‌ي «ولايت» است. تفاوتي که اين آيه با آيات قبل دارد، اين است که آيات قبل دليلي بود بر حقّانيّت شيعه امّا با واسطه، امّا اين آيه بدون هيچ واسطه‌اي دليل بر حقّانيّت شيعه است.

شأن نزول اين آيه از اين قرار است که اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در مسجد مشغول خواندن نافله بودند. فقيري وارد مسجد شد و از مسلمانان درخواست کمک کرد، امّا کسي چيزي به او نداد. اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» متوجّه اين موضوع شدند. در حالي که مشغول رکوع بودند، دست مبارک را مقابل آن فقير دراز کردند و انگشترشان را به عنوان صدقه به او دادند. آيه‌ي شريفه بر پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» نازل شد، در حالي که پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» به همراه عده‌اي از يهوديان در منزل تشريف داشتند:

«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون [1

ولي شما، تنها خدا و پيامبر اوست و کساني که ايمان آورده‌اند، همان کساني که نماز برپا مي‌دارند و در حال رکوع زکات [2]مي‌دهند.

پيامبر همراه با يهودياني که در منزل ايشان بودند، به سمت مسجد به راه افتادند که سائلي را ديدند که در حال خروج از مسجد بود. از او پرسيدند: آيا کسي به تو چيزي داد؟ در جواب، با اشاره به اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» که در حال نماز بود، گفت: بله، همان نمازگزار [3].

به اتّفاق علماي شيعه و مشهور ميان اهل سنّت، اين آيه در شأن اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»نازل شده است و به هيچ وجه قابل شبهه و خدشه نيست [4]. همچنان كه شكّى نيست كه مراد از «ولايت» در اين آيه‌ي شريفه، دست كم، ولايت تشريعى است؛ يعنى حكومت الهيّه بر مردم، ولى اين كه گفته شود كه مراد از ولايت، «محبّت» يا «نصرت» يا مفاهيمى نظير اين‌هاست، علاوه بر اين كه چنين آرايى، بازى كردن با الفاظ بلكه با وجدان و انديشه و شعور است، با كلمه‌ي «انّما» در ابتداي آيه‌ي شريفه منافات دارد. آن چه با نظر دقيق به آيه‌ي شريفه، استفاده مى‏شود اين است كه خداوند متعال، ولايت تكوينى و ولايت تشريعى خود را كه به طور ذاتى و استقلالى داراست، به طور تبعى و غير ذاتى به پيامبر گرامى«صلی الله علیه و آله و سلم» و اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» عنايت فرموده است.

لذا اين آيه از هر جهت براي شيعه افتخار بزرگي است. نقل شده است که عمر بارها مي‌گفت: اي کاش تمامي دنيا از آنِ من بود تا آن را به فقيري بدهم و در مقابل اين آيه درباره‌ي من نازل مي‌شد.

گذشت که دلالت اين آيه بر حقّانيّت اعتقاد شيعه در مورد ولايت اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» بدون واسطه است، امّا آيات قبل نياز به واسطه داشت؛ مثلاً در مورد آيه‌ي «تطهير» بايد بگوييم که اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» از هر پليدي و خطا و نسيان منزه است. اين مي شود صغراي استدلال. بعد از آن بايد کبراي استدلال را به آن ضميمه کنيم که با وجود چنين فردي، شخص ديگري شايستگي ولايت و امامت را ندارد.

همين طور در مورد آيه‌ي «شهادت»، بايد بگوييم اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» واسطه‌ي فيض اين عالم، برهان براي اسلام و پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»، تالي تلو قرآن و داراي علم تمامي قرآن است. سپس کبراي استدلال را اين طور ضميمه کنيم که هرکس چنين باشد، مقدّم بر ديگران است و خلافت و وصايت از آنِ اوست. به فرموده‌ي قرآن:

«أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدَى [5

آيا كسى كه به سوى حقّ رهبرى مى‏كند سزاوارتر است مورد پيروى قرار گيرد يا كسى كه راه نمى‏يابد مگر آن كه هدايت شود؟

خلافت و وصايت متعلّق به کسي است که مي‌تواند مردم را هدايت کند، امّا کسي که خودش احتياج به هدايت دارد، چگونه مردم از او تبعيت کنند؟

خلاصه آن که، آيات قبل همگي نياز به يک کبراي عقلي داشت، امّا آيه‌ي «ولايت» از اين جهت بر ساير آيات مقدم است؛ چون مي‌فرمايد: خدايي که صاحب اختيار همه‌ي بندگان است، خدايي که ملکوت هر چيزي در دست اوست، فرموده است: ولايت و امامت پس از پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»، بر عهده‌ي اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» است و ديگر نيازي به آن کبرا ندارد تا کسي بخواهد در آن خدشه کند.

مطلب مهمّي که اين آيه متعرض آن شده است، اين است که ولايت را فقط و فقط منحصر در خدا و پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» و اميرالمؤمنين «سلام الله علیه» کرده است. در زبان عربي، کلمه‌ي «إنَّما» مفيد حصر است؛ يعني علاوه بر اين که مي‌گويد: علي«سلام الله علیه»، ولي الله است، مي‌گويد: غير از او کسي ديگر نمي‌تواند صاحب چنين منصبي باشد و خود را خليفه‌ي مسلمين بپندارد.

البته ساير معصومين«سلام الله علیهم» نيز، چون از نور پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» و اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» منشعب شده‌اند، داراي اين ولايت هستند و در حقيقت، ولايت مذکور در اين آيه منحصر به پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» و دوازده امام«سلام الله علیهم» است. مطالبي که ذيل آيه‌ي «مباهله» گذشت، گواه بر اين مطلب است.

نکته‌ي ديگري که پس از اين آيه آمده، تعريف و تمجيد از شيعه است.

قرآن شريف مي‌فرمايد:

«وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُون [6

و هر كس خدا و پيامبر او و كسانى را كه ايمان آورده‏اند، ولىّ خود بداند [پيروز است؛ چرا كه‏] حزب خدا همان پيروزمندانند.

پيروزي حزب الله و شيعه دو معنا مي‌تواند داشته باشد. يکي اين که شيعه حق است و حق طبق آيه‌ي شريفه‌ي «وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً [7]» در مقابل باطل پيروز خواهد شد. شيعه، آيه‌ي «ولايت» دارد، آيه‌ي «تطهير» دارد و با وجود چنين ادله‌اي، هيچ باطلي نمي‌تواند در مقابل آن عرض اندام کند. شيعه، علي«سلام الله علیه» را دارد که هيچ کس از نظر فضائل نمي‌تواند در برابر او ايستادگي کند.

معناي دوّم که شايد بهتر باشد، اين است که در نهايت به دست شيعه و به رهبري امام زمان«عجل الله تعالی فرجه الشریف»، پرچم اسلام روي کره‌ي زمين افراشته خواهد شد و عدالت اجتماعي سراسر جهان را فرا خواهد گرفت. در آن دوره، حکومت از آنِ شيعه است. در آيه‌ي ديگري در مورد حزب الله مي‌فرمايد:

«لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ اولئِكَ كَتَبَ في‏ قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ اولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُون [8

قومى را نيابى كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند [و] كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كرده‏اند ـ هر چند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره‌ي آنان باشند ـ دوست بدارند. در دل اين‌هاست كه [خدا] ايمان را نوشته و آن‌ها را با روحى از جانب خود تأييد كرده است، و آنان را به بهشت‌هايى كه از زير [درختان‏] آن جوي‌هايى روان است در مى‏آورد. هميشه در آن جا ماندگارند. خدا از ايشان خشنود و آن‌ها از او خشنودند. اينانند حزب خدا. آرى، حزب خداست كه رستگارانند.

باز رستگاري شيعه و حزب الله هم دو معنا دارد.

يک معنا، همين ورود به بهشت و جاودانه بودن در آن است که مختص شيعه است. البته اين بدان معنا نيست که سايرين داخل در جهنّم مي‌شوند، بلکه جهنّم جايگاه انسان‌هاي لجوج و معاند است. و اگر پيروان ساير اديان و مذاهب صالح باشند و لجاجتي در نپذيرفتن تشيّع نداشته باشند، در قيامت در رفاه خواهند بود و مثل اين دنيا از نعم الهي برخوردار مي شوند. ولي طبق آيه شريفه، بهشت موعود مخصوص حزب‌الله است و حزب الله همان شيعه مي‌باشد.

معناي ديگر آن، غلبه بر جهان و حکومت جهاني است که در نهايت متعلّق به شيعه است. در آيه‌ي ديگري مي‌فرمايد:

«وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُون [9

و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته‌ي ما به ارث خواهند برد.

در روايات آمده است مراد از اين بندگان شايسته‌ي خدا، حضرت مهدي«عجل الله تعالی فرجه الشریف» و اصحاب ايشان مي‌باشد [10].

لذا از شيعيان انتظار مي‌رود که اين دو آيه‌ي سوره‌ي مائده را هميشه در نظر داشته باشند. يکي مربوط به مولايمان اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» که ولايت بر مسلمين متعلّق به ايشان است و ديگري در مورد خود شما که اين ولايت را پذيرفتيد و طبق آيه‌ي شريفه پيروزي در نهايت متعلّق به شماست.

مطلب ديگري که تذکر آن لازم است اين که، برخي مي‌گويند: انگشتري که اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» صدقه داد، به اندازه‌ي خراج شامات ارزش داشت؛ يعني چندين ميليارد تومان امروز. قطعاً اين مطلب از جعليّات است. انگشتري که در دست اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» بود، مانند پيراهن ايشان يک درهم، دو درهم بيش‌تر ارزش نداشت. ايشان چه در زماني که خليفه‌ي مسلمين بودند و چه قبل از آن، مقيّد بودند که زندگي ساده‌اي داشته باشند، هم از نظر خوراک، هم از نظر پوشاک، هم از نظر مسکن، به طوري که در ايام خلافت در نامه‌اي به استاندارشان عثمان بن حنيف مي‌نويسند:

أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْه .... وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْيَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى [11]

بدان که پيشواي شما بسنده کرده است از دنياي خود به دو جامه‌ي فرسوده و دو قرص نان را خوردني خويش نموده .... و اگر مي‌خواستم مي‌دانستم چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافته‌ي ابريشم را به کار برم. ليکن هرگز هواي من بر من چيره نخواهد گرديد و حرص مرا به گُزيدن خوراک‌ها نخواهد کشيد؛ چرا که ممکن است در حجاز يا يمامه کسي حسرت نان قرصي برد يا هرگز شکم سير نخورد، و من سير بخوابم و پيرامونم شکم‌هايي باشد از گرسنگي به پشت دوخته، و جگرهايي سوخته.

روزي با غلام خود، قنبر، براي خريد پيراهن به بازار رفته بودند. دو پيراهن خريدند، يکي به دو درهم و ديگري به سه درهم. حضرت پيراهن دو درهمي را خود برداشته و پيراهن سه درهمي را به قنبر دادند. قنبر عرض کرد: شما چون منبر مي‌رويد و براي مردم سخن‌راني مي‌کنيد، به پيراهنِ سه درهمي سزاوارتريد. حضرت فرمودند:

يَا قَنْبَرُ أَنْتَ شَابٌّ وَ لَكَ شَرَهُ الشَّبَابِ وَ أَنَا أَسْتَحْيِي مِنْ رَبِّي أَنْ أَتَفَضَّلَ عَلَيْكَ لِأَنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ«صلی الله علیه و آله و سلم»يَقُولُ أَلْبِسُوهُمْ مِمَّا تَلْبَسُونَ وَ أَطْعِمُوهُمْ مِمَّا تَأْكُلُونَ [12]

اي قنبر، تو جواني و شور و نشاط جواني داري. من از پروردگارم شرم دارم که خود را بر تو برتري دهم؛ چون از رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم»شنيدم که فرمود: بندگان خود را با همان چيزي که خود مي‌پوشيد، بپوشانيد و از همان چيزي که خود مي‌خوريد، طعام دهيد.

وقتي وضعيت لباس و خوراک آن حضرت اين گونه است، چطور مي‌توان پذيرفت که انگشترشان چنان قيمتي داشته است؟

اخلاص، سرّ ارزش عمل

سؤالي که در اين جا پيش مي‌آيد، اين است که صدقه دادن چنين انگشتر کم ارزشي چطور مي‌تواند موجب چنين فضيلتي براي آن حضرت شود؟

استاد بزرگوار ما، علامه طباطبايي«ره» در درس اخلاقشان در اين زمينه مي‌‌فرمودند: اکسير چيزي است که اگر به مس بزنند، طلا مي‌شود و من نمي‌دانم چنين چيزي واقعيّت دارد يا خير، امّا من اکسيري را سراغ دارم که اگر به چيز بي‌بهايي هم زده شود، به اندازه‌ي هستي ارزش پيدا مي‌کند. بعد همين آيه‌ي «ولايت» را مثال مي‌زدند که اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» براي اين که فقيري مأيوس از خانه‌ي خدا خارج نشود، در رکوع انگشتر کم‌ارزش خود را صدقه دادند، امّا چون خلوص در اين عمل بود، به اندازه‌اي ارزش يافت که آيه‌ي «ولايت» نازل شد؛ آيه‌اي که ارزش آن نه فقط از دنيا، که از عالم ملکوت و بهشت و هر چه در آن است، بالاتر است.

بعد مي‌فرمودند: امّا در نقطه‌ي مقابل، اگر چيز با ارزشي باشد، امّا اکسير خلوص و رنگ خدايي به آن نخورد، پرِ کاهي هم ارزش ندارد. بعد روايتي را در اين زمينه نقل کردند که بنده‌اي را روز قيامت مي‌آورند که مي‌گويد: من براي رضاي خدا نماز خواندم. به او گفته مي‌شود: تو نماز خواندي تا بگويند فلاني چه زيبا نماز مي‌خواند و خطاب مي‌شود: او را به آتش بيندازيد. بنده‌ي ديگري را مي‌آورند. مي‌گويد: من براي رضاي خدا جهاد کردم. به او مي‌گويند: نه، تو جهاد کردي تا بگويند فلاني چقدر شجاع است و همين طور فرد ديگري را که قرآن را ياد گرفته براي اين که مردم از صداي خوش او تمجيد کنند و فرد ديگري را که انفاق کرده تا در مورد او بگويند چه فرد بخشنده‌اي است، مي‌آوردند و همگي را به آتش مي‌اندازند [13].

قرآن در اين زمينه مي‌فرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ كَالَّذي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لا يَقْدِرُونَ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ [14

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، صدقه‏هاى خود را با منّت و آزار، باطل مكنيد، مانند كسى كه مالش را براى خودنمايى به مردم، انفاق مى‏كند و به خدا و روز بازپسين ايمان ندارد. پس مَثَلِ او همچون مَثَلِ سنگ خارايى است كه بر روى آن، خاكى [نشسته‏] است، و رگبارى به آن رسيده و آن [سنگ‏] را سخت و صاف بر جاى نهاده است. آنان [رياكاران‏] نيز از آن چه به دست آورده‏اند، بهره‏اى نمى‏برند و خداوند، گروه كافران را هدايت نمى‏كند.

علامه‌ي طباطبايي«ره» مي‌فرمودند: ببينيد! اين اعمال في نفسه بسيار با ارزش است، جان دادن در راه خدا، يک عمر خدمت به مردم، آموختن قرآن، نماز خواندن، امّا چون رنگ خدايي و خلوص ندارد، نه تنها بهشت را به دنبال نمي‌آورد، که خود موجب ورود به جهنّم خواهد شد.

لذا بايد به کارها رنگ خدايي داد و آن را با خلوص همراه کرد تا ارزش پيدا کند. امام صادق«سلام الله علیه»

در روايتي مي‌فرمايند:

مَنْ أَرَادَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْقَلِيلِ مِنْ عَمَلِهِ أَظْهَرَ اللَّهُ لَهُ أَكْثَرَ مِمَّا أَرَادَ وَ مَنْ أَرَادَ النَّاسَ بِالْكَثِيرِ مِنْ عَمَلِهِ فِي تَعَبٍ مِنْ بَدَنِهِ وَ سَهَرٍ مِنْ لَيْلِهِ أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا أَنْ يُقَلِّلَهُ فِي عَيْنِ مَنْ سَمِعَه [15]

هر كه با عمل اندكش، خداى عز و جل را قصد كند، خدا هم بيش‌تر از آن چه قصد كرده برايش نمايان سازد، و هر كه با عمل بسيار و رنج تن و بيداري شبش، مردم را قصد كند، خداى عز و جل عملش را در نظر شنوندگان كم جلوه دهد.

اشکال‌هاي ديگري هم در مورد آيه‌ي «ولايت» مطرح شده، امّا به جهت رعايت اختصار، همان جمله‌ي قبل بيان مي شود و آن اين که با وجود اتّفاق شيعه و شهرت ميان اهل سنّت، هيچ شبهه‌اي نمي‌تواند خدشه‌اي در استدلال به اين آيه وارد کند. انسان معاند مي‌تواند دست خود را بر روي چشم بگذارد و بگويد: خورشيد نيست، امّا خورشيد به نور افشاني خود ادامه مي‌دهد [16].

پاورقى:‌


[1]. مائده / 55.
[2]. صدقه نيز نوعي زکات است، البته زکات مستحبّ.
[3]. الأمالي (للصدوق)، ص 124. در برخي از روايات آمده است که اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»
حلّه‌اي را که نجّاشي به پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» هديه کرده بود و پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»هم آن را به اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»
اهدا نموده بودند، به آن فقير دادند. (الکافي، ج 1، ص 288)
[4]. ن. ک: بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، باب في نزول آية إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ في شأنه، ج 35، صص 183 ـ 206؛ إحقاق الحق و إزهاق الباطل و ملحقات آن، ج 2، صص 399 ـ 415؛ ج 3، صص 502 ـ 512 و ج 14، صص 2 ـ 31 و ج 20، صص2ـ22 و ج 22، صص 73 ـ 74 و ج 30، صص 35 ـ 42.
[5]. يونس / 35.
[6]. مائده / 56.
[7]. اسراء / 81.
[8]. مجادله / 21.
[9]. انبياء / 105.
[10]. تفسير القمي، ج 2، ص 77.
[11]. نهج البلاغة، نامه‌ی 45، ص 417 و 418.
[12]. الغارات، ج 1، ص 66.
[13]. عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ«سلام الله علیه» يَقُولُ يُجَاءُ بِعَبْدٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ قَدْ صَلَّى فَيَقُولُ يَا رَبِّ صَلَّيْتُ ابْتِغَاءَ وَجْهِكَ فَيُقَالُ لَهُ بَلْ صَلَّيْتَ لِيُقَالَ مَا أَحْسَنَ صَلَاةً اذْهَبُوا بِهِ إِلَى النَّارِ وَ يُجَاءُ بِعَبْدٍ قَدْ قَاتَلَ فَيَقُولُ يَا رَبِّ قَاتَلْتُ ابْتِغَاءَ وَجْهِكَ فَيُقَالُ لَهُ بَلْ قَاتَلْتَ فَيُقَالَ مَا أَشْجَعَ فُلَاناً اذْهَبُوا بِهِ إِلَى النَّارِ وَ يُجَاءُ بِعَبْدٍ قَدْ تَعَلَّمَ الْقُرْآنَ فَيَقُولُ يَا رَبِّ تَعَلَّمْتُ الْقُرْآنَ ابْتِغَاءَ وَجْهِكَ فَيُقَالُ لَهُ بَلْ تَعَلَّمْتَ لِيُقَالَ مَا أَحْسَنَ صَوْتَ فُلَانٍ اذْهَبُوا بِهِ إِلَى النَّارِ وَ يُجَاءُ بِعَبْدٍ قَدْ أَنْفَقَ مَالَهُ فَيَقُولُ يَا رَبِّ أَنْفَقْتُ مَالِي ابْتِغَاءَ وَجْهِكَ فَيُقَالُ لَهُ بَلْ أَنْفَقْتَهُ لِيُقَالَ مَا أَسْخَى فُلَاناً اذْهَبُوا بِهِ إِلَى النَّار. (الزهد، ص 63)
[14]. بقره / 264.
[15]. الکافي، ج 2، ص 296.
[16]. مهم‌ترين اشکالاتي که به استدلال به اين آيه وارد شده است، از اين قرار است:
يکم. مراد از «ولى» همان ياور است؛ زيرا لفظ «ولى»، مشترك لفظى است [: لفظي که براي چند معنا وضع شده است] كه به متصرّف، ياور، دوست‌دار و شخصى كه بيش از ديگران حق تصرف دارد؛ مانند ولى كودك و زن، اطلاق مى‏گردد. و براي اراده‌ي يکي از اين معاني، بايد قرينه‏اى وجود داشته باشد. امّا در اين آيه قرينه‌اي که مدعاي شيعه را اثبات کند، وجود ندارد، علاوه بر اين که قرائنى در اين آيه به چشم مى‏خورد که حاكى از آن است كه لفظ «ولى» به معناى ناصر و يارى دهنده است، نه به معناى شخص سزاوارتر و اولى به تصرف؛ زيرا اگر بخواهيم لفظ ولى را به معناى شخص اولى به تصرف بگيريم، با آيات قبل و بعد سازگار نخواهد بود. در آيه‌ي 51 مى‏فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ اولياءَ بَعْضُهُمْ اولياءُ بَعْضٍ» که در اين جا، كلمه‌ي «اولياء» به معناى ياوران است، نه شايسته‏تر بودن در تصرف. همچنين با آيه‌ي 56 نيز سازگار نيست كه مى‏فرمايد: «وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» در اين آيه نيز لفظ «تولّى» به معناى محبّت و يارى به كار رفته است؛ لذا بايد لفظ «ولى» را كه در ميان اين دو قسمت از آيه استفاده شده نيز به معناى يارى گرفت تا تمام قسمت‌هاى اين جمله با يكديگر هماهنگ و سازگار باشد.
دوّم. ظاهر آيه‌، ثبوت ولايت بالفعل است و هيچ شبهه‏اى در اين مطلب نيست كه امامت على«سلام الله علیه»
تنها پس از پيامبر اكرم«صلی الله علیه و آله و سلم»تحقق يافته است و اگر بخواهيم ولايت را به حالE Fنسبت ندهيم و مربوط به آينده بشماريم، در اين صورت در مورد خدا و رسول او درست نخواهد بود.
سوّم. در آيه‌ي مورد بحث، لفظ «الذين آمنوا» به شكل جمع استعمال شده است و برگرداندن آن به معناى مفرد و اراده‌ي خصوص اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» بدون دليل ممكن نيست.
و اين كه مفسرين گفته‏اند، آيه‌ي مذكور در شأن على«سلام الله علیه»نازل شده است، مقتضى اختصاص نمى‏باشد [مشهور در ميان فقها و مفسرين اين است که شأن نزول مخصص مدلول آيه نيست]. ادعاى انحصار اين اوصاف در على«سلام الله علیه»، بر اين پايه استوار است كه «و هم راكعون» حال براى ضمير «يؤتون» باشد، و چنين چيزى مسلم نيست؛ زيرا ممكن است كه عطف شده باشد؛ به اين معنى كه ايشان در نماز، به ركوع مى‏روند ـ نمازشان مانند يهوديان، بى‏ركوع نيست ـ يا اين كه در برابر خدا خاضع و فروتنند.
مرحوم مظفّر در پاسخ به اين اشکالات مي‌نگارد:
پاسخ اشکال اوّل. بعيد نيست كه لفظ «ولى»، مشترك معنوى باشد [: لفظي که براي يک معناي کلي وضع شده که داراي مصاديق مختلف است، نه آن که معاني مختلفي داشته باشد] كه براى شخصى كه اقدام به انجام‏ كارى مى‏كند، وضع شده است و هر كس كه اقدام به كارى مى‏كند، نسبت به كسى كه برايش كار انجام مى‏دهد، نوعى قدرت و تسلط دارد، اگر چه تسلط كامل نباشد؛ لذا لفظ «ولى» از مصدر «ولايت» كه به معناى تسلط و قدرت است، مشتق شده است؛ مانند ولى زن، ولى كودك و ولى رعيت كه همگى به معناى رسيدگى كننده به امور ايشان است و تقريباً نسبت به آنان تسلّط دارد. همچنين به معناى دوست و دوست‌دار نيز مى‏باشد. دوست نيز ـ به طور ضمنى ـ نسبت به دوست خود نوعى تسلط دارد و مى‏تواند در امور او تصرف نمايد. در مورد شخص يارى دهنده نسبت به يارى شده و هم‌پيمان نسبت به هم‌پيمان و همسايه نسبت به همسايه نيز به همين شكل است. بنا بر اين، معناى آيه چنين مى‏شود كه: فقط خدا و رسول او و اميرالمؤمنين، سرپرست و متولى امور شما هستند و بدون شك ولايت خدا همه جانبهE Fاست. به علاوه، خود آيه هم بدون قيد است و به قرينه‌ي حكمت [: وقتي متکلّم حكيم در مقام بيان مراد جدّي خود باشد و ملتفت به اقسام موضوع حكمش باشد، ولي قرينه‌اي بر اراده‌ي خصوص يک قسم نياورد، کلامش به حکم عقل، ظاهر در اين خواهد بود که تمامي آن اقسام مراد او بوده؛ چرا که اگر خصوص يکي از اقسام را اراده کرده بود، مقتضاى حكمت متکلم اين بود که قرينه‌اي بر آن اقامه کند.]، افاده‌ي عموميت مى‏كند؛ لذا ولايت پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»و وصى او نيز همين گونه است.
بر فرض كه بپذيريم، «ولى» داراى معانى متعدد است و اين كلمه، مشترك لفظى است، باز هم بدون شك، آن چه كه با نزول آيه در مقام دادن صدقه مناسبت دارد، اين است كه «ولى»، به معناى رسيدگى كننده به امور باشد، نه به معناى ناصر و يارى دهنده؛ زيرا كدام عاقل اين را مى‏پذيرد كه خداوند براى يادآورى فضيلت صدقه دادن، با اين سرعت و اهتمام و بيان عجيب، آيه‏اى نازل كند و تنها بخواهد اين مسئله‌ي بديهى را تذكّر دهد كه على«سلام الله علیه» ياور مؤمنان است؟!
بر فرض كه مراد از لفظ «ولى»، ناصر باشد، در اين صورت منحصر ساختن آن به خدا، رسول او و على«سلام الله علیه» تنها به يكى از دو معنى زير صحيح خواهد بود:
الف. يارى مؤمنين توسط خدا، پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»و اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»رسيدگى به امور آنان را نيز در بر مى‏گيرد كه در اين صورت به همان معنايى كه مطلوب ماست، برمى‏گردد.
ب. يارى ديگران نسبت به يارى خدا و پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»و على«سلام الله علیه»قابل ذكر نيست و به حساب نمى‏آيد كه در اين صورت نيز مطلوب ما ثابت مى‏گردد؛ زيرا يكى از لوازم امامت، يارى كامل و همه جانبه‌ي مؤمنين است، خصوصاً با توجه به اين كه خداوند يارى او را در رديف يارى خود و پيامبرش قرار داده است.
خلاصه‌ي كلام اين كه ولايت را به هر معنايى كه تفسير كنند، در انحصار خدا، پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»و اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» است و ولايت اين سه از يك سنخ مى‏باشد. پس بايد اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» از تمام مردم برتر و بالاتر باشد به نحوى كه هيچ كس قادر به بيان فضيلت او نيست؛ لذا تنها چيزى كه درخورِ اوست، اين است كه امام مردم و جانشين خدا در ميان تمامى E Fآنان باشد.
آيه‏اى كه قبل از آيه‌ي مورد بحث [آيه‌ي 54]‌ قرار دارد نيز از حيث خطاب با آيه‌ي مورد بحث يكسان مى‏باشد و گواه بر اين نكته است كه مراد از «ولى» در آيه‌ي مورد بحث، امام است. آيه‌ي قبل چنين مى‏فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ» اين آيه به وضوح نشان‌گر اين حقيقت است كه كسانى را كه خداوند خواهد آورد، اهل ولايت و سرپرستى امور مردم هستند؛ زيرا معناى آيه چنين است: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، هر يك از شما كه از دين خويش دست بردارد، خداى متعال، قومى را كه محبّت مخصوصى به آنان دارد به جاى ايشان مى‏آورد كه اين قوم جديد در برابر مؤمنين تواضع دارند، البته از نوع تواضعى كه زمامداران بايد داشته باشند. همچنين اين قوم در برابر كافران با عزّت و شكوه‌مندند؛ يعنى عزّت و عظمت خود را در برابر آنان آشكار مى‏نمايد و يكى از امورى كه به آنان مربوط مى‏شود جهاد در راه خداست كه در اين راه از سرزنش احدى هراس ندارند. معلوم است كه اين ويژگي‌ها، تنها درخورِ زمام‌دار و امام است. بدين جهت، به دنبال اين آيه مى‏فرمايد: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ ...» تا بفهماند كه مراد از «ولى مؤمنين» در آيه‌ي مورد بحث، امام و سرپرست امور آنان است. بدين ترتيب ارتباط بين دو آيه برقرار مى‏شود.
و امّا اين كه اشکال کننده گمان كرده است كه اگر «ولى» به معناى سزاوار به تصرّف، گرفته شود با آيه‌ي قبلى يعنى «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ اولياءَ» سازگار نمى‏باشد و مراد از «اولياء» ياوران است نه كسانى كه سزاوار تصرّف و دخالت در امور هستند، گمان باطلى است؛ زيرا بين اين آيه و آيه‌ي مورد بحث، چند آيه‌ي ديگر ـ كه ارتباطى به اين موضوع هم ندارند ـ جدايى انداخته است. به همين جهت، اين آيه و آيه‌ي پيشين، با خطابى مستقل آغاز شده است. پس آن آيه نمى‏تواند قرينه‏اى براىE Fمعناى اين آيه باشد.
بر فرض هم كه تمام اين آيات با يكديگر مرتبط باشند باز هم با آن چه كه مطلوب ماست، منافات ندارد؛ زيرا لفظ «اولياء» در آيه‌ي اوّل نيز به معناى رسيدگى به امور است؛ اگر چه در قالب يارى و همكارى باشد. بدين ترتيب هر معنايى را كه در نظر بگيريم، مطلوب ما ثابت مى‏شود. خصوصاً با افزودن آيه‌ي «مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ ...»؛ زيرا شامل خصوصيّاتى است كه صرفاً با زمام‌دار و سرپرست امور، سازگار است.
همچنين اين كه گفته شده: چنين معنايى با آيه‌ي بعدى كه فرموده «وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» منافات دارد، آشكارا باطل است؛ زيرا مراد از تولّى خدا و رسول و مؤمنان، اين است كه آنان را به عنوان اولياي خود برگزينند و ولايت را به همان معنايى كه در آيه‌ي قبلى، يعنى «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ...» اراده شده است، به ايشان محوّل سازند. پس ديگر چطور مى‏توان گفت كه اين گونه برداشت از لفظ «ولى» با آيه‌ي بعد سازگار نيست؟
پاسخ اشكال دوّم. ولايت هر يك از كسانى كه در آيه ذكر شده‏اند، مناسب با خودشان است؛ لذا ولايت وصى در طول ولايت نبى و پس از آن قرار دارد؛ پس اگر آيه‌ي مذكور بر امامت و ولايت اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» دلالت داشته باشد، مربوط به پس از پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»است. اگر چه حق اين است كه ولايت براى اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در دوران زندگى پيامبراكرم«صلی الله علیه و آله و سلم»نيز متحقق بوده است، منتهى در مرتبه‌ي دوّم قرار داشته است. به همين دليل، پيروى از او واجب بوده است و تصميمات او بايد عملى مى‏شد. امّا غالباً ساكت بود. هم‌چنان كه هر امامى در زمان امامت امام ديگر چنين برخورد مى‏كرد؛ مثلاً امام حسن«سلام الله علیه»در دوران امامت پدرش و امام حسين«سلام الله علیه» در عصر امامت برادر خويش چنين بودند.
حديث منزلت نيز بر اين نكته دلالت دارد. مطابق اين حديث، موقعيت اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در مقايسه با موقعيت رسول اكرم«صلی الله علیه و آله و سلم»مانند موقعيت هارون است نسبت به حضرت موسى«سلام الله علیه» و معلوم است كه ولايت هارون با حضور حضرت موسى«سلام الله علیه» نيز وجودE Fداشته است؛ زيرا هارون، شريك موسى«سلام الله علیه» بود. اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» نيز عملاً در دوران حيات رسول اكرم«صلی الله علیه و آله و سلم»ولايت داشته است، اگر چه ساكت بوده؛ زيرا بنا بر حديث فوق، اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» به استثناى نبوّت داراى تمام شؤون پيامبر اكرم«صلی الله علیه و آله و سلم»بوده‏اند. حديث غدير نيز اين مطلب را اثبات مى‏كند؛ چون عمر در روز غدير به على«سلام الله علیه» گفت: «صبح كردى و روز را به شب بردى در حالى كه ولىّ هر مرد و زن با ايمان شدى.»
ترمذى نيز حديثى را در فضائل اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» آورده است كه به وضوح بر مطلب فوق دلالت دارد. در حديث مذكور مى‏خوانيم كه على«سلام الله علیه»، كنيزكى از اسراى جنگى را براى خود برگزيد. چهار تن عليه او هم‌پيمان شدند و از او به پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»»، شكايت كردند. پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»خشمگين شد و فرمود: از على چه مى‏خواهيد؟ از على چه مى‏خواهيد؟ على از من است و من از او هستم. او پس از من، ولىّ تمام مؤمنان است.
اين روايت دلالت بر اين نكته دارد كه اقدام على«سلام الله علیه» در آن وقت معتبر بوده است و به جهت برخوردارى از مقام ولايت، حق داشته است مانند پيامبر، از ميان غنايم انتخاب كند؛ زيرا على«سلام الله علیه» از پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»؛ يعنى مانند خود اوست. لذا كارى كه انجام مى‏دهد، مانند كارى است كه پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»انجام داده است. بنا بر اين، نتيجه مى‏گيريم كه مراد از بعديّت در اين روايات، بعديّت زمانى نيست، بلكه بعديّت به لحاظ رتبه و مقام است. بدين سبب در برخى از روايات، كلمه‌ي «بعد» به كار نرفته است.
پاسخ اشکال سوّم. عبارت «و هم راكعون» به دو دليل، حال است:
اوّل اين كه دو احتمال ديگر، بعيد است؛ زيرا پذيرفتن احتمال نخست، مستلزم اين است كه آن را تأكيد براى جمله‌ي پيشين بگيريم و اين، برخلاف اصل است؛ زيرا گفتن كلمه‌ي «نماز» ما را از بيان اين كه ايشان در نماز، ركوع مى‏كنند، بى‏نياز مى‏سازد، چه اين كه از كلمه‌ي نماز، ركوع نيز فهميده مى‏شود. همان طور كه از لفظ ركوع، معناى مشهورش به ذهن متبادر مى‏شود، و لذا احتمال دوّم هم باطل مى‏گردد.
دوّم اين كه رواياتى كه در مورد شأن نزول اين آيه است، صراحتاً نشان مى‏دهند كه عبارت «و هم راكعون» در آيه‌ي مذكور، حال است و مراد از ركوع، همان ركوع E F معروف است.
از جمله حديث بلندى كه سيوطى در كتاب الدر المنثور از ابن مردويه نقل مى‏كند. در آخر حديث آمده است: رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم»بيرون آمد و به آن شخص‏ گفت: آيا كسى به تو چيزى داد؟ پاسخ داد: بلى. فرمود: چه كسى؟ عرض كرد: آن مرد كه ايستاده است. پرسيد: وقتى آن چيز را به تو داد در چه حالتى قرار داشت؟ گفت: در حالت ركوع بود. پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» در اين لحظه تكبير گفت و فرمود: هر كس خدا و رسول او و كسانى را كه ايمان آورده‏اند به ولايت برگزيند، از حزب الله است كه چيره مى‏گردد.
مانند اين حديث در اسباب النزول واحدى وارد شده است.
احاديث فراوان ديگرى از اين قبيل وجود دارد كه همگى حاكى از اين حقيقت است كه جمله‌ي «و هم راكعون» در آيه‌ي ولايت، حال است و مراد از ركوع هم، همان ركوع معروف است و دلالت بر اين مطلب مى‏كند كه مراد، تعيين اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» به اين اوصاف است. هم‌چنان كه هيچ ترديدى نيست كه مفسرين اين آيه را مختص اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» دانسته‌اند؛ زيرا تفسير آنان بر مبناى همين روايات و امثال آن است.
از اين گذشته، استفاده از صيغه‌ي جمع در مورد اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» كه فرد است، براى بزرگ‌داشت مقام آن حضرت است و اشاره به اين نكته دارد كه اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» به منزله‌ي تمام مؤمنين نمازگزار و صدقه دهنده مى‏باشد؛ زيرا او رئيس مؤمنان و از مهم‌ترين عوامل ايمان و نيكوكاري‌هاى آنان است. هم‌چنان كه رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم»در جنگ خندق به اين نكته اشاره فرمود كه «تمام ايمان در برابر تمام شرك قرار دارد.»
زمخشرى نيز فايده‌ي استعمال صيغه‌ي جمع را در اين جا، تشويق مردم به چنين كارى دانسته است و معتقد است كه اين آيه روشن مى‏سازد كه مؤمنين بايد چنين خصلتى داشته باشند و به نيكى و خيرات تا اين حد علاقه‏مند باشند. (دلائل الصدق لنهج الحق، ج 4، صص 299 ـ 313 با تلخيص)